عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷
خوی تو ز دوستی چو دامن بفشاند
ننشست که تا به روز هجرم ننشاند
گویی که اگر چنین بمانی چه کنم
دل ماتم جان نداشت دیگر چه بماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰
چندان که مرا دلبر من رنجاند
گر هیچ کسی نداند ایزد داند
یک دم زدن از پای فرو ننشیند
تا بر سر آب و آتشم ننشاند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶
با روی تو از عافیت افسانه بماند
وز چشم تو عقل شوخ و دیوانه بماند
ایام زفتنهٔ‌تو در گوشه نشست
خورشید ز سایهٔ تو در خانه بماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵
زلف تو مصاف عنبر تر شکند
لعل تو نهال شهد و شکر شکند
گل کیست که با رخ تودر باغ آید
وانگه دو سه روز خویشتن برشکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
دلدار دل مرا ز من باز افکند
وز زلف کمانم به سخن دور افکند
امروز که پی به چین زلفش بردم
برد از پس گوش خویشتن دور افکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷
دلبر چو ز من قوت روان باز افکند
دل صحبت من بدان جهان باز افکند
صبر از پی دل هم شدنی بود ولیک
روزی دو سه از برای جان باز افکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰
شادم به تو گر فلک حزینم نکند
وانچه از تو گمانست یقینم نکند
اکنون باری دست من و دامن تست
گر چرخ سزا در آستینم نکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲
سلطان غمت بنده‌نوازی نکند
تا خواجهٔ هجر ترکتازی نکند
از والی وصل تو نشانی باید
تا شحنهٔ غم دست‌درازی نکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸
گفت آنکه مرا ره سلامت بنمود
کان بت نکند وفا و برگردد زود
دی آن همه گفتها یقین گشت و نبود
وامروز نداردم پشیمانی سود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲
گردون به وصال ما موافق زان بود
کین تعبیهٔ هجر در آن پنهان بود
امروز رهین شکر او نتوان بود
کان روز وصال هم شب هجران بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳
دوشم ز فراق تو همه شیون بود
چشمم چو پر از خون شده پرویزن بود
بر هر مژه خونی که مرا درتن بود
چون دانهٔ نار بر سر سوزن بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶
دل درخور صحبت دل‌افروز نبود
زان بر من مستمند دلسوز نبود
زان شب که برفت و گفت خوش‌باد شبت
هرگز شب محنت مرا روز نبود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۳
یک شب مه گردون به رخت می‌نگرید
وز اشک ز دیده خون دل می‌بارید
یک قطره از آن بر رخ زیبات چکید
وان خال بدان خوشی از آن گشت پدید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۶
زان پس که وصال روی در پرده کشید
واندوه فراق پرده بر من بدرید
گفتم که مگر توانمش دید به خواب
خود خواب همی به خواب نتوانم دید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۸
جان یک نفس از درد تو می‌ناساید
وز دل نفسی بی‌تو همی برناید
یکبار دگر وصل تو درمی‌باید
وانگه پس از آن اگر نمانم شاید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۲
زلف تو که در فتنه کنون می‌آید
از غارت جان و دل نمی‌آساید
وای از شب زلف تو که گر کار اینست
بس روز قیامت که جهان آراید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۷
وصل تو که از سنگ برون می‌آید
در کوکبهٔ خیال چون می‌آید
با هجر همی‌گوید ازین رنگرزی
من می‌دانم که بوی خون می‌آید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۸
باری بنگر که چشم من چون گرید
هر شب ز شب گذشته افزون گرید
از چشم ستاره بار خون افشانم
گر چشم بود ستاره را خون گرید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۰
گفتم ز فراق یاسمن می‌گرید
این ابر که زار بر چمن می‌گرید
گل گفت به پای خویشتن برشکنم
بر خندهٔ یک هفتهٔ من می‌گرید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۵
دی ما و می و عیش خوش و روی نگار
وامروز غم جدایی و فرقت یار
ای گردش ایام ترا هر دو یکیست
جان بر سر امروز نهم دی باز آر