عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل
بخش ۳ - دایره مرکب مدور
شدست هوش دل ایجان ز دست باد ستم
کی آوری بفغانش بصبر با دست آر
شد هوش دلا ز دست با دست
کی آوریش بصبر با دست
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه: معمول و غیر معمول
بحر: هزج اخرب مقبوض مقصور
صنعت: ایهام
ایا حریف طرب چون وزید باد بهار
چو لاله می خور و مهر از زمانه چشم مدار
هباست بی می و گل عمر آتشی در زن
بهر چه دارد از اندیشه ات چو بوتیمار
رسید لاله و دارد بهر کمین خاری
چو گلرخی است که دارد رقیب ناهموار
نوبهارست و گل آتش زده در هر خاری
لاله را چشم چهار از پی گلرخساری
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: مطلق بردف
بحر: رمل مخبون اصلم- صدر و ابتداء سالم
صنعت: تشبیه مطلق
سمن چو ساقی دلجو به لاله زار آمد
که تا چو لاله برافروزد از رخش انظار
یقین که مستی بلبل چو غنچه پنهانیست
حیاتش از می ریحانیست آن خمار
ساقی چو بهار آمد کو غنچه پنهانیت
تا لاله برافروزد از آتش ریحانیت
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: هزج مثمن اخرب عروض و ضرب مسبغ
صنعت: تشبیه کنایه
در آبباغ گل اکنون که همچو جنت شد
بچین گلی که چو حور آمده است دیده گمار
کجاست نسبت یار از نسیم بستانش
چو حور اگر چه شمیمست گلشنش عطار
باغ گل چو جنت شد جنت ار نسیمستش
چین گل چو حور آمد حور اگر شمیمستش
تقطیع: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید
بحر: هزج اشتر
صنعت: تشبیه مشروط
هوای باده و جعد بنفشه دام دلست
گذر چو نیست ازین دام دل بیاد بیار
نه گر تو سنبل تر تافتستیش ای باد
بقصد دل چه بهم بافتستیش صد بار
ای باد جعد سنبل تر تافتستیش
گر نیست دام دل چه بهم بافتستیش
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید و نایره
بحر: مضارع مکفوف محذوف
صنعت: تشبیه اضمار
و گر چه نسبت نسرین و گل گمان بتو هست
نمی کنیم ازیشان تو بهتری بعذار
رسند کی بتو زانروی همچو مه گلها
چنین که چون تو بدیدست نرگس ابصار
دمیده است بسی سرو در چمن شادان
ولی کمست بشوخی چو آنقد و رفتار
نسرین و گل ماند بتو زانروی چید ستیمشان
نی نی ازیشان بهتری نیکو بدید ستیمشان
تقطیع: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان
بحر: رجز مثمن مذال
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید و چهار نایره
صنعت: تشبیه تفضیل
وجود سنبل اگر سوخته چو بلبل شد
وجود بلبل ازو سوخت همچو سنبل زار
چو سنبل سوخته بلبل
چو بلبل سوخت هم سنبل
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج مربع
صنعت: تشبیه عکس
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن
لوای گل که چو خورشید بر همه رخشید
مگر که یافت ز شاه ولایت اینمقدار
تو لاله بین چو نکو اختری که تافته است
نظر کیش بوی افتاده است شاه دیار
گل چو خورشید بهر خشک و تری تافته است
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: ذوقافتین اول مطلق مجرد- ثانی مطلق بردفین
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
صنعت: حسن مقطع و گریزگاه
مگر از شاه ولایت نظری یافته است
ندید چشم فلک همچه شاه اسماعیل
که تیغ عدل شدش صیقل دل از زنگار
چو حیدر از قبلش هست روح بانیکان
یقین که هست زظلمانیان دلش بیزار
شاه اسماعیل حیدر قبله روحانیان
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
قافیه: مطلق بخروج و مزید(کذا)
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: بیت القصیده، مراعات نظیر
تیغ عدلش صیقل آیینه ظلمانیان
مثال برق بمانی است در گه میدان
عیان چو شعله شمعش سنان کینه گزار
اگر چه شعله آل علم چو برق افروخت
دلی مباد ستم بین از آن گزیده سوار
برقیست دمان شعله آل علم او
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قافیه: مجهول و معروف
بحر: هزج اخرب مکفوف محذوف
صنعت: تجاهل العارفین، تشبیه
یا شعله شمع از دم با دست بیکسو
لییم شد ز جهان، ملک شاد شد از شاه
خوشا نکویی ملک و خوشا بد اشرار
سرای جان و دل آباد گشت و خواهی دید
هنوز خوشتر ازین عدل، او چو شد معمار
عجب مدار ز دادش که مرده زنده کند
که پیش بخت خدا داده نیست این دشوار
جهان شاد شد از شاه و دل آباد شد از داد
تقطیع: مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل
قافیه: مردف بردف- اعنات
بحر: هزج مکفوف مقصور
صنعت: لف و نشر مرتب
خوشا ملک و خوشا شاه خوشا عدل خداداد
اگر بصید نگاهش فتاده بر عنقا
بیک اشارتش افکنده از فلک طیار
دمی چو رفته بنخجیر بیک حمله
فکنده ناوک او صد هژبر شیر شکار
بصید عنقا چو رفته گه گه
تقطیع: فعول فعلن فعول فعلن
قافیه: مکرر
بحر: متقارب مقبوض اثلم
صنعت: اغراق
بیک اشارت فکنده ده ده
تبارک الله از آن کف که خواست حاتم طی
که بهره گیرد از آن بحر و کان باستنکار
اگر نه آمده او ضامن و فرشته رزق
چرا کشد همه کس دامنش چو راتب خوار
حاتم طی آمده او ضامنش
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلن- فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قافیه: اختلاف اشباع
بحر: سریع مطوی مکشوف- رمل مسدس محذوف
صنعت: ذو بحرین
گیرد از آن رو همه کس دامنش
فروغ اختر دولت از و نگر بیقین
که آفتاب زمینست و کعبه زوار
زهی کرامت مه پرتوی که بخشیده
فروغ نجم سعادت رخش بیک دیدار
اختر دولت او کین همه پرتو بخشد
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: اختلاف حذو
بحر: رمل مخبون اصلم، صدر و ابتدا سالم
صنعت: تشبیه- مراعات نظیر
آفتابیست کزو نجم سعادت رخشد
وجیه روی و بعلم و هنر از آن ابری
که بحر فضل باقبال او گشود انهار
نه غم رواست بعهدش نه هم که شد بسته
دهان حادثه و پوست کنده از غدار
روی علم و هنر از آب مروت شسته
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: اختلاف حذو
بحر: رمل مثمن مخبون اصلم
صنعت: استعاره
لب اقبال گشوده دهن حادثه بسته
به همسری زخور آنصاحب نظر بهتر
زهمرهیست بهر صاحب هنر غمخوار
هم سرور صاحب نظر
تقطیع: مستفعلن مستفعلن
قافیه: مقید مجرد- محجوب
بحر: رجز مربع
صنعت: تنسیق الصفات
هم رهبر صاحب هنر
ایا سپهر کرم جاه خود به بین که ز بخت
برای تست بهشت و نعیم او هموار
در مراد تو ای بی نظیر از آن بازست
که ملک داده کبیرت عنایت جبار
اگر جاه خود بنگری بی نظیرا
تقطیع: فعولن ۴ بار
قافیه: اختلاف حرف وصل
بحر: متقارب مثمن سالم
صنعت: اقتباس
رایت نعیما و ملکا کبیرا
پس از عدو چه غمت کو به بیهشی باشد
چو خاک و باد و تو چون آب و آتش از پیکار
از عدو چه غم کو به بیهشی
تقطیع: فاعلن فعل فاعلن فعل
قافیه: اختلاف توجیه
بحر: متدارک مخبون مقطوع
صنعت: متضاد
خاک و باد و تو آب و آتشی
سحر شنید چو گل از صبا که خلقت چیست
گل از تو در عرق افتاد و ریخت زود از بار
اگر گلش نشد از تن زرشگ خلق تو تاب
بروی خویش گلاب از چه زد پی تیمار
گلاب چیست اگر گل نشد ز خلق تو آب
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: ایطاء خفی
بحر:مجتث مخبون مقصور
قافیه: رد العجز علی الصدر نوع اول
گل از تو در عرق افتاد وزد بروی گلاب
یقین که بر در و بامت پرد فرشته نهان
بصد نیاز و فقیری گر او فتد بگذار
همای سدره نشین چون بحضرتت گذرد
ره ادب سپرد باز آید از پندار
پرد فرشته نهان چون بحضرتت گذرد
بصد نیاز و فقیری ره ادب سپرد
یقین که بر در و بامت گر او فتد بگذار
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن- ثانی مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: اول ایطاء جلی(کذا) ثانی مردف بردف مفرد
بحر: اول مجتث مخبون محذوف – ثانی مجتث مخبون مقصور
صنعت: استقبال، رد العجز نوع دوم
همای سدره نشین باز آید از پندار
به خواریند حسودان تو ولی نازند
بمال و اینهمه را جز ز نعمتت مشمار
رود ز غصه خراب از درت عدو هر چند
که از تو را تبه خوارست و نام در طومار
خوارند حسودان تو و ز غصه خرابند
تقطیع مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی
بحر: هزج اخرب مکفوف مقصور
صنعت: رد العجز نوع سوم
با اینهمه از نعمت تو را تبه خوارند
وزیدن نفست جان کامل از معنی
دم تو از نفس باد صبح شسته غبار
رخ کمال تو دلجوترست و زیباتر
بحسن و خلق و به دلجویی از بت فرخار
ز جان کلام تو دلجوترست و زیباتر
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: ایطاء جلی در حرف تفضیل
بحر: مجتث مخبون اصلم
صنعت: ردالعجز نوع چهارم
دم تو از نفس باد صبح دلجوتر
یقین که کلک تو مرغیست از خط مشکین
که دل همی برد از نقش سنگ زین منقار
کلک تو از خط مشکین
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتان
قافیه: ایطاء جلی در نون تخصیص
بحر: رمل مربع مسبغ
قافیه: تلمیح
کی آوری بفغانش بصبر با دست آر
شد هوش دلا ز دست با دست
کی آوریش بصبر با دست
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه: معمول و غیر معمول
بحر: هزج اخرب مقبوض مقصور
صنعت: ایهام
ایا حریف طرب چون وزید باد بهار
چو لاله می خور و مهر از زمانه چشم مدار
هباست بی می و گل عمر آتشی در زن
بهر چه دارد از اندیشه ات چو بوتیمار
رسید لاله و دارد بهر کمین خاری
چو گلرخی است که دارد رقیب ناهموار
نوبهارست و گل آتش زده در هر خاری
لاله را چشم چهار از پی گلرخساری
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: مطلق بردف
بحر: رمل مخبون اصلم- صدر و ابتداء سالم
صنعت: تشبیه مطلق
سمن چو ساقی دلجو به لاله زار آمد
که تا چو لاله برافروزد از رخش انظار
یقین که مستی بلبل چو غنچه پنهانیست
حیاتش از می ریحانیست آن خمار
ساقی چو بهار آمد کو غنچه پنهانیت
تا لاله برافروزد از آتش ریحانیت
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: هزج مثمن اخرب عروض و ضرب مسبغ
صنعت: تشبیه کنایه
در آبباغ گل اکنون که همچو جنت شد
بچین گلی که چو حور آمده است دیده گمار
کجاست نسبت یار از نسیم بستانش
چو حور اگر چه شمیمست گلشنش عطار
باغ گل چو جنت شد جنت ار نسیمستش
چین گل چو حور آمد حور اگر شمیمستش
تقطیع: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید
بحر: هزج اشتر
صنعت: تشبیه مشروط
هوای باده و جعد بنفشه دام دلست
گذر چو نیست ازین دام دل بیاد بیار
نه گر تو سنبل تر تافتستیش ای باد
بقصد دل چه بهم بافتستیش صد بار
ای باد جعد سنبل تر تافتستیش
گر نیست دام دل چه بهم بافتستیش
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید و نایره
بحر: مضارع مکفوف محذوف
صنعت: تشبیه اضمار
و گر چه نسبت نسرین و گل گمان بتو هست
نمی کنیم ازیشان تو بهتری بعذار
رسند کی بتو زانروی همچو مه گلها
چنین که چون تو بدیدست نرگس ابصار
دمیده است بسی سرو در چمن شادان
ولی کمست بشوخی چو آنقد و رفتار
نسرین و گل ماند بتو زانروی چید ستیمشان
نی نی ازیشان بهتری نیکو بدید ستیمشان
تقطیع: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان
بحر: رجز مثمن مذال
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید و چهار نایره
صنعت: تشبیه تفضیل
وجود سنبل اگر سوخته چو بلبل شد
وجود بلبل ازو سوخت همچو سنبل زار
چو سنبل سوخته بلبل
چو بلبل سوخت هم سنبل
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج مربع
صنعت: تشبیه عکس
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن
لوای گل که چو خورشید بر همه رخشید
مگر که یافت ز شاه ولایت اینمقدار
تو لاله بین چو نکو اختری که تافته است
نظر کیش بوی افتاده است شاه دیار
گل چو خورشید بهر خشک و تری تافته است
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: ذوقافتین اول مطلق مجرد- ثانی مطلق بردفین
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
صنعت: حسن مقطع و گریزگاه
مگر از شاه ولایت نظری یافته است
ندید چشم فلک همچه شاه اسماعیل
که تیغ عدل شدش صیقل دل از زنگار
چو حیدر از قبلش هست روح بانیکان
یقین که هست زظلمانیان دلش بیزار
شاه اسماعیل حیدر قبله روحانیان
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
قافیه: مطلق بخروج و مزید(کذا)
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: بیت القصیده، مراعات نظیر
تیغ عدلش صیقل آیینه ظلمانیان
مثال برق بمانی است در گه میدان
عیان چو شعله شمعش سنان کینه گزار
اگر چه شعله آل علم چو برق افروخت
دلی مباد ستم بین از آن گزیده سوار
برقیست دمان شعله آل علم او
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قافیه: مجهول و معروف
بحر: هزج اخرب مکفوف محذوف
صنعت: تجاهل العارفین، تشبیه
یا شعله شمع از دم با دست بیکسو
لییم شد ز جهان، ملک شاد شد از شاه
خوشا نکویی ملک و خوشا بد اشرار
سرای جان و دل آباد گشت و خواهی دید
هنوز خوشتر ازین عدل، او چو شد معمار
عجب مدار ز دادش که مرده زنده کند
که پیش بخت خدا داده نیست این دشوار
جهان شاد شد از شاه و دل آباد شد از داد
تقطیع: مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل
قافیه: مردف بردف- اعنات
بحر: هزج مکفوف مقصور
صنعت: لف و نشر مرتب
خوشا ملک و خوشا شاه خوشا عدل خداداد
اگر بصید نگاهش فتاده بر عنقا
بیک اشارتش افکنده از فلک طیار
دمی چو رفته بنخجیر بیک حمله
فکنده ناوک او صد هژبر شیر شکار
بصید عنقا چو رفته گه گه
تقطیع: فعول فعلن فعول فعلن
قافیه: مکرر
بحر: متقارب مقبوض اثلم
صنعت: اغراق
بیک اشارت فکنده ده ده
تبارک الله از آن کف که خواست حاتم طی
که بهره گیرد از آن بحر و کان باستنکار
اگر نه آمده او ضامن و فرشته رزق
چرا کشد همه کس دامنش چو راتب خوار
حاتم طی آمده او ضامنش
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلن- فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قافیه: اختلاف اشباع
بحر: سریع مطوی مکشوف- رمل مسدس محذوف
صنعت: ذو بحرین
گیرد از آن رو همه کس دامنش
فروغ اختر دولت از و نگر بیقین
که آفتاب زمینست و کعبه زوار
زهی کرامت مه پرتوی که بخشیده
فروغ نجم سعادت رخش بیک دیدار
اختر دولت او کین همه پرتو بخشد
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: اختلاف حذو
بحر: رمل مخبون اصلم، صدر و ابتدا سالم
صنعت: تشبیه- مراعات نظیر
آفتابیست کزو نجم سعادت رخشد
وجیه روی و بعلم و هنر از آن ابری
که بحر فضل باقبال او گشود انهار
نه غم رواست بعهدش نه هم که شد بسته
دهان حادثه و پوست کنده از غدار
روی علم و هنر از آب مروت شسته
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: اختلاف حذو
بحر: رمل مثمن مخبون اصلم
صنعت: استعاره
لب اقبال گشوده دهن حادثه بسته
به همسری زخور آنصاحب نظر بهتر
زهمرهیست بهر صاحب هنر غمخوار
هم سرور صاحب نظر
تقطیع: مستفعلن مستفعلن
قافیه: مقید مجرد- محجوب
بحر: رجز مربع
صنعت: تنسیق الصفات
هم رهبر صاحب هنر
ایا سپهر کرم جاه خود به بین که ز بخت
برای تست بهشت و نعیم او هموار
در مراد تو ای بی نظیر از آن بازست
که ملک داده کبیرت عنایت جبار
اگر جاه خود بنگری بی نظیرا
تقطیع: فعولن ۴ بار
قافیه: اختلاف حرف وصل
بحر: متقارب مثمن سالم
صنعت: اقتباس
رایت نعیما و ملکا کبیرا
پس از عدو چه غمت کو به بیهشی باشد
چو خاک و باد و تو چون آب و آتش از پیکار
از عدو چه غم کو به بیهشی
تقطیع: فاعلن فعل فاعلن فعل
قافیه: اختلاف توجیه
بحر: متدارک مخبون مقطوع
صنعت: متضاد
خاک و باد و تو آب و آتشی
سحر شنید چو گل از صبا که خلقت چیست
گل از تو در عرق افتاد و ریخت زود از بار
اگر گلش نشد از تن زرشگ خلق تو تاب
بروی خویش گلاب از چه زد پی تیمار
گلاب چیست اگر گل نشد ز خلق تو آب
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: ایطاء خفی
بحر:مجتث مخبون مقصور
قافیه: رد العجز علی الصدر نوع اول
گل از تو در عرق افتاد وزد بروی گلاب
یقین که بر در و بامت پرد فرشته نهان
بصد نیاز و فقیری گر او فتد بگذار
همای سدره نشین چون بحضرتت گذرد
ره ادب سپرد باز آید از پندار
پرد فرشته نهان چون بحضرتت گذرد
بصد نیاز و فقیری ره ادب سپرد
یقین که بر در و بامت گر او فتد بگذار
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن- ثانی مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: اول ایطاء جلی(کذا) ثانی مردف بردف مفرد
بحر: اول مجتث مخبون محذوف – ثانی مجتث مخبون مقصور
صنعت: استقبال، رد العجز نوع دوم
همای سدره نشین باز آید از پندار
به خواریند حسودان تو ولی نازند
بمال و اینهمه را جز ز نعمتت مشمار
رود ز غصه خراب از درت عدو هر چند
که از تو را تبه خوارست و نام در طومار
خوارند حسودان تو و ز غصه خرابند
تقطیع مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی
بحر: هزج اخرب مکفوف مقصور
صنعت: رد العجز نوع سوم
با اینهمه از نعمت تو را تبه خوارند
وزیدن نفست جان کامل از معنی
دم تو از نفس باد صبح شسته غبار
رخ کمال تو دلجوترست و زیباتر
بحسن و خلق و به دلجویی از بت فرخار
ز جان کلام تو دلجوترست و زیباتر
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: ایطاء جلی در حرف تفضیل
بحر: مجتث مخبون اصلم
صنعت: ردالعجز نوع چهارم
دم تو از نفس باد صبح دلجوتر
یقین که کلک تو مرغیست از خط مشکین
که دل همی برد از نقش سنگ زین منقار
کلک تو از خط مشکین
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتان
قافیه: ایطاء جلی در نون تخصیص
بحر: رمل مربع مسبغ
قافیه: تلمیح
اهلی شیرازی : قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل
بخش ۴ - دایره مجتلبه «هزج رمل، رجز»
از آن همیشه تویی از شرف بعالم شاه
که بر جریمه شاهان عالمی قهار
تویی از شرق شاه شاهان عالم
دایره متفقه «متقارب، متدارک»
از آن نبود کسی چون تو در جهان رهبر
که با خدا دگران را رساندی از زنار
نبود کسی چو تو در جهان بخدادگر
دایره موتلفه«وافر، کامل»
لوای بخت ترا شد بکام و داری تخت
ترا شدست بنام این ز احمد مختار
بخت ترا شد بکام تخت ترا شد بنام
دایره مشتبهه «منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث»
هنوز کس ننشسته یقین چو تو برتخت
که باز عدل کند همچو حیدر کرار
کس ننشسته چو تو بر تخت باز
دایره منتزعه«سریع، قریب، جدید، خفیف، مشاکل»
اگر فلک دگریرا بدادی این شوکت
کسی چرا دگر اوراستودی ازاحرار
فلک کی بدین شوکت کسی را دگر آرد
که بر جریمه شاهان عالمی قهار
تویی از شرق شاه شاهان عالم
دایره متفقه «متقارب، متدارک»
از آن نبود کسی چون تو در جهان رهبر
که با خدا دگران را رساندی از زنار
نبود کسی چو تو در جهان بخدادگر
دایره موتلفه«وافر، کامل»
لوای بخت ترا شد بکام و داری تخت
ترا شدست بنام این ز احمد مختار
بخت ترا شد بکام تخت ترا شد بنام
دایره مشتبهه «منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث»
هنوز کس ننشسته یقین چو تو برتخت
که باز عدل کند همچو حیدر کرار
کس ننشسته چو تو بر تخت باز
دایره منتزعه«سریع، قریب، جدید، خفیف، مشاکل»
اگر فلک دگریرا بدادی این شوکت
کسی چرا دگر اوراستودی ازاحرار
فلک کی بدین شوکت کسی را دگر آرد
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۵ - نعت امیرالمؤمنین
امیر المؤمنین شمع هدایت
چراغ دیده ها شاه ولایت
فلک یک خادم شب زنده دارش
چراغ افروز قندیل مزارش
دو شمع افروزد از مهر و مه بدر
به بالین و به پایینش شب قدر
چو گشتی ذوالفقارش گرم و خونریز
کشیدی خود زبان چون آتش تیز
دو سر زان تیغش ایزد آفریده
که خصمش کور گردد هر دو دیده
به تیزی چون زبان مار بودی
دو سر زان تیغ تیزش می نمودی
کس این پروانه چون بخشد به دشمن
که برگیرد سرش چون شمع از تن
چو شمع تیغ قهرش می برافروخت
به گردش هر که می گردید می سوخت
نبی از جمله شمع جمع بوده است
علی پروانه ی آن شمع بوده است
نبی جا بر کتف کردی ولی را
نگه کن پایه ی قدر علی را
علی با نور احمد بود الحق
دو شمع روشن از یک نور مشتق
الا ای پرتو انوار یزدان
چو برقی گه درخشان گاه پنهان
خوش ان کز شمع وصلت همچو خورشید
رسد پروانه دیدار جاوید
مرا داغ غلامی بر جبین است
نشان بخت سبز من همین است
بود کز شمع دیوانخانه ی عفو
دهد لطف توام پروانه ی عفو
چراغ دیده ها شاه ولایت
فلک یک خادم شب زنده دارش
چراغ افروز قندیل مزارش
دو شمع افروزد از مهر و مه بدر
به بالین و به پایینش شب قدر
چو گشتی ذوالفقارش گرم و خونریز
کشیدی خود زبان چون آتش تیز
دو سر زان تیغش ایزد آفریده
که خصمش کور گردد هر دو دیده
به تیزی چون زبان مار بودی
دو سر زان تیغ تیزش می نمودی
کس این پروانه چون بخشد به دشمن
که برگیرد سرش چون شمع از تن
چو شمع تیغ قهرش می برافروخت
به گردش هر که می گردید می سوخت
نبی از جمله شمع جمع بوده است
علی پروانه ی آن شمع بوده است
نبی جا بر کتف کردی ولی را
نگه کن پایه ی قدر علی را
علی با نور احمد بود الحق
دو شمع روشن از یک نور مشتق
الا ای پرتو انوار یزدان
چو برقی گه درخشان گاه پنهان
خوش ان کز شمع وصلت همچو خورشید
رسد پروانه دیدار جاوید
مرا داغ غلامی بر جبین است
نشان بخت سبز من همین است
بود کز شمع دیوانخانه ی عفو
دهد لطف توام پروانه ی عفو
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۸ - مدح امیر اعظم شاه قلی بیگ
فلک قدری که هست از عزت و جاه
بصورت شه بمعنی چاکر شاه
برحمت دستگیر هر بد و نیک
چراغ دیده عالم قلی بیگ
ز خورشید فزون روشن ضمیری
بلند از قدر او نام امیری
چنان ضبط امور ملک فرمود
که هم حق راضی و هم خلق خشنود
همه پرگاروش آن رای گیرد
که حق در مرکز خود جای گیرد
از آن کوتاه دست شبروان است
که شمع او چراغ کاروان است
ز عدل او چو مهر و صبح صادق
بود با پنبه هم آتش موافق
چو آتش هر که باشد تند و سرکش
به لطفش میزند آبی بر آتش
به حشمت طور درویشانه دارد
از و شمع فلک پروانه دارد
زهی خلق و کرم کز دور و نزدیک
همی گوید دعایش ترک و تاجیک
گرش باشد کسی دشمن درین جمع
ز سر تا پا برآرد رشته چون شمع
الهی تا ز نور شمع خورشید
بود روشن چراغ ماه جاوید
بکام دوستان کوری بدخواه
چراغش زنده باد از دولت شاه
بصورت شه بمعنی چاکر شاه
برحمت دستگیر هر بد و نیک
چراغ دیده عالم قلی بیگ
ز خورشید فزون روشن ضمیری
بلند از قدر او نام امیری
چنان ضبط امور ملک فرمود
که هم حق راضی و هم خلق خشنود
همه پرگاروش آن رای گیرد
که حق در مرکز خود جای گیرد
از آن کوتاه دست شبروان است
که شمع او چراغ کاروان است
ز عدل او چو مهر و صبح صادق
بود با پنبه هم آتش موافق
چو آتش هر که باشد تند و سرکش
به لطفش میزند آبی بر آتش
به حشمت طور درویشانه دارد
از و شمع فلک پروانه دارد
زهی خلق و کرم کز دور و نزدیک
همی گوید دعایش ترک و تاجیک
گرش باشد کسی دشمن درین جمع
ز سر تا پا برآرد رشته چون شمع
الهی تا ز نور شمع خورشید
بود روشن چراغ ماه جاوید
بکام دوستان کوری بدخواه
چراغش زنده باد از دولت شاه
اهلی شیرازی : سحر حلال
بخش ۱ - دیباچه
حمد بیحد و ثنای نامحدود و شکر بیعد و سپاس نامعدود سزاوار صانعیست که بیک امر کن نسخه دو کون بپرداخت و درود و تحیات نامیات سیدی را که بیک انگشت معجز نما قرص قمر دو پاره ساخت و سلام صلوات آثار صفدری را که بیک ضرب تیغ دو سر آزاده ولایت در ملک هر دو عالم انداخت و نوادر جواهر بحر دو کون نثار مقدم آل و اولاد ایشان باد.
اما بعد چنین گویند غواص دریای سخن سازی اهلی شیرازی: که روزی در خدمت صف نشینان بارگاه حقیقت و بزرگان خرده دان کارگاه طریقت برسم خدمت حاضر بودم که سخن در وصف فارسان میدانی معنی و زور آزمایان کمای دعوی میگذشت از جمله تعریف مولانا کاتبی کردند که دو کمان دعوی از قوت بازوی طبع انگیخته و بر سر میدان سخنوری آویخته یکی مجمع البحرین و یکی نسخه تجنیسات و پهلوانان عرصه سخن با قوت بازوی فکرت و زورآزمایی از آن هر دو کمان فرو مانده اند، این پیر فقیر گوشه گیر با وجود شکستگی مزاج و دلخستگی کار بی رواج چون طبع فضول داشت غیرت آورده گفت: که از قوت بازوی فهم خود می یابم که آن هر دو کمان را در قبضه فکرت آوردم و بیک حمله هر دو را گوش تا گوش چنان بکشم که آواز زه و تحسین از هر گوشه برآید، چون این نکته ادا کردم بعضی از اهل تعصب فنته انگیختند و در دامنم آویختند که این دعوی نیست غیر لاف و گزاف والا اینک کمان واینک مصاف هم در آن وقت متوجه شدم و طرح این نسخه انداختم چنانکه مجمع البحرین و تجنیسات بیکجای جمع آمدند و با وجود این تکلیف ما لایلزم، ذو قافیتین هم ملازم آن کردم که اگر در مقابل تجنیسات او خوانند بر وزن « فاعلاتن فاعلاتن فاعلن » که رمل مسدس محذوف است جواب آن باشد با زیادتی صنعت ذو بحرین و ذوقافیتین و اگر در مقابل مجمع البحرین او خوانند بر وزن « مفتعلن مفتعلن فاعلن » که بحر سریع مسدس مطوی مکشوف است و بحر رمل مسدس محذوف در تحت اوست جواب آن باشد با زیادتی صنعت تجنیسات و دیگر التزامات که در آن دو نسخه نیست و بهمت شاه اولیا که صاحب قبضه اصحاب فن و سرچشمه ارباب سخن اوست این مقصود بحصول و این مأمول بوصول پیوست. و این نسخه موسوم گشت به سحر حلال و الحمدالله رب العالمین و الصلوة و السلام علی خاتم النبیین و الایمة المعصومین الطیبین الطاهرین و سلم تسلیما کثیرا.
اما بعد چنین گویند غواص دریای سخن سازی اهلی شیرازی: که روزی در خدمت صف نشینان بارگاه حقیقت و بزرگان خرده دان کارگاه طریقت برسم خدمت حاضر بودم که سخن در وصف فارسان میدانی معنی و زور آزمایان کمای دعوی میگذشت از جمله تعریف مولانا کاتبی کردند که دو کمان دعوی از قوت بازوی طبع انگیخته و بر سر میدان سخنوری آویخته یکی مجمع البحرین و یکی نسخه تجنیسات و پهلوانان عرصه سخن با قوت بازوی فکرت و زورآزمایی از آن هر دو کمان فرو مانده اند، این پیر فقیر گوشه گیر با وجود شکستگی مزاج و دلخستگی کار بی رواج چون طبع فضول داشت غیرت آورده گفت: که از قوت بازوی فهم خود می یابم که آن هر دو کمان را در قبضه فکرت آوردم و بیک حمله هر دو را گوش تا گوش چنان بکشم که آواز زه و تحسین از هر گوشه برآید، چون این نکته ادا کردم بعضی از اهل تعصب فنته انگیختند و در دامنم آویختند که این دعوی نیست غیر لاف و گزاف والا اینک کمان واینک مصاف هم در آن وقت متوجه شدم و طرح این نسخه انداختم چنانکه مجمع البحرین و تجنیسات بیکجای جمع آمدند و با وجود این تکلیف ما لایلزم، ذو قافیتین هم ملازم آن کردم که اگر در مقابل تجنیسات او خوانند بر وزن « فاعلاتن فاعلاتن فاعلن » که رمل مسدس محذوف است جواب آن باشد با زیادتی صنعت ذو بحرین و ذوقافیتین و اگر در مقابل مجمع البحرین او خوانند بر وزن « مفتعلن مفتعلن فاعلن » که بحر سریع مسدس مطوی مکشوف است و بحر رمل مسدس محذوف در تحت اوست جواب آن باشد با زیادتی صنعت تجنیسات و دیگر التزامات که در آن دو نسخه نیست و بهمت شاه اولیا که صاحب قبضه اصحاب فن و سرچشمه ارباب سخن اوست این مقصود بحصول و این مأمول بوصول پیوست. و این نسخه موسوم گشت به سحر حلال و الحمدالله رب العالمین و الصلوة و السلام علی خاتم النبیین و الایمة المعصومین الطیبین الطاهرین و سلم تسلیما کثیرا.
اهلی شیرازی : سحر حلال
بخش ۶ - در خطاب زمین بوس گوید
ای شده در خانه جان منزلت
خانه جان یافته زان منزلت
ای شده مهر رخ تو زین چرخ
چرخ ازان آمده در عین چرخ
مهر تو ارزنده بیعت بود
یوسف از آن بنده بیعت بود
چشمه خور طلعت رخشان تو
یوسفی و صفوت رخ شان تو
روی تو آیینه خورشید تاب
می برد از ذره نومید تاب
طلعت تو صورت مهدی گراست
خوبی تو دیگر و مه دیگر است
دورم از آن آینه تابنده ام
گرچه از آن آینه تابنده ام
بردرت این بنده مسکین نهاد
خشت دراز شوق تو بالین نهاد
اهلی شیرینی سخن از مدحت اوست
طوطی شکر شکن از مدحت اوست
از ره مدحت چو شکر خواست
دایم از آن مرغ شکر خاست او
نامه مدحت همه یکسر نوشت
مدح تو گفت و غم دل در نوشت
در کف تو چامه او یا رسول
خود نهد این نامه او یا رسول
هم شه امروزی و هم شاه دی
بر همه عالم همه دم شاهدی
قرب تو گر از ره آلت بود
آلت آن مدحت آلت بود
هر که بر آلت دهد از جان درود
کشته آمرزش و غفران درود
خانه جان یافته زان منزلت
ای شده مهر رخ تو زین چرخ
چرخ ازان آمده در عین چرخ
مهر تو ارزنده بیعت بود
یوسف از آن بنده بیعت بود
چشمه خور طلعت رخشان تو
یوسفی و صفوت رخ شان تو
روی تو آیینه خورشید تاب
می برد از ذره نومید تاب
طلعت تو صورت مهدی گراست
خوبی تو دیگر و مه دیگر است
دورم از آن آینه تابنده ام
گرچه از آن آینه تابنده ام
بردرت این بنده مسکین نهاد
خشت دراز شوق تو بالین نهاد
اهلی شیرینی سخن از مدحت اوست
طوطی شکر شکن از مدحت اوست
از ره مدحت چو شکر خواست
دایم از آن مرغ شکر خاست او
نامه مدحت همه یکسر نوشت
مدح تو گفت و غم دل در نوشت
در کف تو چامه او یا رسول
خود نهد این نامه او یا رسول
هم شه امروزی و هم شاه دی
بر همه عالم همه دم شاهدی
قرب تو گر از ره آلت بود
آلت آن مدحت آلت بود
هر که بر آلت دهد از جان درود
کشته آمرزش و غفران درود
اهلی شیرازی : سحر حلال
بخش ۱۴ - مدح خواجه معین الدین محمد صاعدی
ساقی از اقبال تو ما سر خوشیم
وز می الطاف تو یکسر خوشیم
بر غم ما چون دل رحمت بود
رحم تو هم داخل رحمت بود
بخت تو کز پنجه شیر آب خورد
جرعه او غنچه سیراب خورد
شکر تو دل کردنش آزاد گیست
از حق تو گردنش آزاد کیست
دل بود از نعمت او کام بخش
دارد از او خلقی از انعام بخش
کام دل از نعمتش انعام شد
خاصه که از همتش آن عام شد
با همه کس خلق وی آنسان بود
بهتر از آن ذات کی انسان بود
ای بتو از رحمت حق صد کرم
سامعه بی وصف تو گوید کرم
بر فلک از همت خود صاعدی
صاعد و در ظل تو صد صاعدی
نام تو از غایت حرمت معین
با همه از غایت همت معین
قاضی اسلامی و قاضی نشان
میدهی از آتی و ماضی نشان
ظاهر از اطوار تو انوار دین
کم نشد احسان تو از واردین
رحمت حق وارد عدلت بود
قوت دین شاه عدلت بود
خشم تو چون صاعقه سوزان بود
آتش قهرت همه سوز آن بود
هیبت تو چون همه جا شاهدست
کم کسی از بیم تو با شاهدست
ضد تو گر آگه حکمت بود
گردن او در ته حکمت بود
سایلت از در طلب ار چین کند
روی تو مقبل عجب ار چین کند
نظم تو از مدحت شعری فزون
صفوتش از صفوت شعری فزون
نثر تو طوفان کند از منشیات
پیش تو سحبان بود از منسیات
خط تو سردفتر یاقوت شد
صفوت او جوهر یاقوت شد
در ره مسجد و دیر از تو خیر
بانی خیری تو و غیر از تو خیر
کی حق تو می برم الحق زیاد
عمر تو می بایدم از حق زیاد
تا بود این خانه محکم بپای
بر سر ما و عالم بپای
وز می الطاف تو یکسر خوشیم
بر غم ما چون دل رحمت بود
رحم تو هم داخل رحمت بود
بخت تو کز پنجه شیر آب خورد
جرعه او غنچه سیراب خورد
شکر تو دل کردنش آزاد گیست
از حق تو گردنش آزاد کیست
دل بود از نعمت او کام بخش
دارد از او خلقی از انعام بخش
کام دل از نعمتش انعام شد
خاصه که از همتش آن عام شد
با همه کس خلق وی آنسان بود
بهتر از آن ذات کی انسان بود
ای بتو از رحمت حق صد کرم
سامعه بی وصف تو گوید کرم
بر فلک از همت خود صاعدی
صاعد و در ظل تو صد صاعدی
نام تو از غایت حرمت معین
با همه از غایت همت معین
قاضی اسلامی و قاضی نشان
میدهی از آتی و ماضی نشان
ظاهر از اطوار تو انوار دین
کم نشد احسان تو از واردین
رحمت حق وارد عدلت بود
قوت دین شاه عدلت بود
خشم تو چون صاعقه سوزان بود
آتش قهرت همه سوز آن بود
هیبت تو چون همه جا شاهدست
کم کسی از بیم تو با شاهدست
ضد تو گر آگه حکمت بود
گردن او در ته حکمت بود
سایلت از در طلب ار چین کند
روی تو مقبل عجب ار چین کند
نظم تو از مدحت شعری فزون
صفوتش از صفوت شعری فزون
نثر تو طوفان کند از منشیات
پیش تو سحبان بود از منسیات
خط تو سردفتر یاقوت شد
صفوت او جوهر یاقوت شد
در ره مسجد و دیر از تو خیر
بانی خیری تو و غیر از تو خیر
کی حق تو می برم الحق زیاد
عمر تو می بایدم از حق زیاد
تا بود این خانه محکم بپای
بر سر ما و عالم بپای
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۲۶
اهلی شیرازی : صنف اول که تاج است و پیش بر است
برگ چهارم نه تاج است
اهلی شیرازی : صنف اول که تاج است و پیش بر است
برگ ششم هفت تاج است
اهلی شیرازی : صنف اول که تاج است و پیش بر است
برگ هفتم شش تاج است
اهلی شیرازی : صنف اول که تاج است و پیش بر است
برگ هشتم پنج تاج است
اهلی شیرازی : صنف سیم شمشیر است که بیش برست
برگ سیم ده شمشیر است
اهلی شیرازی : صنف سیم شمشیر است که بیش برست
برگ هفتم شش شمشیر است
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ ششم هفت غلام است
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ هفتم شش غلام است
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ دهم سه غلام است
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ یازدهم دو غلام است
اهلی شیرازی : صنف هشتم که قماش است و کم براست
برگ چهارم نه قماش
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
ای خداوند خردمند و جهان داور دانا
وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا
ای به رفتار و به دیدار ز زیبائی و خوبی
سرو نوخاسته آسا مه ناکاسته مانا
به ادا پایه فزایا به نظر عقده گشایا
به کرم ابر عطایا به غضب برق سنانا
به نگه خسته نوازا به سخن بذله طرازا
به قلم غالیه سایا به نفس عطرفشانا
شه نشان کلب علیخان که تویی یوسف ثانی
نبود ثانی و همتای تو در دهر همانا
دانم از حال و مآلم خبری داشته باشی
سرنوشت ازلی گر چه ندارد خط خوانا
دشمنم چرخ تو بینی و نسوزی به عتابش
به عدو صاعقه ریزا به محب فیض رسانا
جانشین تو کند نام ترا زنده به گیتی
باد فردوس برین جای تو فردوس مکانا
غالب از غم چه خروشی به تو زیباست خموشی
با کریم همه دان هیچ مگو هیچ مدانا
وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا
ای به رفتار و به دیدار ز زیبائی و خوبی
سرو نوخاسته آسا مه ناکاسته مانا
به ادا پایه فزایا به نظر عقده گشایا
به کرم ابر عطایا به غضب برق سنانا
به نگه خسته نوازا به سخن بذله طرازا
به قلم غالیه سایا به نفس عطرفشانا
شه نشان کلب علیخان که تویی یوسف ثانی
نبود ثانی و همتای تو در دهر همانا
دانم از حال و مآلم خبری داشته باشی
سرنوشت ازلی گر چه ندارد خط خوانا
دشمنم چرخ تو بینی و نسوزی به عتابش
به عدو صاعقه ریزا به محب فیض رسانا
جانشین تو کند نام ترا زنده به گیتی
باد فردوس برین جای تو فردوس مکانا
غالب از غم چه خروشی به تو زیباست خموشی
با کریم همه دان هیچ مگو هیچ مدانا