عبارات مورد جستجو در ۷۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة تحیّت نامى است نواخت را، سلام از بهر آن تحیّت خواندهاند که مسلمانان با یکدیگر بنواخت دیدار کنند، و تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ازین است. میگوید آن سلام که شما را دادم آن نواختى است که من دادم از نزدیک خویش، و التحیات للَّه معنى آنست که: نواختها اللَّه راست، کس وى را ننوازد، نواختها همه ملک وى است. و معنى حیّاک اللَّه آنست که خداى ترا نوازد.
و در جایى دیگر تحیّت نام ملک است، و از آن است قول زهیر بن جناب الکلى:
ابنىّ ان اهلک فا
نّى قد بنیت لکم بنیّة
و ترکتکم اولاد سادا
ت زنادکم وریّة
و لکلّ ما نال الفتى
قد نلته الّا التّحیّة
اى الّا الملک. و تحیّت مسجد را از بهر آن تحیّت نام کردند که آن نواختست مسجد را. و عمر خطاب در مسجد برگذشت، یک رکعت کرد، و طلحة بن عبید اللَّه در مسجد. با سلاح سجده کرد و بر گذشت.
فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها میگوید: کسى که شما را بنوازد، آن نوازنده را باز نوازید بنواختى نیکوتر از آنکه او نواخت، و این در اسلام است، و در هدیّه و در زیارت، و در همه افضالها و برّها، اوردوها یا مکافات کنید بى تطفیف. ردّ از بهر آن گفت که چون مکافات کردى، منّت از خود رد کردى، و از مکافات باید که هیچ کم نکنى، اگر هدیه باشد، یا سخن، یا مخاطبهاى در نامهاى. و ردّ مخاطبه آنست که از غایت مرتبت سزاى آن مرد کم نکنى، و هو المشار الیه بقوله (ص): «انزلوا الناس على منازلهم»، و چون سلام کنند در جواب بیفزاى، و چون گوید: السّلام علیکم، تو گوى: و علیکم السّلام و رحمة اللَّه. اگر وى گوید: و رحمة اللَّه، تو گوى: و رحمة اللَّه و برکاته. قومى مفسّران گفتند: بِأَحْسَنَ مِنْها با اهل دین اسلام است، که در نواخت و در اسلام بیفزاى، چنان که گفتیم، و اوردوها با اهل کتاب و اهل شرک است، که با ایشان بر علیکم اقتصار کنى و بر آن نیفزایى.
فصل
از احکام شرع آنچه تعلق باین آیت دارد آنست که اگر هدیه بکسى دهى از سه بیرون نیست حال آن کس که بوى دهى: یا فرود از تو است، یا مثل تو است، یا مه از تو است. اگر فرود از تو است بر وى مکافات و عوض واجب نیست، که سبیل آن سبیل صدقه است، و اگر مثل تو است هم واجب نیست مکافات آن، که مقصود در آن هدیه اکتساب محمدتست و تأکید صداقت است، و این معنى حاصل است، و اگر بالاى تو است در وجوب مکافات دو قول است: شافعى را بیک قول مکافات آن واجب نشود، و بدیگر قول واجبست مکافات آن کردن، و عوض آن باز دادن. و در قدر و اندازه آن عوض شافعى را سه قولست: یکى آنکه بقدر قیمت هدیّه عوض آن لازم آید. قول دوم آنست که هر آنچه در عرف و عادت بپسندند و در مثل آن هدیّه لایق بود، لازم آید. قول سیوم آنست که رضاء وى حاصل باید کرد، چندان که رضاء وى در آنست قدر واجب آنست، بدلیل خبر ابن عباس که گفت: اعرابیى پیش رسول خدا (ص) آمد، و هدیّهاى آورد. رسول خدا (ص) از وى قبول کرد، و آن گه وى را عوض داد، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: لا. رسول خدا در عوض بیفزود، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: «نعم».
فقال رسول اللَّه (ص): «لقد هممت ان لا اتّهب الّا من قریشىّ او أنصارىّ او ثقفىّ».
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً اللَّه نگاهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فرا بخشنده عطا، و قیل إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً اى یعطى کلّ شىء من العلم و الحفظ و الجزاء ما یحسبه، اى یکفیه، و یقال احسب فهو حسیب، مثل انذر فهو نذیر، و سمّى الحساب فى المعاملات حسابا لأنّه یعلم به به ما فیه کفایة، لیس فیه زیادة على المقدار و لا نقصان.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ این در شأن قومى فرود آمد که در بعث و قیامت بگمان بودند، ربّ العالمین سوگند یاد کرد، و گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ، این لام لام تحقیق است در موضع قسم، یعنى که شما را فراهم آرد بروز رستاخیز، و در آن هیچ گمان نیست، و کس راستگوىتر و راست سخنتر از حق نیست.
و معنى قیامت در لغت بر دو ضرب است: یکى آنکه مردم از خاک برخیزند، و برستاخیز شوند، چنان که ربّ العزّة گفت: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. معنى دیگر آنست که مردم در آن روز حساب را بر پاى باشند و منتظر، تا خداى چه فرماید؟ چنان که گفت تعالى و تقدّس: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
قالوا: و معنى لَیَجْمَعَنَّکُمْ یعنى بالموت فى القبور الى یوم القیامة.
فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه ابى سلول با جوقى منافقان از مصطفى (ص) برگشتند در راه احد، و باز پس آمدند، و رسول خداى را (ص) فرو گذاشتند. معذوران که در شهر بودند گفتند: ایشان را بکشیم که چرا رسول خداى را خذلان کردند، و قومى فرا خون ایشان نیارستند، و آن را بزرگ دیدند. این آیت آمد که چرا از کشتن ایشان پرهیزیدید، و ایشان را بنکشتید. مقاتل گفت: این در شأن نفرى آمد که نه کس بودند، از ایشان مخرمة بن نوفل القرشى. جمله هجرت کردند از مکه به مدینه. پس پشیمان گشتند، خواستند که باز گردند، گفتند که: ما را مدینه سازگار نیامدست، و از عاهت مدینه برنجیدیم. مسلمانان گفتند: شما را چه مراد است که چه کنید؟ گفتند:خواهیم که یک چند بیرون شویم از مدینه، و تنزّه کنیم. مسلمانان ایشان را بآنچه گفتند تصدیق کردند. و گفتهاند که: از رسول خدا نیز دستورى خواستند، پس چون بیرون آمدند، اندک اندک فرا پیشتر میشدند، تا بقومى مشرکان در رسیدند، و با ایشان به مکه رفتند. پس نامه با رسول خدا نوشتند از مکه که ما هم بر آن دینیم که بنزدیک تو داشتیم، و هم بر آن تصدیق، امّا از عاهات مدینه میترسیدیم، و ما را آن زمین سازگار نبود، خواستیم که یک چندى بزمین خود باز آئیم. پس همان قوم خواستند که از مکه بتجارت شام روند، اهل مکه بضاعت فراوان بایشان دادند، و گفتند: شما بر دین محمد و اصحاب وىاید، شما را از ایشان باک نیست. پس بمسلمانان رسید که ایشان بیرون آمدند بتجارت، مختلف شدند در قتل ایشان.
قومى گفتند: بکشیم ایشان را، که خون و مال ایشان مباح است از بهر آنکه مرتدّ گشتند. قومى گفتند: ایشان بر دین مااند، تا آن گه که تبدیل دین از ایشان درست شود. و رسول خدا (ص) خاموش میبود، و هیچ دو فرقت را از گفت خویش نهى نمىکرد تا آیت آمد: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ اى صرتم فئتین محلّا و محرما.
وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا ارکاس را دو معنى است: یکى ارکست فلانا، اى رددته الى خلفه، با پس او کندم او را. و دیگر معنى، ارکست فلانا، اى بهرجته، وى را نفایه کردم، و کنبوده، و خوار. عطا گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى اضلّهم بما اجترحوا. حسن گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى: بما اظهروا لکم من المفارقة و الالتجاء الى اهل حربکم.
أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ مؤمنانرا میگوید: شما مىخواهید که راه نمائید کسى را که اللَّه وى را گمراه کرد. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا اى دینا و طریقا الى الحجّة.
وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً اى شرعا واحدا فى الکفر.
این صفت منافقان است، هم چنان که جایى دیگر گفت: وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً. ربّ العالمین فرمود که: از ایشان بیزارى گیرید، و با ایشان هام دل مبید، و با ایشان مسازید، تا هجرت کنند با رسول خدا. و گفتهاند: این قومىاند که برسول خدا آمدند بهجرت، از اهل حجاز، پس باز گشتند، و با قومى مشرکان بتجارت به یمامه شدند. اللَّه تعالى مؤمنانرا فرمود که: با ایشان موالات مدارید، تا آن گه که با رسول خدا آیند بهجرت تو، و بیعت تو در سبیل خداى.
پس گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند، و با رسول خدا نیایند، ایشان را آزرم نیست، و آن هجرت پیشین بکار نیست. فَخُذُوهُمْ گیرید ایشان را، و اسیر برید، عرب اسیر را اخیذ خوانند. آن گه استثنا کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ این الّذین قومى انداز آن مردمان که بازگشتند، از دار الهجرة از تجّار، بضاعتهاى خویش آوردند، و بدست این قوم نهادند، که میان رسول خدا و میان ایشان پیمان بود، و ایشان قومى بودند از خزاعه و بنى خزیمه و بنى مدلج. و گفتهاند: این قوم کنایت از یک مرد است، و آن هلال بن عویمى الاسلمى است، میان وى و میان مصطفى (ص) مهادنهاى بود. این قوم که آن بضاعت بدست هلال نهاده بودند، و با او پیوسته، ایشان را گفت بگیرید و بکشید، که اللَّه نمىپسندد که مصطفى (ص) عهد شکند. و این پیش از آن بود که آیت سیف آمد، و عهدها که میان رسول خدا (ص)و میان کافران بود باطل کرد. پس چون آیت سیف آمد إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ منسوخ گشت، یقال وصل فلان الى فلان، و اتّصل به، اى انتسب الیه.
أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ یعنى: قد حصرت صدورهم، اى کرهت و ضاقت. این باز قومىاند که به مصطفى (ص) آمدند بهجرت، نه بر نیّت تصدیق، خواستند که وى را از خویش باز دارند، و خویشتن را از وى آمن کنند، و با قوم خویش شند با سر کفر خویش، که با شما نمىتاوند که کشتن کنند، و نمىخواهند که با قوم خویش کشتن کنند. گفتهاند که بنى مدلجاند و بنى خزیمه که از رسول خدا (ص) عهد داشتند.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ این منّت است که ربّ العالمین بر مؤمنان مینهد، و میگوید: آن ضیق صدر ایشان و بازماندن از قتال شما، آن ترسى است که اللَّه در دل ایشان او کند، تا بأس معاهدان از مسلمانان باز دارد، و اگر اللَّه دل ایشان در قتال شما قوى کردید»، ایشان با شما کشتن کردندید».فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ این اعتزال درین موضع ترک قتال است. میگوید: اگر از کشتن باز ایستند و طلب آشتى کنند، شما را و ایشان دستى و راهى نه. این آیت هم منسوخ است بآیت سیف. سبیل در قرآن بر دوازده وجه آید: یکى بمعنى طاعت چنان که در سورة البقره است: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه. همانست که جاى دیگر گفت: وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. جاى دیگر: الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه. وجه دوم بمعنى بلاغ است، چنان که در آل عمران گفت: مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا اى بلاغا.
وجه سیوم بمعنى مخرج است، چنان که در بنى اسرائیل گفت: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا یعنى مخرجا. و مثل این در سورة الفرقان است و در سورة النساء: أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا یعنى مخرجا من الحبس. وجه چهارم سبیل بمعنى مسلک است، چنان که در سورة النساء گفت: إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلًا اى بئس مسلکا. نظیر این در بنى اسرائیل: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا. وجه پنجم بمعنى علّت است، چنان که در سورة النساء گفت: فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا. اى علّة. وجه ششم بمعنى دین است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى غیر دین المؤمنین. نظیر این هم درین سورة: وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا یعنى دینا، و در سورة النحل گفت: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ یعنى الى دین ربّک. وجه هفتم سبیل است بمعنى الطّریق الى الهدى، چنان که در سورة النساء گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا یعنى الى الهدى: در غسق گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ یعنى الى الهدى. وجه هشتم بمعنى حجّت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا یعنى حجّة، جایى دیگر گفت: فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا اى حجّة. وجه نهم سبیل بمعنى طریق است، چنان که در سورة النساء گفت: لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا اى لا یعرفون طریقا الى المدینة، و در سورة القصص گفت: عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ یعنى قصد الطّریق الى مدین. وجه دهم بمعنى عدوان است، چنان که در سورة غسق گفت: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ اى من عدوان. وجه یازدهم بمعنى ملّت است، چنان که در سورة یوسف گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی اى ملّتى. وجه دوازدهم بمعنى اثم است، چنان که در آل عمران گفت: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ. اى اثم، و در سورة التوبة گفت: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ یعنى من اثم فى القعود عن الغزو و بالعذر.سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فتنة اینجا بمعنى شرکست، چنان که آنجا گفت: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ یعنى: کلّما دعوا الى الشّرک رجعوا فیها. کلبى گفت: این در شأن اسد و غطفان آمد که در مدینه جاى داشتند، و در اسلام سخن میگفتند، امّا بدل کافران بودند. ربّ العزّة گفت: ایشان مىخواهند که از شما آمن باشند، و از قوم خود با شما میسازند، نه از دل. و خویشتن را در شما میشمارند نه از تصدیق، اگر طلب صلح نکنند، و دست از کشتن فرو نگیرند، ایشان را گیرید و کشید، هر جا که یابید، در حلّ و در حرم، یا در ماه حرام. و این هم از منسوخات قرآن است بآیت سیف. حسن گفت: این در شأن منافقان است که ربّ العزّة میگوید در صفت ایشان: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا الآیة. سدى گفت: در شأن نعیم بن مسعود الاشجعى آمد که پیش مصطفى (ص) میآمد، و اخبار مشرکان و اسرار ایشان میگفت، و پیش مشرکان میشد، و اخبار و اسرار مصطفى (ص) و مسلمانان با ایشان میگفت، و خواست تا از هر دو جانب آمن باشد. پس رسول خدا (ص) بفرمود تا او را از حضرت وى براندند، تا نیز در پیش وى نیاید.
و در جایى دیگر تحیّت نام ملک است، و از آن است قول زهیر بن جناب الکلى:
ابنىّ ان اهلک فا
نّى قد بنیت لکم بنیّة
و ترکتکم اولاد سادا
ت زنادکم وریّة
و لکلّ ما نال الفتى
قد نلته الّا التّحیّة
اى الّا الملک. و تحیّت مسجد را از بهر آن تحیّت نام کردند که آن نواختست مسجد را. و عمر خطاب در مسجد برگذشت، یک رکعت کرد، و طلحة بن عبید اللَّه در مسجد. با سلاح سجده کرد و بر گذشت.
فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها میگوید: کسى که شما را بنوازد، آن نوازنده را باز نوازید بنواختى نیکوتر از آنکه او نواخت، و این در اسلام است، و در هدیّه و در زیارت، و در همه افضالها و برّها، اوردوها یا مکافات کنید بى تطفیف. ردّ از بهر آن گفت که چون مکافات کردى، منّت از خود رد کردى، و از مکافات باید که هیچ کم نکنى، اگر هدیه باشد، یا سخن، یا مخاطبهاى در نامهاى. و ردّ مخاطبه آنست که از غایت مرتبت سزاى آن مرد کم نکنى، و هو المشار الیه بقوله (ص): «انزلوا الناس على منازلهم»، و چون سلام کنند در جواب بیفزاى، و چون گوید: السّلام علیکم، تو گوى: و علیکم السّلام و رحمة اللَّه. اگر وى گوید: و رحمة اللَّه، تو گوى: و رحمة اللَّه و برکاته. قومى مفسّران گفتند: بِأَحْسَنَ مِنْها با اهل دین اسلام است، که در نواخت و در اسلام بیفزاى، چنان که گفتیم، و اوردوها با اهل کتاب و اهل شرک است، که با ایشان بر علیکم اقتصار کنى و بر آن نیفزایى.
فصل
از احکام شرع آنچه تعلق باین آیت دارد آنست که اگر هدیه بکسى دهى از سه بیرون نیست حال آن کس که بوى دهى: یا فرود از تو است، یا مثل تو است، یا مه از تو است. اگر فرود از تو است بر وى مکافات و عوض واجب نیست، که سبیل آن سبیل صدقه است، و اگر مثل تو است هم واجب نیست مکافات آن، که مقصود در آن هدیه اکتساب محمدتست و تأکید صداقت است، و این معنى حاصل است، و اگر بالاى تو است در وجوب مکافات دو قول است: شافعى را بیک قول مکافات آن واجب نشود، و بدیگر قول واجبست مکافات آن کردن، و عوض آن باز دادن. و در قدر و اندازه آن عوض شافعى را سه قولست: یکى آنکه بقدر قیمت هدیّه عوض آن لازم آید. قول دوم آنست که هر آنچه در عرف و عادت بپسندند و در مثل آن هدیّه لایق بود، لازم آید. قول سیوم آنست که رضاء وى حاصل باید کرد، چندان که رضاء وى در آنست قدر واجب آنست، بدلیل خبر ابن عباس که گفت: اعرابیى پیش رسول خدا (ص) آمد، و هدیّهاى آورد. رسول خدا (ص) از وى قبول کرد، و آن گه وى را عوض داد، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: لا. رسول خدا در عوض بیفزود، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: «نعم».
فقال رسول اللَّه (ص): «لقد هممت ان لا اتّهب الّا من قریشىّ او أنصارىّ او ثقفىّ».
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً اللَّه نگاهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فرا بخشنده عطا، و قیل إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً اى یعطى کلّ شىء من العلم و الحفظ و الجزاء ما یحسبه، اى یکفیه، و یقال احسب فهو حسیب، مثل انذر فهو نذیر، و سمّى الحساب فى المعاملات حسابا لأنّه یعلم به به ما فیه کفایة، لیس فیه زیادة على المقدار و لا نقصان.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ این در شأن قومى فرود آمد که در بعث و قیامت بگمان بودند، ربّ العالمین سوگند یاد کرد، و گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ، این لام لام تحقیق است در موضع قسم، یعنى که شما را فراهم آرد بروز رستاخیز، و در آن هیچ گمان نیست، و کس راستگوىتر و راست سخنتر از حق نیست.
و معنى قیامت در لغت بر دو ضرب است: یکى آنکه مردم از خاک برخیزند، و برستاخیز شوند، چنان که ربّ العزّة گفت: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. معنى دیگر آنست که مردم در آن روز حساب را بر پاى باشند و منتظر، تا خداى چه فرماید؟ چنان که گفت تعالى و تقدّس: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
قالوا: و معنى لَیَجْمَعَنَّکُمْ یعنى بالموت فى القبور الى یوم القیامة.
فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه ابى سلول با جوقى منافقان از مصطفى (ص) برگشتند در راه احد، و باز پس آمدند، و رسول خداى را (ص) فرو گذاشتند. معذوران که در شهر بودند گفتند: ایشان را بکشیم که چرا رسول خداى را خذلان کردند، و قومى فرا خون ایشان نیارستند، و آن را بزرگ دیدند. این آیت آمد که چرا از کشتن ایشان پرهیزیدید، و ایشان را بنکشتید. مقاتل گفت: این در شأن نفرى آمد که نه کس بودند، از ایشان مخرمة بن نوفل القرشى. جمله هجرت کردند از مکه به مدینه. پس پشیمان گشتند، خواستند که باز گردند، گفتند که: ما را مدینه سازگار نیامدست، و از عاهت مدینه برنجیدیم. مسلمانان گفتند: شما را چه مراد است که چه کنید؟ گفتند:خواهیم که یک چند بیرون شویم از مدینه، و تنزّه کنیم. مسلمانان ایشان را بآنچه گفتند تصدیق کردند. و گفتهاند که: از رسول خدا نیز دستورى خواستند، پس چون بیرون آمدند، اندک اندک فرا پیشتر میشدند، تا بقومى مشرکان در رسیدند، و با ایشان به مکه رفتند. پس نامه با رسول خدا نوشتند از مکه که ما هم بر آن دینیم که بنزدیک تو داشتیم، و هم بر آن تصدیق، امّا از عاهات مدینه میترسیدیم، و ما را آن زمین سازگار نبود، خواستیم که یک چندى بزمین خود باز آئیم. پس همان قوم خواستند که از مکه بتجارت شام روند، اهل مکه بضاعت فراوان بایشان دادند، و گفتند: شما بر دین محمد و اصحاب وىاید، شما را از ایشان باک نیست. پس بمسلمانان رسید که ایشان بیرون آمدند بتجارت، مختلف شدند در قتل ایشان.
قومى گفتند: بکشیم ایشان را، که خون و مال ایشان مباح است از بهر آنکه مرتدّ گشتند. قومى گفتند: ایشان بر دین مااند، تا آن گه که تبدیل دین از ایشان درست شود. و رسول خدا (ص) خاموش میبود، و هیچ دو فرقت را از گفت خویش نهى نمىکرد تا آیت آمد: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ اى صرتم فئتین محلّا و محرما.
وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا ارکاس را دو معنى است: یکى ارکست فلانا، اى رددته الى خلفه، با پس او کندم او را. و دیگر معنى، ارکست فلانا، اى بهرجته، وى را نفایه کردم، و کنبوده، و خوار. عطا گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى اضلّهم بما اجترحوا. حسن گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى: بما اظهروا لکم من المفارقة و الالتجاء الى اهل حربکم.
أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ مؤمنانرا میگوید: شما مىخواهید که راه نمائید کسى را که اللَّه وى را گمراه کرد. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا اى دینا و طریقا الى الحجّة.
وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً اى شرعا واحدا فى الکفر.
این صفت منافقان است، هم چنان که جایى دیگر گفت: وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً. ربّ العالمین فرمود که: از ایشان بیزارى گیرید، و با ایشان هام دل مبید، و با ایشان مسازید، تا هجرت کنند با رسول خدا. و گفتهاند: این قومىاند که برسول خدا آمدند بهجرت، از اهل حجاز، پس باز گشتند، و با قومى مشرکان بتجارت به یمامه شدند. اللَّه تعالى مؤمنانرا فرمود که: با ایشان موالات مدارید، تا آن گه که با رسول خدا آیند بهجرت تو، و بیعت تو در سبیل خداى.
پس گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند، و با رسول خدا نیایند، ایشان را آزرم نیست، و آن هجرت پیشین بکار نیست. فَخُذُوهُمْ گیرید ایشان را، و اسیر برید، عرب اسیر را اخیذ خوانند. آن گه استثنا کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ این الّذین قومى انداز آن مردمان که بازگشتند، از دار الهجرة از تجّار، بضاعتهاى خویش آوردند، و بدست این قوم نهادند، که میان رسول خدا و میان ایشان پیمان بود، و ایشان قومى بودند از خزاعه و بنى خزیمه و بنى مدلج. و گفتهاند: این قوم کنایت از یک مرد است، و آن هلال بن عویمى الاسلمى است، میان وى و میان مصطفى (ص) مهادنهاى بود. این قوم که آن بضاعت بدست هلال نهاده بودند، و با او پیوسته، ایشان را گفت بگیرید و بکشید، که اللَّه نمىپسندد که مصطفى (ص) عهد شکند. و این پیش از آن بود که آیت سیف آمد، و عهدها که میان رسول خدا (ص)و میان کافران بود باطل کرد. پس چون آیت سیف آمد إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ منسوخ گشت، یقال وصل فلان الى فلان، و اتّصل به، اى انتسب الیه.
أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ یعنى: قد حصرت صدورهم، اى کرهت و ضاقت. این باز قومىاند که به مصطفى (ص) آمدند بهجرت، نه بر نیّت تصدیق، خواستند که وى را از خویش باز دارند، و خویشتن را از وى آمن کنند، و با قوم خویش شند با سر کفر خویش، که با شما نمىتاوند که کشتن کنند، و نمىخواهند که با قوم خویش کشتن کنند. گفتهاند که بنى مدلجاند و بنى خزیمه که از رسول خدا (ص) عهد داشتند.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ این منّت است که ربّ العالمین بر مؤمنان مینهد، و میگوید: آن ضیق صدر ایشان و بازماندن از قتال شما، آن ترسى است که اللَّه در دل ایشان او کند، تا بأس معاهدان از مسلمانان باز دارد، و اگر اللَّه دل ایشان در قتال شما قوى کردید»، ایشان با شما کشتن کردندید».فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ این اعتزال درین موضع ترک قتال است. میگوید: اگر از کشتن باز ایستند و طلب آشتى کنند، شما را و ایشان دستى و راهى نه. این آیت هم منسوخ است بآیت سیف. سبیل در قرآن بر دوازده وجه آید: یکى بمعنى طاعت چنان که در سورة البقره است: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه. همانست که جاى دیگر گفت: وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. جاى دیگر: الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه. وجه دوم بمعنى بلاغ است، چنان که در آل عمران گفت: مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا اى بلاغا.
وجه سیوم بمعنى مخرج است، چنان که در بنى اسرائیل گفت: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا یعنى مخرجا. و مثل این در سورة الفرقان است و در سورة النساء: أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا یعنى مخرجا من الحبس. وجه چهارم سبیل بمعنى مسلک است، چنان که در سورة النساء گفت: إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلًا اى بئس مسلکا. نظیر این در بنى اسرائیل: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا. وجه پنجم بمعنى علّت است، چنان که در سورة النساء گفت: فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا. اى علّة. وجه ششم بمعنى دین است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى غیر دین المؤمنین. نظیر این هم درین سورة: وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا یعنى دینا، و در سورة النحل گفت: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ یعنى الى دین ربّک. وجه هفتم سبیل است بمعنى الطّریق الى الهدى، چنان که در سورة النساء گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا یعنى الى الهدى: در غسق گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ یعنى الى الهدى. وجه هشتم بمعنى حجّت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا یعنى حجّة، جایى دیگر گفت: فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا اى حجّة. وجه نهم سبیل بمعنى طریق است، چنان که در سورة النساء گفت: لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا اى لا یعرفون طریقا الى المدینة، و در سورة القصص گفت: عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ یعنى قصد الطّریق الى مدین. وجه دهم بمعنى عدوان است، چنان که در سورة غسق گفت: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ اى من عدوان. وجه یازدهم بمعنى ملّت است، چنان که در سورة یوسف گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی اى ملّتى. وجه دوازدهم بمعنى اثم است، چنان که در آل عمران گفت: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ. اى اثم، و در سورة التوبة گفت: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ یعنى من اثم فى القعود عن الغزو و بالعذر.سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فتنة اینجا بمعنى شرکست، چنان که آنجا گفت: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ یعنى: کلّما دعوا الى الشّرک رجعوا فیها. کلبى گفت: این در شأن اسد و غطفان آمد که در مدینه جاى داشتند، و در اسلام سخن میگفتند، امّا بدل کافران بودند. ربّ العزّة گفت: ایشان مىخواهند که از شما آمن باشند، و از قوم خود با شما میسازند، نه از دل. و خویشتن را در شما میشمارند نه از تصدیق، اگر طلب صلح نکنند، و دست از کشتن فرو نگیرند، ایشان را گیرید و کشید، هر جا که یابید، در حلّ و در حرم، یا در ماه حرام. و این هم از منسوخات قرآن است بآیت سیف. حسن گفت: این در شأن منافقان است که ربّ العزّة میگوید در صفت ایشان: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا الآیة. سدى گفت: در شأن نعیم بن مسعود الاشجعى آمد که پیش مصطفى (ص) میآمد، و اخبار مشرکان و اسرار ایشان میگفت، و پیش مشرکان میشد، و اخبار و اسرار مصطفى (ص) و مسلمانان با ایشان میگفت، و خواست تا از هر دو جانب آمن باشد. پس رسول خدا (ص) بفرمود تا او را از حضرت وى براندند، تا نیز در پیش وى نیاید.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و هر که هجرت کند در سبیل خدا، یَجِدْ فِی الْأَرْضِ یابد در زمین، مُراغَماً کَثِیراً زیش گاهى و کام گاهى فراوان، وَ سَعَةً و فراخى، وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ و هر که از خانه خود بیرون آید، مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ هجرت کننده بخداى و رسول وى، ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ آن گه مرگ وى را دریابد، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ مزد وى بر خداى افتاد، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۰۰) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشهاى.
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ و چون مسافر بید در زمین، فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ نیست بر شما تنگیى، أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ که کوتاه کنید لختى از نماز، إِنْ خِفْتُمْ اگر در بیم بید و ترسید، أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بر گزند شما دست یابند، إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً (۱۰۱) که کافران همیشه شما را دشمن آشکارا بودند.
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ و هنگامى که تو در میان ایشان باشى، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ و خواهند که نماز ایشان را بپاى دارى، فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ تا گروهى از ایشان با تو در نماز ایستند، وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ و تا سلاحهاى خویش برگیرند، فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند، و از هر دو سجود فارغ شده، برابر دشمن شوند، وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ یُصَلُّوا و تا گروهى دیگر آیند که نماز نکردند، فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ نماز کنند با تو، وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ و تا از دشمن بر حذر مىباشند و سلاح برگیرند، وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست مىدارند کافران، لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ اگر شما غافل شید از سلاح خویش و کالاى خویش، فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً یک گشتن بازى نمودن بگزند یا زیان، وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگیى نیست،إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ اگر شما را رنج بود از باران، أَوْ کُنْتُمْ مَرْضى یا بیماران بید، أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ که سلاحها بنهید در نماز، وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ و حذر خویش از دشمن خویش میگیرید، إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ خداى بساخت کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۰۲) عذابى خوارى نماى.
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ و چون مسافر بید در زمین، فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ نیست بر شما تنگیى، أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ که کوتاه کنید لختى از نماز، إِنْ خِفْتُمْ اگر در بیم بید و ترسید، أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بر گزند شما دست یابند، إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً (۱۰۱) که کافران همیشه شما را دشمن آشکارا بودند.
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ و هنگامى که تو در میان ایشان باشى، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ و خواهند که نماز ایشان را بپاى دارى، فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ تا گروهى از ایشان با تو در نماز ایستند، وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ و تا سلاحهاى خویش برگیرند، فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند، و از هر دو سجود فارغ شده، برابر دشمن شوند، وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ یُصَلُّوا و تا گروهى دیگر آیند که نماز نکردند، فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ نماز کنند با تو، وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ و تا از دشمن بر حذر مىباشند و سلاح برگیرند، وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست مىدارند کافران، لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ اگر شما غافل شید از سلاح خویش و کالاى خویش، فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً یک گشتن بازى نمودن بگزند یا زیان، وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگیى نیست،إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ اگر شما را رنج بود از باران، أَوْ کُنْتُمْ مَرْضى یا بیماران بید، أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ که سلاحها بنهید در نماز، وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ و حذر خویش از دشمن خویش میگیرید، إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ خداى بساخت کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۰۲) عذابى خوارى نماى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان! قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ آمد بشما این فرستاده، بِالْحَقِّ براستى، مِنْ رَبِّکُمْ از خداى شما، فَآمِنُوا بگروید، خَیْراً لَکُمْ شما را آن به است، وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر کافر شوید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷۰) و خداى دانا است راست دانش همیشهاى.
یا أَهْلَ الْکِتابِ اى اهل کتاب! لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ از اندازه در مگذرید در دین خویش، وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ و بر خداى مگویید، إِلَّا الْحَقَّ مگر سزاى او، إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم، رَسُولُ اللَّهِ رسول خدا است، وَ کَلِمَتُهُ سخن وى، أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ که آن سخن به مریم افکند، وَ رُوحٌ مِنْهُ و جانى است ازو، فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بگروید بخدا و فرستادگان او، وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ و مگویید که سه است، انْتَهُوا باز شید ازین گفتار، خَیْراً لَکُمْ شما را به است این. إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ که اللَّه خدایست یگانه یکتا، سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ پاکى و دورى وى را از آنکه وى را فرزند بود، لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۷۱) و خداى بسنده است بکار پذیرى و کارسازى. یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ ننگ نمیدارد عیسى،نْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ که او خداى را بنده بود، لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ و نه فریشتگان نزدیک کردگان، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ و هر که ننگ دارد از پرستش وى، یَسْتَکْبِرْ و گردن کشد،سَیَحْشُرُهُمْ بهم آرد خداى ایشان را،لَیْهِ جَمِیعاً (۱۷۲) تا بوى آیند همگان.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ امّا ایشان که بگرویدند، و کار نیک کردند، «فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ تمام بایشان سپارد مزدهاى ایشان، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و ایشان را بیفزاید از عطاء خود، وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا و امّا ایشان که ننگ داشتند از پرستش وى، وَ اسْتَکْبَرُوا و گردن کشیدند، فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کنند ایشان را عذابى دردنماى، وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ و نیابند خویشتن را، مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۷۳) نه کارسازى و نه دوستى و نه یارى.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، قَدْ جاءَکُمْ آمد بشما، بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ دست آویزى و حجّتى از خداوند شما، وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ و فرو فرستادیم بشما نُوراً مُبِیناً (۱۷۴) روشنایى پیدا.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ امّا ایشان که بگرویدند بخداى، وَ اعْتَصَمُوا بِهِ و دست در وى زدند، فَسَیُدْخِلُهُمْ درآرد ایشان را، فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ در بخشایشى از خود، وَ فَضْلٍ و افزونى، وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ و راهشان مینماید بخود، صِراطاً مُسْتَقِیماً (۱۷۵) راهى راست درست.
یَسْتَفْتُونَکَ میپرستند از تو، قُلِ گوى، اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ اللَّه مىفتوى کند شما را در کلاله، إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ اگر مردى بمیرد، لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ و او را هیچ فرزند نه وَ لَهُ أُخْتٌ و او را خواهرى بود، فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ آن خواهر راست نیمى از میراث، وَ هُوَ یَرِثُها و این برادر میراث برد از وى، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ اگر او را فرزندى نبود، فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ و اگر دو خواهر باشند فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ ایشان را از مال دو سیک بود، وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً و اگر برادران و خواهران بهم باشند، فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ برادر راست چندان که دو خواهر را، یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ پیدا میکند خداى شما را احکام خویش أَنْ تَضِلُّوا تا در نادانى بیراه نشید، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۷۶) و خداى بهمه چیز دانا است.
یا أَهْلَ الْکِتابِ اى اهل کتاب! لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ از اندازه در مگذرید در دین خویش، وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ و بر خداى مگویید، إِلَّا الْحَقَّ مگر سزاى او، إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم، رَسُولُ اللَّهِ رسول خدا است، وَ کَلِمَتُهُ سخن وى، أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ که آن سخن به مریم افکند، وَ رُوحٌ مِنْهُ و جانى است ازو، فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بگروید بخدا و فرستادگان او، وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ و مگویید که سه است، انْتَهُوا باز شید ازین گفتار، خَیْراً لَکُمْ شما را به است این. إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ که اللَّه خدایست یگانه یکتا، سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ پاکى و دورى وى را از آنکه وى را فرزند بود، لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۷۱) و خداى بسنده است بکار پذیرى و کارسازى. یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ ننگ نمیدارد عیسى،نْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ که او خداى را بنده بود، لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ و نه فریشتگان نزدیک کردگان، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ و هر که ننگ دارد از پرستش وى، یَسْتَکْبِرْ و گردن کشد،سَیَحْشُرُهُمْ بهم آرد خداى ایشان را،لَیْهِ جَمِیعاً (۱۷۲) تا بوى آیند همگان.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ امّا ایشان که بگرویدند، و کار نیک کردند، «فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ تمام بایشان سپارد مزدهاى ایشان، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و ایشان را بیفزاید از عطاء خود، وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا و امّا ایشان که ننگ داشتند از پرستش وى، وَ اسْتَکْبَرُوا و گردن کشیدند، فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کنند ایشان را عذابى دردنماى، وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ و نیابند خویشتن را، مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۷۳) نه کارسازى و نه دوستى و نه یارى.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، قَدْ جاءَکُمْ آمد بشما، بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ دست آویزى و حجّتى از خداوند شما، وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ و فرو فرستادیم بشما نُوراً مُبِیناً (۱۷۴) روشنایى پیدا.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ امّا ایشان که بگرویدند بخداى، وَ اعْتَصَمُوا بِهِ و دست در وى زدند، فَسَیُدْخِلُهُمْ درآرد ایشان را، فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ در بخشایشى از خود، وَ فَضْلٍ و افزونى، وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ و راهشان مینماید بخود، صِراطاً مُسْتَقِیماً (۱۷۵) راهى راست درست.
یَسْتَفْتُونَکَ میپرستند از تو، قُلِ گوى، اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ اللَّه مىفتوى کند شما را در کلاله، إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ اگر مردى بمیرد، لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ و او را هیچ فرزند نه وَ لَهُ أُخْتٌ و او را خواهرى بود، فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ آن خواهر راست نیمى از میراث، وَ هُوَ یَرِثُها و این برادر میراث برد از وى، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ اگر او را فرزندى نبود، فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ و اگر دو خواهر باشند فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ ایشان را از مال دو سیک بود، وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً و اگر برادران و خواهران بهم باشند، فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ برادر راست چندان که دو خواهر را، یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ پیدا میکند خداى شما را احکام خویش أَنْ تَضِلُّوا تا در نادانى بیراه نشید، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۷۶) و خداى بهمه چیز دانا است.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ الآیة ابو رافع روایت کند که جبرئیل (ع) فرو آمد، بر در سراى پیغامبر (ع) بایستاد و دستورى خواست تا در شود.
رسول (ع) او را دستورى داد. جبرئیل هم چنان ایستاده بود، و توقف همیکرد، تا رسول بیرون آمد، و گفت: یا جبرئیل ترا دستورى دادیم، چرا در نیایى؟ جبرئیل گفت: در این خانه سگبچهاى است، و ما که فرشتگانایم در هیچ خانه نرویم که در آن سگ باشد یا صورتگرى، و بهذا
روى على بن ابى طالب (ع) أنّ النّبیّ (ص) قال: «الملائکة لا تدخل بیتا فیه صورة و لا کلب و لا جنب».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اتانى جبرئیل (ع) فقال اتیتک البارحة فلم یمنعنى ان اکون دخلت الا انّه کان على الباب تماثیل، و کان فی البیت قرام ستر فیه تماثیل، و کان فى البیت کلب، فمر برأس التمثال الذى على باب البیت فیقطع فیصیر کهیئة الشجرة، و مر بالستر فیقطع فیجعل وسادتین توطئان، و مر بالکلب فیخرج»، ففعل رسول اللَّه (ص).
بو رافع میگوید: چون جبرئیل این سخن بگفت، رسول خدا بمن فرمود که در خانهاى مدینه بگرد، و هر جا که سگ بینى بکش. گفتا: سگان را چندان که یافتم کشتم. رسول خدا حرام کرد داشتن آن و فروختن و بهاى آن ستدن، و ذلک
فیما روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یحلّ ثمن الکلب، و لا حلوان الکاهن، و لا مهر البغى».
و روى جابر، قال: «امرنا رسول اللَّه (ص) بقتل الکلاب حتى أن المرأة تقدم من البادیة بکلبها، فنقتله».
پس جماعتى آمدند و چنان نمودند که ایشان را بسگان حاجت است، از بهر صید و زرع و ماشیه، و بتعریض گفتند: ما ذا یحلّ لنا من هذه الأمّة التی تقتلها؟
رسول خدا ایشان را جواب نداد، انتظار وحى همیکرد، تا جبرئیل فرو آمد و این آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ. پس رسول خدا دستورى داد داشتن بعضى سگان را تا مردم انتفاع بدان همیگیرند، و دو نوع از آن بقتل مخصوص کرد یکى کلب عقور، دیگر سیاه همرنگ، و ذلک فى
قوله (ص): «اقتلوا منها کل اسود بهیم»، و قال: «علیکم بالأسود البهیم ذى النقطتین، فانّه شیطان».
اکنون سگ داشتن از بهر زرع و صید و ماشیه رواست و بیرون از آن نه رواست، لقول النّبی (ص): «من اتخذ کلبا الّا کلب ماشیة او صید او زرع انتقص من اجره کل یوم قیراط».
و قال (ص): «ما من اهل بیت یرتبطون کلبا الا نقص من عملهم کل یوم قیراط الا کلب صید او کلب حرث او کلب غنم».
یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ سعید جبیر گفت: این آیت در شأن عدى بن حاتم و زید بن المهلهل آمد، که گفتند: یا رسول اللَّه انا نصید بالکلاب و البزاة، فمنه ما ندرک ذکاته، و منه ما یقتل، فلا ندرک ذکاته، و قد حرّم اللَّه المیتة، فما ذا یحل لنا؟» گفتند: یا رسول اللَّه! پیوسته شکار کنیم بسگان و بازان، و صیدى که درافتد، باشد که زنده یابیم و بدست خویش چنان که شرع فرموده کشیم، و باشد که کشته یابیم، و بذکوة نرسد، و معلوم آنست که رب العزّة مردار حرام کرده، اکنون حلال از آن کدام است، و حرام کدام؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ اى رسول من! ایشان را جواب ده که هر چه طیبات است شما را حلال است، و طیبات آنست که تحریم آن در کتاب و سنت نیامده است، و عرب آن را پاک دارد. هر چه بعرف و عادت عرب پاک است، و عرب آن را خورند از طیبات است، و هر چه بعرف و عادت ایشان پاک نیست و نخورند از خبائث است، و رب العزه میگوید: وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ. شتر و گاو و گوسفند و خرگور و اسب و آهو و گاو دشتى و خرگوش و روباه و کفتار و سوسمار، که عرب خورند، و یربوع و قنفذ و چرز و ملخ، این همه از طیبات است که عرب آن را صید کنند و خورند، و نصوص بدان آمده است.
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ یعنى: و صید ما علمتم من الجوارح، هر چه صید کند از ددان و پرندگان، آن را جوارح گویند یعنى کواسب، و جوارح آدمى از آن نام کردند که کواسب وىاند، «اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ»
اى اکتسبوها، «وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ» اى اکتسبتم. «مُکَلِّبِینَ» على الخصوص سگداراناند که بسگ صید کنند، و مراد باین جمله شکاریانند، لکن سگ بذکر مخصوص کرد که این عامتر است، و صید بسگ بیشتر کنند.
تُعَلِّمُونَهُنَّ یعنى تؤد بوهن لطلب الصید، آن شکارى باید که آموخته باشد چنان که صید که گیرد نگه دارد صیاد را، و از آن نخورد، کشته یا زنده، و چون صیاد آن را فرا صید کند فرا شود، و چون برخواند اجابت کند، و چون باز خواند باز ایستد.
روى عدى بن حاتم قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «اذا ارسلت کلبک فاذکر اسم اللَّه، فان امسک علیک فأدرکته حیّا فاذبحه، و ان ادرکته قد قتل، و لم یأکل منه فکله، و ان اکل فلا تأکل، فانما امسک على نفسه، و ان وجدت مع کلبک کلبا غیره، و قد قتل فلا تأکل، فانک لا تدرى ایهما قتله، و اذا رمیت بسهمک فاذکر اسم اللَّه، فان غاب عنک یوما، فلم تجد فیه الا اثر سهمک فکل ان شئت، و ان وجدته غریقا فى الماء فلا تأکل».
و روى أن ابا ثعلبة الخشنى جاء الى النّبی (ص): فقال یا رسول اللَّه ان ارضنا ارض صید، فأرسل سهمى و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى المعلم، و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى الذى لیس بمعلم. فقال النّبی (ص): «ما حبس علیک سهمک، و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک المعلم و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک الّذى لیس بمعلم، و أدرکته ذکاته فکل، و ان لم تدرک ذکاته فلا تأکل».
فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ اى صدن لکم، وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ یعنى عند ارسال الجوارح. خلاف است میان علما که کلب معلم چون یک بار اتفاق افتد که از فریسه خود چیزى بخورد بعد از آنکه بارها صیاد را نگه داشته باشد و از آن نخورده، و طبیعت اصلى دست بداشته، این یک بار که از آن بخورد باقى حلال است یا حرام؟ یک قول شافعى آنست که حلالست، و باین یک دفعه که از آن چیزى خورد حرام نگشت، و معنى امساک از آن برنخاست، و قول دیگر آنست که حرام است، و این موافق مذهب ابو حنیفه است و بناء مسأله بر آنست که ترک اکل بنزدیک شافعى نه از شرائط امساک است، و بنزدیک بو حنیفه از شرایط امساک است، و هم چنین خلاف است در فریسهاى پیش، بنزدیک شافعى همه حلالاند قولا واحدا، و بنزدیک بو حنیفه همه حرامند، اما فریسه باز اگر چه از آن بخورد حلالست باتفاق.
ثمّ قال: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» اى فى اوامره و نواهیه، «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ».
الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ این یوم آن روز عرفه است که مصطفى (ص) بموقف بود، و این طیبات هم بهیمة الانعام است.
وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ ذبائح اهل تورات و انجیل است. «أُحِلَّ لَکُمُ» اى حلال لکم. میگوید: ذبائح جهودان و ترسایان شما را حلالست که مسلمانانید، و همچنین ذبائح هر کس که در دین ایشان شد پیش از مبعث مصطفى (ص). اما آن کس که از دینى دیگر وادین ایشان شود بعد از مبعث مصطفى (ص)، ذبیحه وى حلال نیست، و ذبائح ترسایان عرب هم حلال نیست که مصطفى (ص) گفت: «ما نصارى العرب باهل الکتاب، لا تحلّ لنا ذبائحهم».
امّا اطعمه ایشان بیرون از ذبائح، علما در آن مختلفاند. بیشتر بر آنند که حلالست همچون ذبائح گفتند: طعام لفظى است که بر همه مأکولات افتد.
اما کتابى که بوقت ذبح نام دیگر برد، نه نام اللَّه، در آن ذبیحه وى دو قول است: بیک قول حرام است، لما روى ان ابن عمر قال: «لا تأکلوا ذبائح النصارى، فانّهم یقولون باسم المسیح، و انهم لا یستطیعون ان یهدوکم قد أضلوا انفسهم»، و بیشترین علما بر آن قولاند که حلالست. شعبى و عطا گفتند: اذا ذبح النصرانى، و قال باسم المسیح، فانّه لا یحرّم، لان اللَّه تعالى قد أحلّ ذبائحهم، و هو یعلم ما یقولون.
وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ یعنى و حلال لکم ان تطعموهم طعامکم. میگوید: شما را حلال است و گشاده، که ایشان را طعام دهید. و بدان که طعام در قرآن بر چهار وجه است. یکى از آن مطعوماتست که مردم آن را پیوسته بکار دارند، و ذلک فى قوله تعالى: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ، فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا. وجه دوم طعام است بمعنى شراب، و ذلک فى قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی اى من لم یشربه.
وجه سیوم طعامست بمعنى تملیح السّمک. چنان که گفت: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ یعنى تملیح السّمک منفعة لکم. وجه چهارم طعام است بمعنى ذبائح، چنان که درین آیت گفت: وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى: و أحل لکم نکاح حرائر المسلمات و حرائر الکتابیات. احصان ایدر بمعنى حرّیت است. میگوید: شما را حلالست و روا که آزاد زنان مؤمنان و آزاد زنان اهل کتاب تورات و انجیل بزنى کنید، مسلمانان را رواست که آزاد زنان اهل کتاب بزنى کنند، اما نکاح کنیزکان کتابیات روا نیست بمذهب شافعى، که ربّ العزّة گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ. این آیت دلیل است که ایمان در نکاح کنیزکان شرط است، و این مسأله خلاف عراقیان است، که بنزدیک ایشان نکاح کنیزکان کتابیات رواست، و بقول ایشان محصنات درین آیت عفائفاند نه حرائر، یعنى که ناح عفائف رواست، اگر آزادند و اگر کنیزک مؤمناتند یا کتابیات، و نکاح فواجر روا نیست نه از مؤمنات و نه از کتابیّات، نه کنیزک و نه آزاد، و این قول سدى است و قول اول درستتر است، و بیشترین علما و فقها بر آنند.
إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ یعنى مهورهن، «مُحْصِنِینَ» اى متزوّجین کماامر اللَّه، غَیْرَ مُسافِحِینَ محالبین بالزّنا، وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ مسرّین بالزّنا بهن.
چون اللَّه تعالى نکاح زنان اهل کتاب حلال کرد، آن زنان گفتند: این نکاح را حلال نکرد بر مسلمانان مگر که اعمال ما نیز پسندید، و از ما خشنود گشت، رب العالمین این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ نه چنان است که ایشان میگویند، که نکاح ایشان ایشان را از کفر بیرون نیارد، و بایشان سود نکند، که هر که کافر شود بایمان، عمل وى تباه است. درین کلمت سه وجه گفتهاند: یکى آنست که هر که کافر شود بایمان یعنى که از ایمان باز برد، چنان که تصدیق کرد تکذیب کند. دیگر وجه آنست که: و من یکفر بشیء مما یحب به الایمان من صفات اللَّه و اسمائه و کتبه و رسله و ملائکته و الیوم الآخر و القدر کله خیره و شره و ما نطق به الکتاب و السنة الصحیفة من الغیب کالجنّة و النار و العرش و الکرسى و الحجب و الحوض و المیزان و الصراط. سدیگر وجه مجاهد گفت: و من یکفر بالایمان یعنى و من یکفر باللّه، «فقد حبط عمله و هو فى الآخرة من الخاسرین» ممّن خسر الثواب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ الآیة علما در حکم این آیت مختلفاند، و ظاهر آیت چنان مینماید که در هر نمازى وضو میباید کرد، اما قومى گفتند که: این آیت اگر چه از روى لفظ عام است بمعنى خاص است، و در قرآن ازین عمومات و مجملات فراوان است که آن را حاجت بتخصیص و تفسیر و بیان است، و سنّت مصطفى مبیّن آنست، کما قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. یکى از آن عموم که سنّت آن را مخصوص کرد اینست که رب العزّة گفت: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا یعنى اذا قمتم الى الصلاة محدثون، یعنى من النوم او من غیره، و دلیل برین تأویل آنست که از ابن عباس پرسیدند حکم این آیت، وى جواب داد که «لا وضوء الا من حدث»، و کذلک
روى ابن عمر: «أن النبى (ص) صلّى الظهر و العصر و المغرب و العشاء بوضوء واحد».
قومى گفتند: این تشدید در ابتداء اسلام بود، اما بعد از آن منسوخ گشت، و بتخفیف بدل کردند، لما
روى عبد اللَّه بن حنظلة: «ان النّبی (ص) امر بالوضوء عند کل صلاة فشق ذلک علیه، فأمر بالسواک، و رفع الوضوء عنه، الا من حدث»، و روى سلیمان بن بریدة عن ابیه أن رسول اللَّه (ص) کان یتوضأ لکل صلاة، فلما کان یوم فتح مکة صلى الصلوات کلّها بوضوء واحد، فقال عمر انّک فعلت شیئا لم تکن تفعله، فقال عمدا فعلته یا عمر».
قومى گفتند: سیاق این آیت بر طریق ندب است و استحباب، نه بر طریق حتم و اعجاب، و لهذا
قال عکرمة: «کان على (ع) یتوضّأ لکل صلاة و یقرأ هذه الایة».
و روایت کنند از ابو غضیف الهذلى که عمر را دید که هر نمازى را وضو میکرد، گفت یا عمر چنین میباید کرد؟ هر نمازى را وضو واجب است؟ عمر گفت: نه، که یکى کفایت باشد ما دام که حدثى نیفتند، لکن من از بهر آن میکنم که از رسول خدا شنیدم: «من توضّأ على ظهر کتب اللَّه له عشر حسنات، ففى ذلک رغبت یا ابن اخى».
قومى گفتند که: این آیت از بهر آن آمد که رسول خدا را عادت بود که در هر عمل که کردى، وضو فرا پیش آن داشتى، تا آن حد که یاران گفتند: چون اراقت کردى بر وى سلام کردیم، جواب نداد، تا آن گه که وضو کرد، و سخن گفتیم، همچنین جواب نداد تا وضو کرد. و روى حنظلة بن الراهب: «ان رجلا سلم على النبى (ص)، و هو یبول، فلم یردّ علیه حتى تیمم، و قال: انه ما منعنى ان أرد علیک الا انى لم اکن متوضّئا».
پس رب العالمین او را درین آیت دستورى داد که در وقت حدث ترا این افعال مباح است، چون بر نماز خیزى وضو کن نه بر کارى دیگر. إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى اذا اردتم القیام الى الصلاة، کقوله تعالى: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ، یعنى فاذا اردت ان تقرأ القرآن فاستعذ باللّه. میگوید: چون خواهید و عزم کنید که بر نماز خیزید، فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ رویهاى خویش بشویید. و حدّ روى از قصاص موى سر است تا طرف زنخ، تا با منبت دو گوش. آب مطلق درین موضع محدود براندن در وضو فرض است، و محاسن کشیده که ازین موضع درگذشته باشد شافعى را در شستن آن دو قول است: بیک قول واجب نیست، و این موافق مذهب ابو حنیفه است، و بقول دیگر واجب است، و آن قول صحیح است و مذهب اصحاب، مگر مزنى که اختیار وى قول اول است.
وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ قومى گفتند: مرافق در تحت غسل نشود، که الى بمعنى حدّ و غایت است، چنان که آنجا گفت: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ، و این درست نیست و فتوى عامه علما بر آن نیست. عامه علما بر آنند که مرافق در تحت غسل شود، و الى بمعنى مع است، کقوله تعالى: وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ، اى مع قوتکم، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ، اى مع اموالکم، فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ، مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ. و روى جابر: «ان النبى (ص) کان اذا توضأ ادار الماء على مرفقیه».
دو دست با هر دو مرفق بشستن در وضو واجب است، از بهر آنکه اقامت مصالح تن بر دو دست میگردد، و دو دست بدو مرفق میگردد تا برفق بمصالح خویش برسد.
وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ مذهب مالک و مزنى مسح همه سرکشیدن واجبست در وضو، از بهر آنکه این «با» معنى تعمیم نهند، چنان که جاى دیگر گفت تعالى و تقدس: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ، و این مذهب درست نیست، و تعمیم باطلست، لما
روى المغیرة بن شعبه: «ان النبى (ص) مسح بناصیته، و على عمامته».
ابو حنیفه گفت: قدر واجب مسح ربع سر است. ابو یوسف گفت: مسح نیمه سر. شافعى گفت: چندان که اسم مسح بر آن افتد کفایت باشد و فرض گذارده شود. گفتا و این با باء تبعیض است، چنان که گویند: مسحت یدى بالمندیل، فانه یسمى ماسحا، و ان کان مسح بعضه.
اما کمال مسح بمذهب شافعى در تکرار است، و مذهب ابو حنیفه در استیعاب، و حجت شافعى آنست که رسول خدا وضو کرد، و مسح سر سه بار کشید، بیک روایت آن گه چون فارغ شد گفت: «هذا وضویى، و وضوء الانبیاء قبلى، و وضوء خلیلى ابراهیم (ع)».
قوله: وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ مکى و ابو عمر و حمزه و ابو بکر و ارجلکم بخفض لام خوانند، باقى بنصب خوانند، آن کس که بنصب خواند گوید: عطف است بر وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ، و گوید: در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق، و ارجلکم الى الکعبین، و امسحوا برءوسکم، و دلیل این تقدیم و تأخیر، هم از جهت خبر واضح است، هم از جهت نظر، اما خبر آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یقبل اللَّه صلاة امرى حتى یضع الطهور مواضعه، فیغسل وجهه و یدیه و یمسح برأسه، و یغسل رجلیه».
و قال جابر: «امرنا رسول اللَّه ان نغسل ارجلنا اذا توضأنا للصلاة».
و روى «ان عثمان توضأ فأفرغ على یدیه ثلاثا، فغسلهما ثم مضممض، و استنثر، ثم غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یده الیمنى الى المرفق ثلاثا، ثم غسل یده الیسرى الى المرفق ثلاثا، ثمّ مسح برأسه، ثمّ غسل رجله الیمنى ثلاثا، ثم الیسرى ثلاثا، ثم قال رأیت رسول اللَّه (ص) توضأ نحو وضویى هذا، ثمّ قال: من توضأ وضویى هذا ثم یصلى رکعتین لا یحدث نفسه فیهما بشیء غفر له ما تقدم من ذنبه».
و عن عبد اللَّه بن عمر، أن النبى (ص) رأى قوما، و اعقابهم تلوح لم یمسّها الماء، فقال: «ویل للاعقاب من النار، اسبغوا الوضوء».
و روى انس ان رجلا اتى النبى (ص)، و قد توضأ و ترک على قدمیه مثل موضع الظفر، فقال رسول اللَّه: «ارجع فأحسن وضوءک».
اما دلیل نظرى آنست که: رب العزة در شستن پاى حدى پدید کرد، گفت: «إِلَى الْکَعْبَیْنِ»، هم چنان که در شستن دست حدى بنهاد، گفت: «إِلَى الْمَرافِقِ». چون در تحدید هر هر دو یکسان کرد، دلیلست که در حکم هر دو یکساناند، پس حکم دست غسل است، حکم پاى نیز غسل باید بخلاف مسح، که در مسح هیچ حد ننهاد، نه در تیمم، که گفت: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ»، و نه در وضو، که گفت: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ». اگر حکم هر دو پاى مسح بودى نه غسل، پس تحدید در آن نبودى، که در مسح تحدید نیست، چنان که بیان کردیم. و نیز در خبر است که مصطفى (ص) گفت در صفت مؤمنان: «انهم یحشرون فى القیامة غرا محجلین من آثار الوضوء».
فردا در قیامت امّت من میآیند رویهاى ایشان سپید و دست و پایشان سپید از آثار وضوء. غرا سپیدى روى است، محجلین سپیدى دست و پاى، رسول خدا دست و پاى را بهم جمع کرد در ثواب، و هر دو بهم برابر کرد در آن روشنایى و سپیدى که از آثار وضو باشد. این دلیل است که امروز در سراى حکم هر دو بحکم برابرند و یکسان.
اما ایشان که «أَرْجُلَکُمْ» بخفض خوانند، گویند: عطف بر رؤس است، اما مراد باین مسح غسل است، که مسح در لغت مسح بود و غسل بود. عرب گویند: فلان مسح للصلاة، اى توضأ، و در پارسى گویند که: مسح کرد یعنى وضو کرد، و این از بهر آنست که آن کس که آبدست کند ناچار آب بر اعضاء خویش ریزد، و دست بدان بمالد تا غسل حاصل شود. پس چون معلوم شد که مسح هم غسل بود و هم مسح، گوئیم در سر مسح است بعینه، که تحدید با آن نیست، و در رجلین غسل است، که تحدید دلالت میکند بر غسل.
ابو عبیده و اخفش گفتند: «و أرجلکم» خفض است بر طریق جوار نه بحکم عطف، چنان که جاى دیگر گفت: «فیأتیکم عذاب یوم الیم». موضع الیم رفع است که صفت عذابست، و خفض آن بر طریق جوار است، همچنین موضع «ارجلکم» نصب است که عطف بر وجوه است، و خفض آن بر طریق جوار است، و این چنین در قرآن و در لغت بسیار است، و در اعراب رواست.
اما واوها که درین آیت است، علما در آن مختلفاند که واو ترتیباند یا واو جمع؟ قومى گفتند: بمعنى ترتیب و تعقیباند، و ازینجا ترتیب در وضو واجب دیدند: اول روى شستن، پس هر دو دست بشستن، پس مسح سر کردن، پس هر دو پاى بشستن.
وضو برین ترتیب واجب دیدند، و خلاف این باطل دانستند، و اختیار شافعى آنست، و حجت وى آنست که مصطفى (ص) گفت بر قول خداى عزّ و جلّ: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ، ابدؤا بما بدأ اللَّه به.
این دلیلست که واو ترتیب واجب کند، و بدایت بلفظ، بدایت بفعل واجب کند، و کذلک
قیل لعبد اللَّه بن زید بن عاصم: کیف کان رسول اللَّه یتوضأ؟
فدعا بوضوء، فأفرغ على یده الیمنى، فغسل یدیه مرّتین، ثمّ مضمض و استنثر ثلاثا، ثمّ غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یدیه مرّتین مرّتین الى المرفقین، ثمّ مسح رأسه بیدیه، فأقبل بهما، و ادبر بدأ بمقدم رأسه، ثمّ ذهب بهما الى قفاء، ثمّ ردهما حتى رجع الى المکان الّذى بدأ منه، ثمّ غسل رجلیه.
رسول خدا وضو برین ترتیب کرد، و پس ازین صحابه و تابعین و سلف صالحین الى یومنا هذا، همه چنین کردند، و بخلاف این هیچ کس نقل نکرد، دلیلى روشن است که این ترتیب که در وضو واجب دیدهاند. و مذهب مالک آنست که اگر ترتیب بعمد دست بدارد، آن وضو بکار نیست، و اعادت باید کرد، و اگر بنسیان دست بدارد، بر وى اعادت نیست، و اختیار مزنى اینست.
اما مذهب بو حنیفه و سفیان آنست که ترتیب در وضو سنّت است نه واجب، اگر بعمد یا بنسیان دست بدارد بر وى اعادت نیست، و بر وفق مذهب ایشان «واو» موجب ترتیب نیست، که واو بمعنى جمع است، هم چنان که در آن آیت گفت: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ الایة. قالوا: لا خلاف أن تقدیم بعض اهل السهام على بعض فى الاعطاء جائز، فکذلک هاهنا. امّا ما ورد من الاخبار فى فضل الوضوء
فقد روى عن النبى (ص) انه قال: «من توضأ فأحسن الوضوء خرجت خطایاه من جسده، حتى تخرج من تحت اظفاره»، و قال: «اذا توضأ العبد المؤمن او المسلم، فغسل وجهه، خرج من وجهه کل خطیئة نظر الیها بعینه مع الماء او مع آخر قطر الماء، فاذا غسل یدیه خرج من یدیه کل خطیئة بطشتها یداه مع الماء او مع اخر قطر الماء حتى یخرج تقیا من الذّنوب»، و قال: «تبلغ الحلیّة من المؤمن حیث یبلغ الوضوء»، و قال: «الطّهور شطر الایمان، و الحمد للَّه یملأ المیزان، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه یملأن ما بین السماوات و الارض، و الصلاة نور، و الصدقه برهان، و الصبر ضیاء، و القرآن حجة لک او علیک».
و عن عبد الرحمن بن سمرة، قال: «خرج علینا رسول اللَّه، و نحن فى مسجد المدینة، فقال لقد رأیت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى سلط علیه عذاب القبر، فجاءه وضوءه، فاستنقذ من ذلک»، و عن انس قال: قال لى النبى (ص): «یا بنى! اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و یحبک حافظاک. یا بنى! ان استطعت ان لا تزال على وضوء فانه من اتاه الموت، و هو على وضوء، اعطى الشهادة»، و قال (ص): «استقیموا، و لن تحصوا، و اعلموا ان خیر اعمالکم الصلاة، و لا یحافظ على الوضوء الا مؤمن.»
وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا اى: اغتسلوا. تطهّر و اطهّر یکى است. روایت کنند از على (ع) که گفت: ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفى آمدند، و گفتند: یا محمد لماذا امر اللَّه بالغسل من الجنابة؟ و لم یأمر من البول و الغائط، و هما اقذر من النطفة؟
یا محمد! چونست که اللَّه تعالى جنابت رسیده غسل فرمود و از وى نطفه پاک بیامد، و محدث را نفرمود، و از وى غائط پلید آمد. رسول خدا گفت: از آنکه آدم (ع) چون از آن درخت منهى بخورد، و شهوتى و لذتى بباطن وى رسید، و در عروق وى روان گشت، فرزند آدم چون صحبت کند از زیر هر تایى موى او شهوتى حرکت کند. رب العالمین غسل که واجب کرد تطهیر و تکفیر آن را واجب کرد. و گفتند: یا محمد چرا از جمله اعضاء چهار عضو مفرد کرد در وضو کردن؟ گفت: از بهر آنکه آدم چون خواست که از آن درخت بخورد روى بدان آورد و در آن نگرست. رب العالمین روى شستن واجب کرد کفارت آن را، پس بپاى فرا آن رفت، و اول قدمى که بنافرمانى برداشتند آن بود. رب العزة پاى شستن بفرمود تا کفارت آن باشد. پس دست فرا کرد و بگرفت و بخورد، دست شستن فرمود تطهیر آن را.
پس چون تاج و حلل از وى بپرید دست زلّت رسیده بر سر نهاد. خداى تعالى مسح فرمود طهارت آن را. پس چون آدم این فرمان بجاى آورد، و عضوها را طهارت داد خداى وى را توبت داد، و گناهان وى بیامرزید، و بر امت من فرض کرد تا کفارت گناهان ایشان باشد از وضو تا بوضو، احبار چون این از مصطفى شنیدند همه صدق زدند، و مسلمان شدند.
و در فضیلت غسل مصطفى (ص) گفت در آن حدیث معروف: «رایت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى و النبیون قعود حلقا حلقا، کلما دنا الى حلقة طرد، فجاءه اغتساله من الجنابة و أخذ بیده، فأقعده الى جنبى».
و فى حدیث انس قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «یا بنى! بالغ فى الغسل من الجنابة، فتخرج من مغتسلک و لیس علیک ذنبا و لا خطیئة». قلت بابى و أمى فما المبالغة؟ قال: «تبلّ اصول الشعر، و تتقى البشرة».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ اى من الصعید. شرح این در سورة النساء رفت.
ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ فیما فرض علیکم من الوضوء و الغسل و التیمم، «من حرج» اى ضیق. میگوید: اللَّه نمیخواهد بر شما تنگى در دین، بلکه دین بر شما فراخ کرد، باین رخصتها که داد، و آسانى فرمود. «و لکن یرید لیطهرکم» من الاحداث و الجنابات و الذّنوب و الخطیئات، لکن میخواهد که شما را پاک گرداند باین وضو و غسل که فرمود از حدث و جنابت از روى ظاهر، هم از معصیت از روى باطن، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ و تا نعمت خود بر شما تمام کند بروشن داشتن راه دین و در آموختن کار دین، و قیل: بانجاءکم من النار، و ادخالکم الجنة، یدل علیه ما
روى ان رجلا سمع النبى (ص) یقول: اللهم انى اسئلک تمام النعمة. فقال: او تدرى ما تمام النعمة؟ قال: لا. قال: «النجاة من النار و دخول الجنة».
و قیل: «ولیتم نعمته علیکم» فیما اباح لکم من التیمم عند عدم الماء و سائر نعمه الّتى لا تحصى، لعلکم تشکرون اللَّه علیها.
رسول (ع) او را دستورى داد. جبرئیل هم چنان ایستاده بود، و توقف همیکرد، تا رسول بیرون آمد، و گفت: یا جبرئیل ترا دستورى دادیم، چرا در نیایى؟ جبرئیل گفت: در این خانه سگبچهاى است، و ما که فرشتگانایم در هیچ خانه نرویم که در آن سگ باشد یا صورتگرى، و بهذا
روى على بن ابى طالب (ع) أنّ النّبیّ (ص) قال: «الملائکة لا تدخل بیتا فیه صورة و لا کلب و لا جنب».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اتانى جبرئیل (ع) فقال اتیتک البارحة فلم یمنعنى ان اکون دخلت الا انّه کان على الباب تماثیل، و کان فی البیت قرام ستر فیه تماثیل، و کان فى البیت کلب، فمر برأس التمثال الذى على باب البیت فیقطع فیصیر کهیئة الشجرة، و مر بالستر فیقطع فیجعل وسادتین توطئان، و مر بالکلب فیخرج»، ففعل رسول اللَّه (ص).
بو رافع میگوید: چون جبرئیل این سخن بگفت، رسول خدا بمن فرمود که در خانهاى مدینه بگرد، و هر جا که سگ بینى بکش. گفتا: سگان را چندان که یافتم کشتم. رسول خدا حرام کرد داشتن آن و فروختن و بهاى آن ستدن، و ذلک
فیما روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یحلّ ثمن الکلب، و لا حلوان الکاهن، و لا مهر البغى».
و روى جابر، قال: «امرنا رسول اللَّه (ص) بقتل الکلاب حتى أن المرأة تقدم من البادیة بکلبها، فنقتله».
پس جماعتى آمدند و چنان نمودند که ایشان را بسگان حاجت است، از بهر صید و زرع و ماشیه، و بتعریض گفتند: ما ذا یحلّ لنا من هذه الأمّة التی تقتلها؟
رسول خدا ایشان را جواب نداد، انتظار وحى همیکرد، تا جبرئیل فرو آمد و این آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ. پس رسول خدا دستورى داد داشتن بعضى سگان را تا مردم انتفاع بدان همیگیرند، و دو نوع از آن بقتل مخصوص کرد یکى کلب عقور، دیگر سیاه همرنگ، و ذلک فى
قوله (ص): «اقتلوا منها کل اسود بهیم»، و قال: «علیکم بالأسود البهیم ذى النقطتین، فانّه شیطان».
اکنون سگ داشتن از بهر زرع و صید و ماشیه رواست و بیرون از آن نه رواست، لقول النّبی (ص): «من اتخذ کلبا الّا کلب ماشیة او صید او زرع انتقص من اجره کل یوم قیراط».
و قال (ص): «ما من اهل بیت یرتبطون کلبا الا نقص من عملهم کل یوم قیراط الا کلب صید او کلب حرث او کلب غنم».
یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ سعید جبیر گفت: این آیت در شأن عدى بن حاتم و زید بن المهلهل آمد، که گفتند: یا رسول اللَّه انا نصید بالکلاب و البزاة، فمنه ما ندرک ذکاته، و منه ما یقتل، فلا ندرک ذکاته، و قد حرّم اللَّه المیتة، فما ذا یحل لنا؟» گفتند: یا رسول اللَّه! پیوسته شکار کنیم بسگان و بازان، و صیدى که درافتد، باشد که زنده یابیم و بدست خویش چنان که شرع فرموده کشیم، و باشد که کشته یابیم، و بذکوة نرسد، و معلوم آنست که رب العزّة مردار حرام کرده، اکنون حلال از آن کدام است، و حرام کدام؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ اى رسول من! ایشان را جواب ده که هر چه طیبات است شما را حلال است، و طیبات آنست که تحریم آن در کتاب و سنت نیامده است، و عرب آن را پاک دارد. هر چه بعرف و عادت عرب پاک است، و عرب آن را خورند از طیبات است، و هر چه بعرف و عادت ایشان پاک نیست و نخورند از خبائث است، و رب العزه میگوید: وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ. شتر و گاو و گوسفند و خرگور و اسب و آهو و گاو دشتى و خرگوش و روباه و کفتار و سوسمار، که عرب خورند، و یربوع و قنفذ و چرز و ملخ، این همه از طیبات است که عرب آن را صید کنند و خورند، و نصوص بدان آمده است.
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ یعنى: و صید ما علمتم من الجوارح، هر چه صید کند از ددان و پرندگان، آن را جوارح گویند یعنى کواسب، و جوارح آدمى از آن نام کردند که کواسب وىاند، «اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ»
اى اکتسبوها، «وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ» اى اکتسبتم. «مُکَلِّبِینَ» على الخصوص سگداراناند که بسگ صید کنند، و مراد باین جمله شکاریانند، لکن سگ بذکر مخصوص کرد که این عامتر است، و صید بسگ بیشتر کنند.
تُعَلِّمُونَهُنَّ یعنى تؤد بوهن لطلب الصید، آن شکارى باید که آموخته باشد چنان که صید که گیرد نگه دارد صیاد را، و از آن نخورد، کشته یا زنده، و چون صیاد آن را فرا صید کند فرا شود، و چون برخواند اجابت کند، و چون باز خواند باز ایستد.
روى عدى بن حاتم قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «اذا ارسلت کلبک فاذکر اسم اللَّه، فان امسک علیک فأدرکته حیّا فاذبحه، و ان ادرکته قد قتل، و لم یأکل منه فکله، و ان اکل فلا تأکل، فانما امسک على نفسه، و ان وجدت مع کلبک کلبا غیره، و قد قتل فلا تأکل، فانک لا تدرى ایهما قتله، و اذا رمیت بسهمک فاذکر اسم اللَّه، فان غاب عنک یوما، فلم تجد فیه الا اثر سهمک فکل ان شئت، و ان وجدته غریقا فى الماء فلا تأکل».
و روى أن ابا ثعلبة الخشنى جاء الى النّبی (ص): فقال یا رسول اللَّه ان ارضنا ارض صید، فأرسل سهمى و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى المعلم، و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى الذى لیس بمعلم. فقال النّبی (ص): «ما حبس علیک سهمک، و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک المعلم و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک الّذى لیس بمعلم، و أدرکته ذکاته فکل، و ان لم تدرک ذکاته فلا تأکل».
فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ اى صدن لکم، وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ یعنى عند ارسال الجوارح. خلاف است میان علما که کلب معلم چون یک بار اتفاق افتد که از فریسه خود چیزى بخورد بعد از آنکه بارها صیاد را نگه داشته باشد و از آن نخورده، و طبیعت اصلى دست بداشته، این یک بار که از آن بخورد باقى حلال است یا حرام؟ یک قول شافعى آنست که حلالست، و باین یک دفعه که از آن چیزى خورد حرام نگشت، و معنى امساک از آن برنخاست، و قول دیگر آنست که حرام است، و این موافق مذهب ابو حنیفه است و بناء مسأله بر آنست که ترک اکل بنزدیک شافعى نه از شرائط امساک است، و بنزدیک بو حنیفه از شرایط امساک است، و هم چنین خلاف است در فریسهاى پیش، بنزدیک شافعى همه حلالاند قولا واحدا، و بنزدیک بو حنیفه همه حرامند، اما فریسه باز اگر چه از آن بخورد حلالست باتفاق.
ثمّ قال: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» اى فى اوامره و نواهیه، «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ».
الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ این یوم آن روز عرفه است که مصطفى (ص) بموقف بود، و این طیبات هم بهیمة الانعام است.
وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ ذبائح اهل تورات و انجیل است. «أُحِلَّ لَکُمُ» اى حلال لکم. میگوید: ذبائح جهودان و ترسایان شما را حلالست که مسلمانانید، و همچنین ذبائح هر کس که در دین ایشان شد پیش از مبعث مصطفى (ص). اما آن کس که از دینى دیگر وادین ایشان شود بعد از مبعث مصطفى (ص)، ذبیحه وى حلال نیست، و ذبائح ترسایان عرب هم حلال نیست که مصطفى (ص) گفت: «ما نصارى العرب باهل الکتاب، لا تحلّ لنا ذبائحهم».
امّا اطعمه ایشان بیرون از ذبائح، علما در آن مختلفاند. بیشتر بر آنند که حلالست همچون ذبائح گفتند: طعام لفظى است که بر همه مأکولات افتد.
اما کتابى که بوقت ذبح نام دیگر برد، نه نام اللَّه، در آن ذبیحه وى دو قول است: بیک قول حرام است، لما روى ان ابن عمر قال: «لا تأکلوا ذبائح النصارى، فانّهم یقولون باسم المسیح، و انهم لا یستطیعون ان یهدوکم قد أضلوا انفسهم»، و بیشترین علما بر آن قولاند که حلالست. شعبى و عطا گفتند: اذا ذبح النصرانى، و قال باسم المسیح، فانّه لا یحرّم، لان اللَّه تعالى قد أحلّ ذبائحهم، و هو یعلم ما یقولون.
وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ یعنى و حلال لکم ان تطعموهم طعامکم. میگوید: شما را حلال است و گشاده، که ایشان را طعام دهید. و بدان که طعام در قرآن بر چهار وجه است. یکى از آن مطعوماتست که مردم آن را پیوسته بکار دارند، و ذلک فى قوله تعالى: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ، فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا. وجه دوم طعام است بمعنى شراب، و ذلک فى قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی اى من لم یشربه.
وجه سیوم طعامست بمعنى تملیح السّمک. چنان که گفت: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ یعنى تملیح السّمک منفعة لکم. وجه چهارم طعام است بمعنى ذبائح، چنان که درین آیت گفت: وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى: و أحل لکم نکاح حرائر المسلمات و حرائر الکتابیات. احصان ایدر بمعنى حرّیت است. میگوید: شما را حلالست و روا که آزاد زنان مؤمنان و آزاد زنان اهل کتاب تورات و انجیل بزنى کنید، مسلمانان را رواست که آزاد زنان اهل کتاب بزنى کنند، اما نکاح کنیزکان کتابیات روا نیست بمذهب شافعى، که ربّ العزّة گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ. این آیت دلیل است که ایمان در نکاح کنیزکان شرط است، و این مسأله خلاف عراقیان است، که بنزدیک ایشان نکاح کنیزکان کتابیات رواست، و بقول ایشان محصنات درین آیت عفائفاند نه حرائر، یعنى که ناح عفائف رواست، اگر آزادند و اگر کنیزک مؤمناتند یا کتابیات، و نکاح فواجر روا نیست نه از مؤمنات و نه از کتابیّات، نه کنیزک و نه آزاد، و این قول سدى است و قول اول درستتر است، و بیشترین علما و فقها بر آنند.
إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ یعنى مهورهن، «مُحْصِنِینَ» اى متزوّجین کماامر اللَّه، غَیْرَ مُسافِحِینَ محالبین بالزّنا، وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ مسرّین بالزّنا بهن.
چون اللَّه تعالى نکاح زنان اهل کتاب حلال کرد، آن زنان گفتند: این نکاح را حلال نکرد بر مسلمانان مگر که اعمال ما نیز پسندید، و از ما خشنود گشت، رب العالمین این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ نه چنان است که ایشان میگویند، که نکاح ایشان ایشان را از کفر بیرون نیارد، و بایشان سود نکند، که هر که کافر شود بایمان، عمل وى تباه است. درین کلمت سه وجه گفتهاند: یکى آنست که هر که کافر شود بایمان یعنى که از ایمان باز برد، چنان که تصدیق کرد تکذیب کند. دیگر وجه آنست که: و من یکفر بشیء مما یحب به الایمان من صفات اللَّه و اسمائه و کتبه و رسله و ملائکته و الیوم الآخر و القدر کله خیره و شره و ما نطق به الکتاب و السنة الصحیفة من الغیب کالجنّة و النار و العرش و الکرسى و الحجب و الحوض و المیزان و الصراط. سدیگر وجه مجاهد گفت: و من یکفر بالایمان یعنى و من یکفر باللّه، «فقد حبط عمله و هو فى الآخرة من الخاسرین» ممّن خسر الثواب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ الآیة علما در حکم این آیت مختلفاند، و ظاهر آیت چنان مینماید که در هر نمازى وضو میباید کرد، اما قومى گفتند که: این آیت اگر چه از روى لفظ عام است بمعنى خاص است، و در قرآن ازین عمومات و مجملات فراوان است که آن را حاجت بتخصیص و تفسیر و بیان است، و سنّت مصطفى مبیّن آنست، کما قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. یکى از آن عموم که سنّت آن را مخصوص کرد اینست که رب العزّة گفت: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا یعنى اذا قمتم الى الصلاة محدثون، یعنى من النوم او من غیره، و دلیل برین تأویل آنست که از ابن عباس پرسیدند حکم این آیت، وى جواب داد که «لا وضوء الا من حدث»، و کذلک
روى ابن عمر: «أن النبى (ص) صلّى الظهر و العصر و المغرب و العشاء بوضوء واحد».
قومى گفتند: این تشدید در ابتداء اسلام بود، اما بعد از آن منسوخ گشت، و بتخفیف بدل کردند، لما
روى عبد اللَّه بن حنظلة: «ان النّبی (ص) امر بالوضوء عند کل صلاة فشق ذلک علیه، فأمر بالسواک، و رفع الوضوء عنه، الا من حدث»، و روى سلیمان بن بریدة عن ابیه أن رسول اللَّه (ص) کان یتوضأ لکل صلاة، فلما کان یوم فتح مکة صلى الصلوات کلّها بوضوء واحد، فقال عمر انّک فعلت شیئا لم تکن تفعله، فقال عمدا فعلته یا عمر».
قومى گفتند: سیاق این آیت بر طریق ندب است و استحباب، نه بر طریق حتم و اعجاب، و لهذا
قال عکرمة: «کان على (ع) یتوضّأ لکل صلاة و یقرأ هذه الایة».
و روایت کنند از ابو غضیف الهذلى که عمر را دید که هر نمازى را وضو میکرد، گفت یا عمر چنین میباید کرد؟ هر نمازى را وضو واجب است؟ عمر گفت: نه، که یکى کفایت باشد ما دام که حدثى نیفتند، لکن من از بهر آن میکنم که از رسول خدا شنیدم: «من توضّأ على ظهر کتب اللَّه له عشر حسنات، ففى ذلک رغبت یا ابن اخى».
قومى گفتند که: این آیت از بهر آن آمد که رسول خدا را عادت بود که در هر عمل که کردى، وضو فرا پیش آن داشتى، تا آن حد که یاران گفتند: چون اراقت کردى بر وى سلام کردیم، جواب نداد، تا آن گه که وضو کرد، و سخن گفتیم، همچنین جواب نداد تا وضو کرد. و روى حنظلة بن الراهب: «ان رجلا سلم على النبى (ص)، و هو یبول، فلم یردّ علیه حتى تیمم، و قال: انه ما منعنى ان أرد علیک الا انى لم اکن متوضّئا».
پس رب العالمین او را درین آیت دستورى داد که در وقت حدث ترا این افعال مباح است، چون بر نماز خیزى وضو کن نه بر کارى دیگر. إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى اذا اردتم القیام الى الصلاة، کقوله تعالى: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ، یعنى فاذا اردت ان تقرأ القرآن فاستعذ باللّه. میگوید: چون خواهید و عزم کنید که بر نماز خیزید، فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ رویهاى خویش بشویید. و حدّ روى از قصاص موى سر است تا طرف زنخ، تا با منبت دو گوش. آب مطلق درین موضع محدود براندن در وضو فرض است، و محاسن کشیده که ازین موضع درگذشته باشد شافعى را در شستن آن دو قول است: بیک قول واجب نیست، و این موافق مذهب ابو حنیفه است، و بقول دیگر واجب است، و آن قول صحیح است و مذهب اصحاب، مگر مزنى که اختیار وى قول اول است.
وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ قومى گفتند: مرافق در تحت غسل نشود، که الى بمعنى حدّ و غایت است، چنان که آنجا گفت: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ، و این درست نیست و فتوى عامه علما بر آن نیست. عامه علما بر آنند که مرافق در تحت غسل شود، و الى بمعنى مع است، کقوله تعالى: وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ، اى مع قوتکم، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ، اى مع اموالکم، فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ، مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ. و روى جابر: «ان النبى (ص) کان اذا توضأ ادار الماء على مرفقیه».
دو دست با هر دو مرفق بشستن در وضو واجب است، از بهر آنکه اقامت مصالح تن بر دو دست میگردد، و دو دست بدو مرفق میگردد تا برفق بمصالح خویش برسد.
وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ مذهب مالک و مزنى مسح همه سرکشیدن واجبست در وضو، از بهر آنکه این «با» معنى تعمیم نهند، چنان که جاى دیگر گفت تعالى و تقدس: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ، و این مذهب درست نیست، و تعمیم باطلست، لما
روى المغیرة بن شعبه: «ان النبى (ص) مسح بناصیته، و على عمامته».
ابو حنیفه گفت: قدر واجب مسح ربع سر است. ابو یوسف گفت: مسح نیمه سر. شافعى گفت: چندان که اسم مسح بر آن افتد کفایت باشد و فرض گذارده شود. گفتا و این با باء تبعیض است، چنان که گویند: مسحت یدى بالمندیل، فانه یسمى ماسحا، و ان کان مسح بعضه.
اما کمال مسح بمذهب شافعى در تکرار است، و مذهب ابو حنیفه در استیعاب، و حجت شافعى آنست که رسول خدا وضو کرد، و مسح سر سه بار کشید، بیک روایت آن گه چون فارغ شد گفت: «هذا وضویى، و وضوء الانبیاء قبلى، و وضوء خلیلى ابراهیم (ع)».
قوله: وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ مکى و ابو عمر و حمزه و ابو بکر و ارجلکم بخفض لام خوانند، باقى بنصب خوانند، آن کس که بنصب خواند گوید: عطف است بر وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ، و گوید: در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق، و ارجلکم الى الکعبین، و امسحوا برءوسکم، و دلیل این تقدیم و تأخیر، هم از جهت خبر واضح است، هم از جهت نظر، اما خبر آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یقبل اللَّه صلاة امرى حتى یضع الطهور مواضعه، فیغسل وجهه و یدیه و یمسح برأسه، و یغسل رجلیه».
و قال جابر: «امرنا رسول اللَّه ان نغسل ارجلنا اذا توضأنا للصلاة».
و روى «ان عثمان توضأ فأفرغ على یدیه ثلاثا، فغسلهما ثم مضممض، و استنثر، ثم غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یده الیمنى الى المرفق ثلاثا، ثم غسل یده الیسرى الى المرفق ثلاثا، ثمّ مسح برأسه، ثمّ غسل رجله الیمنى ثلاثا، ثم الیسرى ثلاثا، ثم قال رأیت رسول اللَّه (ص) توضأ نحو وضویى هذا، ثمّ قال: من توضأ وضویى هذا ثم یصلى رکعتین لا یحدث نفسه فیهما بشیء غفر له ما تقدم من ذنبه».
و عن عبد اللَّه بن عمر، أن النبى (ص) رأى قوما، و اعقابهم تلوح لم یمسّها الماء، فقال: «ویل للاعقاب من النار، اسبغوا الوضوء».
و روى انس ان رجلا اتى النبى (ص)، و قد توضأ و ترک على قدمیه مثل موضع الظفر، فقال رسول اللَّه: «ارجع فأحسن وضوءک».
اما دلیل نظرى آنست که: رب العزة در شستن پاى حدى پدید کرد، گفت: «إِلَى الْکَعْبَیْنِ»، هم چنان که در شستن دست حدى بنهاد، گفت: «إِلَى الْمَرافِقِ». چون در تحدید هر هر دو یکسان کرد، دلیلست که در حکم هر دو یکساناند، پس حکم دست غسل است، حکم پاى نیز غسل باید بخلاف مسح، که در مسح هیچ حد ننهاد، نه در تیمم، که گفت: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ»، و نه در وضو، که گفت: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ». اگر حکم هر دو پاى مسح بودى نه غسل، پس تحدید در آن نبودى، که در مسح تحدید نیست، چنان که بیان کردیم. و نیز در خبر است که مصطفى (ص) گفت در صفت مؤمنان: «انهم یحشرون فى القیامة غرا محجلین من آثار الوضوء».
فردا در قیامت امّت من میآیند رویهاى ایشان سپید و دست و پایشان سپید از آثار وضوء. غرا سپیدى روى است، محجلین سپیدى دست و پاى، رسول خدا دست و پاى را بهم جمع کرد در ثواب، و هر دو بهم برابر کرد در آن روشنایى و سپیدى که از آثار وضو باشد. این دلیل است که امروز در سراى حکم هر دو بحکم برابرند و یکسان.
اما ایشان که «أَرْجُلَکُمْ» بخفض خوانند، گویند: عطف بر رؤس است، اما مراد باین مسح غسل است، که مسح در لغت مسح بود و غسل بود. عرب گویند: فلان مسح للصلاة، اى توضأ، و در پارسى گویند که: مسح کرد یعنى وضو کرد، و این از بهر آنست که آن کس که آبدست کند ناچار آب بر اعضاء خویش ریزد، و دست بدان بمالد تا غسل حاصل شود. پس چون معلوم شد که مسح هم غسل بود و هم مسح، گوئیم در سر مسح است بعینه، که تحدید با آن نیست، و در رجلین غسل است، که تحدید دلالت میکند بر غسل.
ابو عبیده و اخفش گفتند: «و أرجلکم» خفض است بر طریق جوار نه بحکم عطف، چنان که جاى دیگر گفت: «فیأتیکم عذاب یوم الیم». موضع الیم رفع است که صفت عذابست، و خفض آن بر طریق جوار است، همچنین موضع «ارجلکم» نصب است که عطف بر وجوه است، و خفض آن بر طریق جوار است، و این چنین در قرآن و در لغت بسیار است، و در اعراب رواست.
اما واوها که درین آیت است، علما در آن مختلفاند که واو ترتیباند یا واو جمع؟ قومى گفتند: بمعنى ترتیب و تعقیباند، و ازینجا ترتیب در وضو واجب دیدند: اول روى شستن، پس هر دو دست بشستن، پس مسح سر کردن، پس هر دو پاى بشستن.
وضو برین ترتیب واجب دیدند، و خلاف این باطل دانستند، و اختیار شافعى آنست، و حجت وى آنست که مصطفى (ص) گفت بر قول خداى عزّ و جلّ: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ، ابدؤا بما بدأ اللَّه به.
این دلیلست که واو ترتیب واجب کند، و بدایت بلفظ، بدایت بفعل واجب کند، و کذلک
قیل لعبد اللَّه بن زید بن عاصم: کیف کان رسول اللَّه یتوضأ؟
فدعا بوضوء، فأفرغ على یده الیمنى، فغسل یدیه مرّتین، ثمّ مضمض و استنثر ثلاثا، ثمّ غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یدیه مرّتین مرّتین الى المرفقین، ثمّ مسح رأسه بیدیه، فأقبل بهما، و ادبر بدأ بمقدم رأسه، ثمّ ذهب بهما الى قفاء، ثمّ ردهما حتى رجع الى المکان الّذى بدأ منه، ثمّ غسل رجلیه.
رسول خدا وضو برین ترتیب کرد، و پس ازین صحابه و تابعین و سلف صالحین الى یومنا هذا، همه چنین کردند، و بخلاف این هیچ کس نقل نکرد، دلیلى روشن است که این ترتیب که در وضو واجب دیدهاند. و مذهب مالک آنست که اگر ترتیب بعمد دست بدارد، آن وضو بکار نیست، و اعادت باید کرد، و اگر بنسیان دست بدارد، بر وى اعادت نیست، و اختیار مزنى اینست.
اما مذهب بو حنیفه و سفیان آنست که ترتیب در وضو سنّت است نه واجب، اگر بعمد یا بنسیان دست بدارد بر وى اعادت نیست، و بر وفق مذهب ایشان «واو» موجب ترتیب نیست، که واو بمعنى جمع است، هم چنان که در آن آیت گفت: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ الایة. قالوا: لا خلاف أن تقدیم بعض اهل السهام على بعض فى الاعطاء جائز، فکذلک هاهنا. امّا ما ورد من الاخبار فى فضل الوضوء
فقد روى عن النبى (ص) انه قال: «من توضأ فأحسن الوضوء خرجت خطایاه من جسده، حتى تخرج من تحت اظفاره»، و قال: «اذا توضأ العبد المؤمن او المسلم، فغسل وجهه، خرج من وجهه کل خطیئة نظر الیها بعینه مع الماء او مع آخر قطر الماء، فاذا غسل یدیه خرج من یدیه کل خطیئة بطشتها یداه مع الماء او مع اخر قطر الماء حتى یخرج تقیا من الذّنوب»، و قال: «تبلغ الحلیّة من المؤمن حیث یبلغ الوضوء»، و قال: «الطّهور شطر الایمان، و الحمد للَّه یملأ المیزان، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه یملأن ما بین السماوات و الارض، و الصلاة نور، و الصدقه برهان، و الصبر ضیاء، و القرآن حجة لک او علیک».
و عن عبد الرحمن بن سمرة، قال: «خرج علینا رسول اللَّه، و نحن فى مسجد المدینة، فقال لقد رأیت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى سلط علیه عذاب القبر، فجاءه وضوءه، فاستنقذ من ذلک»، و عن انس قال: قال لى النبى (ص): «یا بنى! اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و یحبک حافظاک. یا بنى! ان استطعت ان لا تزال على وضوء فانه من اتاه الموت، و هو على وضوء، اعطى الشهادة»، و قال (ص): «استقیموا، و لن تحصوا، و اعلموا ان خیر اعمالکم الصلاة، و لا یحافظ على الوضوء الا مؤمن.»
وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا اى: اغتسلوا. تطهّر و اطهّر یکى است. روایت کنند از على (ع) که گفت: ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفى آمدند، و گفتند: یا محمد لماذا امر اللَّه بالغسل من الجنابة؟ و لم یأمر من البول و الغائط، و هما اقذر من النطفة؟
یا محمد! چونست که اللَّه تعالى جنابت رسیده غسل فرمود و از وى نطفه پاک بیامد، و محدث را نفرمود، و از وى غائط پلید آمد. رسول خدا گفت: از آنکه آدم (ع) چون از آن درخت منهى بخورد، و شهوتى و لذتى بباطن وى رسید، و در عروق وى روان گشت، فرزند آدم چون صحبت کند از زیر هر تایى موى او شهوتى حرکت کند. رب العالمین غسل که واجب کرد تطهیر و تکفیر آن را واجب کرد. و گفتند: یا محمد چرا از جمله اعضاء چهار عضو مفرد کرد در وضو کردن؟ گفت: از بهر آنکه آدم چون خواست که از آن درخت بخورد روى بدان آورد و در آن نگرست. رب العالمین روى شستن واجب کرد کفارت آن را، پس بپاى فرا آن رفت، و اول قدمى که بنافرمانى برداشتند آن بود. رب العزة پاى شستن بفرمود تا کفارت آن باشد. پس دست فرا کرد و بگرفت و بخورد، دست شستن فرمود تطهیر آن را.
پس چون تاج و حلل از وى بپرید دست زلّت رسیده بر سر نهاد. خداى تعالى مسح فرمود طهارت آن را. پس چون آدم این فرمان بجاى آورد، و عضوها را طهارت داد خداى وى را توبت داد، و گناهان وى بیامرزید، و بر امت من فرض کرد تا کفارت گناهان ایشان باشد از وضو تا بوضو، احبار چون این از مصطفى شنیدند همه صدق زدند، و مسلمان شدند.
و در فضیلت غسل مصطفى (ص) گفت در آن حدیث معروف: «رایت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى و النبیون قعود حلقا حلقا، کلما دنا الى حلقة طرد، فجاءه اغتساله من الجنابة و أخذ بیده، فأقعده الى جنبى».
و فى حدیث انس قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «یا بنى! بالغ فى الغسل من الجنابة، فتخرج من مغتسلک و لیس علیک ذنبا و لا خطیئة». قلت بابى و أمى فما المبالغة؟ قال: «تبلّ اصول الشعر، و تتقى البشرة».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ اى من الصعید. شرح این در سورة النساء رفت.
ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ فیما فرض علیکم من الوضوء و الغسل و التیمم، «من حرج» اى ضیق. میگوید: اللَّه نمیخواهد بر شما تنگى در دین، بلکه دین بر شما فراخ کرد، باین رخصتها که داد، و آسانى فرمود. «و لکن یرید لیطهرکم» من الاحداث و الجنابات و الذّنوب و الخطیئات، لکن میخواهد که شما را پاک گرداند باین وضو و غسل که فرمود از حدث و جنابت از روى ظاهر، هم از معصیت از روى باطن، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ و تا نعمت خود بر شما تمام کند بروشن داشتن راه دین و در آموختن کار دین، و قیل: بانجاءکم من النار، و ادخالکم الجنة، یدل علیه ما
روى ان رجلا سمع النبى (ص) یقول: اللهم انى اسئلک تمام النعمة. فقال: او تدرى ما تمام النعمة؟ قال: لا. قال: «النجاة من النار و دخول الجنة».
و قیل: «ولیتم نعمته علیکم» فیما اباح لکم من التیمم عند عدم الماء و سائر نعمه الّتى لا تحصى، لعلکم تشکرون اللَّه علیها.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ الایة تفسیر محرّمات و محلّلات از شرع پرسیدند، و تکیه بر فتواى شرع کردند، دانستند که پاک آنست که شرع پاک کرد، و پلید آنست که شرع پلید کرد. راه آنست که شرع نهاد، چراغ آنست که شرع افروخت، و تخم آنست که شرع ریخت. بىشرع روشن هیچ کس بکار نیست، بىشرع دین هیچ کس پذیرفته نیست.
اگر نز بهر شرعستى در اندر بنددى گردون
و گر نز بهر دینستى کمر بگشایدى جوزا
شرع ایشان را جواب داد که حلال آنست که پاک است، و پاک آنست که زبان بر ذکر دارد، و دل در فکر آرد، و جان با مهر پردازد. و بدان که دل را دو صفت است: یکى صفوت دیگر قسوت. صفوت از خوردن حلال بود، قسوت از خوردن حرام خیزد. مرد که حرام خورد دلش سخت شود، چنان که رب العزة حکایت کرد از قومى که: «قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون». پس زنگ بىوفایى بر آن نشیند، چنان که گفت: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ. پس غاشیه بىدولتى در سر وى کشید که: قُلُوبُنا غُلْفٌ، پس شهره زمین و آسمان گردانید که: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ. و او که حلال خورد دلش صافى گردد تا از مهر خود با مهر حق پردازد، و از یاد خلق با یاد حق پردازد. همه او را خواند، همه او را داند. اگر بیند بوى بیند، اگر شنود بوى شنود، اگر گیرد بوى گیرد، و الیه
اشار النبى (ص) حکایة عن اللَّه عزّ و جلّ: «فاذا احببته، کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى».
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ آن سگ شکارى بیک مراد خود که بگذاشت، و طبیعت خود که دست بازداشت، تا آن صید خواجه خویش را نگه داشت، لا جرم فریسه وى حلال گشت، و اقتناء وى در شرع جائز، و نجاست و خساست وى در منفعت وى مستغرق، و نیز شایسته قلاده زرین گشت، و پاى تخت ملوک. از روى اشارت همیگوید که:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
سگ خسیس بیک ادب که بجاى آورد خست وى بعزت بدل گشت، پس چه گویى درین جوهر حرمت اگر ادب حضرت بجاى آرد، و خودپرستى را با حقپرستى بدل کند، و مراد خود فداى حکم ازل کند. کمتر نواختى که از حضرت او را پیش آید آنست که در فراغت بر وى بگشایند، تا بلذت خدمت رسد، باز حلاوت قربت تو بیابد، باز سرور معرفت، باز روح مناجات، باز برق محبت، باز کشف مشاهدت، باز شغلى در پیش آید که از آن عبارت نتوان، تا آنکه همه زندگانى شود در آن.
پیر طریقت گفت: «مسکین او که عمرى بگذاشت و او را ازین کار بویى نه، ترا از دریا کسان چیست که ترا جویى نه!» الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ یوسف بن الحسین گفت: الطیبات من الرزق ما یبدو لک من غیر تکلف و لا اشراف نفس، طیبات رزق آنست که از غیب درآید و برضاى حق آید، بجان و دل قبول باید، و زاد راه دین را بشاید، و گفتهاند: طیبات رزق آنست که صفت طهارت یافته و عین نظافت گشته. و طهارت دو قسم است: یکى از روى ظاهر یکى از روى باطن، و رموز هر دو قسم درین آیت روان است که رب العزة گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ الایة طهارت ظاهر سه فصل است: یکى طهارت از نجاست. دوم طهارت از حدث و جنابت، سیوم طهارت از فضولات تن، چون ناخن و موى و شوخ و غیر آن، و هر یکى را ازین سه فصل شرحى و بیانى است بجاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه، و طهارت باطن سه وظیفه است: اول طهارت جوارح از معصیت، چون غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت کردن و در نامحرم نگرستن، چون این طهارت حاصل شود بنده آراسته فرمان بردارى و حرمتدارى گردد، و این درجه ایمان پارسایان است نشان وى آنست که همواره ذکر حق او را بر زبان است و ثمره وعده در دل، و تازگى منت در جان، پیوسته در عیادت بیماران، و زیارت گورستان، و بدعاء نیکان شتابان، و فرا بهشت یازان. وظیفه دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسندیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت. عجب آئینه دوستى خراب کند.
حسد قیمت مردم ناقص کند. کبر آیینه دل تاریک کند. ریا چشمه طاعت خشک کند.
حرص حرمت مردم نهد. عداوت آب الفت باز بندد. رعونت میخ صحبت ببرد. بنده چون ازین آلایشها طهارت یافت، در شمار متقیان است. نشان وى آنست که از رخصت بگریزد، و در شبهت نیاویزد، پیوسته ترسان و لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمهاى و خرقهاى راضى، جهان بجهانیان باز گذاشته، و خود را در بوته اندوه بگداخته. ایمان مایه وى، تقوى زاد وى، گور منزل وى، آخرت مقصد وى. با اینهمه پیوسته بزبان تضرع میزارد، و میگوید: الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چهام، بیمم همه آنست که کى پدید آید که من کهام؟ الهى! پیوسته در گفت و گویم، تاوا ننمایى در جست و جویم، از بیقرارى در میدان بىطاقتى میپویم، در میان کارم، اما بویى نمیبویم الهى! مرکب وا ایستاد، و قدم بفرسود، همراهان برفتند، و این بیچاره را جز تحیر نیفزود:
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
وظیفه سیوم طهارت سراست از هر چه دون حق، یقول اللَّه عز و جل: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. این طهارت امروز حلیت ایشانست که فردا جام شراب طهور در دست ایشان است. امروز نور امید در دلشان مىتاود و فردا نور عیان در جان. امروز از شوق آب جگر در دیده روان، و فردا آب مشاهدت در جوى ملاطفت روان. امروز صبح شادى از مطلع آزادى برآمده، و فردا آفتاب عنایت در آسمان معاینت ترقى گرفته. نشان این طهارت آنست که مهر دنیا بشوید، و رسوم انسانیت محو کند، و حجاب تفرق بسوزد، تا دل در روضه انس بنازد، و جان در خلوت عیان با حق پردازد. نکو گفت آن جوان مرد که: آخر روزى ازین طبل برآید آوازى، و از آن کریم باشد واجان محب رازى، عجب کارى و طرفه بازاى! اینست مؤانست من غیر مجانست، چون همجنسى نیست این انس چیست؟ چون هم کفوى نیست این مهر چیست؟ چون تو او را ندیدهاى این بىطاقتى چیست؟
چون شراب در عنب است این هستى چیست؟ چون انتظار همه محنت است این شادى دل چیست؟ چون دیده سر ازو محجوب است این وجد چون آتش چیست؟ چون این طریق همه بلاست در میان بلا این لذّت چیست؟
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ چنان که در طهارت ظاهر روى شستن بفرمان شریعت واجب است، در طهارت باطن باشارت حقیقت آب روى خویش نگاه داشتن، و در طلب خسایس پیش دنیاداران بنریختن واجبست، و چنان که در آن طهارت دست شستن واجب است درین طهارت دست از خلایق بشستن و کار بحق سپردن واجبست، و چنان که مسح سر واجب است سر بگردانیدن از خدمت مخلوق، و از تواضع هر خسى و ناکسى پرهیز کردن واجبست، و چنان که پاى شستن فرض است، بر کار خیر پاى نهادن، و بر طاعت اللَّه رفتن واجبست.
و گفتهاند: تخصیص این اعضاء چهارگانه بطهارت از آن جهت است که آدمى شرف و فضل که یافت بر دیگر جانوران، باین اعضا یافت. یکى صورت رویست که دیگران را برین صفت نیست. ربّ العالمین منّت نهاد و گفت: وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ. دیگر هر دو دستاند که آدمى بدان طعام خورد، و همه جانوران دیگر بدهن خورند. ربّ العزّة منّت نهاد و گفت: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ یعنى بالیدین الباطشتین الصّالحتین للاکل و غیره. سیوم سر است که در آن دماغ است، و در دماغ عقل است، و در عقل شرف دانایى است که دیگران را نیست. ربّ العالمین منّت نهاد و گفت: لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ. چهارم دو پاىاند بر قامت راست زیبا کشیده تا بدان میروند و دیگران را پاى برین صفت نیست، یقول اللَّه تعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.
چون این نعمت بر فرزند آدم تمام کرد طهارت این جوارح از وى درخواست شکر آن نعمت را. و گفتهاند: طهارت سبب آسایش است و راحت پس از اندوهان و محنت، چنان که در قصه مریم است. بوقت ولادت عیسى چون آن چشمه آب پدید آمد طهارت کرد و از اندوه ولادت و وحشت غربت برست. و سبب دفع وساوس شیطان است که مصطفى گفت: «اذا غضب احدکم فلیتوضّأ».
و سبب کشف بلا و محنت است، چنان که در قصّه ایّوب پیغامبر است. و ذلک فى قوله تعالى: ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ، و گفتهاند: سر طهارت درین اعضاء چهارگانه بىهیچ آلایشى که در آن است، از دو وجه است: یکى آنکه تا مصطفى (ص) فرداى قیامت امّت خود واشناسند، و از بهر ایشان شفاعت کند، و نشان آن بود که رویها دارند روشن و افروخته از روى شستن، و همچنین دست و پاى و سر ایشان سپید و روشن و تازه از آب طهارت، و به
یقول النّبی (ص): «ان امّتى یحشرون یوم القیامة غرّا محجلین من آثار الوضوء».
وجه دیگر آنست که بنده مملوک چون فروشند، عادت چنان رفته که او را بنخاسى برند، و دست و پاى و روى و سر بر مشترى عرضه کنند، و اگر چه کنیزک باشد شرع دستورى دهد که بر رویش نگرند، و مویش بینند، و دست و پایش نگرند. فردا مصطفى (ص) نخاس قیامت خواهد بود، و حق جلّ جلاله مشترى، پس بنده را فرمودند تا امروز این اعضا را نیک بشوید، و تا تواند آب از آن نسترد، و در تجدید طهارت بکوشد، تا فردا در اعضاء وى نور افزاید، و چون او را بنخاس خانه قیامت عرضه کنند، دست و پاى و روى و سر وى روشن بود و پسندیده.
فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً حکمت در آنکه طهارت از آب یا از خاک گردانید بوقت ضرورت نه با چیزى دیگر، آنست که رب العالمین آدم را از آب و خاک آفرید تا آدمى پیوسته از آن بر آگهى بود، و شرف خویش در آن بداند، و شکر این نعمت بجاى آرد، و آدم (ع) ازین جهت بر ابلیس شرف یافت که ابلیس از آتش بود، و آدم از خاک، و خاک به از آتش، که آتش عیب نماى است و خاک عیب پوش. هر چه بآتش دهى عیب آن بنماید. سیم سره از ناسره پدید آرد. زر مغشوش از خالص پیدا کند. باز خاک عیب پوش است. هر چه بوى دهى بپوشد، عیب ننماید. و نیز آتش سبب قطع است، و خاک سبب وصل. با آتش بریدن و کشتن است، با خاک پیوستن و داشتن است. ابلیس از آتش بود لا جرم بگسست. آدم از خاک بود لا جرم پیوست. و نیز طبع آتش تکبّر است برترى جوید، طبع خاک تواضع است فروترى خواهد. برترى ابلیس را بدان آورد که گفت: «أَنَا خَیْرٌ». فروترى آدم را بدان آورد که گفت: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا. ابلیس گفت: من و گوهر من، آدم گفت: نه من بلکه خداى من.
حکمتى دیگر گفتهاند در تخصیص آب و خاک اندر طهارت، گفتند که: هر جایى که آتش درافتد زخم آن آتش بآب و خاک بنشانند، و مؤمن را دو آتش در پیش است: یکى آتش شهوت در دنیا، دیگر آتش عقوبت در عقبى. رب العالمین آب و خاک سبب طهارت وى گردانید، تا امروز آتش شهوت بر وى بنشاند، و فردا آتش عقوبت.
و بدان که ابتداء طهارت از آن عهد معلوم گشت که اندر خبر آمده از امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) از رسول خدا (ص) گفت: چون فرشتگان حدیث آدم و صفت وى شنیدند، گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ؟ بعد از آن ازین گفت پشیمان شدند، و از عقوبت اللَّه بترسیدند، زارى کردند و بگریستند، و از خداى عزّ و جلّ خشنودى خواستند. فرمان آمد از اللَّه که خواهید تا از شما درگذارم، و گرانى این گفتار از شما بردارم، و بر شما رحمت کنم، دریایى آفریدهام زیر عرش مجید، و آن را بحر الحیوان نام نهادهام. بدان دریا شوید، و بدان آب رویها و دستها بشویید و سرها را مسح کنید، و پایها را بشویید. فرشتگان فرمان بجاى آوردند. امر آمد که هر یکى از شما تا بگوید: «سبحانک اللهم و بحمدک، اشهد ان لا اله الا انت، استغفرک و أتوب الیک».
ایشان بگفتند، و فرمان آمد که توبههاى شما پذیرفتیم، و از شما اندر گذاشتیم. گفتند: خداوندا! این کرامت ما راست على الخصوص؟ یا دیگران ما را در آن انبازند؟ گفت: شما راست، و آن خلیفت را که خواهم آفرید، و فرزندان وى تا قیام الساعة. هر که این چهار اندام را آب رساند چنان که شما را فرمودم، اگر از زمین تا آسمان گناه دارد از وى درگذارم، و او را خشنودى و رحمت خود کرامت کنم.
و بر وفق این معنى خبر درست است از على مرتضى (ع)، گفت: هر چه از رسول خدا (ص) بشنودمى اللَّه مرا بدان منفعت دادى. یقین علم و صلاح عمل از آن بدانستمى، و اگر خبرى من نشنوده بودمى، و کسى مرا روایت کردى آن کس را سوگند دادمى. چون سوگند یاد کردى بر وى اعتماد رفتى، و ابو بکر صدیق مرا روایت کرد، و راست گفت. او را سوگند ندادم از آنکه وى همیشه راستگوى بود. گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: هر بنده مؤمن که گناهى کند، پس از آن گناه آبدست کند، و آب تمام بجاى رساند، و چون فارغ شود دو رکعت نماز کند، اللَّه تعالى آن گناه از وى درگذارد، و از وى عفو کند، و بیان این خبر در قرآن مجید است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً.
اگر نز بهر شرعستى در اندر بنددى گردون
و گر نز بهر دینستى کمر بگشایدى جوزا
شرع ایشان را جواب داد که حلال آنست که پاک است، و پاک آنست که زبان بر ذکر دارد، و دل در فکر آرد، و جان با مهر پردازد. و بدان که دل را دو صفت است: یکى صفوت دیگر قسوت. صفوت از خوردن حلال بود، قسوت از خوردن حرام خیزد. مرد که حرام خورد دلش سخت شود، چنان که رب العزة حکایت کرد از قومى که: «قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون». پس زنگ بىوفایى بر آن نشیند، چنان که گفت: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ. پس غاشیه بىدولتى در سر وى کشید که: قُلُوبُنا غُلْفٌ، پس شهره زمین و آسمان گردانید که: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ. و او که حلال خورد دلش صافى گردد تا از مهر خود با مهر حق پردازد، و از یاد خلق با یاد حق پردازد. همه او را خواند، همه او را داند. اگر بیند بوى بیند، اگر شنود بوى شنود، اگر گیرد بوى گیرد، و الیه
اشار النبى (ص) حکایة عن اللَّه عزّ و جلّ: «فاذا احببته، کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى».
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ آن سگ شکارى بیک مراد خود که بگذاشت، و طبیعت خود که دست بازداشت، تا آن صید خواجه خویش را نگه داشت، لا جرم فریسه وى حلال گشت، و اقتناء وى در شرع جائز، و نجاست و خساست وى در منفعت وى مستغرق، و نیز شایسته قلاده زرین گشت، و پاى تخت ملوک. از روى اشارت همیگوید که:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
سگ خسیس بیک ادب که بجاى آورد خست وى بعزت بدل گشت، پس چه گویى درین جوهر حرمت اگر ادب حضرت بجاى آرد، و خودپرستى را با حقپرستى بدل کند، و مراد خود فداى حکم ازل کند. کمتر نواختى که از حضرت او را پیش آید آنست که در فراغت بر وى بگشایند، تا بلذت خدمت رسد، باز حلاوت قربت تو بیابد، باز سرور معرفت، باز روح مناجات، باز برق محبت، باز کشف مشاهدت، باز شغلى در پیش آید که از آن عبارت نتوان، تا آنکه همه زندگانى شود در آن.
پیر طریقت گفت: «مسکین او که عمرى بگذاشت و او را ازین کار بویى نه، ترا از دریا کسان چیست که ترا جویى نه!» الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ یوسف بن الحسین گفت: الطیبات من الرزق ما یبدو لک من غیر تکلف و لا اشراف نفس، طیبات رزق آنست که از غیب درآید و برضاى حق آید، بجان و دل قبول باید، و زاد راه دین را بشاید، و گفتهاند: طیبات رزق آنست که صفت طهارت یافته و عین نظافت گشته. و طهارت دو قسم است: یکى از روى ظاهر یکى از روى باطن، و رموز هر دو قسم درین آیت روان است که رب العزة گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ الایة طهارت ظاهر سه فصل است: یکى طهارت از نجاست. دوم طهارت از حدث و جنابت، سیوم طهارت از فضولات تن، چون ناخن و موى و شوخ و غیر آن، و هر یکى را ازین سه فصل شرحى و بیانى است بجاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه، و طهارت باطن سه وظیفه است: اول طهارت جوارح از معصیت، چون غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت کردن و در نامحرم نگرستن، چون این طهارت حاصل شود بنده آراسته فرمان بردارى و حرمتدارى گردد، و این درجه ایمان پارسایان است نشان وى آنست که همواره ذکر حق او را بر زبان است و ثمره وعده در دل، و تازگى منت در جان، پیوسته در عیادت بیماران، و زیارت گورستان، و بدعاء نیکان شتابان، و فرا بهشت یازان. وظیفه دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسندیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت. عجب آئینه دوستى خراب کند.
حسد قیمت مردم ناقص کند. کبر آیینه دل تاریک کند. ریا چشمه طاعت خشک کند.
حرص حرمت مردم نهد. عداوت آب الفت باز بندد. رعونت میخ صحبت ببرد. بنده چون ازین آلایشها طهارت یافت، در شمار متقیان است. نشان وى آنست که از رخصت بگریزد، و در شبهت نیاویزد، پیوسته ترسان و لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمهاى و خرقهاى راضى، جهان بجهانیان باز گذاشته، و خود را در بوته اندوه بگداخته. ایمان مایه وى، تقوى زاد وى، گور منزل وى، آخرت مقصد وى. با اینهمه پیوسته بزبان تضرع میزارد، و میگوید: الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چهام، بیمم همه آنست که کى پدید آید که من کهام؟ الهى! پیوسته در گفت و گویم، تاوا ننمایى در جست و جویم، از بیقرارى در میدان بىطاقتى میپویم، در میان کارم، اما بویى نمیبویم الهى! مرکب وا ایستاد، و قدم بفرسود، همراهان برفتند، و این بیچاره را جز تحیر نیفزود:
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
وظیفه سیوم طهارت سراست از هر چه دون حق، یقول اللَّه عز و جل: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. این طهارت امروز حلیت ایشانست که فردا جام شراب طهور در دست ایشان است. امروز نور امید در دلشان مىتاود و فردا نور عیان در جان. امروز از شوق آب جگر در دیده روان، و فردا آب مشاهدت در جوى ملاطفت روان. امروز صبح شادى از مطلع آزادى برآمده، و فردا آفتاب عنایت در آسمان معاینت ترقى گرفته. نشان این طهارت آنست که مهر دنیا بشوید، و رسوم انسانیت محو کند، و حجاب تفرق بسوزد، تا دل در روضه انس بنازد، و جان در خلوت عیان با حق پردازد. نکو گفت آن جوان مرد که: آخر روزى ازین طبل برآید آوازى، و از آن کریم باشد واجان محب رازى، عجب کارى و طرفه بازاى! اینست مؤانست من غیر مجانست، چون همجنسى نیست این انس چیست؟ چون هم کفوى نیست این مهر چیست؟ چون تو او را ندیدهاى این بىطاقتى چیست؟
چون شراب در عنب است این هستى چیست؟ چون انتظار همه محنت است این شادى دل چیست؟ چون دیده سر ازو محجوب است این وجد چون آتش چیست؟ چون این طریق همه بلاست در میان بلا این لذّت چیست؟
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ چنان که در طهارت ظاهر روى شستن بفرمان شریعت واجب است، در طهارت باطن باشارت حقیقت آب روى خویش نگاه داشتن، و در طلب خسایس پیش دنیاداران بنریختن واجبست، و چنان که در آن طهارت دست شستن واجب است درین طهارت دست از خلایق بشستن و کار بحق سپردن واجبست، و چنان که مسح سر واجب است سر بگردانیدن از خدمت مخلوق، و از تواضع هر خسى و ناکسى پرهیز کردن واجبست، و چنان که پاى شستن فرض است، بر کار خیر پاى نهادن، و بر طاعت اللَّه رفتن واجبست.
و گفتهاند: تخصیص این اعضاء چهارگانه بطهارت از آن جهت است که آدمى شرف و فضل که یافت بر دیگر جانوران، باین اعضا یافت. یکى صورت رویست که دیگران را برین صفت نیست. ربّ العالمین منّت نهاد و گفت: وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ. دیگر هر دو دستاند که آدمى بدان طعام خورد، و همه جانوران دیگر بدهن خورند. ربّ العزّة منّت نهاد و گفت: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ یعنى بالیدین الباطشتین الصّالحتین للاکل و غیره. سیوم سر است که در آن دماغ است، و در دماغ عقل است، و در عقل شرف دانایى است که دیگران را نیست. ربّ العالمین منّت نهاد و گفت: لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ. چهارم دو پاىاند بر قامت راست زیبا کشیده تا بدان میروند و دیگران را پاى برین صفت نیست، یقول اللَّه تعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.
چون این نعمت بر فرزند آدم تمام کرد طهارت این جوارح از وى درخواست شکر آن نعمت را. و گفتهاند: طهارت سبب آسایش است و راحت پس از اندوهان و محنت، چنان که در قصه مریم است. بوقت ولادت عیسى چون آن چشمه آب پدید آمد طهارت کرد و از اندوه ولادت و وحشت غربت برست. و سبب دفع وساوس شیطان است که مصطفى گفت: «اذا غضب احدکم فلیتوضّأ».
و سبب کشف بلا و محنت است، چنان که در قصّه ایّوب پیغامبر است. و ذلک فى قوله تعالى: ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ، و گفتهاند: سر طهارت درین اعضاء چهارگانه بىهیچ آلایشى که در آن است، از دو وجه است: یکى آنکه تا مصطفى (ص) فرداى قیامت امّت خود واشناسند، و از بهر ایشان شفاعت کند، و نشان آن بود که رویها دارند روشن و افروخته از روى شستن، و همچنین دست و پاى و سر ایشان سپید و روشن و تازه از آب طهارت، و به
یقول النّبی (ص): «ان امّتى یحشرون یوم القیامة غرّا محجلین من آثار الوضوء».
وجه دیگر آنست که بنده مملوک چون فروشند، عادت چنان رفته که او را بنخاسى برند، و دست و پاى و روى و سر بر مشترى عرضه کنند، و اگر چه کنیزک باشد شرع دستورى دهد که بر رویش نگرند، و مویش بینند، و دست و پایش نگرند. فردا مصطفى (ص) نخاس قیامت خواهد بود، و حق جلّ جلاله مشترى، پس بنده را فرمودند تا امروز این اعضا را نیک بشوید، و تا تواند آب از آن نسترد، و در تجدید طهارت بکوشد، تا فردا در اعضاء وى نور افزاید، و چون او را بنخاس خانه قیامت عرضه کنند، دست و پاى و روى و سر وى روشن بود و پسندیده.
فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً حکمت در آنکه طهارت از آب یا از خاک گردانید بوقت ضرورت نه با چیزى دیگر، آنست که رب العالمین آدم را از آب و خاک آفرید تا آدمى پیوسته از آن بر آگهى بود، و شرف خویش در آن بداند، و شکر این نعمت بجاى آرد، و آدم (ع) ازین جهت بر ابلیس شرف یافت که ابلیس از آتش بود، و آدم از خاک، و خاک به از آتش، که آتش عیب نماى است و خاک عیب پوش. هر چه بآتش دهى عیب آن بنماید. سیم سره از ناسره پدید آرد. زر مغشوش از خالص پیدا کند. باز خاک عیب پوش است. هر چه بوى دهى بپوشد، عیب ننماید. و نیز آتش سبب قطع است، و خاک سبب وصل. با آتش بریدن و کشتن است، با خاک پیوستن و داشتن است. ابلیس از آتش بود لا جرم بگسست. آدم از خاک بود لا جرم پیوست. و نیز طبع آتش تکبّر است برترى جوید، طبع خاک تواضع است فروترى خواهد. برترى ابلیس را بدان آورد که گفت: «أَنَا خَیْرٌ». فروترى آدم را بدان آورد که گفت: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا. ابلیس گفت: من و گوهر من، آدم گفت: نه من بلکه خداى من.
حکمتى دیگر گفتهاند در تخصیص آب و خاک اندر طهارت، گفتند که: هر جایى که آتش درافتد زخم آن آتش بآب و خاک بنشانند، و مؤمن را دو آتش در پیش است: یکى آتش شهوت در دنیا، دیگر آتش عقوبت در عقبى. رب العالمین آب و خاک سبب طهارت وى گردانید، تا امروز آتش شهوت بر وى بنشاند، و فردا آتش عقوبت.
و بدان که ابتداء طهارت از آن عهد معلوم گشت که اندر خبر آمده از امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) از رسول خدا (ص) گفت: چون فرشتگان حدیث آدم و صفت وى شنیدند، گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ؟ بعد از آن ازین گفت پشیمان شدند، و از عقوبت اللَّه بترسیدند، زارى کردند و بگریستند، و از خداى عزّ و جلّ خشنودى خواستند. فرمان آمد از اللَّه که خواهید تا از شما درگذارم، و گرانى این گفتار از شما بردارم، و بر شما رحمت کنم، دریایى آفریدهام زیر عرش مجید، و آن را بحر الحیوان نام نهادهام. بدان دریا شوید، و بدان آب رویها و دستها بشویید و سرها را مسح کنید، و پایها را بشویید. فرشتگان فرمان بجاى آوردند. امر آمد که هر یکى از شما تا بگوید: «سبحانک اللهم و بحمدک، اشهد ان لا اله الا انت، استغفرک و أتوب الیک».
ایشان بگفتند، و فرمان آمد که توبههاى شما پذیرفتیم، و از شما اندر گذاشتیم. گفتند: خداوندا! این کرامت ما راست على الخصوص؟ یا دیگران ما را در آن انبازند؟ گفت: شما راست، و آن خلیفت را که خواهم آفرید، و فرزندان وى تا قیام الساعة. هر که این چهار اندام را آب رساند چنان که شما را فرمودم، اگر از زمین تا آسمان گناه دارد از وى درگذارم، و او را خشنودى و رحمت خود کرامت کنم.
و بر وفق این معنى خبر درست است از على مرتضى (ع)، گفت: هر چه از رسول خدا (ص) بشنودمى اللَّه مرا بدان منفعت دادى. یقین علم و صلاح عمل از آن بدانستمى، و اگر خبرى من نشنوده بودمى، و کسى مرا روایت کردى آن کس را سوگند دادمى. چون سوگند یاد کردى بر وى اعتماد رفتى، و ابو بکر صدیق مرا روایت کرد، و راست گفت. او را سوگند ندادم از آنکه وى همیشه راستگوى بود. گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: هر بنده مؤمن که گناهى کند، پس از آن گناه آبدست کند، و آب تمام بجاى رساند، و چون فارغ شود دو رکعت نماز کند، اللَّه تعالى آن گناه از وى درگذارد، و از وى عفو کند، و بیان این خبر در قرآن مجید است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ ما فرو فرستادیم تورات را، فِیها هُدىً وَ نُورٌ در آن راه نمونى است و روشنایى، یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ تا حکم میکند بآن پیغامبران، الَّذِینَ أَسْلَمُوا ایشان که گردن نهادهاند خداى را بر دین راست، لِلَّذِینَ هادُوا اینان را که برگشتند از راه، وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ و ربّانیان و دانشمندان ایشان، بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ بآن کتاب خداى که فرا ایشان سپرده بودند، وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ و ایشان بر آن گواهان بودند، فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ شما از ایشان مترسید، وَ اخْشَوْنِ و از من ترسید، وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا و بسخنان من بهاى اندک مخرید، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ و هر که حکم نکند بآنکه اللَّه فرو فرستاد، فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ (۴۴) کافران ایشانند.
وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ و نبشتیم بر ایشان، فِیها در آن تورات، أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ که در قصاص تن برابر تن است، وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ و چشم بچشم، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ و بینى بر بینى، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ و گوش بگوش، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ و دندان بدندان: وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ و همه خیمها را قصاص هم چنان، فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ هر که قصاص ببخشد، و عفو کند، فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ آن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ و هر که حکم نکند بآنچه خداى فرستاد، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۴۵) ایشان ستمکارانند بر خویشتن.
وَ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ و پس ایشان فرا داشتیم بر پیهاى ایشان، بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ و پدید آوردیم عیسى مریم، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ گواهى استوار دار آن را که پیش روى فرا بود از تورات، وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ و وى را انجیل دادیم، فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ در آن راهنمونى است و روشنایى، وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ و گواهى استوار دار آن را که پیش وى فرا بود از تورات، وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (۴۶) و راه نمونى و پندى پرهیزگاران را.
وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ و اهل انجیل را گوى تا حکم کنند، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ بآنچه اللَّه فرو فرستاد در آن، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ و هر که حکم نکند بآنچه خداى فرو فرستاد، فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۴۷) فاسقان ایشانند.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ و فرستادیم بتو قرآن براستى، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ گواهى استوار دار آن را که پیش آن فرا بود از کتاب، وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ و گوشوان و استوار بر سر هر کتاب که پیش از آن آمد.
فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ حکم کن میان ایشان، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بر پى بایست ایشان مرو، عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ از آنچه بتو آمد از راستى، لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ هر یکى را از شما کردیم و نهادیم، شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً شریعتى ساخته و راهى نموده، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر اللَّه خواستى، لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً شما را همه یک گروه کردى، وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ لکن بیازماید شما را، فِی ما آتاکُمْ در آنچه شما را داد، فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ پس شما بنیکیها شتابید،، إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً بازگشت همگان با خداست، با وى گردید، فَیُنَبِّئُکُمْ تا شما را خبر کند، بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۴۸) بآنچه در آن مختلف بودید.
وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ و حکم کن میان اهل کتاب، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بایست ایشان را پى مبر، وَ احْذَرْهُمْ و از ایشان پرهیز، أَنْ یَفْتِنُوکَ که ترا تباه نکنند و بنگردانند، عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ از آنکه اللَّه فرو فرستاد بر تو، فَإِنْ تَوَلَّوْا ار پس برگردند، فَاعْلَمْ بدان، أَنَّما یُرِیدُ اللَّهُ که میخواهد اللَّه، أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ که بایشان رساند، و ایشان را بگیرد بگناهان ایشان، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ و فراوان از مردماناند لَفاسِقُونَ (۴۹) که از فرمان خداى بیرونند.
أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ حکم اهل جاهلیت جویند! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً کیست از اللَّه نیکو داورىتر، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۵۰) گروهانى را که بر ایمانند بىگمان.
وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ و نبشتیم بر ایشان، فِیها در آن تورات، أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ که در قصاص تن برابر تن است، وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ و چشم بچشم، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ و بینى بر بینى، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ و گوش بگوش، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ و دندان بدندان: وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ و همه خیمها را قصاص هم چنان، فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ هر که قصاص ببخشد، و عفو کند، فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ آن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ و هر که حکم نکند بآنچه خداى فرستاد، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۴۵) ایشان ستمکارانند بر خویشتن.
وَ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ و پس ایشان فرا داشتیم بر پیهاى ایشان، بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ و پدید آوردیم عیسى مریم، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ گواهى استوار دار آن را که پیش روى فرا بود از تورات، وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ و وى را انجیل دادیم، فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ در آن راهنمونى است و روشنایى، وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ و گواهى استوار دار آن را که پیش وى فرا بود از تورات، وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (۴۶) و راه نمونى و پندى پرهیزگاران را.
وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ و اهل انجیل را گوى تا حکم کنند، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ بآنچه اللَّه فرو فرستاد در آن، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ و هر که حکم نکند بآنچه خداى فرو فرستاد، فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۴۷) فاسقان ایشانند.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ و فرستادیم بتو قرآن براستى، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ گواهى استوار دار آن را که پیش آن فرا بود از کتاب، وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ و گوشوان و استوار بر سر هر کتاب که پیش از آن آمد.
فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ حکم کن میان ایشان، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بر پى بایست ایشان مرو، عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ از آنچه بتو آمد از راستى، لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ هر یکى را از شما کردیم و نهادیم، شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً شریعتى ساخته و راهى نموده، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر اللَّه خواستى، لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً شما را همه یک گروه کردى، وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ لکن بیازماید شما را، فِی ما آتاکُمْ در آنچه شما را داد، فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ پس شما بنیکیها شتابید،، إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً بازگشت همگان با خداست، با وى گردید، فَیُنَبِّئُکُمْ تا شما را خبر کند، بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۴۸) بآنچه در آن مختلف بودید.
وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ و حکم کن میان اهل کتاب، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بایست ایشان را پى مبر، وَ احْذَرْهُمْ و از ایشان پرهیز، أَنْ یَفْتِنُوکَ که ترا تباه نکنند و بنگردانند، عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ از آنکه اللَّه فرو فرستاد بر تو، فَإِنْ تَوَلَّوْا ار پس برگردند، فَاعْلَمْ بدان، أَنَّما یُرِیدُ اللَّهُ که میخواهد اللَّه، أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ که بایشان رساند، و ایشان را بگیرد بگناهان ایشان، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ و فراوان از مردماناند لَفاسِقُونَ (۴۹) که از فرمان خداى بیرونند.
أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ حکم اهل جاهلیت جویند! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً کیست از اللَّه نیکو داورىتر، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۵۰) گروهانى را که بر ایمانند بىگمان.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ او آنست که رزها آفرید و ساخت مَعْرُوشاتٍ هست از آنکه جفته آن بسته و کار آن ساخته وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ و هست از آنکه او کنده و بر نداشته وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ و خرما بنان و کشت زار مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ جدا جدا طعم آن میوه وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ و زیتون و انار مُتَشابِهاً هام رنگ وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ و نه هام طعم کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ میخورید از میوه و بر آن إِذا أَثْمَرَ چون میوه آرد وَ آتُوا حَقَّهُ و حق آن بدهید یَوْمَ حَصادِهِ روز درودن آن وَ لا تُسْرِفُوا و در گزاف مروید و اندازه درمگذارید إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۱۴۱) که اللَّه دوست ندارد گزاف کاران را.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ و ساخت از چهار پایان حَمُولَةً آنها که ببار رسیدهاند و کار را شایند وَ فَرْشاً و از آن بچهها که آن نیز ببار نرسیدند، یا خود بار را نشایند کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ میخورید از آنچه اللَّه شما را روزى داد وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۱۴۲) که او شما را دشمنى آشکارا است.
ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت تا که چهار جفتاند هر یک زوج آن دیگر مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ از میش دو، یکى نر یکى ماده وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ و از بز دو، یکى نر یکى ماده قُلْ اى محمد! مشرکان را گوى آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ دو نر حرام کرد اللَّه أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ یا آن دو ماده؟ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه رحم هر دو ماده بر آن مشتمل است از بچه نازاده نیز نَبِّئُونِی خبر کنید مرا بِعِلْمٍ بحجتى إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۴۳) اگر مىراست گوئید که اللَّه این کرد.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ و از شتر دو، یکى نر یکى ماده وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ و از گاو دو، یکى نر یکى ماده قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ گوى آن دو نر حرام کرد أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ یا آن دو ماده أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه در شکم شتر ماده است و گاو ماده، و رحم ایشان بر آن مشتمل أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ یا شما حاضر بودید إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا آن گاه که وصیت کرد اللَّه شما را باین فَمَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکارتر بر خویشتن مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغى سازد بر اللَّه لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ تا بیراه کند مردمان را بىدانش إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۴۴) اللَّه پیش ببرند و صواب نماى گروه ستمکاران بر خویشتن نیست.
قُلْ گوى اى محمّد! لا أَجِدُ نمىیابم فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ در آنچه پیغام دادند بمن مُحَرَّماً حرام کردهاى عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ بر هیچ چشندهاى که آن را چشد إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً مگر که مردارى بود أَوْ دَماً مَسْفُوحاً یا خونى ریخته أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ یا گوشت خوک فَإِنَّهُ رِجْسٌ که آن پلید است أَوْ فِسْقاً یا کشتهاى که کشنده آن از طاعت خدا بیرون شد أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ و آن را بر نام معبود ناسزا کشت فَمَنِ اضْطُرَّ هر که بیچاره ماند فرا خوردن مردار غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴۵) خداى تو آمرزگار است و مهربان.
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا و بر ایشان که جهود شدند حرام کردیم کُلَّ ذِی ظُفُرٍ آنچه ظفر دارد، انگشت پاى ناگشاده، و سنب ناشکافته وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ و از گاو و گوسفند حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما حرام کردیم بر ایشان پیه آن هر دو إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما مگر آنچه در استخوان پشت نشسته بود أَوِ الْحَوایا یا بر چرب رود أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ یا دنبه که در استخوانى پیوسته ذلِکَ جَزَیْناهُمْ آن پاداش ایشان کردیم بِبَغْیِهِمْ بستمکارى ایشان وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۱۴۶) و ما مىراست گوئیم.
فَإِنْ کَذَّبُوکَ اگر ترا دروغ زن گیرند فَقُلْ رَبُّکُمْ گوى خداوند شما ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ با بخشایش فراخ است وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ اما باز ندارند زور گرفتن وى عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۴۷) از گروه مجرمان.
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا میگویند ایشان که انباز گرفتند با خداى لَوْ شاءَ اللَّهُ اگر اللَّه خواستى ما أَشْرَکْنا ما انباز نگرفتیمى با وى وَ لا آباؤُنا و نه پدران ما وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ و نه حرام کردیمى چیزى کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ همچنین دروغ زن گرفتند ایشان که پیش ازیشان بودند فرستادگان ما را حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا آن گه که زور عذاب ما چشیدند قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ گوى بنزدیک شما هیچ معلومى و نامهاى از اللَّه و حجّتى هست؟
فَتُخْرِجُوهُ لَنا که آن را بیرون آرید ما را إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ پى نمىبرید مگر بپندار وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ (۱۴۸) و نیستند مگر گروهى که دروغ مىگویید.
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ گوى آن حجت شما را نیست، آن خداى راست حجت تمام درواخ راست رسیده بهر جاى و بهر کس فَلَوْ شاءَ و اگر خواستىلَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۴۹) راه نمودى شما را همگان.
قُلْ گوى ایشان را هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ بیارید این خدایان خویش الَّذِینَ یَشْهَدُونَ ایشان که مىگواهى دهند أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا که اللَّه حرام کرد این حرث و انعام فَإِنْ شَهِدُوا اگر گواهى دهند فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ تو گواهى مده با ایشان وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بر پى بایست ایشان مرو که مىدروغ شمارند سخنان ما وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که نمىگروند بروز رستاخیز وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱۵۰) و ایشان که با خداى خویش مىهمتا گویند.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ و ساخت از چهار پایان حَمُولَةً آنها که ببار رسیدهاند و کار را شایند وَ فَرْشاً و از آن بچهها که آن نیز ببار نرسیدند، یا خود بار را نشایند کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ میخورید از آنچه اللَّه شما را روزى داد وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۱۴۲) که او شما را دشمنى آشکارا است.
ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت تا که چهار جفتاند هر یک زوج آن دیگر مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ از میش دو، یکى نر یکى ماده وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ و از بز دو، یکى نر یکى ماده قُلْ اى محمد! مشرکان را گوى آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ دو نر حرام کرد اللَّه أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ یا آن دو ماده؟ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه رحم هر دو ماده بر آن مشتمل است از بچه نازاده نیز نَبِّئُونِی خبر کنید مرا بِعِلْمٍ بحجتى إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۴۳) اگر مىراست گوئید که اللَّه این کرد.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ و از شتر دو، یکى نر یکى ماده وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ و از گاو دو، یکى نر یکى ماده قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ گوى آن دو نر حرام کرد أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ یا آن دو ماده أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه در شکم شتر ماده است و گاو ماده، و رحم ایشان بر آن مشتمل أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ یا شما حاضر بودید إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا آن گاه که وصیت کرد اللَّه شما را باین فَمَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکارتر بر خویشتن مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغى سازد بر اللَّه لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ تا بیراه کند مردمان را بىدانش إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۴۴) اللَّه پیش ببرند و صواب نماى گروه ستمکاران بر خویشتن نیست.
قُلْ گوى اى محمّد! لا أَجِدُ نمىیابم فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ در آنچه پیغام دادند بمن مُحَرَّماً حرام کردهاى عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ بر هیچ چشندهاى که آن را چشد إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً مگر که مردارى بود أَوْ دَماً مَسْفُوحاً یا خونى ریخته أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ یا گوشت خوک فَإِنَّهُ رِجْسٌ که آن پلید است أَوْ فِسْقاً یا کشتهاى که کشنده آن از طاعت خدا بیرون شد أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ و آن را بر نام معبود ناسزا کشت فَمَنِ اضْطُرَّ هر که بیچاره ماند فرا خوردن مردار غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴۵) خداى تو آمرزگار است و مهربان.
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا و بر ایشان که جهود شدند حرام کردیم کُلَّ ذِی ظُفُرٍ آنچه ظفر دارد، انگشت پاى ناگشاده، و سنب ناشکافته وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ و از گاو و گوسفند حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما حرام کردیم بر ایشان پیه آن هر دو إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما مگر آنچه در استخوان پشت نشسته بود أَوِ الْحَوایا یا بر چرب رود أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ یا دنبه که در استخوانى پیوسته ذلِکَ جَزَیْناهُمْ آن پاداش ایشان کردیم بِبَغْیِهِمْ بستمکارى ایشان وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۱۴۶) و ما مىراست گوئیم.
فَإِنْ کَذَّبُوکَ اگر ترا دروغ زن گیرند فَقُلْ رَبُّکُمْ گوى خداوند شما ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ با بخشایش فراخ است وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ اما باز ندارند زور گرفتن وى عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۴۷) از گروه مجرمان.
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا میگویند ایشان که انباز گرفتند با خداى لَوْ شاءَ اللَّهُ اگر اللَّه خواستى ما أَشْرَکْنا ما انباز نگرفتیمى با وى وَ لا آباؤُنا و نه پدران ما وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ و نه حرام کردیمى چیزى کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ همچنین دروغ زن گرفتند ایشان که پیش ازیشان بودند فرستادگان ما را حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا آن گه که زور عذاب ما چشیدند قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ گوى بنزدیک شما هیچ معلومى و نامهاى از اللَّه و حجّتى هست؟
فَتُخْرِجُوهُ لَنا که آن را بیرون آرید ما را إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ پى نمىبرید مگر بپندار وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ (۱۴۸) و نیستند مگر گروهى که دروغ مىگویید.
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ گوى آن حجت شما را نیست، آن خداى راست حجت تمام درواخ راست رسیده بهر جاى و بهر کس فَلَوْ شاءَ و اگر خواستىلَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۴۹) راه نمودى شما را همگان.
قُلْ گوى ایشان را هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ بیارید این خدایان خویش الَّذِینَ یَشْهَدُونَ ایشان که مىگواهى دهند أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا که اللَّه حرام کرد این حرث و انعام فَإِنْ شَهِدُوا اگر گواهى دهند فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ تو گواهى مده با ایشان وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بر پى بایست ایشان مرو که مىدروغ شمارند سخنان ما وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که نمىگروند بروز رستاخیز وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱۵۰) و ایشان که با خداى خویش مىهمتا گویند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ این جواب ایشان است که کارهایى دیدند و رسمهایى که در جاهلیت پدران ایشان نهاده بودند، و گمان بردند که آن را آغاز راست است، و از آسمان بآن فرمان است، گفتند: «وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها» رب العالمین آن برایشان رد کرد، یعنى آن فحشاء است، و اللَّه بفحشاء نفرماید، بلکه بعدل فرماید. أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ اى: بالعدل. میگوید: اللَّه بداد میفرماید، بدانستن هر چیز بر آن جاى که هست، و نگرستن بهر چیز بآن سزا که هست. آفریدگار بخدایى دانى، و آفریده ببندگى دانى، و حرام بحرامى دانى، و حلال بحلالى دانى، و مردار پلید دانى.
وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ مسجد ایدر سجود است. یک قول آنست که هر جا که باشد در نماز روى فرا کعبه کنید، و گفتهاند: معنى آنست که دل خویش در نماز و در سجود راست دارید آن کس را که سزاى سجود شما است. وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى: وحّدوه و لا تشرکوا به شیئا. آن گه خطاب با منکران بعث گردانید، گفت: کَما بَدَأَکُمْ و لم تکونوا شیئا تَعُودُونَ خلقا جدیدا. چنان که نبودید و شما را بیافرید، هم چنان بآخر شما را باز آفریند، یعنى هم بر آن صورت اول چنان که بودید، و گفتهاند که: از شکم مادر برهنه بیرون آمدید بىهیچ چیز، فردا از خاک برهنه برآئید بىهیچ چیز (۲).
و منه قول النبى (ص): «یحشر الناس حفاة عراة غرلا، و اول من یکسا ابراهیم (ع)» ثم قرأ: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا.
مجاهد و مقاتل گفتند: کما بدأکم فى الخلق شقیا و سعیدا فکذلک تعودون سعداء و أشقیاء، یعنى که در ازل شما را دو فرقت آفرید: فَرِیقاً هَدى یعنى هداهم لدینه، وَ فَرِیقاً حَقَّ اى وجب عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ لما سبق من علمه فیهم، و در دنیا همان دو فرقت باشد، چنان که گفت: فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ، و فردا در قیامت همان دو فرقت بر آن صفت که بودند از خاک برآیند، المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه، و منه قوله (ص) «یموت الرجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه».
محمد بن کعب گفت هر که در ازل در خلقت اول سعید آمد در ابد در خلقت آخر هم سعید آید، و اگر چه عمل وى عمل اهل شقاوت بود، چنان که سحره فرعون، و هر که در خلقت اول شقى آمد، در خلقت آخر هم شقى آید اگر چه عمل وى عمل اهل سعادت باشد همچون ابلیس.
قال النبى (ص): «ان العبد لیعمل عمل اهل النار، و انه من اهل الجنة، و یعمل عمل اهل الجنة، و انه من اهل النار، و انما الاعمال بالخواتیم»، و روى: «ان الرجل لیعمل بعمل اهل النار حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل الجنة فیدخل الجنة، و ان الرجل لیعمل بعمل اهل الجنة حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل النار فیدخل النار».
قتاده گفت: بدأهم من التراب، و الى التراب یعودون. نظیره قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ». قال ابن عباس فى هذه الایة: اذا امات اللَّه الخلق فى النفخة الاولى انزل من السماء ماء فأنبت بذلک الماء اجسامهم، کما خلقهم من الماء کذلک یعید خلقهم بالماء، و هو قوله: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا». إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ فیه دلالة على ان من کان کافرا و هو لا یعلم انه کافر فهو کافر، لان اللَّه تعالى اعلمنا انهم یحسبون انهم مهتدون، و هم مبطلون.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ الزینة الثیاب، و قیل: النعال، و قیل: المشط، و قیل: التخشع و السکینة و الوقار، لقول النبى (ص) «ایتوها و علیکم السکینة و الوقار»، و قیل: رفع الایدى فى الصلاة
لقول النبى (ص): «ان لکل شىء زینة، و ان زینة الصلاة رفع الایدى فیها فى ثلاث مواطن: عند الاحرام، و عند الرکوع، و عند رفع الرأس من الرکوع.
و گفتهاند: درین آیت فرمان است بستر عورت در نماز و در طواف، که در عرب قومى طواف میکردند برهنه، هم زنان و هم مردان، اما زنان دوالکها در یک نظم با هم میکردند، و بعورت خود فرو مىآویختند، و گویند: زنى برین صفت طواف میکرد و میگفت:
الیوم یبدوا بعضه او کله
و ما بدا منه فلا احله
و تعظیم خانه را چنین میکردند. رب العالمین ایشان را ازین نهى کرد درین آیت، و ستر عورت در طواف و در نماز واجب کرد، گفت: خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ یعنى عند الطواف، و انما سمى الطواف مسجدا لانه یختص به.
وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا اهل جاهلیت در ایام حج گوشت و چربش و شیر نمىخوردند تعظیم حج را. مسلمانان گفتند: ما سزاوارتریم که تعظیم حج را چریش نخوریم، و ریاضت کنیم: رب العالمین آیت فرستاد: کُلُوا وَ اشْرَبُوا اى: کلوا اللحم و الدسم و اشربوا اللبن، و لا تسرفوا بحظرکم على انفسکم ما احللت لکم من اللحم و الدسم.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ قال سفیان: ما قصرت به عن حق اللَّه فهو اسراف، و ما جاوزت به حق اللَّه فهو اسراف: و قال: «لو أنفقت مثل احد فى طاعة اللَّه لم تکن مسرفا، و لو أنفقت درهما فى معصیة اللَّه لکان اسرافا، و قال الکلبى لا تسرفوا اى لا تحرموا طیبات ما احل اللَّه لکم، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ المجاوزین الحلال الى الحرام فى الطعام و الشراب.
در مجلس هارون الرشید طبیبى ترسا از واقدى پرسید که میگویند: علم دو است: علم ادیان و علم ابدان، در کتاب شما ازین علم طب چیزى هست؟ واقدى گفت: رب العزة در یک نیمه آیت علم طب جمع کرد، و ذلک قوله: کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا.
نصرانى گفت: و از پیغامبر شما هیچ چیز روایت کنند ازین علم؟ گفت: آرى، روایت کنند که گفت: «المعدة بیت الداء، و الحمیة رأس کل دواء، و أعط کل بدن ما عوّدته».
نصرانى گفت: ما ترک کتابکم و لا نبیکم لجالینوس طبا.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ این اضافت ملک و تملیک است. الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ یعنى خلقه و أظهره. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ گفتهاند: این زینت و رزق که اللَّه بندگان را بیرون آورد ابریشم است از کرم، و عسل است از نحل، و جوهر از خاک، و در از صدف، و بوى از عود، و میوه از زمین. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قیل هى الشاء و البانها، لأنهم حرموه فى حجهم، و قیل: هى البحائر و السوائب. قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى مباحة لهم مع اشتراک الکافرین معهم فى الدنیا، خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ اى لا یشارکهم فیها یوم القیامة من لیس بمؤمن، و قیل: هى للمؤمنین فى الدنیا مشوبة بالکد و الحزن، خالصة یوم القیامة من التعب و النصب و الحزن. «خالصة» قراءت عامه نصب است بر حال مگر نافع که برفع خواند، و معناه: قل هى خالصة یوم القیامة. کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نفسر ما احللت و ما حرمت، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انى انا اللَّه لا شریک لى. این آیت ردّ است بر دو گروه از مجرمان: یک گروه از عرب که از انعام و حرث حرامها ساختند، چون بحیره و سائبه و وصیله و حامى و اولاد آن، و دیگر گروه رهباناند، و من نحا نحوهم، که حلالهاى مطاعم و ملابس و معایش بر خویشتن حرام کردند بترهب. اللَّه آن تحریم بر هر دو گروه رد کرد، و آن گه از حرام کردهاى خود بعضى برشمرد، گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ فواحش آشکارا محرمات مطاعماند و ملابس، چون ابریشم آزاد بر مردان، و در مکروهات چون فراش پوست سباع، و اشربه حرام چون مسکرات، و مکروه چون عصیرهاى نشیش آورده، و آنچه ازین باب است چون میاثر ارجوان و میاثر حمر و میاثر نمور و قبایع حمائلها از زر، و تدخن بمجامر سیمین و زرین، و اکل و شرب بأوانى و ملاعق سیمین و زرین، و تزیّی مردان بزى زنان و تزیى زنان بزى مردان، چون وشم و تفلیج و تنمص و خضاب سیاه مردان را، و وصل موى زنان را، و فواحش زبان چون لقب کردن و غیبت کردن، و در نسب مسلمانان غمص کردن، و آنچه ازین باب است فرقعة الاصابع که این همه از مناهىاند. و باطن فواحش فروجاند و سرقات و تخلیطهاى نهانى و غش در بضاعات و بخس در کیل و وزن و امثال آن. وَ الْإِثْمَ یعنى الذنوب کلها، و قیل: هو ما دون الحد، و قیل: هو الخمر.
وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ بغى نامى است دو چیز را: بیداد جستن را و حسد بردن را، اما آنچه بیداد است و افزونى جستن، آنست که گفت: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ، إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ، وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ، وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ این همه بمعنى بیداد است و افزونى جستن بچیزى که آدمى را آن نرسد، یا بدلیرى بارى بر خود نهادن که با آن نتاود، یا کارى در گرفتن که علم آن نداند، یا خود را بىکردار چیزى بیوسیدن که آن نیرزد، و گذاره حق خود طلب کردن از گفت یا کرد که وى را نرسد و نسزد.
و آنچه حسد است در قصه جهودان است که در مصطفى (ص) و در نبوّت وى و در امت وى حسد بردند. آنست که گفت: بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ. و جاى دیگر گفت: إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ. جاى دیگر این بغى را تفسیر کرد، گفت: حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ. و گفتهاند: آنچه در دل آید آدمى را حسد آنست، چون کرد و گفت آن حسد بغى گشت. و در خبر است از مصطفى (ص) که گفت: «اذا ظننتم فلا تحققوا، و اذا حسدتم فلا تبغوا، و اذا تطیرتم فلا ترجعوا».
میگوید: چون شما را پنداشتى در دل آید، و در مسلمانى ببدى ظنى برید، آن پنداشت و آن ظن فرا درستى مبرید، و که شما را از کسى بدى در دل آید، بر آن کس بیرون میائید، و که شما را فال بد افتاد، در آن کار که میروید، یا بر آن راه، برمگردید.
وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً اى: حجة و برهانا، لانهم زعموا ان اللَّه امرهم بعبادة الاوثان. وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ من أنه حرّم الحرث و الانعام، و أن الملائکة بنات اللَّه. و گفتهاند: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این بر قصاص است و بر گویندگان بىعلم. درین آیت جامعه همه ناپسندهاى ظاهر و باطن حرام کرد، و آن گه آن را ختم کرد بر دانشمندى بىعلم، و خبر درست است از مصطفى (ص): «لیس احد ا غیر من اللَّه، من اجل ذلک حرّم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و لیس احد احب الیه العذر من اللَّه عز و جل، من اجل ذلک انزل الکتاب و أرسل الرسل.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ این جواب قومى است که از رسول خدا (ص) تعجیل عذاب میخواستند، چنان که گفت: «یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ». رب العزة گفت: هر گروهى را وقتى است نامزد کرده، که ایشان را در آن وقت عذاب و هلاک آید که در آن تقدیم و تأخیر نبود.
یا بَنِی آدَمَ این مشرکان عرباند، إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ رسل اینجا مصطفى است صلى اللَّه علیه و سلم، یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى القرآن. «إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» این سخن معقب است بر فرو فرستادن آدم و حوا بزمین، و «ما» صلت است، یعنى: ان یأتیکم رسل منکم. این شرط است، و جواب آن: «فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ»، و گفتهاند که: «ان» ایدر نه شرط است «ان» در موضع تاریخ است چون «اذ» و «اذا».
فَمَنِ اتَّقى یعنى اتّقى الشرک باللّه و الوثوب على الحق و الاستعصاء على الرسول و الآباء على النّذیر، و أصلح دینه و عمله، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ اذا خاف الخلق فى القیامة وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اذا حزنوا، و قیل: فلا خوف علیهم اى لا یخافون فى الآخرة ذهاب ثوابهم، و لا هم یحزنون على ما فاتهم من العمل بها فى الدنیا، کما یحزنون من ترک العمل بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها این استکبار استکبار تکذیب است هم چنان که آنجا گفت: اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ، وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ. این استکبار کفر است. أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون.
فَمَنْ أَظْلَمُ اى: لا اجد اظلم ممّن افترى على اللَّه کذبا، بأن معه شریک و أنّه امر بتحریم الحرث و الانعام و الالبان و الثیاب، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یعنى بآیات القرآن فأنکر النبوة و ردّ الرّسالة، أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ یعنى ما کتب لهم من العذاب فى القرآن، و هو سواد الوجه و رزقه العیون لمن یفترى على اللَّه، و ذلک فى قوله: وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. باین قول کتاب قرآن است، و گفتهاند: کتاب لوح محفوظ است، و معنى آنست که بایشان رسد آنچه ایشان را نوشته و حکم کرده در لوح محفوظ از عمر و رزق و عمل و شقاوت و سعادت.
قال رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار، و مقعده من الجنّة». قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان اهل السعادة فییسر لعمل السعادة، و أما من کان من اهل الشقاوة فییسّر لعمل الشقوة»، ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى الایة.
و قال (ص): «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امّه اربعین یوما، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا بأربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه، و شقى او سعید، ثم ینفخ فیه الرّوح».
و گفتهاند: کتاب اینجا کلمات حفظه است، یعنى جریده کردار بنده نیک و بد طاعت و معصیت. میگوید: جزاء آن بایشان رسد لا محاله، خیرا کان او شرّا، و ذلک قوله تعالى: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى. حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ یعنى ینالهم ما کتب لهم من الارزاق و الاعمال و الاعمار، فاذا فنیت و فرغوا منها جاءهم ملک الموت و اعوانه یقبضون ارواحهم. قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا. این سؤال تبکیت و تقریع است، یعنى فریشتگان با ایشان گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ اى تعبدون من دون اللَّه؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا.
روا باشد که این سخن با ایشان خزنة جهنم گویند در قیامت، یعنى قال لهم خزنة جهنم قبل دخول النّار فى الآخرة: این ما کنتم تعبدون من دون اللَّه من الالهة؟ هل یمنعونکم من النّار؟ قالوا ضلّوا عنا، یعنى ضلت الالهة عنا فلا نراهم. یقول اللَّه تعالى: وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ، معترف شوند بگناه خویش و اقرار دهند بر کفر خویش.
و گفتهاند: این آن گه باشد که کافران گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جوارح ایشان بر ایشان گواهى دهند، چنان که رب العزة گفت: شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.
قالَ ادْخُلُوا اى: قال اللَّه، و قیل: قال خزنة جهنم: ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ اى ادخلوا النّار مجتمعین مع امم، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ. این دلیل است که جن میرند همچون انس، و قول حسن آنست که نمیرند. و دلیل است این آیت که جن و انس در کفر یکساناند. کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ النّار لَعَنَتْ أُخْتَها التی ادخلت قبلها.
آن قوم که هام فعلان و هام راهان ایشان بوده باشند، و پیش از ایشان در آتش شده، پسینان که ایشان را بینند بر ایشان لعنت کنند، تلاعن تحیّة دوزخیان است، بر پیشینان لعنت کنند، و پیشینان پسینان را بینند، گویند: «لا مَرْحَباً بِکُمْ».
گفتهاند که: مشرکان مشرکان را لعنت کنند، و جهود جهود را و ترسا ترسا را و گبر گبر را و صابى صابى را. و پس روان پیش روان را، گویند: لعنکم اللَّه انتم غررتمونا و القیتمونا هذا الملقى. حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا اى تدارکوا و تلاحقوا و اجتمعوا جمیعا فى النّار، قالَتْ أُخْراهُمْ مقاتل گفت: اخریهم دخولا، و هم الاتباع لِأُولاهُمْ و هم القادة. ابن عباس گفت: اخریهم، یعنى آخر الامم، لاولیهم یعنى اول الامم. سدى گفت: اخریهم یعنى الذین کانوا فى آخر الزمان، لا ولیهم یعنى الّذین شرعوا لهم ذلک الدّین، این لام لام نسب است، مىگوید: پسینان پیشینان را گویند فرا خداوند عزّ و جل: ربّنا هؤلاء اضلونا، زیّنوه لنا و سنّوا الضلالة، و اقتدینا بهم. فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ اى عذابا ذا زیادة مثله علیه. قال ابن عباس: زیادة حیّات و أفاع.
و قیل: معناه اضعف علیهم العذاب بأشد مما تعذبنا به، قال اللَّه تعالى: لِکُلٍّ ضِعْفٌ للتابع و المتبوع عذاب مضعّف، للمتبوع بکفره و اغوائه، و للتابع بکفره و تقلیده و الاقتداء به، اى: کفیتم ما تسألون. و لکن لا یعلمون بیا قرأت ابو بکر است از عاصم، حمل بر لفظ است نه بر معنى، زیرا که کل اسمى است ظاهر غیبت را موضوع.
مراد آنست که: لا یعلم کل فریق مقدار عذاب الفریق الآخر. باقى تعلمون بتاء خوانند بر خطاب، و معنى آنست که: لکلّکم ضعف من العذاب، و الخطاب للتابعین و المتبوعین، و هم المضلّون، اى: و لکن لا تعلمون ما لکل من العذاب.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ لانّکم کفرتم کما کفرنا، فنحن و أنتم فى الکفر سواء. فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ اى فذوقوا بکسبکم و کفرکم، و لا تحیلوا الذنب على غیرکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى القرآن، وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها اى عن الایمان بها، لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ این گشاد در آسمان درین موضع آنست که: هیچ آدمى نیست مگر او را در آسمان دو در است: یکى کردار وى برند بآن، و دیگر روزى وى فرستند از آن، و اگر مرد کافر است، آن یک در کردار خود بسته است، که کردار وى به آسمان نبرند، و چون مرگ آمد آن در روزى دربندند، هر دو در بر کافر بسته بماند.
و قیل: لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ اى ابواب الجنة، لان الجنة فى السماء، و لهذا قال: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ. و قیل: لا تفتح لهم ابواب السماء یعنى لارواحهم و اعمالهم، لانها خبیثة، فلا یصعد بها بل یهوى بها الى سجّین تحت الارضین.
و فى ذلک روى ابو هریرة عن رسول اللَّه (ص)، قال: «ان المیّت تحضره الملائکة، فاذا کان الرجل الصالح، قالوا اخرجى ایتها النفس المطمئنة الطیبه التی کانت فى الجسد الطیب. اخرجى حمیدا و أبشرى بروح من اللَّه و ریحان، و رب غیر غضبان، فیقولون ذلک حتى یعرج بها الى السماء، فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان.
فیقال مرحبا بالنفس المطمئنّة الطیبة التی کانت فى الجسد الطیب. ادخلى حمیدا و أبشرى بروح و ریحان، و رب غیر غضبان. فیقال لها ذلک حتى یسرى بها الى السماء السابعة، و اذا کان الرجل السوء قالوا: اخرجى ایتها النفس الخبیثة التی کانت فى الجسد الخبیث.
اخرجى ذمیما و أبشرى بحمیم و غساق، و آخر من شکله ازواج. فیقولون ذلک حتى یخرج ثم یعرج بها الى السماء فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان. فیقال: لا مرحبا بالنفس الخبیثة کانت فى الجسد الخبیث. ارجعى ذمیما، فانه لا تفتح لک ابواب السماء، فترسل بین السماء و الارض، فتصیر الى القبر.
و فى أخبار المعراج انه قال صلى اللَّه علیه و سلم: «ثم انتهى بى الى السماء الدنیا، و اذا انا برجل کهیئته یوم خلقه اللَّه، لم یتغیر منه شىء، و اذا هو یعرض علیه ارواح ذریته، فاذا کان روح مؤمن، قال: روح طیب، و ریح طیبة. اجعلوا کتابه فى علیین، و اذا کان روح کافر، قال: روح خبیث، و ریح خبیثة. اجعلوا کتابه فى سجین. فقلت: یا جبرئیل: من هذا؟ قال: هذا ابوک آدم (ع).
لا تُفَتَّحُ بتاء و تخفیف قراءت بو عمرو است، و تأنیث تأنیث ابواب راست که جمع است، و اما تخفیف از آن است که فعل مخفف کثرة فائده دهد، چنان که فعل مشدد، و حجة این قراءت آنست که در سورة القمر گفت: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ، و بیاء و تخفیف قراءت حمزه و کسایى است. وجه یاء آنست که فعل متقدم است، و تأنیث ابواب نه حقیقى است، و وجه تخفیف گفته آمد. «و تفتّح» بتاء و تشدید قراءت باقى است، تاء تأنیث ابواب را است، چنان که گفتیم، و تشدید کثرت ابواب را، لانه یقتضى فتحا بعد فتح، و قیل: معنى التشدید انّه لیس حالهم کحال المؤمنین فى التفتیح مرة بعد مرة.
وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ اى یدخل البعیر فى ثقب الإبرة. و جمّل، بضمّ جیم و تشدید میم در شواذ خواندهاند، و آن رسن غلیظ باشد که کشتى بآن بندند، و این سخن بر آن تأویل است که عرب گویند: ما فعلت ذلک و لا افعله حتى یشیب الغراب و یسودّ اللبن و یبیضّ القار و ما ذرّ شارق، و بر تعارف است و نه آنست که اهل کلام گفتند که اللَّه بر محال نه قادر است. وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ اى: و هکذا نجزى المجرمین لا یدخلون الجنة.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ اى توابیت من نار قد سمّروا فیها بالمسامیر مع قرناء من الشیاطین، وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ اطباق من نار اطبقت علیهم، فلا یدخل علیهم فیها روح، و لا یخرج منهم نفس. «المهاد» الوطاء الّذى یفرش، و منه مهد الصبى، و «الغواشی» اللباس المجلل مثل اللحاف، و منه غاشیة السراج، و غشى المریض، و الغشاوة التی تکون على الولد، و نظیر الایة قوله: یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، و قوله: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ. ثم قال: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ الذین اشرکوا باللّه نجزیهم جهنم و ما فیها من العذاب.
قال رسول اللَّه (ص): «نارکم جزء من سبعین جزءا من نار جهنم». قیل: یا رسول اللَّه! ان کانت لکافیة، قال: «فضّلت علیها بتسعة و ستین جزء کلّهن مثل حرّها»، و قال (ص): «اشتکت النار الى ربها، فقالت: رب اکل بعضى بعضا، فأذن لها بنفسین: نفس فى الشتاء، و نفس فى الصیف، اشدّ ما تجدون من الحر، و أشد ما تجدون من الزمهریر».
و در اخبار معراج است که مصطفى (ص) مالک را دید خازن دوزخ، ترشروى و خشمگین، از خشم روى درهم کشیده. کس نماند در آسمان از فریشتگان که نه آن شب شادى نمود، و تازه روى و خندان به مصطفى (ص) نگریست مگر مالک و خزنه دوزخ که در ایشان همه خشم دید و ترشى و ناخوشى. جبرئیل گفت: اى محمّد! عجب مدار که رب العالمین در ایشان خود شادى و تازه رویى و خنده نیافرید، آن گه رسول (ص) گفت: «یا مالک! صف لى جهنم».
مرا صفت کن که دوزخ چون است؟ گفت: یا محمّد! و الذى بعثک بالحق لو أن حلقة من السلسلة التی ذکر اللَّه وضعت على جبال الدنیا لذابت حتى تبلغ تخوم الارضین السّفلى. یا محمد! ان فى جهنم وادیا تستعیذ باللّه جهنم منه فى کل یوم سبعین مرة، و ان فى الوادى بئرا تستعیذ باللّه ذلک الوادى و جهنم سبعین مرة منها، و ان فى البئر جبا تستعیذ باللّه تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم منه سبعین مرة، و ان فى ذلک الجبّ حیة یستعیذ باللّه ذلک الجب و تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم فى کل یوم سبعین مرة منها، اعدها اللَّه للفسقة من حملة القرآن من امتک.
وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ مسجد ایدر سجود است. یک قول آنست که هر جا که باشد در نماز روى فرا کعبه کنید، و گفتهاند: معنى آنست که دل خویش در نماز و در سجود راست دارید آن کس را که سزاى سجود شما است. وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى: وحّدوه و لا تشرکوا به شیئا. آن گه خطاب با منکران بعث گردانید، گفت: کَما بَدَأَکُمْ و لم تکونوا شیئا تَعُودُونَ خلقا جدیدا. چنان که نبودید و شما را بیافرید، هم چنان بآخر شما را باز آفریند، یعنى هم بر آن صورت اول چنان که بودید، و گفتهاند که: از شکم مادر برهنه بیرون آمدید بىهیچ چیز، فردا از خاک برهنه برآئید بىهیچ چیز (۲).
و منه قول النبى (ص): «یحشر الناس حفاة عراة غرلا، و اول من یکسا ابراهیم (ع)» ثم قرأ: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا.
مجاهد و مقاتل گفتند: کما بدأکم فى الخلق شقیا و سعیدا فکذلک تعودون سعداء و أشقیاء، یعنى که در ازل شما را دو فرقت آفرید: فَرِیقاً هَدى یعنى هداهم لدینه، وَ فَرِیقاً حَقَّ اى وجب عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ لما سبق من علمه فیهم، و در دنیا همان دو فرقت باشد، چنان که گفت: فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ، و فردا در قیامت همان دو فرقت بر آن صفت که بودند از خاک برآیند، المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه، و منه قوله (ص) «یموت الرجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه».
محمد بن کعب گفت هر که در ازل در خلقت اول سعید آمد در ابد در خلقت آخر هم سعید آید، و اگر چه عمل وى عمل اهل شقاوت بود، چنان که سحره فرعون، و هر که در خلقت اول شقى آمد، در خلقت آخر هم شقى آید اگر چه عمل وى عمل اهل سعادت باشد همچون ابلیس.
قال النبى (ص): «ان العبد لیعمل عمل اهل النار، و انه من اهل الجنة، و یعمل عمل اهل الجنة، و انه من اهل النار، و انما الاعمال بالخواتیم»، و روى: «ان الرجل لیعمل بعمل اهل النار حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل الجنة فیدخل الجنة، و ان الرجل لیعمل بعمل اهل الجنة حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل النار فیدخل النار».
قتاده گفت: بدأهم من التراب، و الى التراب یعودون. نظیره قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ». قال ابن عباس فى هذه الایة: اذا امات اللَّه الخلق فى النفخة الاولى انزل من السماء ماء فأنبت بذلک الماء اجسامهم، کما خلقهم من الماء کذلک یعید خلقهم بالماء، و هو قوله: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا». إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ فیه دلالة على ان من کان کافرا و هو لا یعلم انه کافر فهو کافر، لان اللَّه تعالى اعلمنا انهم یحسبون انهم مهتدون، و هم مبطلون.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ الزینة الثیاب، و قیل: النعال، و قیل: المشط، و قیل: التخشع و السکینة و الوقار، لقول النبى (ص) «ایتوها و علیکم السکینة و الوقار»، و قیل: رفع الایدى فى الصلاة
لقول النبى (ص): «ان لکل شىء زینة، و ان زینة الصلاة رفع الایدى فیها فى ثلاث مواطن: عند الاحرام، و عند الرکوع، و عند رفع الرأس من الرکوع.
و گفتهاند: درین آیت فرمان است بستر عورت در نماز و در طواف، که در عرب قومى طواف میکردند برهنه، هم زنان و هم مردان، اما زنان دوالکها در یک نظم با هم میکردند، و بعورت خود فرو مىآویختند، و گویند: زنى برین صفت طواف میکرد و میگفت:
الیوم یبدوا بعضه او کله
و ما بدا منه فلا احله
و تعظیم خانه را چنین میکردند. رب العالمین ایشان را ازین نهى کرد درین آیت، و ستر عورت در طواف و در نماز واجب کرد، گفت: خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ یعنى عند الطواف، و انما سمى الطواف مسجدا لانه یختص به.
وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا اهل جاهلیت در ایام حج گوشت و چربش و شیر نمىخوردند تعظیم حج را. مسلمانان گفتند: ما سزاوارتریم که تعظیم حج را چریش نخوریم، و ریاضت کنیم: رب العالمین آیت فرستاد: کُلُوا وَ اشْرَبُوا اى: کلوا اللحم و الدسم و اشربوا اللبن، و لا تسرفوا بحظرکم على انفسکم ما احللت لکم من اللحم و الدسم.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ قال سفیان: ما قصرت به عن حق اللَّه فهو اسراف، و ما جاوزت به حق اللَّه فهو اسراف: و قال: «لو أنفقت مثل احد فى طاعة اللَّه لم تکن مسرفا، و لو أنفقت درهما فى معصیة اللَّه لکان اسرافا، و قال الکلبى لا تسرفوا اى لا تحرموا طیبات ما احل اللَّه لکم، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ المجاوزین الحلال الى الحرام فى الطعام و الشراب.
در مجلس هارون الرشید طبیبى ترسا از واقدى پرسید که میگویند: علم دو است: علم ادیان و علم ابدان، در کتاب شما ازین علم طب چیزى هست؟ واقدى گفت: رب العزة در یک نیمه آیت علم طب جمع کرد، و ذلک قوله: کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا.
نصرانى گفت: و از پیغامبر شما هیچ چیز روایت کنند ازین علم؟ گفت: آرى، روایت کنند که گفت: «المعدة بیت الداء، و الحمیة رأس کل دواء، و أعط کل بدن ما عوّدته».
نصرانى گفت: ما ترک کتابکم و لا نبیکم لجالینوس طبا.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ این اضافت ملک و تملیک است. الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ یعنى خلقه و أظهره. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ گفتهاند: این زینت و رزق که اللَّه بندگان را بیرون آورد ابریشم است از کرم، و عسل است از نحل، و جوهر از خاک، و در از صدف، و بوى از عود، و میوه از زمین. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قیل هى الشاء و البانها، لأنهم حرموه فى حجهم، و قیل: هى البحائر و السوائب. قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى مباحة لهم مع اشتراک الکافرین معهم فى الدنیا، خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ اى لا یشارکهم فیها یوم القیامة من لیس بمؤمن، و قیل: هى للمؤمنین فى الدنیا مشوبة بالکد و الحزن، خالصة یوم القیامة من التعب و النصب و الحزن. «خالصة» قراءت عامه نصب است بر حال مگر نافع که برفع خواند، و معناه: قل هى خالصة یوم القیامة. کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نفسر ما احللت و ما حرمت، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انى انا اللَّه لا شریک لى. این آیت ردّ است بر دو گروه از مجرمان: یک گروه از عرب که از انعام و حرث حرامها ساختند، چون بحیره و سائبه و وصیله و حامى و اولاد آن، و دیگر گروه رهباناند، و من نحا نحوهم، که حلالهاى مطاعم و ملابس و معایش بر خویشتن حرام کردند بترهب. اللَّه آن تحریم بر هر دو گروه رد کرد، و آن گه از حرام کردهاى خود بعضى برشمرد، گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ فواحش آشکارا محرمات مطاعماند و ملابس، چون ابریشم آزاد بر مردان، و در مکروهات چون فراش پوست سباع، و اشربه حرام چون مسکرات، و مکروه چون عصیرهاى نشیش آورده، و آنچه ازین باب است چون میاثر ارجوان و میاثر حمر و میاثر نمور و قبایع حمائلها از زر، و تدخن بمجامر سیمین و زرین، و اکل و شرب بأوانى و ملاعق سیمین و زرین، و تزیّی مردان بزى زنان و تزیى زنان بزى مردان، چون وشم و تفلیج و تنمص و خضاب سیاه مردان را، و وصل موى زنان را، و فواحش زبان چون لقب کردن و غیبت کردن، و در نسب مسلمانان غمص کردن، و آنچه ازین باب است فرقعة الاصابع که این همه از مناهىاند. و باطن فواحش فروجاند و سرقات و تخلیطهاى نهانى و غش در بضاعات و بخس در کیل و وزن و امثال آن. وَ الْإِثْمَ یعنى الذنوب کلها، و قیل: هو ما دون الحد، و قیل: هو الخمر.
وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ بغى نامى است دو چیز را: بیداد جستن را و حسد بردن را، اما آنچه بیداد است و افزونى جستن، آنست که گفت: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ، إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ، وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ، وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ این همه بمعنى بیداد است و افزونى جستن بچیزى که آدمى را آن نرسد، یا بدلیرى بارى بر خود نهادن که با آن نتاود، یا کارى در گرفتن که علم آن نداند، یا خود را بىکردار چیزى بیوسیدن که آن نیرزد، و گذاره حق خود طلب کردن از گفت یا کرد که وى را نرسد و نسزد.
و آنچه حسد است در قصه جهودان است که در مصطفى (ص) و در نبوّت وى و در امت وى حسد بردند. آنست که گفت: بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ. و جاى دیگر گفت: إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ. جاى دیگر این بغى را تفسیر کرد، گفت: حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ. و گفتهاند: آنچه در دل آید آدمى را حسد آنست، چون کرد و گفت آن حسد بغى گشت. و در خبر است از مصطفى (ص) که گفت: «اذا ظننتم فلا تحققوا، و اذا حسدتم فلا تبغوا، و اذا تطیرتم فلا ترجعوا».
میگوید: چون شما را پنداشتى در دل آید، و در مسلمانى ببدى ظنى برید، آن پنداشت و آن ظن فرا درستى مبرید، و که شما را از کسى بدى در دل آید، بر آن کس بیرون میائید، و که شما را فال بد افتاد، در آن کار که میروید، یا بر آن راه، برمگردید.
وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً اى: حجة و برهانا، لانهم زعموا ان اللَّه امرهم بعبادة الاوثان. وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ من أنه حرّم الحرث و الانعام، و أن الملائکة بنات اللَّه. و گفتهاند: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این بر قصاص است و بر گویندگان بىعلم. درین آیت جامعه همه ناپسندهاى ظاهر و باطن حرام کرد، و آن گه آن را ختم کرد بر دانشمندى بىعلم، و خبر درست است از مصطفى (ص): «لیس احد ا غیر من اللَّه، من اجل ذلک حرّم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و لیس احد احب الیه العذر من اللَّه عز و جل، من اجل ذلک انزل الکتاب و أرسل الرسل.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ این جواب قومى است که از رسول خدا (ص) تعجیل عذاب میخواستند، چنان که گفت: «یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ». رب العزة گفت: هر گروهى را وقتى است نامزد کرده، که ایشان را در آن وقت عذاب و هلاک آید که در آن تقدیم و تأخیر نبود.
یا بَنِی آدَمَ این مشرکان عرباند، إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ رسل اینجا مصطفى است صلى اللَّه علیه و سلم، یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى القرآن. «إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» این سخن معقب است بر فرو فرستادن آدم و حوا بزمین، و «ما» صلت است، یعنى: ان یأتیکم رسل منکم. این شرط است، و جواب آن: «فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ»، و گفتهاند که: «ان» ایدر نه شرط است «ان» در موضع تاریخ است چون «اذ» و «اذا».
فَمَنِ اتَّقى یعنى اتّقى الشرک باللّه و الوثوب على الحق و الاستعصاء على الرسول و الآباء على النّذیر، و أصلح دینه و عمله، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ اذا خاف الخلق فى القیامة وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اذا حزنوا، و قیل: فلا خوف علیهم اى لا یخافون فى الآخرة ذهاب ثوابهم، و لا هم یحزنون على ما فاتهم من العمل بها فى الدنیا، کما یحزنون من ترک العمل بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها این استکبار استکبار تکذیب است هم چنان که آنجا گفت: اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ، وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ. این استکبار کفر است. أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون.
فَمَنْ أَظْلَمُ اى: لا اجد اظلم ممّن افترى على اللَّه کذبا، بأن معه شریک و أنّه امر بتحریم الحرث و الانعام و الالبان و الثیاب، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یعنى بآیات القرآن فأنکر النبوة و ردّ الرّسالة، أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ یعنى ما کتب لهم من العذاب فى القرآن، و هو سواد الوجه و رزقه العیون لمن یفترى على اللَّه، و ذلک فى قوله: وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. باین قول کتاب قرآن است، و گفتهاند: کتاب لوح محفوظ است، و معنى آنست که بایشان رسد آنچه ایشان را نوشته و حکم کرده در لوح محفوظ از عمر و رزق و عمل و شقاوت و سعادت.
قال رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار، و مقعده من الجنّة». قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان اهل السعادة فییسر لعمل السعادة، و أما من کان من اهل الشقاوة فییسّر لعمل الشقوة»، ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى الایة.
و قال (ص): «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امّه اربعین یوما، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا بأربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه، و شقى او سعید، ثم ینفخ فیه الرّوح».
و گفتهاند: کتاب اینجا کلمات حفظه است، یعنى جریده کردار بنده نیک و بد طاعت و معصیت. میگوید: جزاء آن بایشان رسد لا محاله، خیرا کان او شرّا، و ذلک قوله تعالى: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى. حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ یعنى ینالهم ما کتب لهم من الارزاق و الاعمال و الاعمار، فاذا فنیت و فرغوا منها جاءهم ملک الموت و اعوانه یقبضون ارواحهم. قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا. این سؤال تبکیت و تقریع است، یعنى فریشتگان با ایشان گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ اى تعبدون من دون اللَّه؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا.
روا باشد که این سخن با ایشان خزنة جهنم گویند در قیامت، یعنى قال لهم خزنة جهنم قبل دخول النّار فى الآخرة: این ما کنتم تعبدون من دون اللَّه من الالهة؟ هل یمنعونکم من النّار؟ قالوا ضلّوا عنا، یعنى ضلت الالهة عنا فلا نراهم. یقول اللَّه تعالى: وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ، معترف شوند بگناه خویش و اقرار دهند بر کفر خویش.
و گفتهاند: این آن گه باشد که کافران گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جوارح ایشان بر ایشان گواهى دهند، چنان که رب العزة گفت: شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.
قالَ ادْخُلُوا اى: قال اللَّه، و قیل: قال خزنة جهنم: ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ اى ادخلوا النّار مجتمعین مع امم، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ. این دلیل است که جن میرند همچون انس، و قول حسن آنست که نمیرند. و دلیل است این آیت که جن و انس در کفر یکساناند. کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ النّار لَعَنَتْ أُخْتَها التی ادخلت قبلها.
آن قوم که هام فعلان و هام راهان ایشان بوده باشند، و پیش از ایشان در آتش شده، پسینان که ایشان را بینند بر ایشان لعنت کنند، تلاعن تحیّة دوزخیان است، بر پیشینان لعنت کنند، و پیشینان پسینان را بینند، گویند: «لا مَرْحَباً بِکُمْ».
گفتهاند که: مشرکان مشرکان را لعنت کنند، و جهود جهود را و ترسا ترسا را و گبر گبر را و صابى صابى را. و پس روان پیش روان را، گویند: لعنکم اللَّه انتم غررتمونا و القیتمونا هذا الملقى. حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا اى تدارکوا و تلاحقوا و اجتمعوا جمیعا فى النّار، قالَتْ أُخْراهُمْ مقاتل گفت: اخریهم دخولا، و هم الاتباع لِأُولاهُمْ و هم القادة. ابن عباس گفت: اخریهم، یعنى آخر الامم، لاولیهم یعنى اول الامم. سدى گفت: اخریهم یعنى الذین کانوا فى آخر الزمان، لا ولیهم یعنى الّذین شرعوا لهم ذلک الدّین، این لام لام نسب است، مىگوید: پسینان پیشینان را گویند فرا خداوند عزّ و جل: ربّنا هؤلاء اضلونا، زیّنوه لنا و سنّوا الضلالة، و اقتدینا بهم. فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ اى عذابا ذا زیادة مثله علیه. قال ابن عباس: زیادة حیّات و أفاع.
و قیل: معناه اضعف علیهم العذاب بأشد مما تعذبنا به، قال اللَّه تعالى: لِکُلٍّ ضِعْفٌ للتابع و المتبوع عذاب مضعّف، للمتبوع بکفره و اغوائه، و للتابع بکفره و تقلیده و الاقتداء به، اى: کفیتم ما تسألون. و لکن لا یعلمون بیا قرأت ابو بکر است از عاصم، حمل بر لفظ است نه بر معنى، زیرا که کل اسمى است ظاهر غیبت را موضوع.
مراد آنست که: لا یعلم کل فریق مقدار عذاب الفریق الآخر. باقى تعلمون بتاء خوانند بر خطاب، و معنى آنست که: لکلّکم ضعف من العذاب، و الخطاب للتابعین و المتبوعین، و هم المضلّون، اى: و لکن لا تعلمون ما لکل من العذاب.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ لانّکم کفرتم کما کفرنا، فنحن و أنتم فى الکفر سواء. فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ اى فذوقوا بکسبکم و کفرکم، و لا تحیلوا الذنب على غیرکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى القرآن، وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها اى عن الایمان بها، لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ این گشاد در آسمان درین موضع آنست که: هیچ آدمى نیست مگر او را در آسمان دو در است: یکى کردار وى برند بآن، و دیگر روزى وى فرستند از آن، و اگر مرد کافر است، آن یک در کردار خود بسته است، که کردار وى به آسمان نبرند، و چون مرگ آمد آن در روزى دربندند، هر دو در بر کافر بسته بماند.
و قیل: لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ اى ابواب الجنة، لان الجنة فى السماء، و لهذا قال: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ. و قیل: لا تفتح لهم ابواب السماء یعنى لارواحهم و اعمالهم، لانها خبیثة، فلا یصعد بها بل یهوى بها الى سجّین تحت الارضین.
و فى ذلک روى ابو هریرة عن رسول اللَّه (ص)، قال: «ان المیّت تحضره الملائکة، فاذا کان الرجل الصالح، قالوا اخرجى ایتها النفس المطمئنة الطیبه التی کانت فى الجسد الطیب. اخرجى حمیدا و أبشرى بروح من اللَّه و ریحان، و رب غیر غضبان، فیقولون ذلک حتى یعرج بها الى السماء، فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان.
فیقال مرحبا بالنفس المطمئنّة الطیبة التی کانت فى الجسد الطیب. ادخلى حمیدا و أبشرى بروح و ریحان، و رب غیر غضبان. فیقال لها ذلک حتى یسرى بها الى السماء السابعة، و اذا کان الرجل السوء قالوا: اخرجى ایتها النفس الخبیثة التی کانت فى الجسد الخبیث.
اخرجى ذمیما و أبشرى بحمیم و غساق، و آخر من شکله ازواج. فیقولون ذلک حتى یخرج ثم یعرج بها الى السماء فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان. فیقال: لا مرحبا بالنفس الخبیثة کانت فى الجسد الخبیث. ارجعى ذمیما، فانه لا تفتح لک ابواب السماء، فترسل بین السماء و الارض، فتصیر الى القبر.
و فى أخبار المعراج انه قال صلى اللَّه علیه و سلم: «ثم انتهى بى الى السماء الدنیا، و اذا انا برجل کهیئته یوم خلقه اللَّه، لم یتغیر منه شىء، و اذا هو یعرض علیه ارواح ذریته، فاذا کان روح مؤمن، قال: روح طیب، و ریح طیبة. اجعلوا کتابه فى علیین، و اذا کان روح کافر، قال: روح خبیث، و ریح خبیثة. اجعلوا کتابه فى سجین. فقلت: یا جبرئیل: من هذا؟ قال: هذا ابوک آدم (ع).
لا تُفَتَّحُ بتاء و تخفیف قراءت بو عمرو است، و تأنیث تأنیث ابواب راست که جمع است، و اما تخفیف از آن است که فعل مخفف کثرة فائده دهد، چنان که فعل مشدد، و حجة این قراءت آنست که در سورة القمر گفت: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ، و بیاء و تخفیف قراءت حمزه و کسایى است. وجه یاء آنست که فعل متقدم است، و تأنیث ابواب نه حقیقى است، و وجه تخفیف گفته آمد. «و تفتّح» بتاء و تشدید قراءت باقى است، تاء تأنیث ابواب را است، چنان که گفتیم، و تشدید کثرت ابواب را، لانه یقتضى فتحا بعد فتح، و قیل: معنى التشدید انّه لیس حالهم کحال المؤمنین فى التفتیح مرة بعد مرة.
وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ اى یدخل البعیر فى ثقب الإبرة. و جمّل، بضمّ جیم و تشدید میم در شواذ خواندهاند، و آن رسن غلیظ باشد که کشتى بآن بندند، و این سخن بر آن تأویل است که عرب گویند: ما فعلت ذلک و لا افعله حتى یشیب الغراب و یسودّ اللبن و یبیضّ القار و ما ذرّ شارق، و بر تعارف است و نه آنست که اهل کلام گفتند که اللَّه بر محال نه قادر است. وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ اى: و هکذا نجزى المجرمین لا یدخلون الجنة.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ اى توابیت من نار قد سمّروا فیها بالمسامیر مع قرناء من الشیاطین، وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ اطباق من نار اطبقت علیهم، فلا یدخل علیهم فیها روح، و لا یخرج منهم نفس. «المهاد» الوطاء الّذى یفرش، و منه مهد الصبى، و «الغواشی» اللباس المجلل مثل اللحاف، و منه غاشیة السراج، و غشى المریض، و الغشاوة التی تکون على الولد، و نظیر الایة قوله: یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، و قوله: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ. ثم قال: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ الذین اشرکوا باللّه نجزیهم جهنم و ما فیها من العذاب.
قال رسول اللَّه (ص): «نارکم جزء من سبعین جزءا من نار جهنم». قیل: یا رسول اللَّه! ان کانت لکافیة، قال: «فضّلت علیها بتسعة و ستین جزء کلّهن مثل حرّها»، و قال (ص): «اشتکت النار الى ربها، فقالت: رب اکل بعضى بعضا، فأذن لها بنفسین: نفس فى الشتاء، و نفس فى الصیف، اشدّ ما تجدون من الحر، و أشد ما تجدون من الزمهریر».
و در اخبار معراج است که مصطفى (ص) مالک را دید خازن دوزخ، ترشروى و خشمگین، از خشم روى درهم کشیده. کس نماند در آسمان از فریشتگان که نه آن شب شادى نمود، و تازه روى و خندان به مصطفى (ص) نگریست مگر مالک و خزنه دوزخ که در ایشان همه خشم دید و ترشى و ناخوشى. جبرئیل گفت: اى محمّد! عجب مدار که رب العالمین در ایشان خود شادى و تازه رویى و خنده نیافرید، آن گه رسول (ص) گفت: «یا مالک! صف لى جهنم».
مرا صفت کن که دوزخ چون است؟ گفت: یا محمّد! و الذى بعثک بالحق لو أن حلقة من السلسلة التی ذکر اللَّه وضعت على جبال الدنیا لذابت حتى تبلغ تخوم الارضین السّفلى. یا محمد! ان فى جهنم وادیا تستعیذ باللّه جهنم منه فى کل یوم سبعین مرة، و ان فى الوادى بئرا تستعیذ باللّه ذلک الوادى و جهنم سبعین مرة منها، و ان فى البئر جبا تستعیذ باللّه تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم منه سبعین مرة، و ان فى ذلک الجبّ حیة یستعیذ باللّه ذلک الجب و تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم فى کل یوم سبعین مرة منها، اعدها اللَّه للفسقة من حملة القرآن من امتک.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ. حبر نامى است دانشمندان اسرائیلى را هم چنان که عالم نامى است دانشمند عربى را پس علماء اسلام را بدان نام خواندند. انس گوید: کنّا من قرّاء البقرة و آل عمران فینا فنسمیه الحبر، یعنى لکثرة ما فیها من الفقه و فى روایة من قرأ سورة البقرة و آل عمران جدّ فینا اى عظم فى اعیننا و شرف. و راهب نامى است متعبّد ترسایان را از بهر آنکه ایشان عبادت خویش بر رهبت نهادند و بیم سخت آنکه آن تعبّد ایشان برهبت رهبانیّت نام کردند. و گفتهاند. احبار درین آیت علماء جهوداناند از اولاد هارون و رهبان زاهدان ترسایانند و اصحاب صوامع میگوید: اینان مالهاى مردم میخورند و میبرند بباطل و ناشایست یعنى که حکم میکنند و در حکم، رشوت مىستانند. مصطفى ص گفت: لعن اللَّه الرّاشى و المرتشى فى الحکم
و قیل: کانوا یاخذون الرّشى من ملوکهم و کبرائهم و یکتمون. نبوّة النبى ص عن جهّالهم. وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى یصرفون الناس عن الایمان بمحمد ص. وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ... الآیة. در تفسیر آوردهاند که در سبب نزول این آیت میان معاویه و ابو ذر در شام مناظره رفت.
معاویه گفت: نزل فى اهل الکتاب. بو ذر گفت: نزل فى اهل الاسلام. قال ابو ذر فکتب معاویة الى عثمان ان هذا یفسد النّاس و کتب الىّ عثمان فقدمت المدینة فانجفل النّاس ینظرون الىّ کانّهم لم یرونى قط. فقال لى عثمان و انعظف و قال ارتحلت الى الرّبذة فارتحلت الى الرّبذة. و بیشترین مفسران بر آنند که در مانعان زکاة فرو آمد.
ابن عباس گفت: هر مال که زکاة آن ناداده است هر چند که بر روى زمین است کنز است، و هر مال که زکاة آن داده است و در زیر زمین است نه کنز است. و به
قال النبى ص: کلّ مال ادّیت زکاته فلیس بکنز.
ثوبان گفت: آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى ص گفت: تبّا للذّهب تبا للفضّه. قالوا یا رسول اللَّه! فاى المال ندّخره. قال: قلبا ذاکرا و لسانا شاکرا و زوجة صالحة، و روى زوجة مؤمنة تعین احدکم على دینه.
و قیل کان هذا فى اوّل الاسلام و کان الواجب علیهم ان یؤدّوا الفضل ثم نسخ بآیة الزّکاة.
قال على (ع): اربعة آلاف فما دونها نفقة و ما فوقها کنز
و الکنز جمع الشیء و تکنیفه، تقول هو مکتنز اللّحم. و الکنز المال الکثیر مدفونا و غیر مدفون وَ لا یُنْفِقُونَها کنایة عن الاموال و الکنوز. و قیل عن الفضّة اى لا ینفقون الفضة فضلا عن الذهب. و گفتهاند: ها کنایت از مصدر است، اى لا ینفقون نفقة، و قیل لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ دلیل على انّ الآیة نزلت فى منع الزّکاة لان من ادّى زکاته من ماله فقد انفق فى سبیل اللَّه ما یجب فى ماله. و گفتهاند این آیت اهل کوفه را حجّت است که زکاة بر پیرایه زنان واجب دانند که خداى نگفت: الّذین یکنزون الدّنانیر و الدّراهم، بل گفت: الذّهب و الفضّة.
و قد یقع اسم الذّهب و الفضّة على الحلىّ. و جماعتى صحابه و تابعین برین، حکم کردهاند، عن عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه عمر و عایشه و مجاهد و عطا و ابن سیرین و هو قول سفیان و اهل العراق. امّا مذهب شافعى آنست که در پیرایه مباح زکاة واجب نیاید که مصطفى ص گفت: لا زکاة فى الحلّى.
و در خبر دیگر مىآید که زکاة الحلىّ اعارته و هو قول جابر بن عبد اللَّه و ابن عمر و انس بن مالک و سعید بن المسیّب و الشعبى و الحسن و الیه ذهب الشافعى و مالک ابن انس امّا پیرایههاى محظور که صنعت آن و استعمال آن در شرع حرامست چون اوانى زرّین و سیمین و میان علماء حجاز و عراق خلاف نیست که در آن زکاة واجب است.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها اى على الکنوز فى نار جهنّم یوقد النار علیها، یعنى یدخل کنوزهم النّار حتّى تحمر و تشدّ حرارتها.
فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ اى لا توضع دینار مکان دینار و لا درهم مکان درهم و لکن توسّع جلودهم لذلک فیوضع بکل درهم و دینار کیّة من نار على جلده حتى یصل الحرّ الى اجوافهم فیقال لهم هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و بخلتم به عن حق اللَّه.
فَذُوقُوا العذاب ب ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ
قال النبى ص ما من رجل لا یؤدى زکاة ما له الّا جعل یوم القیمة صفایح من نار فیکوى بها جبینه و جبهته و ظهره.
و قال ابن عباس حیّة تنطوى على جبینه و جبهته یقول انا مالک الذى بخلت بى.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ التی علیکم فیها الاحکام من الصوم و الحج و وجوب الزّکاة و انقضاء العدة، اثْنا عَشَرَ شَهْراً على منازل القمر و استهلال الاهلة التی تعرفها العرب دون الشمسیة الّتی تعدّها الرّوم و فارس و انما قسمت السنة اثنى عشر لیوافق امر الاهلة نزول الشمس فى البروج الاثنى عشر لنا قال تعالى: و الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ یقال انما سمّى المحرّم لتحریم القتال فیه. و صفر لانّ مکّة یصفر من النّاس فیه، اى یخلو، و قیل لانّه صفرت فیه و طابهم من اللّبن فیه و شهر الربیع لارتباع القوم اى اقامتهم و قیل لانبات الارض و امراعها فیهما و جمادیان لجمود المیاه فیهما. و رجب لانّهم یرجبونه، اى یعظمونه، و شعبان لتشعب القبائل فیه وفى الخبر سمى شعبان لانّه یتشعب فیه خیر کثیر لرمضان. و رمضان لانّ اللَّه تعالى ارمض فیه ذنوب المؤمنین، و شوّال لشولان النّوق اللقاح باذنابها فیه و ذو القعدة لقعودهم فیه عن القتال و ذو الحجّة لقضاء حجّهم فیه.
و اللَّه اعلم. قوله: فى کتاب اللَّه یعنى فى الایام الّذى عند اللَّه کتبه یوم خلق السماوات و الارض و هو اللوح المحفوظ، و قیل فى کتاب اللَّه یعنى فى حکمه و دینه مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ واحد فرد و هو رجب مضر بین جمادى و شعبان و ثلاثة متتابعة ذو القعده و ذو الحجّة و المحرّم.
ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الدین المستقیم هذا لا ما یفعله اهل الجاهلیّة من التقدیم و التأخیر، و قیل ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم. درست است خبر از مصطفى ص که در حجة الوداع خطبه کرد و در خطبه گفت الا انّ الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض. السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و رجب مضر بین جمادى و شعبان میگوید آگاه باشید و بدانید که روزگار بازگشت بروزگار که در گذشت و بآن نهاد آمد که خداى نهاد آن روز که آسمان آفرید و زمین. و معنى آنست که در عرب در زمان جاهلیت ماه حج تبدیل کرده بودند در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند دو سال در ذو الحجّه و دو سال در محرم و دو سال در صفر هم چنین در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند.
آن سال که مصطفى حج کرد دور حج ایشان با ذو الحجه رسیده بود بر میقات راست آن قد استدار که مصطفى گفت آنست، آن گه بفرمان خدا و رسول بر ذو الحجة آرام گرفت و نهاد اوّل تا روز رستاخیز ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم اینست شمار راست که سالى دوازده ماه بود و چهارماه که مسمّى است از آن حرام بود و ماه حج ذو الحجه بود.
فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ اى فى الاربعة بالارتکاب المعاصى. آن را بتحذیر مخصوصتر کرد از آن که گناه در آن عظیمتر است و گناه کار اثیمتر. ابن بحر گفت: لا تظلموا فیهنّ انفسکم بترک قتال من یقاتلکم فیهنّ. میگوید بر خود ستم مکنید که قتال نکنید با آن کس که درین ماهها با شما قتال کند و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً اى جمیعا، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً. و گفتهاند که باین آیت مباح گشت قتال در ماه حرام و آنچه گفت: قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ به این منسوخ شد.
عطا گفت: «قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ» محکم است نه منسوخ و قتال در ماه حرام روا نیست مگر که ایشان که دشمناند ابتدا کنند گفتا و تقدیر آیت آنست که ان بدأوکم فقاتلوهم و قول اوّل درست است و اجماع علماء دین است، و مصطفى در ماه حرام حصار طائف داد و قتال کرد. کَافَّةً نصب است بر حال و هو مصدر کالعافیة و العاقبة و الخاصة و لا یثنّى و لا یجمع و لا تدخلها الالف و اللام لانّها من المصادر التی لا تنصرف و یجرى مجرى قولهم قاموا معا و قاموا جمیعا و للرّجلین قاما جمیعا و للنّسوة قمن جمیعا و اشتقاقها من کفّة و هو حرفة، یعنى اذا انتهى الى ذلک کفّ عن الزّیادة، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ هذه بشارة لهم و ضمان بالنصرة.
إِنَّمَا النَّسِیءُ ممدود و مهموز عامّه قرّاء خوانند مگر ورش از نافع که بىهمزه خواند بسکون سین و هو مصدر، یقال نساه نسیا و نسیا، اى اخّره. نسا اللَّه فى اجله و انسا اللَّه اجله. یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا بضم یا و کسر ضاد، تفرّد یعقوب است و بضم یا و فتح ضاد قرائت کوفى، اى یضلهم الشیطان بذلک النّسیء، باقى بفتح یا و کسر ضاد خوانند، یعنى فهم ضالّون بذلک، و این نسىء چیزى است که قبیله از قبائل عرب پدید آوردند و اول کسى که این نهاد نعیم بن ثعلبه بود احد بنى مالک بن کنانة، و قیل جنادة بن عوف الکنانى و هو الّذى ادرکه رسول اللَّه ص، و قیل ابو ثمامه صفوان بن امیة بن ابى الصلت الفقیمى و فقیم بیت من بیوت مالک بن کنانه. آن کسى که نسىء نهاد خواست که قومى را از دشمنان خویش مقهور کند و در ماه محرم که ایمن نشسته باشند بر غرّت و غفلت ایشان بر سر ایشان شود با قوم خویش و قتل کنند و دانستند که محرم ماه حرام است با حرمت و آزرم و قتل در آن روا، نه. از حرمت ماه محرم با صفر برد، بر هوا و مراد خود و صفر بجاى محرم بنهاد، در حرمت و آزرم تا مقصود خویش در محرم حاصل کرد، پس قبیلههاى عرب بنو مالک بن کنانه و بنو سلیم و غطفان و هوازن آن را سنتى نهادند و بر آن عادت میرفتند، سالى محرم را ماه حرام نهادند و صفر نه، و سالى صفر را ماه حرام نهادند و محرم نه، و کان یتولى ذلک ابو ثمامة صفوان بن امیه یقوم به فى الموسم خطیبا و مؤذنا فیقول انا ابو ثمامة لا اعاب و لا احاب من الحرم الا ان الهکم قد حرم العام المحرم او یقول الا ان الهکم قد حرم العام صفر. این بو ثمامه در آن موسم ندا کردى گفتى امسال ماه صفر است عرب آن بشنیدندى و چنان اعتقاد کردندى و از آن در نگذشتندى اینست که رب العالمین گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمة المحرم الّذى حرمه اللَّه الى صفر الّذى لم یحرمه اللَّه.
زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ اذا ازدادوا به کفرا الى کفرهم حیث احلّوا ما حرم اللَّه و حرّموا ما احل اللَّه یُضَلُّ بِهِ اى بذلک التأخیر.
الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً اذا قاتلوا فیه احلوه و حرموا مکانه صفر و اذا لم یقاتلوا فیه حرّموه لِیُواطِؤُا اى لیوافقوا و یضاهوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ اربعة اشهر و ان کانت مغیّرة مبدّلة.
زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ اى زین لهم الشیطان ذلک، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ.
این آیت تحریض مؤمنان است بر غزاى تبوک از جانب روم. رسول خدا بعد از فتح مکه و بعد از جنگ طایف و غزو حنین به مدینه باز شد و از ذو الحجه تا رجب در مدینه همى بود تا او را جهاد فرمودند با اهل شام و روم، و رسول خدا بهر غزوى که رفتى اول آشکارا بنه گفتى، راه دور بود و گرما سخت و دشمن بسیار. و مردم را آن وقت قحط دنیا رسیده و دست تنگ شده، صریح بگفت، که کجا میرویم، تا ساز و برگ آن را و آن قتال بتمامى بسازند و بر یاران صعب آمد و دشخوار که در مدینه آن وقت خرما و میوه رسیده بود و نمىخواستند از سر آن برخاستن و بگرماء گرم بیرون رفتن. چون رسول خدا ایشان را از آن غزو خبر داد سه فرقت شدند: قومى بجان و دل قبول کردند و بخوش دلى پیش آمدند و رفتن را بر ایستادند و هم المهاجرون و الانصار.
و فرقتى آن بودند که بر ایشان آن فرمان دشخوار آمد اما طاعت خداى و رسول ایثار کردند بر هوا و مراد خویش و فرمان را گردن نهادند و عزم رفتن کردند. سوم فرقت با مراد و هواء خویش بر نیامدند و دستورى تخلف خواستند و رسول خدا ایشان را دستورى داد. در شان ایشان این آیت آمد ما لَکُمْ استفهام انکار است یعنى اى شىء لکم: چه بودست شما را و چه رسید که چون شما را بغزو فرمودند اثَّاقَلْتُمْ، اى تثاقلتم و تباطأتم و ملتم الى الاقامة بالمدینه. این چنان است که کسى گران خیز را گویند زمین وى را بگرفت. و قیل معناه اطمأننتم الى الدنیا و رکنتم الى شهواتها. أ رضیتم بنعیم الحیاة الدنیا من نعیم الآخرة فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ اى ما یتمتع به فى الدنیا قلیل عند ما یتمتع به اولیاء اللَّه عز و جل فى الجنة. آن گه ایشان را در آن تخلف که کردند بیم داد و تهدید کرد گفت. إِلَّا تَنْفِرُوا نفیر نامى است سپاه را، میگوید: اگر شما با این سپاه اسلام بیرون نشوید بجنگ روم خداى شما را عذاب کند یعنى بامساک المطر و الجدوبة و القحط و ظفر الاعداء.
وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ بنصرة دین اللَّه و نبیه غیر متثاقلین عن النفیر الى اعدائه مطیعین للَّه و رسوله قیل هم اهل الیمن و قیل هم: ابناء فارس.
لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً. اینها، گفتهاند که با خداى شود و گفتهاند که با رسول شود.
وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من التبدیل و التغییر قَدِیرٌ. ابن عباس گفت: این آیه منسوخ است بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، و جماعتى مفسران بر آنند که منسوخ نیست و هر دو بجاى خویش محکماند.
و قیل: کانوا یاخذون الرّشى من ملوکهم و کبرائهم و یکتمون. نبوّة النبى ص عن جهّالهم. وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى یصرفون الناس عن الایمان بمحمد ص. وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ... الآیة. در تفسیر آوردهاند که در سبب نزول این آیت میان معاویه و ابو ذر در شام مناظره رفت.
معاویه گفت: نزل فى اهل الکتاب. بو ذر گفت: نزل فى اهل الاسلام. قال ابو ذر فکتب معاویة الى عثمان ان هذا یفسد النّاس و کتب الىّ عثمان فقدمت المدینة فانجفل النّاس ینظرون الىّ کانّهم لم یرونى قط. فقال لى عثمان و انعظف و قال ارتحلت الى الرّبذة فارتحلت الى الرّبذة. و بیشترین مفسران بر آنند که در مانعان زکاة فرو آمد.
ابن عباس گفت: هر مال که زکاة آن ناداده است هر چند که بر روى زمین است کنز است، و هر مال که زکاة آن داده است و در زیر زمین است نه کنز است. و به
قال النبى ص: کلّ مال ادّیت زکاته فلیس بکنز.
ثوبان گفت: آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى ص گفت: تبّا للذّهب تبا للفضّه. قالوا یا رسول اللَّه! فاى المال ندّخره. قال: قلبا ذاکرا و لسانا شاکرا و زوجة صالحة، و روى زوجة مؤمنة تعین احدکم على دینه.
و قیل کان هذا فى اوّل الاسلام و کان الواجب علیهم ان یؤدّوا الفضل ثم نسخ بآیة الزّکاة.
قال على (ع): اربعة آلاف فما دونها نفقة و ما فوقها کنز
و الکنز جمع الشیء و تکنیفه، تقول هو مکتنز اللّحم. و الکنز المال الکثیر مدفونا و غیر مدفون وَ لا یُنْفِقُونَها کنایة عن الاموال و الکنوز. و قیل عن الفضّة اى لا ینفقون الفضة فضلا عن الذهب. و گفتهاند: ها کنایت از مصدر است، اى لا ینفقون نفقة، و قیل لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ دلیل على انّ الآیة نزلت فى منع الزّکاة لان من ادّى زکاته من ماله فقد انفق فى سبیل اللَّه ما یجب فى ماله. و گفتهاند این آیت اهل کوفه را حجّت است که زکاة بر پیرایه زنان واجب دانند که خداى نگفت: الّذین یکنزون الدّنانیر و الدّراهم، بل گفت: الذّهب و الفضّة.
و قد یقع اسم الذّهب و الفضّة على الحلىّ. و جماعتى صحابه و تابعین برین، حکم کردهاند، عن عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه عمر و عایشه و مجاهد و عطا و ابن سیرین و هو قول سفیان و اهل العراق. امّا مذهب شافعى آنست که در پیرایه مباح زکاة واجب نیاید که مصطفى ص گفت: لا زکاة فى الحلّى.
و در خبر دیگر مىآید که زکاة الحلىّ اعارته و هو قول جابر بن عبد اللَّه و ابن عمر و انس بن مالک و سعید بن المسیّب و الشعبى و الحسن و الیه ذهب الشافعى و مالک ابن انس امّا پیرایههاى محظور که صنعت آن و استعمال آن در شرع حرامست چون اوانى زرّین و سیمین و میان علماء حجاز و عراق خلاف نیست که در آن زکاة واجب است.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها اى على الکنوز فى نار جهنّم یوقد النار علیها، یعنى یدخل کنوزهم النّار حتّى تحمر و تشدّ حرارتها.
فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ اى لا توضع دینار مکان دینار و لا درهم مکان درهم و لکن توسّع جلودهم لذلک فیوضع بکل درهم و دینار کیّة من نار على جلده حتى یصل الحرّ الى اجوافهم فیقال لهم هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و بخلتم به عن حق اللَّه.
فَذُوقُوا العذاب ب ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ
قال النبى ص ما من رجل لا یؤدى زکاة ما له الّا جعل یوم القیمة صفایح من نار فیکوى بها جبینه و جبهته و ظهره.
و قال ابن عباس حیّة تنطوى على جبینه و جبهته یقول انا مالک الذى بخلت بى.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ التی علیکم فیها الاحکام من الصوم و الحج و وجوب الزّکاة و انقضاء العدة، اثْنا عَشَرَ شَهْراً على منازل القمر و استهلال الاهلة التی تعرفها العرب دون الشمسیة الّتی تعدّها الرّوم و فارس و انما قسمت السنة اثنى عشر لیوافق امر الاهلة نزول الشمس فى البروج الاثنى عشر لنا قال تعالى: و الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ یقال انما سمّى المحرّم لتحریم القتال فیه. و صفر لانّ مکّة یصفر من النّاس فیه، اى یخلو، و قیل لانّه صفرت فیه و طابهم من اللّبن فیه و شهر الربیع لارتباع القوم اى اقامتهم و قیل لانبات الارض و امراعها فیهما و جمادیان لجمود المیاه فیهما. و رجب لانّهم یرجبونه، اى یعظمونه، و شعبان لتشعب القبائل فیه وفى الخبر سمى شعبان لانّه یتشعب فیه خیر کثیر لرمضان. و رمضان لانّ اللَّه تعالى ارمض فیه ذنوب المؤمنین، و شوّال لشولان النّوق اللقاح باذنابها فیه و ذو القعدة لقعودهم فیه عن القتال و ذو الحجّة لقضاء حجّهم فیه.
و اللَّه اعلم. قوله: فى کتاب اللَّه یعنى فى الایام الّذى عند اللَّه کتبه یوم خلق السماوات و الارض و هو اللوح المحفوظ، و قیل فى کتاب اللَّه یعنى فى حکمه و دینه مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ واحد فرد و هو رجب مضر بین جمادى و شعبان و ثلاثة متتابعة ذو القعده و ذو الحجّة و المحرّم.
ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الدین المستقیم هذا لا ما یفعله اهل الجاهلیّة من التقدیم و التأخیر، و قیل ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم. درست است خبر از مصطفى ص که در حجة الوداع خطبه کرد و در خطبه گفت الا انّ الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض. السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و رجب مضر بین جمادى و شعبان میگوید آگاه باشید و بدانید که روزگار بازگشت بروزگار که در گذشت و بآن نهاد آمد که خداى نهاد آن روز که آسمان آفرید و زمین. و معنى آنست که در عرب در زمان جاهلیت ماه حج تبدیل کرده بودند در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند دو سال در ذو الحجّه و دو سال در محرم و دو سال در صفر هم چنین در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند.
آن سال که مصطفى حج کرد دور حج ایشان با ذو الحجه رسیده بود بر میقات راست آن قد استدار که مصطفى گفت آنست، آن گه بفرمان خدا و رسول بر ذو الحجة آرام گرفت و نهاد اوّل تا روز رستاخیز ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم اینست شمار راست که سالى دوازده ماه بود و چهارماه که مسمّى است از آن حرام بود و ماه حج ذو الحجه بود.
فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ اى فى الاربعة بالارتکاب المعاصى. آن را بتحذیر مخصوصتر کرد از آن که گناه در آن عظیمتر است و گناه کار اثیمتر. ابن بحر گفت: لا تظلموا فیهنّ انفسکم بترک قتال من یقاتلکم فیهنّ. میگوید بر خود ستم مکنید که قتال نکنید با آن کس که درین ماهها با شما قتال کند و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً اى جمیعا، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً. و گفتهاند که باین آیت مباح گشت قتال در ماه حرام و آنچه گفت: قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ به این منسوخ شد.
عطا گفت: «قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ» محکم است نه منسوخ و قتال در ماه حرام روا نیست مگر که ایشان که دشمناند ابتدا کنند گفتا و تقدیر آیت آنست که ان بدأوکم فقاتلوهم و قول اوّل درست است و اجماع علماء دین است، و مصطفى در ماه حرام حصار طائف داد و قتال کرد. کَافَّةً نصب است بر حال و هو مصدر کالعافیة و العاقبة و الخاصة و لا یثنّى و لا یجمع و لا تدخلها الالف و اللام لانّها من المصادر التی لا تنصرف و یجرى مجرى قولهم قاموا معا و قاموا جمیعا و للرّجلین قاما جمیعا و للنّسوة قمن جمیعا و اشتقاقها من کفّة و هو حرفة، یعنى اذا انتهى الى ذلک کفّ عن الزّیادة، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ هذه بشارة لهم و ضمان بالنصرة.
إِنَّمَا النَّسِیءُ ممدود و مهموز عامّه قرّاء خوانند مگر ورش از نافع که بىهمزه خواند بسکون سین و هو مصدر، یقال نساه نسیا و نسیا، اى اخّره. نسا اللَّه فى اجله و انسا اللَّه اجله. یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا بضم یا و کسر ضاد، تفرّد یعقوب است و بضم یا و فتح ضاد قرائت کوفى، اى یضلهم الشیطان بذلک النّسیء، باقى بفتح یا و کسر ضاد خوانند، یعنى فهم ضالّون بذلک، و این نسىء چیزى است که قبیله از قبائل عرب پدید آوردند و اول کسى که این نهاد نعیم بن ثعلبه بود احد بنى مالک بن کنانة، و قیل جنادة بن عوف الکنانى و هو الّذى ادرکه رسول اللَّه ص، و قیل ابو ثمامه صفوان بن امیة بن ابى الصلت الفقیمى و فقیم بیت من بیوت مالک بن کنانه. آن کسى که نسىء نهاد خواست که قومى را از دشمنان خویش مقهور کند و در ماه محرم که ایمن نشسته باشند بر غرّت و غفلت ایشان بر سر ایشان شود با قوم خویش و قتل کنند و دانستند که محرم ماه حرام است با حرمت و آزرم و قتل در آن روا، نه. از حرمت ماه محرم با صفر برد، بر هوا و مراد خود و صفر بجاى محرم بنهاد، در حرمت و آزرم تا مقصود خویش در محرم حاصل کرد، پس قبیلههاى عرب بنو مالک بن کنانه و بنو سلیم و غطفان و هوازن آن را سنتى نهادند و بر آن عادت میرفتند، سالى محرم را ماه حرام نهادند و صفر نه، و سالى صفر را ماه حرام نهادند و محرم نه، و کان یتولى ذلک ابو ثمامة صفوان بن امیه یقوم به فى الموسم خطیبا و مؤذنا فیقول انا ابو ثمامة لا اعاب و لا احاب من الحرم الا ان الهکم قد حرم العام المحرم او یقول الا ان الهکم قد حرم العام صفر. این بو ثمامه در آن موسم ندا کردى گفتى امسال ماه صفر است عرب آن بشنیدندى و چنان اعتقاد کردندى و از آن در نگذشتندى اینست که رب العالمین گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمة المحرم الّذى حرمه اللَّه الى صفر الّذى لم یحرمه اللَّه.
زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ اذا ازدادوا به کفرا الى کفرهم حیث احلّوا ما حرم اللَّه و حرّموا ما احل اللَّه یُضَلُّ بِهِ اى بذلک التأخیر.
الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً اذا قاتلوا فیه احلوه و حرموا مکانه صفر و اذا لم یقاتلوا فیه حرّموه لِیُواطِؤُا اى لیوافقوا و یضاهوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ اربعة اشهر و ان کانت مغیّرة مبدّلة.
زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ اى زین لهم الشیطان ذلک، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ.
این آیت تحریض مؤمنان است بر غزاى تبوک از جانب روم. رسول خدا بعد از فتح مکه و بعد از جنگ طایف و غزو حنین به مدینه باز شد و از ذو الحجه تا رجب در مدینه همى بود تا او را جهاد فرمودند با اهل شام و روم، و رسول خدا بهر غزوى که رفتى اول آشکارا بنه گفتى، راه دور بود و گرما سخت و دشمن بسیار. و مردم را آن وقت قحط دنیا رسیده و دست تنگ شده، صریح بگفت، که کجا میرویم، تا ساز و برگ آن را و آن قتال بتمامى بسازند و بر یاران صعب آمد و دشخوار که در مدینه آن وقت خرما و میوه رسیده بود و نمىخواستند از سر آن برخاستن و بگرماء گرم بیرون رفتن. چون رسول خدا ایشان را از آن غزو خبر داد سه فرقت شدند: قومى بجان و دل قبول کردند و بخوش دلى پیش آمدند و رفتن را بر ایستادند و هم المهاجرون و الانصار.
و فرقتى آن بودند که بر ایشان آن فرمان دشخوار آمد اما طاعت خداى و رسول ایثار کردند بر هوا و مراد خویش و فرمان را گردن نهادند و عزم رفتن کردند. سوم فرقت با مراد و هواء خویش بر نیامدند و دستورى تخلف خواستند و رسول خدا ایشان را دستورى داد. در شان ایشان این آیت آمد ما لَکُمْ استفهام انکار است یعنى اى شىء لکم: چه بودست شما را و چه رسید که چون شما را بغزو فرمودند اثَّاقَلْتُمْ، اى تثاقلتم و تباطأتم و ملتم الى الاقامة بالمدینه. این چنان است که کسى گران خیز را گویند زمین وى را بگرفت. و قیل معناه اطمأننتم الى الدنیا و رکنتم الى شهواتها. أ رضیتم بنعیم الحیاة الدنیا من نعیم الآخرة فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ اى ما یتمتع به فى الدنیا قلیل عند ما یتمتع به اولیاء اللَّه عز و جل فى الجنة. آن گه ایشان را در آن تخلف که کردند بیم داد و تهدید کرد گفت. إِلَّا تَنْفِرُوا نفیر نامى است سپاه را، میگوید: اگر شما با این سپاه اسلام بیرون نشوید بجنگ روم خداى شما را عذاب کند یعنى بامساک المطر و الجدوبة و القحط و ظفر الاعداء.
وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ بنصرة دین اللَّه و نبیه غیر متثاقلین عن النفیر الى اعدائه مطیعین للَّه و رسوله قیل هم اهل الیمن و قیل هم: ابناء فارس.
لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً. اینها، گفتهاند که با خداى شود و گفتهاند که با رسول شود.
وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من التبدیل و التغییر قَدِیرٌ. ابن عباس گفت: این آیه منسوخ است بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، و جماعتى مفسران بر آنند که منسوخ نیست و هر دو بجاى خویش محکماند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ» هر که کافر شود بخداى خویش پس آنک گرویده بود باو، «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» مگر کسى که بیم او را بر سخن دارد از زبان بر ناپسند دل، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و دل وى آرمیده بایمان، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اما هر که دل فراخ فرا داد بکفر «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» بر ایشان خشمى از اللَّه تعالى، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۰۶)» و ایشانراست عذابى بزرگ.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ» این بآنست که ایشان، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» این جهان برگزیدند بر آن جهان، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۱۰۷)» و اللَّه تعالى راه ننماید کافران را.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» ایشان آنند که اللَّه تعالى مهر نهاد بر دلهاى ایشان، «وَ سَمْعِهِمْ» و بر گوشهاى ایشان، «وَ أَبْصارِهِمْ» و بر چشمهاى ایشان، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۰۸)» و ایشانند بازماندگانم از راه نجات.
«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۰۹)» براستى که ایشان در آن جهان زیانکارانند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» پس آن گه خداوند تو ایشان را که هجرت کردند و از خان و مان و شهر ببریدند، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بر سر این که ایشان را عذاب کردند و رنج نمودند، «ثُمَّ جاهَدُوا» وانگه جهاد کردند، «وَ صَبَرُوا» و شکیبایى کردند، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۰)»، خداوند تو پس آنک ایشان کردند براستى که آمرزگارست مهربان.
«یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ» فردا که آید هر کسى، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» داورى میدارد خود را «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» و بسپارند بهر کس پاداش کرد او، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۱۱)» و از هیچکس از سزاى او چیزى نکاهند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» و مثل زد اللَّه تعالى، «قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً» شهرى که ایمن بود، «مُطْمَئِنَّةً» آرمیده، «یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ» روزى اهل آن مىآید بآن فراخ از هر سوى، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» کافر شدند بنعمتهاى خداى تعالى و ناسپاس نشستند، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» بچشانید اللَّه تعالى ایشان را گرسنگى و در ایشان پوشید جامه ترس و بیم، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ (۱۱۲)» بآنچ میکردند.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ» و بایشان آمد رسولى هم از ایشان، «فَکَذَّبُوهُ» وى را دروغ زن گرفتند، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» فرا گرفتند ایشان را عذاب، «وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۱۳)» و گناه کار ایشان بودند.
«فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» مىخورید از آنچ اللَّه تعالى شما را روزى داد «حَلالًا طَیِّباً» گشادهاى پاک، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و سپاس دار مىباشید نیکو داشت را از خداى، «إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴)» اگر او را پرستکاراید.
«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ» آن چیز که بر شما حرام کرد و بسته آن مردار است و خون و گوشت خوک، «وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» و آنچ گشته باشد بر نام بت نه بر نام اللَّه تعالى، «فَمَنِ اضْطُرَّ» هر که بیچاره ماند، «غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» نه افزونى جوى و نه گزاف کار، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۵)» اللَّه تعالى آمرزگارست مهربان.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» نه در ایستید و هر چه فرا زبان آید بدروغ گوئید، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» که این گشاده است و روا و این بسته است و ناروا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» تا در ایستید و دروغ گوئید بر خداى تعالى، «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» ایشان که بر خداى دروغ سازند، «لا یُفْلِحُونَ (۱۱۶)» رستگارى نیابند.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» این روزگار گذاشت شما و جهان داشتن شما بدروغ ساختن بر خداى فرا سر برید که این روزگارى اندکست، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۱۷)» و ایشانراست عذابى درد نماى.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» و بر اینان که جهود شدند، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» حرام کردیم بر ایشان آنچ بر تو خواندهایم از پیش، «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» و بر ایشان ستم نکردیم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۱۸)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» پس خداوند تو ایشان را که بدى کردند بنادانى، «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» پس آن گه باز گشتند و کار خویش بتوبه باصلاح آوردند و نیکى کردند، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۹)» خداوند تو پس آن ایشان را آمرزگارست مهربان.
«إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» ابراهیم (ع) پیشواى بود خداى تعالى را بپاى ایستاده بفرمان بردارى، «حَنِیفاً» او را باخلاص یکتا گوى، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۰)» و از مشرکان نبود.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» سپاس دار بود نعمتهاى خداوند خویش را، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ» بر گزید اللَّه تعالى او را بپیغام و دوستى و راه نمود او را، «إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۲۱)» بر راه راست پاینده درست.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» و دادیم او را درین جهان نیکویى، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۱۲۲)» و او در آن جهان از نیکانست.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» آن گه پس بتو پیغام دادیم، «أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ» که بر پى دین ابراهیم رو، «حَنِیفاً» و همچون او مخلص باش و مسلمان و مختتن، «وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۳)» و مشرک مباش.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» بزرگ داشتن شنبه و آزرم داشتن بر آن قوم نبشتند که مختلف شدند درو، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و خداوند تو داورى برد میان ایشان روز رستاخیز، «فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۲۴)» در آن مخالفت کردن و گفتن که ایشان در آن بودند.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» با راه خداوند خویش خوان خلق او را، «بِالْحِکْمَةِ» بزیرکى و بآنچ دانى، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و باین پند نیکو، «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» و باز پیچ با ایشان بآنچ نیکوتر، «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ» خداوند تو اوست که داناتر است، «بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» بهر که گمراهست، «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۲۵)» و اوست که داناتر است بهر که بر راه است.
«و ان عاقبتم و اگر پاداش کنید کسى را «فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» بهم چندان پاداش کنید که او کرد «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ» و اگر شکیبایى کنید و فرا گذارید، «لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ (۱۲۶)» آن به است شکیبایان را.
«وَ اصْبِرْ» شکیبایى کن، «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» و نتوانى کرد صبر مگر بخداى، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان اندوه مخور، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۱۲۷)» و در تنگى و تنگ دلى مباش از بد کرد که ایشان مىکنند.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» خداى تعالى با ایشانست که ازو مىترسند، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ (۱۲۸)» و با ایشان که با خلق او نیکویى مىکنند.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ» این بآنست که ایشان، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» این جهان برگزیدند بر آن جهان، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۱۰۷)» و اللَّه تعالى راه ننماید کافران را.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» ایشان آنند که اللَّه تعالى مهر نهاد بر دلهاى ایشان، «وَ سَمْعِهِمْ» و بر گوشهاى ایشان، «وَ أَبْصارِهِمْ» و بر چشمهاى ایشان، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۰۸)» و ایشانند بازماندگانم از راه نجات.
«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۰۹)» براستى که ایشان در آن جهان زیانکارانند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» پس آن گه خداوند تو ایشان را که هجرت کردند و از خان و مان و شهر ببریدند، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بر سر این که ایشان را عذاب کردند و رنج نمودند، «ثُمَّ جاهَدُوا» وانگه جهاد کردند، «وَ صَبَرُوا» و شکیبایى کردند، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۰)»، خداوند تو پس آنک ایشان کردند براستى که آمرزگارست مهربان.
«یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ» فردا که آید هر کسى، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» داورى میدارد خود را «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» و بسپارند بهر کس پاداش کرد او، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۱۱)» و از هیچکس از سزاى او چیزى نکاهند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» و مثل زد اللَّه تعالى، «قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً» شهرى که ایمن بود، «مُطْمَئِنَّةً» آرمیده، «یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ» روزى اهل آن مىآید بآن فراخ از هر سوى، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» کافر شدند بنعمتهاى خداى تعالى و ناسپاس نشستند، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» بچشانید اللَّه تعالى ایشان را گرسنگى و در ایشان پوشید جامه ترس و بیم، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ (۱۱۲)» بآنچ میکردند.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ» و بایشان آمد رسولى هم از ایشان، «فَکَذَّبُوهُ» وى را دروغ زن گرفتند، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» فرا گرفتند ایشان را عذاب، «وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۱۳)» و گناه کار ایشان بودند.
«فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» مىخورید از آنچ اللَّه تعالى شما را روزى داد «حَلالًا طَیِّباً» گشادهاى پاک، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و سپاس دار مىباشید نیکو داشت را از خداى، «إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴)» اگر او را پرستکاراید.
«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ» آن چیز که بر شما حرام کرد و بسته آن مردار است و خون و گوشت خوک، «وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» و آنچ گشته باشد بر نام بت نه بر نام اللَّه تعالى، «فَمَنِ اضْطُرَّ» هر که بیچاره ماند، «غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» نه افزونى جوى و نه گزاف کار، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۵)» اللَّه تعالى آمرزگارست مهربان.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» نه در ایستید و هر چه فرا زبان آید بدروغ گوئید، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» که این گشاده است و روا و این بسته است و ناروا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» تا در ایستید و دروغ گوئید بر خداى تعالى، «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» ایشان که بر خداى دروغ سازند، «لا یُفْلِحُونَ (۱۱۶)» رستگارى نیابند.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» این روزگار گذاشت شما و جهان داشتن شما بدروغ ساختن بر خداى فرا سر برید که این روزگارى اندکست، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۱۷)» و ایشانراست عذابى درد نماى.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» و بر اینان که جهود شدند، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» حرام کردیم بر ایشان آنچ بر تو خواندهایم از پیش، «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» و بر ایشان ستم نکردیم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۱۸)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» پس خداوند تو ایشان را که بدى کردند بنادانى، «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» پس آن گه باز گشتند و کار خویش بتوبه باصلاح آوردند و نیکى کردند، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۹)» خداوند تو پس آن ایشان را آمرزگارست مهربان.
«إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» ابراهیم (ع) پیشواى بود خداى تعالى را بپاى ایستاده بفرمان بردارى، «حَنِیفاً» او را باخلاص یکتا گوى، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۰)» و از مشرکان نبود.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» سپاس دار بود نعمتهاى خداوند خویش را، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ» بر گزید اللَّه تعالى او را بپیغام و دوستى و راه نمود او را، «إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۲۱)» بر راه راست پاینده درست.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» و دادیم او را درین جهان نیکویى، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۱۲۲)» و او در آن جهان از نیکانست.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» آن گه پس بتو پیغام دادیم، «أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ» که بر پى دین ابراهیم رو، «حَنِیفاً» و همچون او مخلص باش و مسلمان و مختتن، «وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۳)» و مشرک مباش.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» بزرگ داشتن شنبه و آزرم داشتن بر آن قوم نبشتند که مختلف شدند درو، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و خداوند تو داورى برد میان ایشان روز رستاخیز، «فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۲۴)» در آن مخالفت کردن و گفتن که ایشان در آن بودند.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» با راه خداوند خویش خوان خلق او را، «بِالْحِکْمَةِ» بزیرکى و بآنچ دانى، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و باین پند نیکو، «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» و باز پیچ با ایشان بآنچ نیکوتر، «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ» خداوند تو اوست که داناتر است، «بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» بهر که گمراهست، «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۲۵)» و اوست که داناتر است بهر که بر راه است.
«و ان عاقبتم و اگر پاداش کنید کسى را «فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» بهم چندان پاداش کنید که او کرد «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ» و اگر شکیبایى کنید و فرا گذارید، «لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ (۱۲۶)» آن به است شکیبایان را.
«وَ اصْبِرْ» شکیبایى کن، «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» و نتوانى کرد صبر مگر بخداى، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان اندوه مخور، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۱۲۷)» و در تنگى و تنگ دلى مباش از بد کرد که ایشان مىکنند.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» خداى تعالى با ایشانست که ازو مىترسند، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ (۱۲۸)» و با ایشان که با خلق او نیکویى مىکنند.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«سُورَةٌ أَنْزَلْناها» سورتى است این که فرو فرستادیم آن را، «وَ فَرَضْناها» و واجب کردیم آن را، «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهاى پیداى روشن، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۱) تا مگر شما پند پذیرید.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» زن زانیه شوى نداشته و مرد زانى زن نداشته، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید، «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» و شما را هیچ بخشایش و مهربانى مگیراد. «فِی دِینِ اللَّهِ» در فرمان بردارى خداى را، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» اگر بگرویدهاید بخداى و روز رستاخیز، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند، «طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (۲) گروهى از مسلمانان.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً» مرد پلید کار برنى نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را، «وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ» و زن پلیدکار را زناشویى نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک، «وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (۳) و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» و ایشان که دشنام دهند زنان پاک را، «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» و آن گه بر آنچه گفتند چهار گواه رسیده آزاد نیارند، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» زنید ایشان را هشتاد زخم. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» پس آن گواهى که دادند گواهى ایشان را مپذیرید هرگز، «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۴) و ایشان از حال و نعت نیکان بیرونند.
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا» مگر ایشان که توبه کنند «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» پس از آن گواهى، «وَ أَصْلَحُوا» و کار خویش را باصلاح آرند، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۵) که اللَّه آمرزگارست بخشاینده.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» و ایشان که گواهى دهند بر زنان خویش بزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» و گواه ندارند مگر خویشتن، فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» آن گواهى که ایشان دادند آنست که گواهى دهند چهار بار و هم سوگند و هم گواهى، «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» (۶) که او در آنچه گفت از راستگویان است.
«وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ» و پنجم سخن این گوید که لعنت خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۷) اگر او را در آن سخن که گفت از دروغزنان است.
«وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ» و رجم از آن زن باز دارد، «أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» که آن زن چهار سوگند خورد با گواهى گوید گواهى دهم بخداى، «إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» (۸) که آن مرد در آنچه گفت از دروغزنان است.
«وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها» و پنجم سخن این گوید که خشم خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۹) اگر آن مرد بر وى راست گوید، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى بودى و مهربانى او بر شما، «وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ» (۱۰) و آن که اللَّه راست دانش است پاک داورى، بنده را باز پذیر و عذر نیوش.
«سُورَةٌ أَنْزَلْناها» سورتى است این که فرو فرستادیم آن را، «وَ فَرَضْناها» و واجب کردیم آن را، «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهاى پیداى روشن، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۱) تا مگر شما پند پذیرید.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» زن زانیه شوى نداشته و مرد زانى زن نداشته، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید، «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» و شما را هیچ بخشایش و مهربانى مگیراد. «فِی دِینِ اللَّهِ» در فرمان بردارى خداى را، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» اگر بگرویدهاید بخداى و روز رستاخیز، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند، «طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (۲) گروهى از مسلمانان.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً» مرد پلید کار برنى نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را، «وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ» و زن پلیدکار را زناشویى نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک، «وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (۳) و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» و ایشان که دشنام دهند زنان پاک را، «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» و آن گه بر آنچه گفتند چهار گواه رسیده آزاد نیارند، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» زنید ایشان را هشتاد زخم. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» پس آن گواهى که دادند گواهى ایشان را مپذیرید هرگز، «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۴) و ایشان از حال و نعت نیکان بیرونند.
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا» مگر ایشان که توبه کنند «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» پس از آن گواهى، «وَ أَصْلَحُوا» و کار خویش را باصلاح آرند، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۵) که اللَّه آمرزگارست بخشاینده.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» و ایشان که گواهى دهند بر زنان خویش بزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» و گواه ندارند مگر خویشتن، فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» آن گواهى که ایشان دادند آنست که گواهى دهند چهار بار و هم سوگند و هم گواهى، «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» (۶) که او در آنچه گفت از راستگویان است.
«وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ» و پنجم سخن این گوید که لعنت خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۷) اگر او را در آن سخن که گفت از دروغزنان است.
«وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ» و رجم از آن زن باز دارد، «أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» که آن زن چهار سوگند خورد با گواهى گوید گواهى دهم بخداى، «إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» (۸) که آن مرد در آنچه گفت از دروغزنان است.
«وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها» و پنجم سخن این گوید که خشم خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۹) اگر آن مرد بر وى راست گوید، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى بودى و مهربانى او بر شما، «وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ» (۱۰) و آن که اللَّه راست دانش است پاک داورى، بنده را باز پذیر و عذر نیوش.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة النّور در مدنیات شمرند، جمله بمدینه فرو آمد از آسمان بمصطفى علیه السّلام، شصت و چهار آیت است و هزار و سیصد و شانزده کلمه و پنجهزار و ششصد و هشتاد حرف. عایشه روایت کند از مصطفى که (ص) گفت: «لا تنزلوا النساء الغرف و لا تعلموهنّ الکتابة و اغروهنّ یلزمن الحجال و علموهنّ المغزل و سورة النور».
و درین سوره شش آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم شرح دهیم.
قوله: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها» اى هذه السورة انزلناها و السّورة المنزلة المتضمّنة الآیات متصلة سمّیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها، اى انزلناها على لسان الملک الکریم الیک یا ایّها الرسول من الذکر الحکیم. «وَ فَرَضْناها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرّضناها بتشدید الرّاء و قرأ الآخرون بالتخفیف، فمعنى التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها، و من قرأ بالتشدید فعلى وجهین: احدهما بمعنى الفرض الّذى هو بمعنى الایجاب، و التّشدید للتکثیر، لکثرة ما فیها من الفرائض، اى أوجبناها علیکم و على من بعدکم الى قیام السّاعة. و الثانى بمعنى التفصیل و التبیین، اى بیّناها و فصّلناها ما فیها من الحلال و الحرام. مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنى آید: یکى بمعنى ایجاب چنان که در سورة البقره گفت: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ» اى اوجب فیهن الحجّ فاحرم به، همانست که گفت: «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» اى اوجبتم على انفسکم. و در سورة الاحزاب گفت: «قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ» اى اوجبنا علیهم. و در سورة النّور گفت بر قراءت تخفیف: «وَ فَرَضْناها» اى اوجبنا احکامها و العمل بما فیها. وجه دوم فرض بمعنى بیّن کقوله فى سورة التحریم: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ» یعنى بیّن اللَّه لکم کفارة ایمانکم. و در سورة النور گفت: «فَرَضْناها» بر قراءت تشدید یعنى بیّناها. وجه سوم فرض بمعنى احل کقوله فى سورة الاحزاب: «ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ» یعنى فیما احل اللَّه له. وجه چهارم فرض بمعنى انزل کقوله فى سورة القصص: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ» اى انزل. وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فى سورة النساء: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ» یعنى قسمة المواریث لاهلها الّذین ذکرهم اللَّه فى هذه الآیات، و قال فى سورة التوبة فى امر الصّدقات: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قوله: «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» دلالات واضحات على وحدانیتنا و حکمتنا و على ما بینّا فیها من الاحکام. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» لکى تتّعظوا فتعملوا بما فیها.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» اى و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانى، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» اى مائة ضربة، و ذکر بلفظ الجلد لئلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم، یعنى فاضربوا جلدهما، تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده، و رأسته اذا ضربت رأسه، و جبهته اذا ضربت جبهته. معنى آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکى آنست که زن زانیه را و مرد زانى را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوى نادیده و مرد زن حلال ناداشته، پس اگر هر دو مملوک باشند حدّ ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه، که رب العالمین جاى دیگر گفت: «فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»، و اگر هر دو محصن باشند زن شوى حلال دیده و مرد زن حلال دیده حدّ ایشان رجم باشد که مصطفى گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرّجم»، و شرح این مسئله در سورة النساء مستوفى رفت. «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» الخطاب من اللَّه عز و جل فى هذا الحکم جرى على باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرّجال لانّ الزّنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر، فقال «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» بخلاف السرقة فانّه بدأ فیها بالرّجال، فقال: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ» لانّ السرقة فى الرّجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر. «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» اى رحمة رقة، قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة، و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابى عمرو فانّه لا یهمزها اذا ادرج القراءة، و الوجه فى فتح الهمزة انّه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف، رأفة بتسکین الهمزة، و رافة بتخفیفها و رآفة على وزن رعافة و رأفة على وزن رعفة و هذه هى قراءة ابن کثیر، و الوجه فى الهمزة الساکنة انّ الکلمة على وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقى همزه ساکنة و امّا ترک ابى عمرو الهمز فیها فى حال الادراج فانّه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلّبها الفا، و امّا تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانّها حاله تجوز فیها، فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جائز، و الرأفة معنى فى القلب لا ینهى عنه لانّه لا یکون باختیار الانسان، و المعنى لا یمنعکم الشفقة و الرّقة من اقامة حدود اللَّه فتعطّلوها و لا تقیموها. و قال الحسن و سعید بن المسیب: معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخفّفوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا. قال الزهرى: یجتهد فى حد الزّنا و السرقة و یخفف فى حد الشرب، و قال قتاده: یخفّف فى الشرب و الفریة و یجتهد فى الزّنا، «فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه الّذى حکم على الزّانى کقوله: «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» اى فى حکم الملک، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» بیّن اللَّه لیس من صفة المؤمن تضییع حدود اللَّه و لا تأخذه الرّأفه اذا احیا امر اللَّه، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» اى و لیحضر حدّهما طائفة من المؤمنین، قال النخعى و مجاهد: اقلّه رجل واحد، و قال عطاء و عکرمة: رجلان فصاعدا. و قال الزهرى و قتاده: ثلاثة فصاعدا. و قال مالک و ابن زید: اربعة بعدد شهود الزّنا، و قیل الطائفة هم الحمّالون الّذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فى قوله: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» دلیل انّه لا یقام حدّ على مسلم بازاء العدوّ. روى عن ابى هریرة قال: اقامة حدّ بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة.
و قال النبى (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضاد اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع، و من قال فى مؤمن ما لیس فیه اسکنه اللَّه ردعة الخبال حتى یخرج ممّا قال».
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً». در معنى و نزول این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که در زنان بغایاء مشرکات فرو آمد. جماعتى زنان بودند بسفاح معروف و مشهور رایات بدر خانه خود نصب کرده تا هر کسى ایشان شناسد و بایشان راه برد، هم در مکه بودند و هم در مدینه از ایشان یکى امّ مهزول بود و یکى عناق، در مکه از ایشان بجمالتر هیچ زن نبود، در مدینه جماعتى بودند از ایشان از اهل کتاب و در جاهلیت مردمان ایشان را بزنى میکردند تا ایشان را مأکله و مکسبه خویش سازند، مال بسفاح بدست مىآوردند و بر شوهر خویش هزینه میکردند و این بود عادت اهل جاهلیّت، پس چون مهاجرین بمدینه آمدند قومى بودند ازیشان که نه مال داشتند که بر خود هزینه کنند و نه قبیله و عشیره که در معاش یارى دهند، از رسول خدا دستورى خواستند تا آن بغایا را بزنى کنند که اهل خصب و نعمت ایشان بودند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و هذا قول مجاهد و عطاء و قتادة و الزهرى و الشعبى و روایة العوفى عن ابن عباس.
و گفتهاند این آیت على الخصوص در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى فرو آمد و مردى.
بود از بدویان قوى دل دلاور، تنها بمکّه رفتى و اسیران مسلمان را از مکّه بمدینه بردى وقتى رفته بود بمکّه بطلب اسیران، عناق فاجره را دید و این عناق دوست وى بوده در جاهلیت، آن ساعتى که وى را دید پنداشت که مرثد هم بر سر آنست که در جاهلیت بود گفت: یا مرثد الى البیت. تا بخانه رویم و بیاساى، مرثد گفت: حرّم اللَّه الزنا یا عناق. اللَّه بر ما زنا حرام کرد، عناق گفت اکنون مرا بزنى کن، مرثد گفت تا از رسول خدا بپرسم، چون بمدینه باز آمد گفت یا رسول اللَّه روا باشد که عناق را بزنى کنم؟ رسول خدا جواب نداد و خاموش همى بود تا جبرئیل آمد و این آیت آورد، و قیل استأذن رجل من المسلمین نبى اللَّه فى نکاح ام مهزول و اشترطت له ان تنفق علیه فانزل اللَّه هذه الآیة فى نهى المؤمنین عن ذلک و حرّمه علیهم. بر قول این مفسران که یاد کردیم این تحریم خاص بود بر ایشان که نکاح بغایا طلب میکردند و این خطاب با ایشان رفت نه با همه مردم. در جاهلیت زنا بعادت کرده بودند و بر آن عظیم حریص و مولع شده و خویشتن فا آن داده، و رب العزه دانست که ایشان خویشتن را از آن صیانت نکند مگر بمبالغتى تمام در ردع و زجر هم چنان که در شرب خمر و اقتناء کلاب عظیم حریص بودند تا ایشان را به تهدید و تشدید از آن بار داشت، در کار سفاح و زنا هم بر سبیل زجر و تهدید گفت: مرد زانى بزنى نکند مگر زن زانیه و مشرکه را، و زن زانیه را زناشویى نبندد مگر با مرد زانى و مشرک، یعنى که مرد پلید سزاى زن پلید است و زن پلید سزاى مرد پلید، هم چنان که جاى دیگر گفت: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و هر چند که صیغت صیغت خبر است امّا مراد باین نهى است، یعنى که زانیات و مشرکات را بزنى مکنید، قول دوم آنست که حکم این آیت منسوخ است، در ابتداء اسلام نکاح زانیه حرام بود بحکم این آیت پس رب العزّه آن را منسوخ کرد بقوله تعالى: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ» فدخلت الزّانیة فى ایامى المسلمین، و من زنى بامرأة فله ان یتزوّجها و لغیره ان یتزوّجها و الدلیل على جواز نکاح الزانیة
انّ رجلا اتى النبىّ فقال: یا رسول اللَّه انّ امرأتى لا تدفع ید لا مس، قال: طلّقها، قال انّى احبّها و هى جمیلة، قال استمتع بها و فى روایة فامسکها اذا قول سوم آنست که نکاح اینجا بمعنى جماع است: اى الزانى لا یطأ الّا زانیة، و الزانیة لا یطأها الّا زان، و انّما اخرج الخطاب مخرج الاعم الاغلب، و ذلک انّ الغالب انّ الزانى لا یزنى الا بزانیة، و الزانیة لا یزنى بها الّا زان و احتجوا بانّ الزانیة من المسلمین لا یجوز لها ان یتزوج مشرکا بحال و کذلک الزّانى من المشرکین لا یجوز له ان یتزوج بمسلمة. «وَ حُرِّمَ ذلِکَ» اى الزنا، «عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا زنى العبد خرج منه الایمان فکان فوق رأسه کالظلة فاذا خرج من ذلک العمل رجع الیه الایمان.»
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» الرّمى القذف بالزّنا، و المحصنات المسلمات الحرائر العفائف، و التقدیر یرمون المحصنات بالزّنا فحذف، لأنّ الآیة الاولى تدلّ علیه، و الرّجال داخلون فى حکم الآیة بالاجماع. «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» اى لم یأتوا على تصدیقهم الى الامام باربعة شهود رجال عدول یشهدون على زنا المقذوف، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» یعنى الاحرار منهم، فان حدّ المملوک على النّصف اربعون، و الخطاب للامام و الحکام، و جلدة نصب على التمییز. معنى رمى آنست که کسى را نسبت با زنا کند نسبتى صریح چنان که گوید: یا زانى، یا گوید تو زنا کردى، پس اگر مردى محصن را گوید یا زنى محصنه را که تو زنا کردى و بر تصدیق خویش چهار گواه بدان صفت که یاد کردیم نیارد واجب است که او را هشتاد زخم زنند اگر آزاد باشد آن قاذف، و اگر مملوک بود چهل زخم و اگر مقذوف که نسبت زنا با وى کرده محصن نباشد جز تعزیر واجب نیاید، و شرائط احصان پنج است اسلام و عقل و بلوغ و حرّیت و عفت از زنا تا آن حد که اگر مردى در ابتداء بلوغ و عنفوان شباب وقتى یک بار زنا کرده باشد و از آن توبه کرده و پاک گشته و بعد از آن روزگار بپارسایى و پرهیزگارى بسر آورده اگر درین حال کسى او را قذف کند براى قاذف حد واجب نیاید از بهر آن که عفت از زنا از اول بلوغ تا آخر عمر شرط احصان است، پس اگر مقذوف بزنا بر خود اقرار دهد یا چهار مرد گواه استوار رسیده آزاد بر زنا وى گواهى دهند هر چهار همسخن که دیدند بچشم خویش از آن مرد و از آن زن آنچه فرزند آید از آن، آن گه حد از قاذف بیفتد زیرا که این حد فریه گویند یعنى که بر پاکان دروغ بست و دروغ گفت و چون گواهان گواهى دادند صدق وى درست گشت و حد فریه واجب نیاید. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» یعنى ما ثبتوا على قذفهم و لم یکذّبوا انفسهم، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ».
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» توبة القاذف تکذیبه نفسه، فحینئذ تقبل شهادته و یزول فسقه، و عرض عمر بن الخطاب التوبة على قذفة المغیرة بن شعبه فکذب خالد و شبل و صاحبهما انفسهم. و ثبت ابو بکر على قذفة المغیرة و لم یکذّب نفسه فلم تقبل شهادته ما دام حیّا على شىء و کان اذا اتاه انسان لیشهده على شىء قال له اطلب شاهدا غیرى فانّ المسلمین فسقونى، و جلد عمر بن الخطاب قذفة المغیرة حدّا تامّا. «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ». اختلف العلماء فى قبول شهادة القاذف و فى حکم هذا الاستثناء، فذهب قوم الى انّ القاذف تردّ شهادته بنفس القذف، و اذا تاب و ندم على ما قال و حسنت حالته قبلت شهادته سواء تاب بعد اقامة الحدّ علیه او قبله لقوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، قالوا و الاستثناء یرجع الى ردّ الشهادة و الى الفسق فبعد التوبة تقبل شهادته و یزول عنه اسم الفسق. یروى ذلک عن عمر و ابن عباس و به قال مالک و الشافعى، و ذهب قوم الى انّ شهادة المحدود فى القذف لا تقبل ابدا و ان تاب، قالوا و الاستثناء یرجع الى قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» یعنى توبته تزیل عنه اسم الفسق فحسب و هو قول النخعى و شریح و اصحاب الرّأى، و قالوا بنفس القذف لا ترد شهادته ما لم یحد، قال الشافعى: و هو قبل ان یحد شر منه حین حد لانّ الحدود کفارات فکیف تردّونها فى احسن حالته و تقبلونها فى شر حالته، و ذهب الشعبى الى انّ حد القذف یسقط بالتوبة، و قال الاستثناء یرجع الى الکلّ، و عامة العلماء على انّه لا یسقط بالتوبة الّا ان یعفو عنه المقذوف فیسقط کالقصاص یسقط بالعفو و لا یسقط بالتوبة، فان قیل اذا قبلتم شهادته بعد التوبة فما معنى قوله: «أَبَداً»؟
قیل معناه لا تقبل ابدا ما دام هو مصرّ على قذفه، لانّ ابدا کل انسان مدته على ما یلیق بحاله کما یقال لا تقبل شهادة الکافر ابدا یعنى ما دام کافرا.
«الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» اى یقذفون نساء هم بالزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ» یشهدون على صحّة ما قالوا، «إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» غیر انفسهم، «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص اربع شهادات برفع العین على خبر الابتداء، اى فشهادة احدهم الّتى تدر الحد اربع شهادات باللّه، و قرأ الآخرون اربع بالنصب اى فشهادة احدهم ان یشهد اربع شهادات باللّه انّه لمن الصادقین..
«الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ» قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة اللَّه بالرفع، و قرأ رویس عن یعقوب «غضب اللَّه» بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لانّ اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فى الاغلب، فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها، و رفع قوله: «لعنة اللَّه و غضب اللَّه» على انّ کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الّذى بعده خبره، و المبتدا مع الخبر جملة هى خبر انّ، و التقدیر انّه اى انّ الامر لعنة اللَّه علیه، و ان الشأن غضب اللَّه علیها کما قال اللَّه تعالى: «وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ»، عند من خفف، و التقدیر انّه الحمد للَّه على معنى ان الامر او الشأن الحمد للَّه. و قرأ نافع غضب اللَّه بکسر الضاد و فتح الباء على الفعل الماضى و رفع اسم اللَّه و الوجه انّ ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب اللَّه علیها. و روى ابن حسان عن یعقوب ان غضب اللَّه بفتح الضّاد و و نصب الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل، و جر اسم اللَّه باضافة غضب الیه. و قرأ الباقون انّ بالتشدید فى الحرفین و لعنة اللَّه و غضب اللَّه بالنصب فیهما و اضافتهما الى اللَّه و الوجه انّ «انّ» مشدّدة على اصلها، و هى تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کلّ واحد من لعنة اللَّه و غضب اللَّه اسم انّ، و الجار و المجرور الّذى بعده خبر انّ، و قرأ حفص عن عاصم «و الخامسة» بالنصب اعنى الثانیة، و الوجه انه عطف على قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ».
من قوله: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ»، و تشهد الخامسة اى الشهادة الخامسة، و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم، «وَ الْخامِسَةَ» بالرفع و لم یختلفوا فى الخامسة الاولى انّها بالرفع و الوجه فى الثانیة انها معطوفة على موضع «أَنْ تَشْهَدَ» لانّ موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر، و یدرءوا عنها العذاب، شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة، فهى عطف على موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و انّ غضب اللَّه فى موضع الخبر، و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها، و اما الرفع المتفق علیه فى الخامسة الاولى فوجهه انّه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ» من ان یکون رفعا او نصبا على ما سبق، فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه، و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها على المعنى، لانّ معنى قوله: «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ» علیهم اربع شهادات، او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة على هذا الموضع. اما سبب نزول این آیت لعان، بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند، عاصم بن عدى العجلانى الانصارى برخاست گفت یا رسول اللَّه جعلنى اللَّه فداک. اگر کسى با اهل خود اجنبى بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهى وى هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست؟ و رسول خدا این چنین سؤال کراهیت داشتى و از آن نهى کردى عاصم بر روى رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد، بعد از آن به هفتهاى قضاء الهى چنان بود که عویمر عجلانى که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید، و قیل بشر بن سحما، با زن وى خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده، این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا للَّه هنوز هفتهاى گذشت که من آن سؤال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وى بودند، عاصم با رسول خدا بگفت، رسول عویمر را بر خواند گفت: اتّق اللَّه فى زوجتک و ابنة عمّک فلا تقذفها بالبهتان، عویمر سوگند یاد کرد گفت: و اللَّه الّذى لا اله الّا هو انّى لصادق. و اللَّه که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوى نرسیدم، و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من، رسول خدا خوله را گفت: اتقى اللَّه و لا تخبرینى الّا بما صنعت.
خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما مىآید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد، و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وى سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد، رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وى پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت، عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت: و اللَّه انى لصادق و یجعل اللَّه لى مخرجا، همان ساعت جبرئیل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت: یا عویمر قد نزلت فیک و فى زوجتک و فى صاحبک فقرا علیه الآیات.
پس رسول خدا بفرمود تا ندا زدند که الصّلاة جامعة، ایشان را بمسجد حاضر کرد بعد از نماز دیگر، آن گه گفت برخیز یا عویمر بگو اشهد باللّه انّ خولة لزانیة و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، دوم بار رسول او را تلقین کرد که بگو اشهد باللّه انّى رأیت شریکا على بطنها و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، سوم بار او را تلقین کرد که بگوى
اشهد باللّه انها حبلى من غیرى و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، چهارم بار او را تلقین کرد که بگو، اشهد باللّه انّى ما قربتها منذ اربعة اشهر و و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت: پنجم بار او را تلقین کرد که بگو لعنة اللَّه على عویمر ان کان من الکاذبین، عویمر چنان بگفت، پس رسول بفرمود تا عویمر بنشست و خوله را گفت تو مىبرخیز و بگو اشهد باللّه ما انا بزانیة و انّ عویمرا لمن الکاذبین، دوم بار
اشهد باللّه انّه ما رأى شریکا على بطنى و انّه لمن الکاذبین، سوم بار
اشهد باللّه انّى حبلى منه و انّه لمن الکاذبین، چهارم بار
اشهد باللّه انّه مار آنى قطّ على فاحشة و انّه لمن الکاذبین، پنجم بار
غضب اللَّه على خولة ان کان من الصّادقین.
پس رسول خدا میان ایشان فرقت افکند فرقتى مؤبّد
ثم قال: انظروا فان جاءت بولد اسحم ادعج العینین عظیم الالیتین خداج الساقین فلا احسب عویمرا الّا قد صدق علیها، و ان جاءت به احیمر کانه و حرة فلا احسب عویمرا الّا قد کذب علیها، فجاءت به على النعت الّذى نعت رسول اللَّه من تصدیق عویمر فقال (ص): «لو لا الایمان لکان لى و لها شأن» و لقد رأى ذلک الولد امیرا من امراء الامصار و ما یدرى احد من ابوه.
فصل
بدانک در لعان حضور حاکم یا نایب حاکم شرطست و تلقین کلمات لعان هم چنان که رسول خدا عویمر و خوله را تلقین کرد شرطست، تا آن که اگر یک کلمه خود بگوید بىتلقین امام محسوب نباشد و تغلیظ در لعان بمکان و زمان شرطست، امّا المکان فبین الرّکن و المقام ان کان بمکّة و عند المنبر ان کان بالمدینة و فى المسجد الجامع عند المنبر فى سائر البلاد، و امّا الزّمان ان یکون بعد صلواة العصر، چون مرد از لعان فارغ گشت فرقت افتاد میان مرد و زن و آن زن برو حرام گشت حرمتى مؤبّد و نسب فرزند از وى بریده گشت و حد قذف از وى بیفتاد و بر زن حدّ زنا واجب گشت، اگر محصنه باشد رجم و اگر بنا شد جلد و تغریب، پس اگر زن خواهد که آن حد از خویشتن بیفکند او نیز لعان کند چنان که ربّ العزه گفت: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ»، این عذاب بمذهب شافعى حدّ است و بمذهب بو حنیفه حبس، فعند ابى حنیفة لا حدّ على من قذف زوجته بل موجبه اللعان فان لم یلاعن یحبس حتى یلاعن، و عند الشافعى اللعان حجّة صدقه، و القاذف اذا قعد عن اقامة الحجّة على صدقه لا یحبس بل یحدّ کقاذف الاجنبى اذا قعد عن اقامة البیّنة.
قوله: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ»، الجواب مضمر لدلالة القصة علیه، تأویله و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته لقامت الفضیحة و النکال على الکاذب منهما و لو لا انه تواب حکیم لم یجد الکاذب منهما سبیلا الى التّوبة و لا نجاة من النار.
و درین سوره شش آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم شرح دهیم.
قوله: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها» اى هذه السورة انزلناها و السّورة المنزلة المتضمّنة الآیات متصلة سمّیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها، اى انزلناها على لسان الملک الکریم الیک یا ایّها الرسول من الذکر الحکیم. «وَ فَرَضْناها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرّضناها بتشدید الرّاء و قرأ الآخرون بالتخفیف، فمعنى التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها، و من قرأ بالتشدید فعلى وجهین: احدهما بمعنى الفرض الّذى هو بمعنى الایجاب، و التّشدید للتکثیر، لکثرة ما فیها من الفرائض، اى أوجبناها علیکم و على من بعدکم الى قیام السّاعة. و الثانى بمعنى التفصیل و التبیین، اى بیّناها و فصّلناها ما فیها من الحلال و الحرام. مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنى آید: یکى بمعنى ایجاب چنان که در سورة البقره گفت: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ» اى اوجب فیهن الحجّ فاحرم به، همانست که گفت: «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» اى اوجبتم على انفسکم. و در سورة الاحزاب گفت: «قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ» اى اوجبنا علیهم. و در سورة النّور گفت بر قراءت تخفیف: «وَ فَرَضْناها» اى اوجبنا احکامها و العمل بما فیها. وجه دوم فرض بمعنى بیّن کقوله فى سورة التحریم: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ» یعنى بیّن اللَّه لکم کفارة ایمانکم. و در سورة النور گفت: «فَرَضْناها» بر قراءت تشدید یعنى بیّناها. وجه سوم فرض بمعنى احل کقوله فى سورة الاحزاب: «ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ» یعنى فیما احل اللَّه له. وجه چهارم فرض بمعنى انزل کقوله فى سورة القصص: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ» اى انزل. وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فى سورة النساء: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ» یعنى قسمة المواریث لاهلها الّذین ذکرهم اللَّه فى هذه الآیات، و قال فى سورة التوبة فى امر الصّدقات: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قوله: «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» دلالات واضحات على وحدانیتنا و حکمتنا و على ما بینّا فیها من الاحکام. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» لکى تتّعظوا فتعملوا بما فیها.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» اى و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانى، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» اى مائة ضربة، و ذکر بلفظ الجلد لئلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم، یعنى فاضربوا جلدهما، تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده، و رأسته اذا ضربت رأسه، و جبهته اذا ضربت جبهته. معنى آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکى آنست که زن زانیه را و مرد زانى را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوى نادیده و مرد زن حلال ناداشته، پس اگر هر دو مملوک باشند حدّ ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه، که رب العالمین جاى دیگر گفت: «فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»، و اگر هر دو محصن باشند زن شوى حلال دیده و مرد زن حلال دیده حدّ ایشان رجم باشد که مصطفى گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرّجم»، و شرح این مسئله در سورة النساء مستوفى رفت. «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» الخطاب من اللَّه عز و جل فى هذا الحکم جرى على باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرّجال لانّ الزّنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر، فقال «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» بخلاف السرقة فانّه بدأ فیها بالرّجال، فقال: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ» لانّ السرقة فى الرّجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر. «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» اى رحمة رقة، قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة، و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابى عمرو فانّه لا یهمزها اذا ادرج القراءة، و الوجه فى فتح الهمزة انّه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف، رأفة بتسکین الهمزة، و رافة بتخفیفها و رآفة على وزن رعافة و رأفة على وزن رعفة و هذه هى قراءة ابن کثیر، و الوجه فى الهمزة الساکنة انّ الکلمة على وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقى همزه ساکنة و امّا ترک ابى عمرو الهمز فیها فى حال الادراج فانّه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلّبها الفا، و امّا تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانّها حاله تجوز فیها، فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جائز، و الرأفة معنى فى القلب لا ینهى عنه لانّه لا یکون باختیار الانسان، و المعنى لا یمنعکم الشفقة و الرّقة من اقامة حدود اللَّه فتعطّلوها و لا تقیموها. و قال الحسن و سعید بن المسیب: معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخفّفوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا. قال الزهرى: یجتهد فى حد الزّنا و السرقة و یخفف فى حد الشرب، و قال قتاده: یخفّف فى الشرب و الفریة و یجتهد فى الزّنا، «فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه الّذى حکم على الزّانى کقوله: «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» اى فى حکم الملک، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» بیّن اللَّه لیس من صفة المؤمن تضییع حدود اللَّه و لا تأخذه الرّأفه اذا احیا امر اللَّه، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» اى و لیحضر حدّهما طائفة من المؤمنین، قال النخعى و مجاهد: اقلّه رجل واحد، و قال عطاء و عکرمة: رجلان فصاعدا. و قال الزهرى و قتاده: ثلاثة فصاعدا. و قال مالک و ابن زید: اربعة بعدد شهود الزّنا، و قیل الطائفة هم الحمّالون الّذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فى قوله: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» دلیل انّه لا یقام حدّ على مسلم بازاء العدوّ. روى عن ابى هریرة قال: اقامة حدّ بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة.
و قال النبى (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضاد اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع، و من قال فى مؤمن ما لیس فیه اسکنه اللَّه ردعة الخبال حتى یخرج ممّا قال».
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً». در معنى و نزول این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که در زنان بغایاء مشرکات فرو آمد. جماعتى زنان بودند بسفاح معروف و مشهور رایات بدر خانه خود نصب کرده تا هر کسى ایشان شناسد و بایشان راه برد، هم در مکه بودند و هم در مدینه از ایشان یکى امّ مهزول بود و یکى عناق، در مکه از ایشان بجمالتر هیچ زن نبود، در مدینه جماعتى بودند از ایشان از اهل کتاب و در جاهلیت مردمان ایشان را بزنى میکردند تا ایشان را مأکله و مکسبه خویش سازند، مال بسفاح بدست مىآوردند و بر شوهر خویش هزینه میکردند و این بود عادت اهل جاهلیّت، پس چون مهاجرین بمدینه آمدند قومى بودند ازیشان که نه مال داشتند که بر خود هزینه کنند و نه قبیله و عشیره که در معاش یارى دهند، از رسول خدا دستورى خواستند تا آن بغایا را بزنى کنند که اهل خصب و نعمت ایشان بودند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و هذا قول مجاهد و عطاء و قتادة و الزهرى و الشعبى و روایة العوفى عن ابن عباس.
و گفتهاند این آیت على الخصوص در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى فرو آمد و مردى.
بود از بدویان قوى دل دلاور، تنها بمکّه رفتى و اسیران مسلمان را از مکّه بمدینه بردى وقتى رفته بود بمکّه بطلب اسیران، عناق فاجره را دید و این عناق دوست وى بوده در جاهلیت، آن ساعتى که وى را دید پنداشت که مرثد هم بر سر آنست که در جاهلیت بود گفت: یا مرثد الى البیت. تا بخانه رویم و بیاساى، مرثد گفت: حرّم اللَّه الزنا یا عناق. اللَّه بر ما زنا حرام کرد، عناق گفت اکنون مرا بزنى کن، مرثد گفت تا از رسول خدا بپرسم، چون بمدینه باز آمد گفت یا رسول اللَّه روا باشد که عناق را بزنى کنم؟ رسول خدا جواب نداد و خاموش همى بود تا جبرئیل آمد و این آیت آورد، و قیل استأذن رجل من المسلمین نبى اللَّه فى نکاح ام مهزول و اشترطت له ان تنفق علیه فانزل اللَّه هذه الآیة فى نهى المؤمنین عن ذلک و حرّمه علیهم. بر قول این مفسران که یاد کردیم این تحریم خاص بود بر ایشان که نکاح بغایا طلب میکردند و این خطاب با ایشان رفت نه با همه مردم. در جاهلیت زنا بعادت کرده بودند و بر آن عظیم حریص و مولع شده و خویشتن فا آن داده، و رب العزه دانست که ایشان خویشتن را از آن صیانت نکند مگر بمبالغتى تمام در ردع و زجر هم چنان که در شرب خمر و اقتناء کلاب عظیم حریص بودند تا ایشان را به تهدید و تشدید از آن بار داشت، در کار سفاح و زنا هم بر سبیل زجر و تهدید گفت: مرد زانى بزنى نکند مگر زن زانیه و مشرکه را، و زن زانیه را زناشویى نبندد مگر با مرد زانى و مشرک، یعنى که مرد پلید سزاى زن پلید است و زن پلید سزاى مرد پلید، هم چنان که جاى دیگر گفت: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و هر چند که صیغت صیغت خبر است امّا مراد باین نهى است، یعنى که زانیات و مشرکات را بزنى مکنید، قول دوم آنست که حکم این آیت منسوخ است، در ابتداء اسلام نکاح زانیه حرام بود بحکم این آیت پس رب العزّه آن را منسوخ کرد بقوله تعالى: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ» فدخلت الزّانیة فى ایامى المسلمین، و من زنى بامرأة فله ان یتزوّجها و لغیره ان یتزوّجها و الدلیل على جواز نکاح الزانیة
انّ رجلا اتى النبىّ فقال: یا رسول اللَّه انّ امرأتى لا تدفع ید لا مس، قال: طلّقها، قال انّى احبّها و هى جمیلة، قال استمتع بها و فى روایة فامسکها اذا قول سوم آنست که نکاح اینجا بمعنى جماع است: اى الزانى لا یطأ الّا زانیة، و الزانیة لا یطأها الّا زان، و انّما اخرج الخطاب مخرج الاعم الاغلب، و ذلک انّ الغالب انّ الزانى لا یزنى الا بزانیة، و الزانیة لا یزنى بها الّا زان و احتجوا بانّ الزانیة من المسلمین لا یجوز لها ان یتزوج مشرکا بحال و کذلک الزّانى من المشرکین لا یجوز له ان یتزوج بمسلمة. «وَ حُرِّمَ ذلِکَ» اى الزنا، «عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا زنى العبد خرج منه الایمان فکان فوق رأسه کالظلة فاذا خرج من ذلک العمل رجع الیه الایمان.»
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» الرّمى القذف بالزّنا، و المحصنات المسلمات الحرائر العفائف، و التقدیر یرمون المحصنات بالزّنا فحذف، لأنّ الآیة الاولى تدلّ علیه، و الرّجال داخلون فى حکم الآیة بالاجماع. «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» اى لم یأتوا على تصدیقهم الى الامام باربعة شهود رجال عدول یشهدون على زنا المقذوف، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» یعنى الاحرار منهم، فان حدّ المملوک على النّصف اربعون، و الخطاب للامام و الحکام، و جلدة نصب على التمییز. معنى رمى آنست که کسى را نسبت با زنا کند نسبتى صریح چنان که گوید: یا زانى، یا گوید تو زنا کردى، پس اگر مردى محصن را گوید یا زنى محصنه را که تو زنا کردى و بر تصدیق خویش چهار گواه بدان صفت که یاد کردیم نیارد واجب است که او را هشتاد زخم زنند اگر آزاد باشد آن قاذف، و اگر مملوک بود چهل زخم و اگر مقذوف که نسبت زنا با وى کرده محصن نباشد جز تعزیر واجب نیاید، و شرائط احصان پنج است اسلام و عقل و بلوغ و حرّیت و عفت از زنا تا آن حد که اگر مردى در ابتداء بلوغ و عنفوان شباب وقتى یک بار زنا کرده باشد و از آن توبه کرده و پاک گشته و بعد از آن روزگار بپارسایى و پرهیزگارى بسر آورده اگر درین حال کسى او را قذف کند براى قاذف حد واجب نیاید از بهر آن که عفت از زنا از اول بلوغ تا آخر عمر شرط احصان است، پس اگر مقذوف بزنا بر خود اقرار دهد یا چهار مرد گواه استوار رسیده آزاد بر زنا وى گواهى دهند هر چهار همسخن که دیدند بچشم خویش از آن مرد و از آن زن آنچه فرزند آید از آن، آن گه حد از قاذف بیفتد زیرا که این حد فریه گویند یعنى که بر پاکان دروغ بست و دروغ گفت و چون گواهان گواهى دادند صدق وى درست گشت و حد فریه واجب نیاید. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» یعنى ما ثبتوا على قذفهم و لم یکذّبوا انفسهم، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ».
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» توبة القاذف تکذیبه نفسه، فحینئذ تقبل شهادته و یزول فسقه، و عرض عمر بن الخطاب التوبة على قذفة المغیرة بن شعبه فکذب خالد و شبل و صاحبهما انفسهم. و ثبت ابو بکر على قذفة المغیرة و لم یکذّب نفسه فلم تقبل شهادته ما دام حیّا على شىء و کان اذا اتاه انسان لیشهده على شىء قال له اطلب شاهدا غیرى فانّ المسلمین فسقونى، و جلد عمر بن الخطاب قذفة المغیرة حدّا تامّا. «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ». اختلف العلماء فى قبول شهادة القاذف و فى حکم هذا الاستثناء، فذهب قوم الى انّ القاذف تردّ شهادته بنفس القذف، و اذا تاب و ندم على ما قال و حسنت حالته قبلت شهادته سواء تاب بعد اقامة الحدّ علیه او قبله لقوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، قالوا و الاستثناء یرجع الى ردّ الشهادة و الى الفسق فبعد التوبة تقبل شهادته و یزول عنه اسم الفسق. یروى ذلک عن عمر و ابن عباس و به قال مالک و الشافعى، و ذهب قوم الى انّ شهادة المحدود فى القذف لا تقبل ابدا و ان تاب، قالوا و الاستثناء یرجع الى قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» یعنى توبته تزیل عنه اسم الفسق فحسب و هو قول النخعى و شریح و اصحاب الرّأى، و قالوا بنفس القذف لا ترد شهادته ما لم یحد، قال الشافعى: و هو قبل ان یحد شر منه حین حد لانّ الحدود کفارات فکیف تردّونها فى احسن حالته و تقبلونها فى شر حالته، و ذهب الشعبى الى انّ حد القذف یسقط بالتوبة، و قال الاستثناء یرجع الى الکلّ، و عامة العلماء على انّه لا یسقط بالتوبة الّا ان یعفو عنه المقذوف فیسقط کالقصاص یسقط بالعفو و لا یسقط بالتوبة، فان قیل اذا قبلتم شهادته بعد التوبة فما معنى قوله: «أَبَداً»؟
قیل معناه لا تقبل ابدا ما دام هو مصرّ على قذفه، لانّ ابدا کل انسان مدته على ما یلیق بحاله کما یقال لا تقبل شهادة الکافر ابدا یعنى ما دام کافرا.
«الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» اى یقذفون نساء هم بالزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ» یشهدون على صحّة ما قالوا، «إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» غیر انفسهم، «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص اربع شهادات برفع العین على خبر الابتداء، اى فشهادة احدهم الّتى تدر الحد اربع شهادات باللّه، و قرأ الآخرون اربع بالنصب اى فشهادة احدهم ان یشهد اربع شهادات باللّه انّه لمن الصادقین..
«الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ» قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة اللَّه بالرفع، و قرأ رویس عن یعقوب «غضب اللَّه» بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لانّ اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فى الاغلب، فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها، و رفع قوله: «لعنة اللَّه و غضب اللَّه» على انّ کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الّذى بعده خبره، و المبتدا مع الخبر جملة هى خبر انّ، و التقدیر انّه اى انّ الامر لعنة اللَّه علیه، و ان الشأن غضب اللَّه علیها کما قال اللَّه تعالى: «وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ»، عند من خفف، و التقدیر انّه الحمد للَّه على معنى ان الامر او الشأن الحمد للَّه. و قرأ نافع غضب اللَّه بکسر الضاد و فتح الباء على الفعل الماضى و رفع اسم اللَّه و الوجه انّ ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب اللَّه علیها. و روى ابن حسان عن یعقوب ان غضب اللَّه بفتح الضّاد و و نصب الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل، و جر اسم اللَّه باضافة غضب الیه. و قرأ الباقون انّ بالتشدید فى الحرفین و لعنة اللَّه و غضب اللَّه بالنصب فیهما و اضافتهما الى اللَّه و الوجه انّ «انّ» مشدّدة على اصلها، و هى تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کلّ واحد من لعنة اللَّه و غضب اللَّه اسم انّ، و الجار و المجرور الّذى بعده خبر انّ، و قرأ حفص عن عاصم «و الخامسة» بالنصب اعنى الثانیة، و الوجه انه عطف على قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ».
من قوله: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ»، و تشهد الخامسة اى الشهادة الخامسة، و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم، «وَ الْخامِسَةَ» بالرفع و لم یختلفوا فى الخامسة الاولى انّها بالرفع و الوجه فى الثانیة انها معطوفة على موضع «أَنْ تَشْهَدَ» لانّ موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر، و یدرءوا عنها العذاب، شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة، فهى عطف على موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و انّ غضب اللَّه فى موضع الخبر، و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها، و اما الرفع المتفق علیه فى الخامسة الاولى فوجهه انّه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ» من ان یکون رفعا او نصبا على ما سبق، فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه، و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها على المعنى، لانّ معنى قوله: «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ» علیهم اربع شهادات، او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة على هذا الموضع. اما سبب نزول این آیت لعان، بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند، عاصم بن عدى العجلانى الانصارى برخاست گفت یا رسول اللَّه جعلنى اللَّه فداک. اگر کسى با اهل خود اجنبى بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهى وى هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست؟ و رسول خدا این چنین سؤال کراهیت داشتى و از آن نهى کردى عاصم بر روى رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد، بعد از آن به هفتهاى قضاء الهى چنان بود که عویمر عجلانى که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید، و قیل بشر بن سحما، با زن وى خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده، این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا للَّه هنوز هفتهاى گذشت که من آن سؤال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وى بودند، عاصم با رسول خدا بگفت، رسول عویمر را بر خواند گفت: اتّق اللَّه فى زوجتک و ابنة عمّک فلا تقذفها بالبهتان، عویمر سوگند یاد کرد گفت: و اللَّه الّذى لا اله الّا هو انّى لصادق. و اللَّه که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوى نرسیدم، و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من، رسول خدا خوله را گفت: اتقى اللَّه و لا تخبرینى الّا بما صنعت.
خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما مىآید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد، و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وى سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد، رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وى پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت، عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت: و اللَّه انى لصادق و یجعل اللَّه لى مخرجا، همان ساعت جبرئیل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت: یا عویمر قد نزلت فیک و فى زوجتک و فى صاحبک فقرا علیه الآیات.
پس رسول خدا بفرمود تا ندا زدند که الصّلاة جامعة، ایشان را بمسجد حاضر کرد بعد از نماز دیگر، آن گه گفت برخیز یا عویمر بگو اشهد باللّه انّ خولة لزانیة و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، دوم بار رسول او را تلقین کرد که بگو اشهد باللّه انّى رأیت شریکا على بطنها و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، سوم بار او را تلقین کرد که بگوى
اشهد باللّه انها حبلى من غیرى و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، چهارم بار او را تلقین کرد که بگو، اشهد باللّه انّى ما قربتها منذ اربعة اشهر و و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت: پنجم بار او را تلقین کرد که بگو لعنة اللَّه على عویمر ان کان من الکاذبین، عویمر چنان بگفت، پس رسول بفرمود تا عویمر بنشست و خوله را گفت تو مىبرخیز و بگو اشهد باللّه ما انا بزانیة و انّ عویمرا لمن الکاذبین، دوم بار
اشهد باللّه انّه ما رأى شریکا على بطنى و انّه لمن الکاذبین، سوم بار
اشهد باللّه انّى حبلى منه و انّه لمن الکاذبین، چهارم بار
اشهد باللّه انّه مار آنى قطّ على فاحشة و انّه لمن الکاذبین، پنجم بار
غضب اللَّه على خولة ان کان من الصّادقین.
پس رسول خدا میان ایشان فرقت افکند فرقتى مؤبّد
ثم قال: انظروا فان جاءت بولد اسحم ادعج العینین عظیم الالیتین خداج الساقین فلا احسب عویمرا الّا قد صدق علیها، و ان جاءت به احیمر کانه و حرة فلا احسب عویمرا الّا قد کذب علیها، فجاءت به على النعت الّذى نعت رسول اللَّه من تصدیق عویمر فقال (ص): «لو لا الایمان لکان لى و لها شأن» و لقد رأى ذلک الولد امیرا من امراء الامصار و ما یدرى احد من ابوه.
فصل
بدانک در لعان حضور حاکم یا نایب حاکم شرطست و تلقین کلمات لعان هم چنان که رسول خدا عویمر و خوله را تلقین کرد شرطست، تا آن که اگر یک کلمه خود بگوید بىتلقین امام محسوب نباشد و تغلیظ در لعان بمکان و زمان شرطست، امّا المکان فبین الرّکن و المقام ان کان بمکّة و عند المنبر ان کان بالمدینة و فى المسجد الجامع عند المنبر فى سائر البلاد، و امّا الزّمان ان یکون بعد صلواة العصر، چون مرد از لعان فارغ گشت فرقت افتاد میان مرد و زن و آن زن برو حرام گشت حرمتى مؤبّد و نسب فرزند از وى بریده گشت و حد قذف از وى بیفتاد و بر زن حدّ زنا واجب گشت، اگر محصنه باشد رجم و اگر بنا شد جلد و تغریب، پس اگر زن خواهد که آن حد از خویشتن بیفکند او نیز لعان کند چنان که ربّ العزه گفت: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ»، این عذاب بمذهب شافعى حدّ است و بمذهب بو حنیفه حبس، فعند ابى حنیفة لا حدّ على من قذف زوجته بل موجبه اللعان فان لم یلاعن یحبس حتى یلاعن، و عند الشافعى اللعان حجّة صدقه، و القاذف اذا قعد عن اقامة الحجّة على صدقه لا یحبس بل یحدّ کقاذف الاجنبى اذا قعد عن اقامة البیّنة.
قوله: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ»، الجواب مضمر لدلالة القصة علیه، تأویله و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته لقامت الفضیحة و النکال على الکاذب منهما و لو لا انه تواب حکیم لم یجد الکاذب منهما سبیلا الى التّوبة و لا نجاة من النار.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الثالثة
اسم من لم یزل حامدا لنفسه محمودا، اسم من لم یزل واحدا فى عزّه موجودا، اسم من لم یزل احدا فردا معبودا، اسم من لم یزل صمدا بالطلبات مقصودا، نام خداوندى نکو نام در هر نام، و ستوده بهر هنگام، ستوده خود بى ستاینده، و بزرگ عز بى پرستش بنده. خداوندى حکیم راست دان، علیم پاک دان مهربان کاردان، بخشاینده روزى رسان. خداوندى که در آمد هر چیز از وى و باز گشت همه چیز با وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، قوام هفت آسمان و هفت زمین بداشت وى. کار آن بحکم وى تدبیر آن بعلم وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن مشیت وى، داشت آن بحفظ وى، توان آن بعون وى، پادشاهى که از حال رهى آگاه است، و رهى را نیک پشت و پناه است، خود دارنده و خود سازنده که خود کردگار و خود پادشاه است، آفریننده و رواننده آفتاب و ماه است، روشن کننده دلهاى سیاهست، خداوندى که یاد وى راحت روح است و آسایش دل مجروح است، اسرار عارفان بیاد وصال وى مشروح است، ارواح عاشقان گوى وار در خم چوگان ذکر وى مطروح است. اى راد مرد چند که در خوابى بیدار شود که وقت صباح است، و گر در خمار شرابى هین که پرتو حق صبوح است.
آفتاب بر آمد اى نگارین دیرست
گر بر سر تو نتابد از ادبارست
دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوى است و یک جوهر معنى نه، همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه:
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
اینست که رب العالمین گفت: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» درویشى را پرسیدند چه دلیل است بر هستى خداى؟ گفت: لقد اغنى الصباح عن المصباح، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.
و فى کل شیء له آیة
تدلّ على انّه واحد
اى جوانمرد اگرت روزى آفتاب معرفت از فلک کبریا بتا بدو دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وى گشتهاى نعلى کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبى که قید تو شده حلقهاى سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
قوله: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» عالمیان سه گروهاند: عامه خلقند و خواص حضرتند، و خاص الخواصند، عامه خلق اگر زنا کنند حدّ ایشان بزبان شریعت تازیانه است یا رجم، مصطفى علیه السلام گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرجم»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «أقیلوا ذوى الهیئات عثراتهم الّا الحدود».
اما زنا خاصگیان منظر چشم است، مصطفى علیه السلام گفت: «زنا العیون النّظر»
و حد ایشان غضّ البصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذ و شهوات نفس است اگر چه مباح بود، قال النبى (ص) «غضّوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم».
و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق، اگر غیرى را بسرّ خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علائق و اعتزال از خلائق، قال اللَّه تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». قوله: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»، قال بعضهم ان کنتم من اهل مودّتى و محبتى فخالفوا من یخالف امرى و یرتکب نهیى فلا یکون محبّا من یصبر على مخالفة حبیبه قال. الجنید: الشفقة على المخالفین کالاعراض عن الموافقین، جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن، رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن. امّا بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول اللَّه تعالى: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»، و اعجب آنست که میفرماید ما را که: رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وى ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصى از وى نمىبرد و توبه و عفو بر وى عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» چون با عاصى گنهکار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است.
پیر طریقت گفت: اى کارنده غم پشیمانى در دلهاى آشنایان، اى افکننده سوز در دلهاى تائبان، اى پذیرنده گناه کاران و معترفان، کس باز نیامد تا باز نیاوردى، و کس راه نیافت تا دست نگرفتى، دست گیر که جز زتو دستگیر نیست، دریاب که جز ز تو پناه نیست و سؤال ما را جز ز تو جواب نیست، و درد ما را جز ز تو دارو نیست، و از این غم ما را جز از تو راحت نیست. «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان اللَّه رانند تا طایفهاى مؤمنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طائفه، یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و اللَّه ایشان را از آن معصوم داشته، یا نه که وقتى بر ایشان رفته و اللَّه ایشان را بستر خود نگاه داشته و على رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده، در هر دو حال نعمتى عظیم از اللَّه بر خود بدانند و در شکر و سپاسدارى بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهى هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور، خداوند ابذل عیب ما نگر و بعزّ بىعیبى خود بناتوانى ما نگر، و به بردبارى خود بدرویشى ما نگر، و بمهربانى خود ببدبندگى و عجز ما نگر، و به نیک خدایى و فضل خود فرو گذار سزاى ما در سزاى خود، و جفاء ما در وفاء خود، و آن ما، در آن خود.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً» الایة.. الناس اشکال فکلّ یطیر مع شکله و کلّ یساکن مع مثله، و انشد.
عن المرء لا تسأل و ابصر قرینه
فکلّ قرین بالمقارن یقتدى
اهل الفساد فالفساد یجمعهم و ان تنأت دیارهم، و اهل السداد فالسّداد یجمعهم و ان تباعد مزارهم.
آفتاب بر آمد اى نگارین دیرست
گر بر سر تو نتابد از ادبارست
دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوى است و یک جوهر معنى نه، همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه:
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
اینست که رب العالمین گفت: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» درویشى را پرسیدند چه دلیل است بر هستى خداى؟ گفت: لقد اغنى الصباح عن المصباح، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.
و فى کل شیء له آیة
تدلّ على انّه واحد
اى جوانمرد اگرت روزى آفتاب معرفت از فلک کبریا بتا بدو دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وى گشتهاى نعلى کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبى که قید تو شده حلقهاى سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
قوله: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» عالمیان سه گروهاند: عامه خلقند و خواص حضرتند، و خاص الخواصند، عامه خلق اگر زنا کنند حدّ ایشان بزبان شریعت تازیانه است یا رجم، مصطفى علیه السلام گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرجم»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «أقیلوا ذوى الهیئات عثراتهم الّا الحدود».
اما زنا خاصگیان منظر چشم است، مصطفى علیه السلام گفت: «زنا العیون النّظر»
و حد ایشان غضّ البصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذ و شهوات نفس است اگر چه مباح بود، قال النبى (ص) «غضّوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم».
و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق، اگر غیرى را بسرّ خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علائق و اعتزال از خلائق، قال اللَّه تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». قوله: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»، قال بعضهم ان کنتم من اهل مودّتى و محبتى فخالفوا من یخالف امرى و یرتکب نهیى فلا یکون محبّا من یصبر على مخالفة حبیبه قال. الجنید: الشفقة على المخالفین کالاعراض عن الموافقین، جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن، رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن. امّا بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول اللَّه تعالى: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»، و اعجب آنست که میفرماید ما را که: رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وى ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصى از وى نمىبرد و توبه و عفو بر وى عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» چون با عاصى گنهکار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است.
پیر طریقت گفت: اى کارنده غم پشیمانى در دلهاى آشنایان، اى افکننده سوز در دلهاى تائبان، اى پذیرنده گناه کاران و معترفان، کس باز نیامد تا باز نیاوردى، و کس راه نیافت تا دست نگرفتى، دست گیر که جز زتو دستگیر نیست، دریاب که جز ز تو پناه نیست و سؤال ما را جز ز تو جواب نیست، و درد ما را جز ز تو دارو نیست، و از این غم ما را جز از تو راحت نیست. «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان اللَّه رانند تا طایفهاى مؤمنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طائفه، یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و اللَّه ایشان را از آن معصوم داشته، یا نه که وقتى بر ایشان رفته و اللَّه ایشان را بستر خود نگاه داشته و على رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده، در هر دو حال نعمتى عظیم از اللَّه بر خود بدانند و در شکر و سپاسدارى بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهى هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور، خداوند ابذل عیب ما نگر و بعزّ بىعیبى خود بناتوانى ما نگر، و به بردبارى خود بدرویشى ما نگر، و بمهربانى خود ببدبندگى و عجز ما نگر، و به نیک خدایى و فضل خود فرو گذار سزاى ما در سزاى خود، و جفاء ما در وفاء خود، و آن ما، در آن خود.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً» الایة.. الناس اشکال فکلّ یطیر مع شکله و کلّ یساکن مع مثله، و انشد.
عن المرء لا تسأل و ابصر قرینه
فکلّ قرین بالمقارن یقتدى
اهل الفساد فالفساد یجمعهم و ان تنأت دیارهم، و اهل السداد فالسّداد یجمعهم و ان تباعد مزارهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» ایشان که این دروغ بزرگ آوردند «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» گروهى از شما، «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» مپندارید که آن بتر بود شما را «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» که آن بهتر بود شما را، « «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» هر مردى را از ایشان، «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» پاداش آنچه کرد از بدو گفت از دروغ، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ» و آن مرد که بپذیرفت و بر دست گرفت مهینه آن کار و برزیدن آن قصه از ایشان، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۱) او راست عذابى بزرگ.
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» مؤمنان و مؤمنات بخویشتن خویش و مادر خویش و همدینان خویش ظنّ نیک بردندى آن پنداشت و آن ظن که بمادر خویش برند و بهمدینان خویش، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (۱۲) و چرا نگفتند این دروغى است بزرگ و آشکارا.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» چرا بر آنچه گفتند چهار گواه نیاوردند، «فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ» اکنون که گواهان نیاوردند، «فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (۱۳) ایشان نزدیک خدا دروغزنانند.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» و اگر نه فضل خدا بودى بر شما و بخشایش او درین جهان و در آن جهان، «لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۱۴) بشما رسیدى در آنچه پیش مىبردید و میراندید آن سخن عذابى بزرگ.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» آن گه که از دهن یکدیگر فرا مىستدید بر زبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» و مىگفتید بدهنهاى خویش چیزى که نمىدانستید که آن چیست، «وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» و مىپنداشتید که چیزى اندک است و کارى سهل سبک. «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» (۱۵) و آن بنزدیک خداى سخنى بود بزرگ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» و چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» گفتید نرسد ما را نیاید و نه سزد ما را که در سخن آریم این دروغ را «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» (۱۶) پاکا خداوندا، این دروغى بزرگ است ناتواند بود.
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ» پند میدهد اللَّه شما را، «أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (۱۷) که با چنین سخن گردید هرگز اگر گرویدگانید.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» و پیدا میکند اللَّه شما را بسخنان خویش نشانهاى پسند خویش. «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۱۸) و اللَّه داناست پاک دانش راست دان.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ» ایشان که مىدوست دارند، «أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا» که آشکار گردد و پدید آید در میان گرویدگان زشت نامى و زشت کارى، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» ایشان راست عذابى دردناک درین جهان و در آن جهان، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۱۹) و اللَّه داند و شما ندانید.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى و رحمت او بودى، «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۲۰) و آنچه اللَّه سخت مهربانست و بخشانیده
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدهاند، «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» بر پى دیو مایستید، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ» و هر که در پى دیو رود، «فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» دیو او را بزشتکارى فرماید و ناپسند، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گرنه فضل اللَّه بودى بر شما و بخشایش او، «ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» از شما هیچکس هنرى نیامدى و پاک و خداى را یکتا شناس، «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» لکن اللَّه پاک میکند او را که خواهد، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۲۱) و اللَّه شنواست دانا.
«وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» مبادا که سوگند خوراد یا سستى کناد خداوندان فضل از شما و خداوندان دستگاه و توان، «أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبى» که چیزى دهند خویشاوندان را، «وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و درویشان و هجرت کنندگان از بهر خداى، «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» و ایدون باد که در گذارند و از پاداش رو گردانند، «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» دوست ندارید که بیامرزد خداى شما را، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۲۲) و اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» ایشان که مىدشنام دهند آزاد زنان پاکان را و از بدى و بدان ناآگاهان را، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» لعنت بر ایشان درین جهان و در ان جهان، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۲۳) و ایشانراست عذابى بزرگ.
«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» آن روز که گواهى دهد بر ایشان زبانهاى ایشان، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ» و دستها و پایهاى ایشان، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (۲۴) بآنچه میکردند.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» آن روز آنست که تمام بایشان گزارد آن خداى بسزا پاداش ایشان بسزا، «وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (۲۵) و فردا بدانند که اللَّه است براستى خداى و بخدایى سزا و خدایى را آشکارا.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» سخنان پلید مردان پلید را سزاست،، «وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و مردان پلید سخنان پلید را اندو ایشان سزااند که آن را گویند. «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ» و سخنان پاک مردان پاک را سزاست،، «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ» و مردان پاک سخنان پاک را اندو آن ایشان را سزد. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» ایشان بىگناهند و پاک بگواهى اللَّه از آنچه میگویند.
«لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۲۶) ایشانراست آمرزش و روزى آزاده بى رنج نیکو «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» در هیچ خانه مروید مگر در خانههاى خویش، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» تا آن گه که بر رسید که هیچ مردم هست، «وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها» و در هیچ خانه مروید تا پیش سلام نکنید بر اهل آن، «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۲۷) آن به است شما را تا مگر پند پذیرید.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً» اگر در آن خانه کسى نیابید. «فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ» در مروید در آن تا آن گه که شما را دستورى دهند، «وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا» و اگر شما را گویند باز گردید، «فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ» باز گردید این چه شما را گفتم شما را به و این پسندیدهتر و پاکتر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۲۸) و خداى بآنچه میکنید دانا است.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» بر شما ننگى نیست، «أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» که در خانههایى روید و جایهایى بگذاشته بىنشیننده در آن، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» که شما را در آن حاجتى بود و نفعى، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» (۲۹) و اللَّه میداند آشکاراى کار شما که میکنید و نهان که در دل میدارید.
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» مؤمنان و مؤمنات بخویشتن خویش و مادر خویش و همدینان خویش ظنّ نیک بردندى آن پنداشت و آن ظن که بمادر خویش برند و بهمدینان خویش، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (۱۲) و چرا نگفتند این دروغى است بزرگ و آشکارا.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» چرا بر آنچه گفتند چهار گواه نیاوردند، «فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ» اکنون که گواهان نیاوردند، «فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (۱۳) ایشان نزدیک خدا دروغزنانند.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» و اگر نه فضل خدا بودى بر شما و بخشایش او درین جهان و در آن جهان، «لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۱۴) بشما رسیدى در آنچه پیش مىبردید و میراندید آن سخن عذابى بزرگ.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» آن گه که از دهن یکدیگر فرا مىستدید بر زبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» و مىگفتید بدهنهاى خویش چیزى که نمىدانستید که آن چیست، «وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» و مىپنداشتید که چیزى اندک است و کارى سهل سبک. «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» (۱۵) و آن بنزدیک خداى سخنى بود بزرگ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» و چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» گفتید نرسد ما را نیاید و نه سزد ما را که در سخن آریم این دروغ را «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» (۱۶) پاکا خداوندا، این دروغى بزرگ است ناتواند بود.
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ» پند میدهد اللَّه شما را، «أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (۱۷) که با چنین سخن گردید هرگز اگر گرویدگانید.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» و پیدا میکند اللَّه شما را بسخنان خویش نشانهاى پسند خویش. «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۱۸) و اللَّه داناست پاک دانش راست دان.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ» ایشان که مىدوست دارند، «أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا» که آشکار گردد و پدید آید در میان گرویدگان زشت نامى و زشت کارى، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» ایشان راست عذابى دردناک درین جهان و در آن جهان، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۱۹) و اللَّه داند و شما ندانید.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى و رحمت او بودى، «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۲۰) و آنچه اللَّه سخت مهربانست و بخشانیده
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدهاند، «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» بر پى دیو مایستید، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ» و هر که در پى دیو رود، «فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» دیو او را بزشتکارى فرماید و ناپسند، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گرنه فضل اللَّه بودى بر شما و بخشایش او، «ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» از شما هیچکس هنرى نیامدى و پاک و خداى را یکتا شناس، «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» لکن اللَّه پاک میکند او را که خواهد، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۲۱) و اللَّه شنواست دانا.
«وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» مبادا که سوگند خوراد یا سستى کناد خداوندان فضل از شما و خداوندان دستگاه و توان، «أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبى» که چیزى دهند خویشاوندان را، «وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و درویشان و هجرت کنندگان از بهر خداى، «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» و ایدون باد که در گذارند و از پاداش رو گردانند، «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» دوست ندارید که بیامرزد خداى شما را، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۲۲) و اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» ایشان که مىدشنام دهند آزاد زنان پاکان را و از بدى و بدان ناآگاهان را، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» لعنت بر ایشان درین جهان و در ان جهان، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۲۳) و ایشانراست عذابى بزرگ.
«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» آن روز که گواهى دهد بر ایشان زبانهاى ایشان، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ» و دستها و پایهاى ایشان، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (۲۴) بآنچه میکردند.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» آن روز آنست که تمام بایشان گزارد آن خداى بسزا پاداش ایشان بسزا، «وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (۲۵) و فردا بدانند که اللَّه است براستى خداى و بخدایى سزا و خدایى را آشکارا.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» سخنان پلید مردان پلید را سزاست،، «وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و مردان پلید سخنان پلید را اندو ایشان سزااند که آن را گویند. «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ» و سخنان پاک مردان پاک را سزاست،، «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ» و مردان پاک سخنان پاک را اندو آن ایشان را سزد. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» ایشان بىگناهند و پاک بگواهى اللَّه از آنچه میگویند.
«لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۲۶) ایشانراست آمرزش و روزى آزاده بى رنج نیکو «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» در هیچ خانه مروید مگر در خانههاى خویش، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» تا آن گه که بر رسید که هیچ مردم هست، «وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها» و در هیچ خانه مروید تا پیش سلام نکنید بر اهل آن، «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۲۷) آن به است شما را تا مگر پند پذیرید.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً» اگر در آن خانه کسى نیابید. «فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ» در مروید در آن تا آن گه که شما را دستورى دهند، «وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا» و اگر شما را گویند باز گردید، «فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ» باز گردید این چه شما را گفتم شما را به و این پسندیدهتر و پاکتر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۲۸) و خداى بآنچه میکنید دانا است.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» بر شما ننگى نیست، «أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» که در خانههایى روید و جایهایى بگذاشته بىنشیننده در آن، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» که شما را در آن حاجتى بود و نفعى، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» (۲۹) و اللَّه میداند آشکاراى کار شما که میکنید و نهان که در دل میدارید.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» اى یسوق سحابا الى حیث یرید، «ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ» اى یجمع بین قطع السحاب المتفرّقة بعضها الى بعض، «ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً» متراکما بعضه فوق بعض، یقال رکمت المتاع و غیره اذا وضعت بعضه فوق بعض، «فَتَرَى الْوَدْقَ» اى المطر، و قیل الودق البرق، و قیل هو المصدر، تقول و دق السّحاب یدق و دقا، «یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» اى وسطه، و هو جمع الخلل کالجبال جمع الجبل، معنى آنست که یا محمّد نبینى اللَّه را که میراند میغ آهسته و با درنگ آن گه پاره پاره با هم میسازد و طبق طبق درهم مىبندد، آن گه تا بر تا مىافکند، و توى بر توى برمینهد تا آب برتابد، و آن گه مجرا در مجرا راست میکند تا قطره راه یابد، و بر آن مجراها موکلان بر گمارد تا بى فرمان نبارد.
روى انّ اللَّه تعالى خلق السّحاب على هیئة الغربال ثم یصب الماء علیه من السّماء صبّا ثم ینزل منه قطرة قطرة لیکون اقرب الى النفع و انفى للضرر
، قوله: «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ» من هاهنا لابتداء الغایة لانّ ابتداء الانزال من السّماء، «مِنْ جِبالٍ» الجبال بدل من السّماء، بدل البعض من الکلّ، و «من» هاهنا ایضا لابتداء الغایة و الضمیر فى فیها یعود الى السّماء، «مِنْ بَرَدٍ» من هاهنا لیبین انّ الجبال من البرد، و المعنى فى السّماء جبال من برد ینحدر منها البرد على السحاب ثمّ على الارض، فیکون المفعول محذوفا، اى ینزّل من جبال السّماء بردا، حاصل این قول آنست که در آسمان کوهها است از برد و رب العزه از آن کوهها برد فرو مىفرستد بر میغ و از میغ بر زمین، قول دیگر آنست که مراد ازین جبال تکثیر و تعظیم است نه عین جبال، چنان که کسى گوید عند فلان جبال مال، یرید مقدار جبال من کثرته، و باین قول «مِنْ جِبالٍ» این «من» صلت است یعنى ینزّل من السماء جبالا من برد، و قیل البرد ماء جامد خلقه اللَّه فى السّحاب ثمّ ینزل، و قیل یصیر فى الهواء بردا، و قال ابن عباس: البرد الثلج، «فَیُصِیبُ بِهِ» اى بالبرد، «مَنْ یَشاءُ» یعنى یصیب بنفعه من یشاء، و یصرف نفعه عن من یشاء، و قیل یصیب بضرره من یشاء فیهلک زرعه و ماله، و یصرف ضرره عن من یشاء فلا یضرّه، «یَکادُ سَنا بَرْقِهِ» السنا عضوء البرق و لمعانه، «یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ» من شدّة ضوء و بریقه، انّما قال ذلک لانّ من نظر الى البرق خیف علیه ذهاب البصر، و قرأ ابو جعفر یذهب بضم الیاء و کسر الهاء من اذهب على انّ الباء زائدة للتوکید کما یقال مددت ثوبه و مددت بثوبه.
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» یصرفهما فى اختلافهما و تعاقبهما یأتى باللّیل و یذهب بالنهار و یأتى بالنهار و یذهب باللّیل
روى ابو هریرة قال قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یوذینى ابن آدم یسب الدّهر و انا الدهر بیدى الامر اقلب اللّیل و النّهار»
: قوله: «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فى ذلک الّذى ذکرت من هذه الاشیاء، «لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» اى دلالة لاهل العقول و البصائر على قدرة اللَّه و توحیده.
«وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ» قرأ حمزة و الکسائى خالق کل دابة بالاضافة، «مِنْ ماءٍ» اى من نطفة و اراد به کلّ حیوان یشاهد فى الدّنیا و لا یدخل فیه الملائکة و الجن لانّ لا نشاهدهم، و قیل یرید به جمیع المخلوقات، و اصل جمیع الخلق من الماء، و ذلک انّ اللَّه تعالى خلق ماء ثم جعل بعضه ریحا فخلق منها الملائکة و بعضه نارا فخلق منها الجن و بعضه طینا فخلق منه آدم، و سأل ابو هریرة رسول اللَّه (ص) مم خلق اللَّه الخلق؟ فقال علیه السلام: «من الماء فمنهم من یمشى»
لما اجتمع العاقل مع غیر العاقل جعل الغلبة للعاقل، فقال فمنهم بلفظ جمع العقلاء، «مَنْ یَمْشِی عَلى بَطْنِهِ» کالحیّات و الحیتان و الدیدان، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى رِجْلَیْنِ» کالانسان و الطّیر، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى أَرْبَعٍ» کالبهائم و السباع، و لم یذکر من یمشى على اکثر من اربع، مثل حشرات الارض لانّها فى الصورة کالتى تمشى على الاربع، و قیل «یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ» یرید به ما یمشى على اکثر من اربع، و قیل ما زاد رجله على الاربع فاعتماده فى مشیه على اربع فى الجهات الاربع، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ» ممّا ذکر و بیّن، «قَدِیرٌ» قادر على الکمال.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» اى احکاما و فرائض، و قیل علامات و دلائل، «وَ اللَّهُ یَهْدِی» یرشد، «مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» الى دین الاسلام، و قیل الى طریق الجنّة.
«وَ یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا» یعنى المنافقین یقولونه، «ثُمَّ یَتَوَلَّى» یعرض عن طاعة اللَّه و رسوله، «فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» اى من بعد قولهم، «آمَنَّا» و یدعوا الى غیر حکم اللَّه، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ» قیل نزلت هذه الآیة فى بشر المنافق کان بینه و بین یهودى خصومة فى ارض فقال الیهودى نتحاکم الى محمّد و قال المنافق نتحاکم الى کعب الاشرف فان محمّدا یحیف علنیا، فانزل اللَّه هذه الآیة و قال: «وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» و الرسول بحکم اللَّه، «إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» عن الحکم، و قیل عن الاجابة.
«وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» اى القضاء لهم لا علیهم، «یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ» طائعین منقادین، الاذعان الاسراع الى الطاعة «أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» اى کفر و نفاق، «أَمِ ارْتابُوا» شکّوا بعد آن آمنوا، «أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ» وضعت کلمة «ام» فى هذین الموضعین بدل بل، و هذا یأتى فى القرآن فى غیر موضع و معنى الآیة، انّهم کذلک. و جاء بلفظ الاستفهام لانّه اشدّ فى الذّم و التوبیخ. «بَلْ أُولئِکَ» الضّرب عن ان یکون رسول اللَّه یحیف على احد فى حکمه، «أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» المنافقون الکافرون، و قیل معناه لیس من جهة الرسول ما یرتاب به و لکنّهم کافرون ظالمون لانفسهم حین امتنعوا من الاذعان لحکم اللَّه و رسوله.
«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ» اى الى کتاب اللَّه و رسوله، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» اى لیحکم النبى بینهم بحکم اللَّه الّذى امر به فى القرآن، «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا» قول النبى، «وَ أَطَعْنا» امره، هذا لیس على طریق الخبر لکنّه تعلیم اداب الشرع، و على معنى انّ المؤمنین کذا ینبغى ان یکونوا، و قول منصوب على انّه خبر کان و اسمه فى قوله: «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا». «وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» الفائزون الباقون فى النعیم المقیم.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» قال ابن عباس فیما ساءه و ستره، «وَ یَخْشَ اللَّهَ» على ما عمل من الذنوب، «وَ یَتَّقْهِ» فیما بعد، و قیل الخشیة خوف مع اعتقاد عظم المخشى، و الاتقاء الاحتراز من العصیان و التقصیر فى المأمور، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» بالثواب و الناجون من العقاب، قرأ ابو عمرو و ابو بکر «یتّقه» بکسر القاف و اسکان الهاء، و قرأ ابو جعفر و یعقوب و قالون عن نافع «و یتقه» بکسر القاف و اختلاس الهاء، و قرأ حفص «و یتقه» باسکان القاف و اختلاس الهاء، و قرأ الباقون «و یتقهى» بکسر القاف و اشباع الهاء، ثمّ رجع الى حدیث المنافقین فقال: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»
جهد الیمین ان یحلف باللّه و لا حلف فوق الحلف باللّه یعنى بذلوا فیها مجهود هم لئن امرنا محمّد بالخروج الى الغزو لغزونا و ذلک انّ المنافقین کانوا یقولون لرسول اللَّه اینما تکن نکن معک، لئن خرجت خرجنا و ان اقمت اقمنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا، فقال اللَّه تعالى: «قُلْ» لهم، «لا تُقْسِمُوا»
لا تحلفوا، تمّ الکلام ثم قال: «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»
اى هذه طاعة معروفة بالقول دون الاعتقاد اى امر عرف منکم انکم تکذبون فیه و تقولون ما لا تفعلون، هذا معنى قول مجاهد، و قیل معناه طاعة بینة خالصة افضل و امثل من یمین باللسان لا یوافقها الفعل، و قال مقاتل بن سلیمان: لیکن منکم طاعة معروفة، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»
عالم بما تظهرون و ما تضمرون، لا یخفى علیه شیء من اعمالکم.
«قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا» تعرضوا عن طاعته، «فَإِنَّما عَلَیْهِ» اى على الرسول، «ما حُمِّلَ» کلّف و امر به من تبلیغ الرسالة و قد بلغها، «وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ» من الاجابة و الطاعة، و قیل انّما علیه ما حمّل و علیکم ما حملتم منسوخ بآیة السیف، «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ» فیما یأمرکم و ینهاکم، «تَهْتَدُوا» الى الحقّ و الرشد و الجنة، «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» اى التبلیغ البیّن.
روى عن علقمة، بن وائل الحضرمى عن ابیه قال سأل سلمة بن یزید الجعفى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فقال یا نبیّ اللَّه ا رأیت ان اقام علینا امراء سألونا حقهم و منعونا حقنا فما تأمرنا، فاعرض عنه، ثم سأله فاعرض عنه، ثم قال فى الثالثة او فى الثانیة فجدبه الاشعث بن قیس، فقال رسول اللَّه (ص): «اسمعوا و اطیعوا فانّما علیهم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم»
، و قال ابو عثمان الحیرى: من امر السّنّة على نفسه قولا و فعلا نطق بالحکمة، و من امر الهوى على نفسه قولا و فعلا نطق بالبدعة، لقول اللَّه عز و جل: «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا».
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ابو العالیه گفت سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا و یاران او پیش از هجرت روزگارى در مکه رنجور بودند و ناآمن از دشمن، رب العزه ایشان را بر اذى کفار صبر میفرمود و دستورى قتال نبود و رسول (ص) پنهان و آشکارا بر دین اسلام دعوت میکرد و بر اذى کافران صبر همى کرد تا او را بهجرت فرمودند، چون بمدینه هجرت کرد مهاجران و مسلمانان هم چنان ناآمن بودند از دشمنان و پیوسته سلاح داشتندى آخر یکى از مهاجران گفت: ما یأتى علینا یوم تأمن فیه و نضع السلاح. و خود روزى ما را نبود که ایمن رویم در زمین مکّه و سلاحها از دست بنهاده، ربّ العزه در شأن ایشان این آیت فرستاد و ایشان را بنصرت و امن و تمکین وعده داد فقال تعالى: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ»، باین قول «مِنْکُمْ» اشارت بمهاجران است، «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» این ارض زمین مکه است، و روا باشد که آیت بر عموم رانند و مراد باین ارض همه زمین باشد در دیار اسلام که رب العزه بساط اسلام در آن بگستراند و دود شرک و کفر باطل ادبار خویش برد و مسلمانان را انبوهى دهد، چنان که گفت تعالى و تقدس: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» و به قال النّبی (ص): «لا یبقى على الارض بیت مدر و لا و بر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام بعز عزیز او ذل ذلیل، امّا ان یعزهم اللَّه فیجعلهم من اهلها، و امّا ان یذلهم فیدینوا لها.»
قوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ادخل اللام لجواب الیمین المضمرة و تقدیر القول فیه یعنى وعد اللَّه و قال و اللَّه یستخلفنهم فى الارض، اى لیورثنّهم ارض الکفار من العرب و العجم، فیجعلهم ملوکها و سکّانها و خلفاء هم فیها، «کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى بنى اسرائیل حیث اهلک الجبابرة بمصر و الشام، و اورثهم ارضهم و دیارهم، قرأ ابو بکر عن عاصم «کما استخلف» بضم التّاء و کسر اللام على ما لم یسم فاعله، و الباقون بفتح التّاء و اللام لقوله: «وَعَدَ اللَّهُ» فقوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»، یعود الیه، فکذلک «کَمَا اسْتَخْلَفَ» و المعنى یستخلفنهم، استخلافا کاستخلافة الّذین من قبلهم. «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ» قال ابن عباس: یوسّع لهم فى البلاد حتى یملکوها و یظهر دینهم الاسلام على سائر الادیان، «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» قرأ ابن کثیر و ابو بکر و یعقوب «و لیبدلنهم» بالتخفیف من الإبدال، و قرأ الباقون «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» بالتشدید من التبدیل، و هما لغتان، و قیل التبدیل تغییر الحال مع بقاء الاصل، و الإبدال جعل الشیء مکان الشیء، «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» قومى گفتند این خوف و امن هر دو در دنیاست، و جماعتى گفتهاند که خوف در دنیاست و امن در قیامت، و فى ذلک ما روى عن النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم قال: «یقول اللَّه عزّ و جل انّى لا اجمع على عبدى خوفین و لا امنین ان خافنى فی الدّنیا آمنته فى الآخرة و ان امننى فى الدّنیا اخفته فى الآخرة».
«یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» هذا نعت حال یراد به الشرط، سیاق این سخن بر سبیل شرط است میگوید ایشان را پس از بیم امن دهیم تا آن گه که مرا مىپرستند و انباز نگیرند این همچنانست که گفته: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» ثم شرط على ذکر نعت الحال فقال: «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» یعنى ما دمتم تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر، رب العالمین جل جلاله این وعده داد پس وعده وفا کرد و دین اسلام را بر همه دینها غلبه داد و مسلمانان را نصرت داد و مؤمنان و دوستان را از دشمنان آمن کرد، و فى ذلک ما روى عدى بن حاتم قال: بینا انا عند النّبی (ص) إذ أتاه رجل فشکا الیه الفاقة ثم اتاه آخر فشکا الیه قطع السبیل، فقال: یا عدى هل رأیت الحیرة؟
قلت لم ارها، قال فان طالت بک حیاة فلترینّ الظّعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لا تخاف احدا الا للَّه، و لئن طالت بک الحیاة لتفتحن کنوز کسرى. قلت کسرى بن هرمز؟ قال: کسرى بن هرمز، و لئن طالت بک الحیاة لترین الرجل یخرج ملء کفه من ذهب او فضّة یطلب من یقبله منه و لا یجد احدا یقبله منه و لیلقین اللَّه احدکم یوم القیامة و لیس بینه و بینه ترجمان یترجم له فلیقولن الم نبعث الیک رسولا فبلغک؟
فیقول بلى، فیقول ا لم اعطک مالا و افضل علیک؟ فیقول بلى، فینظر عن یمینه فلا یرى الّا جهنم و ینظر عن یساره فلا یرى الّا جهنم»، قال: عدى سمعت رسول اللَّه یقول: «اتقوا النار و لو بشق تمرة فمن لم یجد شقّ تمرة فبکلمة طیبة»، قال: عدى فرأیت الظعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لا تخاف الا اللَّه، و کنت فیمن افتتح کنوز کسرى بن هرمز و لئن طالت بکم حیاة لترون ما قال النبىّ یخرج ملء کفه.
و گفتهاند درین آیت دلالت روشن است بر خلافت صدّیق و امامت خلفاء راشدین، لانه بالاجماع لم یتقدمهم فى الفضیلة الى یومنا احد و من بعدهم، مختلف فیهم فاولئک مقطوع بامامتهم و صدق وعد اللَّه فیهم و هم على الدین المرضى من قبل اللَّه تعالى و لقد آمنوا بعد خوفهم و قاموا بسیاسة المسلمین و الذبّ عن حوزة الاسلام احسن قیام. و فى ذلک ما روى سعید بن جمهان عن سفینة قال سمعت النبىّ یقول: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثم یکون ملکا»
ثم قال سفینة لسعید: امسک خلافة ابى بکر سنتین و خلافة عمر عشرا و خلافة عثمان اثنتى عشرة و خلافة علیا ستا.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «الخلافة بعدى فى امّتى فى اربعة: ابى بکر و عمر و عثمان و علىّ»
، و قال بعضهم خلفاء اللَّه عز و جل فى الارض ثلاثة: آدم فى قوله: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً». و داود فى قوله: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»، و ابو بکر فى قوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» اراد به کفران النعمة و لم یزد الکفر باللّه عز و جل، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» العاصون للَّه، قال اهل التفسیر اول من کفر بهذه النعمة و جحد حقّها، الّذین قتلوا عثمان فلما قتلوه غیّر اللَّه ما بهم و ادخل علیهم الخوف حتى صاروا یقتتلون بعد ان کانوا اخوانا. روى حمید بن هلال قال قال عبد اللَّه بن سلام فى عثمان: انّ الملائکة لم تزل محیطة بمدینتکم هذه منذ قدمها رسول اللَّه (ص) حتى الیوم فو اللَّه لئن قتلتموه لیذهبن ثم لا یعودون ابدا، فو اللَّه لا یقتله رجل منهم الّا لقى اللَّه أجذم لا ید له ران سیفه لم یزل مغمودا عنکم، و اللَّه لئن قتلتموه لیسلنّه اللَّه عز و جل علیکم ثم لا یغمده عنکم، امّا قال ابدا و امّا قال الى یوم القیامة فما قتل نبى قطّ الا قتل به سبعون الفا، و لا خلیفة الا قتل به خمسة و ثلاثون الفا، و قیل «مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» یرید به مسیلمة بن حبیب و اهل الیمامة و المرتدین من هذه الامّة، و عن ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه قال: «بشرت هذه الامة بالسناء و الرفعة و التمکین فى الدّین، فمن طلب منهم الدّنیا بعمل الآخرة لم یکن له فى الآخرة نصیب».
قوله: «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ» یعنى المفروضة، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» الواجبة، «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» باجابته الى ما دعاکم الیه، «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» فانها من موجبات الرحمة.
«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» قرأ ابن عامر و حمزة «لا یحسبنّ» بالیاء اى لا یحسبن الّذین کفروا انفسهم معجزین، فیکون المفعول الاوّل محذوفا و یکون قوله: «مُعْجِزِینَ» مفعولا ثانیا، و قرأ الآخرون «لا تَحْسَبَنَّ» بالتاء، یعنى لا تحسبنّ یا محمّد، الّذین کفروا معجزین.
«الَّذِینَ کَفَرُوا» على هذه القراءة مفعول اول و «مُعْجِزِینَ» مفعول ثان، و ابن عامر و حمزة و عاصم یفتحون السین، و الباقون یکسرونها و هما لغتان. قوله: «مُعْجِزِینَ» اى فائتین، و قیل سابقین، تقول اعجزه جعله عاجزا او وجده عاجزا و نسبه الى العجز. «وَ مَأْواهُمُ النَّارُ» اى مرجعهم و منقلبهم و هو استیناف کلام، «وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ» اى لبئس المرجع النّار.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» قال ابن عباس: وجّه رسول اللَّه (ص) غلاما من الانصار یقال له مدلج بن عمرو الى عمر بن الخطاب وقت الظهیرة لیدعوا، فرأى عمر بحالة کره عمر رؤیته ذلک فقال: یا رسول اللَّه وددت لو انّ اللَّه امرنا و نهانا فى حال الاستیذان، فانزل اللَّه عز و جل هذه الآیة، و قال مقاتل نزلت فى اسماء بنت مرشد کان لها غلام کبیر فدخل علیها فى وقت کرهته فاتت رسول اللَّه فقالت: ان خدمنا و غلماننا یدخلون علینا فى حال نکرهها، فانزل اللَّه تعالى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ»، یعنى العبید و الاماء و انّما اضیف الملک الى الید لانّ العرب الاولى یتبایعون بالایدى و انما خصّ بالیمین تخییرا للکلام و استدراکا للیمین. «وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ» من الاحرار، لیس المراد منهم الاطفال الّذین لم یظهروا على عورات النساء بل الّذین عرفوا امر النساء و لکن لم یبلغوا، «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» اى یستأذنوا فى ثلاثة اوقات، «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» وقت مفارقة الفراش و القیام من النوم، «وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ» وقت القیلولة، «وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» وقت النوم و الاوى الى الفراش و انّما خصّ هذه الاوقات لانها ساعات الخلوة و وضع الثیاب و التکشف، فامر العبید و الصبیان بالاستیذان فى هذه الاوقات فامّا غیرهم فیستاذنون فى جمیع الاوقات، «ثَلاثُ عَوْراتٍ» قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر ثلاث بنصب الثّاء بدلا من قوله: «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» و قرأ الآخرون ثلاث بالرفع على انّه خبر مبتداء محذوف و تقدیره هذه الاوقات المذکورة ثلاث عورات لکم، سمّیت هذه الاوقات عورات لانّ الانسان یضع فیها ثیابه فتبدوا عورته، و قیل هذه الاوقات اوقات التجرد و ظهور العورة، فصارت من عورات الزمان فجرى مجرى عورات الأبدان، و قیل هى على اضمار الوقت و تقدیره ثلاثة اوقات عورات فحذف المضاف و اقام المضاف الیه مقامه، فلذلک انث الثلاث، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ» یعنى العبید و الخدم و الصبیان، «جُناحٌ» فى الدخول علیکم بغیر استیذان، «بَعْدَهُنَّ» اى بعد هذه الاوقات الثلاثة، «طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى بَعْضٍ» تأویله فبعضکم بعد تلک الساعات طوّافون على بعض تتباسطون و تتلاقون و تتعاشرون و لا تحتشمون، و هذه اشارة الى انه تکثر الحاجة الیهم فلو شرط الاستیذان فى کل مرّة لشق ذلک علیهم، و صحّ فى الخبر: ان الهرّة لیست بنجسة انّما هى من الطوافین علیکم و الطوافات، یعنى انّها تصحبک اذا خلوت و من صحبک فى خلوتک و استخلى بک فهو طوّاف علیک شبّهها بالممالیک و خدم البیت، الّذین یطوفون على اهلهم للخدمة، و منه قول ابراهیم انّما الهرّة کبعض اهل البیت، و قال ابن عباس: انّما هى من متاع البیت، و قیل شبّهها بمن یطوف للحاجة و المسألة یرید ان الاجر فى مواساتها کالاجر فى مواساة من یطوف للحاجة و المسألة، «کَذلِکَ» اى کبیان الاحکام فى هذه الآیة، «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الامر و النهى، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» فیما یأمر، «حَکِیمٌ» فیما یدبّر. اختلف العلماء فى حکم هذه الآیة، فقال قوم هو منسوخ لا یعمل به. الیوم قیل لابن عباس، کیف ترى فى هذه الآیة امرنا فیها بما امرنا و لا یعمل بها احد؟ فقال ابن عباس: انّه رفیق حلیم یحبّ الستر و لم یکن للقوم ستور و لا حجاب فکان الخدم و الولاید یدخلون فربّما یرون منهم ما لا یحبّون، فامروا بالاستیذان فى تلک العورات و قد بسط اللَّه الرزق و اتخذ الناس الستور فرأى انّ ذلک اغنى عن الاستیذان، و ذهب قوم الى انها غیر منسوخة، روى عن موسى بن ابى عائشة قال سألت الشعبى عن هذه الآیة «لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» أ منسوخة هى؟ قال لا و اللَّه ما نسخت، قلت انّ الناس لا یعملون بها، قال اللَّه المستعان، و عن سعید بن جبیر فى هذه الآیة انّ ناسا یقولون نسخت و اللَّه ما نسخت و لکنّها مما یتهاون به الناس.
قوله: «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ» یرید الاحرار الّذین بلغوا، و الحلم رؤیا البالغ و منه سمّى البلوغ حلما و المحتلم و الحالم البالغ، و الحالم النّائم و المتحلم الّذى یرى الرؤیا، و فى الخبر، من تحلّم فى منامه فلا یخبرنا بتلعب الشیطان به، و معنى الآیة اذا بلغ الاطفال من احرارکم و ارادوا الدخول علیکم فلیستأذنوا فى جمیع الاوقات، «کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى کما استأذن الّذین بلغوا و دخلوا من قبلهم، و قیل یعنى الّذین کانوا مع ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام.
«کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ» دلالاته و احکامه، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قال سعید بن المسیب یستأذن الرّجل على امّه انما انزلت هذه الآیة فى ذلک و سئل حذیفة أ یستأذن الرّجل على والدیه؟ قال نعم، ان لم تفعل رأیت منهما ما تکره قوله: «وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» یعنى العجائز اللاتى قعدن على الولد و الحیض من الکبر فلا یلدن و لا یحضن، واحدتها قاعد بلاهاء لیدل بحذف الهاء على انّه قعود کبر، کما قالوا امرأة حامل لیدلّ بحذف الهاء على انه حمل حبل، و قالوا فى غیر ذلک قاعدة فى بیتها و حاملة على ظهرها، قال ابن قتیبة: سمّیت المرأة قاعدا اذا کبرت لانّها تکثر القعود، و قیل هنّ العجائز اللواتى اذا رآهن الرّجال استقذروهنّ، فامّا من کانت فیها بقیة من جمال و هى محل الشهوة فلا تدخل فى هذه الآیة، «اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً» اى لا یطمعن فى ان تتزوجن لکبرهن، «فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ» عند الرجال و هى الجلباب و الرداء الّذى فوق الثیاب و القناع الّذى فوق الخمار،» فاما الخمار لا یجوز وضعه، و قیل الثیاب، و فى هذه الآیة هى الملاحف و الاستعفاف هاهنا الاستتار بالملاحف، «غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ» اى غیر مبدیات بزینة و التبرج اظهار محاسنها الّتى ینبغى ان تسرها، کالشعر و الذراع و النحر و السّاق اى لا یقصدن بوضعها ان یظهرن زینتهن، و قیل التبرج هاهنا و فى قوله: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى» الخروج من البیت ظاهرة الزّینة. «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» اى التلبس خیر لها من التکشف، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لما یقال، «عَلِیمٌ» بما یقصد و ینوى «لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ» علماء تفسیر مختلفند در سبب نزول این آیت، ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» مسلمانان تحرّج نمودند از مواکلت نابینا و لنگ و بیمار گفتند ما را نهى کردند از خوردن مال بباطل و بهینه اموال طعام است که در پیش نهند و خورند و ایشان عاجزانند و ضعفااند و در خوردن مقاومت اصحا نتوانند و بر ایشان حیف رود و ضیق و آن گه خوردن مال بباطل باشد، ازین سبب تحرج کردند تا رب العزّة این آیت فرستاد و ایشان را رخصت داد در مواکلت ایشان، و باین تأویل «على» بمعنى «فى» است اى لیس علیکم فى مواکلة الاعمى و الاعرج و المریض حرج، سعید بن جبیر گفت و ضحاک: ضعیفان تحرج مینمودند از مواکلت اصحّا از بیم آن که ایشان را کراهیت آید خوردن با ما و ایشان را از آن رنج بود، و معنى آنست که برین ضعیفان حرج نیست که خورند از خانههاى ایشان که نام بردهاند درین آیت. مجاهد گفت اصحاب رسول (ص) بر یکدیگر مهربان و مشفق بودند، وقت بود که ازین ضعیفان یکى در خانه ایشان شدى بطلب طعام و در خانه ایشان طعام نبودى و رد کردن ایشان بى طعام روى نبود همى برخاستند و بخانههاى خویش و پیوند میرفتند و ایشان را با خود میبردند طعام خوردن را، ضعیفان دست بآن طعام نمىبردند و تحرج مىنمودند یعنى که نه مالک طعام ما را خواند و سر طعام آورد تا رب العزه ایشان را درین آیت رخصت داد.
سعید مسیب گفت. جماعتى صحابه با رسول خدا بغزا رفتند و کلید گنجینهها باین ضعیفان و خویشان سپردند و خوردن طعام ایشان را مباح کردند ایشان خود تحرج نمودند و نخوردند یعنى که ایشان غایبند و در غیبت ایشان طعام ایشان نخوریم تا رب العزة ایشان را باین آیت رخصت داد. حسن گفت: معنى آیت آنست که بر نابینا و لنگ و بیمار حرج نیست چون تخلف کند از جهاد، ایشان را تخلف از جهاد این آیت رخصت است، و بقول حسن سخن اینجا تمام شد که: «وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ» پس بر استیناف گفت: «وَ لا عَلى أَنْفُسِکُمْ» اى حرج فى ان تأکلوا من بیوتکم الى آخر الآیة. قومى گفتند «وَ لا عَلى أَنْفُسِکُمْ» تا آخر آیه منسوخ است، در ابتدا در خانههاى یکدیگر بىحجاب میرفتند و طعام که مییافتند میخوردند پس چون آیه آمد که: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» و «لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعامٍ» این منسوخ گشت، و بیشترین علما بر آنند که اینجا نسخ نیست و معنى آن است که: و لا على انفسکم ان تأکلوا من بیوتکم، اى لا حرج علیکم ان تأکلوا من اموال عیالکم و ازواجکم، و بیت المرأة کبیت الزّوج، و قیل «مِنْ بُیُوتِکُمْ» اى بیوت اولادکم، جعل بیوت اولادهم بیوتهم لانّ ولد الرّجل من کسبه و ماله کماله، و فى الحدیث: «انت و مالک لا بیک» «أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ» قرأ حمزة وحده امّهاتکم بکسر الالف و المیم جمیعا. و قرأ الکسائى امّهاتکم بکسر الالف و فتح المیم، و قرأ الباقون بضمّ الالف و فتح المیم. «أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ»
اى بیوت ما ملکتم مفاتحه. قال ابن عباس: عنى بذلک وکیل الرّجل و قیّمه فى ضیعته او ماشیته لا بأس علیه ان یأکل من ثمر ضیعته و یشرب من لبن ماشیته و لا یحمل و لا یدّخر. و قال الضحاک: یعنى من بیوت عبیدکم و ممالیککم و ذلک ان السیّد یملک منزل عبده، و المفاتح الخزائن لقوله: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ». قال عکرمة: اذا ملک الرّجل المفتاح فهو خازن فلا بأس ان یطعم الشیء الیسیر. و قال السدى: الرجل یولى طعامه غیره یقوم علیه فلا بأس ان یأکل منه. و قیل هو ولى الیتیم له ان یتناول من ماله ما قال اللَّه: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ و مفاتحه بیده». «أَوْ صَدِیقِکُمْ» الصدیق هو الّذى صدقک فى مودّته، و قیل هو الّذى یوافقک فى ظاهره و باطنه. قال ابن عباس: الصدیق اکبر من الوالدین الا ترى انّ اهل النّار لم یستغیثوا بالآباء و الامّهات بل قالوا فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم. فرخص اللَّه له ان یأکل من بیته بغیر اذنه، و قیل هو اذا دعاک الى ولیمة فحسب.
و کان الحسن و قتادة بریان دخول الرّجل بیت صدیقه و التحرم بطعامه من غیر استیذان منه فى الاکل بهذه الآیة، و دخل عبد اللَّه بن ادریس على الاعمش منصرفا من املاک و فى کمّه سکر فادخل الاعمش یده فى کمّه و اخذ من الشکر و قرأ «أَوْ صَدِیقِکُمْ» ابن عباس گفت این در شأن حارث بن عمرو فرو آمد که با رسول خدا (ص) بغزا شد و مالک بن زید را خلیفه کرد بر اهل خویش، چون باز آمد او را نزار و ضعیف دید، گفت چه رسید ترا که چنین ضعیف گشتهاى؟ گفت: لم یکن عندى شیء و تحرجت ان اکل من طعامک بغیر اذنک فانزل اللَّه تعالى «أَوْ صَدِیقِکُمْ» معنى آنست که بر مسلمانان تنگى نیست و بزهى نیست که درین خانهها روند که نام ایشان درین آیت بردند و از طعام ایشان خورند اگر چه ایشان حاضر نباشند بشرط آنکه از آن طعام چیزى بر نگیرند که با خود بیرون آرند و نه از آن زادى سازند، این رخصتى است که اللَّه نهاد میان بندگان و لطفى که بفضل خود کرد با ایشان تا از دنائت اخلاق و تنگى نظر دور باشند و بخصال حمیده آراسته.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً»، قومى بودند از عرب بنو لیث بن بکر از بنى کنانه عادت داشتند که تنها نخوردندى بىمهمان، کس بود از ایشان که بامداد تا شبانگاه منتظر مهمان نشستى یا کسى که با وى طعام خوردى پس اگر در شبانگاه هیچکس نیافتندى طعام خوردندى، این آیت ایشان را رخصت آمد که اگر خواهید با هم طعام خورید خواهید پراکنده. عکرمه گفت در شان قومى از انصار فرو آمد که چون بایشان مهمان رسیدى طعام نمیخورند مگر با مهمان، و قومى دیگر طعام با هم نمیخوردند از بیم آنکه یکى بیشتر خورد و یکى کمتر و بر بعضى از ایشان اجحاف رود، رب العزه ایشان را باین آیت رخصت داد که هر دو حالت ایشان را مباح است و در آن حرج نه، اگر خواهند تنها خورند و اگر خواهند بجمع، اشتات جمع شت اى متفرقین، و شتّى جمع شتیت، تقول شت الشیء شتا و شتاتا، و شتّان اسم الفعل بنى على الفتح، و قیل نصب على المصدر و حکى فیه الکسر ایضا.
«فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ» یعنى على اهالیکم و اولادکم، میگوید چون در خانههاى خویش روید بر کسان خویش و عیال و اولاد خویش سلام کنید، و فى ذلک ما روى انس قال اوصانى رسول اللَّه (ص) فقال: «یا انس اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و سلّم على من لقیت من امّتى تکثر حسناتک و اذا دخلت بیتک فسلّم على اهل بیتک یکثر خیر بیتک، و صلى الصّلاة الضحى فانّها صلاة الاوّابین، و ارحم الصغیر و وقر الکبیر تکن من رفقایى یوم القیامة».
و قیل اذا دخلتم بیوتا خالیة لا احد فیه فسلّموا على انفسکم اى قولوا السّلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین، ذکره قتادة و قال: حدثنا انّ الملائکة ترد علیه، و قال ابن عباس: هو المسجد اذ دخلته فقل السّلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین. و فى روایة اخرى عن ابن عباس قال: ان لم یکن فى البیت احد فلیقل السّلام علینا من ربّنا و على عباد اللَّه الصالحین، السلام على اهل البیت و رحمة اللَّه.
روى جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا دخلتم بیوتکم فسلّموا على اهلها و اذا طعم احدکم طعاما فلیذکر اسم اللَّه فانّ الشیطان اذا سلّم احدکم لم یدخل بیته و اذا ذکر اسم اللَّه على طعامه فقال لا مبیت لکم و لا عشاء و ان لم یسلم حین یدخل بیته و لم یذکر اسم اللَّه على طعامه قال ادرکتم العشاء و المبیت.
و قیل «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ» یعنى على من فیها من المؤمنین. «المؤمنون کلّهم کنفس واحدة» هذا کقوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ».
و عن ابن مسعود قال قال رسول اللَّه (ص): «السّلام اسم من اسماء اللَّه تعالى فافشوه بینکم فان الرجل المسلم اذا مرّ بالقوم فسلّم علیهم فردّوا علیه کان له علیهم فضل و درجة بذکره ایّاهم بالسلام فان لم یردّوا علیه من هو خیر منهم و اطیب».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا وقف احدکم على المجلس فلیسلم فان بدا له ان یقعد فلیقعد، و اذا قام فلیسلم فان الاولى لیست باحق من الآخرة».
و قیل السلام و آمین فى الدعاء و الصف فى الصّلاة تکرمة هذه الامّة.
و معنى السلام اى لکم السلامة منّى، و قیل السلام اسم من اسماء اللَّه عز و جل و المعنى اللَّه حفیظ علیکم.
«تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» نصب على المصدر اى تحیون انفسکم بما تحیّة، «مُبارَکَةً طَیِّبَةً» مبارکة بالاجر طیبة بالمغفرة. «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» یعنى اذا اراد اللَّه فرض شیء علیکم بیّنة هذا البیان، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» لکى تعقلوا و تفهموا، و قیل لتکونوا عقلاء صالحین.
قوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اى المؤمن من آمن باللّه و رسوله و اطاع رسوله فى جلیل الامر و دقیقه، «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ» کالحجّة و العیدین و کلّ اجتماع فیه، و قیل هو الجهاد، و قیل مجلس تشاور و تدبیر حرب، «لَمْ یَذْهَبُوا» یعنى لم تخرجوا عنه، «حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» اى یستأذنوا رسول اللَّه تعظیما قال المفسرون کان رسول اللَّه اذا صعد المنبر یوم الجمعة و اراد الرّجل ان یخرج من المسجد لحاجة او عذر لم یخرج حتى تقوم بحیال رسول اللَّه بحیث یراه فیعرف انّه انّما قام یستأذن، فیأذن لمن شاء منهم، قال مجاهد: و اذن الامام یوم الجمعة ان یشیر بیده، و قیل هذا اذا لم یکن سبب یمنعه من المقام فان حدث سبب یمنعه من المقام بان یکونوا فى المسجد، فتحیض منهم امرأة او یجنب رجل او عرض له مرض فلا یحتاج الى الاستیذان: مفسران گفتند سبب نزول این آیت آن بود که روز خندق رسول خدا و یاوران در حفر خندق مجتمع بودند و آن کارى جامع بود، بعضى منافقان بىفرمان رسول (ص) و بىاذن وى بیرون شدند رب العالمین این آیت فرستاد گفت مؤمنان ایشانند که مطیع خدا و رسولند بهمه کار و در همه حال و چون در کارى جامع باشند بىدستورى رسول (ص) از آن باز نگردند آن گه گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اصلى عظیم است در اصول تعظیم سنّت و بزرگداشت آن و متابعت آن.
«فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» اى لمن علمت انّ له عذرا، این عمر خطّاب است که با رسول خدا بود در غزاة تبوک دستورى خواست تا باز گردد با اهل خویش رسول خدا او را گفت: انطلق فو اللَّه ما انت بمنافق و لا مر تاب.
«وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ» اى لمن اذنت له لیزول عنهم بالاستغفار ملامة الانصراف، قال قتادة هذا ناسخة لقوله تعالى: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ».
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً» قال ابن عباس معناه احذروا دعاء الرّسول علیکم اذا اسخطتموه فانّ دعاءه موجب لیس کدعاء غیره، میگوید تعرض سخط رسول مکنید و او را بخشم میآورید و از دعاء وى بر خود بترسید، اگر او را بخشم آرید دعاء وى چون دعاء دیگران مپندارید، و حقیقت دانید که دعاء وى موجب است و در حال اجابت آید و چون تیرى سوى نشانه شود. مجاهد گفت معنى آنست که: لا تدعوه باسمه کما یدعوا بعضکم بعضا، رسول را بنام خویش مخوانید که گوئید یا محمّد یا ابا القاسم، لکن بنام تعظیم و تبجیل خوانید که یا نبىّ اللَّه یا رسول اللَّه، فاطمه زهرا او را میگفت یا رسول اللَّه، اى پدر، دیگران فرزندان و زنان و خویشان همچنین میگفتند یا رسول اللَّه، و قیل معناه اذا دعاکم لامر فعجلوا الاجابة و بادروا الیه کقوله: «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ». ثم رجع الى حدیث المنافقین فقال: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» التّسلل خروج خفیا متلطفا، و اللّواذ، الاستتار بالشىء، یقال لاذ بالشیء یلوذ به لیاذا و لاوذ یلاوذ ملاوذة و لواذا، قال الازهرى معنى اللواذ، الخلاف، اى یخالفون خلافا، کلبى گفت رسول خدا (ص) بروز آدینه خطبه کردى و در خطبه عیب منافقان گفتى، ایشان چون آن شنیدندى از راست و چپ نظر کردندى تا خود هیچکس از مؤمنان ایشان را مىبیند یا نه، چون کسى ایشان را ندیدى پوشیده از مسجد بگوشهاى بیرون شدندى، رب العالمین از روى تهدید و وعید گفت: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» میداند اللَّه ایشان را که پنهان در پوشیدگى بیرون میشوند و فردا جزاء ایشان دهد.
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» اى یخالفون امره «و عن» زیادة، و قیل معناه یعرضون عن امره، و قیل بعد امره، کقوله: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ» اى بعد جوع، و الهاء یعود الى اللَّه و قیل الى النبىّ، و الامر هو من امر الدّنیا، و قیل من امر الآخرة، «أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ» اى کفر بعد ایمان، و قیل بلیّة تظهر ما فى قلوبهم من النفاق، و قیل سلطان جائر یسلّط علیهم، و قیل الفتنة للعوام و البلاء للخواصّ و قیل الفتنة مأخوذ بها و البلاء معفوّ عنه و مثاب علیه، «أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» عقوبة شدیدة فى الآخرة.
ثم عظّم نفسه فقال: «أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ملکا و عبیدا، و قیل دلالة على وجوده و توحیده و کمال قدرته، «قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ» من الخیر و الشر و الایمان و النفاق فاحذروا مخالفته، «وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ» یعنى یوم البعث، قرأ یعقوب وحده یرجعون بفتح الیاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون یرجعون بضم الیاء و فتح الجیم، «فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» اى یجزیهم باعمالهم و یعاقبهم علیها، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» لا یخفى علیه خافیة فیهما، روى الاعمش عن شقیق بن سلمة قال: شهدت ابن عباس فى الموسم فقرأ سورة النّور على المنبر و فسّرها فلو سمعت الرّوم لأسلمت.
روى انّ اللَّه تعالى خلق السّحاب على هیئة الغربال ثم یصب الماء علیه من السّماء صبّا ثم ینزل منه قطرة قطرة لیکون اقرب الى النفع و انفى للضرر
، قوله: «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ» من هاهنا لابتداء الغایة لانّ ابتداء الانزال من السّماء، «مِنْ جِبالٍ» الجبال بدل من السّماء، بدل البعض من الکلّ، و «من» هاهنا ایضا لابتداء الغایة و الضمیر فى فیها یعود الى السّماء، «مِنْ بَرَدٍ» من هاهنا لیبین انّ الجبال من البرد، و المعنى فى السّماء جبال من برد ینحدر منها البرد على السحاب ثمّ على الارض، فیکون المفعول محذوفا، اى ینزّل من جبال السّماء بردا، حاصل این قول آنست که در آسمان کوهها است از برد و رب العزه از آن کوهها برد فرو مىفرستد بر میغ و از میغ بر زمین، قول دیگر آنست که مراد ازین جبال تکثیر و تعظیم است نه عین جبال، چنان که کسى گوید عند فلان جبال مال، یرید مقدار جبال من کثرته، و باین قول «مِنْ جِبالٍ» این «من» صلت است یعنى ینزّل من السماء جبالا من برد، و قیل البرد ماء جامد خلقه اللَّه فى السّحاب ثمّ ینزل، و قیل یصیر فى الهواء بردا، و قال ابن عباس: البرد الثلج، «فَیُصِیبُ بِهِ» اى بالبرد، «مَنْ یَشاءُ» یعنى یصیب بنفعه من یشاء، و یصرف نفعه عن من یشاء، و قیل یصیب بضرره من یشاء فیهلک زرعه و ماله، و یصرف ضرره عن من یشاء فلا یضرّه، «یَکادُ سَنا بَرْقِهِ» السنا عضوء البرق و لمعانه، «یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ» من شدّة ضوء و بریقه، انّما قال ذلک لانّ من نظر الى البرق خیف علیه ذهاب البصر، و قرأ ابو جعفر یذهب بضم الیاء و کسر الهاء من اذهب على انّ الباء زائدة للتوکید کما یقال مددت ثوبه و مددت بثوبه.
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» یصرفهما فى اختلافهما و تعاقبهما یأتى باللّیل و یذهب بالنهار و یأتى بالنهار و یذهب باللّیل
روى ابو هریرة قال قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یوذینى ابن آدم یسب الدّهر و انا الدهر بیدى الامر اقلب اللّیل و النّهار»
: قوله: «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فى ذلک الّذى ذکرت من هذه الاشیاء، «لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» اى دلالة لاهل العقول و البصائر على قدرة اللَّه و توحیده.
«وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ» قرأ حمزة و الکسائى خالق کل دابة بالاضافة، «مِنْ ماءٍ» اى من نطفة و اراد به کلّ حیوان یشاهد فى الدّنیا و لا یدخل فیه الملائکة و الجن لانّ لا نشاهدهم، و قیل یرید به جمیع المخلوقات، و اصل جمیع الخلق من الماء، و ذلک انّ اللَّه تعالى خلق ماء ثم جعل بعضه ریحا فخلق منها الملائکة و بعضه نارا فخلق منها الجن و بعضه طینا فخلق منه آدم، و سأل ابو هریرة رسول اللَّه (ص) مم خلق اللَّه الخلق؟ فقال علیه السلام: «من الماء فمنهم من یمشى»
لما اجتمع العاقل مع غیر العاقل جعل الغلبة للعاقل، فقال فمنهم بلفظ جمع العقلاء، «مَنْ یَمْشِی عَلى بَطْنِهِ» کالحیّات و الحیتان و الدیدان، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى رِجْلَیْنِ» کالانسان و الطّیر، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى أَرْبَعٍ» کالبهائم و السباع، و لم یذکر من یمشى على اکثر من اربع، مثل حشرات الارض لانّها فى الصورة کالتى تمشى على الاربع، و قیل «یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ» یرید به ما یمشى على اکثر من اربع، و قیل ما زاد رجله على الاربع فاعتماده فى مشیه على اربع فى الجهات الاربع، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ» ممّا ذکر و بیّن، «قَدِیرٌ» قادر على الکمال.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» اى احکاما و فرائض، و قیل علامات و دلائل، «وَ اللَّهُ یَهْدِی» یرشد، «مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» الى دین الاسلام، و قیل الى طریق الجنّة.
«وَ یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا» یعنى المنافقین یقولونه، «ثُمَّ یَتَوَلَّى» یعرض عن طاعة اللَّه و رسوله، «فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» اى من بعد قولهم، «آمَنَّا» و یدعوا الى غیر حکم اللَّه، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ» قیل نزلت هذه الآیة فى بشر المنافق کان بینه و بین یهودى خصومة فى ارض فقال الیهودى نتحاکم الى محمّد و قال المنافق نتحاکم الى کعب الاشرف فان محمّدا یحیف علنیا، فانزل اللَّه هذه الآیة و قال: «وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» و الرسول بحکم اللَّه، «إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» عن الحکم، و قیل عن الاجابة.
«وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» اى القضاء لهم لا علیهم، «یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ» طائعین منقادین، الاذعان الاسراع الى الطاعة «أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» اى کفر و نفاق، «أَمِ ارْتابُوا» شکّوا بعد آن آمنوا، «أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ» وضعت کلمة «ام» فى هذین الموضعین بدل بل، و هذا یأتى فى القرآن فى غیر موضع و معنى الآیة، انّهم کذلک. و جاء بلفظ الاستفهام لانّه اشدّ فى الذّم و التوبیخ. «بَلْ أُولئِکَ» الضّرب عن ان یکون رسول اللَّه یحیف على احد فى حکمه، «أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» المنافقون الکافرون، و قیل معناه لیس من جهة الرسول ما یرتاب به و لکنّهم کافرون ظالمون لانفسهم حین امتنعوا من الاذعان لحکم اللَّه و رسوله.
«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ» اى الى کتاب اللَّه و رسوله، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» اى لیحکم النبى بینهم بحکم اللَّه الّذى امر به فى القرآن، «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا» قول النبى، «وَ أَطَعْنا» امره، هذا لیس على طریق الخبر لکنّه تعلیم اداب الشرع، و على معنى انّ المؤمنین کذا ینبغى ان یکونوا، و قول منصوب على انّه خبر کان و اسمه فى قوله: «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا». «وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» الفائزون الباقون فى النعیم المقیم.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» قال ابن عباس فیما ساءه و ستره، «وَ یَخْشَ اللَّهَ» على ما عمل من الذنوب، «وَ یَتَّقْهِ» فیما بعد، و قیل الخشیة خوف مع اعتقاد عظم المخشى، و الاتقاء الاحتراز من العصیان و التقصیر فى المأمور، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» بالثواب و الناجون من العقاب، قرأ ابو عمرو و ابو بکر «یتّقه» بکسر القاف و اسکان الهاء، و قرأ ابو جعفر و یعقوب و قالون عن نافع «و یتقه» بکسر القاف و اختلاس الهاء، و قرأ حفص «و یتقه» باسکان القاف و اختلاس الهاء، و قرأ الباقون «و یتقهى» بکسر القاف و اشباع الهاء، ثمّ رجع الى حدیث المنافقین فقال: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»
جهد الیمین ان یحلف باللّه و لا حلف فوق الحلف باللّه یعنى بذلوا فیها مجهود هم لئن امرنا محمّد بالخروج الى الغزو لغزونا و ذلک انّ المنافقین کانوا یقولون لرسول اللَّه اینما تکن نکن معک، لئن خرجت خرجنا و ان اقمت اقمنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا، فقال اللَّه تعالى: «قُلْ» لهم، «لا تُقْسِمُوا»
لا تحلفوا، تمّ الکلام ثم قال: «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»
اى هذه طاعة معروفة بالقول دون الاعتقاد اى امر عرف منکم انکم تکذبون فیه و تقولون ما لا تفعلون، هذا معنى قول مجاهد، و قیل معناه طاعة بینة خالصة افضل و امثل من یمین باللسان لا یوافقها الفعل، و قال مقاتل بن سلیمان: لیکن منکم طاعة معروفة، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»
عالم بما تظهرون و ما تضمرون، لا یخفى علیه شیء من اعمالکم.
«قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا» تعرضوا عن طاعته، «فَإِنَّما عَلَیْهِ» اى على الرسول، «ما حُمِّلَ» کلّف و امر به من تبلیغ الرسالة و قد بلغها، «وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ» من الاجابة و الطاعة، و قیل انّما علیه ما حمّل و علیکم ما حملتم منسوخ بآیة السیف، «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ» فیما یأمرکم و ینهاکم، «تَهْتَدُوا» الى الحقّ و الرشد و الجنة، «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» اى التبلیغ البیّن.
روى عن علقمة، بن وائل الحضرمى عن ابیه قال سأل سلمة بن یزید الجعفى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فقال یا نبیّ اللَّه ا رأیت ان اقام علینا امراء سألونا حقهم و منعونا حقنا فما تأمرنا، فاعرض عنه، ثم سأله فاعرض عنه، ثم قال فى الثالثة او فى الثانیة فجدبه الاشعث بن قیس، فقال رسول اللَّه (ص): «اسمعوا و اطیعوا فانّما علیهم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم»
، و قال ابو عثمان الحیرى: من امر السّنّة على نفسه قولا و فعلا نطق بالحکمة، و من امر الهوى على نفسه قولا و فعلا نطق بالبدعة، لقول اللَّه عز و جل: «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا».
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ابو العالیه گفت سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا و یاران او پیش از هجرت روزگارى در مکه رنجور بودند و ناآمن از دشمن، رب العزه ایشان را بر اذى کفار صبر میفرمود و دستورى قتال نبود و رسول (ص) پنهان و آشکارا بر دین اسلام دعوت میکرد و بر اذى کافران صبر همى کرد تا او را بهجرت فرمودند، چون بمدینه هجرت کرد مهاجران و مسلمانان هم چنان ناآمن بودند از دشمنان و پیوسته سلاح داشتندى آخر یکى از مهاجران گفت: ما یأتى علینا یوم تأمن فیه و نضع السلاح. و خود روزى ما را نبود که ایمن رویم در زمین مکّه و سلاحها از دست بنهاده، ربّ العزه در شأن ایشان این آیت فرستاد و ایشان را بنصرت و امن و تمکین وعده داد فقال تعالى: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ»، باین قول «مِنْکُمْ» اشارت بمهاجران است، «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» این ارض زمین مکه است، و روا باشد که آیت بر عموم رانند و مراد باین ارض همه زمین باشد در دیار اسلام که رب العزه بساط اسلام در آن بگستراند و دود شرک و کفر باطل ادبار خویش برد و مسلمانان را انبوهى دهد، چنان که گفت تعالى و تقدس: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» و به قال النّبی (ص): «لا یبقى على الارض بیت مدر و لا و بر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام بعز عزیز او ذل ذلیل، امّا ان یعزهم اللَّه فیجعلهم من اهلها، و امّا ان یذلهم فیدینوا لها.»
قوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ادخل اللام لجواب الیمین المضمرة و تقدیر القول فیه یعنى وعد اللَّه و قال و اللَّه یستخلفنهم فى الارض، اى لیورثنّهم ارض الکفار من العرب و العجم، فیجعلهم ملوکها و سکّانها و خلفاء هم فیها، «کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى بنى اسرائیل حیث اهلک الجبابرة بمصر و الشام، و اورثهم ارضهم و دیارهم، قرأ ابو بکر عن عاصم «کما استخلف» بضم التّاء و کسر اللام على ما لم یسم فاعله، و الباقون بفتح التّاء و اللام لقوله: «وَعَدَ اللَّهُ» فقوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»، یعود الیه، فکذلک «کَمَا اسْتَخْلَفَ» و المعنى یستخلفنهم، استخلافا کاستخلافة الّذین من قبلهم. «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ» قال ابن عباس: یوسّع لهم فى البلاد حتى یملکوها و یظهر دینهم الاسلام على سائر الادیان، «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» قرأ ابن کثیر و ابو بکر و یعقوب «و لیبدلنهم» بالتخفیف من الإبدال، و قرأ الباقون «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» بالتشدید من التبدیل، و هما لغتان، و قیل التبدیل تغییر الحال مع بقاء الاصل، و الإبدال جعل الشیء مکان الشیء، «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» قومى گفتند این خوف و امن هر دو در دنیاست، و جماعتى گفتهاند که خوف در دنیاست و امن در قیامت، و فى ذلک ما روى عن النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم قال: «یقول اللَّه عزّ و جل انّى لا اجمع على عبدى خوفین و لا امنین ان خافنى فی الدّنیا آمنته فى الآخرة و ان امننى فى الدّنیا اخفته فى الآخرة».
«یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» هذا نعت حال یراد به الشرط، سیاق این سخن بر سبیل شرط است میگوید ایشان را پس از بیم امن دهیم تا آن گه که مرا مىپرستند و انباز نگیرند این همچنانست که گفته: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» ثم شرط على ذکر نعت الحال فقال: «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» یعنى ما دمتم تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر، رب العالمین جل جلاله این وعده داد پس وعده وفا کرد و دین اسلام را بر همه دینها غلبه داد و مسلمانان را نصرت داد و مؤمنان و دوستان را از دشمنان آمن کرد، و فى ذلک ما روى عدى بن حاتم قال: بینا انا عند النّبی (ص) إذ أتاه رجل فشکا الیه الفاقة ثم اتاه آخر فشکا الیه قطع السبیل، فقال: یا عدى هل رأیت الحیرة؟
قلت لم ارها، قال فان طالت بک حیاة فلترینّ الظّعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لا تخاف احدا الا للَّه، و لئن طالت بک الحیاة لتفتحن کنوز کسرى. قلت کسرى بن هرمز؟ قال: کسرى بن هرمز، و لئن طالت بک الحیاة لترین الرجل یخرج ملء کفه من ذهب او فضّة یطلب من یقبله منه و لا یجد احدا یقبله منه و لیلقین اللَّه احدکم یوم القیامة و لیس بینه و بینه ترجمان یترجم له فلیقولن الم نبعث الیک رسولا فبلغک؟
فیقول بلى، فیقول ا لم اعطک مالا و افضل علیک؟ فیقول بلى، فینظر عن یمینه فلا یرى الّا جهنم و ینظر عن یساره فلا یرى الّا جهنم»، قال: عدى سمعت رسول اللَّه یقول: «اتقوا النار و لو بشق تمرة فمن لم یجد شقّ تمرة فبکلمة طیبة»، قال: عدى فرأیت الظعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لا تخاف الا اللَّه، و کنت فیمن افتتح کنوز کسرى بن هرمز و لئن طالت بکم حیاة لترون ما قال النبىّ یخرج ملء کفه.
و گفتهاند درین آیت دلالت روشن است بر خلافت صدّیق و امامت خلفاء راشدین، لانه بالاجماع لم یتقدمهم فى الفضیلة الى یومنا احد و من بعدهم، مختلف فیهم فاولئک مقطوع بامامتهم و صدق وعد اللَّه فیهم و هم على الدین المرضى من قبل اللَّه تعالى و لقد آمنوا بعد خوفهم و قاموا بسیاسة المسلمین و الذبّ عن حوزة الاسلام احسن قیام. و فى ذلک ما روى سعید بن جمهان عن سفینة قال سمعت النبىّ یقول: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثم یکون ملکا»
ثم قال سفینة لسعید: امسک خلافة ابى بکر سنتین و خلافة عمر عشرا و خلافة عثمان اثنتى عشرة و خلافة علیا ستا.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «الخلافة بعدى فى امّتى فى اربعة: ابى بکر و عمر و عثمان و علىّ»
، و قال بعضهم خلفاء اللَّه عز و جل فى الارض ثلاثة: آدم فى قوله: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً». و داود فى قوله: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»، و ابو بکر فى قوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» اراد به کفران النعمة و لم یزد الکفر باللّه عز و جل، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» العاصون للَّه، قال اهل التفسیر اول من کفر بهذه النعمة و جحد حقّها، الّذین قتلوا عثمان فلما قتلوه غیّر اللَّه ما بهم و ادخل علیهم الخوف حتى صاروا یقتتلون بعد ان کانوا اخوانا. روى حمید بن هلال قال قال عبد اللَّه بن سلام فى عثمان: انّ الملائکة لم تزل محیطة بمدینتکم هذه منذ قدمها رسول اللَّه (ص) حتى الیوم فو اللَّه لئن قتلتموه لیذهبن ثم لا یعودون ابدا، فو اللَّه لا یقتله رجل منهم الّا لقى اللَّه أجذم لا ید له ران سیفه لم یزل مغمودا عنکم، و اللَّه لئن قتلتموه لیسلنّه اللَّه عز و جل علیکم ثم لا یغمده عنکم، امّا قال ابدا و امّا قال الى یوم القیامة فما قتل نبى قطّ الا قتل به سبعون الفا، و لا خلیفة الا قتل به خمسة و ثلاثون الفا، و قیل «مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» یرید به مسیلمة بن حبیب و اهل الیمامة و المرتدین من هذه الامّة، و عن ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه قال: «بشرت هذه الامة بالسناء و الرفعة و التمکین فى الدّین، فمن طلب منهم الدّنیا بعمل الآخرة لم یکن له فى الآخرة نصیب».
قوله: «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ» یعنى المفروضة، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» الواجبة، «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» باجابته الى ما دعاکم الیه، «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» فانها من موجبات الرحمة.
«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» قرأ ابن عامر و حمزة «لا یحسبنّ» بالیاء اى لا یحسبن الّذین کفروا انفسهم معجزین، فیکون المفعول الاوّل محذوفا و یکون قوله: «مُعْجِزِینَ» مفعولا ثانیا، و قرأ الآخرون «لا تَحْسَبَنَّ» بالتاء، یعنى لا تحسبنّ یا محمّد، الّذین کفروا معجزین.
«الَّذِینَ کَفَرُوا» على هذه القراءة مفعول اول و «مُعْجِزِینَ» مفعول ثان، و ابن عامر و حمزة و عاصم یفتحون السین، و الباقون یکسرونها و هما لغتان. قوله: «مُعْجِزِینَ» اى فائتین، و قیل سابقین، تقول اعجزه جعله عاجزا او وجده عاجزا و نسبه الى العجز. «وَ مَأْواهُمُ النَّارُ» اى مرجعهم و منقلبهم و هو استیناف کلام، «وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ» اى لبئس المرجع النّار.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» قال ابن عباس: وجّه رسول اللَّه (ص) غلاما من الانصار یقال له مدلج بن عمرو الى عمر بن الخطاب وقت الظهیرة لیدعوا، فرأى عمر بحالة کره عمر رؤیته ذلک فقال: یا رسول اللَّه وددت لو انّ اللَّه امرنا و نهانا فى حال الاستیذان، فانزل اللَّه عز و جل هذه الآیة، و قال مقاتل نزلت فى اسماء بنت مرشد کان لها غلام کبیر فدخل علیها فى وقت کرهته فاتت رسول اللَّه فقالت: ان خدمنا و غلماننا یدخلون علینا فى حال نکرهها، فانزل اللَّه تعالى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ»، یعنى العبید و الاماء و انّما اضیف الملک الى الید لانّ العرب الاولى یتبایعون بالایدى و انما خصّ بالیمین تخییرا للکلام و استدراکا للیمین. «وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ» من الاحرار، لیس المراد منهم الاطفال الّذین لم یظهروا على عورات النساء بل الّذین عرفوا امر النساء و لکن لم یبلغوا، «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» اى یستأذنوا فى ثلاثة اوقات، «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» وقت مفارقة الفراش و القیام من النوم، «وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ» وقت القیلولة، «وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» وقت النوم و الاوى الى الفراش و انّما خصّ هذه الاوقات لانها ساعات الخلوة و وضع الثیاب و التکشف، فامر العبید و الصبیان بالاستیذان فى هذه الاوقات فامّا غیرهم فیستاذنون فى جمیع الاوقات، «ثَلاثُ عَوْراتٍ» قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر ثلاث بنصب الثّاء بدلا من قوله: «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» و قرأ الآخرون ثلاث بالرفع على انّه خبر مبتداء محذوف و تقدیره هذه الاوقات المذکورة ثلاث عورات لکم، سمّیت هذه الاوقات عورات لانّ الانسان یضع فیها ثیابه فتبدوا عورته، و قیل هذه الاوقات اوقات التجرد و ظهور العورة، فصارت من عورات الزمان فجرى مجرى عورات الأبدان، و قیل هى على اضمار الوقت و تقدیره ثلاثة اوقات عورات فحذف المضاف و اقام المضاف الیه مقامه، فلذلک انث الثلاث، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ» یعنى العبید و الخدم و الصبیان، «جُناحٌ» فى الدخول علیکم بغیر استیذان، «بَعْدَهُنَّ» اى بعد هذه الاوقات الثلاثة، «طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى بَعْضٍ» تأویله فبعضکم بعد تلک الساعات طوّافون على بعض تتباسطون و تتلاقون و تتعاشرون و لا تحتشمون، و هذه اشارة الى انه تکثر الحاجة الیهم فلو شرط الاستیذان فى کل مرّة لشق ذلک علیهم، و صحّ فى الخبر: ان الهرّة لیست بنجسة انّما هى من الطوافین علیکم و الطوافات، یعنى انّها تصحبک اذا خلوت و من صحبک فى خلوتک و استخلى بک فهو طوّاف علیک شبّهها بالممالیک و خدم البیت، الّذین یطوفون على اهلهم للخدمة، و منه قول ابراهیم انّما الهرّة کبعض اهل البیت، و قال ابن عباس: انّما هى من متاع البیت، و قیل شبّهها بمن یطوف للحاجة و المسألة یرید ان الاجر فى مواساتها کالاجر فى مواساة من یطوف للحاجة و المسألة، «کَذلِکَ» اى کبیان الاحکام فى هذه الآیة، «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الامر و النهى، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» فیما یأمر، «حَکِیمٌ» فیما یدبّر. اختلف العلماء فى حکم هذه الآیة، فقال قوم هو منسوخ لا یعمل به. الیوم قیل لابن عباس، کیف ترى فى هذه الآیة امرنا فیها بما امرنا و لا یعمل بها احد؟ فقال ابن عباس: انّه رفیق حلیم یحبّ الستر و لم یکن للقوم ستور و لا حجاب فکان الخدم و الولاید یدخلون فربّما یرون منهم ما لا یحبّون، فامروا بالاستیذان فى تلک العورات و قد بسط اللَّه الرزق و اتخذ الناس الستور فرأى انّ ذلک اغنى عن الاستیذان، و ذهب قوم الى انها غیر منسوخة، روى عن موسى بن ابى عائشة قال سألت الشعبى عن هذه الآیة «لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» أ منسوخة هى؟ قال لا و اللَّه ما نسخت، قلت انّ الناس لا یعملون بها، قال اللَّه المستعان، و عن سعید بن جبیر فى هذه الآیة انّ ناسا یقولون نسخت و اللَّه ما نسخت و لکنّها مما یتهاون به الناس.
قوله: «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ» یرید الاحرار الّذین بلغوا، و الحلم رؤیا البالغ و منه سمّى البلوغ حلما و المحتلم و الحالم البالغ، و الحالم النّائم و المتحلم الّذى یرى الرؤیا، و فى الخبر، من تحلّم فى منامه فلا یخبرنا بتلعب الشیطان به، و معنى الآیة اذا بلغ الاطفال من احرارکم و ارادوا الدخول علیکم فلیستأذنوا فى جمیع الاوقات، «کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى کما استأذن الّذین بلغوا و دخلوا من قبلهم، و قیل یعنى الّذین کانوا مع ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام.
«کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ» دلالاته و احکامه، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قال سعید بن المسیب یستأذن الرّجل على امّه انما انزلت هذه الآیة فى ذلک و سئل حذیفة أ یستأذن الرّجل على والدیه؟ قال نعم، ان لم تفعل رأیت منهما ما تکره قوله: «وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» یعنى العجائز اللاتى قعدن على الولد و الحیض من الکبر فلا یلدن و لا یحضن، واحدتها قاعد بلاهاء لیدل بحذف الهاء على انّه قعود کبر، کما قالوا امرأة حامل لیدلّ بحذف الهاء على انه حمل حبل، و قالوا فى غیر ذلک قاعدة فى بیتها و حاملة على ظهرها، قال ابن قتیبة: سمّیت المرأة قاعدا اذا کبرت لانّها تکثر القعود، و قیل هنّ العجائز اللواتى اذا رآهن الرّجال استقذروهنّ، فامّا من کانت فیها بقیة من جمال و هى محل الشهوة فلا تدخل فى هذه الآیة، «اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً» اى لا یطمعن فى ان تتزوجن لکبرهن، «فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ» عند الرجال و هى الجلباب و الرداء الّذى فوق الثیاب و القناع الّذى فوق الخمار،» فاما الخمار لا یجوز وضعه، و قیل الثیاب، و فى هذه الآیة هى الملاحف و الاستعفاف هاهنا الاستتار بالملاحف، «غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ» اى غیر مبدیات بزینة و التبرج اظهار محاسنها الّتى ینبغى ان تسرها، کالشعر و الذراع و النحر و السّاق اى لا یقصدن بوضعها ان یظهرن زینتهن، و قیل التبرج هاهنا و فى قوله: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى» الخروج من البیت ظاهرة الزّینة. «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» اى التلبس خیر لها من التکشف، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لما یقال، «عَلِیمٌ» بما یقصد و ینوى «لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ» علماء تفسیر مختلفند در سبب نزول این آیت، ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» مسلمانان تحرّج نمودند از مواکلت نابینا و لنگ و بیمار گفتند ما را نهى کردند از خوردن مال بباطل و بهینه اموال طعام است که در پیش نهند و خورند و ایشان عاجزانند و ضعفااند و در خوردن مقاومت اصحا نتوانند و بر ایشان حیف رود و ضیق و آن گه خوردن مال بباطل باشد، ازین سبب تحرج کردند تا رب العزّة این آیت فرستاد و ایشان را رخصت داد در مواکلت ایشان، و باین تأویل «على» بمعنى «فى» است اى لیس علیکم فى مواکلة الاعمى و الاعرج و المریض حرج، سعید بن جبیر گفت و ضحاک: ضعیفان تحرج مینمودند از مواکلت اصحّا از بیم آن که ایشان را کراهیت آید خوردن با ما و ایشان را از آن رنج بود، و معنى آنست که برین ضعیفان حرج نیست که خورند از خانههاى ایشان که نام بردهاند درین آیت. مجاهد گفت اصحاب رسول (ص) بر یکدیگر مهربان و مشفق بودند، وقت بود که ازین ضعیفان یکى در خانه ایشان شدى بطلب طعام و در خانه ایشان طعام نبودى و رد کردن ایشان بى طعام روى نبود همى برخاستند و بخانههاى خویش و پیوند میرفتند و ایشان را با خود میبردند طعام خوردن را، ضعیفان دست بآن طعام نمىبردند و تحرج مىنمودند یعنى که نه مالک طعام ما را خواند و سر طعام آورد تا رب العزه ایشان را درین آیت رخصت داد.
سعید مسیب گفت. جماعتى صحابه با رسول خدا بغزا رفتند و کلید گنجینهها باین ضعیفان و خویشان سپردند و خوردن طعام ایشان را مباح کردند ایشان خود تحرج نمودند و نخوردند یعنى که ایشان غایبند و در غیبت ایشان طعام ایشان نخوریم تا رب العزة ایشان را باین آیت رخصت داد. حسن گفت: معنى آیت آنست که بر نابینا و لنگ و بیمار حرج نیست چون تخلف کند از جهاد، ایشان را تخلف از جهاد این آیت رخصت است، و بقول حسن سخن اینجا تمام شد که: «وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ» پس بر استیناف گفت: «وَ لا عَلى أَنْفُسِکُمْ» اى حرج فى ان تأکلوا من بیوتکم الى آخر الآیة. قومى گفتند «وَ لا عَلى أَنْفُسِکُمْ» تا آخر آیه منسوخ است، در ابتدا در خانههاى یکدیگر بىحجاب میرفتند و طعام که مییافتند میخوردند پس چون آیه آمد که: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» و «لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعامٍ» این منسوخ گشت، و بیشترین علما بر آنند که اینجا نسخ نیست و معنى آن است که: و لا على انفسکم ان تأکلوا من بیوتکم، اى لا حرج علیکم ان تأکلوا من اموال عیالکم و ازواجکم، و بیت المرأة کبیت الزّوج، و قیل «مِنْ بُیُوتِکُمْ» اى بیوت اولادکم، جعل بیوت اولادهم بیوتهم لانّ ولد الرّجل من کسبه و ماله کماله، و فى الحدیث: «انت و مالک لا بیک» «أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ» قرأ حمزة وحده امّهاتکم بکسر الالف و المیم جمیعا. و قرأ الکسائى امّهاتکم بکسر الالف و فتح المیم، و قرأ الباقون بضمّ الالف و فتح المیم. «أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ»
اى بیوت ما ملکتم مفاتحه. قال ابن عباس: عنى بذلک وکیل الرّجل و قیّمه فى ضیعته او ماشیته لا بأس علیه ان یأکل من ثمر ضیعته و یشرب من لبن ماشیته و لا یحمل و لا یدّخر. و قال الضحاک: یعنى من بیوت عبیدکم و ممالیککم و ذلک ان السیّد یملک منزل عبده، و المفاتح الخزائن لقوله: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ». قال عکرمة: اذا ملک الرّجل المفتاح فهو خازن فلا بأس ان یطعم الشیء الیسیر. و قال السدى: الرجل یولى طعامه غیره یقوم علیه فلا بأس ان یأکل منه. و قیل هو ولى الیتیم له ان یتناول من ماله ما قال اللَّه: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ و مفاتحه بیده». «أَوْ صَدِیقِکُمْ» الصدیق هو الّذى صدقک فى مودّته، و قیل هو الّذى یوافقک فى ظاهره و باطنه. قال ابن عباس: الصدیق اکبر من الوالدین الا ترى انّ اهل النّار لم یستغیثوا بالآباء و الامّهات بل قالوا فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم. فرخص اللَّه له ان یأکل من بیته بغیر اذنه، و قیل هو اذا دعاک الى ولیمة فحسب.
و کان الحسن و قتادة بریان دخول الرّجل بیت صدیقه و التحرم بطعامه من غیر استیذان منه فى الاکل بهذه الآیة، و دخل عبد اللَّه بن ادریس على الاعمش منصرفا من املاک و فى کمّه سکر فادخل الاعمش یده فى کمّه و اخذ من الشکر و قرأ «أَوْ صَدِیقِکُمْ» ابن عباس گفت این در شأن حارث بن عمرو فرو آمد که با رسول خدا (ص) بغزا شد و مالک بن زید را خلیفه کرد بر اهل خویش، چون باز آمد او را نزار و ضعیف دید، گفت چه رسید ترا که چنین ضعیف گشتهاى؟ گفت: لم یکن عندى شیء و تحرجت ان اکل من طعامک بغیر اذنک فانزل اللَّه تعالى «أَوْ صَدِیقِکُمْ» معنى آنست که بر مسلمانان تنگى نیست و بزهى نیست که درین خانهها روند که نام ایشان درین آیت بردند و از طعام ایشان خورند اگر چه ایشان حاضر نباشند بشرط آنکه از آن طعام چیزى بر نگیرند که با خود بیرون آرند و نه از آن زادى سازند، این رخصتى است که اللَّه نهاد میان بندگان و لطفى که بفضل خود کرد با ایشان تا از دنائت اخلاق و تنگى نظر دور باشند و بخصال حمیده آراسته.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً»، قومى بودند از عرب بنو لیث بن بکر از بنى کنانه عادت داشتند که تنها نخوردندى بىمهمان، کس بود از ایشان که بامداد تا شبانگاه منتظر مهمان نشستى یا کسى که با وى طعام خوردى پس اگر در شبانگاه هیچکس نیافتندى طعام خوردندى، این آیت ایشان را رخصت آمد که اگر خواهید با هم طعام خورید خواهید پراکنده. عکرمه گفت در شان قومى از انصار فرو آمد که چون بایشان مهمان رسیدى طعام نمیخورند مگر با مهمان، و قومى دیگر طعام با هم نمیخوردند از بیم آنکه یکى بیشتر خورد و یکى کمتر و بر بعضى از ایشان اجحاف رود، رب العزه ایشان را باین آیت رخصت داد که هر دو حالت ایشان را مباح است و در آن حرج نه، اگر خواهند تنها خورند و اگر خواهند بجمع، اشتات جمع شت اى متفرقین، و شتّى جمع شتیت، تقول شت الشیء شتا و شتاتا، و شتّان اسم الفعل بنى على الفتح، و قیل نصب على المصدر و حکى فیه الکسر ایضا.
«فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ» یعنى على اهالیکم و اولادکم، میگوید چون در خانههاى خویش روید بر کسان خویش و عیال و اولاد خویش سلام کنید، و فى ذلک ما روى انس قال اوصانى رسول اللَّه (ص) فقال: «یا انس اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و سلّم على من لقیت من امّتى تکثر حسناتک و اذا دخلت بیتک فسلّم على اهل بیتک یکثر خیر بیتک، و صلى الصّلاة الضحى فانّها صلاة الاوّابین، و ارحم الصغیر و وقر الکبیر تکن من رفقایى یوم القیامة».
و قیل اذا دخلتم بیوتا خالیة لا احد فیه فسلّموا على انفسکم اى قولوا السّلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین، ذکره قتادة و قال: حدثنا انّ الملائکة ترد علیه، و قال ابن عباس: هو المسجد اذ دخلته فقل السّلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین. و فى روایة اخرى عن ابن عباس قال: ان لم یکن فى البیت احد فلیقل السّلام علینا من ربّنا و على عباد اللَّه الصالحین، السلام على اهل البیت و رحمة اللَّه.
روى جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا دخلتم بیوتکم فسلّموا على اهلها و اذا طعم احدکم طعاما فلیذکر اسم اللَّه فانّ الشیطان اذا سلّم احدکم لم یدخل بیته و اذا ذکر اسم اللَّه على طعامه فقال لا مبیت لکم و لا عشاء و ان لم یسلم حین یدخل بیته و لم یذکر اسم اللَّه على طعامه قال ادرکتم العشاء و المبیت.
و قیل «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ» یعنى على من فیها من المؤمنین. «المؤمنون کلّهم کنفس واحدة» هذا کقوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ».
و عن ابن مسعود قال قال رسول اللَّه (ص): «السّلام اسم من اسماء اللَّه تعالى فافشوه بینکم فان الرجل المسلم اذا مرّ بالقوم فسلّم علیهم فردّوا علیه کان له علیهم فضل و درجة بذکره ایّاهم بالسلام فان لم یردّوا علیه من هو خیر منهم و اطیب».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا وقف احدکم على المجلس فلیسلم فان بدا له ان یقعد فلیقعد، و اذا قام فلیسلم فان الاولى لیست باحق من الآخرة».
و قیل السلام و آمین فى الدعاء و الصف فى الصّلاة تکرمة هذه الامّة.
و معنى السلام اى لکم السلامة منّى، و قیل السلام اسم من اسماء اللَّه عز و جل و المعنى اللَّه حفیظ علیکم.
«تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» نصب على المصدر اى تحیون انفسکم بما تحیّة، «مُبارَکَةً طَیِّبَةً» مبارکة بالاجر طیبة بالمغفرة. «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» یعنى اذا اراد اللَّه فرض شیء علیکم بیّنة هذا البیان، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» لکى تعقلوا و تفهموا، و قیل لتکونوا عقلاء صالحین.
قوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اى المؤمن من آمن باللّه و رسوله و اطاع رسوله فى جلیل الامر و دقیقه، «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ» کالحجّة و العیدین و کلّ اجتماع فیه، و قیل هو الجهاد، و قیل مجلس تشاور و تدبیر حرب، «لَمْ یَذْهَبُوا» یعنى لم تخرجوا عنه، «حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» اى یستأذنوا رسول اللَّه تعظیما قال المفسرون کان رسول اللَّه اذا صعد المنبر یوم الجمعة و اراد الرّجل ان یخرج من المسجد لحاجة او عذر لم یخرج حتى تقوم بحیال رسول اللَّه بحیث یراه فیعرف انّه انّما قام یستأذن، فیأذن لمن شاء منهم، قال مجاهد: و اذن الامام یوم الجمعة ان یشیر بیده، و قیل هذا اذا لم یکن سبب یمنعه من المقام فان حدث سبب یمنعه من المقام بان یکونوا فى المسجد، فتحیض منهم امرأة او یجنب رجل او عرض له مرض فلا یحتاج الى الاستیذان: مفسران گفتند سبب نزول این آیت آن بود که روز خندق رسول خدا و یاوران در حفر خندق مجتمع بودند و آن کارى جامع بود، بعضى منافقان بىفرمان رسول (ص) و بىاذن وى بیرون شدند رب العالمین این آیت فرستاد گفت مؤمنان ایشانند که مطیع خدا و رسولند بهمه کار و در همه حال و چون در کارى جامع باشند بىدستورى رسول (ص) از آن باز نگردند آن گه گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اصلى عظیم است در اصول تعظیم سنّت و بزرگداشت آن و متابعت آن.
«فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» اى لمن علمت انّ له عذرا، این عمر خطّاب است که با رسول خدا بود در غزاة تبوک دستورى خواست تا باز گردد با اهل خویش رسول خدا او را گفت: انطلق فو اللَّه ما انت بمنافق و لا مر تاب.
«وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ» اى لمن اذنت له لیزول عنهم بالاستغفار ملامة الانصراف، قال قتادة هذا ناسخة لقوله تعالى: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ».
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً» قال ابن عباس معناه احذروا دعاء الرّسول علیکم اذا اسخطتموه فانّ دعاءه موجب لیس کدعاء غیره، میگوید تعرض سخط رسول مکنید و او را بخشم میآورید و از دعاء وى بر خود بترسید، اگر او را بخشم آرید دعاء وى چون دعاء دیگران مپندارید، و حقیقت دانید که دعاء وى موجب است و در حال اجابت آید و چون تیرى سوى نشانه شود. مجاهد گفت معنى آنست که: لا تدعوه باسمه کما یدعوا بعضکم بعضا، رسول را بنام خویش مخوانید که گوئید یا محمّد یا ابا القاسم، لکن بنام تعظیم و تبجیل خوانید که یا نبىّ اللَّه یا رسول اللَّه، فاطمه زهرا او را میگفت یا رسول اللَّه، اى پدر، دیگران فرزندان و زنان و خویشان همچنین میگفتند یا رسول اللَّه، و قیل معناه اذا دعاکم لامر فعجلوا الاجابة و بادروا الیه کقوله: «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ». ثم رجع الى حدیث المنافقین فقال: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» التّسلل خروج خفیا متلطفا، و اللّواذ، الاستتار بالشىء، یقال لاذ بالشیء یلوذ به لیاذا و لاوذ یلاوذ ملاوذة و لواذا، قال الازهرى معنى اللواذ، الخلاف، اى یخالفون خلافا، کلبى گفت رسول خدا (ص) بروز آدینه خطبه کردى و در خطبه عیب منافقان گفتى، ایشان چون آن شنیدندى از راست و چپ نظر کردندى تا خود هیچکس از مؤمنان ایشان را مىبیند یا نه، چون کسى ایشان را ندیدى پوشیده از مسجد بگوشهاى بیرون شدندى، رب العالمین از روى تهدید و وعید گفت: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» میداند اللَّه ایشان را که پنهان در پوشیدگى بیرون میشوند و فردا جزاء ایشان دهد.
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» اى یخالفون امره «و عن» زیادة، و قیل معناه یعرضون عن امره، و قیل بعد امره، کقوله: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ» اى بعد جوع، و الهاء یعود الى اللَّه و قیل الى النبىّ، و الامر هو من امر الدّنیا، و قیل من امر الآخرة، «أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ» اى کفر بعد ایمان، و قیل بلیّة تظهر ما فى قلوبهم من النفاق، و قیل سلطان جائر یسلّط علیهم، و قیل الفتنة للعوام و البلاء للخواصّ و قیل الفتنة مأخوذ بها و البلاء معفوّ عنه و مثاب علیه، «أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» عقوبة شدیدة فى الآخرة.
ثم عظّم نفسه فقال: «أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ملکا و عبیدا، و قیل دلالة على وجوده و توحیده و کمال قدرته، «قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ» من الخیر و الشر و الایمان و النفاق فاحذروا مخالفته، «وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ» یعنى یوم البعث، قرأ یعقوب وحده یرجعون بفتح الیاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون یرجعون بضم الیاء و فتح الجیم، «فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» اى یجزیهم باعمالهم و یعاقبهم علیها، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» لا یخفى علیه خافیة فیهما، روى الاعمش عن شقیق بن سلمة قال: شهدت ابن عباس فى الموسم فقرأ سورة النّور على المنبر و فسّرها فلو سمعت الرّوم لأسلمت.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ محمد پدر هیچ کس نیست از مردان شما، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ لکن رسول خداست و مهر پیغامبران، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۴۰) و اللَّه بهمه چیز داناست و از همه آگاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً (۴۱) یاد کنید اللَّه را یاد کردنى فراوان.
وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۴۲) و بپاکى بستائید او را بامداد و شبانگاه.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ اوست که مىدرود دهد بر شما، وَ مَلائِکَتُهُ و فریشتگان او، لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ تا شما را بیرون مىآرد از تاریکیها بروشنایى، وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (۴۳) و اللَّه بر مؤمنان مهربان است، همیشه.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ نواخت ایشان آن روز که ملک الموت را بینند درودست و سلام کردن ملک الموت بر ایشان، وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً (۴۴) و ساخت اللَّه ایشان را مزدى نیکو، بیرنج.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما فرستادیم ترا، شاهِداً گواهى، وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۴۵) و بشارت دهى و بیم نمایى.
وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ و باز خوانندهاى با اللّه بفرمان او، وَ سِراجاً مُنِیراً (۴۶) و چراغى دروشان.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ و بشارت ده گرویدگان را، بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ که ایشانراست از خداى، فَضْلًا کَبِیراً (۴۷) نیکویى بزرگ.
وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ و کافران را و دورویان را فرمان مبر وَ دَعْ أَذاهُمْ و رنجانیدن کافران بگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۴۸) و اللَّه کارسازى بسنده است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ هر گه که زنى گرویده بزنى کنید، ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و آن گه وى را پاى گشاده کنید، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آنکه بایشان رسید بجماع، فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها شما را بر آن زنان عدّت نیست که شمارید، فَمَتِّعُوهُنَّ چیزى دهید ایشان را، وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا (۴۹) و بگذارید ایشان را بگذاشتنى نیکو.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ ما ترا حلال کردیم و گشاده، أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ زنان که بزنى میکنى و کاوین ایشان میدهى، وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ و برده که میگیرى، مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ از بردهاى که اللَّه با تو گرداند و در دست تو دهد، وَ بَناتِ عَمِّکَ و زنان قریش که نیازادان تواند، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ و زنان بنى زهره که ایشان را باخوال تو مىباز خوانند، اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ آن زنان که با تو هجرت کردند بمدینه، وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً و زنى گرویده، إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ اگر آن زن خویشتن را به پیغامبر دهد، إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها اگر پیغامبر خواهد که آن را بزنى گیرد و بزناشویى پذیرد، خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ ما حلال داشتیم آن ترا جدا از همه گرویدگان، قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ دانستهایم آنچه فریضه کردیم و باز بریدیم و تقدیر کردیم بر مؤمنان، فِی أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ در کار زنان و کنیزکان ایشان، لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ تا بر تو تنگى نبود، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵۰) و اللَّه آمرزگارست مهربان.
تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ از زنان خویش هر که خواهى از خود دور مىدارى، وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ و هر که خواهى با خود میدارى، وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ و هر که خواهى مى باز طلب و مى باز جوى، مِمَّنْ عَزَلْتَ از آن که ارجا کردهاى و دور داشته، فَلا جُناحَ عَلَیْکَ بر تو تنگى نیست، ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ این نزدیکتر است بآنکه روشن بود چشم ایشان، وَ لا یَحْزَنَّ و اندوهگن نباشند ایشان، وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ و خشنود باشند بآنچه هر دو گروه را میدهى از نفس خویش، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ اللَّه میداند آنچه در دلهاى شماست، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً (۵۱) و اللَّه داناى بردبارست همیشه.
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ حلال و گشاده نیست ترا زنان از پس، وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ و حلال نیست و گشاده ترا که هیچ زن ازیشان بدیگر بدل کنى، وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ و هر چند که زنان یابى که خوش آید ترا نیکویى ایشان، إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مگر بردهاى که آن را خداوند باشى که زیردست تو شود، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً (۵۲) و اللَّه بر همه چیز گوشوان است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً (۴۱) یاد کنید اللَّه را یاد کردنى فراوان.
وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۴۲) و بپاکى بستائید او را بامداد و شبانگاه.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ اوست که مىدرود دهد بر شما، وَ مَلائِکَتُهُ و فریشتگان او، لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ تا شما را بیرون مىآرد از تاریکیها بروشنایى، وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (۴۳) و اللَّه بر مؤمنان مهربان است، همیشه.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ نواخت ایشان آن روز که ملک الموت را بینند درودست و سلام کردن ملک الموت بر ایشان، وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً (۴۴) و ساخت اللَّه ایشان را مزدى نیکو، بیرنج.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما فرستادیم ترا، شاهِداً گواهى، وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۴۵) و بشارت دهى و بیم نمایى.
وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ و باز خوانندهاى با اللّه بفرمان او، وَ سِراجاً مُنِیراً (۴۶) و چراغى دروشان.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ و بشارت ده گرویدگان را، بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ که ایشانراست از خداى، فَضْلًا کَبِیراً (۴۷) نیکویى بزرگ.
وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ و کافران را و دورویان را فرمان مبر وَ دَعْ أَذاهُمْ و رنجانیدن کافران بگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۴۸) و اللَّه کارسازى بسنده است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ هر گه که زنى گرویده بزنى کنید، ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و آن گه وى را پاى گشاده کنید، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آنکه بایشان رسید بجماع، فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها شما را بر آن زنان عدّت نیست که شمارید، فَمَتِّعُوهُنَّ چیزى دهید ایشان را، وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا (۴۹) و بگذارید ایشان را بگذاشتنى نیکو.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ ما ترا حلال کردیم و گشاده، أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ زنان که بزنى میکنى و کاوین ایشان میدهى، وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ و برده که میگیرى، مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ از بردهاى که اللَّه با تو گرداند و در دست تو دهد، وَ بَناتِ عَمِّکَ و زنان قریش که نیازادان تواند، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ و زنان بنى زهره که ایشان را باخوال تو مىباز خوانند، اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ آن زنان که با تو هجرت کردند بمدینه، وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً و زنى گرویده، إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ اگر آن زن خویشتن را به پیغامبر دهد، إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها اگر پیغامبر خواهد که آن را بزنى گیرد و بزناشویى پذیرد، خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ ما حلال داشتیم آن ترا جدا از همه گرویدگان، قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ دانستهایم آنچه فریضه کردیم و باز بریدیم و تقدیر کردیم بر مؤمنان، فِی أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ در کار زنان و کنیزکان ایشان، لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ تا بر تو تنگى نبود، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵۰) و اللَّه آمرزگارست مهربان.
تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ از زنان خویش هر که خواهى از خود دور مىدارى، وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ و هر که خواهى با خود میدارى، وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ و هر که خواهى مى باز طلب و مى باز جوى، مِمَّنْ عَزَلْتَ از آن که ارجا کردهاى و دور داشته، فَلا جُناحَ عَلَیْکَ بر تو تنگى نیست، ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ این نزدیکتر است بآنکه روشن بود چشم ایشان، وَ لا یَحْزَنَّ و اندوهگن نباشند ایشان، وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ و خشنود باشند بآنچه هر دو گروه را میدهى از نفس خویش، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ اللَّه میداند آنچه در دلهاى شماست، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً (۵۱) و اللَّه داناى بردبارست همیشه.
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ حلال و گشاده نیست ترا زنان از پس، وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ و حلال نیست و گشاده ترا که هیچ زن ازیشان بدیگر بدل کنى، وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ و هر چند که زنان یابى که خوش آید ترا نیکویى ایشان، إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مگر بردهاى که آن را خداوند باشى که زیردست تو شود، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً (۵۲) و اللَّه بر همه چیز گوشوان است.
کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - وله ایضا
تو به علم نجوم فخر کنی
گویی این اصل علمها آمد
چیست علم نجوم جز ژاژی
کالت و ساز هر گدا آمد؟
گاه گویی که آن صواب آمد
گاه گویی مه این خطا آمد
علم شرعست علم و هر چه جزوست
به حقیقت همه هبا آمد
نیست خالی منجّم از ذلّت
ور چه مقبول پادشا آمد
بس عزیزست مرد دانشمند
ورچه درویش و بینوا آمد
گر چه سر بر فلک برد این علم
ور چه با طبع آشنا آمد
حاصلش چیست جز شمار دو قرص
کز کجا رفت وز کجا آمد؟
گویی این اصل علمها آمد
چیست علم نجوم جز ژاژی
کالت و ساز هر گدا آمد؟
گاه گویی که آن صواب آمد
گاه گویی مه این خطا آمد
علم شرعست علم و هر چه جزوست
به حقیقت همه هبا آمد
نیست خالی منجّم از ذلّت
ور چه مقبول پادشا آمد
بس عزیزست مرد دانشمند
ورچه درویش و بینوا آمد
گر چه سر بر فلک برد این علم
ور چه با طبع آشنا آمد
حاصلش چیست جز شمار دو قرص
کز کجا رفت وز کجا آمد؟
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵٩
اینقطعه را ابن یمین در جواب قطعه ئی که شاعری ایرج نام فرستاده و فتوای او را در می خوردن پس از افطار در ماه رمضان پرسیده بهمان وزن و قافیه سروده مصرع اول قطعه ایرج اینست:خدایگان فصیحان دهر ابن یمین
سرا فاضل دهر ایرج ایکه در همه فن
بسان مردم یکی فن کسیت همتانه
بنزد بنده رسید از تو قطعه ئی که بلطف
ندانم آبحیات آنچنان بود یا نه
سئوال کرده لطیفانه نکته ئی که مرا
جواب راست نوشتن ز عامه یارانه
اگر چه زحمت دق است و رنج استسقا
ولیک بر همه تنهاست بر تو تنها نه
ز بیم عامه درین مه چو باده نتوان خورد
دوای این دو مرض هیچ جز مدارا نه
سرا فاضل دهر ایرج ایکه در همه فن
بسان مردم یکی فن کسیت همتانه
بنزد بنده رسید از تو قطعه ئی که بلطف
ندانم آبحیات آنچنان بود یا نه
سئوال کرده لطیفانه نکته ئی که مرا
جواب راست نوشتن ز عامه یارانه
اگر چه زحمت دق است و رنج استسقا
ولیک بر همه تنهاست بر تو تنها نه
ز بیم عامه درین مه چو باده نتوان خورد
دوای این دو مرض هیچ جز مدارا نه
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۸۲ - حکایت مدرسی که به جهت حضور شخصی که او را عالم تصور کرد درس نگفت
جمله شاگردانش اندر حاشیه
بود او چوپان و ایشان ماشیه
از در آمد ناگهان باکش و فش
یک هیولایی موقر شیخ وش
بر سرش عمامه ای چون گرز سام
در برش هم جبه ای کافور فام
آمد از در چست و بر مسند نشست
رنگ از روی مدرس رخت بست
کاین حریف من مگر رسطاستی
یا ابونصر است یا قسطاستی
از پی تعظیم او از جای جست
هر دو زانو را دوته کرد و نشست
هم خبر هم مبتدا فرموش کرد
پس زبان از کیف و کم خاموش کرد
از ادب با بیم ترک درس گفت
لب فرو بستند از گفت و شنفت
چون به استادی رسی خاموش باش
لب ببند و پای تا سر گوش باش
دم مزن در نزد استاد هنر
پیش جالینوس نام طب مبر
از شجاعت در بر حیدر ملاف
بی محابا پا منه اندر مصاف
در بر لوطی تو رقاصی مکن
با نهنگ بحر غواصی مکن
تا حریف خویش نشناسی درست
حمله سوی او مکن چالاک و چست
آن مدرس ساعتی خاموش بود
هم ز رنج و درد پا در جوش بود
عاقبت رو کرد سوی آن حریف
سر فرو افکند با نطق لطیف
گفت مولینا چرا دارد سکوت
می نبخشد روح ما را هیچ قوت
نیست قوت روحها قوت خلیص
زینت جان نی سراویل و قمیص
روحها را شد حیات از فضل و علم
زیور آنها حیا و جود و حلم
گفت گویم از چه ای شیخ جهان
گفت دانی آنچه روشن کن بیان
ما همه گوشیم بر فرمان تو
تشنه لب بر جرعه ی عنوان تو
گفت مولینا که ای استاد فرد
روزه را کی می توان افطار کرد
گفت هنگام غروب آفتاب
هست افطار صیام آنگه صواب
گفت آیا چیست حکم آن جناب
تا سحرگه گر کسی ماند بخواب
گفت باید روزه بودن تا سحر
کاشکی کردی سخن سر زودتر
گفت آیا با چنین فضل و کمال
شیخ ما را در چه باشد اشتغال
گفت من شرع شریف ساوه ام
با همه فضل اندر آنجا یاوه ام
گفت اندر کمره ام شرع شریف
با همه فضل و هنر آنجا نحیف
بود او چوپان و ایشان ماشیه
از در آمد ناگهان باکش و فش
یک هیولایی موقر شیخ وش
بر سرش عمامه ای چون گرز سام
در برش هم جبه ای کافور فام
آمد از در چست و بر مسند نشست
رنگ از روی مدرس رخت بست
کاین حریف من مگر رسطاستی
یا ابونصر است یا قسطاستی
از پی تعظیم او از جای جست
هر دو زانو را دوته کرد و نشست
هم خبر هم مبتدا فرموش کرد
پس زبان از کیف و کم خاموش کرد
از ادب با بیم ترک درس گفت
لب فرو بستند از گفت و شنفت
چون به استادی رسی خاموش باش
لب ببند و پای تا سر گوش باش
دم مزن در نزد استاد هنر
پیش جالینوس نام طب مبر
از شجاعت در بر حیدر ملاف
بی محابا پا منه اندر مصاف
در بر لوطی تو رقاصی مکن
با نهنگ بحر غواصی مکن
تا حریف خویش نشناسی درست
حمله سوی او مکن چالاک و چست
آن مدرس ساعتی خاموش بود
هم ز رنج و درد پا در جوش بود
عاقبت رو کرد سوی آن حریف
سر فرو افکند با نطق لطیف
گفت مولینا چرا دارد سکوت
می نبخشد روح ما را هیچ قوت
نیست قوت روحها قوت خلیص
زینت جان نی سراویل و قمیص
روحها را شد حیات از فضل و علم
زیور آنها حیا و جود و حلم
گفت گویم از چه ای شیخ جهان
گفت دانی آنچه روشن کن بیان
ما همه گوشیم بر فرمان تو
تشنه لب بر جرعه ی عنوان تو
گفت مولینا که ای استاد فرد
روزه را کی می توان افطار کرد
گفت هنگام غروب آفتاب
هست افطار صیام آنگه صواب
گفت آیا چیست حکم آن جناب
تا سحرگه گر کسی ماند بخواب
گفت باید روزه بودن تا سحر
کاشکی کردی سخن سر زودتر
گفت آیا با چنین فضل و کمال
شیخ ما را در چه باشد اشتغال
گفت من شرع شریف ساوه ام
با همه فضل اندر آنجا یاوه ام
گفت اندر کمره ام شرع شریف
با همه فضل و هنر آنجا نحیف
ملا احمد نراقی : باب چهارم
وجوب عینی علم اخلاق
و اما علم اخلاق که علم آفات نفس و کمالات آن باشد پس واجب عینی است بر هر کسی به قدر حوصله و استعدادش، زیرا که هلاکت انسان در واگذاشتن نفس است، و رستگاری او در تذهیب آن «قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» بلکه غرض کلی از بعثت نبی، آموختن این علم است همچنان که فرمودند «انما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق» یعنی «من مبعوث شده ام که اخلاق حسنه را به إتمام رسانم» پس بر هر کسی لازم است که بعضی از اوقات خود را صرف شناختن غایت نفس و کمالات آن و طریقه معالجه بیماری آن نماید به وسیله رجوع به کتب اخلاق و حدیث یا استماع از ارباب این فن شریف و باید در طریق معالجه آن به آنچه از اخبار و آثار و طریق علماء و اخیار مستفاد می شود رفتار نماید و از بعضی بدعتها که طایفه ای از اهل بدع و أهواء، اختراع نموده اند احتراز نماید.
و اما علم فقه، پس آن نیز به قدر حاجت و ضرورت هر کس در عبادات و معاملات خود واجب عینی است بر هر کسی و زاید بر آن واجب است کفایه، یعنی بر بعضی لازم است اکتساب آن تا رفع احتیاج دیگران بشود و طریق اکتساب این علم به اجتهاد و استنباط آن تا رفع احتیاج دیگران بشود و طریق اکتساب این علم به اجتهاد و استنباط از مأخذ شرعیه است یا به تقلید از مجتهد زنده و تارک این دو طریق آثم و گناهکار، و عذر او غیر مسموع در نزد پروردگار، به تفصیلی که در علم اصول فقه محرر و مقرر است.
و به هر یک از این دو طریق اگر چه علم به مسائل حاصل و عامل به آنها مطیع و ممتثل است و لیکن نورانیت و تأثیری که در اخذ به طریق اجتهاد است هرگز در تقلید یافت نمی شود، و تکمیلی که از عمل مجتهد هم می رسد مقلد را دست نمی دهد، و هر که خواهد به اجتهاد مسائل را بفهمد باید علم به صحت اجتهاد خود حاصل کند و فریب نفس و شیطان را نخورد و به محض فراگرفتن مسائلی چند خود را از جمله مجتهدین نشمارد و هر که خواهد به تقلید اخذ کند باید مجتهد را بشناسد و به صفات و عدالت او برخورد به طریقی که در علم اصول مبین است.
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست
و اما علم فقه، پس آن نیز به قدر حاجت و ضرورت هر کس در عبادات و معاملات خود واجب عینی است بر هر کسی و زاید بر آن واجب است کفایه، یعنی بر بعضی لازم است اکتساب آن تا رفع احتیاج دیگران بشود و طریق اکتساب این علم به اجتهاد و استنباط آن تا رفع احتیاج دیگران بشود و طریق اکتساب این علم به اجتهاد و استنباط از مأخذ شرعیه است یا به تقلید از مجتهد زنده و تارک این دو طریق آثم و گناهکار، و عذر او غیر مسموع در نزد پروردگار، به تفصیلی که در علم اصول فقه محرر و مقرر است.
و به هر یک از این دو طریق اگر چه علم به مسائل حاصل و عامل به آنها مطیع و ممتثل است و لیکن نورانیت و تأثیری که در اخذ به طریق اجتهاد است هرگز در تقلید یافت نمی شود، و تکمیلی که از عمل مجتهد هم می رسد مقلد را دست نمی دهد، و هر که خواهد به اجتهاد مسائل را بفهمد باید علم به صحت اجتهاد خود حاصل کند و فریب نفس و شیطان را نخورد و به محض فراگرفتن مسائلی چند خود را از جمله مجتهدین نشمارد و هر که خواهد به تقلید اخذ کند باید مجتهد را بشناسد و به صفات و عدالت او برخورد به طریقی که در علم اصول مبین است.
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست