عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
در وصل تو عزم دل من روز نخست
آن بود که عمر با تو بگذارم چست
کی دانستم که بعد از آن عزم درست
آن روز به خواب شب همی باید جست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
هجری که به روز غم مبادا دل و دست
بر دامن دل که گرد ننشست نشست
وصلی که چو دل به دست بودی پیوست
دردا که ازو درد دلی ماند به دست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
با موزه به آب در دویدی به نخست
تا خرمن من به باد بردادی چست
چون تیز شد آتش دلم گشتی سست
خاکش بر سر که او نه خاک در تست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱
ای صبر ز دست دل معشوقه‌پرست
این بار به دامن تو خواهم زد دست
کو باز مرا بر آتش دل بنشاند
واندر سر زلف یار ساکن بنشست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴
دی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست
کز من اثری نماند جز باد به دست
از شرم بمیرم ار بپرسی فردا
کان دلشده زنده هست گویند که هست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴
دیدار تو در جهان جهانی دگرست
رخسار تو ماه آسمانی دگرست
گر جان بشود رواست اندر غم تو
ما را غم تو به نقد جانی دگرست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸
با دل گفتم چو یار بی فرمانست
این صبر هوس پختن بی‌پایانست
دل گفت نفس مزن که تدبیر آنست
هم پختن این هوس که نتوان دانست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
با آنکه دلم در غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونست
اندیشه کنم هر شب و گویم یارب
هجرانش چنین است وصالش چونست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵
هجران تو دوش چون به من درنگریست
بنشست و به های‌های بر من بگریست
گریان بر وصل شد که تدبیرم چیست
تا چند به جان دیگران خواهی زیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
می‌آمد و از دیدهٔ ما می‌نگریست
می‌رفت و دگرباره قفا می‌نگریست
با جلوهٔ خویشتن خوشش می‌آمد
یا از سر مرحمت به ما می‌نگریست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸
از وصل تو بر کناره می‌باید زیست
با سینهٔ پاره پاره می‌باید زیست
بی‌دل به هزار حیله می‌باید بود
بی‌جان به هزار چاره می‌باید زیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲
پای تو اگرچه در وفا محکم نیست
در دست تو یک درد مرا مرهم نیست
با این همه از غمت گزیرم هم نیست
دل بی‌غم دار کز تو دل بی‌غم نیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳
تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست
گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاک‌پای تو که نیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷
اندوه تو چون دلم به شادی نگذاشت
آخر ز وفاش باز نتوانی داشت
هرچند ز تو به جز جفا حاصل نیست
من تخم وفاداری تو خواهم کاشت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
چون آتش سودای تو جز دود نداشت
مسکین دل من امید بهبود نداشت
در جستن وصل تو بسی کوشیدم
چون بخت نبود کوششم سود نداشت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹
اندوه تو چون دلم به شادی انگاشت
وز بهر تو پیوند جهانی بگذاشت
گیرم ز جفاش باز نتوانی برد
دایم ز وفاش باز نتوانی داشت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴
چشمم ز غمت به هر عقیقی که بسفت
بر چهره هزارگل ز رازم بشکفت
رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبان حال با خلق بگفت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
معشوق مرا عهد من از یاد برفت
وان عهد و وفا به باد برداد و برفت
پایم به حیل ببست و آزاد برفت
آتش به من اندر زد و چون باد برفت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱
آن بت که به انصاف نکو بود برفت
حورا صفت و فرشته‌خو بود برفت
آسایش عمرم همه او داشت ببرد
آرایش جانم همه او بود برفت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت
عالم به خمار نرگس مست گرفت
بس دل که کنون به قهر در پای آورد
زین تیشه که آن نگار بردست گرفت