عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۷
ماهی تو که فتنه‌ای نداری ز تو دست
درمان ز که جویم که دلم از تو بخست
می طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگرم نیست چه شد بر مژه هست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۳
مستم ز خمار عبهر جادویت
دفعم چو دهی چو آمدم در کویت
من سیر نمی‌شوم ز لب تر کردن
آن به که مرا درافکنی درجویت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۶
من آن توام کام منت باید جست
زیرا که در این شهر حدیث من و تست
گر سخت کنی دل خود ار نرم کنی
من از دل سخت تو نمیگردم سست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۷
من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است
جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است
گویند وفای او چه لذت دارد
ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۳
می‌گرییم زار و یار گوید زرقست
چون زرق بود که دیده در خون غرقست
تو پنداری که هر دلی چون دل تست
نی نی صنما میان دلها فرقست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۷
ناگه ز درم درآمد آن دلبر مست
جام می لعل نوش کرده بنشست
از دیدن و از گرفتن زلف چو شست
رویم همه چشم گشت و چشمم همه دست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۹
نی با تو دمی نشستنم سامانست
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۷
هرچند فراق پشت امید شکست
هرچند جفا دو دوست آمال ببست
نومید نمیشود دل عاشق مست
مردم برسد بهر چه همت دربست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۹
هر کز ز دماغ بنده بوی تو نرفت
وز دیدهٔ من خیال روی تو نرفت
در آرزوی تو عمر بر دم شب و روز
عمرم همه رفت و آرزوی تو نرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۶
یک چشم من از روز جدائی بگریست
چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
چون روز وصال شد فرازش کردم
گفتم نگریستی نباید نگریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۲
آن تازه تنی که در بلای تو بود
آغشته به خون کربلای تو بود
یارب که چه کار دارد و کارستان
آن بی‌کاری که از برای تو بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۴
آنجا که بهر سخن دل ما گردد
من می‌دانم که زود رسوا گردد
چندان بکند یاد جمال خوش تو
کر هر نفسش نقش تو پیدا گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۰
آن راحت جان گرد دلم میگردد
گرد دل و جان خجلم میگردد
زین گل چو درخت سر برآرم خندان
کاب حیوان گرد گلم میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۸
آن روز که جانم ره کیوان گیرد
اجزای تنم خاک پریشان گیرد
بر خاک بانگشت تو بنویس که خیز
تا برجهم از خاک و تنم جان گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۹
آن روز که چشم تو ز من برگردد
وز بهر تو کشتنم میسر گردد
در غصهٔ آنم که چه خواهم عذرت
گر چشم تو در ماتم من تر گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۷
آن کان نبات و تنگ شکر نامد
وان آب حیات بحر گوهر نامد
گفتم بروم به عشوه دمها دهمش
چون راست بدیدمش دمم برنامد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۲
آن کس که از آب و گل نگاری دارد
روزی به وصال او قراری دارد
ای نادره آنکه زاب و گل بیرون شد
کو چون تو غریب شهریاری دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۷
آن لحظه که آن سرو روانم برسید
تن زد تنم از شرم چو جانم برسید
او چونکه چنان بد چنانم برسید
من چونکه چنین نیم بدانم برسید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۲
از آتش عشق تو جوانی خیزد
در سینه جمالهای جانی خیزد
گر می‌کشیم بکش حلالست ترا
کز کشتهٔ دوست زندگانی خیزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۶
از تاب تو نی یار و عدو میماند
در بزم تو نی رطل سبو میماند
جانا گیرم که خونم آشامیدی
آخر به لب شهد تو بو میماند