عبارات مورد جستجو در ۳۴۸ گوهر پیدا شد:
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۵
خان ذیجاه فلک مرتبه عبدالرزاق
آستان برترش از ذروه کیوان بنگر
چرخ و انجم همه را بر درش از بخت بلند
تابع حکم ببین بندهٔ فرمان بنگر
شیر با صولتش آید به نظر گربهٔ زال
گرگ را با سخطش چون سگ چوپان بنگر
درگهش قبلهٔ ارباب حوائج شب و روز
آستانش کنف گبر و مسلمان بنگر
دل و دستش که از آن بحر و ازین کان خجل است
منبع جود ببین معدن احسان بنگر
هر که از بهر امیدیش به دامان زد دست
در زمان نقد تمناش به دامان بنگر
خانه‌ای ساخت ز گلزار ارم کز رفعت
عقل را مانده در آن واله و حیران بنگر
چرخ بالد اگر از رفعت خود گو اینک
سر بر ایوان زحل سوده دو ایوان بنگر
آب حیوان که خضر در ظلماتش می‌جست
گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر
جدولی بین و در آن صف زده سی فواره
همه را بر ورق نقره درافشان بنگر
در میان جدولی از آب خضر مالامال
وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر
از نسیم سحرش رایحهٔ روح شنو
وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر
بس که می‌بالد ازین طرفه بنا کاشان را
سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر
یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان
این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر
پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا
که به گلزار ارم چشمهٔ حیوان بنگر
هاتف اصفهانی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۳۰
به حکم بندهٔ خلاق آن رزاق بی‌منت
که کردش کافل ارزاق لطف قادر منان
امیر بی‌نظیر مرحمت‌پرور که از دادش
شود بی‌باک آهوبره گرگ پیر را مهمان
دلیر شیرگیر معدلت‌پرور که از بیمش
کند در بیشه شیر شرزه چنگال خود از دندان
پس از تعمیر کاشان کز ازل می‌بود ویرانه
به یمن همت عالیش چون گردید آبادان
بنا شد خانهٔ دلکش روان شد جوی آبی خوش
به خوبی روضهٔ رضوان به صافی چشمهٔ حیوان
زلال حوض آن پیوسته روح‌افزار و جان‌پرور
نسیم صحن آن همواره عنبربیز و مشک‌افشان
ازین دلکش بنا کاشان به اصفاهان همی نازد
سزد هر چند بر گلزار جنت نازد اصفاهان
چو از معماری لطف خدا بر پا شد این خانه
که در وی با نیش خرم زید با عمر جاویدان
پی تاریخ سال آن رقم زد خامهٔ هاتف
همی نازد به اصفاهان ازین دلکش بنا کاشان
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۲
مرد باید که جگر سوخته چندان بودا
نه همانا که چنین مرد فراوان بودا
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
این راه زیارت است، قدرش دریاب
از شدت سرما، رخ از این راه متاب
شک نیست که با عینک ارباب نظر
برفش پر قو باشد و خارش، سنجاب
فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۵
به جلوه کاش درآید مه نکوسیرم
که آفتاب نتابد مقابل قمرم
ز کار خلق به یک باره پرده بردارند
اگر ز پرده درآید نگار پرده‌درم
اگر به چشم درستی نظر کند معشوق
من از شکسته سر زلف او شکسته‌ترم
رسیده‌ام به مقامی ز فیض درویشی
که از کلاه نمد پادشاه تاجورم
به اعتبار من امروز هیچ شاهی نیست
که پیش باده‌فروشان گدای معتبرم
هزار مرتبه بالاترم ز چرخ اما
به کوی میکده کمتر ز خاک رهگذرم
نخست عهد من این شد به پیر باده‌فروش
که بی شراب کهن ساعتی به سر نبرم
از آن به خوردن می شاهدم اجازت داد
که گول زاهد مردم فریب را نخورم
تو را به مستیم ای شیخ هوشمند چه کار
که تو ز شهر دگر، من ز عالم دگرم
فروغی از هنر شاعری بسی شادم
که طبع شاه جهان مایل است بر هنرم
خدایگان سخن سنج ناصرالدین شاه
که در مدایح ذاتش محیط پرگهرم
عبید زاکانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
درویش که می خورد به میری برسد
ور روبهکی خورد به شیری برسد
گر پیر خورد جوانی از سر گیرد
ور زانکه جوان خورد به پیری برسد
امیرخسرو دهلوی : مثنویات
شمارهٔ ۲۶ - (ناصرالدین محمود فرزند کهتر خود کیکاوس را با تحایف فرستاد)
بادشه شرق، که آن مژده یافت
روش ، چو خورشید زمشرق، بتافت
روی به کاؤس کی آورد و گفت
تا شود آن ماه بخورشید جفت
سوی برادر شود آراسته
با سپه و کوکبهٔ و خواسته
جست، پی هدیه نصیحت گران
دیده فروز همه قیمت گران
جامه هندی که ندانند نام
از تنگی تن بنماید تمام
عود به خروار قرنفل به من
خرمنی از نافهٔ مشک ختن
عنبر و کافور معنبر سرشت
صندل خالص چو درخت بهشت
سر به فلک برده بسی ژنده پیل
کوه گران را به قیامت دلیل
داد به شهزاده و کردش روان
ساخته با کوکبهٔ خسروان
امیرخسرو دهلوی : مطلع‌الانوار
بخش ۱۳ - ختم کتاب
شکر خدا را که ز فضل خدای
گشت مزین چو بهشت این سرای
بیست خزانه است درو پر ز گنج
بیست خزینه ز صد و بیست و پنج
ور همه بین آوری اندر شمار
سه صد و ده بر شمر و سه هزار
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۰
گرنه زنجیر دل از طرهٔ خوبان کردند
زلف لیلی ز چه رو سلسلهٔ مجنون شد؟
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۰
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرة و فتح پیشیار تو باد
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۸
تلخی و شیرینیش آمیخته است
کس نخورد نوش و شکر با پیون
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۸
طلوع مهر سعادت به ساحت اقبال
ظهور ماه معالی بر آسمان جلال
نتیجهٔ کرم و مردمی و فضل و هنر
طلیعهٔ اثر لطف ایزد متعال
خجسته باد و همایون مبارک و میمون
به سعد طالع و بخت جوان و نیکوفال
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳ - وله ایضا
مسافران سبک سیر عالم ملکوت
که چون متاع سخن ز آسمان فرود آرند
هزار خیل خریدار گرم سودا را
بر متاع خود از چرخ در سجود آرند
در آفرینش شخصی سخن به معجزشان
همیشه زنده بود آن چه در وجود آرند
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۸۱ - مرثیه در شهادت میر معصوم گوید رحمه‌الله
امیر اعدل اعظم پناه ملک و ملل
ملاذ اهل جهان کارساز اهل زمان
ملک مواکب انجم سپاه مه رایت
فلک سرادق کرسی بساط عرش ایوان
سپهر مرتبهٔ معصوم بیک آن که رساند
صدای کوس تسلط به گوش عالمیان
ز ملک خود سفر حج گزید با خلقی
که مثل او گوهری در صدف نداشت جهان
سلالهٔ نبوی شمع دوده صفوی
صفای دودهٔ آدم خلاصه انسان
سرآمد علما تاج تارک فضلا
دلیل وادی دین هادی ره عرفان
لطیف طبع و زکی فطرت و صحیح ذکا
دقایق آگه و روشن دل و حقایق دان
فرشتهٔ هیات و خوش منطق و صحیح کلام
بلیغ لفظ و معانی رس و بدیع بیان
رفیع مرتبه خان میرزا که پس خرد
به حسن فطرت او در جهان نداد نشان
در آن سفر که به جز اهل خدمت ایشان را
نبود یک تن از انصار و یک کس از اعوان
لباس حج چه در احرام گاه پوشیدند
به جای خود و زره بی‌خبر ز تیغ و سنان
سنان و تیغ از آن جسمهای جان‌پرور
برآن خجسته زمین خون فشان و خون‌باران
هم از شهادت ایشان فلک دگر باره
نمود واقعهٔ کربلا به پیر و جوان
هم از مصیبت آن سروران به نوحه نشست
زمانه با دل بریان و دیدهٔ گریان
درین قضیه چو تاریخ خواستند ز من
ز غیب داد یکی این دو مصرعم به زبان
نموده واقعهٔ کربلا دگر باره
عجب که تا با بدنوحه بس کند دوران
تو ای رفیق زهر مصرعی به جو تاریخ
که من به گریهٔ رفیقم مراچه فرصت آن
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۹۸ - وله ایضا
ای بخت می‌رساند از اشفاق بی‌قیاس
ادبار با هزار تواضع سلام تو
پیک صبا ز روضهٔ نومیدی آمده
با یک جهان شمامه به طوف مشام تو
دارد خبر که عامل دارالعیار یاس
صد سکه زد تمام مزین به نام تو
جغدی که در خرابهٔ ادبار خانه داشت
دارد سر تو طن دیوار بام تو
دل می‌زند به زمزمه بر گوش محتشم
حرف شکست طنطنه احتشام تو
آن ساقی که شهد لقا می‌دهد به خلق
سر داده است زهر فنا را به جام تو
صد شیشه پر ز زهر هلاهل نمی‌کند
آن تلخی که کرده طبر زد به کام تو
مشکل اگر بهم رسد اسباب صحتش
زخم کهن جراحت در التیام تو
ای دل غریب صورتی آخر شد آشکار
از نظم پر غرابت سحر انتظام تو
بود این صدا بلند که خسرو طبیعتان
هستند از انقیاد طبیعت غلام تو
و ایام پر سخن زده بر بام هفت چرخ
صد بار بیش نوبت شاهی به نام تو
وز فوق عالم ملکوتند فوج فوج
مرغان معنوی متوجه به دام تو
دارد فلک هوس که نهد پرده‌های چشم
در زیر پای خامه رعنا خرام تو
وز اخذ نقدکان طبیعت نهان و فاش
در گردن ملوک کلام است وام تو
خویت طبیعت است که دارد رواج بیش
بلغور نیم پخته ز اشعار خام تو
بخشنده‌ای که خرمن زر می‌دهد به باد
گاهی نمی‌دهد به بهای کلام تو
وز بهر خیر و شر خبر یک غراب نیز
ننشست ازین دیار به دیوار بام تو
پیغام مور را ز سلیمان جواب هست
یارب چرا جواب ندارد پیام تو
آن کامکار را نظری هست غالبا
در انتظار گفتهٔ سحر التزام تو
بر لوح خاک نام تو ناموس شعر بود
ای خاک بر سر تو و ناموس و نام تو
بر یک تن از ملوک گمان بد که چون شود
گنجینه سنج نظم بلاغت نظام تو
از طبع خسروانه کند امتیاز آن
وز لطف حاتمانه کند احترام تو
بندد به دست به اذل بخشنده تا ابد
وز شغل مدح خود کمر اهتمام تو
از خود گشود دست و به زنجیر یاس بست
پای تحرک قلم تیز گام تو
وز بهر حبس شخص تمنا زد از جفا
قفل سکوت بر در درج کلام تو
فکر فسان کن ای دل اگر شاعری که سخت
شمشیر شعر کند شد اندر نیام تو
بگشا زبان و جایزه مدح خود به خواه
گو ثبت در کتاب طمع باش نام تو
صد نقص هست در طمع اما نمی‌رسد
نقصی ازین طمع به عیار تمام تو
این جان شاه مشرب جمجایم سخاست
جمشید خان وسیلهٔ عیش مدام تو
پوشیده دار آن چه کشیدی که عنقریب
کوشیده در حصول مراد و مرام تو
بندی چو در ثبات حیات وی از دعا
زه در کمان مباد و خطا در سهام تو
خورشید طالع ظفرش باد بی‌غروب
تا صبح حشر زادعیهٔ صبح و شام تو
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۱ - در مدح قاضی عمربن عبدالعزیز
اقضی‌القضاة عمر عبد العزیز راست
جاهی کز آن ملائکه حرز حریز کرد
او زبدهٔ جلال و چو تقدیر ذو الجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد
تبریز کعبه شد حرمش را ستون عدل
صدر فرشته خلق پیمبر تمیز کرد
آری ز ابتدا حرم کعبه را ستون
هم مکرمات عمر عبد العزیز کرد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۶
سر سخنان نغز خاقانی
از خواجه شنو که علمش او دارد
از تشنه بپرس ارز آب ایرا
ارز او داند که آرزو دارد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۶
گر کهان مه شدند خاقانی
تو در ایشان به مهتر منگر
کهتری را که مهتری باشد
هم بدان چشم کهتری منگر
خرد شاخی که شد درخت بزرگ
در بزرگیش سرسری منگر
هر ذلیلی که حق عزیز کند
در عزیزیش منکری نگر
گاو را چون خدا به بانگ آورد
عمل دست سامری منگر
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۶
همه درگاه خسروان دریاست
یک صدف نی و صد هزار نهنگ
کشتی آرزو درین دریا
نفکند هیچ صاحب فرهنگ
یک گهر ندهد و به جان ستدن
هر زمان باشدش هزار آهنگ
در پناه خرد نشین که خرد
گردن آز راست پالاهنگ
تو و گنجی، مه صدر و مه ایوان
تو و نانی، مه میر و مه سرهنگ
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳۴
بیش بیش است فضل خاقانی
دولتش کم کم آمد از عالم
کار عالم همه شتر گربه است
که دهد فضل بیش و دولت کم