عبارات مورد جستجو در ۱۶۱۷ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۴ - در حق مادر خویش
ای ریزهٔ روزی تو بوده
از ریزش ریسمان مادر
خو کرده به تنگنای شروان
با تنگی آب و نان مادر
زیر صلف کسی نرفته
جز آن خدای و آن مادر
افسرده چو سایه و نشسته
در سایهٔ دوکدان مادر
ای باز سپید چند باشی
محبوس به آشیان مادر
شرمت ناید که چون کبوتر
روزی خوری از دهان مادر
تا کی چو مسیح بر تو بینند
از بی‌پدری نشان مادر
یک ره چو خضر جهان بپیمای
تا چند ز خانه جان مادر
ای در یتیم چون یتیمان
افتاده بر آستان مادر
مدبر خلفی به خویشتن بر
خود نوحه کن از زبان مادر
با این همه هم نگاه می‌دار
حق دل جانفشان مادر
با غصهٔ دشمنان همی ساز
بهر دل مهربان مادر
می‌ترس که آن زمان درآید
کارند به سر زمان مادر
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۷۶ - در موعظه
هر که را من به مهر خواندم دوست
چون دگر کس شناخت شد دشمن
چه پی دشمنان شود به خلاف
چه دم دوستان خورد به سخن
خواه با دشمن است سر در جیب
خواه با دوست پای در دامن
آب و آتش یکی است بر تن مشک
خواه آب آر و خواه آتش زن
از تنش بوی دشمنی آید
چون شود دوست آشنای دو تن
دوست از هر دو تن دو رنگ شود
دل از آن کو دو رنگ شد برکن
دوست کاول شناخت دشمن و دوست
شد چو عالم دو رنگ در هر فن
گه گه از خود هم آیدم غیرت
که بود دوست هم سرا با من
سایهٔ خویش هم نهان خواهم
چون شود سرو دوست سایه فکن
صد هزار است غیرتم بر دوست
آنچه یک غیرت آیدم بر زن
شیخ بهایی : مقطعات
شمارهٔ ۴
عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۸
هاونا گفتم از چه می‌نالی
وز چه فریاد می‌کنی هموار
گفت خاموش چون شوم سعدی
کاین همه کوفت می‌خورم از یار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۴
هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم
اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین
گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد
پیکان آه بگذرد از کوه آهنین
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۹۹
بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند
ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند
سخن که گفته بود همچو در سفته بود
مرا رواست گر این در من نسفته بماند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۵۷ - فی الاشتیاق
به خدایی که دست قدرت او
نیل شب برعزار روز کشید
کین برادر ندید یک لحظه
بی‌شما راحت و نخواهد دید
بی‌شما هیچ بر گل دل او
باد شبگیری صبا نوزید
هیچ یک از دریچهٔ جانش
مرغ لذات و عیش خوش نپرید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۰ - در مذمت زنان
مار نون نکاح چو بزدت
ای به حری و رادمری طاق
هان و هان تا ز کس طلب نکنی
هیچ تریاق به ز طای طلاق
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۳۰ - در طلب حضور دوستی گوید
ندارد مجلس ما بی‌تو نوری
اگرچه نیست مجلس درخور تو
چه فرمایی چه گویی مصلحت چیست
تو آیی نزد ما یا ما بر تو
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۸۷ - در ستایش سخن خود
بزرگوارا با آنکه معرضم ز سخن
چنانکه باز ندانم کنون زردف روی
هنوز با همه اعراض من چو درنگری
سخن چنانکه چنان به بود ز من شنوی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵
دوشینه شب ارچه جانم از رنج بکاست
چون تو به عیادت آمدی رنج رواست
بربوی عیادت تو امشب همه شب
ز ایزد به دعا درد همی خواهم خواست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱
گر شرح نمی‌دهم که حالم چونست
یا از تو مرا چه درد روزافزونست
پیداست چو روز نزد هرکس که مرا
با این لب خندان چه دل پر خونست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸
خوش خوش چو مرا دم تودر دام افکند
در دست فراق و پای ایام افکند
ای دوست بدین روز که دشمنت مباد
من سوخته دل را طمع خام افکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۰
با دل گفتم که‌ای همه قلاشی
چونی و چگونه‌ای کجا می‌باشی
دل دیده پرآب کرد و گفتا که خموش
در خدمت خیل دختر جماشی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز
مگذار به دست دشمن دونم باز
گر سوختنیست جان من هم تو بسوز
ور ساختنیست کار من هم تو بساز
فخرالدین عراقی : مقطعات
شمارهٔ ۸
راحت دوستان عمادالدین
چون که امروز بهترک هستی
در کف محنت خودی امروز؟
یا نه از دست رنج وارستی
همچو ماهی بر آسمان نشاط
یا چو ماهی فتاده در شستی؟
یا بهانه است اینهمه، خود تو
از قدح های عشق سرمستی؟
خاطر دوستانت غمگین است
تا تو در خانه شاد ننشستی
مرهمی ساز بهر خسته‌دلان
هر چه زودتر که جمله را خستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶
آواز ترا طبع دل ما بادا
اندر شب و روز شاد و گویا بادا
آواز خسته تو گر خسته شود خسته شویم
آواز تو چون نای شکرخا بادا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱
افسوس که بیگاه شد و ما تنها
در دریائی کرانه‌اش ناپیدا
کشتی و شب و غمام و ما میرانیم
در بحر خدا به فضل و توفیق خدا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
ای اشک روان بگو دل‌افزای مرا
آن باغ و بهار و آن تماشای مرا
چون یاد کنی شبی تو شبهای مرا
اندیشه مکن بی‌ادبیهای مرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵
آنکس که ز سر عاشقی باخبر است
فاش است میان عاشقان مشتهر است
وانکس که ز ناموس نهان میدارد
پیداست که در فراق زیر و زبر است