عبارات مورد جستجو در ۳۵ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۳ - ماده تاریخ - ۱۱۹۰ هجری قمری
سر دفتر اصحاب فتوت فرج الله
کش رزق جهان را کف بخشنده کفیل است
چون سعی جمیلش بود اندر عمل خیر
در روز جزا مستحق اجر جزیل است
در راه خدا ساخت یکی برکه که آبش
شیرین و خنک صافی و خوشبوی چو نیل است
بر طینتش، این آب که صافی است گواه است
بر همتش این خیر که جاری است دلیل است
کرد از پی تاریخ رقم خامه ی آذر:
این برکه بر آن کو طلبید آب سبیل است
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۳۳ - تاریخ آب انبار (۱۱۸۹ ه.ق)
فخر زمانه، حضرت حاجی ابوالحسن
کو راست صفوت صفی ز خلت خلیل
آن کو بکار نیک، نه در کنیتش نظیر
آن کو بفعل خیر، نه در عالمش عدیل
آن صافدل، که در طلب آب زندگی
شد رای روشنش همه جا خضر را دلیل
یاد آمدش، چو از شه لب تشنگان حسین
کرد از برای تشنه لبان بر که یی سبیل
آبش، چو آب روی شهیدان کربلا
غیرت فزای چشمه ی کافور و زنجبیل
شیرین و صاف و سرد و گوارا و مشکبوی
چون زنده رود و دجله و جیحون، فرات و نیل
ظلمات نیست ساحت کاشان و، شد عیان؛
آبی که شد حیوه ابد خضر را کفیل
آبی که خضر خاصه ی خود میشمرد، شد
بر خلق ازو سبیل، که بادا جرا و جزیل
هر تشنه را، که کام ازین برکه تر شود
گوید که: ای خدای جهان داور جلیل
بانی این بنا بودش عاقبت بخیر
آمین سرای دعوت او باد جبرئیل
در تشنگی بروز قیامت دهد مدام؛
ساقی کوثرش، قدح از آب سلسبیل
هم بخت او سعید بود، نامه اش سفید
هم دوستش عزیز بود، دشمنش ذلیل
تاریخ خواستند ز خیل سخنوران
اتمام برکه را که بود ظل او ظلیل
برداشت آذر آب و بتاریخ آن نوشت:
این برکه بر حسین شد از بوالحسن سبیل
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
گوژ از پی خیر مستراحی آراست
کش گند بخاست از زمین تا جوزاست
آنکس که ز خیر او چنین خیزد گند
بنگر که زشر او چه خواهد برخاست
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۰ - آداب دعوت و اجابت
سنت کسی که دعوت کند آن است که جز اهل صلاح را نخواند که طعام دادن قوت دادن است و فاسق را قوت دادن اعانت کردن بود بر فسق و فقرا را خواند نه توانگران را.
رسول (ص) می گوید، «بدترین طعامها طعام ولیمه ای است که توانگران را خوانند و درویشان را محروم کنند». و باید که خویشان و دوستان نزدیک را فراموش نکند که سبب وحشت باشد و به دعوت قصد تفاخر و لاف نکند، لیکن اندیشه آن کند که سنت به جای آرد و راحت به درویشان می رساند و هرکه را که داند که بر وی دشوار خواهد بود اجابت، وی را نخواند که سبب رنج گردد و هرکه در اجابت وی راغب باشد، وی را نخواند که اگر اجابت کند، طعام وی به کراهیت خورده باشد و آن سبب خطیئتی باشد.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۲
این املاک مفصله ظهر که بخط فرزند سعادتمند میرزا احمد صفائی وصی و امین بلاشریک من است، به اسم و رسم خود بقسمت در آوردم و موافق وقف نامچه علیحده که شرح، خط حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار امام و تفصیل خط میرزا احمد صفائی است، به طوع و رغبت بهمان شرایط که مکتوبست من وقف کرده ام. تولیت هم بامیرزا احمد صفائی وصی و امین من است هیچیک از ورثه را اعم از ذکور و اناث در تولیت و غیره حقی نیست. هر یک تخلف و تغلب کنند از رحمت خدا انشاء الله دور خواهند بود. امیدوارم این نیاز ناقابل که هم از فواضل رحمت بار خداست قبول و پذیرای آن درگاه باشد.
گربه تشریف قبولم بنوازی ملکم
ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۳
قبله گاهان آخوند ملا کاظم و ملا موسی و میرزا ابراهیم و ملاحسین را معروض میدارم: که وقفنامچه که به خط و خاتم و سجل حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار اما زید فضله در دست فرزندی احمد است، و تفصیل املاک به خط خود احمد، من بنده وقف کرده ام. تولیت را بهمان شرایط که مکتوب و مسجل است من به احمد داده ام هم بمیل و رضای من شده است، زحمت کشیده به مهر مهر آثار خود مزین و به خط شریف مسجل فرمائید که ممضی و مقبول است. هفدهم ذی قعده سنه ۱۲۶۵. حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۴
صاحب اختیاران معظم امیر حسنخان و اسمعیل خان و محمد علیخان و میرزا احمد خان را عرضه میدارم که: وقفنامچه که شرحش به خط و سجل حاجی زین العابدین محرر سرکار امام زید فضله العالیست و تفصیل به خط فرزندی میرزا احمد و تولیت نیز با اوست بهمان شرایط که مرقوم است در سجل به اجازه و رضای من است، سر موئی خلاف ندارد زحمت کشیده هر چهار به مهر مهر آثار خود مزین فرمائید و شاهد باشید، و هیچیک از اولاد مرا جز میرزا احمد متولی ندانید، و همین نوشته را سرکار قبله گاهی محمد علیخان ضبط فرمائید، یکوقتی بکار خواهد خورد. خانه سمنان را با اسبابیکه احمد تفصیل داده باو بخشیده ام. آن نوشته را با آنچه در فقره بخشش سایر اولاد و غیره نوشته ام مزین فرمائید و شاهد باشید. ۱۷ شهر ذیقعده سنه ۱۲۶۵ حرره یغما.
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۶
ای تیره تن ما که بجان دشمن مائی
مائیم سلیمان و تو اهریمن مائی
تو گلخن مائی و عجبتر که غلط وار
گوئیم که تو تنگ قفس، گلشن مائی
چون افعی پیچان سیه بر بسر گنج
پیوسته تو بنشسته به پیرامن مائی
ما پیرهن خویش بدریم که تنگ است
بر ما همه گیتی، که تو پیراهن مائی
آیا فتد آنروز که یکره بفشانیم
دامان تو ای گرد که بر دامن مائی
روزی ز تو زائیم و سوی باب گرائیم
ای مام نکوهیده که آبستن مائی
دردی و بلائی و شفائی و جفائی
آخر چه بلائی نه مگر تو تن مائی
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۰ - در حسب حال خود گوید
چو شست گشت کمان قامت چو تیر مرا
چو شست راست برآمد بهار و تیر مرا
چو تیر کان زکمان از گشاد شست پرد
پرید عمر و کمان گشت و شست تیر مرا
ز شست زلف کمان ابروان و تیر قدان
نماند بهره و حظ و نصیب و تیر مرا
چو تیر محترقم ز آفتاب و با پیری
فتاده کار چو با آفتاب و تیر مرا
تحیر است چو از دیدن ستاره بروز
ز دیدن قمر اندر شبان تیر مرا
چنان بنور دو چشمم رسیده نقصانی
که جز سها ننماید مه منیر مرا
کنون دو چشم مرا لاله و زریر یکی است
چرا که عارض چون لاله شد زریر مرا
بفحش و هزل جوانی به پیری آوردم
که هیچ شرم نبود از جوان و پیر مرا
یکی به دو نه برآمد شمار طاعت من
برآمد از گنهان مبلغ خطیر مرا
بفسق و عصیان اندر تف سعیر شدم
که دم نشد زندامت چو زمهریر مرا
بسی گناه صغیر و کبیر کردم کسب
که نز کبیر خطر بود و نز صغیر مرا
بهر صغیر عذابی کبیر را اهلم
اگر نه عفو کند خالق کبیر مرا
ز پادشاه و دبیر است شر و خیر نویس
که یک نفس نبود زان و این گزیر مرا
دبیر خیر ز من فارغ و نوشته شده است
هزار نامه شر از دگر دبیر مرا
نیامد از من خیری و در دلم همه آن
که حق پذیرد بی خیر خیر خیر مرا
بیک ندم بپذیرد حق ار بود یکدم
زبان و سینه حق گول حق پذیر مرا
بهر گناه مشار الیه خلق شدم
از آنکه وسوسه دیو بد مشیر مرا
نماند در همه عالم ره بدی الاک
هماره بود در آن راه بد مسیر مرا
پیاز نیکی من هیچگونه تن نگرفت
بدین سزد که بکوبند سر چو سیر مرا
چو مصر جامعم از هر بدی و میترسم
از آنکه سوی جهنم بود مسیر مرا
بآب فسق و فساد و خطا و جرم و زلل
نیافریده خداوند من نظیر مرا
ورا از آنکه نگویم نظیر و نشناسم
ز جور این تن جابر بود مجیر مرا
ز دست شیطان در پای دام معصیتم
جز او نباشد ازین دام دستگیر مرا
ز رفتن در سلطان بکسب کردن زر
نگاه دارد سلطان بی وزیر مرا
چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل
دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا
در آفرینش خود چون نگه کنم گویم
سرشته شد ز بدی مایه خمیر مرا
تنور عفو تو گرم آمد ای خدای ودود
بدست توبه شود بسته یک فطیر مرا
گمان من بتو است آنکه عاقبت نکنی
نه از قلیل عقوبت نه از کثیر مرا
نقیر و قطمیر از من گناه اگر بودی
مکن خطاب ز قطمیر و از نقیر مرا
ز نفس خود بنفیر آمدم تو رس فریاد
ز نفس من که نفس آمد از نفیر مرا
من ار بمیرم شمع ضمیر من نمرد
که چشم دل بود از نور او قریر مرا
ز بحر جرم نماند اثر برحمت تو
اگر بود ز ثری جرم تا اثیر مرا
اگر بظاهر در ظلمتم ز جرم و زلل
ز نور دین تو شعله است در ضمیر مرا
بوقت مرگ چو با دیو کارزار کنم
تو باش تا نبرد دیو دین نصیر مرا
دم از ندم چو برارم ز قعر سینه بلب
مران بسوی دو لب دوزخ قعیر مرا
بمن فرست بتسلیم و قبض جان ملکی
که از سلامت ایمان بود بشیر مرا
بزیر خاک ملقن تو باش وقت سوآل
که تا صواب رود پاسخ نکیر مرا
رسول گفت امیر سخن بود شاعر
بدین قصیده سزد خوانی ار امیر مرا
امیر اگر بود از اهل تیغ و تاج و سریر
ز فضل تاج ده و از خرد سریر مرا
تو دار تیغ زبان مرا چنان جاری
که گاه نظم نداند کس از جریر مرا
چو سوزنی لقب آمد ز حر نار سفر
برون جهان چو سر سوزن از صریر مرا
ز من بجد شبیر و شبر سلام رسان
بحشر با شبرانگیز و با شبیر مرا
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰ - عشق و بهار
عشق و بهار و فرقت یار و تن نزار
آورده اند بر دل من کار و صعب کار
تیمار دوست با من و از من بریده اوست
هجران یار با من و از من گسسته یار
فصل بهار با من نازک چو برگ گل
لشگر برون زدم چو گل سرخ در بهار
تا کامکار گردم بر دشمنان ملک
یکسو شدم ز برگ گل سرخ کامگار
هنگام گل ز لعبت گلرخ جدا شدم
در دیده ی وصال خلیدم ز هجر یار
بر اختیار خلق نه بر اختیار خویش
بهر صلاح خلق سفر کردم اختیار
جستند خلق رنج من از مهربان خویش
من رنجشان کشیدم و بر خود نهاده بار
رنجیست اینکه چون به حقیقت نگه کنم
ناز است و راحت از پس این رنج بی شمار
ای گلبن نشاط دل من به فضل کن
بی من مباش تازه و بر گل مکن کنار
تا من چو از سفر برسم از رخان تو
بر گل کنم کنار خود ای چون گل بهار
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۷۹
کتابه ای ز مسیحا بر این کهن دیرست
که نا امید نباشی که عاقبت خیرست
در جواب او
دلم که در پی بغرا همیشه در سیر است
چه پخته کار غنیمی که داعی خیرست
دل گرسنه من دوش گفت با بریان
درآ در آی که این خانه خالی از غیرست
چرا رود سوی مطبخ روان دل من گفت
به دانه های برنج او اسیر چون طیرست
روم به خدمت خباز، زان که هر روزی
به نو چو خوردن نان رسم این کهن دیرست
عجب مدار که صوفی رسد به دعوت عام
که از برای همین کار خاصه در سیرست
نهج البلاغه : حکمت ها
ارزش نيكوكارى
وَ قَالَ عليه‌السلام اِفْعَلُوا اَلْخَيْرَ وَ لاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ
وَ لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ اَلْخَيْرِ مِنِّي فَيَكُونَ وَ اَللَّهِ كَذَلِكَ إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ اَلشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ
امام سجاد علیه‌السلام : با ترجمه حسین انصاریان
دعای 33 ) دعا در درخواست خیر و نیکی
وَ كَانَ ، مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي الاِسْتِخَارَةِ
﴿1﴾ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اقْضِ لِي بِالْخِيَرَةِ
﴿2﴾ وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ الِاخْتِيَارِ ، وَ اجْعَلْ ذَلِكَ ذَرِيعَةً إِلَى الرِّضَا بِمَا قَضَيْتَ لَنَا وَ التَّسْلِيمِ لِمَا حَكَمْتَ فَأَزِحْ عَنَّا رَيْبَ الِارْتِيَابِ ، وَ أَيِّدْنَا بِيَقِينِ الُْمخْلِصِينَ .
﴿3﴾ وَ لَا تَسُمْنَا عَجْزَ الْمَعْرِفَةِ عَمَّا تَخَيَّرْتَ فَنَغْمِطَ قَدْرَكَ ، وَ نَكْرَهَ مَوْضِعَ رِضَاكَ ، وَ نَجْنَحَ إِلَى الَّتِي هِيَ أَبْعَدُ مِنْ حُسْنِ الْعَاقِبَةِ ، وَ أَقْرَبُ إِلَي ضِدِّ الْعَافِيَةِ
﴿4﴾ حَبِّبْ إِلَيْنَا مَا نَكْرَهُ مِنْ قَضَائِكَ ، وَ سَهِّلْ عَلَيْنَا مَا نَسْتَصْعِبُ مِنْ حُكْمِكَ
﴿5﴾ وَ أَلْهِمْنَا الِانْقِيَادَ لِمَا أَوْرَدْتَ عَلَيْنَا مِنْ مَشِيَّتِكَ حَتَّى لَا نُحِبَّ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ ، وَ لَا تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ ، وَ لَا نَكْرَهَ مَا أَحْبَبْتَ ، وَ لَا نَتَخَيَّرَ مَا كَرِهْتَ .
﴿6﴾ وَ اخْتِمْ لَنَا بِالَّتِي هِيَ أَحْمَدُ عَاقِبَةً ، وَ أَكْرَمُ مَصِيراً ، إِنَّكَ تُفِيدُ الْكَرِيمَةَ ، وَ تُعْطِي الْجَسِيمَةَ ، وَ تَفْعَلُ مَا تُرِيدُ ، وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ .
مفاتیح الجنان : بعضی از دعاهای مشهور
دعاى سیفى صغیر معروف به دعاى قاموس
شیخ بزرگوار ثقة الاسلام نوری (عطّر الله مرقده) این دعا را در «صحیفه ثانیه علویه» ذکر کرده و فرموده است: برای این دعا در کلمات ارباب طلسمات و تسخیرات شرح عجیبی است و برای آن آثار شگفتی بیان کرده اند و من چون اعتماد بر آن آثار نداشتم از بیان آن ها خودداری کردم، ولی اصل دعا را از باب مسامحه از روی اقتدا به علمای برجسته یادآوری می کنم؛
و آن دعا این است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ أَدْخِلْنِی فِی لُجَّةِ بَحْرِ أَحَدِیتِک، وَطَمْطَامِ یمِّ وَحْدانِیتِک، وَ قَوِّنِی بِقُوَّةِ سَطْوَةِ سُلْطانِ فَرْدانِیتِک، حَتَّی أَخْرُجَ إِلی فَضَاءِ سَعَةِ رَحْمَتِک، وَ فِی وَجْهِی لَمَعاتُ بَرْقِ الْقُرْبِ مِنْ آثارِ حِمایتِک، مَهِیباً بِهَیبَتِک، عَزِیزاً بِعِنایتِک، مُتَجَلِّلاً مُکرَّماً بِتَعْلِیمِک وَتَزْکیتِک،
وَ أَلْبِسْنِی خِلَعَ الْعِزَّةِ وَ الْقَبُولِ، وَ سَهِّلْ لِی مَناهِجَ الْوُصْلَةِ وَالْوُصُولِ، وَ تَوِّجْنِی بِتاجِ الْکرامَةِ وَالْوَقارِ، وَ أَلِّفْ بَینِی وَبَینَ أَحِبَّائِک فِی دارِ الدُّنْیا وَ دارِ الْقَرارِ، وَ ارْزُقْنِی مِنْ نُورِ اسْمِک هَیبَةً وَ سَطْوَةً تَنْقادُ لِی الْقُلُوبُ وَ الْأَرْواحُ، وَ تَخْضَعُ لَدَی النُّفُوسُ وَالْأَشْباحُ،
یا مَنْ ذَلَّتْ لَهُ رِقابُ الْجَبابِرَةِ، وَ خَضَعَتْ لَدَیهِ أَعْناقُ الْأَکاسِرَةِ، لَامَلْجَأَ وَ لَا مَنْجا مِنْک إِلّا إِلَیک، وَ لَا إِعانَةَ إِلّا بِک، وَ لَا اتِّکاءَ إِلّا عَلَیک؛ ادْفَعْ عَنِّی کیدَ الْحاسِدِینَ، وَ ظُلُماتِ شَرِّ الْمُعانِدِینَ، وَارْحَمْنِی تَحْتَ سُرادِقَاتِ عَرْشِک یا أَکرَمَ الْأَکرَمِینَ، أَیدْ ظاهِرِی فِی تَحْصِیلِ مَراضِیک، وَ نَوِّرْ قَلْبِی وَسِرِّی بِالاطِّلاعِ عَلی مَناهِجِ مَساعِیک،
إِلهِی کیفَ أَصْدُرُ عَنْ بابِک بِخَیبَةٍ مِنْک، وَ قَدْ وَرَدْتُهُ عَلی ثِقَةٍ بِک؟! وَ کیفَ تُؤْیسُنِی مِنْ عَطائِک وَ قَدْ أَمَرْتَنِی بِدُعائِک؟!
وَهَا أَنَا مُقْبِلٌ عَلَیک، مُلْتَجِئٌ إِلَیک، باعِدْ بَینِی وَبَینَ أَعْدائِی کما باعَدْتَ بَینَ أَعْدائِی، اخْتَطِفْ أَبْصارَهُمْ عَنِّی بِنُورِ قُدْسِک وَجَلالِ مَجْدِک، إِنَّک أَنْتَ اللّهُ الْمُعْطِی جَلائِلَ النِّعَمِ الْمُکرَّمَةِ لِمَنْ نَاجَاک بِلَطائِفِ رَحْمَتِک، یا حَی یا قَیومُ، یا ذَا الْجَلالِ وَالْإِکرامِ وَصَلَّی اللّهُ عَلی سَیدِنا وَ نَبِینا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ.
امام سجاد علیه‌السلام : رساله حقوق
حق كسی كه از تو كمک می خواهد
وأما حق السائل فإعطائه اذا تهيأت صدقة وقدرت على صد حاجته والدعاء لـه فيما نزل به والمعاونة له على طلبته وإن شككت فى صدقه و سبقت إليه التهمة لـه و لم تعزم على ذلك لم تأمن أن يكون من كيد الشيطان أراد أن يصدك عن حظك و يحول بينك و بين التقرب الى ربك و تركته بستره ورددته ردا جميلا وإن غلبت نفسـك فى مره وأعطيته على ما عرض فى نفسك منه فإن ذلك من عزم الامور