عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۰
تا صدق طلب خضر من آبله پا بود
هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود
از کشمکش عشق رسیدیم به دولت
این اره به فرق سر ما بال هما بود
سر داد به صحرا دل دیوانه ما را
آن گنج که در گوشه ویرانه ما بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۲
(شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟
خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)
(بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کن
همین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)
(کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داند
که آب دیده گریان ما چه فایده دارد؟)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۳
رزق نزدیکان حق آید به پای خویشتن
از تردد در حرم باشد کبوتر بی نیاز
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۴
موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟
یا حبابی که نه از بحر بود پیرهنش
خبر یوسف گم گشته ما بی خبری است
وقت آن خوش که نباشد خبر از خویشتنش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۶
گر چه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام
صیقل آیینه روحانیان چون روزه ام
با گرانقدری سبک در دیده هایم چون نماز
با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه ام
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۰۱
عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او
خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او
خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است
چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۱۱
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن
از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن
ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم
بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۱
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟
به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟
اگر ذوق شهادت تشنه جانان را امان بخشد
چه خونها در دل بی رحم قاتل می توان کردن
سراب و آب را نتوان جدا کردن به چشم از هم
به نور دل تمیز حق و باطل می توان کردن
رعیت نیست ممکن شاه را محکوم خود سازد
اگر سرپیچد از فرمان چه با دل می توان کردن؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۳۴
دستی که ریزشی نکند زیر خشت به
از کعبه ای که فیض نبخشد کنشت به
هر سطر، روزنامه آشفته خاطری است
گیسوی ماتمی ز خط سرنوشت به
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۶۷
ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن
که به جامه های صورت نتوان نماز کردن
قد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کن
که به این کلید بتوان در خلد باز کردن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۷۱
عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او
خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او
خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است
چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۷۶
قیامت را به رفتار آورد سرو روان تو
زند مهر خموشی بر لب عیسی زبان تو
صبا را منع می کردم ز گلزارت، چه دانستم
که زیر دست صد گلچین برآید گلستان تو
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲
چرخ می داند عیار آه پرتاثیر را
می توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۳
زهی ز روزن داغ تو روشنایی دلها
شکست طرف کلاه تو مومیایی دلها
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۶۹
بلایی نیست چون دل واپسی جانهای روشن را
که می گردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۷۲
به خاموشی سرآور روزگار زندگانی را
اگر دربسته می خواهی بهشت جاودانی را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۸۶
می تپد در جگر خاک همان طینت ما
شمع را شعله جواله کند تربت ما
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۶۴
دیدار یار در گره چشم بستن است
بند نقاب او ز دو عالم گسستن است
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۷۵
حسن در دوستی یگانه خوش است
رنگ معشوق، عاشقانه خوش است
خشکی زهد از دماغم ابرهای تر نبرد
صندلی شد آبها و توبه در سر نبرد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۹۵
تکیه گاه خلق، لطف حق تعالی بس بود
بستر و بالین ماهی آب دریا بس بود