عبارات مورد جستجو در ۴۳ گوهر پیدا شد:
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۶۸ - در بیان آنکه چون مولانا قدسنا اللّه یسره العزیز نقل فرمود چلبی حسام الدین بولد گفت که بجای والد خویش تو بنشین و شیخی کن تا من در خدمت ایستاده باشم. ولد قبول نکرد و گفت که مولانا نگذشته است، حاضر است المؤمنون لایموتون چنانکه در زمان مولانا خلیفه بودی بعد از او هم خلیفه باش.
گفت از آن پس حسام دین بولد
بعد والد توئی امام و سند
جای او با تو میرسد بنشین
که چو تو نیست عارف و ره بین
گفت نی والده یقین زنده است
مرده جسمش بود که چون ژ نده است
روح او در جوار حق باقی است
از می وصل خود ج قش ساقی است
مؤمنون را نه لایموتون گفت
مصطفی چونکه در معنی سفت
در زمانش بدی خلیفۀ ما
هیچ تغییر نیست بیش ورا
تو بدی چون اما م و ما مأموم
از شه این کرده ایم ما معلوم
اول و آخری خلیفۀ ما
پیشوائی و شیخ در دو سرا
کرد الحاح بیحد آن بینا
که نشاید بجز ترا آنجا
کردمش گونه گون ز جان لابه
بی ریا از دل و ز ب ان لابه
سخنم را ز لطف کرد قبول
شد میسر هر آنچه بد مأمول
همه بودیم زیر سایۀ شاه
ایمن از مکر دیو و سهو و گناه
بعد ده سال ود وز ناگاه او
گشت رنجور و شد بحضرت هو
ماند تنها ولد چو طفل یتیم
زار گشت و نزار شد از بیم
خیره مانند طفل در صحرا
بی پناهی و مشفقی عذرا
از خود امید را برید آن دم
گفت ماندم بچاه ظلمت و غم
سر همیزد ز غصه بر دیوار
از غم هجر آن چنان دلدار
نوحه میکرد بر خود او هردم
که چه خواهم شدن از این ماتم
رهبرم رفت ره چگونه برم
بی وی از دیو سر چگونه برم
بکجا رو نهم کرا گیرم
چه بود چاره چیست تدبیرم
گفتم ای جان پاک اگر رفتی
بتن و زیر خاکدان خفتی
جان پاک تو حاضر است یقین
بر من و جمله ناظر است یقین
نی که بودت بمن عنایتها
نی که کردم ز تو روایتها
نی که بودم چو ترجمان پیشت
روز و شب بهر رهروان بیشت
میرسانیدم از تو من پیغام
بخواص خواص و هم بعوام
وعده های عظیم داده بدی
گفته بودی رهانمت ز خودی
یوسفت را ز حبس چاه کشم
گر اسیر است امیر و شاه کنم
زانکه جان است یوسف و تن چاه
اندر این چاه مانده از اللّه
بخشمت عاقبت ولایتها
نقد و در آخرت ولایتها
نقد فرمای تا شوم ایمن
گردم از خوف فوت آن ساکن
گفت بودم در آب و گل پیدا
رهنما من بطالبان خدا
پیششان بودم و ندیدندم
نگزیدندم و گزیدندم
چونکه پنهان شدم کجا بینند
آوه این قوم چون خ د ا بینند
مگر آیم بصورت دیگر
باز من در جهان بشکل بشر
تا نمایم بهر کسی ره را
کنم آگاه بنده و شه را
که شود مشکلات حل از من
دل و جان هم رهد ز حبس بدن
اولیا مهر آن در این عالم
میرسند ای پسر ز کتم عدم
تا همه در وجود جود کنند
هیزم نفس را چو عود کنند
مس تن را ز کیمیای نظر
بی توقف کنند صافی ز ر
تا بود در جهان ولی خدا
رهنمایست و دستگیر ترا
چون گذشت او بجو یکی دیگر
تا که گردد ترا بحق رهبر
نیست دیگر اگر دگر گفتم
بهر صورت ش مر دگر گفتم
ورنه ایشان همه یکی نوراند
از دوی و سوی قوی دوراند
روحشان چون بهار یکسان است
جسمشان در عدد چو اغصان است
متعدد چو لاله و ریحان
کز بهار اند رسته در بستان
بنگر در بهار ای بینا
در گذر از شمار و یک بین آ
هر که بگذشت خوش ز خوف و رجا
هرچه آن دیدنی است دید آنجا
وانکه می نگذرد از این دو مقام
کور ماند نیابد از حق گام


نجم‌الدین رازی : باب سیم
فصل دوازدهم
قال الله تعالی «فاذکرونی اذ کرکم» و قوله «واذکر وا الله کثیرا لعلکم تفلحون».
و قال النبی صلی‌الله علیه و سلم «افضل الذکر لااله‌الاالله و افضل الدعاء الحمد لله».
بدانک حجب روندگان نتیجه نسیان است و نیستان بدان سبب بود که در بدایت فطرت چون وجود روح پدید آمد عین وجود او دو گانگی ثابت کرد میان او و حضرت تا اگرچه روح حق را دران مقام به یگانگی دانست اما به یگانگی نشناخت زیراک شناخت از شهود خیزد و شهود از وجود درست نیاید که شهود ضد وجودست «وا لضدان لایجتمعان».
تعلق روح بقالب از برای آن بود تا دو خلف چون نفس و دل حاصل کند تا در مقام شهود چون روح بذل وجودکند که «جا الحق و ز هق الباطل» او را خلیفتی باشد که قایم مقامی او کند و این سری بزرگ است فهم هر کس اینجا نرسد پس چنانک روح دران عالم حق را به کمال وحدانیت نشناخت نیز دران مقام ذکر بی‌شرکت نتوانست کرد که هم ذاکر خویش بودهم ذاکر حق و این ذکر بشرکت بود و حق تعالی میفرماید «واذکر ربک اذانسیت» یعنی بعد از نسیان ماسوای من مرا یاد کن تا بشرکت نبود.
و چندانک روح بر عالم ملک و ملکوت گذر میکرد تا بقالب پیوست هر چیز که مطالعه میکرد ازان ذکری باوی میماند و بدان مقدار از ذکر حق باز میماند تا آنگه که جمعی را چندان حجب از ذکر اشیا مختلف پدید آمد که بکلی حق را فراموش کردند حق تعالی از یاد عنایت ایشان را هم فراموش کرد که «نسوا الله فنسیهم».
پس چون حجب از نسیان پدید آمد و سبب بیماری «فی قلوبهم مرض» این بود لاجرم در مقام معالجت بحکم آنک گفته‌اند «العلاج باضدادها» از شفاخانه قرآن این شربت میفرماید که «اذکروا الله ذکرا کثیرا» تا باشد که از حجب نسیان و مرض آن خلاص یابند که «لعلکم تفلحون».
اما اختصاص بذکر «لااله‌الاالله» آن است که میفرماید «الیه یصعد الکم الطیب» و آن کلمه لااله‌الاالله است یعنی این کلمه را بحضرت عزت راه تواند بود که درین کلمه نفی و اثبات است و مرض نسیان را بشربت نفی و اثبات دفع توان کرد زیرا که نسیان مرکب است از نفی و اثبات نفی ذکر حق و اثبات ذکر اغیار پس شربت سکنجبین وار از سرکه نفی و شکر اثبات میباید تا ماده صفرای نسیان را قلع کند به لا‌اله نفی ماسوای حق میکند و به الاالله اثبات حضرت عزت میکند تا چون برین مداومت و ملازمت نماید بتدریج تعلقات روح از ماسوای حق بمقراض لااله منقطع شود و جمال سلطان الاالله از پس تتق عزت متجلی گردد و بر حکم وعده «واذکرو نی اذکرکم» از لباس حرف و صوت مجرد شود و در تجلی نور عظمت الوهیت خاصیت «کل شی هالک الا وجهه» آشکار گردد ذکر روح با وجود روح در بحر ذاکری فاذکرونی مستهلک شود اذکرکم نیابت ذاکری روح کند ذکر بی‌شرکت اینجا دست دهد.
تا ز خود بشنود نه از من و تو
لمن الملک واحد القهار
حقیقت «شهد الله انه لا اله الاهو» اینجا ظاهر شود.
اشارت یوسف حسین رازی که گفت «ما قال احد الله الا الله» اینجا مفهوم گردد و معلوم شود که بنای مسلمانی چرا بر کلمات دیگر نیست الا برکلمه لااله‌الاالله از بهر آنک خلاص از شرک معنوی جز بتصرف معنی این کلمه حاصل نمیآید پس شرک صورتی هم جز بصورت این کلمه منتفی نگردد. چنانک میگوید.
آفرینش را همه پی کن به تیغ لااله
تا جهان صافی شود سلطان الا‌الله را
صلی‌الله علی محمد و آله.
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۲
در آن مقام که در جلوه ماه من باشد
چه جای شمع که خورشید انجمن باشد
کجا زکوثر و تسنیم دل شود محفوظ
اگر شراب لبانت نصیب من باشد
زوصل لعل تو گر مدعی سلیمان شد
ولی نه خوی سلیمان در اهرمن باشد
بزاغهای بهشتی که خالهای تواند
بگو بهشت چرا منزل زغن باشد
اگر نه سوز تو در دل نهفته است چو من
زبان شمع چرا آتشین سخن باشد
غریبم ار به بهشتم برند در محشر
مرا بکوی خرابات چون وطن باشد
سخن بغیر حق آشفته نشنود زتو کس
مدیح شاه زمانت چو در دهن باشد
خدیو کشور امکان علی امام نخست
که آخرین پسرش صاحب زمن باشد
ستوده مهدی قائم که هشت باغ بهشت
زلطف نکهت خلقش کمین چمن باشد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۰
یا برای چشم بد تعویذ می باید نوشت
یا خط بیزاری امید می باید نوشت
جیحون یزدی : مراثی
شمارهٔ ۹ - شهادت وهب بن عبدالله
چند نازی ای حکیم از فرط عقل
که حق از عقل تو در ناید بنقل
تو محاط و حق محیط است ای عمو
از علی خوان کلما میزتمو
کی بصا نع میبرد مصنوع پی
کی کند ادراک نائی فکرنی
هرچه را خوانی خدا آن خود توئی
که بموصوف از صفت افتد دوئی
شرکرا توحید پنداری که چه
جهل را تو علم انگاری که چه
کی ابوذر بوی صرف اشنیده بود
یا که سلمان نحو و منطق دیده بود
جذب حق مخصوص توفیق است و بس
نی دوام ذکر یا حبس نفس
گر تو مشتاق حقی بگذر ز غیر
که خدا جوئی چه درکعبه چه دیر
آن شنیدم کز نصارا بد وهب
وز صلیب و دیر نامد محتجب
سالها ثالث ثلاثه گفته بود
خاک راه راهب از جان رفته بود
لیک چون توفیق زد طبل وفاق
شد حسینش هادی راه عراق
زد دم از تکبیر و از ناقوس راست
برمیان زنار یا قدوس بست
رسته شد از قید قسیس وکنشت
بسته شد برقید غلمان و بهشت
با زن و با مادر ازصدق و صفا
شاه را تا کربلا کرد اقتفا
چون صباح روز عاشورا دمید
وز فلک سری غریب آمد پدید
دید کز جور سپاهی کینه کش
یاوران مقتول و طفلان درعطش
یکطرف جوش و خروش اندر حرم
یکطرف شه مانده بی خیل و حشم
مادرش گفت ای وهب چندین درنگ
خیز و برنه زین باسب و شو بجنگ
از سکونت در دلم آن واهمه
که خجل گردم ز روی فاطمه
از جوانمردی شنو زین پیر زن
برصف این روبهان چون شیر زن
چون وهب گفتار مادر گوش کرد
جست و تن بر رزم جوشن پوش کرد
نو عروسش چون بعزم رزم دید
چنگ زد در دامن و اشکش چکید
گفت کای شور سر سودائیم
رحم کن بر غربت و تنهائیم
من هنوز از وصل تو ناسوده ام
عقده از طره ات نگشوده ام
اندر این کشور که نشناسند کیش
چون پسندی طاق مانده جفت خویش
گفت با او کای عروس نامراد
زین جدائی سلب ناید اتحاد
وصل ما و تو فتاد اندر جنان
که وصال اندر جنان به کز جهان
جامه دامادی من شد کفن
شد بگور از حجله عیشم وطن
تیغ ابروی توام کی ره زند
که سرم بر تیغ آهن می تند
تیر مژگان تو اندرکیش به
که مرا از تیر کین دل ریش به
از سرم شد شوق بالینت رمان
که فتاده در سرم عشق سنان
دوری از گلگون رخت محبوب تر
که مرا گل گونه از خون خوبتر
پس سوی شه رفت و جست اذن جهاد
شاه گفت ای سرو بستان رشاد
تو مسلمانی و مهمان منی
در پناه عهد و پیمان منی
میهمان و نو مسلمان ای دریغ
هیچکس نسپاردش برتیر و تیغ
گفت ای اسلام را تو مبتدع
بل ضیافت را وجودت مخترع
تو که هم مهمانی وهم اصل دین
ازچه برقتلت زده صف مشرکین
وانگهی خاک ره شه بوس کرد
شد برزم و بانگ همچون کوس کرد
کای سپه گر می ندانیدم نسب
پورعبداللهم و نامم وهب
گرز من البرز را هامون کند
برق تیغم چرخ را کانون کند
تاب کوپال من اندر قاف نیست
با سم رخشم زمین را ناف نیست
زان گره می کشت و می افکند هی
وزعروسش ناله ارجع الی
مادرش می گفت بگذرین عروس
ترسمت کآخر فریبد از فسوس
ناگهان گشتش دو دست از تن جدا
مادراندر نصرتش شد در وغا
با عمود خیمه کاندر دست داشت
چندتن را خیمه در دوزخ فراشت
گفت شاهش بازگرد ای شیر زن
که جهاد از زن نخواهد ذوالمنن
بازگشت اما وهب چون کشته شد
جانب شوهر زن سرگشته شد
خون ز رخسارش همی میکرد پاک
کز اشاره شمر ناگه شد هلاک
وین نخستین زن بد ازجیش امام
کز شهادت شد سوی دارالسلام
دیگری ز اهل خبر گوید چنین
گه وهب چون خورد و زد در دشت کین
زنده بگرفتند و بردندش چو شیر
نزد ابن سعد گفتش کای دلیر
سخت ما را سست عنصر دیده
خصم را کم خویش را پر دیده
پس سرش ببرید وزی مادر فکند
مادرش هم باز زی لشکر فکند
آنچنان پراند سر را سویشان
که تنی شد کشته از اردویشان
گفت آنسر کو نثار یار گشت
برتن خود بار و بر ما عار گشت
این وهب بر شاهدین موهوب شد
گر به تو بد رفت بر وی خوب شد
طبع را جیحون چو نظم اندیش کرد
عرش را کرسی بزم خویش کرد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۴ - الثقه
ثقه بر رزق مقسوم اعتماد است
بر احکام قدر هم انقیاد است
دگر تصدیق اخبار مبین است
دگر تصدیق کل مرسلین است
بدین حق وثوق ازهر جهاتست
ثقه گر نیست دل دور از نجات است
بقول معتمد گر اعتمادت
نشد حاصل نخواهد شد مرادت
عجب کاندر سلوکی رهبرت نیست
عجبتر آنکه قولش باورت نیست
تو را اگر در طریقی عزم باشد
مرو تنها که دور از حزم باشد
جماعت رحمت آمد با کسی باش
بتصدیق نظر با مونسی باش
یکی ز احکام لازم با تو گویم
نشان مرد حازم با تو گویم
بود حزم آنکه گر حرفی بمنقول
نیوشی‌ وان بود خارج ز معقول
تو حمل آن بصحت بیشتر کن
پس آنگه باز تجدید نظر کن
اگر آخر شد آن صدق امتیاز است
و گر کذب است چشم عقل باز است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۱۵ - المضاهاه بین‌الحضرات والاکوان
مضاهات دگر در نص عرفان
بما بین سه حضرت گشت و اکوان
خود اکوانرا که ترتیب و حسابست
بسوی آن سه حضرت انتسابست
خود امکان و وجوبست آن به نسبت
دگرهم جمع ما بین دو حضرت
پس از اکوان هر آنچیزی که نسبت
بود سوی وجوب او را بقوت
بود او در وجود اعلی و اشرف
بنزد عامه اندر رتبه الطف
حقیقت علوی و روحیست او را
و یا ملکیه مر تحقیق جو را
دگر نسبت سوی امکانش اقواست
وجود اواخس در رتبه و ادنی است
حقیقت عنصری و سفلی او راست
مرکب یا بسیطه در تقاضاست
دگر نسبت سوی امکانش اقواست
وجود او اخس در رتبه وادنی است
حقیقت عنصری و سفلی او راست
مرکب یا بسیطه در تقاضاست
و گر نسبت بسوی جمع ما بین
اشدستش ز انسان باشد آن عین
حقیقت باشد انسانیه او را
ز انسان باز بشنو وصف و خورا
هر انسان سوی امکانست امیل
در او احکام امکان باشد اغلب
ور انسان امیل او سوی وجوبست
بسوی او همه روی وجوبست
در او حکم وجود اغلب روا شد
خود او از انبیا و اولیا شد
و گر دروی جهات آمد مساوی
مگر از مؤمنینش خوانده راوی
بهر سو میل او زین هر دو جانب
بود در حکم کلی باز غالب
در ایمان شد دلیل ضعف و شدت
مظاهاتت بر این نظم است و رتبت
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۸۱
دَسْتِ ته کافِرْ، نامُسَلْمونْ بَوُوئمْ
بِهِشْت مذهبْ وُ، رویِ ایمونْ بُوُوئِمْ
کافروَچهْ بوئهْ، مِنْ چِسُونْ بَوُوئِمْ؟
هر طورْ که خواهشْ بُو، اوُنچنُونْ بَوُوئِمْ
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة الجمعة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴿۱﴾
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ﴿۲﴾
وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۳﴾
ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴿۴﴾
مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا ۚ بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴿۵﴾
قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴿۶﴾
وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴿۷﴾
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴿۹﴾
فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴿۱۰﴾
وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا ۚ قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ ۚ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴿۱۱﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة القلم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ﴿۱﴾
مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴿۲﴾
وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ﴿۳﴾
وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ﴿۴﴾
فَسَتُبْصِرُ وَيُبْصِرُونَ﴿۵﴾
بِأَييِّكُمُ الْمَفْتُونُ﴿۶﴾
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴿۷﴾
فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ﴿۸﴾
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴿۹﴾
وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ﴿۱۰﴾
هَمَّازٍ مَّشَّاءٍ بِنَمِيمٍ﴿۱۱﴾
مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ﴿۱۲﴾
عُتُلٍّ بَعْدَ ذَٰلِكَ زَنِيمٍ﴿۱۳﴾
أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ﴿۱۴﴾
إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴿۱۵﴾
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ﴿۱۶﴾
إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ﴿۱۷﴾
وَلَا يَسْتَثْنُونَ﴿۱۸﴾
فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ﴿۱۹﴾
فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ﴿۲۰﴾
فَتَنَادَوْا مُصْبِحِينَ﴿۲۱﴾
أَنِ اغْدُوا عَلَىٰ حَرْثِكُمْ إِن كُنتُمْ صَارِمِينَ﴿۲۲﴾
فَانطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ﴿۲۳﴾
أَن لَّا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُم مِّسْكِينٌ﴿۲۴﴾
وَغَدَوْا عَلَىٰ حَرْدٍ قَادِرِينَ﴿۲۵﴾
فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ﴿۲۶﴾
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ﴿۲۷﴾
قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ﴿۲۸﴾
قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ﴿۲۹﴾
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ يَتَلَاوَمُونَ﴿۳۰﴾
قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ﴿۳۱﴾
عَسَىٰ رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا رَاغِبُونَ﴿۳۲﴾
كَذَٰلِكَ الْعَذَابُ ۖ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴿۳۳﴾
إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴿۳۴﴾
أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴿۳۵﴾
مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴿۳۶﴾
أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ﴿۳۷﴾
إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ﴿۳۸﴾
أَمْ لَكُمْ أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ۙ إِنَّ لَكُمْ لَمَا تَحْكُمُونَ﴿۳۹﴾
سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَٰلِكَ زَعِيمٌ﴿۴۰﴾
أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكَائِهِمْ إِن كَانُوا صَادِقِينَ﴿۴۱﴾
يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَيُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ﴿۴۲﴾
خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ۖ وَقَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ﴿۴۳﴾
فَذَرْنِي وَمَن يُكَذِّبُ بِهَـٰذَا الْحَدِيثِ ۖ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ﴿۴۴﴾
وَأُمْلِي لَهُمْ ۚ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴿۴۵﴾
أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ﴿۴۶﴾
أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ﴿۴۷﴾
فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَىٰ وَهُوَ مَكْظُومٌ﴿۴۸﴾
لَّوْلَا أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴿۴۹﴾
فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ﴿۵۰﴾
وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ﴿۵۱﴾
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ﴿۵۲﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة الإنسان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا﴿۱﴾
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا﴿۲﴾
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا﴿۳﴾
إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا﴿۴﴾
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا﴿۵﴾
عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا﴿۶﴾
يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا﴿۷﴾
وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا﴿۸﴾
إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا﴿۹﴾
إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا﴿۱۰﴾
فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَٰلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا﴿۱۱﴾
وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيرًا﴿۱۲﴾
مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ ۖ لَا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِيرًا﴿۱۳﴾
وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلَالُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلًا﴿۱۴﴾
وَيُطَافُ عَلَيْهِم بِآنِيَةٍ مِّن فِضَّةٍ وَأَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا﴿۱۵﴾
قَوَارِيرَ مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا﴿۱۶﴾
وَيُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلًا﴿۱۷﴾
عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّىٰ سَلْسَبِيلًا﴿۱۸﴾
وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَّنثُورًا﴿۱۹﴾
وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَمُلْكًا كَبِيرًا﴿۲۰﴾
عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا﴿۲۱﴾
إِنَّ هَـٰذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا﴿۲۲﴾
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنزِيلًا﴿۲۳﴾
فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا﴿۲۴﴾
وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلًا﴿۲۵﴾
وَمِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا﴿۲۶﴾
إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يَوْمًا ثَقِيلًا﴿۲۷﴾
نَّحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ ۖ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلًا﴿۲۸﴾
إِنَّ هَـٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ۖ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا﴿۲۹﴾
وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا﴿۳۰﴾
يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ ۚ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا﴿۳۱﴾
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به برادرش عقيل در جواب نامه او
و من كتاب له عليه‌السلام إلى أخيه عقيل بن أبي طالب في ذكر جيش أنفذه إلى بعض الأعداء و هو جواب كتاب كتبه إليه عقيل
فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ اَلطَّرِيقِ وَ قَدْ طَفَّلَتِ اَلشَّمْسُ لِلْإِيَابِ فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلاَ وَ لاَ
فَمَا كَانَ إِلاَّ كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ اَلرَّمَقِ فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا
فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي اَلضَّلاَلِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي اَلشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي اَلتِّيهِ
فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي اَلْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ اِبْنِ أُمِّي
وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي اَلْقِتَالِ فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ اَلْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اَللَّهَ لاَ يَزِيدُنِي كَثْرَةُ اَلنَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً
وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اِبْنَ أَبِيكَ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ اَلنَّاسُ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لاَ مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً وَ لاَ سَلِسَ اَلزِّمَامِ لِلْقَائِدِ وَ لاَ وَطِيءَ اَلظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ اَلْمُتَقَعِّدِ
وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سَلِيمٍ فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ اَلزَّمَانِ صَلِيبُ يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ
نهج البلاغه : حکمت ها
تاثیر بیماری در ریزش گناهان
وَ قَالَ عليه‌السلام لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اِعْتَلَّهَا
جَعَلَ اَللَّهُ مَا كَانَ مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ فَإِنَّ اَلْمَرَضَ لاَ أَجْرَ فِيهِ وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ اَلسَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ اَلْأَوْرَاقِ وَ إِنَّمَا اَلْأَجْرُ فِي اَلْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ اَلْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ اَلْأَقْدَامِ
وَ إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ اَلنِّيَّةِ وَ اَلسَّرِيرَةِ اَلصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ اَلْجَنَّةَ
قال الرضي و أقول صدق عليه‌السلام إن المرض لا أجر فيه لأنه ليس من قبيل ما يستحق عليه العوض لأن العوض يستحق على ما كان في مقابلة فعل الله تعالى بالعبد من الآلام و الأمراض و ما يجري مجرى ذلك
و الأجر و الثواب يستحقان على ما كان في مقابلة فعل العبد فبينهما فرق قد بينه عليه‌السلام كما يقتضيه علمه الثاقب و رأيه الصائب
نهج البلاغه : حکمت ها
توکل و اعتماد به خدا
وَ قَالَ عليه‌السلام لاَ يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ اَللَّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ
نهج البلاغه : حکمت ها
شناخت واقعيت ها و خرافات
وَ قَالَ عليه‌السلام اَلْعَيْنُ حَقٌّ وَ اَلرُّقَى حَقٌّ وَ اَلسِّحْرُ حَقٌّ وَ اَلْفَأْلُ حَقٌّ
وَ اَلطِّيَرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ وَ اَلْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ
وَ اَلطِّيبُ نُشْرَةٌ وَ اَلْعَسَلُ نُشْرَةٌ وَ اَلرُّكُوبُ نُشْرَةٌ وَ اَلنَّظَرُ إِلَى اَلْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ
نهج البلاغه : حکمت ها
جايگاه شكایت كردن
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ شَكَا اَلْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اَللَّهِ وَ مَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِرٍ فَكَأَنَّمَا شَكَا اَللَّهَ
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به طلحه و زبیر در پاسخ به ادعاهاى سران ناکثین
و من كتاب له عليه‌السلام إلى طلحة و الزبير مع عمران بن الحصين الخزاعي ذكره أبو جعفر الإسكافي في كتاب المقامات في مناقب أمير المؤمنين عليه‌السلام
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ كَتَمْتُمَا أَنِّي لَمْ أُرِدِ اَلنَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي
وَ إِنَّ اَلْعَامَّةَ لَمْ تُبَايِعْنِي لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لاَ لِعَرَضٍ حَاضِرٍ فَإِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي طَائِعَيْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَى اَللَّهِ مِنْ قَرِيبٍ وَ إِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي كَارِهَيْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِي عَلَيْكُمَا اَلسَّبِيلَ بِإِظْهَارِكُمَا اَلطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِكُمَا اَلْمَعْصِيَةَ
وَ لَعَمْرِي مَا كُنْتُمَا بِأَحَقِّ اَلْمُهَاجِرِينَ بِالتَّقِيَّةِ وَ اَلْكِتْمَانِ وَ إِنَّ دَفْعَكُمَا هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلاَ فِيهِ كَانَ أَوْسَعَ عَلَيْكُمَا مِنْ خُرُوجِكُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِكُمَا بِهِ
وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّي قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي وَ عَنْكُمَا مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ ثُمَّ يُلْزَمُ كُلُّ اِمْرِئٍ بِقَدْرِ مَا اِحْتَمَلَ فَارْجِعَا أَيُّهَا اَلشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا فَإِنَّ اَلْآنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا اَلْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَجَمَّعَ اَلْعَارُ وَ اَلنَّارُ وَ اَلسَّلاَمُ
نهج البلاغه : حکمت ها
اعتماد به خداوند در انفاق
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ
نهج البلاغه : حکمت ها
شناخت واقعيت ها و خرافات
وَ قَالَ عليه‌السلام اَلْعَيْنُ حَقٌّ وَ اَلرُّقَى حَقٌّ وَ اَلسِّحْرُ حَقٌّ وَ اَلْفَأْلُ حَقٌّ
وَ اَلطِّيَرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ وَ اَلْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ
وَ اَلطِّيبُ نُشْرَةٌ وَ اَلْعَسَلُ نُشْرَةٌ وَ اَلرُّكُوبُ نُشْرَةٌ وَ اَلنَّظَرُ إِلَى اَلْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ
مفاتیح الجنان : فضیلت و اعمال ماه شعبان
اعمال روز نیمه شعبان
روز ولادت شریف امام دوازدهم مولانا و امامنا المهدی حضرت حجّة بن الحسن صاحب الزّمان (صلوات الله علیه و علی آبائه) است.
زیارت آن حضرت در هر زمان و مکان و دعا برای شتاب گرفتن فرج آن حضرت به هنگام زیارتش مستحب است و زیارت آن حضرت در سرداب شهر سامرّاء تأکید بیشتری دارد.
و اوست که ظهور و فرمانروایی اش یقینی است و اوست که زمین را پر از عدل و داد می کند، چنان که از ستم و بیداد پر شده باشد.