عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۷
ره عشق است باید زان حذر کرد
به اول گام باید ترک سر کرد
نه راه هرکس است این راه، فایز
خوشا آن شیردل کاو این سفر کرد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۰
پس از ببریدن و پیوند جانان
مرا خوش آمده از دادن جان
پس از مرگ جوانی همچو فایز
تو را خوش باد صحبت با رفیقان
رهی معیری : چند قطعه
پند روزگار
دوران روزگار دهد پند مرد را
لیکن دمی که تیره شود روزگار او
دردا و حسرتا! که رسد مردم جوان
روزی به تجربت که نیاید به کار او
رهی معیری : چند قطعه
پل دختر - شمارهٔ ۱
حمید، تازه جوان و شکفته رو شده است
مگر به چشمه حیوان تنش فرو شده است
سرشک بیوه زنان سهم ساعد است ولی
گشایش پل دختر نصیب او شده است
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۶
کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد
فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد
بهتر آنست که چون گل نشوی همدم خار
چند روزی که گل حسن تو بی خار افتاد
میرود خون دل از دیده، ولی دل چه کند؟
که مرا این همه از دیده خونبار افتاد
تا ابد پشت بدیوار سلامت ننهد
دردمندی که در آن سایه دیوار افتاد
گر براه غمت افتاد هلالی غم نیست
در ره عشق ازین واقعه بسیار افتاد
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۷
با رخ زرد آمدم سوی درت، ای سروناز
یعنی آوردم بخاک درگهت روی نیاز
دولت حسن و جوانی یک دو روزی بیش نیست
در نیاز ما نگر، چندین بحسن خود مناز
عمر بگذشت و شب تاریک هجر آخر نشد
یا شبم کوتاه می بایست، یا عمرم دراز
تاب بیماری ندارم بیش ازینها، ای فلک
یا نسیم روح پرور، یا سموم جان گداز
مردم چشم هلالی پاک می بازد نظر
رو متاب، ای نازنین، از مردمان پاکباز
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۲
گر من ز شوق خویش نویسم بیار خط
یک حرف از آن ادا نشود در هزار خط
خوش صفحه ایست روی تو، یارب! که تا ابد
هرگز بر آن ورق ننشاند غبار خط
ما را بدور حسن تو با نو خطان چه کار؟
تا روی ساده هست نیاید بکار خط
خط گو: مباش گرد رخت، وه! چه حاجتست
مجموعه جمال ترا بر کنار خط؟
از خط روزگار مکش سر، که عاقبت
بر دفتر حیات کشد روزگار خط
زین پیش حسن خط بتان معتبر نبود
در دور عارض تو گرفت اعتبار خط
قاصد، بغیر چند بری خط یار را؟
یک بار هم بنام هلالی بیار خط
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۸
نیست غم، گر شد گریبان من از غم چاک جاک
سینه ام چاکست، از چاک گریبان خود چه باک؟
می کشی بر غیر تیغ و می کشی از غیرتم
از هلاک دیگران بگذر، که خواهم شد هلاک
نیست جان را با تن پاک تو اصلا نسبتی
این تن پاک تو صد ره پاک تر از جان پاک
خاک آدم را، از آن گل کرد، استاد ازل
تا چنین نازک نهالی بر دمد ز آن آب و خاک
ای که از ما فارغی، گویا نمی دانی که ما
دردمندانیم و آه ما بغایت دردناک
می پرستان را ز می هر دم حیاتی دیگرست
آب حیوان ریخت، گویا، باغبان در جوی تاک
گر هلالی چند روزی در لباس زهد بود
باز در کوی خراباتست مست و جامه چاک
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۸
من بیدل بعمر خود ندیدم یک نگاه از تو
نمیدانم چه عمرست این؟ دریغ و درد و آه از تو!
همان روزی که گشتی پادشاه حسن، دانستم
که داد خود نخواهد یافت هرگز دادخواه از تو
مکش هر بی گنه را، زان بترس آخر که در محشر
طلب دارند فردا خون چندین بی گناه از تو
تو شاه ملک حسنی، من گدای درگه عشقم
مقام بندگی از من، سریر عز و جاه از تو
ز هجرت هر شبی سالی و هر روزم بود ماهی
کسی داند که دور افتاده باشد سال و ماه از تو
برغم خویش، تا با غیر دیدم یار دمسازت
گهی از غیر مینالم، گهی از خویش و گاه از تو
هلالی بی تو در شبهای هجران کیست میدانی؟
سیه بختی، که روز روشن او شد سیاه از تو
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۰
یار وداع می کند، تاب وداع یار کو؟
وعده وصل می دهد، طاقت انتظار کو؟
نسبت روی خوب او با مه و مهر چون کنم؟
عارض مهر و ماه را طره مشکبار کو؟
یار نو و بهار نو باعث مجلسست و می
ساغر لاله گون کجا؟ ساقی گل عذار کو؟
وه! که بر آستان تو گشت رقیب معتبر
پیش سگ درت مرا این قدر اعتبار کو؟
طبع هلالی، از جهان، سوی عدم کشد ولی
رفت بباد نیستی، خوشتر ازین دیار کو؟
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶
چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
وین یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر نهاد میباید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۷
آفاق بپای آه ما فرسنگیست
وز آتش ما سپهر دود آهنگیست
در پای امید ماست هر جا خاریست
بر شیشۀ عمر ماست هرجا سنگیست
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
خوش خو دارم بکار ، بدخو چکنم
چون هست هنر نگه به آهو چکنم
چون کار گشاده گشت نیرو چکنم
با زشت مرا خوشست نیکو چکنم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
چون مهره بروی تخته نردیم همه
گاهی جمعیم و گاه فردیم همه
سرگشتۀ چرخ لاجوردیم همه
تا درنگرید درنوردیم همه
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
منگر تو بدو تا نشود دلت از راه
ور سیر شدی ز دل برو کن تو نگاه
ور درد نخواهی تو برو عشق مخواه
عشق ار خواهی مکن دل از درد تباه
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۶۸
ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی
همیشه باید گشتن چو بر سپهر اختر
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۷۴
تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر تو همی زند سر پاس
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۰۰
چهار چیز بدو چیز داد نیز هم او
بخلق زهد و امان و بدین صلاح و نظام
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۴۷
شکرک از آن دولبک تو بچنم اگر تویله کنی
پسرک تو کی بزنمت بپدر اگر گله کنی
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵۳
بمردن بآب اندرون چنگلوک
به از رستگاری به نیروی غوک