عبارات مورد جستجو در ۳۲ گوهر پیدا شد:
فیاض لاهیجی : ترکیبات
شمارهٔ ۳ - ترکیببند در رثای حضرت سیدالشهدا (ع)
عالم تمام نوحهکنان از برای کیست؟
دوران سیاهپوش چنین در عزای کیست؟
نیلی چواست خیمة نه توی آسمان؟
جیب افق دریده زدست جفای کیست؟
دیگر غم که گونه خورشید را شکست؟
بر روی مه خراش کلف زابتلای کیست؟
از غم سیاه شد در و دیوار روزگار
این تیرهفام غمکده ماتمسرای کیست؟
این صندلی مخمل مشکین به روی چرخ
کز شهریار خویش تهی مانده، جای کیست؟
خون شفق به چهرة ایام ریختند
گلهای این چمن دگر از خار پای کیست؟
خون در تنی نماند و همان گریه در تلاش
پیچیده در گلوی نفس هایهای کیست؟
از استماع ناله دل از کار میرود
این نیش داده سر به رگ جان، نوای کیست؟
دلها کباب گشت و درونها خراب شد
این آه دردناک دل مبتلای کیست؟
بر کف نهادهاند جهانی متاع جان
دعوی همان بهجاست مگر خونبهای کیست؟
سر تا سر سپهر پر از دود ماتم است
آخر خبر کنید که اینها برای کیست؟
گویا مصیبت همه دلهای مبتلاست
یعنی عزای شاه شهیدان کربلاست
آن شهسوار معرکة کربلا حسین
مهمان نورسیدة دشت بلا حسین
گلدستة بهار امامت به باغ دین
آن نخل نازپرور لطف خدا حسین
آن خو به ناز کردة آغوش جبرئیل
آن پارة دل و جگر مصطفی حسین
آن نور دیدة دل زهرا و مرتضی
یعنی برادر حسن مجتبی حسین
افتاده در میانة بیگانگان دین
بیغمگسار و بیکس و بیآشنا حسین
شخص حیا و خستة خصمان بیحیا
کان وفا و کشتة تیغ جفا حسین
آن خواندة بهرغبت و افکندة به جور
در دست کوفیان دغا مبتلا حسین
از کوفیان ناکس و از شامیان دون
در کربلا نشانة تیر بلا حسین
از دشمنان شکسته به دل خار صد جفا
وز دوستان ندیده نسیم وفا حسین
مانند موج لاله و گل در ره نسیم
بر خون خویشتن زده پر دست و پا حسین
آنک جفای دشمن و اینک وفای دوست
بیبهره هم ز دشمن و هم دوست یا حسین
زین درد پایِ عشرت دنیا به خواب رفت
این گرد تا به آینة آفتاب رفت
گر صرف ماتم شه دوران شود کم است
هر گریهای که وقف بر اولاد آدم است
جا دارد ار چو ابروی خوبان شود سیاه
این طاق سرنگون، که هلال محرم است
از بار غم خمیده قد ماه نو، بلی
پشت سپهر نیز ازین غصهها خم است
آوخ ز گریهخیزی این درد گریهسوز
هر دیده گشت خشک همان دجله یم است
ماه محرم آمد و عشرت حرام گشت
باز اول مصیبت و باز اول غم است
باز آن دمست آنکه ز بس رستخیز خلق
افتند در گمان که قیامت همین دم است
زین غصه بسکه خاطر خورشید تیره شد
صبحی که سر زند ز افق، شام ماتم است
تا روزگار دل همه آه پیاپی است
تا شب مدار دیده به اشک دمادم است
در پیش موج گریه زمین را چه اعتبار
این سیل را معامله با عرش اعظم است
در دشت دل قیامت دلهای مرده کرد
این نالة گرفته که با صور توأم است
چون اهل دل متاع غم دل کنند عرض
دردی است اینکه بر همه دردی مقدم است
آوخ که عمر خنده شادی تمام شد
جز آب شور گریه به مردم حرام شد
هر سال تازه خون شهیدان کربلا
چون لاله میدمد ز بیابان کربلا
این تازهتر که میرود از چشم ما برون
خونی که خوردهاند یتیمان کربلا
آمد فرود و جمله به دلهای ما نشست
گردی که شد بلند به میدان کربلا
این باغبان که بود که ناداده آب چید
چندین گل شکفته ز بستان کربلا
گلبن به جای گل دل خونین دهد به بار
خون خورده است خاک گلستان کربلا
آه از دمی که بیکس و بییار و همنشین
تنها بماند رستم دستان کربلا
داد آن گلی که بود گل دامن رسول
دامن به دست خارِ بیابان کربلا
گشتند حلقه لشکر افزون ز مار و مور
خاتم صفت به گرد سلیمان کربلا
خون خورد تیغ تیز که در یک نفس براند
آبی به حلق تشنة سلطان کربلا
آبی که دیو و دد همه چون شیر میخورند
آل پیمبر از دم شمشیر میخورند
از موج گریه کشتی طاقت تباه شد
وز دود آه خانة دلها سیاه شد
تا بود در جگر نم خون وقف گریه شد
تا بود در درون نفسی صرف آه شد
زین غم که سرخ شد رخ شهزادگان به خون
باید سیاهپوش چو بخت سیاه شد
تنها نه گرد غصّه به آدم رسید و بس
این غم غبار آینة مهر و ماه شد
پیغام درد تا برساند به شرق و غرب
پیک سرشک هر طرفی روبهراه شد
ایّام تیره شد چو محرّم فرا رسید
این ماه داغ ناصیة سال و ماه شد
خورشید کرد دعوی ماتم رسیدگی
رنگ شکسته بر رخ روشن گواه شد
هر کس که گریه کرد درین مه ز سوز دل
جبریل شد ضمان که بری از گناه شد
فردا چو گل شکفته شود پیش مصطفی
رویی که اندرین دهه همرنگ کاه شد
در گریه کوش تا بتوانی که در خورست
عذر گناهِ عمرِ ابد دیدة ترست
فریاد از دمی که شهنشاه دین پناه
در بر سلاح جنگ فروزان چو برق آه
آمد برون ز خیمه وداع حرم نمود
با خیل درد و حسرت و با خیل اشک و آه
بیاهتمام حضرت او اهل بیت شرع
چون شرع در زمانة ما مانده بیپناه
از دود آه اهل حرم شد سیاهپوش
چون خانههای اهل حشم خیمهها سیاه
این یک نشسته در گل اشک از هجوم درد
آن یک فتاده از سر حسرت به خاک راه
اشک یکی گذشته ز ماهی ازین ستم
آه یکی رسیده ازین غصّه تا به ماه
زین سوی شه ز خون جگر گشته سرخروی
زآن سوی مانده خصم سیهکار روسیاه
چشمی به سوی دشمن و چشمی به سوی دوست
پایی به ره نهاده و پایی به بارگاه
غیرت کشیده گوشة خاطر به دفع خصم
حیرت گرفته این طرفش دامن نگاه
آتش رکاب گشته در اندیشه فکر جنگ
سیماب جلوه کرده رگ و ریشه عزم راه
پایش رکاب خواهش و دستش عنانطلب
تن در کشاکش حرم و دل به حرب گاه
بگرفت دامن شه دین بانوی حرم
فریاد برکشید که ای شاه محترم
دامنکشان چنین ز بر ما چه میروی!
ما را چنین گذاشته تنها چه میروی!
بنگر که در غم تو فتادیم در چه روز
ای غمگسار مونس شبها چه میروی!
اولاد فاطمه همگی بیکسند و زار
ای نور دیدة دل زهرا چه میروی!
ما پایبند صد غم و دردیم هر زمان
پنهان چه میخرامی و پیدا چه میروی!
دانی که بیکسیم و غریبیم و عاجزیم
ما را چنین فکنده به صحرا چه میروی!
تو ناخدای کشتی شرع پیمبری
کشتی دین فکنده به دریا چه میروی!
در پیش دشمنان که فزونند از شمار
چون آفتاب یک تن تنها میروی!
صد جان و دل در آتش فرقت کباب شد
ای مرهم جراحت دلها چه میروی!
ای یادگار یک چمن گل، درین چمن
از پیش بلبلان تمنّا چه میروی!
در دست دشمنان ستمکار نابکار
افتادهایم بیکس و تنها چه میروی!
نه محرمی، نه غمخور و نه یار و همدمی
بیچاره ماندهایم خدا را چه میروی!
آن لحظه گلبن غم آل نبی شکفت
آن شاه رو به جانب اولاد کرد و گفت
کای اهل بیت: چون سوی یثرب گذر کنید
اوّل گذر به تربت خیرالبشر کنید
پیغام من بس است بدان روضه اینقدر
کاین خاک را به یاد من از گریه تر کنید
آنگه به سوی تربت زهرا روید زار
آنجا برای من کف خاکی به سر کنید
وآنگه روید بر سر خاک برادرم
آن سرمه را به نیّت من در بصر کنید
وآنگه به آه و نالة جانسوز دل گسل
احباب را ز واقعة من خبر کنید
گویید: کان غریب دیار جفا حسین
گردید کشته، چارة کار دگر کنید
ای دوستان؛ چو نام لب خشک من برید
بر یاد من ز خون جگر دیده تر کنید
هر گه کنید یاد لب چون عقیق من
از اشکِ دیده دامن خود پرگهر کنید
هر سال چون هلال محرم شود پدید
بنشسته در مصیبت من گریه سر کنید
هر ماتمی که تا به قیامت فرا رسد
در صبر آن به واقعة من نظر کنید
در محنت مصیبت دور و دراز من
هر محنتی که روی دهد مختصر کنید
از شیونی که در حرم آنگه بلند شد
دلهای قدسیان همگی دردمند شد
بعد از وداع کان شرف خاندان آل
آهنگ راه کرد سوی معرض قتال
ذوق شهادتش به سر افتاد در شتاب
با شوق در کشاکش و با صبر در جدال
اندیشة لقای الهیش در نظر
تمهید پادشاهی جاوید در خیال
در بر کشیده آن طرفش شوق باب وجَدّ
دامن کشیده این طرف اندیشة عیال
تیغی چو برق در کف و تنها چو آفتاب
چون تیغ رو نهاد بدان لشکر ضلال
ناگه زخیمههای حرم بیشتر ز حدّ
آمد صدای ناله و افغان به گوش حال
برگشت شاه دین و بپرسید حال چیست؟
گفتند ناگهان که فلان طفل خردسال
از قحط آب گشته چو ماهی به روی خاک
وز ضعف تشنگی شده چون پیکر هلال
بگریست شاه و بستدش از دایه بعد از آن
آورد در برابر آن قوم بد فعال
گفت: ای گروه بدکنش این طفل بیگناه
از تشنگی چو مو شده، از خستگی چو نال
آبی که کردهاید به من بیسبب حرام
یک قطره زآن کنید بدین بیگنه حلال
پس ناکسی ز چشمة پیکان خون چکان
آبی به حلق تشنة او ریخت بیگمان
زان آتش ستم که برافروخت روزگار
دلهای خلق سوخت چه پنهان چه آشکار
افتاد در ملایک هفت آسمان خروش
بگریستند جن و پری جمله زار زار
شد آبِ بیقرار زمینگیر همچو کوه
شد خاکِ پرثبات سبکخیز چون غبار
پیچیده دود در دل آتش ازین ستم
شد باد خاک بر سر و شد آب خاکسار
برخاست گرد تا برد این قصّه را به عرش
برخاست باد تا برد این غم به هر دیار
از سیلِ گریه خانة افلاکیان خراب
وز نیش ناله سینة روحانیان فگار
از طعنة ملامت روحانیان بسوخت
گوی زمین در آتش غیرت سپندوار
روحانیان پاک ازین غصّه خون شدند
دلهای دردناک چه گویم که چون شدند؟
بار دگر که سرور جانبخش دلستان
آمد به قصد حملة آن قوم بیکران
پوشید درع احمد مختار در بدن
بربست تیغ حیدر کرّار برمیان
در بر زره ز جعفر طیّار یادگار
بر سر عمامه از حسن مجتبی نشان
تیغی چو برق تند و سمندی چو شعله چست
بگرفته آب در کف و آتش به زیر ران
آبی به رنگ شعلة آتش زبانهدار
امّا به گاه حملة دشمن زبان مدان
شد آب و در ربود مرآن مشت خار و خس
شد آتش و فتاد در آن جمع ناکسان
کرده چو شعله از تف سینه زبان برون
وزتشنگی عقیق لب آورده در دهان
گر آب بستهاند از آن لعل لب چه باک
خود تشنگی به لعل چسان میکند زیان!
شد جان به تاب از تف جانسوز تشنگی
خون شد چو آب از بن هر تار مو روان
افتاد همچو پرتو خورشید بر زمین
چون موی خویش گشته پریشان و ناتوان
آن دم چرا سپهر برین سرنگون نشد!
وین کشتی هلال چرا غرق خون نشد!
بر خاک شاهزاده چو از پشت زین فتاد
خورشید آسمان ز فلک بر زمین فتاد
صحرای راز خار سنان در جگر شکست
دریای راز موج گره بر جبین فتاد
آواز ناقه تا فلک هفتمین رسید
فریاد ناله در فلک هشتمین فتاد
برگشت روزگار و دگر گشت کار و بار
شد بر فلک زمین و فلک بر زمین فتاد
بنیاد شرع را همه ارکان خراب شد
بس رخنهها به خانة دین مبین فتاد
نزدیک شد که کشتی ایمان شود تباه
اعز بس که اضطراب به دریای دین فتاد
سیلابِ تند شبهه، چنان سر به دل نهاد
کز اضطراب رخنه به قصر یقین فتاد
آمد قیامتی به نظر اهل بیت را
چون چشم بر سمند شهنشاه دین فتاد
از دیدة رکاب تراوید خون درد
در طرّة عنان ز شکن چین به چین فتاد
غوغای عام گریه چنان بر سپهر رفت
کز اضطراب لرزه به عرش برین فتاد
در دشت کربلا همه از قطرههای اشک
تا چشم کار کرد به لعل و نگین فتاد
هر یک ز اهل بیت نبی با زبان حال
گشتند نغمهسنج به مضمون این مقال
رفتی و داغ بر دل پر غم گذاشتی
ما را به روز تیرة ماتم گذاشتی
رفتی تو شاد و در بر ما تیرکوکبان
یک دل رها نکردی و صد غم گذاشتی
رفتی ز سال و مه چون شب قدر در حجاب
وین تیرگی به ماه محرّم گذاشتی
رفتی چو آفتاب ازین تیره خاکدان
روز سیه به مردم عالم گذاشتی
رفتی تو جانب پدر و جدّ محترم
ما را غریب و بیکس و پرغم گذاشتی
رفتی ز بحر غصّة دیرینه برکنار
ما را غریق اشک دمادم گذاشتی
جنّ و ملک ز هجر تو در گریهاند و سوز
تنها نه داغ بر دل آدم گذاشتی
رفتی و روزگار یتیمان خویش را
چون موی خویش تیره و درهم گذاشتی
ما را به دست لشکر دشمن غریب و خوار
بیغمگسار و مونس و همدم گذاشتی
بود اهل بیت را به تو دل خوش ز هر ستم
خوش بر جراحت همه مرهم گذاشتی
روح رسول از غم این غصّه خون گریست
جان بتول زار چه گویم که چون گریست
آه از دمی که فاطمه فرزند مصطفی
آن مادر حسین و حسن سرور نسا
با جیب پارهپاره و با جان چاکچاک
در معجر مصیبت و در کسوت عزا
آید به عرصهگاه قیامت به صد خروش
بر کف شکسته گوهر دندان مصطفی
بر فرق سر چو لاله شده موجزن ز خون
عمامة به خون شده رنگین مرتضی
از دست راست جامة سبز حسن به دوش
وز چپ لباس لعلی سلطان کربلا
آید به وحشتی که فتد زلزله به عرش
آید به شورشی که درد صفّ انبیا
افغان گرفته از سر ازین شیوه شنیع
فریاد برکشیده ازین جرم و ماجرا
در بارگاه عرش درآید به دادخواست
بر دعویش ملایک و جنّ و پری گوا
انداخته به قائمة عرش دست صدق
زانو زده به محکمة داور جزا
جبریل مضطرب شود از جرم این عمل
لرزد به خود پیمبر ازین فعل ناسزا
آن دم جزای این عمل زشت چون شود!
در روز حشر حاصل این کشت چون شود!
دوران سیاهپوش چنین در عزای کیست؟
نیلی چواست خیمة نه توی آسمان؟
جیب افق دریده زدست جفای کیست؟
دیگر غم که گونه خورشید را شکست؟
بر روی مه خراش کلف زابتلای کیست؟
از غم سیاه شد در و دیوار روزگار
این تیرهفام غمکده ماتمسرای کیست؟
این صندلی مخمل مشکین به روی چرخ
کز شهریار خویش تهی مانده، جای کیست؟
خون شفق به چهرة ایام ریختند
گلهای این چمن دگر از خار پای کیست؟
خون در تنی نماند و همان گریه در تلاش
پیچیده در گلوی نفس هایهای کیست؟
از استماع ناله دل از کار میرود
این نیش داده سر به رگ جان، نوای کیست؟
دلها کباب گشت و درونها خراب شد
این آه دردناک دل مبتلای کیست؟
بر کف نهادهاند جهانی متاع جان
دعوی همان بهجاست مگر خونبهای کیست؟
سر تا سر سپهر پر از دود ماتم است
آخر خبر کنید که اینها برای کیست؟
گویا مصیبت همه دلهای مبتلاست
یعنی عزای شاه شهیدان کربلاست
آن شهسوار معرکة کربلا حسین
مهمان نورسیدة دشت بلا حسین
گلدستة بهار امامت به باغ دین
آن نخل نازپرور لطف خدا حسین
آن خو به ناز کردة آغوش جبرئیل
آن پارة دل و جگر مصطفی حسین
آن نور دیدة دل زهرا و مرتضی
یعنی برادر حسن مجتبی حسین
افتاده در میانة بیگانگان دین
بیغمگسار و بیکس و بیآشنا حسین
شخص حیا و خستة خصمان بیحیا
کان وفا و کشتة تیغ جفا حسین
آن خواندة بهرغبت و افکندة به جور
در دست کوفیان دغا مبتلا حسین
از کوفیان ناکس و از شامیان دون
در کربلا نشانة تیر بلا حسین
از دشمنان شکسته به دل خار صد جفا
وز دوستان ندیده نسیم وفا حسین
مانند موج لاله و گل در ره نسیم
بر خون خویشتن زده پر دست و پا حسین
آنک جفای دشمن و اینک وفای دوست
بیبهره هم ز دشمن و هم دوست یا حسین
زین درد پایِ عشرت دنیا به خواب رفت
این گرد تا به آینة آفتاب رفت
گر صرف ماتم شه دوران شود کم است
هر گریهای که وقف بر اولاد آدم است
جا دارد ار چو ابروی خوبان شود سیاه
این طاق سرنگون، که هلال محرم است
از بار غم خمیده قد ماه نو، بلی
پشت سپهر نیز ازین غصهها خم است
آوخ ز گریهخیزی این درد گریهسوز
هر دیده گشت خشک همان دجله یم است
ماه محرم آمد و عشرت حرام گشت
باز اول مصیبت و باز اول غم است
باز آن دمست آنکه ز بس رستخیز خلق
افتند در گمان که قیامت همین دم است
زین غصه بسکه خاطر خورشید تیره شد
صبحی که سر زند ز افق، شام ماتم است
تا روزگار دل همه آه پیاپی است
تا شب مدار دیده به اشک دمادم است
در پیش موج گریه زمین را چه اعتبار
این سیل را معامله با عرش اعظم است
در دشت دل قیامت دلهای مرده کرد
این نالة گرفته که با صور توأم است
چون اهل دل متاع غم دل کنند عرض
دردی است اینکه بر همه دردی مقدم است
آوخ که عمر خنده شادی تمام شد
جز آب شور گریه به مردم حرام شد
هر سال تازه خون شهیدان کربلا
چون لاله میدمد ز بیابان کربلا
این تازهتر که میرود از چشم ما برون
خونی که خوردهاند یتیمان کربلا
آمد فرود و جمله به دلهای ما نشست
گردی که شد بلند به میدان کربلا
این باغبان که بود که ناداده آب چید
چندین گل شکفته ز بستان کربلا
گلبن به جای گل دل خونین دهد به بار
خون خورده است خاک گلستان کربلا
آه از دمی که بیکس و بییار و همنشین
تنها بماند رستم دستان کربلا
داد آن گلی که بود گل دامن رسول
دامن به دست خارِ بیابان کربلا
گشتند حلقه لشکر افزون ز مار و مور
خاتم صفت به گرد سلیمان کربلا
خون خورد تیغ تیز که در یک نفس براند
آبی به حلق تشنة سلطان کربلا
آبی که دیو و دد همه چون شیر میخورند
آل پیمبر از دم شمشیر میخورند
از موج گریه کشتی طاقت تباه شد
وز دود آه خانة دلها سیاه شد
تا بود در جگر نم خون وقف گریه شد
تا بود در درون نفسی صرف آه شد
زین غم که سرخ شد رخ شهزادگان به خون
باید سیاهپوش چو بخت سیاه شد
تنها نه گرد غصّه به آدم رسید و بس
این غم غبار آینة مهر و ماه شد
پیغام درد تا برساند به شرق و غرب
پیک سرشک هر طرفی روبهراه شد
ایّام تیره شد چو محرّم فرا رسید
این ماه داغ ناصیة سال و ماه شد
خورشید کرد دعوی ماتم رسیدگی
رنگ شکسته بر رخ روشن گواه شد
هر کس که گریه کرد درین مه ز سوز دل
جبریل شد ضمان که بری از گناه شد
فردا چو گل شکفته شود پیش مصطفی
رویی که اندرین دهه همرنگ کاه شد
در گریه کوش تا بتوانی که در خورست
عذر گناهِ عمرِ ابد دیدة ترست
فریاد از دمی که شهنشاه دین پناه
در بر سلاح جنگ فروزان چو برق آه
آمد برون ز خیمه وداع حرم نمود
با خیل درد و حسرت و با خیل اشک و آه
بیاهتمام حضرت او اهل بیت شرع
چون شرع در زمانة ما مانده بیپناه
از دود آه اهل حرم شد سیاهپوش
چون خانههای اهل حشم خیمهها سیاه
این یک نشسته در گل اشک از هجوم درد
آن یک فتاده از سر حسرت به خاک راه
اشک یکی گذشته ز ماهی ازین ستم
آه یکی رسیده ازین غصّه تا به ماه
زین سوی شه ز خون جگر گشته سرخروی
زآن سوی مانده خصم سیهکار روسیاه
چشمی به سوی دشمن و چشمی به سوی دوست
پایی به ره نهاده و پایی به بارگاه
غیرت کشیده گوشة خاطر به دفع خصم
حیرت گرفته این طرفش دامن نگاه
آتش رکاب گشته در اندیشه فکر جنگ
سیماب جلوه کرده رگ و ریشه عزم راه
پایش رکاب خواهش و دستش عنانطلب
تن در کشاکش حرم و دل به حرب گاه
بگرفت دامن شه دین بانوی حرم
فریاد برکشید که ای شاه محترم
دامنکشان چنین ز بر ما چه میروی!
ما را چنین گذاشته تنها چه میروی!
بنگر که در غم تو فتادیم در چه روز
ای غمگسار مونس شبها چه میروی!
اولاد فاطمه همگی بیکسند و زار
ای نور دیدة دل زهرا چه میروی!
ما پایبند صد غم و دردیم هر زمان
پنهان چه میخرامی و پیدا چه میروی!
دانی که بیکسیم و غریبیم و عاجزیم
ما را چنین فکنده به صحرا چه میروی!
تو ناخدای کشتی شرع پیمبری
کشتی دین فکنده به دریا چه میروی!
در پیش دشمنان که فزونند از شمار
چون آفتاب یک تن تنها میروی!
صد جان و دل در آتش فرقت کباب شد
ای مرهم جراحت دلها چه میروی!
ای یادگار یک چمن گل، درین چمن
از پیش بلبلان تمنّا چه میروی!
در دست دشمنان ستمکار نابکار
افتادهایم بیکس و تنها چه میروی!
نه محرمی، نه غمخور و نه یار و همدمی
بیچاره ماندهایم خدا را چه میروی!
آن لحظه گلبن غم آل نبی شکفت
آن شاه رو به جانب اولاد کرد و گفت
کای اهل بیت: چون سوی یثرب گذر کنید
اوّل گذر به تربت خیرالبشر کنید
پیغام من بس است بدان روضه اینقدر
کاین خاک را به یاد من از گریه تر کنید
آنگه به سوی تربت زهرا روید زار
آنجا برای من کف خاکی به سر کنید
وآنگه روید بر سر خاک برادرم
آن سرمه را به نیّت من در بصر کنید
وآنگه به آه و نالة جانسوز دل گسل
احباب را ز واقعة من خبر کنید
گویید: کان غریب دیار جفا حسین
گردید کشته، چارة کار دگر کنید
ای دوستان؛ چو نام لب خشک من برید
بر یاد من ز خون جگر دیده تر کنید
هر گه کنید یاد لب چون عقیق من
از اشکِ دیده دامن خود پرگهر کنید
هر سال چون هلال محرم شود پدید
بنشسته در مصیبت من گریه سر کنید
هر ماتمی که تا به قیامت فرا رسد
در صبر آن به واقعة من نظر کنید
در محنت مصیبت دور و دراز من
هر محنتی که روی دهد مختصر کنید
از شیونی که در حرم آنگه بلند شد
دلهای قدسیان همگی دردمند شد
بعد از وداع کان شرف خاندان آل
آهنگ راه کرد سوی معرض قتال
ذوق شهادتش به سر افتاد در شتاب
با شوق در کشاکش و با صبر در جدال
اندیشة لقای الهیش در نظر
تمهید پادشاهی جاوید در خیال
در بر کشیده آن طرفش شوق باب وجَدّ
دامن کشیده این طرف اندیشة عیال
تیغی چو برق در کف و تنها چو آفتاب
چون تیغ رو نهاد بدان لشکر ضلال
ناگه زخیمههای حرم بیشتر ز حدّ
آمد صدای ناله و افغان به گوش حال
برگشت شاه دین و بپرسید حال چیست؟
گفتند ناگهان که فلان طفل خردسال
از قحط آب گشته چو ماهی به روی خاک
وز ضعف تشنگی شده چون پیکر هلال
بگریست شاه و بستدش از دایه بعد از آن
آورد در برابر آن قوم بد فعال
گفت: ای گروه بدکنش این طفل بیگناه
از تشنگی چو مو شده، از خستگی چو نال
آبی که کردهاید به من بیسبب حرام
یک قطره زآن کنید بدین بیگنه حلال
پس ناکسی ز چشمة پیکان خون چکان
آبی به حلق تشنة او ریخت بیگمان
زان آتش ستم که برافروخت روزگار
دلهای خلق سوخت چه پنهان چه آشکار
افتاد در ملایک هفت آسمان خروش
بگریستند جن و پری جمله زار زار
شد آبِ بیقرار زمینگیر همچو کوه
شد خاکِ پرثبات سبکخیز چون غبار
پیچیده دود در دل آتش ازین ستم
شد باد خاک بر سر و شد آب خاکسار
برخاست گرد تا برد این قصّه را به عرش
برخاست باد تا برد این غم به هر دیار
از سیلِ گریه خانة افلاکیان خراب
وز نیش ناله سینة روحانیان فگار
از طعنة ملامت روحانیان بسوخت
گوی زمین در آتش غیرت سپندوار
روحانیان پاک ازین غصّه خون شدند
دلهای دردناک چه گویم که چون شدند؟
بار دگر که سرور جانبخش دلستان
آمد به قصد حملة آن قوم بیکران
پوشید درع احمد مختار در بدن
بربست تیغ حیدر کرّار برمیان
در بر زره ز جعفر طیّار یادگار
بر سر عمامه از حسن مجتبی نشان
تیغی چو برق تند و سمندی چو شعله چست
بگرفته آب در کف و آتش به زیر ران
آبی به رنگ شعلة آتش زبانهدار
امّا به گاه حملة دشمن زبان مدان
شد آب و در ربود مرآن مشت خار و خس
شد آتش و فتاد در آن جمع ناکسان
کرده چو شعله از تف سینه زبان برون
وزتشنگی عقیق لب آورده در دهان
گر آب بستهاند از آن لعل لب چه باک
خود تشنگی به لعل چسان میکند زیان!
شد جان به تاب از تف جانسوز تشنگی
خون شد چو آب از بن هر تار مو روان
افتاد همچو پرتو خورشید بر زمین
چون موی خویش گشته پریشان و ناتوان
آن دم چرا سپهر برین سرنگون نشد!
وین کشتی هلال چرا غرق خون نشد!
بر خاک شاهزاده چو از پشت زین فتاد
خورشید آسمان ز فلک بر زمین فتاد
صحرای راز خار سنان در جگر شکست
دریای راز موج گره بر جبین فتاد
آواز ناقه تا فلک هفتمین رسید
فریاد ناله در فلک هشتمین فتاد
برگشت روزگار و دگر گشت کار و بار
شد بر فلک زمین و فلک بر زمین فتاد
بنیاد شرع را همه ارکان خراب شد
بس رخنهها به خانة دین مبین فتاد
نزدیک شد که کشتی ایمان شود تباه
اعز بس که اضطراب به دریای دین فتاد
سیلابِ تند شبهه، چنان سر به دل نهاد
کز اضطراب رخنه به قصر یقین فتاد
آمد قیامتی به نظر اهل بیت را
چون چشم بر سمند شهنشاه دین فتاد
از دیدة رکاب تراوید خون درد
در طرّة عنان ز شکن چین به چین فتاد
غوغای عام گریه چنان بر سپهر رفت
کز اضطراب لرزه به عرش برین فتاد
در دشت کربلا همه از قطرههای اشک
تا چشم کار کرد به لعل و نگین فتاد
هر یک ز اهل بیت نبی با زبان حال
گشتند نغمهسنج به مضمون این مقال
رفتی و داغ بر دل پر غم گذاشتی
ما را به روز تیرة ماتم گذاشتی
رفتی تو شاد و در بر ما تیرکوکبان
یک دل رها نکردی و صد غم گذاشتی
رفتی ز سال و مه چون شب قدر در حجاب
وین تیرگی به ماه محرّم گذاشتی
رفتی چو آفتاب ازین تیره خاکدان
روز سیه به مردم عالم گذاشتی
رفتی تو جانب پدر و جدّ محترم
ما را غریب و بیکس و پرغم گذاشتی
رفتی ز بحر غصّة دیرینه برکنار
ما را غریق اشک دمادم گذاشتی
جنّ و ملک ز هجر تو در گریهاند و سوز
تنها نه داغ بر دل آدم گذاشتی
رفتی و روزگار یتیمان خویش را
چون موی خویش تیره و درهم گذاشتی
ما را به دست لشکر دشمن غریب و خوار
بیغمگسار و مونس و همدم گذاشتی
بود اهل بیت را به تو دل خوش ز هر ستم
خوش بر جراحت همه مرهم گذاشتی
روح رسول از غم این غصّه خون گریست
جان بتول زار چه گویم که چون گریست
آه از دمی که فاطمه فرزند مصطفی
آن مادر حسین و حسن سرور نسا
با جیب پارهپاره و با جان چاکچاک
در معجر مصیبت و در کسوت عزا
آید به عرصهگاه قیامت به صد خروش
بر کف شکسته گوهر دندان مصطفی
بر فرق سر چو لاله شده موجزن ز خون
عمامة به خون شده رنگین مرتضی
از دست راست جامة سبز حسن به دوش
وز چپ لباس لعلی سلطان کربلا
آید به وحشتی که فتد زلزله به عرش
آید به شورشی که درد صفّ انبیا
افغان گرفته از سر ازین شیوه شنیع
فریاد برکشیده ازین جرم و ماجرا
در بارگاه عرش درآید به دادخواست
بر دعویش ملایک و جنّ و پری گوا
انداخته به قائمة عرش دست صدق
زانو زده به محکمة داور جزا
جبریل مضطرب شود از جرم این عمل
لرزد به خود پیمبر ازین فعل ناسزا
آن دم جزای این عمل زشت چون شود!
در روز حشر حاصل این کشت چون شود!
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۳۷ - شافع محشر
که گمان داشت خزان، گلشن حیدر گردد
که گمان داشت که گل ها همه پرپر گردد
که گمان داشت که از ضربت شمشیر جفا
لاله گون تارک نورانی اکبر گردد
که گمان داشت لب تشنه لب آب، جدا
دست عباس علمدار، ز پیکر گردد
که گمان داشت که قاسم به مصاف ایثار
پاره پاره تنش از نیزه و خنجر گردد
که گمان داشت که شاه شهدا با لب خشک
خنجرش از دم شمشیر، ز خون تر گردد
که گمان داشت که در کوفه، سر شاه حجاز
میهمان، خانهٔ خولی ستمگر گردد
که گمان داشت پس از قتل حسین بی علی
به سوی شام روان زینب اطهر گردد
که گمان داشت سکینه به ره شام بلا
همسفر با پسر سعد بد اختر گردد
این همه جور و جفا دید حسین بی علی
تا که در روز جزا، شافع محشر گردد
که گمان داشت که گل ها همه پرپر گردد
که گمان داشت که از ضربت شمشیر جفا
لاله گون تارک نورانی اکبر گردد
که گمان داشت لب تشنه لب آب، جدا
دست عباس علمدار، ز پیکر گردد
که گمان داشت که قاسم به مصاف ایثار
پاره پاره تنش از نیزه و خنجر گردد
که گمان داشت که شاه شهدا با لب خشک
خنجرش از دم شمشیر، ز خون تر گردد
که گمان داشت که در کوفه، سر شاه حجاز
میهمان، خانهٔ خولی ستمگر گردد
که گمان داشت پس از قتل حسین بی علی
به سوی شام روان زینب اطهر گردد
که گمان داشت سکینه به ره شام بلا
همسفر با پسر سعد بد اختر گردد
این همه جور و جفا دید حسین بی علی
تا که در روز جزا، شافع محشر گردد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۱ - نقطهٔ پرگار
تو نور چشم احمد مختاری ای حسین
آرام جان حیدرکراری ای حسین
تو گوشوار عرش خداوند اکبری
دریای صبر را در شهواری ای حسین
این سقف بی ستون، که سپهرش نهند نام
آن را تو نقشبندی و معماری ای حسین
دسته گلی ز گلشن بطحا و یثربی
در پیش اهل کوفه چرا؟ خاری، ای حسین
تو خسرو زمان و دریغا به کربلا
بی لشکر و سپاه و علمداری، ای حسین
سوزم که تشنه لب، به لب دجله و فرات
مقتول تیغ شمر ستمکاری، ای حسین
این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو
تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
پرگار وارگرد تو صف بسته کوفیان
تو در میان چو نقطهٔ پرگاری ای حسین
زخم سنان و، خنجر و، شمشیر و، تیر و، تیغ
بر تن ز جان خویش خریداری، ای حسین
از خون یاوران تو صحرای کربلا
پر لاله و، تو بلبل گلزاری، ای حسین
ای یوسف زمانه، ز بیداد و کید خصم
در چاه غم چرا؟ تو نگون ساری، ای حسین
لب تشنه، سر بریده، میان دو نهر آب
افتاد با جراحت بسیاری، ای حسین
گاهی سرت به مطبخ و، گه بر سر سنان
با سر عجب تو ثابت و سیاری، ای حسین
تن در عراق مانده سرت رفته سوی شام
بر شام و برعراق تو سالاری، ای حسین
«ترکی» به جز غم تو ندارد غم دگر
دانم ز حال او تو خبر داری، ای حسین
آرام جان حیدرکراری ای حسین
تو گوشوار عرش خداوند اکبری
دریای صبر را در شهواری ای حسین
این سقف بی ستون، که سپهرش نهند نام
آن را تو نقشبندی و معماری ای حسین
دسته گلی ز گلشن بطحا و یثربی
در پیش اهل کوفه چرا؟ خاری، ای حسین
تو خسرو زمان و دریغا به کربلا
بی لشکر و سپاه و علمداری، ای حسین
سوزم که تشنه لب، به لب دجله و فرات
مقتول تیغ شمر ستمکاری، ای حسین
این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو
تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
پرگار وارگرد تو صف بسته کوفیان
تو در میان چو نقطهٔ پرگاری ای حسین
زخم سنان و، خنجر و، شمشیر و، تیر و، تیغ
بر تن ز جان خویش خریداری، ای حسین
از خون یاوران تو صحرای کربلا
پر لاله و، تو بلبل گلزاری، ای حسین
ای یوسف زمانه، ز بیداد و کید خصم
در چاه غم چرا؟ تو نگون ساری، ای حسین
لب تشنه، سر بریده، میان دو نهر آب
افتاد با جراحت بسیاری، ای حسین
گاهی سرت به مطبخ و، گه بر سر سنان
با سر عجب تو ثابت و سیاری، ای حسین
تن در عراق مانده سرت رفته سوی شام
بر شام و برعراق تو سالاری، ای حسین
«ترکی» به جز غم تو ندارد غم دگر
دانم ز حال او تو خبر داری، ای حسین
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۵ - رنگین لاله ها
فلک تا کی جفا بر آل پیغمبر روا دارد
روا تا کی جفا با اهل بیت مصطفی دارد
بیا در کربلا ای دل! به حسرت دیده ای بگشا
به طرف گلشنش بنگر چه رنگی لاله ها دارد
سراسر لاله هایش، نوجوانان بنی هاشم
که زهرا بهرشان چون لاله بر دل داغ ها دارد
علمدار سپاه و ساقی بزم وفا عباس
کنار آب، لب تشنه دو دست از تن جدا دارد
علی اکبر آن آیینهٔ رخسار پیغمبر
تنی صد پاره و فرقی ز تیغ کین دو تا دارد
یتیم مجتبی قاسم به یاری عموی خود
حنا از خون فرق خویشتن، بردست و پا دارد
نشسته زیر خنجر تشنه لب سبط نبی اما
به هرگامی که بردارد نگاهی بر قفا دارد
حسین ای کشتهٔ راه خدا! دریاب «ترکی» را
که این پیرانه سر بر سر،هوای کربلا دارد
شها!گویند شد در کربلایت هر کسی مدفون
پس از مردن، چه ترس از پرسش روز جزا دارد
روا تا کی جفا با اهل بیت مصطفی دارد
بیا در کربلا ای دل! به حسرت دیده ای بگشا
به طرف گلشنش بنگر چه رنگی لاله ها دارد
سراسر لاله هایش، نوجوانان بنی هاشم
که زهرا بهرشان چون لاله بر دل داغ ها دارد
علمدار سپاه و ساقی بزم وفا عباس
کنار آب، لب تشنه دو دست از تن جدا دارد
علی اکبر آن آیینهٔ رخسار پیغمبر
تنی صد پاره و فرقی ز تیغ کین دو تا دارد
یتیم مجتبی قاسم به یاری عموی خود
حنا از خون فرق خویشتن، بردست و پا دارد
نشسته زیر خنجر تشنه لب سبط نبی اما
به هرگامی که بردارد نگاهی بر قفا دارد
حسین ای کشتهٔ راه خدا! دریاب «ترکی» را
که این پیرانه سر بر سر،هوای کربلا دارد
شها!گویند شد در کربلایت هر کسی مدفون
پس از مردن، چه ترس از پرسش روز جزا دارد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۸۳ - نیستان بر افروخته
ای فلک! این همه آزار و جفا یعنی چه
دشمنی با خلف شیر خدا یعنی چه
میهمان را به لب آب روان، جا دادن
سر او تشنه بریدن، ز قفا یعنی چه
بدن سبط نبی را به زمین جای چرا؟
بر سر نی سرش انگشت نما یعنی چه
آن تنی را که در آغوش، نبی پروردش
پایمال سم اسبان، زجفا یعنی چه
سینه ای را که بدی مخزن الاسرار اله
به لگد کوفتنش شمر دغا یعنی چه
سر و قد، اکبر پاکیزه لقا پوشیدن
به تن خویش کفن، جای قبا یعنی چه
قاسم آن آیینهٔ حسن به گلخانهٔ عشق
بستن از خون به سر زلف، حنا یعنی چه
پاره پاره زدم خنجر و شمشیر و سنان
تن هفتاد و دو تن، از شهدا یعنی چه
از نیستان بر افروخته، در بزم یزید
رفتن زینب بی برگ و نوا یعنی چه
«ترکی» امروز عزادار شه تشنه لب است
خوفش از تشنگی روز جزا یعنی چه؟
دشمنی با خلف شیر خدا یعنی چه
میهمان را به لب آب روان، جا دادن
سر او تشنه بریدن، ز قفا یعنی چه
بدن سبط نبی را به زمین جای چرا؟
بر سر نی سرش انگشت نما یعنی چه
آن تنی را که در آغوش، نبی پروردش
پایمال سم اسبان، زجفا یعنی چه
سینه ای را که بدی مخزن الاسرار اله
به لگد کوفتنش شمر دغا یعنی چه
سر و قد، اکبر پاکیزه لقا پوشیدن
به تن خویش کفن، جای قبا یعنی چه
قاسم آن آیینهٔ حسن به گلخانهٔ عشق
بستن از خون به سر زلف، حنا یعنی چه
پاره پاره زدم خنجر و شمشیر و سنان
تن هفتاد و دو تن، از شهدا یعنی چه
از نیستان بر افروخته، در بزم یزید
رفتن زینب بی برگ و نوا یعنی چه
«ترکی» امروز عزادار شه تشنه لب است
خوفش از تشنگی روز جزا یعنی چه؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۱۰۷ - طایر بی آشیان
نام دشت نینوا، هر گه که آید بر زبانم
همچو نی آتش فتد در بند بند استخوانم
شد خزان، در کربلا چون گلشن آل پیمبر
بلبل آسا، روز و شب، در ناله و آه فغانم
هر زمان خواهم نویسم داستان کربلا را
خون شود جاری ز نوک خامهٔ عنبرفشانم
هر زمان آید به یادم غربت و مظلومیش را
جای اشک، از دیدهٔ غمدیده خون دل فشانم
آه از آن ساعت که گفتا شاه دین، با لشکر کفر
کی گروه از تشنگی در کام، خشکیده زبانم
گر به مهمانی مرا خواندید از شهر مدینه
پس چرا ممنوع کردید آخر از آب روانم
شرط مهمانی نه این است ای گروه بی حمیت
گز برای قطرهٔ آبی زنید آتش به جانم
شهر بطحا شد خراب، از ظلمتان ای اهل کوفه!
وینک از جور شما چون طایر بی آشیانم
من حسینم زینت آغوش ختم الانبیایم
مصطفی گلبوسه ها زد بر لب معجز بیانم
باب من باشد علی شیر خدا ساقی کوثر
مادرم خیرالنساء خود سرور آزادگانم
از جفا کشتید یکسر، نوجوانان رشیدم
دربدر کردید از کین، دختران و خواهرانم
مرگ عباس دلاور سرو قدم را کمان کرد
کرده پیرم داغ هجر اکبر رعنا جوانم
پس به سوی آسمان، رو کرد آن آیینهٔ حق
با خدای خویش گفت ای کردگار مهربانم!
من در این وادی دهم لب تشنه جان، از کف به راهت
تا که در محشر، به من بخشی گناه شیعیانم
رو به درگاهت نهاده «ترکی» از صدق و ارادت
گوید ای تنها امیدم! از در احسان مرانم
همچو نی آتش فتد در بند بند استخوانم
شد خزان، در کربلا چون گلشن آل پیمبر
بلبل آسا، روز و شب، در ناله و آه فغانم
هر زمان خواهم نویسم داستان کربلا را
خون شود جاری ز نوک خامهٔ عنبرفشانم
هر زمان آید به یادم غربت و مظلومیش را
جای اشک، از دیدهٔ غمدیده خون دل فشانم
آه از آن ساعت که گفتا شاه دین، با لشکر کفر
کی گروه از تشنگی در کام، خشکیده زبانم
گر به مهمانی مرا خواندید از شهر مدینه
پس چرا ممنوع کردید آخر از آب روانم
شرط مهمانی نه این است ای گروه بی حمیت
گز برای قطرهٔ آبی زنید آتش به جانم
شهر بطحا شد خراب، از ظلمتان ای اهل کوفه!
وینک از جور شما چون طایر بی آشیانم
من حسینم زینت آغوش ختم الانبیایم
مصطفی گلبوسه ها زد بر لب معجز بیانم
باب من باشد علی شیر خدا ساقی کوثر
مادرم خیرالنساء خود سرور آزادگانم
از جفا کشتید یکسر، نوجوانان رشیدم
دربدر کردید از کین، دختران و خواهرانم
مرگ عباس دلاور سرو قدم را کمان کرد
کرده پیرم داغ هجر اکبر رعنا جوانم
پس به سوی آسمان، رو کرد آن آیینهٔ حق
با خدای خویش گفت ای کردگار مهربانم!
من در این وادی دهم لب تشنه جان، از کف به راهت
تا که در محشر، به من بخشی گناه شیعیانم
رو به درگاهت نهاده «ترکی» از صدق و ارادت
گوید ای تنها امیدم! از در احسان مرانم
زرتشت : ویسپرد
کرده سوم
[زوت:]
هاونن را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آتروخش را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت:
فر بر تر را ایستاده خواهم
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آبرت را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آسنتر را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
راسپی را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
سرشاورز ، آن فرزانه آگاه از«منثره» را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام . «یثه آهو و یریو . . .» که زوت مرا بگوید .
زوت :
«آثار توش آشات چیت هچا . . . » که پارسا مرد دانا بگوید .
زوت و راسپی :
آتربان را ایستاده خواهم.
ارتشتار را ایستاده خواهم.
برزیگر ستور پرور را ایستاده خواهم.
خانه خدای را ایستاده خواهم .
دهخدا را ایستاده خواهم .
شهربان را ایستاده خواهم .
شهریار سرزمین را ایستاده خواهم .
جوان نیک اندیش ، نیک گفتار و نیک کردار بهدین را ایستاده خواهم.
جوان سخن گوی را ایستاده خواهم .
کسی را که خویشاوندی پیوندی کند، ایستاده خواهم.
[آتروبان] اَشونی را که در کشور است ، ایستاده خواهم .
[آتروبان] فرخنده ای را که [بیرون از کشور] در گردش است ، ایستاده خواهم .
کدبانو را ایستاده خواهم .
ای اهوره مزدا !
زنی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک ، سرآمد و خوب آموخته و فرمانبردار شوهر و [رد ] اشون[ چون ] سپندارمز و [چون] زنانی است که از آن تواند.
اشون مردی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک ،سرآمد و از «خستویی» آگاه و با «کیذ» بیگانه است و«با کنش خود، جهان را به سوی اشه پیش می برد.»
اینک ، هر یک از شما مزدا پرستان را رد همی خوانم و رد به شمار آورم:
امشا سپندان و سوشیانتها را که داناتر ، راست گفتار تر ، یاری کننده تر و خردمند ترند.
بیشترین نیروی دین مزداپرستی را آتربان و ارتشتار و برزیگر ستور پرور همی خوانم .
زوت :
« یثه هو و یریو . . . » که آتروخش مرا بگوید .
راسپی:
«اثار توش اشات چیت هچا . . . »که پارسادمرد دانا بگوید . « یثه آهو و یریو . . . » که زوت مرا بگوید .
زوت :
«اثار توش اشات چیت هچا . . . »که پارسا مرد دانا بگوید .
راسپی :
ای آتروبان !
تویی زوت ما.
زوت :
« یثه آهو و یر یو . . . » که اترو خش مرا بگوید .
راسپی :
«اثار توش اشات چیت هچا. . . .» که پارسا مرد دانا بگوید .
زوت :
من - زوت - آماده ام که «ستوت بسنیه » را فرا خوانم و باژ گیرم وبسرایم و بستایم .
هاونن را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آتروخش را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت:
فر بر تر را ایستاده خواهم
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آبرت را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آسنتر را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
راسپی را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
سرشاورز ، آن فرزانه آگاه از«منثره» را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام . «یثه آهو و یریو . . .» که زوت مرا بگوید .
زوت :
«آثار توش آشات چیت هچا . . . » که پارسا مرد دانا بگوید .
زوت و راسپی :
آتربان را ایستاده خواهم.
ارتشتار را ایستاده خواهم.
برزیگر ستور پرور را ایستاده خواهم.
خانه خدای را ایستاده خواهم .
دهخدا را ایستاده خواهم .
شهربان را ایستاده خواهم .
شهریار سرزمین را ایستاده خواهم .
جوان نیک اندیش ، نیک گفتار و نیک کردار بهدین را ایستاده خواهم.
جوان سخن گوی را ایستاده خواهم .
کسی را که خویشاوندی پیوندی کند، ایستاده خواهم.
[آتروبان] اَشونی را که در کشور است ، ایستاده خواهم .
[آتروبان] فرخنده ای را که [بیرون از کشور] در گردش است ، ایستاده خواهم .
کدبانو را ایستاده خواهم .
ای اهوره مزدا !
زنی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک ، سرآمد و خوب آموخته و فرمانبردار شوهر و [رد ] اشون[ چون ] سپندارمز و [چون] زنانی است که از آن تواند.
اشون مردی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک ،سرآمد و از «خستویی» آگاه و با «کیذ» بیگانه است و«با کنش خود، جهان را به سوی اشه پیش می برد.»
اینک ، هر یک از شما مزدا پرستان را رد همی خوانم و رد به شمار آورم:
امشا سپندان و سوشیانتها را که داناتر ، راست گفتار تر ، یاری کننده تر و خردمند ترند.
بیشترین نیروی دین مزداپرستی را آتربان و ارتشتار و برزیگر ستور پرور همی خوانم .
زوت :
« یثه هو و یریو . . . » که آتروخش مرا بگوید .
راسپی:
«اثار توش اشات چیت هچا . . . »که پارسادمرد دانا بگوید . « یثه آهو و یریو . . . » که زوت مرا بگوید .
زوت :
«اثار توش اشات چیت هچا . . . »که پارسا مرد دانا بگوید .
راسپی :
ای آتروبان !
تویی زوت ما.
زوت :
« یثه آهو و یر یو . . . » که اترو خش مرا بگوید .
راسپی :
«اثار توش اشات چیت هچا. . . .» که پارسا مرد دانا بگوید .
زوت :
من - زوت - آماده ام که «ستوت بسنیه » را فرا خوانم و باژ گیرم وبسرایم و بستایم .
زرتشت : ویسپرد
کرده یازدهم
1
این هوم را به اهوره مزدا پیشکش میکنیم .
این هوم های آماده شده را به تواناترین پیروز مندان گیتی پرور، به شهریاران نیک اَشون ، به شهریار ردان اَشون پیشکش می کنیم .
این هوم را به امشا سپندان پیشکش می کنیم .
این هوم را به آبهای نیک پیشکش می کنیم .
این هوم را به روان خویش پیشکش می کنیم .
این هوم را به همه آفرینش اششه پیشکش می کنیم .
2
این هوم، این جام هوم ، این برسم های گسترده ، این میزدها، این آسمان نخست آفریده ، این هاون سنگین که بدین جا آورده شده است ، این هوم زرِّین ، این اَفشره ی هوم ، این به رسم به آیین اششه گسترده . . . .
3
. . . این پیکر و این توش و توان ، این زور های بکار افتاده ، این هوم اَشون ، این گاو خوب کنش ، این اَشون مرد و منشهی کارآمد سوشیانتها، این شیر روان و این گیاه هذا یپتای به آیین اَشه نهاده . . .
4
با آبهای نیک ، این زورهای آمیخته به هوم ، آمیخته به شیر ، آمیخته به هذانیپتای به آیین اَشه نهاده وبا آیهای نیک ، آبهای هوم و هاون سنگین و هاو آهنین . . .
5
. . . این گیاه برسم و پیوستگی به خشنودی رد، آموختن و کاربندی دین نیک مزداپرستی و سرودن گاهن و خشنودی رد اَشون ورد اَشونی را .
این هیزم و این بخور ، ترا ای آذر ، پسر اهوره مزدا و همه مزداآفریدگان نیک را پیشکش می کنیم .
اینک این همه را پیشکش می کنیم . . .
6
. . . به اهوره مزدا ، به سروش پارسا ، به رَشن راست ترین ، به مهر فراخ چراگاه ، به امشاسپندان ، به فشروَشی های اَشونان و روانهای پرهیزگاران ، به آذراهوره مزدا رد بزرگوار، به رد میزد ، به رد نماز رد پسند و به سراسر آفرینش اَشه ، ستایشو نیایشو خشنودی و آفرین را .
7
اینک این همه را با ستایش و نیایش و خشنودی وآفرین پیشکش می کنیم و فروشی زرتشت سپیتمان اَشون که در دو جهان خواستار اَشه شد و فروشی های همه ی اَشونان : اَشونانی که در گذشته اند ، اَشونانی که زنده اند وآن مردانی که هنوز زاده نشده اند و سوشیانتهای نو کننده گیتی اند .
8-11
این هوم این جام هوم . . . « بندهای 5-2 همین کرده »
12
امشا سپندان ، شهریاران نیک خوب کنش جاودان زنده وجاودان پاداش بخش ، آن نیکان و نیکی دهندگان ، آنان که با منش نیک بسر می برند ؛ آری با منش نیک بسر می برند .
آن امشا سپندان ، شهریاران نیک خوب کنشکه از منش نیک ، پیمان هستی گرفته اند .
13
اینک این همه را پیشکش می کنیم افزایش این خانمان را ، پاداش این خانمان را ، بالیدن این خانمان را، رهایی این خانمان را از تنگنای نیاز ، چیرگی این خانمان را بر ستیزه ، ستوران و مردمان اَشونی را که از این پیش زاده شده اند ویا از این پس زاده خواهند شد ؛ آنان را که از این خانمان بوده اند و آنان را که از این خانمان باشند و خود را که از این خانمانیم وسوشیانتهای کشور را.
14
خانه ای که مردان نیک کردار، زنان نیک کردار ، مردان خویشکار و زنان خویشکار در آن بسر برند .
15
اینک این همه را چنین پیشکش می کنیم به فروَشی های نیک توانای پیروز اَشونان تا اَشونان را یاوری کنند .
16
اینک این همه را پیشکش می کنیم به سروش پارسا، به اَشی اَشون ، به نریو سنگ و به آشتی پیروز به آذر اهورا مزدا رد بزرگوار وبه همهی آفریدگان اَشون ، خشنودی و ستایش و نیایش و آفرین را .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به گوش تشن ، به گوشورون ، به آذر اهوره مزدا وبه تخشا ترین امشا سپندان .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به دادار اهوره مزدای رایومند فرِّه مند ، به مینویان و به امشا سپندان ، ستایش و نیایش و خشنودی آفرین را .
اینک این همه را پیشکش می کنیم به ساونگهی و ویسیه ی اَشون . . .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به اهوره مزدای رایومند فرّه مند ، ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین را . . .
17-18
اینک این همه را پیشکش می کنیم به کشورهای. . . « بندهای 1و2 کرده 10»
19
همه آنچه نوید داده شده و پیشکش شده است ، آنچنان است که اهوره مزدای اَشون پیش کش کرد؛ آنچنان است که زرتشت اَشون پیشکش کرد ؛ آنچنان است که من -زوت- پیشکش می کنم ؛ من که از این ستایش و نیایش آگاهم ؛ من که از پیشکشی بایسته آگاهم ؛ من که از پیشکشی به هنگام آگاهم .
20
شما امشاسپندان را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین .
سوشیانتهای ما را زندگی خوش و خشنودی رد اَشونی و پیروزی و آسایش روان .
21
اینک آن بزرگتر از همه ، آن اَهو و رتو را استوار می دارم ؛ آن اَهوره مزدا را، برای ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین .
. ....................................................................................................................................« یس . 4بندهای 25-24 »
این هوم را به اهوره مزدا پیشکش میکنیم .
این هوم های آماده شده را به تواناترین پیروز مندان گیتی پرور، به شهریاران نیک اَشون ، به شهریار ردان اَشون پیشکش می کنیم .
این هوم را به امشا سپندان پیشکش می کنیم .
این هوم را به آبهای نیک پیشکش می کنیم .
این هوم را به روان خویش پیشکش می کنیم .
این هوم را به همه آفرینش اششه پیشکش می کنیم .
2
این هوم، این جام هوم ، این برسم های گسترده ، این میزدها، این آسمان نخست آفریده ، این هاون سنگین که بدین جا آورده شده است ، این هوم زرِّین ، این اَفشره ی هوم ، این به رسم به آیین اششه گسترده . . . .
3
. . . این پیکر و این توش و توان ، این زور های بکار افتاده ، این هوم اَشون ، این گاو خوب کنش ، این اَشون مرد و منشهی کارآمد سوشیانتها، این شیر روان و این گیاه هذا یپتای به آیین اَشه نهاده . . .
4
با آبهای نیک ، این زورهای آمیخته به هوم ، آمیخته به شیر ، آمیخته به هذانیپتای به آیین اَشه نهاده وبا آیهای نیک ، آبهای هوم و هاون سنگین و هاو آهنین . . .
5
. . . این گیاه برسم و پیوستگی به خشنودی رد، آموختن و کاربندی دین نیک مزداپرستی و سرودن گاهن و خشنودی رد اَشون ورد اَشونی را .
این هیزم و این بخور ، ترا ای آذر ، پسر اهوره مزدا و همه مزداآفریدگان نیک را پیشکش می کنیم .
اینک این همه را پیشکش می کنیم . . .
6
. . . به اهوره مزدا ، به سروش پارسا ، به رَشن راست ترین ، به مهر فراخ چراگاه ، به امشاسپندان ، به فشروَشی های اَشونان و روانهای پرهیزگاران ، به آذراهوره مزدا رد بزرگوار، به رد میزد ، به رد نماز رد پسند و به سراسر آفرینش اَشه ، ستایشو نیایشو خشنودی و آفرین را .
7
اینک این همه را با ستایش و نیایش و خشنودی وآفرین پیشکش می کنیم و فروشی زرتشت سپیتمان اَشون که در دو جهان خواستار اَشه شد و فروشی های همه ی اَشونان : اَشونانی که در گذشته اند ، اَشونانی که زنده اند وآن مردانی که هنوز زاده نشده اند و سوشیانتهای نو کننده گیتی اند .
8-11
این هوم این جام هوم . . . « بندهای 5-2 همین کرده »
12
امشا سپندان ، شهریاران نیک خوب کنش جاودان زنده وجاودان پاداش بخش ، آن نیکان و نیکی دهندگان ، آنان که با منش نیک بسر می برند ؛ آری با منش نیک بسر می برند .
آن امشا سپندان ، شهریاران نیک خوب کنشکه از منش نیک ، پیمان هستی گرفته اند .
13
اینک این همه را پیشکش می کنیم افزایش این خانمان را ، پاداش این خانمان را ، بالیدن این خانمان را، رهایی این خانمان را از تنگنای نیاز ، چیرگی این خانمان را بر ستیزه ، ستوران و مردمان اَشونی را که از این پیش زاده شده اند ویا از این پس زاده خواهند شد ؛ آنان را که از این خانمان بوده اند و آنان را که از این خانمان باشند و خود را که از این خانمانیم وسوشیانتهای کشور را.
14
خانه ای که مردان نیک کردار، زنان نیک کردار ، مردان خویشکار و زنان خویشکار در آن بسر برند .
15
اینک این همه را چنین پیشکش می کنیم به فروَشی های نیک توانای پیروز اَشونان تا اَشونان را یاوری کنند .
16
اینک این همه را پیشکش می کنیم به سروش پارسا، به اَشی اَشون ، به نریو سنگ و به آشتی پیروز به آذر اهورا مزدا رد بزرگوار وبه همهی آفریدگان اَشون ، خشنودی و ستایش و نیایش و آفرین را .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به گوش تشن ، به گوشورون ، به آذر اهوره مزدا وبه تخشا ترین امشا سپندان .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به دادار اهوره مزدای رایومند فرِّه مند ، به مینویان و به امشا سپندان ، ستایش و نیایش و خشنودی آفرین را .
اینک این همه را پیشکش می کنیم به ساونگهی و ویسیه ی اَشون . . .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به اهوره مزدای رایومند فرّه مند ، ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین را . . .
17-18
اینک این همه را پیشکش می کنیم به کشورهای. . . « بندهای 1و2 کرده 10»
19
همه آنچه نوید داده شده و پیشکش شده است ، آنچنان است که اهوره مزدای اَشون پیش کش کرد؛ آنچنان است که زرتشت اَشون پیشکش کرد ؛ آنچنان است که من -زوت- پیشکش می کنم ؛ من که از این ستایش و نیایش آگاهم ؛ من که از پیشکشی بایسته آگاهم ؛ من که از پیشکشی به هنگام آگاهم .
20
شما امشاسپندان را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین .
سوشیانتهای ما را زندگی خوش و خشنودی رد اَشونی و پیروزی و آسایش روان .
21
اینک آن بزرگتر از همه ، آن اَهو و رتو را استوار می دارم ؛ آن اَهوره مزدا را، برای ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین .
. ....................................................................................................................................« یس . 4بندهای 25-24 »
زرتشت : ویسپرد
کرده سوم
[زوت:]
هاونن را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آتروخش را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت:
فر بر تر را ایستاده خواهم
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آبرت را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آسنتر را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
راسپی را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
سرشاورز ، آن فرزانه آگاه از«منثره» را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام . «یثه آهو و یریو . . .» که زوت مرا بگوید .
زوت :
«آثار توش آشات چیت هچا . . . » که پارسا مرد دانا بگوید .
زوت و راسپی :
آتربان را ایستاده خواهم.
ارتشتار را ایستاده خواهم.
برزیگر ستور پرور را ایستاده خواهم.
خانه خدای را ایستاده خواهم .
دهخدا را ایستاده خواهم .
شهربان را ایستاده خواهم .
شهریار سرزمین را ایستاده خواهم .
جوان نیک اندیش ، نیک گفتار و نیک کردار بهدین را ایستاده خواهم.
جوان سخن گوی را ایستاده خواهم .
کسی را که خویشاوندی پیوندی کند، ایستاده خواهم.
[آتروبان] اَشونی را که در کشور است ، ایستاده خواهم .
[آتروبان] فرخنده ای را که [بیرون از کشور] در گردش است ، ایستاده خواهم .
کدبانو را ایستاده خواهم .
ای اهوره مزدا !
زنی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک ، سرآمد و خوب آموخته و فرمانبردار شوهر و [رد ] اشون[ چون ] سپندارمز و [چون] زنانی است که از آن تواند.
اشون مردی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک ،سرآمد و از «خستویی» آگاه و با «کیذ» بیگانه است و«با کنش خود، جهان را به سوی اشه پیش می برد.»
اینک ، هر یک از شما مزدا پرستان را رد همی خوانم و رد به شمار آورم:
امشا سپندان و سوشیانتها را که داناتر ، راست گفتار تر ، یاری کننده تر و خردمند ترند.
بیشترین نیروی دین مزداپرستی را آتربان و ارتشتار و برزیگر ستور پرور همی خوانم .
زوت :
« یثه هو و یریو . . . » که آتروخش مرا بگوید .
راسپی:
«اثار توش اشات چیت هچا . . . »که پارسادمرد دانا بگوید . « یثه آهو و یریو . . . » که زوت مرا بگوید .
زوت :
«اثار توش اشات چیت هچا . . . »که پارسا مرد دانا بگوید .
راسپی :
ای آتروبان !
تویی زوت ما.
زوت :
« یثه آهو و یر یو . . . » که اترو خش مرا بگوید .
راسپی :
«اثار توش اشات چیت هچا. . . .» که پارسا مرد دانا بگوید .
زوت :
من - زوت - آماده ام که «ستوت بسنیه » را فرا خوانم و باژ گیرم وبسرایم و بستایم .
هاونن را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آتروخش را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت:
فر بر تر را ایستاده خواهم
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آبرت را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
آسنتر را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
راسپی را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام .
زوت :
سرشاورز ، آن فرزانه آگاه از«منثره» را ایستاده خواهم .
راسپی :
من آماده ام . «یثه آهو و یریو . . .» که زوت مرا بگوید .
زوت :
«آثار توش آشات چیت هچا . . . » که پارسا مرد دانا بگوید .
زوت و راسپی :
آتربان را ایستاده خواهم.
ارتشتار را ایستاده خواهم.
برزیگر ستور پرور را ایستاده خواهم.
خانه خدای را ایستاده خواهم .
دهخدا را ایستاده خواهم .
شهربان را ایستاده خواهم .
شهریار سرزمین را ایستاده خواهم .
جوان نیک اندیش ، نیک گفتار و نیک کردار بهدین را ایستاده خواهم.
جوان سخن گوی را ایستاده خواهم .
کسی را که خویشاوندی پیوندی کند، ایستاده خواهم.
[آتروبان] اَشونی را که در کشور است ، ایستاده خواهم .
[آتروبان] فرخنده ای را که [بیرون از کشور] در گردش است ، ایستاده خواهم .
کدبانو را ایستاده خواهم .
ای اهوره مزدا !
زنی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک ، سرآمد و خوب آموخته و فرمانبردار شوهر و [رد ] اشون[ چون ] سپندارمز و [چون] زنانی است که از آن تواند.
اشون مردی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک ،سرآمد و از «خستویی» آگاه و با «کیذ» بیگانه است و«با کنش خود، جهان را به سوی اشه پیش می برد.»
اینک ، هر یک از شما مزدا پرستان را رد همی خوانم و رد به شمار آورم:
امشا سپندان و سوشیانتها را که داناتر ، راست گفتار تر ، یاری کننده تر و خردمند ترند.
بیشترین نیروی دین مزداپرستی را آتربان و ارتشتار و برزیگر ستور پرور همی خوانم .
زوت :
« یثه هو و یریو . . . » که آتروخش مرا بگوید .
راسپی:
«اثار توش اشات چیت هچا . . . »که پارسادمرد دانا بگوید . « یثه آهو و یریو . . . » که زوت مرا بگوید .
زوت :
«اثار توش اشات چیت هچا . . . »که پارسا مرد دانا بگوید .
راسپی :
ای آتروبان !
تویی زوت ما.
زوت :
« یثه آهو و یر یو . . . » که اترو خش مرا بگوید .
راسپی :
«اثار توش اشات چیت هچا. . . .» که پارسا مرد دانا بگوید .
زوت :
من - زوت - آماده ام که «ستوت بسنیه » را فرا خوانم و باژ گیرم وبسرایم و بستایم .
زرتشت : ویسپرد
کرده یازدهم
1
این هوم را به اهوره مزدا پیشکش میکنیم .
این هوم های آماده شده را به تواناترین پیروز مندان گیتی پرور، به شهریاران نیک اَشون ، به شهریار ردان اَشون پیشکش می کنیم .
این هوم را به امشا سپندان پیشکش می کنیم .
این هوم را به آبهای نیک پیشکش می کنیم .
این هوم را به روان خویش پیشکش می کنیم .
این هوم را به همه آفرینش اششه پیشکش می کنیم .
2
این هوم، این جام هوم ، این برسم های گسترده ، این میزدها، این آسمان نخست آفریده ، این هاون سنگین که بدین جا آورده شده است ، این هوم زرِّین ، این اَفشره ی هوم ، این به رسم به آیین اششه گسترده . . . .
3
. . . این پیکر و این توش و توان ، این زور های بکار افتاده ، این هوم اَشون ، این گاو خوب کنش ، این اَشون مرد و منشهی کارآمد سوشیانتها، این شیر روان و این گیاه هذا یپتای به آیین اَشه نهاده . . .
4
با آبهای نیک ، این زورهای آمیخته به هوم ، آمیخته به شیر ، آمیخته به هذانیپتای به آیین اَشه نهاده وبا آیهای نیک ، آبهای هوم و هاون سنگین و هاو آهنین . . .
5
. . . این گیاه برسم و پیوستگی به خشنودی رد، آموختن و کاربندی دین نیک مزداپرستی و سرودن گاهن و خشنودی رد اَشون ورد اَشونی را .
این هیزم و این بخور ، ترا ای آذر ، پسر اهوره مزدا و همه مزداآفریدگان نیک را پیشکش می کنیم .
اینک این همه را پیشکش می کنیم . . .
6
. . . به اهوره مزدا ، به سروش پارسا ، به رَشن راست ترین ، به مهر فراخ چراگاه ، به امشاسپندان ، به فشروَشی های اَشونان و روانهای پرهیزگاران ، به آذراهوره مزدا رد بزرگوار، به رد میزد ، به رد نماز رد پسند و به سراسر آفرینش اَشه ، ستایشو نیایشو خشنودی و آفرین را .
7
اینک این همه را با ستایش و نیایش و خشنودی وآفرین پیشکش می کنیم و فروشی زرتشت سپیتمان اَشون که در دو جهان خواستار اَشه شد و فروشی های همه ی اَشونان : اَشونانی که در گذشته اند ، اَشونانی که زنده اند وآن مردانی که هنوز زاده نشده اند و سوشیانتهای نو کننده گیتی اند .
8-11
این هوم این جام هوم . . . « بندهای 5-2 همین کرده »
12
امشا سپندان ، شهریاران نیک خوب کنش جاودان زنده وجاودان پاداش بخش ، آن نیکان و نیکی دهندگان ، آنان که با منش نیک بسر می برند ؛ آری با منش نیک بسر می برند .
آن امشا سپندان ، شهریاران نیک خوب کنشکه از منش نیک ، پیمان هستی گرفته اند .
13
اینک این همه را پیشکش می کنیم افزایش این خانمان را ، پاداش این خانمان را ، بالیدن این خانمان را، رهایی این خانمان را از تنگنای نیاز ، چیرگی این خانمان را بر ستیزه ، ستوران و مردمان اَشونی را که از این پیش زاده شده اند ویا از این پس زاده خواهند شد ؛ آنان را که از این خانمان بوده اند و آنان را که از این خانمان باشند و خود را که از این خانمانیم وسوشیانتهای کشور را.
14
خانه ای که مردان نیک کردار، زنان نیک کردار ، مردان خویشکار و زنان خویشکار در آن بسر برند .
15
اینک این همه را چنین پیشکش می کنیم به فروَشی های نیک توانای پیروز اَشونان تا اَشونان را یاوری کنند .
16
اینک این همه را پیشکش می کنیم به سروش پارسا، به اَشی اَشون ، به نریو سنگ و به آشتی پیروز به آذر اهورا مزدا رد بزرگوار وبه همهی آفریدگان اَشون ، خشنودی و ستایش و نیایش و آفرین را .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به گوش تشن ، به گوشورون ، به آذر اهوره مزدا وبه تخشا ترین امشا سپندان .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به دادار اهوره مزدای رایومند فرِّه مند ، به مینویان و به امشا سپندان ، ستایش و نیایش و خشنودی آفرین را .
اینک این همه را پیشکش می کنیم به ساونگهی و ویسیه ی اَشون . . .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به اهوره مزدای رایومند فرّه مند ، ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین را . . .
17-18
اینک این همه را پیشکش می کنیم به کشورهای. . . « بندهای 1و2 کرده 10»
19
همه آنچه نوید داده شده و پیشکش شده است ، آنچنان است که اهوره مزدای اَشون پیش کش کرد؛ آنچنان است که زرتشت اَشون پیشکش کرد ؛ آنچنان است که من -زوت- پیشکش می کنم ؛ من که از این ستایش و نیایش آگاهم ؛ من که از پیشکشی بایسته آگاهم ؛ من که از پیشکشی به هنگام آگاهم .
20
شما امشاسپندان را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین .
سوشیانتهای ما را زندگی خوش و خشنودی رد اَشونی و پیروزی و آسایش روان .
21
اینک آن بزرگتر از همه ، آن اَهو و رتو را استوار می دارم ؛ آن اَهوره مزدا را، برای ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین .
. ....................................................................................................................................« یس . 4بندهای 25-24 »
این هوم را به اهوره مزدا پیشکش میکنیم .
این هوم های آماده شده را به تواناترین پیروز مندان گیتی پرور، به شهریاران نیک اَشون ، به شهریار ردان اَشون پیشکش می کنیم .
این هوم را به امشا سپندان پیشکش می کنیم .
این هوم را به آبهای نیک پیشکش می کنیم .
این هوم را به روان خویش پیشکش می کنیم .
این هوم را به همه آفرینش اششه پیشکش می کنیم .
2
این هوم، این جام هوم ، این برسم های گسترده ، این میزدها، این آسمان نخست آفریده ، این هاون سنگین که بدین جا آورده شده است ، این هوم زرِّین ، این اَفشره ی هوم ، این به رسم به آیین اششه گسترده . . . .
3
. . . این پیکر و این توش و توان ، این زور های بکار افتاده ، این هوم اَشون ، این گاو خوب کنش ، این اَشون مرد و منشهی کارآمد سوشیانتها، این شیر روان و این گیاه هذا یپتای به آیین اَشه نهاده . . .
4
با آبهای نیک ، این زورهای آمیخته به هوم ، آمیخته به شیر ، آمیخته به هذانیپتای به آیین اَشه نهاده وبا آیهای نیک ، آبهای هوم و هاون سنگین و هاو آهنین . . .
5
. . . این گیاه برسم و پیوستگی به خشنودی رد، آموختن و کاربندی دین نیک مزداپرستی و سرودن گاهن و خشنودی رد اَشون ورد اَشونی را .
این هیزم و این بخور ، ترا ای آذر ، پسر اهوره مزدا و همه مزداآفریدگان نیک را پیشکش می کنیم .
اینک این همه را پیشکش می کنیم . . .
6
. . . به اهوره مزدا ، به سروش پارسا ، به رَشن راست ترین ، به مهر فراخ چراگاه ، به امشاسپندان ، به فشروَشی های اَشونان و روانهای پرهیزگاران ، به آذراهوره مزدا رد بزرگوار، به رد میزد ، به رد نماز رد پسند و به سراسر آفرینش اَشه ، ستایشو نیایشو خشنودی و آفرین را .
7
اینک این همه را با ستایش و نیایش و خشنودی وآفرین پیشکش می کنیم و فروشی زرتشت سپیتمان اَشون که در دو جهان خواستار اَشه شد و فروشی های همه ی اَشونان : اَشونانی که در گذشته اند ، اَشونانی که زنده اند وآن مردانی که هنوز زاده نشده اند و سوشیانتهای نو کننده گیتی اند .
8-11
این هوم این جام هوم . . . « بندهای 5-2 همین کرده »
12
امشا سپندان ، شهریاران نیک خوب کنش جاودان زنده وجاودان پاداش بخش ، آن نیکان و نیکی دهندگان ، آنان که با منش نیک بسر می برند ؛ آری با منش نیک بسر می برند .
آن امشا سپندان ، شهریاران نیک خوب کنشکه از منش نیک ، پیمان هستی گرفته اند .
13
اینک این همه را پیشکش می کنیم افزایش این خانمان را ، پاداش این خانمان را ، بالیدن این خانمان را، رهایی این خانمان را از تنگنای نیاز ، چیرگی این خانمان را بر ستیزه ، ستوران و مردمان اَشونی را که از این پیش زاده شده اند ویا از این پس زاده خواهند شد ؛ آنان را که از این خانمان بوده اند و آنان را که از این خانمان باشند و خود را که از این خانمانیم وسوشیانتهای کشور را.
14
خانه ای که مردان نیک کردار، زنان نیک کردار ، مردان خویشکار و زنان خویشکار در آن بسر برند .
15
اینک این همه را چنین پیشکش می کنیم به فروَشی های نیک توانای پیروز اَشونان تا اَشونان را یاوری کنند .
16
اینک این همه را پیشکش می کنیم به سروش پارسا، به اَشی اَشون ، به نریو سنگ و به آشتی پیروز به آذر اهورا مزدا رد بزرگوار وبه همهی آفریدگان اَشون ، خشنودی و ستایش و نیایش و آفرین را .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به گوش تشن ، به گوشورون ، به آذر اهوره مزدا وبه تخشا ترین امشا سپندان .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به دادار اهوره مزدای رایومند فرِّه مند ، به مینویان و به امشا سپندان ، ستایش و نیایش و خشنودی آفرین را .
اینک این همه را پیشکش می کنیم به ساونگهی و ویسیه ی اَشون . . .
اینک این همه را پیش کش می کنیم به اهوره مزدای رایومند فرّه مند ، ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین را . . .
17-18
اینک این همه را پیشکش می کنیم به کشورهای. . . « بندهای 1و2 کرده 10»
19
همه آنچه نوید داده شده و پیشکش شده است ، آنچنان است که اهوره مزدای اَشون پیش کش کرد؛ آنچنان است که زرتشت اَشون پیشکش کرد ؛ آنچنان است که من -زوت- پیشکش می کنم ؛ من که از این ستایش و نیایش آگاهم ؛ من که از پیشکشی بایسته آگاهم ؛ من که از پیشکشی به هنگام آگاهم .
20
شما امشاسپندان را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین .
سوشیانتهای ما را زندگی خوش و خشنودی رد اَشونی و پیروزی و آسایش روان .
21
اینک آن بزرگتر از همه ، آن اَهو و رتو را استوار می دارم ؛ آن اَهوره مزدا را، برای ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین .
. ....................................................................................................................................« یس . 4بندهای 25-24 »
زرتشت : وندیدا
فرگرد هفتم
بخش یکم
1
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند !ای اشون !
چون کسی بمیرد در چه هنگامی دروج نسو بر او می تازد ؟
2
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
بی درنگ پس از مرگ ، همین که جان ز تن جدا شود ، دروج نسو به پیکر مگسی وزوز کنان با زانوان از پیش و دم از پس برآمده ، همه تن آلوده به آلایشها ، همچون پلیدترین خرفستران از سرزمینهای ـ اپاختر می آید و بر تن مرده می تازد .
3
او بر تن مرده درنگ می کند تا هنگامی که سگ برآن بنگرد یا آن را بخورد یا پرندگان مردار خوار به سوی آن پرواز کنند .
هنگامی که سگ برآن بنگرد یا آن را بخورد یاپرندگان مردار خوار به سوی آن پرواز کنند ، دروج نسو به پیکر مگسی وز وزکنان با زانوان از پیش و دم از پس برآمده ، همه تن آلوده به آلایشها ، همچون پلید ترین خرفستران به سرزمین اپاختر ، واپس می گریزد .
4
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مرده راسگی یا گرگی دریده باشد یا به جادویی یا به کین توزی یا در پی فرو افتادن از پرتگاهی یا به داوری داوران یا در یک درگیری کشته شده یا خود را کشته باشد ، در چه هنگامی پس از مرگ دروج نسو بر او می تازد ؟
5
اهوره مزدا پاسخ داد:
پاسی پس از مرگ ، دروج نسو به پیکر مگسی . . ...............................................................( دنباله جمله مانند بند 2 همین فر)
بخش دوم
6-9
................................................................................................................................( بندهای 30-27 فر 5)
بخش سوم
10
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
دروج نسو کدام بخش از بستر و بالش مرده را به گند و پلیدی و ناپاکی می آلاید ؟
11
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو لایه ی رویی بستر مرده و جامه ی زیر پوش وی را به گند و پلیدی و ناپاکی می آلاید .
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا چنین جامه ای را ـ جامه ای که با مردار سگ یا آدمی برخورد داشته است ـ می توان پاک کرد ؟
13
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
آری می توان پاک کرد .
چگونه چنین کاری را می توان کرد ؟
اگر آن جامه با منی یا خوی یا قی آلوده شده باشد ، مزداپرستان بایدآ« را پاره پاره کنند و در زیر خاک فرو برند.
14
. . . اما اگر آن جامه با منی یا خوی یا چرک یا قی آلوده نشده باشد ، مزداپرستان بایدآن را باگمیز بشویند .
15
. . . اگر آن جامه چرمی باشد ، آنان بایدآن را سه بار با گمیز بشویند ، سه بار خاک مال کنند ؛ سه باربا آب بشویند . و از آن پس تا سه ماه در هوای آزاد در کنار پنجره خانه بگذارند .
اگر آن جامه بافته باشد ، آنان باید آن راشش بار با گمیز بشویند ، شش بار خاکمال کنند ، شش بار با آب بشویند و از آن پس تا شش ماه در هوای ازاد در کنار پنجره خانه بگذارند .
16
ای زرتشت اشون !
آبی که چشمه اردویسور نام دارد ، تخمه را در تن مردان ، کودک را در زهدان زنان و شیر را در پستان مادران پاک می کند .
17-22
..............................................................................................................................................................................( بندهای 57-62فر 5)
بخش چهارم
23
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
آیا کسی که مردار سگ یا آدمی را خورده باشد ، می تواند دیگر باره پاک شود ؟
24
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
نه! نمی تواند !
لانه ی او آلونکی می شود ( چون چنین کسی که به مردار خواری آزمند همانند شده ، خانه او هم لانه خوانده شده است) .زندگی او از هم دریده می شود . چشمان روشن او از چشمخانه بیرون می آید . دروج نسو بر او فرو می افتد و پیکرش را تا بن ناخنها بسختی می گیرد و از آن پس تاابد ناپاک می ماند .
25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
آیا کسی که مردار چرکینی را در آب یا آتش بیفگند و ه یک از آن دو را بیالاید ، می تواند دیگر باره پاک شود ؟
26
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
نه! نمی تواند !
او از دوزخیان است . او از آن مردمانی است که به نسو دگرگون می شوند و پشه ها و ملخ ها را افزونی می بخشند .
او از تباهکاران است . او از آن مردمانی است که به نسو دگرگون می شوند و خشکسالی نابود کننده ی گیاهان را افزونی می بخشند .
27
او از دوزخیان است . او از آن مردمانی است که به نسو دگرگون می شوند و نیروی زمستان را افزونی می بخشند ؛ زمستانی دیو آفریده ؛ زمستانی که گله گاوان را نابود می کند ؛ برفها می بارد ستبر ؛ سیلابها روان می کند و خشمگین و پر گزند در همه جا راه می یابد .
دروج نسو بر او فرومی افتد و پیکرش را تا بن ناخنها بسختی می گیرد و از آن پس تا ابد ناپاک می ماند .
بخش ششم
28
ای دادار جهان استومند ! ای اشون! ای اهوره مزدا !
آیا هیزمی را که مردار سگان یا مردمان برآن افتاده باشد می توان پاک کرد ؟
29
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
آریمی توان پاک کرد .
چگونه چنین توان کرد ؟
اگر هنوز سگان یا پرندگان مردارخوار نسو را نزده باشند مزداپرستان باید هیزم را هرگاه خشک باشد به درازای یک ویتستی و هرگاه تر باشد به درازای یک « فراراثنی» گرداگرد مردار بر زمین بگذارند ویک بار بر آن آب بپاشند و آن هیزم از آن پس ، پاک باشد .
30
. . . اما اگر سگان یا پرندگان مردار خوار نسو را زده باشند ، باید هیزم را هرگاه خشک باشد به درازای یک فرا راثنی و هرگاه تر باشد به درازای یک فرابازو گرداگرد مردار بر زمین بگذارند و یک بار برآن آب بپاشد و آن هیزم از آن پس ، پاک باشد .
31
این است آن اندازه ای از هیزم خشک یا تر ، سخت یا نرم گرداگرد مردار که باید بر زمین گذاشت ، یک بار برآن آب بپاشد وآن هیزم از آن پس پاک باشد .
32
ای دادار جهان استومند ! ای اهوره مزدا ! ای اشون !
آیا دانه های خوراکی و گیاهان خوراک ستوران را که با مردار برخود یابد ، می توان پاک کرد ؟
33
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
می توان چنین کرد .
چگونه چنین توان کرد ؟
اگر سگان یا پرندگان مردارخوار هنوز نسو را نزده باشند ، باید دانه های خوراکی و گیاهان خوراک ستوران را هرگاه خشک باشد به درازای یک فرارثنی و هرگاه تر باشد به درازای یک فرابازو گرداگرد مردار بر زمین فرو گذارند ویک بار بر آنها آب بپاشند و آن دانه ها و گیاهاناز آن پس پاک باشد .
34
. . . اما اگر سگان یا پرندگان مردارخوار نسو را زده باشند ، باید دانه های خوراکی و گیاهان خوراک ستوران را هرگاه خشک باشد به درازای یک فرا بازو و هرگاه تر باشد به درازای یک وی بازو گرداگرد مردار بر زمین فرو بگذارند ویک بار بر آنها آب بپاشند و آن دانه ها و گیاهان از آن پس پاک باشند .
. . .
35
این است آن اندازه ای از دانه های خوراکی و گیاهان خوراک ستوران ـ خشک یا تر ، کاشته یاخود رو ، درو شده یا درو نشده ، انباشته یا نینباشته ، سرشته یا ناسرشته ـ گردا گرد مردار که باید بر زمین فرو گذاشت و یک بار بر آنها آب پاشید و آن دانه ها وگیاهان از آن پس پاک باشد .
بخش هفتم
( الف)
36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
اگر مزداپرستی بخواهد پزشکی کند ، نخستین بار کارآموزدگی و چیره دستی خویش را بر چه کسی باید بیازماید ؟ برمزداپرستان یا بردیو پرستان ؟
37
اهوره مزدا پاسخ داد :
بهتر آن است که نخستین بار ، کار آزمودگی و چیره دستی خویش را بر دیو پرستان بیازماید تا بر مزداپرستان .
اگر سه بار هنگام درمان دیو پرستان با کارد ، بیمار بمیرد ، آن مزداپرست همواره پزشکی ناشایسته است .
38
. . . از آن پس هیچ گاه نباید بگذارند او به درمان مزداپرستان دست زند .
هیچ گاه نباید بگذارند مزداپرستی را با کارددرمان کند وتن وی را بخراشد .
اگر او به درمان مزداپرستان دست زند یا مزداپرستان رابا کارد درمان کند ، پاد افره گناه کشتن آگاهانه بر او رواست .
39
اگر او سه بار دیو پرستان را با کارد درمان کند و بیمار تندرستی خویش را بازیابد ، از آن پس همواره پزشکی شایسته است .
40
او می تواند هر گونه بخواهد به درمان مزداپرستان دست زند . او می تواند مزداپرستان را با کارد درمان کند و بهبود بخشد .
بخش هفتم
(ب)
41
پزشک باید موبد را در برابر آفرین و آمرزش خواهی وی ، خانه خدا را به ارزش ورزاو کم بهایی ، دهخدا را به ارزش ورزاو میانه بهایی ، شهربان را به ارزش ورزاو پر بهایی و شهریار را به ارزش گردونه ای چهار اسبه درمان کند . ( به ارزش هفتاد ستیر)
42
. . بانوی خانواده را به ارزش ماده خری ، همسر دهخدا را به ارزش ماده گاوی ، همسر شهربان را به ارزش مادیانی و شهربانو را به ارزش ماده اشتری درمان کند .
43
. . . پسر دهخدا را به ارزش ورزاو پر بهایی ، ورزاو پر بها را به ارزش ورزاو میانه بهایی ، ورزاو میانه بها را به ارزش ورزاو کم بهایی ، ورزاو کم بها را به ارزش گوسفندی و گوسفند را به ارزش یک خوراک گوشت درمان کند .
44
ای سپیتمان زرتشت !
اگر پزشکان چندی با یکدیگر به درمان بیمار بپردازند ، یک یبا کارد پزشکی ، دیگری با گیاه درمانی و آن دیگری با منثره درمانی ، این سومین است که بهتر از همه بیماری را از تن اشون دور می کند .( منثره گفتار ایزدی است و منثره درمانی درمان بیمار از راه برخواندن گفتار ایزدی است .)
بخش هشتم
45
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه هنگام پس از آن که مردار آدمی در افتاب بر زمین فرو افتد ، زمین دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد ؟
46
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
یک سال پس از آن مردار آدمی در آفتاب بر زمین فرو افتد ، زمین دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد .( فر 6 بند 1)
47
ای دادار جهان استومند! ای اشون !
چه هنگام پس از خاکسپاری مردار آدمی ، زمین دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد ؟
48
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
پنجاه سال پس از خاکسپاری مردارآدمی ، زمین دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد .
49
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه هنگام پس از آنکه مردار آدمی را در دخمه فرو گذارند ، زمینی که دخمه بر آن برپای شده است ، دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد ؟
50
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
هنگامی که خاک مردار با خاک زمین در آمیزد ( فاصله زمانی که پنجاه سال برآورد می شود)
ای سپیتمان زرتشت !
همگان را در جهان استومند به فرو ریختن دخمه ها وادار. ( فر3 بند 9 و 13)
51
کسی که دخمه ها را هر چند به اندازه تن خویش فرو ریزد ، گناهانی که در اندیشه و گفتار و کردار از او سر زده است ، آمرزیده می شود و تاوان آن گناهان بر گردن او نمی ماند ؛ همچون کسی که در آیین پتت بخشوده می شود .( یک گناه تنافوهر از این راه بخشوده شود)
52-54
دو مینو برای دست یابی بر روان وی ستیزه نمی کنند و هنگامی که به سرای بهروزی ابدی گام نهد ، ستارگان وماه و خورشید به دیدار او شادمانی می کنند و من ـ اهوره مزدا ـ به دیدار او شادمان می شوم و چنین می گویم :
« درود بر تو ای آفریده ی من ! تو آنی که هم اکنون از جهان پر آسیب به سرای جاودانگی شتافته ای .»
55
ای دادار جهان اسومند ! ای اشون !
جای دیوان کجاست ؟
جای دیو پرستان کجاست ؟
کجاست آن جایی که گروه های دیوان از آن جا همگام تاخت می اورند.
کجاست آن جایی که گروه های دیوان از آن جا تاخت کنان در می آیند .
کجاست آن جایی که گره های دیوان از آن جا همگام تاخت می آورند تا پنجاهها صدها، صدها هزارها ، هزارها ده هزارها، ده هزارها ده هزارها ده هزارها تن را بکشند ؟
56
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
آن جا که دخمه هایی روی زمین برپا داشته شده است و مردارها را در آن جا فرو نهاده اند .
آن جاست جای دیوان .
آن جاست که گروههای دیوان از آن جا همگام تاخت می آورند .
آن جاست که گروه های دیوان از آن جا تاخت کنان در می آیند .
آن جاست که گروه های دیوان از آن جا همگام تاخت می آورند تا پنجاهها ، صدها هزارها ، هزارها ده هزارها، ده هزارها ده هزارها ده هزارها تن را بکشند .
57
ای سپیتمان زرتشت !
در آن دخمه ها ، دیوان خوراک می خورند وآنچه را خورده اند از گلو برمی آورند .آنان خوراک می خورند ؛ همان گونه که شما مردمان در جهان استومند ، خوراک و گوشت پخته می خورید .
ای مردمان !
این بوی خوراک آنهاست که شما در آن جا می شنوید .
58
تا هنگامی که گند مایه در آن دخمه ها برجاست ، دیوان در آنجا شادمانی می کنند .
گند بیماریهای گر ، تب ، آبگونه های چرکین ،ناتوانی ، نرم استخوانی و سپید مویی نابهنگام از دخمه ها برآید .
در آن جا از شامگاهان تا بامدادان ، مرگ بیشترین زورمندی و چیرگی را بر مردمان دارد .
59
اگر دیو پرستانی در آن جا باشند که به جست و جوی مینوی بهتر برنیایند ، جینی آن بیماری را در پاها و دستها و گیسوان آنان به اندازه ی یک سوم نیرومند تر می کند .
بخش نهم
60-69
.....................................................................................................................................................................( بندهای 54-45 فر 5)
70
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
اگر تن ناپاک آن زن دچار تب لرزه شود یا آسیبهای دوگانه ی گرسنگی و تشنگی بدو روی آورد ، آیا رواست که آب بنوشد؟
71
اهوره مزدا پاسخ داد :
رواست که اب بنوشندد ؛ زیرا نخستین خویشکاری او رهایی زندگی خویش است . اما اگر پیش از آن که مردی پاک و اشون و دین آگاه این کار را روا بداند ، خود به دلخواه آب بنوشد ، بر شما مزداپرستان است که پاد افره گناهش را به گردن گیرید .
از موبدان موبد یا سرشاورز دادخواهی کنید تا به پادافره ی گناهتان داوری کند .
بخش دهم
73
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا آوندهایی را که مردمان در آنها خوراک می خورند ، هرگاه با مردارسگان یا مردمان برخورد یابد می توان پاک کرد ؟
74
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
چگونه چنین می توان کرد ؟
آوندهای زرّین را باید یک بار با گمیز بشویند ؛ یک بار خاکمال کنند و یک بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
آوندهای سیمین را باید دوبار با گمیز بشویند ؛ دوبار خاکمال کنند و دو بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
75
آوندهای برنجین را باید سه بار با گمیز بشویند ؛ سه بار خاکمال کنند و سه بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
آوندهای آهنین را باید چهار بار با گمیز بشویند ؛ چهار بار خاکمال کنند و چهار بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
آوند های سنگی را باید شش بار با گمیز بشویند، شش بار خاکمال کنند ، وشش بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
آوندهای گلین یا چوبین یا سفالین ، همواره ناپاک می ماند .
بخش یازدهم
76
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
آیا اده گاوی که مردار سگان یا مردمان را خورده باشد ، می تواند پاک شود ؟
77
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
آری می تواند ؛ اما تا یک سال موبد نباید از آن گاو شیرو پنیر برای آیین برسم و گوشت برای آیین زور برگیرد .
پس از سپری شدن یک سال ،مرد پارسا می تواند همچون پیشتر ، از آن گاو خوراک بدست آورد .
بخش دوازدهم
78
ای اهوره مزدای اشون !
آن کیست که در اندیشه اشونی است ؛ در آرزوی اشونی است ؛ اما از راه اشونی گمراه می شود ؟
آن کیست که در اندیشه اشونی است ؛ اما به راه دروج گام می نهد ؟
79
اهوره مزدا پاسخ داد :
آن که دراندیشه اشونی است ؛ در آرزوی اشونی است ؛ اما از راه اشونی گمراه می شود ، آن که در اندیشه ی اشونی است ، اما به راه دروج گام می نهد ، کسی است که آب آلوده به مردار را به آیین پیش کش آورد ؛ کسی است که پس از فرو رفتن و پیش از برآمدن خورشید ، زور نیاز آورد .
1
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند !ای اشون !
چون کسی بمیرد در چه هنگامی دروج نسو بر او می تازد ؟
2
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
بی درنگ پس از مرگ ، همین که جان ز تن جدا شود ، دروج نسو به پیکر مگسی وزوز کنان با زانوان از پیش و دم از پس برآمده ، همه تن آلوده به آلایشها ، همچون پلیدترین خرفستران از سرزمینهای ـ اپاختر می آید و بر تن مرده می تازد .
3
او بر تن مرده درنگ می کند تا هنگامی که سگ برآن بنگرد یا آن را بخورد یا پرندگان مردار خوار به سوی آن پرواز کنند .
هنگامی که سگ برآن بنگرد یا آن را بخورد یاپرندگان مردار خوار به سوی آن پرواز کنند ، دروج نسو به پیکر مگسی وز وزکنان با زانوان از پیش و دم از پس برآمده ، همه تن آلوده به آلایشها ، همچون پلید ترین خرفستران به سرزمین اپاختر ، واپس می گریزد .
4
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مرده راسگی یا گرگی دریده باشد یا به جادویی یا به کین توزی یا در پی فرو افتادن از پرتگاهی یا به داوری داوران یا در یک درگیری کشته شده یا خود را کشته باشد ، در چه هنگامی پس از مرگ دروج نسو بر او می تازد ؟
5
اهوره مزدا پاسخ داد:
پاسی پس از مرگ ، دروج نسو به پیکر مگسی . . ...............................................................( دنباله جمله مانند بند 2 همین فر)
بخش دوم
6-9
................................................................................................................................( بندهای 30-27 فر 5)
بخش سوم
10
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
دروج نسو کدام بخش از بستر و بالش مرده را به گند و پلیدی و ناپاکی می آلاید ؟
11
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو لایه ی رویی بستر مرده و جامه ی زیر پوش وی را به گند و پلیدی و ناپاکی می آلاید .
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا چنین جامه ای را ـ جامه ای که با مردار سگ یا آدمی برخورد داشته است ـ می توان پاک کرد ؟
13
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
آری می توان پاک کرد .
چگونه چنین کاری را می توان کرد ؟
اگر آن جامه با منی یا خوی یا قی آلوده شده باشد ، مزداپرستان بایدآ« را پاره پاره کنند و در زیر خاک فرو برند.
14
. . . اما اگر آن جامه با منی یا خوی یا چرک یا قی آلوده نشده باشد ، مزداپرستان بایدآن را باگمیز بشویند .
15
. . . اگر آن جامه چرمی باشد ، آنان بایدآن را سه بار با گمیز بشویند ، سه بار خاک مال کنند ؛ سه باربا آب بشویند . و از آن پس تا سه ماه در هوای آزاد در کنار پنجره خانه بگذارند .
اگر آن جامه بافته باشد ، آنان باید آن راشش بار با گمیز بشویند ، شش بار خاکمال کنند ، شش بار با آب بشویند و از آن پس تا شش ماه در هوای ازاد در کنار پنجره خانه بگذارند .
16
ای زرتشت اشون !
آبی که چشمه اردویسور نام دارد ، تخمه را در تن مردان ، کودک را در زهدان زنان و شیر را در پستان مادران پاک می کند .
17-22
..............................................................................................................................................................................( بندهای 57-62فر 5)
بخش چهارم
23
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
آیا کسی که مردار سگ یا آدمی را خورده باشد ، می تواند دیگر باره پاک شود ؟
24
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
نه! نمی تواند !
لانه ی او آلونکی می شود ( چون چنین کسی که به مردار خواری آزمند همانند شده ، خانه او هم لانه خوانده شده است) .زندگی او از هم دریده می شود . چشمان روشن او از چشمخانه بیرون می آید . دروج نسو بر او فرو می افتد و پیکرش را تا بن ناخنها بسختی می گیرد و از آن پس تاابد ناپاک می ماند .
25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
آیا کسی که مردار چرکینی را در آب یا آتش بیفگند و ه یک از آن دو را بیالاید ، می تواند دیگر باره پاک شود ؟
26
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
نه! نمی تواند !
او از دوزخیان است . او از آن مردمانی است که به نسو دگرگون می شوند و پشه ها و ملخ ها را افزونی می بخشند .
او از تباهکاران است . او از آن مردمانی است که به نسو دگرگون می شوند و خشکسالی نابود کننده ی گیاهان را افزونی می بخشند .
27
او از دوزخیان است . او از آن مردمانی است که به نسو دگرگون می شوند و نیروی زمستان را افزونی می بخشند ؛ زمستانی دیو آفریده ؛ زمستانی که گله گاوان را نابود می کند ؛ برفها می بارد ستبر ؛ سیلابها روان می کند و خشمگین و پر گزند در همه جا راه می یابد .
دروج نسو بر او فرومی افتد و پیکرش را تا بن ناخنها بسختی می گیرد و از آن پس تا ابد ناپاک می ماند .
بخش ششم
28
ای دادار جهان استومند ! ای اشون! ای اهوره مزدا !
آیا هیزمی را که مردار سگان یا مردمان برآن افتاده باشد می توان پاک کرد ؟
29
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
آریمی توان پاک کرد .
چگونه چنین توان کرد ؟
اگر هنوز سگان یا پرندگان مردارخوار نسو را نزده باشند مزداپرستان باید هیزم را هرگاه خشک باشد به درازای یک ویتستی و هرگاه تر باشد به درازای یک « فراراثنی» گرداگرد مردار بر زمین بگذارند ویک بار بر آن آب بپاشند و آن هیزم از آن پس ، پاک باشد .
30
. . . اما اگر سگان یا پرندگان مردار خوار نسو را زده باشند ، باید هیزم را هرگاه خشک باشد به درازای یک فرا راثنی و هرگاه تر باشد به درازای یک فرابازو گرداگرد مردار بر زمین بگذارند و یک بار برآن آب بپاشد و آن هیزم از آن پس ، پاک باشد .
31
این است آن اندازه ای از هیزم خشک یا تر ، سخت یا نرم گرداگرد مردار که باید بر زمین گذاشت ، یک بار برآن آب بپاشد وآن هیزم از آن پس پاک باشد .
32
ای دادار جهان استومند ! ای اهوره مزدا ! ای اشون !
آیا دانه های خوراکی و گیاهان خوراک ستوران را که با مردار برخود یابد ، می توان پاک کرد ؟
33
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
می توان چنین کرد .
چگونه چنین توان کرد ؟
اگر سگان یا پرندگان مردارخوار هنوز نسو را نزده باشند ، باید دانه های خوراکی و گیاهان خوراک ستوران را هرگاه خشک باشد به درازای یک فرارثنی و هرگاه تر باشد به درازای یک فرابازو گرداگرد مردار بر زمین فرو گذارند ویک بار بر آنها آب بپاشند و آن دانه ها و گیاهاناز آن پس پاک باشد .
34
. . . اما اگر سگان یا پرندگان مردارخوار نسو را زده باشند ، باید دانه های خوراکی و گیاهان خوراک ستوران را هرگاه خشک باشد به درازای یک فرا بازو و هرگاه تر باشد به درازای یک وی بازو گرداگرد مردار بر زمین فرو بگذارند ویک بار بر آنها آب بپاشند و آن دانه ها و گیاهان از آن پس پاک باشند .
. . .
35
این است آن اندازه ای از دانه های خوراکی و گیاهان خوراک ستوران ـ خشک یا تر ، کاشته یاخود رو ، درو شده یا درو نشده ، انباشته یا نینباشته ، سرشته یا ناسرشته ـ گردا گرد مردار که باید بر زمین فرو گذاشت و یک بار بر آنها آب پاشید و آن دانه ها وگیاهان از آن پس پاک باشد .
بخش هفتم
( الف)
36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
اگر مزداپرستی بخواهد پزشکی کند ، نخستین بار کارآموزدگی و چیره دستی خویش را بر چه کسی باید بیازماید ؟ برمزداپرستان یا بردیو پرستان ؟
37
اهوره مزدا پاسخ داد :
بهتر آن است که نخستین بار ، کار آزمودگی و چیره دستی خویش را بر دیو پرستان بیازماید تا بر مزداپرستان .
اگر سه بار هنگام درمان دیو پرستان با کارد ، بیمار بمیرد ، آن مزداپرست همواره پزشکی ناشایسته است .
38
. . . از آن پس هیچ گاه نباید بگذارند او به درمان مزداپرستان دست زند .
هیچ گاه نباید بگذارند مزداپرستی را با کارددرمان کند وتن وی را بخراشد .
اگر او به درمان مزداپرستان دست زند یا مزداپرستان رابا کارد درمان کند ، پاد افره گناه کشتن آگاهانه بر او رواست .
39
اگر او سه بار دیو پرستان را با کارد درمان کند و بیمار تندرستی خویش را بازیابد ، از آن پس همواره پزشکی شایسته است .
40
او می تواند هر گونه بخواهد به درمان مزداپرستان دست زند . او می تواند مزداپرستان را با کارد درمان کند و بهبود بخشد .
بخش هفتم
(ب)
41
پزشک باید موبد را در برابر آفرین و آمرزش خواهی وی ، خانه خدا را به ارزش ورزاو کم بهایی ، دهخدا را به ارزش ورزاو میانه بهایی ، شهربان را به ارزش ورزاو پر بهایی و شهریار را به ارزش گردونه ای چهار اسبه درمان کند . ( به ارزش هفتاد ستیر)
42
. . بانوی خانواده را به ارزش ماده خری ، همسر دهخدا را به ارزش ماده گاوی ، همسر شهربان را به ارزش مادیانی و شهربانو را به ارزش ماده اشتری درمان کند .
43
. . . پسر دهخدا را به ارزش ورزاو پر بهایی ، ورزاو پر بها را به ارزش ورزاو میانه بهایی ، ورزاو میانه بها را به ارزش ورزاو کم بهایی ، ورزاو کم بها را به ارزش گوسفندی و گوسفند را به ارزش یک خوراک گوشت درمان کند .
44
ای سپیتمان زرتشت !
اگر پزشکان چندی با یکدیگر به درمان بیمار بپردازند ، یک یبا کارد پزشکی ، دیگری با گیاه درمانی و آن دیگری با منثره درمانی ، این سومین است که بهتر از همه بیماری را از تن اشون دور می کند .( منثره گفتار ایزدی است و منثره درمانی درمان بیمار از راه برخواندن گفتار ایزدی است .)
بخش هشتم
45
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه هنگام پس از آن که مردار آدمی در افتاب بر زمین فرو افتد ، زمین دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد ؟
46
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
یک سال پس از آن مردار آدمی در آفتاب بر زمین فرو افتد ، زمین دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد .( فر 6 بند 1)
47
ای دادار جهان استومند! ای اشون !
چه هنگام پس از خاکسپاری مردار آدمی ، زمین دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد ؟
48
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
پنجاه سال پس از خاکسپاری مردارآدمی ، زمین دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد .
49
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه هنگام پس از آنکه مردار آدمی را در دخمه فرو گذارند ، زمینی که دخمه بر آن برپای شده است ، دیگر باره پاکی نخستین خویش را باز می یابد ؟
50
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
هنگامی که خاک مردار با خاک زمین در آمیزد ( فاصله زمانی که پنجاه سال برآورد می شود)
ای سپیتمان زرتشت !
همگان را در جهان استومند به فرو ریختن دخمه ها وادار. ( فر3 بند 9 و 13)
51
کسی که دخمه ها را هر چند به اندازه تن خویش فرو ریزد ، گناهانی که در اندیشه و گفتار و کردار از او سر زده است ، آمرزیده می شود و تاوان آن گناهان بر گردن او نمی ماند ؛ همچون کسی که در آیین پتت بخشوده می شود .( یک گناه تنافوهر از این راه بخشوده شود)
52-54
دو مینو برای دست یابی بر روان وی ستیزه نمی کنند و هنگامی که به سرای بهروزی ابدی گام نهد ، ستارگان وماه و خورشید به دیدار او شادمانی می کنند و من ـ اهوره مزدا ـ به دیدار او شادمان می شوم و چنین می گویم :
« درود بر تو ای آفریده ی من ! تو آنی که هم اکنون از جهان پر آسیب به سرای جاودانگی شتافته ای .»
55
ای دادار جهان اسومند ! ای اشون !
جای دیوان کجاست ؟
جای دیو پرستان کجاست ؟
کجاست آن جایی که گروه های دیوان از آن جا همگام تاخت می اورند.
کجاست آن جایی که گروه های دیوان از آن جا تاخت کنان در می آیند .
کجاست آن جایی که گره های دیوان از آن جا همگام تاخت می آورند تا پنجاهها صدها، صدها هزارها ، هزارها ده هزارها، ده هزارها ده هزارها ده هزارها تن را بکشند ؟
56
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
آن جا که دخمه هایی روی زمین برپا داشته شده است و مردارها را در آن جا فرو نهاده اند .
آن جاست جای دیوان .
آن جاست که گروههای دیوان از آن جا همگام تاخت می آورند .
آن جاست که گروه های دیوان از آن جا تاخت کنان در می آیند .
آن جاست که گروه های دیوان از آن جا همگام تاخت می آورند تا پنجاهها ، صدها هزارها ، هزارها ده هزارها، ده هزارها ده هزارها ده هزارها تن را بکشند .
57
ای سپیتمان زرتشت !
در آن دخمه ها ، دیوان خوراک می خورند وآنچه را خورده اند از گلو برمی آورند .آنان خوراک می خورند ؛ همان گونه که شما مردمان در جهان استومند ، خوراک و گوشت پخته می خورید .
ای مردمان !
این بوی خوراک آنهاست که شما در آن جا می شنوید .
58
تا هنگامی که گند مایه در آن دخمه ها برجاست ، دیوان در آنجا شادمانی می کنند .
گند بیماریهای گر ، تب ، آبگونه های چرکین ،ناتوانی ، نرم استخوانی و سپید مویی نابهنگام از دخمه ها برآید .
در آن جا از شامگاهان تا بامدادان ، مرگ بیشترین زورمندی و چیرگی را بر مردمان دارد .
59
اگر دیو پرستانی در آن جا باشند که به جست و جوی مینوی بهتر برنیایند ، جینی آن بیماری را در پاها و دستها و گیسوان آنان به اندازه ی یک سوم نیرومند تر می کند .
بخش نهم
60-69
.....................................................................................................................................................................( بندهای 54-45 فر 5)
70
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
اگر تن ناپاک آن زن دچار تب لرزه شود یا آسیبهای دوگانه ی گرسنگی و تشنگی بدو روی آورد ، آیا رواست که آب بنوشد؟
71
اهوره مزدا پاسخ داد :
رواست که اب بنوشندد ؛ زیرا نخستین خویشکاری او رهایی زندگی خویش است . اما اگر پیش از آن که مردی پاک و اشون و دین آگاه این کار را روا بداند ، خود به دلخواه آب بنوشد ، بر شما مزداپرستان است که پاد افره گناهش را به گردن گیرید .
از موبدان موبد یا سرشاورز دادخواهی کنید تا به پادافره ی گناهتان داوری کند .
بخش دهم
73
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا آوندهایی را که مردمان در آنها خوراک می خورند ، هرگاه با مردارسگان یا مردمان برخورد یابد می توان پاک کرد ؟
74
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
چگونه چنین می توان کرد ؟
آوندهای زرّین را باید یک بار با گمیز بشویند ؛ یک بار خاکمال کنند و یک بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
آوندهای سیمین را باید دوبار با گمیز بشویند ؛ دوبار خاکمال کنند و دو بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
75
آوندهای برنجین را باید سه بار با گمیز بشویند ؛ سه بار خاکمال کنند و سه بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
آوندهای آهنین را باید چهار بار با گمیز بشویند ؛ چهار بار خاکمال کنند و چهار بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
آوند های سنگی را باید شش بار با گمیز بشویند، شش بار خاکمال کنند ، وشش بار با آب بشویند ؛ آنگاه پاک شود .
آوندهای گلین یا چوبین یا سفالین ، همواره ناپاک می ماند .
بخش یازدهم
76
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
آیا اده گاوی که مردار سگان یا مردمان را خورده باشد ، می تواند پاک شود ؟
77
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
آری می تواند ؛ اما تا یک سال موبد نباید از آن گاو شیرو پنیر برای آیین برسم و گوشت برای آیین زور برگیرد .
پس از سپری شدن یک سال ،مرد پارسا می تواند همچون پیشتر ، از آن گاو خوراک بدست آورد .
بخش دوازدهم
78
ای اهوره مزدای اشون !
آن کیست که در اندیشه اشونی است ؛ در آرزوی اشونی است ؛ اما از راه اشونی گمراه می شود ؟
آن کیست که در اندیشه اشونی است ؛ اما به راه دروج گام می نهد ؟
79
اهوره مزدا پاسخ داد :
آن که دراندیشه اشونی است ؛ در آرزوی اشونی است ؛ اما از راه اشونی گمراه می شود ، آن که در اندیشه ی اشونی است ، اما به راه دروج گام می نهد ، کسی است که آب آلوده به مردار را به آیین پیش کش آورد ؛ کسی است که پس از فرو رفتن و پیش از برآمدن خورشید ، زور نیاز آورد .
زرتشت : وندیدا
فرگرد سیزدهم
بخش یکم
( الف)
1
کدام است آن افریده نیک در میان افریدگان سپند مینو که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفیده ی اهریمن را می کشد ؟
2
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش .
این است این آفریده نیک در میان آفریدگان سپندمینو که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی اهریمن را می کشد .
3
ای زرتشت !
هرکس سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش بکشد ، روان خویش را تا نه پشت می کشد و اگر تاوان گناه خود را در زندگانی این جهانی با پیشکش بردن نیازی نزد سروش ندهد ، راهی به چینودپل نباید .
4
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرکس سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش بکشد پاد افره گناهش چیست ؟
اهورمزدا پاسخ داد :
هزارتازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه باسرو شو ـ چرن .
بخش یکم
(ب)
5
کدام است آن آفریده ی بد در میان آفریدگان اهریمن که ز نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی سپند مینو را می کشد ؟
6
اهوره مزدا پاسخ داد :
دیوی که « زیری مینگوره » نام دارد و مردم بد زبان « زیری میاک » می نامندش .
این است آن آفریده ی بد در میان آفریدگان اهریمن که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی سپند مینو را بکشد .
7
ای زرتشت !
هر کس دیوی که « زیری مینگوره » نام دارد و مردم بد زبان « زیری میاک » می نامندش ـ بکشد ، گناهانش در اندیشه و گفتار و کردار ـ بدان گونه که آیین پتت را بجای آورده باشد ـ بخشوده شود و تاوان آن داده شود .
بخش دو م
8
هر کس سگ گله ، سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پرورده ای را بزند و بکشد ، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر ، با شیونی بلند تر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ بدون شبیخون زده باشد ، پرواز کند .
9
. . . هیچ روانی در جهان دیگر با روان از تن جدا شده ی او دیدار نکند و در برابر زوزه و شبیخون دیوان ، به وی یاری نرساند .
سگ نگهبان چینود پل در برابر زوزه و شبیخون دیوان ، به وی یاری نرساند .
10
هر گاه کسی سگ گله ای را چنان بزند که از کار بیفتد و یا گوش و یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به گلّه دستبرد زند و گوسفندی را برباید و سگ نتواند هیچ گونه هشداری بدهد ، او باید تاوان گوسفند ربوده را بدهد و برا زخمی که بر سگ زده است ، پاد افره گناه زخمی کردن آگاهانه بر او رواست .
11
هر گاه کسی سگ خانگی را چنان بزند که از کار بیفتد و یا گوش و یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به خانه دستبرد زند و کالایی را برباید و سگ نتواند هیچ گونه هشداری بدهد ، او باید تاوان کالایی که ربوده را بدهد و برا زخمی که بر سگ زده است ، پاد افره گناه زخمی کردن آگاهانه بر او رواست .
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگ گلّه ای را چنان بزند که از هوش برود و جان بدهد ، پاد افره گناهش چیست :
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
13
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگی خانگی را . . . ( بند 12 با شماره ی هفتصد به جای هشتصد )
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگی ولگرد را . . . ( بند 12 با شماره ی ششصد به جای هشتصد )
15
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی توله سگی را . . . ( بند 12 با شماره ی پانصد به جای هشتصد )
16
همین پادافره ، کیفرش کشتن سگ « جژو » ، سگ «ویژو » ، سیاه گوش ، سگ اوروپی تیز دندان و روباه تند رو است .
همین پادافره ، کیفر کشتن هرگونه سگی جز سگ آبی است .
بخش سوم
17
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ گله خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که تا یک یو جیستی گرداگرد گله می گردد و آن را از گرگ و دزداسداری می کند .
18
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ خانگی خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که تا یک هاسر گرداگرد گله می گردد و آن را از گرگ و دزد پاسداری می کند .
19
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ ولگرد خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که هیچ یک از تواناییهای گان دیگر را نشان نمی دهد و تنها در پی تن پروری است .
بخش چهارم
20
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ گله خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به سرور بزرگترین خانواده خوراک بد بدهد .
21
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ خانگی خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهورهمزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به سرور خانواده میان مایه خوراک بد بدهد .
22
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ ولگرد خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به آتربانی اشون که به خانه اش بیاید خوراک بد بدهد .
23
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به توله سگی خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به نوجوانی اشون زاده و به پانزده سالگی رسیده ، خوراک بد بدهد .
24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ گله ای خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره اش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ خانگی خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
26
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگی ولگرد خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
27
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به توله سگی خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش پنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
28
در میان آفریدگان سپند مینو ، این سگ است که اگر بدو خوراک ندهند و همواره سرگرم به کار پاسداری از چیزهایی باشد که بهره ای از آنها بدو نمی رسد ، زودتر از همه پیر و ناتوان می شود .
پس او را شیر و چربی و گوشت بیاور که خوراک بایسته اوست .
بخش پنجم
29
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستی ، سگی هار یا سگی ناگاه گیر باشد ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
30
اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید چنبری چوبین به استبری یک اشتی ـ از چوب سخت ـ و یا به ستبری دو اشتی ـ از چوب نرم ـ برگردن او بگذارند و او را از دو سوی آن چنبر به جایی ببندند .
31
. . . اگر چنین نکنند و سگ هار یا سگ ناگاه گیر ، تن گوسفندی را به دندان بگزد یا کسی را زخمی کند ، پاد افره ی گناه خونریزی آگاهانه بر آن سگ رواست .
32
اگر سگی ، گوسفندی را به دندان بگزد یا کسی را زخمی کند ، نخستین با باید گوش راستش را ببرند و دومین بار گوش چپش را . . .
33
. . . سومین بار پای راستش را و چهارمین بار پای چپش را . . .
34
. . . و پنجمین بار دمش را .
بنابراین باید چنین سگی را از دو سوی چنبری که بر گردنش می گذارند ، به جایی ببندند . اگر چنین نکنند . . .
35
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستی سگی نابویا یا سگی هار باشد ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
باید از او نگاهداری کنند و به درمانش بکوشند ؛ همان گونه که درباره ی یکی از پرهیزگاران می کنند .
36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر آنان به درمان آن سگ بکوشند و با ناکامی روبرو شوند چه باید بکنند ؟
37
اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید . . . (بند 30)
38
اگر چنین نکنند و سگ نابو در گودال یا چاه یا پرتگاه یا رودخانه یا جویی بیفتد و زخمی شود و سپس بمیرد ، آنان پشو تنو می شوند .
بخش ششم
39
ای سپیتمان زرتشت !
من ـ اهوره مزدا ـ آن دارنده جامه و پای پوش بر تن پیوسته ، آن نگاهبان شب زنده دار و تیز دندان را آفریدم که زاده شده است تا خوراک خویش را از مردمان بگیرد و کالا و دارایی آنان را نگاهبانی کند .
من ـ اهوره مزدا ـ سگ را با تنی نیرومند و هوشی سرشار برای نبرد با بدکاران و نگاهبانی از کالا و دارایی تو آفریدم .
40
هر آن کس که به بانگ او بیدار شود ، نه دزد و نه گرگ می تواند بی آگاهی او چیزی از خانه وی برباید .
گرگ با تن زخم خورده و پاره پاره از خانه ی او دور رانده و گریزان می شود .
بخش هفتم
41
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام یک از دو گونه گرگ ـ گرگی که زاده سگی نرینه و گرگی مادینه یا گرگی زاده از گرگی نرینه وسگی مادینه ـ بیشتر تبهکاری می کند و سزاوارتر است کشته شود ؟
اهوره مزداپاسخ داد ؟
از این دو گونه ی گرگ ، آن که از سگی نرینه و گرگی مادینه است بیشتر تبهکاری می کند واز آن یک که از گرگی نرینه و سگی مادینه زاده شده ، سزاوارتر است که کشته شود .
42
این گونه سگان زاده از سگی نرینه و گرگی مادینه ، به سگ گله ، سگ خانگی ، سگ ولگرد ، وسگ پرورده بتازند و گله ها را تباه کنند . چنین سگانی برای گله ها خونریزتر و زیانبارتر و ویرانگرتر از همه ی دیگر سگانند .
43
این گونه گرگان زاده از سگی نرینه و گرگی مادینه ، به سگ گله ، سگ خانگی ، سگ ولگرد ، وسگ پرورده بتازند و گله ها را تباه کنند . چنین گرگانی برای گله ها خونریزتر و زیانبارتر و ویرانگرتر از همه ی دیگر گرگانند .
بخش هشتم
44
هر سگی سرشت هشت گونه از مردم را دارد : سرشت آتربان ، ارتشتار ، برزیگر ، خنیاگر آواره ، دزد ، جانور درنده ، روسپی و کودک .
45
همچون آتربان ریزه خوار خوان دیگران است .
همچون اتربان سپاسگزار است .
همچون آتربان به اسانی خورسند می شود .
همچون آتربان تنها خواستار نانپاره است .
همچون ارتشتار پیشگام است .
همچون ارتشتار به نگاهبانی از بهترین چارپایان نبرد می کند .
همچون ارتشتار نخستین کسی است که از خانه بیرون می رود .
46
همچون برزیگر هوشیار و کم خواب است .
همچون برزیگر نخستین کسی است که از خانه بیرون می رود .
همچون برزیگر واپسین کسی است که به خانه باز می گردد .
همچون خنیاگر آواره آوازه خوان است .
همچون خنیاگر آواره میهمان ناخوانده است
همچون خنیاگر آواره نزار است .
همچون خنیاگر آواره بینواست .
47
همچون دزد تاریکی را دوست دارد .
همچون دزد در تاریکی پرسه می زند .
همچون دزد بی پروا خوراک می خورد .
همچون دزد نگاهدارنده ای سست پیمان است .
همچون جانور درنده تاریکی را دوست دارد .
همچون جانور درنده در تاریکی پرسه می زند .
همچون جانور درنده بی پروا خوراک می خورد .
همچون جانور درنده نگاهدارنده ای سست پیمان است .
48
همچون روسپی نغمه سرایی می کند .
همچون روسپی میهمان ناخوانده است .
همچون روسپی در گذرگاهها پرسه می زند .
همچون روسپی نزار است .
همچون روسپی بینواست .
همچون کودک پر خواب است .
همچون کودک رمنده است .
همچون کودک زبان دراز است .
همچون کودک چهار دست و چا راه می رود .
بخش نهم
49
اگر آن دو سگ من ـ سگ گله و سگ خانگی ـ گذارشان به خانه ی هریک از مردم اشون من افتد ، هرگز نباید آنها را بیرون رانند ؛ زیرا هیچ خانه ی اهوره افریده ای روی زمین جز با بودن آن دو سگ من ـ سگ گله و سگ خانگی ـ ماندگار نیست .
بخش دهم
50
ای دادار جهان استومند ! ای شون !
هنگامی که سگی با مغز استخوان تباه شده و تخمه ی خشکیده بمیرد ، روان او به کجا می رود؟
51
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
روانش به سرچشمه ی آبها می رود و در آن جا از هر هزار سگ نرینه و ه هزار سگ مادینه دو سگ آبی ـ یک سگ آبی نرینه و یک سگ ابی مادینه ـ پدید می آید .
52
ای سپیتمان زرتشت !
کسی که سگ آبی را بکشد ، چنان خشکسالی پدید می آورد که چراگاهها را می خشکاند و از آن پس اسایش و باروری و ندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، از آن سرزمسن و از آن کشتزار دور می شود .
53
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کی اسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز می گردد ؟
54-55
آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، هرگز بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز نمی گردد ؛ مگر آن که کشنده ی سگ آبی را بکشد و سه شبانروز در برابر آتش فرروزان و برسم دسته بسته ف هوم بر دست گیرند و روان پاک آن سگ را نیاز پیشکش آورند .
56
پس آن گاه آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز می گردد.
( الف)
1
کدام است آن افریده نیک در میان افریدگان سپند مینو که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفیده ی اهریمن را می کشد ؟
2
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش .
این است این آفریده نیک در میان آفریدگان سپندمینو که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی اهریمن را می کشد .
3
ای زرتشت !
هرکس سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش بکشد ، روان خویش را تا نه پشت می کشد و اگر تاوان گناه خود را در زندگانی این جهانی با پیشکش بردن نیازی نزد سروش ندهد ، راهی به چینودپل نباید .
4
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرکس سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش بکشد پاد افره گناهش چیست ؟
اهورمزدا پاسخ داد :
هزارتازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه باسرو شو ـ چرن .
بخش یکم
(ب)
5
کدام است آن آفریده ی بد در میان آفریدگان اهریمن که ز نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی سپند مینو را می کشد ؟
6
اهوره مزدا پاسخ داد :
دیوی که « زیری مینگوره » نام دارد و مردم بد زبان « زیری میاک » می نامندش .
این است آن آفریده ی بد در میان آفریدگان اهریمن که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی سپند مینو را بکشد .
7
ای زرتشت !
هر کس دیوی که « زیری مینگوره » نام دارد و مردم بد زبان « زیری میاک » می نامندش ـ بکشد ، گناهانش در اندیشه و گفتار و کردار ـ بدان گونه که آیین پتت را بجای آورده باشد ـ بخشوده شود و تاوان آن داده شود .
بخش دو م
8
هر کس سگ گله ، سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پرورده ای را بزند و بکشد ، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر ، با شیونی بلند تر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ بدون شبیخون زده باشد ، پرواز کند .
9
. . . هیچ روانی در جهان دیگر با روان از تن جدا شده ی او دیدار نکند و در برابر زوزه و شبیخون دیوان ، به وی یاری نرساند .
سگ نگهبان چینود پل در برابر زوزه و شبیخون دیوان ، به وی یاری نرساند .
10
هر گاه کسی سگ گله ای را چنان بزند که از کار بیفتد و یا گوش و یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به گلّه دستبرد زند و گوسفندی را برباید و سگ نتواند هیچ گونه هشداری بدهد ، او باید تاوان گوسفند ربوده را بدهد و برا زخمی که بر سگ زده است ، پاد افره گناه زخمی کردن آگاهانه بر او رواست .
11
هر گاه کسی سگ خانگی را چنان بزند که از کار بیفتد و یا گوش و یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به خانه دستبرد زند و کالایی را برباید و سگ نتواند هیچ گونه هشداری بدهد ، او باید تاوان کالایی که ربوده را بدهد و برا زخمی که بر سگ زده است ، پاد افره گناه زخمی کردن آگاهانه بر او رواست .
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگ گلّه ای را چنان بزند که از هوش برود و جان بدهد ، پاد افره گناهش چیست :
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
13
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگی خانگی را . . . ( بند 12 با شماره ی هفتصد به جای هشتصد )
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگی ولگرد را . . . ( بند 12 با شماره ی ششصد به جای هشتصد )
15
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی توله سگی را . . . ( بند 12 با شماره ی پانصد به جای هشتصد )
16
همین پادافره ، کیفرش کشتن سگ « جژو » ، سگ «ویژو » ، سیاه گوش ، سگ اوروپی تیز دندان و روباه تند رو است .
همین پادافره ، کیفر کشتن هرگونه سگی جز سگ آبی است .
بخش سوم
17
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ گله خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که تا یک یو جیستی گرداگرد گله می گردد و آن را از گرگ و دزداسداری می کند .
18
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ خانگی خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که تا یک هاسر گرداگرد گله می گردد و آن را از گرگ و دزد پاسداری می کند .
19
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ ولگرد خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که هیچ یک از تواناییهای گان دیگر را نشان نمی دهد و تنها در پی تن پروری است .
بخش چهارم
20
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ گله خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به سرور بزرگترین خانواده خوراک بد بدهد .
21
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ خانگی خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهورهمزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به سرور خانواده میان مایه خوراک بد بدهد .
22
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ ولگرد خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به آتربانی اشون که به خانه اش بیاید خوراک بد بدهد .
23
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به توله سگی خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به نوجوانی اشون زاده و به پانزده سالگی رسیده ، خوراک بد بدهد .
24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ گله ای خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره اش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ خانگی خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
26
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگی ولگرد خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
27
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به توله سگی خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش پنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
28
در میان آفریدگان سپند مینو ، این سگ است که اگر بدو خوراک ندهند و همواره سرگرم به کار پاسداری از چیزهایی باشد که بهره ای از آنها بدو نمی رسد ، زودتر از همه پیر و ناتوان می شود .
پس او را شیر و چربی و گوشت بیاور که خوراک بایسته اوست .
بخش پنجم
29
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستی ، سگی هار یا سگی ناگاه گیر باشد ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
30
اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید چنبری چوبین به استبری یک اشتی ـ از چوب سخت ـ و یا به ستبری دو اشتی ـ از چوب نرم ـ برگردن او بگذارند و او را از دو سوی آن چنبر به جایی ببندند .
31
. . . اگر چنین نکنند و سگ هار یا سگ ناگاه گیر ، تن گوسفندی را به دندان بگزد یا کسی را زخمی کند ، پاد افره ی گناه خونریزی آگاهانه بر آن سگ رواست .
32
اگر سگی ، گوسفندی را به دندان بگزد یا کسی را زخمی کند ، نخستین با باید گوش راستش را ببرند و دومین بار گوش چپش را . . .
33
. . . سومین بار پای راستش را و چهارمین بار پای چپش را . . .
34
. . . و پنجمین بار دمش را .
بنابراین باید چنین سگی را از دو سوی چنبری که بر گردنش می گذارند ، به جایی ببندند . اگر چنین نکنند . . .
35
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستی سگی نابویا یا سگی هار باشد ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
باید از او نگاهداری کنند و به درمانش بکوشند ؛ همان گونه که درباره ی یکی از پرهیزگاران می کنند .
36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر آنان به درمان آن سگ بکوشند و با ناکامی روبرو شوند چه باید بکنند ؟
37
اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید . . . (بند 30)
38
اگر چنین نکنند و سگ نابو در گودال یا چاه یا پرتگاه یا رودخانه یا جویی بیفتد و زخمی شود و سپس بمیرد ، آنان پشو تنو می شوند .
بخش ششم
39
ای سپیتمان زرتشت !
من ـ اهوره مزدا ـ آن دارنده جامه و پای پوش بر تن پیوسته ، آن نگاهبان شب زنده دار و تیز دندان را آفریدم که زاده شده است تا خوراک خویش را از مردمان بگیرد و کالا و دارایی آنان را نگاهبانی کند .
من ـ اهوره مزدا ـ سگ را با تنی نیرومند و هوشی سرشار برای نبرد با بدکاران و نگاهبانی از کالا و دارایی تو آفریدم .
40
هر آن کس که به بانگ او بیدار شود ، نه دزد و نه گرگ می تواند بی آگاهی او چیزی از خانه وی برباید .
گرگ با تن زخم خورده و پاره پاره از خانه ی او دور رانده و گریزان می شود .
بخش هفتم
41
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام یک از دو گونه گرگ ـ گرگی که زاده سگی نرینه و گرگی مادینه یا گرگی زاده از گرگی نرینه وسگی مادینه ـ بیشتر تبهکاری می کند و سزاوارتر است کشته شود ؟
اهوره مزداپاسخ داد ؟
از این دو گونه ی گرگ ، آن که از سگی نرینه و گرگی مادینه است بیشتر تبهکاری می کند واز آن یک که از گرگی نرینه و سگی مادینه زاده شده ، سزاوارتر است که کشته شود .
42
این گونه سگان زاده از سگی نرینه و گرگی مادینه ، به سگ گله ، سگ خانگی ، سگ ولگرد ، وسگ پرورده بتازند و گله ها را تباه کنند . چنین سگانی برای گله ها خونریزتر و زیانبارتر و ویرانگرتر از همه ی دیگر سگانند .
43
این گونه گرگان زاده از سگی نرینه و گرگی مادینه ، به سگ گله ، سگ خانگی ، سگ ولگرد ، وسگ پرورده بتازند و گله ها را تباه کنند . چنین گرگانی برای گله ها خونریزتر و زیانبارتر و ویرانگرتر از همه ی دیگر گرگانند .
بخش هشتم
44
هر سگی سرشت هشت گونه از مردم را دارد : سرشت آتربان ، ارتشتار ، برزیگر ، خنیاگر آواره ، دزد ، جانور درنده ، روسپی و کودک .
45
همچون آتربان ریزه خوار خوان دیگران است .
همچون اتربان سپاسگزار است .
همچون آتربان به اسانی خورسند می شود .
همچون آتربان تنها خواستار نانپاره است .
همچون ارتشتار پیشگام است .
همچون ارتشتار به نگاهبانی از بهترین چارپایان نبرد می کند .
همچون ارتشتار نخستین کسی است که از خانه بیرون می رود .
46
همچون برزیگر هوشیار و کم خواب است .
همچون برزیگر نخستین کسی است که از خانه بیرون می رود .
همچون برزیگر واپسین کسی است که به خانه باز می گردد .
همچون خنیاگر آواره آوازه خوان است .
همچون خنیاگر آواره میهمان ناخوانده است
همچون خنیاگر آواره نزار است .
همچون خنیاگر آواره بینواست .
47
همچون دزد تاریکی را دوست دارد .
همچون دزد در تاریکی پرسه می زند .
همچون دزد بی پروا خوراک می خورد .
همچون دزد نگاهدارنده ای سست پیمان است .
همچون جانور درنده تاریکی را دوست دارد .
همچون جانور درنده در تاریکی پرسه می زند .
همچون جانور درنده بی پروا خوراک می خورد .
همچون جانور درنده نگاهدارنده ای سست پیمان است .
48
همچون روسپی نغمه سرایی می کند .
همچون روسپی میهمان ناخوانده است .
همچون روسپی در گذرگاهها پرسه می زند .
همچون روسپی نزار است .
همچون روسپی بینواست .
همچون کودک پر خواب است .
همچون کودک رمنده است .
همچون کودک زبان دراز است .
همچون کودک چهار دست و چا راه می رود .
بخش نهم
49
اگر آن دو سگ من ـ سگ گله و سگ خانگی ـ گذارشان به خانه ی هریک از مردم اشون من افتد ، هرگز نباید آنها را بیرون رانند ؛ زیرا هیچ خانه ی اهوره افریده ای روی زمین جز با بودن آن دو سگ من ـ سگ گله و سگ خانگی ـ ماندگار نیست .
بخش دهم
50
ای دادار جهان استومند ! ای شون !
هنگامی که سگی با مغز استخوان تباه شده و تخمه ی خشکیده بمیرد ، روان او به کجا می رود؟
51
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
روانش به سرچشمه ی آبها می رود و در آن جا از هر هزار سگ نرینه و ه هزار سگ مادینه دو سگ آبی ـ یک سگ آبی نرینه و یک سگ ابی مادینه ـ پدید می آید .
52
ای سپیتمان زرتشت !
کسی که سگ آبی را بکشد ، چنان خشکسالی پدید می آورد که چراگاهها را می خشکاند و از آن پس اسایش و باروری و ندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، از آن سرزمسن و از آن کشتزار دور می شود .
53
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کی اسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز می گردد ؟
54-55
آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، هرگز بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز نمی گردد ؛ مگر آن که کشنده ی سگ آبی را بکشد و سه شبانروز در برابر آتش فرروزان و برسم دسته بسته ف هوم بر دست گیرند و روان پاک آن سگ را نیاز پیشکش آورند .
56
پس آن گاه آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز می گردد.