عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱
گر بر دل تو زعشق او خاکی نیست
خاکی و کم از تو در جهان ناکی نیست
دلمرده مشو که تا ابد زنده شوی
گر زنده شوی ز مردنت باکی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۳
ای دل می وصل بی خمارت ندهند
بی زحمت دِی هیچ بهارت ندهند
گر با تو هوای سوزنی خواهد بود
گر عیسی مریمی که بارت ندهند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۴
گفتم به گه کار به کار آید یار
وندر غم عشق غمگسار آید یار
کی دانستم که در وفاداری من
برحسب مزاجِ روزگار آید یار
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۹
چشم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی چشم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق زچیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۸
از عشق تو بوی مختصر نتوان برد
جز درد دل و سوز جگر نتوان برد
بی عشق تو هرک می برد عمر به سر
ضایع تر از آن عمر به سر نتوان برد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۹۶
در عشق توَم ذخیره ناکامی و بس
پایان غم تو بی سرانجامی و بس
گفتی که زعشق ما چه حاصل داری
آوازه و گفت و گو و ناکامی و بس
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۷۳
گر عاشق صادقی همی کش خواری
ور معشوقی به خرّمی ده یاری
گیرم که نکرده ای بیاموز آخر
از بلبل و گل بی دلی و دلداری
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۰۵
از هر عاشق وصف دلالی شنوم
وز حالت او حدیث حالی شنوم
شبهای دراز می زنم سر بر سنگ
باشد که شبی بوی وصالی شنوم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۸
دست دل اگر به دامن یار زنیم
در دیدهٔ دشمن به جفا خار زنیم
دستی بزنیم و پای دل بگشاییم
پا برداریم و دست بر کار زنیم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۲
یاری که نشد مرا به فرمان همه عمر
یک درد مرا نکرد درمان همه عمر
چون دیدم گفتمش که داری سرِما
گفتا که بلی ولی نکرد آن همه عمر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۰
افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست
دردا که امید خویشتن داری نیست
گفتم که چو بیدار شوم روز شود
هیهات که روز گشت و بیداری نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۴
صد زخم چشید نفس و افگار نشد
صد تجربه کرد عقل و بر کار نشد
از گردش چرخ صد هزاران عبرت
این دیده بدید و هیچ بیدار نشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۷
هر کاو درمی به خون دل جمع آرد
می نگذاری تا به تو می نسپارد
چون می گذری و می گذاری همه را
باری بگذار تا همو می دارد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۴
نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
آزار کسی مخواه و بی بیم بزی
بی بیم زید کسی که بی آزار است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۶
طاووس جمال تو چو پرواز کند
سیمرغ امید جلوه آغاز کند
خوش باش هر آنچ با من امروز کنی
فردا دگری با تو همان باز کند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۴
در دل زغم زمانه باری دارم
در دیدهٔ هر مراد خاری دارم
نه همنفسی نه غمگساری دارم
شوریده دلی و روزگاری دارم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۴
ما را به خرابات به کس نسپارند
در صومعه نیز زاهدان نگذارند
معلوم نمی کنم که در جنس وجود
ما را زپی چه مصلحت می دارند
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۰
ای خورده شراب از قدح مشتاقی
وقت است که معصیت کنی در باقی
بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر
با خواجه حریف باش و با حق ساقی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۹
خواهی که بری تو گوی میدان سماع
بی حال مزن دست به چوگان سماع
تا از عُجبت تو برنخیزی به خدا
هرگز نرسد برات فرمان سماع
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۷۲
آهم چو شنید گفت بر من به دو جو
اشکم چو بدید گفت هر من به دو جو
جان کردم عرضه گفت صد خرمن ازین
نزدیک من ای سوخته خرمن به دو جو