عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۹ - به دوستی نوشته شد
من که بی تاج و تخت و گنج و سپاه
در به اقلیم فقر سلطانم
بی قیاس مقام و منصب ومال
بنده مرتضی قلی خانم
شانزدهم شعبان است در مضجع پاک اقدس حجه اللهی سلام الله علیه روی ارادت برآستان دارم، و فرق مفاخرت بر آسمان. سری بر فرگاه نسودم جز آنکه شوایب اغراض و اعراض را از خود کاسته ام و به افتاد و مصالح و فزایش و نظم معاش و معاد شما و دوستان از خدا خواسته. روزی دو پیش از این نامه مفصل از مزایای عدل و فضل خدام امجد اکرم امیرالاولیا وزیر نظام و جد و جهد و حسن و مهر سر کار حاجی خان و رفع اساس بغی و عدوان و نشر رسوم برو احسان که در این اندک روزگار شایع و رایع شده نگاشتم و ضمیمه کتاب مهربان مخدوم حاجی اسمعیل داشتم، البته چشم سپار و گوش گزار افتاد. آنچه حاجی در دوازده سال و امیر در سه عام بر آبادی و عمارت دارالملک ری افزودند، سرکار ذوالجلالین به ارادت و استشارت حاجی خان که سرشت پاکش از فواضل آب و خاک اولیاست در یک ماه ظاهر ساخت. بایرات هزار ساله حضرت همه رنگ عمارت و آبادی گرفت و هر ستم رسیده گرفتار بود مژده آرام و آزادی شنید:
شب روی گر هست ماه است آن هم در آسمان
سرکشی گر هست سرو است آن هم اندر جویبار
از من وقایع نگاری اگر فضولی نبود، اقدامات حسنه خدام وزارت و اهتمامات مستحسنه سرکار حاجی خان را تعلیقی به سزا می کردم. عما قریب ارض اقدس از اصناف آبادی و آرایش و آزادی و آسایش شرم سغد سمرقند خواهد شدو خاک پستش از در صورت و معنی طعنه بر چرخ بلند خواهد زد، به شرط حیات. غره شوال راه اندیش سمنان و کار خود را بساز و سامان کرده کار بند نکته العود احمد خواهم گشت، مصرع: دولت در این سرا و گشایش درین در است.
مخدوم مهربان حاجی اسمعیل را عرض سلام رسانیده عذر جداگانه کتاب در خواه، خدمتی که از من ساخته دانی نگارش ده بعون الله قرین انجام خواهد شد.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۱ - به علی حاجی حسین جهت ساختن باغی به بیابانک نگاشته
ساخت یغما را علی حاجی حسین باغی چه باغ
هشت بستان را گزین هر هفت و فرآذین و زین
آمد ایجادش به دستور عجم در عهد ترک
بر به تاریخ عرب باغ علی حاجی حسین
باغ علی حاجی حسین در یک هزار و دویست و شصت و سه ما هروزه انجام بنیاد باغ است. بسیار دریغ دستم بود، با این مایه خاک پرداختن و دیوار افراختن زمین خستن و جوی بستن، رست شیاری ودرخت کاری، نامی از تو زنده و نشانی پاینده نماند. تخته سنگی سخت و ستوار نرم و هموار در کوهستان روم دره یا پشته های نزدیک «خور» یا کوهسار«تلخ» یا ماهورهای «فرخی» پیدا کن و بده احمد یا خطر این روز ماهه را درشت و خوانا بدان برنگارند و کسی که بر سنگ تراشی اگر همه چونان سنگ ها که در گورستان فرخی راست بر سر مردگان داشته اند دستی دارد، زشت یا زیبا بر کند، و در دیوار باغ از سوی اندرون بر نشان تا سال های دراز از تو یادگاری باشد، و آیندگان دانند در روزگار ماهم که مردی همچنان در پشت پدر است و مردمی در شکم مادر، چون تو جوانمردی خداوند درد بوده که خاک مرده بدین دست زنده کند و شاخی چند زمین گیر را به بازوی پرورش و نیروی پاسداری گردون گراینده.
چنان پندارم تاکنون خاک ها سراپا برداشته شد و دیوارها پای تا سرافراشته. چون دیگر باغ ها و زمین ها شایان شخم و شیار است و در خورد کشت و کار، نخست پیرایه ای که گوش و گردن این دوشیزه را باید و زیبائی این نوخیز پاکیزه را سرمایه فزاید، این است که جوئی گشاده دامان از پایان دیوار بالا برکن و از میانه راستین به دیوار پائین و از آنجا نیز تا جای بیرون شد آب جوی بر ساخته آب را از آن بگذرانی، ولی آب را هنگامی از کران در میان کش که نوبت از آن من یا امیدگاهی آقا و خودت یا آقا باقر باشد. زیان مردم را اگر چه یک چشمزد دیر یا زود جنبش آب یا تر و خشک جوی باشد دوست ندارم. اگر جوی آب بدین هنجار که گفتم در میان نیفتد، همه خوبی های باغ در نهان خواهد ماند و بر کران خواهد زیست. بر این سه جوی سی چهل کرمانی و قصب و خوشچرک و خوش خرما و خوش کلوخ و خشکو و جاننگی و مانند آن توان کاشت، و این گونه درخت ها به هنگام خود یکی دو تومان پانزده هزار ارزش دارد، خوبی های دیگر نیز در آن هست که کنون پیدا نیست، زینهاردر بستن جوی و گردانیدن آب بر روش و منشی که خواستم و دستوری یافتی کوتاهی مکن. زود بساز و به فرخی و فیروزی سرتاسر نهال از همین مایه درخت که نگارش رفت بر نشان که هستی بر باداست و زندگی بی بنیاد، در برابر این رنج و پاداش این شکنج هر خواهش هوش پذیر خود پسند از من کنی، بار خدا را سوگند زود و خوب و بهتر از آن که دلت خواست، بندگی خواهم کرد. خواهشمندم به رسیدن نامه همه کارها بر کران مانده، دامن برزنی، آستین برشکنی، جوئی قشنگ با گل یا سنگ راست بر ساخته آب برانی، و درخت بر نشانی، هر چه در این کار خواهی از احمد بخواه.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۲ - به میرزا احمد صفائی نگاشته
احمد، آنچه برادر مهربانم آقا علی حاجی حسین در ساز و سامان باغ بالا وانگه ساخت و پرداخت جوی میان خواهد بده، و نوشته رسید بستان، توهم در انجام این کار دستیار اوباش که بی درنگ آغاز کند و به انجام برد آن مایه که این باغ سیراب گردد آب از نو باید خرید، سه جوی و یک جوی ندانم. باید تا رسید من که به خواست خدا دو سه ماه افزون نخواهد بود، پای تا سرآکنده دمید و آن خاک سیاه از انبوه نهال های بالیده سرسبز و آقا علی روسفید باشد.
زود از انجام این کار آگهی بخش که دیده در راه است و انگشت شمار اندیش هفته وماه، شش درخت پسته چهار در چهار گوشه و دو در میان این کنار اگر سبز کنی تا نخواهی خشنودی خواهم داشت. ازین گذشته جز درخت خرما در این باغ شاخی بی بر و هر برگش به جای هفتاد سر خر خواهد بود. فراموشی خام است و نافرمانی خنک، اگر کوتاهی خیزد از هر دو در هم خواهم شد، دویم ماه روزه در ری نگارش یافت سنه ۱۲۶۲.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۳ - به میرزا جعفر اردیبی ازری به سمنان نگاشته است
فرزندی میرزا جعفر، نامه گرامی رسید، دیده روشن وخانه گلشن شد.گزارش ری آنکه شاهنشاه جهان پناه در نیاوران است. بندگان ایران پناهی آقا در کاشانک. مردم شهر پیشه ور و دهقان و خوش نشین و سپاهی هر چه و هر که هست همچنان در روستا و جلگه های ری و قزوین پریشانند، و هر که با کوچ و بی بنگاه بازگشت شهر آورد پشیمان، زیرا که ناخوشی چند روزی کرانه گرفت و آرامش رخت در میان افکند، ولی چون چنبره باره از بنده و آزاد رنگ آبادی گرفت، بازگشتی بی هنگام کرده گرفتن و بستن تازه کرد، و کشتن و خستن بلند آوازه، پریروز که بیست و چهارم بود تا پسین بلند، خوار و ارجمند سی و پنج تن هر یک در یک شبانه روز یا کمتر بدرود جهان کردند، و روی ناکامی درخاک تیره نهان. اگر چه گمان گروهی این است که دوازدهم ماه آینده سرکار شهریاری و بندگان آقا و همراهان به شهر خواهند فرمود، ولی اگر کار این است و شمار چنین گویا تا پایان ماه هم درنگ بر شتاب پیشی جوید و گریز بر آویز خویشی. سرهای بی سامان دور از بالین است و کارها از هر در بی ساز و آئین سرکار شاهرخ خان را سه روز ازین پیش به صد افسون و نیرنگ روانه اردو کردم، شاید اندیشه کارش کنند، و در جائی کاشان و مانند آن کارگزار . امروز شنیدم باز آمد هنوزش ندیده ام و گفتارش نشنیده. فردا شب بدو سر دیدار و هنجار گفت و گزاری هست، اگرش به کاری داشته اند و بر کشتن گل یادرودن خاری گماشته، همراه زواره ای ها شما را مژده خواهم فرستاد و بر بازگشت ری خواهم انگیخت.
اسمعیل بمیرد من از اندیشه کار تو یک چشمزد بیرون نیم، و بی هوش از شمار جنبش اختر و گردون نه. آسوده باش تا از بار خدا گشایش خیزد و نوید بخشش و بخشایش آید. چنان پندارم اسمعیل با تو جز راه یگانگی نپوید، و در خورد توانایی تن پرورد و دل جوید. اندیشه و سگالش خوش کن. سفارش ها نوشته ام، باز هم نگارش ها خواهد رفت. اسمعیل آن نیست که دیدی، و سخن آن نه که شنیدی. به خواست بار خدا پس از اینش در رفتار و کردار شیوه دیگر و کیش و آئینی صد هزار بار از ساز وسامان پیش بهتر خواهد بود.
جعفر ترا به خاک بزرگان و پاس غم خوارگی، نامه های پارسی را همان گونه که نوشته ام زود و درست نگار و با من فرست، که سپاسی گران سنگ و نوائی بزرگ خواهد بود.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۱۶ - به نواب بهمن میرزا در رجعت آذربایجان نگاشته
جان و تنم برخی تن و جانت، در این هنگام خجسته فرجام که فرمان آبشخورد رخت فیروزی بخت سرکاری، را از سامان آذربایجان با تختگاه کی آورد، و خاک ری از در پای بوس و الا که بلندتر آرزوی وی بود کیوان پایه و پروین پی گشت، رهی را دور از آن خرم روان به کنجی اندر رنجی دور سیر و شکنجی دیر پای که باد سرخش همی خوانند، با روئی زرد و روزی سیاه انباز بستر و بالش داشت و دمساز فریاد و نالش. ناگزر این بخت و ارون تختم چون دیگر بندگان در پیشگاه گردون فرگاه سرکاری به نماز و نیازی پایمرد و دستیار نیامد، آزاده راستان شاهزاده راستین سیف الدوله که پژوهش و تیمار بنده و آزاد، ویران و آباد را همواره پای بر آستان است و سر در آستین، از در پرسش بارها سایه بر این مشت خاک افکند و از هر جا دانست و توانست چاره اندیش این زهر بی تریاک افتاد. سرانجامم از آن لانه دل پریش به خانه خویش خواند و بزرگانه کیش کوچک نوازی پیش گرفت، و پرستاری و نواختی بیش از پیش فرمود. اندک اندک آن رنج جان گزا و شکنج تیمار فزا ساز کاستن آورد. و این تن بی تاب و جان و جان ناتوان بالای خاستن افراخت. ولی از این خاستن چه سود و از آن کاستن چه افزود؟ آنگاه پای گسسته پی را پر پویائی رست و جان خسته روان را فر جویائی، که گناه دو رستادن و دیر در پای دستوانه بزم آسمان فر والا افتادن، چنانم پژمان و پراکنده داشت و روسیاه و شرمنده، که آسیمه سر و نوان، چار اسبه چپ و راست همی بایست گریخت و آمرزش این تباهی و نامه سیاهی را زیر و بالا با دست و دندان در دامان این و آن همی آویخت. دیری است تا بر این راه، و روشم و در این خوی و منش، هیچکسم از پای دل خاری نکشید و از دوش جان باری نپرداخت.
همان خوشتر که خوشتر از این ها پایمرد و دستاویز گیرم و از سرکار والا هم سوی سرکار والا گریز، فرد:
بسکه هست از همه کس وز همه سو راه به تو
به تو برگردد اگر راه روی بر گردد
با این نگارش که آراسته راستی است و این گزارش که پیراسته کاستی به درستی خواهند یافت، که لغزش و گناهی که رفت بی دانست و توانست من بنده خاست، و این گریز و گران جانی که همی رود نه از راه ناسپاسی و نافرمانی است آن از بیماری زاد و این از شرمساری رست. اگر خداوندانه پرده داری کنند و آمرزگاری فرمایند، هر هنگام فرخ روان و فرخنده فرگاه سرکاری را پروای رنج افزائی این تباه کار سیاه نامه باشد، سربندگی بر خاک درگاه خواهم سود و گردن سر بلندی بر اوج مهر و ماه خواهم افراشت. بار خدا آگاه است و پاک نهاد بزرگان گواه، که آن هستی را که پای تا سر خداپرستی است به خداوندی بنده ام و بنده وارش از در یکتائی پرستنده، زندگانی پاینده باد و کامرانی فزاینده.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۱۹ - به میرزا مهدی طهرانی وزیر اسدالله میرزا نگاشته
فدایت شوم خطاب خوش لهجت والی بهجت را در ملک محبت نشستی خسروانه داد و تیمار و ملالت را که ولات جور و عصات اند فرمان عزل و ازالت به طغرای حکم و توقیع حتم موشح فرمود. ارادت اسمعیل را نسبت به سرکار خویش اشارتی داده اند و این دیرین عبادت را از قبول خدمت وی و شمول رحمت خود بشارتی فرستاده، مصرع: عبادت لازم است و بنده ملزوم.
سی سال است ارادت آورده ایم و سعادت برده، توسل جسته ایم وتحمل اندوخته.این عشق را انشاء الله زوالی و این تحویل را انتقالی نیست. شنیدم از روی بریده زبانی و شکسته دهانی مرا مخالف ستوده و بر نواب والا سروده.
مثل: مذکور است مردی از آقا محمد بیدآبادی پرسید که گروهی بر آنند، افلاطون بر دعوت عیسوی دامن افشاند و از الزام یاسای او گردن کشید، فرمود سبحان الله این خود تواند بود. شیخ سلیمان کاشی در غیاب احمد(ص) پس از هزار و دویست با این سفاهت تسلیم اسلام کند، و حکیم کذا در حضور مسیح با آن فطانت کافر بمیرد. کدام ابله باور خواهد کرد؟ پاکار مومن آباد با سخافت ذوق بر موالفت نواب اشرف والا تمکین آرد و یغما با شرافت عقل در مخالفت خدام سابق التعظیم اقدام ورزد، فرد:
در دهر چو من یکی و آنهم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
قطع دارم این بهتان سرد و هذیان خام را در گوش و هوش سرکارش وزن قبول نخواهد بود، ولی چون هرگز شرفیاب میمون شهودش نیامد، و رستگی های مرا از عالم و بستگی ها با نواب پدر و اعمام بزرگوارش خبر ندارد، دور نیست گاه و بیگاهش بدگمانی فرخنده روان آزرده سازد، به زبان و بیانی که صلاح وقت و سزای هنگام است غبار این اندیشه باز پردازد، مصرع: در دل دارم که بندگی هاش کنم.
پسرم را وقف خدمت ایشان کرده، خود نیز با فرط پیری و شرط غرلت خیال صروف سمنان و التزام خدمت دارم خدا روی جنس دو پا را سیاه کند و سامان آرامش بر همگان تباه، که مار گریبانند و خار دامان، فرد:
غالب آنان را که مردم تر ستائی در قیاس
چون به دقت بنگری ز نقحبه تر ز نقحبه اند
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۳۰ - از طهران به میرزا اسمعیل هنر نگاشته
اوقاتیکه سرکار شجاع السلطنه عزم اندیش و رزم آرای محاصره یزد بود، در هر یورش و شبیخون که شکستی درست می خورد. از در لاقیدی غزلی مغازله آمیز نظم می فرمود و اولیای دولت را به جای مژده پیروزی ارسال درالخلافه می داشت. مراهم این روزها طبیعت او در نهاد اثر کرده، با غلبات پیری و نصر شکستگی ها نیمچه بدیهه طبع به دو قطعه تایید نموده با ترک چندین ساله خالی از غرایب و شمار بی عاری نیست. از تو بذل نگاهی در مراتب غث و سمین آن شرط است. اجازت جرح و تعدیل هست خاصه کاست و فزود قطعه تاریخ.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۳۹ - به نواب ساسان میرزا پسر نواب بهاء الدوله نگاشته
سرکار ساسان را بنده چهرم و زنده مهر، شاگردی خام نگارشم و نوآموزی سرد گزارش. بندگان والا والی سه نامه فرمایش کرده بود اینک نگاشته نیاز فرگاهش افتاد. اگر بنگه آرای سراست مهربانی فرموده به دست خودش چشم گذار آور. چنانچه خرمی بخشای باغ سرکار سردار است، همراه هر که دانی و هر هنگام توانی، بدیشان باز فرست. مگر فر شتاب تو این درنگ دیر آهنگ رهی را چاره فرماید، همین نیاز نامه را نیز بر روی نگارش های سه گانه کشیده، که آن روی را به سرکار ایشان نگاشته ام و گرفت و بخشایش را به مهر و کین سرکارش گذاشته. اگرت پروائی هست همه را از ایشان بستان و برنگار. جاجا به کار خواهد خورد. کوتاهی در فرستادن و نگاشتن روا نیست و از من نیز بیش از این گفتن سزا نه.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۴۸ - به میرزا محمد علی نواب اصفهانی در ری نگاشته
فدای وجودت، دیروز سرکار شاهرخ خان را ملاقات کردم از شوق و محبت سرکار نسبت به ایشان داستان ها گذشت، ایشان نیز از میل و رغبت دیدار حضرت تفصیلات سرودند، در خاتمت گفت و گزار فرمود، که من همواره طالب خدمت و خریدار صحبت ایشانم، روز جنجال مردم مجال معاشرت و فراغ مصاحبت نخواهد داد. چون شب ... لباس کرد خرگاه افق پرده سام افکند . روز ملاقات است، شب نیز برخی اعزه بی جهت و حضور ایشان مکروه خاطر نواب است بدون رضای من می مانند، و بعضی شب ها شاهزادگان و غیره به ضیافتم می خوانند. اولی آن است که هر شب سرکار نواب دولت شهود ارزانی خواهند داشت، اعلامی شود که هم وعده گیران را جواب دهم، هم عزیزان بی جهت را مجاب سازم. هر شب رای شریف به دعوت شاهرخی قرار می گیرد بر نگار آگاهش فردا شب یا شب دیگر هر هنگام مشخص فرمایند من آماده ام و ایستاده.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۶۴ - گزارش و بای کاشان
در خصوص و بای کاشان و حقیقت احوال جمع و پریشان، گویا این بلا در شان فقرا بود و دودمان ضعفا، از اعیان احدی را نکشت، و از فقرا تنی را نهشت. بلی از اشخاص معروف بهین گلبن حدیقه جوانی و نو باوه سرو ریاض زندگانی محمد کریم خان چون آب حیات در ظلمات خاک تیره فروشد و تلخ کامان مزه عزای او را زهر ملالت در گلو، جایش مقیم روضه دارالسرور باد.
حاجی محمد حسین و حاجی محمدرضا تبریزی را نیز از صنف تجار ساغر زندگانی لبریز آمد، از طبقه ملازم باب داراب برادر تراب در چنگ سکندر اجل مقهور گشت. احمد بیک نوش آبادی نیش جان گزاری هلاک مرارت بخش کام حیات گردید. از سلسله فضلا کسی نمرد، و از حلقه سادات رفیع الدرجات یوسفی را گرگ اجل نخورد و عمال خجسته اعمال همگی به سلامت رستند، نسوان و اطفال همگان به سلامت هستند.
دختری داشت فلان دو ماهه اما مثل ماه در چاه غروب کرد، دختر بزرگش زنده باد که پدر آفتاب است، رعیت بیچاره آنقدر مردند که مقابر اطراف کاشان مرده بر سر مرده و گور بر سر گور است. آنچه به قلم معنی مردی و مردمی فلان رسید، ده هزار نفر از شهری و رستا شهید عارضه و با و مجاور عالم بقا گردیدند. تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست.
مرحوم مطلب خان برادر سرکار ذوالفقار خان رخت و سلاح از گریوه فانی و فلاح کشید، قبرش مهبط نور و جایش دارالسرور باد. کعب الاخبار دور و نزدیک آقا ابوالقاسم می گفت: میرزا ابوالقاسم و ذوالفقارخان از رخش حیات پیاده شده آندو جلوس و ساده دارالامان بقارا آماده، انشاء الله دروغ باشد از ملتزمین رکاب اقدس شاهی تخمین بیست نفر از معارف و ارکان ذخیره جان را فدای راه مقدس شاهنشاهی کرده اند. زی ذبح عظیم، امسال اغلب مردم که اطفال صبیح دارند رفع غایله و با را نذر کرده، و همیشه شهر محرم طفلان را سیاه پوش و چنگ بدوش سقای ارباب عزا کنند. تخمین دویست بچه مقبول درین ده روزه هربزم تعزیتی را ساقی شده چیزها می خواندند، و زلال یخ پالود به حلق تشنه عاقل و دیوانه می فشاندند. میرزا محمود را خوش افتاد گریبان والده را گرفت که تو هم مرا سقاکن، آخر من از که کمترم؟ جواب گفت که هرکرا صورت زیباست سقائی نشاید همچون توئی سقا نیاید. از آن اصرار و از والده انکار، عاقبت میرزای مشارالیه گفته بود، راستش مردم کاشان بسیار تنگ نظر و شور چشمند من هم از بیم چشم بد از سقائی گذشتم.قطعه بی صاحبی گفته ام نوشتم ظاهر آن است که اگر میرزا امین بشنود یک کلچه خز به عنوان جایزه جهت مخلص ارسال دارد، اطلاق مطلق منصرف به فرد کامل است.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۷۰ - از طهران به مرحوم میرزا عبدالوهاب نگاشته
ده روز است وارد طهران و دوبار خدمت سرکار خداوندگار ذوالفقار خان رسیده مورد نوازشات زبانی نشده ام، مراد اینکه کوچ را مرخص و املاک یغمائیه را گرفته به تصرف اخوی داده خود با منسوبان در قم ساکن گردم، ظاهر حال این است بعون الله فیصل پذیر آید، هر چه شد بعد از این عرض خواهم کرد، بلی سرکار صدر هم که صحبت دلپذیرش ممدحیات است و خدمت ناگزیرش مفرح ذات، فردا روانه کاشان است و خاطرم از تخیل مفارقتش به اقصی الغایه درهم و پریشان.نمی دانم پس از فرقت او با که خواهم نشست و خار ملالت را بعد از آنکه شیشه بزم از ناب روان بخش وصالش تهی ماند به ته جرعه الفت که خواهم شکست؟ ول راهی میروم و به امید نگاهی میکنم، تا سرانجام کار چیست، با وجود این کدورات اگر از حقایق احوال شریفت آگاه باشم چه غم است و از نشاطم چه کم، بکلی مرا از دولت زیارت تعلیقه جات محروم گذاشته، از شهر ذی حجه به این طرف رقیمه سرکار را زیارت نکرده ام، انشاء الله موانع به خیر باشد. قبل از این عریضه مصحوب علی محمدبیک نام جوانی خوشگل رفیق مخدومی ملک الکتاب ارسال خدمت داشتم، قسم خورد که می رسانم اما چون هنوز بچه است بر عهدش اعتماد نکردم و به این دو کلمه مختصر اکتفا رفت، خدمات را منتظر رجوعم.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۸۰
مخدوم مهربانم خط شریف که پرسش حال مهجوران را مکتوب و مصحوب شخص کاشانی که معروف من نیست مرسول داشته بودند و اصل و از اطلاع بر صحت حال آن مخدوم شادمانی و مسرت حاصل آمد. بسطی در حفظ پیمان مودت و رعایت توالف عهود داده شده بود، بلی پاس حقوق صفا سنتی محمود و مخصوص افراد رجال است، گو مردود ابنای روزگار که حکم بنات دارند باشد. و با اینکه جد بزرگوار شما خلاصه مردی و مردمی است، از حضرت نیز جز مواظبت بر سنت اشراف اسلاف چیزی متوقع نیست، الحق بر خلاف این هم ندیده ایم و حق این ... الصفرا، و اما صورت اصول ما الحمدلله از یمن جوار شاه ولایت روحی فداه درین اشاعت طاعون و اذاعت مرگ که در هیچ جا بر هیچکس ابقا نکرد، جانی به سلامت برده، تاکنون که پنجشنبه سه جمادی الثانی است زنده ایم و آسوده از ازدحام عوام و اقتحام اصحاب... که جناب شما خود دیده و می دانید، روزگاری می گذارنم.
شکرا علی ذلک ولازال کذلک، خاطر به ملاقات شریف راغب است و اصغای مقالات طریف را طالب، انشاء الله درین مبارک آستان که مقصود فلک و مسجود ملک است میسر شود. زیاده چه نگارم اخبار سلامت را با هر گونه خدمت باشد مکتوب دارند. برادر مهربان آقا محمدباقر در حواشی کتاب مرقول ابلاغ سلامی کرده بودند. من اگر خواهم از کشش دل خود به جانب ایشان مختصری نگارم، جای خیلی تحریر است و در این گونه موارد انکال گواهی دل ها از تقریر و تحریر هر که اولی است و من القلوب علی القلوب دلایل.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۸۵ - به نواب والا نگاشته
قربان مبارک حضورت شوم، دو طغرا دستخط همایون که ثانی بارنامه آسمانی بود زیارت شد، نشره بازوی مفاخرت و کلاه گوشه مباهات ساختم. سپاس سلامت و سعادت ذات والا را چهر نیازم زمین سود افتاد، دعای دولت گفتم و فزایش جاه و مکانت و فیروزی و نصرت اشرف را از خدا طلبیدم. در کار مخدومی میرزا ابوالقاسم فرمایشی رفته بود.حکایت خالی از طرح گزاف و شرح خلاف این است، روزی دو پس از توجه والا بدان ساحت او را هم بسیج اندیش اقتفا و التزام رکاب دیدم و هم از تاب تب و آتش دل کوب آزمای پیچ و تاب، اندک اندک انباز بستر و بالش افتاد، و دمساز فریاد و نالش.
معلوم شد به رنج شکنج آویز آن درد مشهور که از جان نزدیکان دور باد گرفتار است. با فرط کناره جوئی و گریز و از همه کس پروا و پرهیز، رخت از کاخ و کوی شهر با شاخ و جوی شمران برد. کمابیش ماهی دو به دستوری دردشناسان به چینی و مانند آن درمان ساخت، درد را انجام کاستن شد و مرد را آغاز خاستن، دربای جنبش و ساز سفر بر کرد، و آماده خاکبوس فرگاه فلک درگاه گردید، همانا در معالجت نقصانی رفته بود، آثار زخم سخت تر از بار نخستین پدید افتاد، در کام و دهان نیز سرایت نمود. رسم مداوا تازه ساخت و از نو دو ماه یا بیشترک بستری زیست، با فقدان مکنت و ناسور تاب اوبار سودای استیفای حضور همی پخت. من بنده را بارها نیز که از کهن چاکران آن سرکار و پیوسته وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار، به پرستاری خویش وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار، به پرستاری خویش و انبازی راه از دگر یاران اختیار آورد چون تدبیرات ما بر تقدیرات بار خدا سابق بود، غلبات رنج و نهی اطبا و شوربختی من همچنان حایل گشت، و چهره های عبادت از زمین بوس آستان ارادت محروم آمد. باری رنج دویم نیز رخت برداشت و به جدی شایع کاراندیش تقرب شد، مزایای آلودگی مقاسات طلبکار مخارج مقرر فقدان تنخواه دفع الوقت عالیجاه میرزا گرگین خان و هر روزه نوید اسب و استردادن و مژده سیم و زر فرستادن و دیگر روز همه را در پای بردن و یکی را وفا نکردن، پخته های هوس را خامی رست و کوشش های طلب را ناتمامی و بی سرانجامی زاد.
تا اکنون که نیمه جمادی الثانای است ازین تاخیرات اضطراری و تقصیرات بی اختیاری به جان رسیده بی اعانت خان مزبور و نصرت دیگر یاران و فرط آلودگی و نقصان دربای سفر و شرط بی پولی و مرکوب کرایه و عیال بی ساز و سامان ودرد بقیت رنجوری و ذهول جان و تن به شمول عنایت و استیعاب عوارف خدام اجل اسعد اردشیری روحنافداه که پشتی حیات است و کشتی نجات توسل جسته، چاراسبه و ده مرده قرب ساز فرگاه همایون و بارجوی درگاه والاگشت، به صفای تصوف اولیا و سلامت اسلام انبیا سوگند، که نکته و حرفی املاق زبان بازی و اغراق زمانه سازی را در این نگارش و گزارش بار معاملت و راه مداخلت نیست.
هر که دانسته پشت بر آن حضرت که روی دولت باری است راه پوید و جز بر آن آستان که قبله راستین است و کعبه راستان بار جوید، علی العموم خاصه میرزا ابوالقاسم و رهی آلوده صد هزار علت خواهیم بود، و به استحقاق ریش سفید هفتاد و دو ملت، روشن روان اشرف والا صدق این معنی را گواه است، و اگر خدای نخواسته ذلتی از ما در وجود آید همان صفح خطا پوش و عفو گنه بخش حضرت عذرخواه، فرد:
گرم بخشی نه کم آید کمالت
وگر سوزی نیفزاید جلالت
صدور دستخط مبارک و احضار فرگاه والا فرق و شخص رهی را تاج دولت است و معراج سعادت. کمترین بنده خاکسار یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۸ - نامه ای حاکی از شرط بندی بین یغما و قاآنی
سرکار سردار را بنده ام و بامید آنکه جان بر وجودش فشانم زنده. اینک در صحبت سرکار قاآنیم و به دیدار مینو آثارش نقد در بهشت جاودانی. بر سر فرهنگ «فرسب» میان ایشان و من حرف است، بی حضور و رجوع فرهنگ جهانگیری داوری به مقطع نخواهد رسید. به صول عریضه فرهنگ فرزندی اسد را بدون عذر و بهانه بده آدم خودت بیارد که مجهولی معلوم شود. پنج من قند مایه نذر است، اگر نفرستی بیست و پنج هزار ضرر دانسته بمن خواهی زد و تو بمیری خواهم رنجید. حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۰ - به میرزا ابراهیم دستان و محمدعلی خطر نوشته
ابراهیم، محمدعلی: اگر از من توقع پدری و تربیت دارید این تکلیفات را حتما متحمل شوید و تخلف مکنید و بهوای نفس خود راه مروید. با سید و عامه طایفه مطاع مکرم سلطان به صفا و راستی راه بروید. از کوچکی و پند و دستوری اسمعیل سر موئی تجاوز مکنید. زبان از یاوه دربندید. محمدعلی حتما درس بخواند تا پیش خان دام اقباله نوکر شود و به عقل حرکت کند. هر دو یابوهای خود را بعد از علف یا پیش از علف حتما حکما بفروشید. بی صلاح و رضای اسمعیل قدمی برمدارید. تا من احضار نکنم حتما در سمنان بمانید.
در پاس ادب و حرمت و مکاتیه سرکار نایب زید مجده ساعی باشید. در خدمت سرکار نایب الحکومه در همه حال جاهد باشید. بد از احدی مگوئید. حتما اسب ها را بفروشید. به صوابدید میرزا اسمعیل در خرج مراقب باشید. چنانچه جز این باشد میان من و شما جاودانه تفریق خواهد شد.
و در حاشیه نامه:
هر دو را وصیت می کنم که اگر از جانب سید در سمنان یا طهران یا ولایت یا هر جا حرف خلاف و حرکت دشمنی نسبت به شما احیانا سر بزند باید حتما متحمل شوید و در صدد تلافی نباشید، رجوع کنید به میرزا اسمعیل آنچه او صلاح بیند اطاعت کنید مختار اوست . حرره یغما.
در پشت همان نامه آمده است:
فرزندهای من؛ من داخل امواتم صلاح شما با میرزا اسمعیل بطور صداقت و بندگی راه رفتن را با طایفه سرکار سلطان صلح و سازش و یگانگی است. غیر از این خلاف عقل است. من این سفر ظلم و بی حقیقتی و معادات و رشک و هرزگی مردم را به تحقیق فهمیدم. قسم می خورم بد بد بد ایشان از خوب خوب خوب اهالی این ولایت الا معدودی بهتر است.
ما که غرض و مرض و بی حسابی و بد اندیشی نسبت به احدی نداریم، چرا باید با ایشان که خویش اند و به عقل و کفایت و ثبات و کاردانی از همه بیش، خلاف بکنیم. اتفاق ما با هم عین فرزانگی است و اختلاف محض دیوانگی. هر کس می تواند بسازد و اگر اغوای مردم و فریب نفس او را قوه سازش ندهد برود، شق ثالث ندارد. حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۱
امیدگاها؛ این سال ها که اسمعیل در سمنان بود نامه به هر کس نگاشتم. کفالت بدو گذاشتم تا زودتر برساند و پاسخ نغزتر بستاند. این هنگام که به ری فرمود معلوم شد ده دوازده نامه که به سرکار آقا نگارش رفته در پای برد و عمدا ارسال نداشت، ایراد کردم تا سر مخالفت دانسته گردد. از قرار تقریرات سرد و خامش هویدا گردید که از شمار رنجشی دارد، و این حرکت بدان بوده تا من نیز برنجم و بدگمان گردم، و با وی در مخالفت همداستان شوم. زبانی آزارش نمودم که پیمان من هزار خصومت با ایشان شکسته نگردد. از کج پلاسی باز آی و تجدید صفا کن و سرگرانی های ماسلف را معذرت جوی. ولی نشنید و خشونت کرد، روی از او برتافتم.
احمد و میرزا جعفر و حاجی میرشاهمدد و اسد بیک نیز با من موافقت کردند، از همه دلتنگ شد و احمد را به صراحت دشنام زن و مادر داد و بر سر میدان کاه فروشان جار کشید که بومی و گذری بدانند که من با دوستان یغما و لوطی های پایتخت او دشمنم، و با دشمن های (دوست). احمد او را ملامت کرد. سقط و دشنام از سرگرفت و خواست او را بکوبد. حاجی شاهمدد و اسد بیک به رسم شفاعت برخاستند، ایشان را نیز بی محابا دشنام داد، گفتند تکلیف ما چیست؟ سکوت از باب احترام تست، گفتم این بار اگر بی حیائی کرد و پاس عزت خود نداشت و به دستور گذشته آقا را بی دین خواند و مرا زندیق گفت و با احمد و شما هرزگی کرد، برابری و مکافات به مثل رواست.
روز دیگر ساز مشاجرت کرد. احمد و آن دو، هر سه به صدا آمدند و دشنامش دادند و حاجی و اسد بیک قصد ریش او کردند. باز احمد نگذاشت و او را از منزل بیرون کردند و داوری به من آوردند. تحسین کردم و اجازت دادم اگر بار دیگر جسارت کند او را بی محابا بکوبند و نفی کنند و قلبا روی خاطرم از وی برگشته، و زوال او را به دعا از خدا خواستم. دیگر از او صدائی نشد، حضرات هم دستی نگاهداشتند دورادور. شنیدم قدری یاوه درائی را کم کرده ولی می گوید پنج هزار تومان مال مرا احمد خورده است با او مرافعه دارم. احمد اقدام کرد، طفره زد و کناره گزید.
باری چون رضای شما را در کار او ملاحظه می کنم و ولایت غریب است و عرض خود بردن صلاح نیست، لاجرم در پیشه او دستی نگاه داشتم تا جوابی از سرکار شما برسد. ان شاء الله در سمنان نامه شما الته باید به من برسد. پسری که ترا بیدین و مرا زندیق و برادرها خاصه احمد را کافر و فاسق بخواند و دوستان محترم مرا دشنام بدهد و با هیچیک راه نرود دیگر که را به چنین خسیسی خبیث امید خیر خواهد بود. من این داوری را به شما رها کردم، هر چه دستوری رسد اطاعت خواهم کرد. از گروهی نیکان و اقارب و اولاد و ارحام برای او که دزدی و دروغ و فساد و خیانت و هزار عیبش بر من ظاهر شد نتوان گذشت. دیگر امر از سرکار شماست. حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۲ - به هنر نوشته
اسمعیل، این چار پنجسال که از من بدخیال شده ای و مکرر مخاطبت و مکاتبت کرده ای اگر من تقصیر خود را دانسته ام یا مقصود ترا فهمیده ام در دو دنیا از رحمت خدا دور باشم. آنچه مکنون خاطر تست پارسی و پا برهنه برنگار. اگر انجام آن به حسب دنیا و آخرت موجب ملامت خلق و رنجش خدا نباشد، بدون توانی و تاخیر صورت داد. چنانچه اینجا مایه آنجا علت عذاب گردد. خود بر من نخواهی پسندید. هر چه دانی و داری بگوی و به آخرت مینداز که حتما یکی را شرمساری خواهد زاد. اول دفع و چاره مکروهات و... خاطر و کاوش و معادات دشمن لازم است آن که از میان برخاست ما و تو با هم به سخن و چاره رنجش خواهیم نشست.
آنی از حاکم و پیشکار غافل مباش. با حاجی سید میرزا البته ترک مکاتبه و مماشات مکن. از حیله و پیله دشمن های نزدیک هراسان زی. اگر از من شنیده بودی کار به اینجا نمی رسید. با عرب ها راه برو، دل بجوی. با برادرها پدری کن. از راحت خانه نشینی بگذر. بر نوایب و تلبیس مردم بردباری نمای، و به روی خود میار. زود زجر و چاره پرداز باش. خلق را وسعت بده، با حاکم و پیشکار گرم ونرک و سازگار باش. چاره فساد کار خود و عناد دشمن را از ایشان بخواه. فریب نوید و پیمان مردم مخور. عاشق خیالات و معلومات خود مباش. نزدیک به چهل سال پند نمی خواهد و اگر ناصح آزموده بگوید نشنودن از نفهمیدن بدتر است زیاده حاجت نیست.
اگر غالب با حاکم و پیشکار سمنان نباشی و سالی سه چهار ماه در طهران با معارف رجال دولت آمیزش نکنی، درنگ سمنان از وقوف بیابانک بدتر خواهد بود، سوراخ دعا را گم مکن.حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۴
این پانزده جلد کتاب و بیاض که در فوق مفصل و اغلب به تمامه و برخی نیمه یا بیش یا کم به خط احمد صفائی مکتوب افتاده از مال و ملک من بکلی خارج، حق و مال خود اوست. من و سایر اخوان و همشیره های او را در آن بهره و نصیبی نیست. هر یک از ورثه و غیره در آن تصرف نمایند یا بر تداخل آن وسیلت عرفی یا حیلت شرعی جویند به لعنت خدا گرفتار شوند موافق آداب شرع نیز همه را به او هبه شرعیه کردم. الان که دوشنبه ماه ذی القعده الحرام است بر ملکیت او قرار گرفت. این چند کلمه از باب عقد لسان و قطع ورثه مکتوب آمد. خدا عزوجل بر او مبارک و پاینده بدارد. حرره اقل خاکسار ابوالحسن یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۷ - به اسمعیل هنر نگاشته
نورچشم کرام اسمعیل، بیستم ربیع الثانی است و در خدمت خدام امیدگاهی حاجی زید مجده با عزتی لایق، زندگی می سپرم. بسیار مایل است که تاریخ آیات این دولت روز افزون را من انشا کنم. خدمتی نام انگیز، مداخل خیز، عزت آویز است. امتثال امر خدام حاجی زید فضله نیز بر من واجب، خاصه این خدمت که صلاح دنیا و آخرت ماست، ولی چون دماغم سوخته و آن حوصله ها که سابق بود نمانده، هنوز هوشی بذل کار نکرده ام، و دوشی زیر بار نداده، تا تقدیر خدائی چیست؟ باری بشود یا نشود دخلی به کار تو ندارد.
در کار نظم امور باش و با جمع اهالی ولایت طورهای خوش حرکت کن. امیدوارم که از همت سرکار قبله گاهی میرزا زین العابدین گوشه ملکی فراهم شده باشد، بدست باش که کاری بجای خویشتن است. چنانچه آنجا تنخواهی بهم نتوانی بست حواله سمنان کن. ان شاء الله اگر باید خود را گرو گذاشت معطل نخواهم کرد. زیاده حرفی ندارم. قبله گاهی میرزا اسدالله می فرماید که میرزا ابومحمد صد تومان را بی شبهه فرستاده کاغذ رسیدگی نیز نوشته شد، نگذشتن حساب راهی ندارد، بناست مسجل دارد، دانسته باشید. فردا به چادرش خواهم رفت و به عنایت خدا حجت قوی خواهم گرفت. زیاده زیاده است. حرره ابوالحسن یغما سنه ۱۲۵۲ هجری.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۱
فدایت شوم، ارمان رنج ابراهیم و رحمن مایه تاخیر حرکت شد. غالبا این دو سه روزه قاید تقدیر عنانگیر باشد، و بعون خدائی و فرخ سروش استیفای خدمت حاصل گردد. من هرگز از در صورت قرب اندیشی صحبت نگشته ام، و خدام عالی نیز از در دید و درایت بر این خاکسار نگذشته. اجمالا قبل از ملاقات اگر حرفی دو از گوهر و خوی خود عرضه دارم شنعت عقلی تعلق نگیرد. معایب من بر محاسن رجحان دارد، ولی نه آن عیب که ضرر و زیان آن مایه خلل و زلل کار دیگران باشد، تیمارش با خداست اگر عزت دهد آسوده خواهم زیست و اگر خوار دارد چشم حسرتی باز خواهم کرد. دلم میخواست اولاد من نیز اگر عیبی دارند عاید روزگار خود ایشان باشد.
ابراهیم و محمد علی را خام و بی تجربه میدانم تا تربیت و استعداد مربی وایشان چه کند آنهم موقوف به فضل خداست.احمد آنست که من میخواهم مهما امکن به خلاف و گزاف خلق خدا آلوده نیست، خدا از وی راضی باد. میرزا اسمعیل را مردی درست و با دیانت و انصاف و خیر اندیش میدانستم وتا اوایل اختیار خانخانان باین اعتقاد بودم. به تدریج و تفاریق بعضی اوصاف از وی بروز کرد، که منافی دیانت و انصاف بود، موعظه و نصیحت نیز روی او را از آن حالت باز نگردانید، و حرص و حسد که دو وصف نامحمودند فطرت اینجوانرا ضایع کرد و بجائی رسانید که با خانواده و برادرها نیز سازگاری نکرد، و اغلب غلبات دشمن و خرابی اوضاع و پریشانی امور ما و غیره از هوس و هوای او شد. بنابر مصالح امور مردم و خود و او، او را بسمنان کشیدم مگر معاشرت اشراف و علما و حکام خاصه بندگان خان و سرکار عالی که خیر محض و رحمت صرف اند و تجربت روزگاران، تبدیلش کند و زیان از سود و صلاح از فساد باز شناسد.
چون تدبیر من بنده بر تقدیر خدا سابق بود فایده نکرد و به سیاق دیگر در باره برادرها وغیره رای خلاف گزید. او را بطهران خواستم و باندازه قدرت و تجربت و بصیرت راه صواب نمودم، و عقلای قوم که از اوضاع ما استحضار داشتند نصیحت کردند. بندیکه بر لب بایست بر گوش بست و ترهات انگاشت و مبلغها بر بی اندامی و ناسازگاری افزود، و در مجالس گوناگون بدشنام و لعنت و تهدید قتل و افساد و تضییع عرض بر این پیر پریشان و برادرها و مرد و زن خانواده خط و نشان کشید. مایه اینهمه بیحرمتی و بی حسابی همه حرص و حسد و زیات طلبی است و چاره این ناخوشی را حکماء در حبس مخلد دیده اند.
امروز بزرگ و صاحب اختیار ما سرکار خان و بندگان عالی است، جمیع زشت و زیبای ما بر شماست و اگر در این کار از در حکمت و مصلحت چاره نفرمائید و بعد از رسیدن و دیدن و فهمیدن او را بهر سیاقت که صلاح دانید علاج نکنید، این آخر زندگانی ما را بکلی رسوا و خود را تمام خواهد کرد. من بنده بعد از فضل خدا باستظهار عدالت و انصاف سرکار خان و شما تصمیم رجعت کرده و الا برنج غربت تا زمان مرگ می ساختم.
اما فرزندی احمد نظر به پرهیزگاری و اهتمامش پاره ای املاک و اشیاء بخط و خاتم و سجل و صیغه جناب حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار امام زید فضله و صورت املاک بخط احمد من بنده موقوف آورده ام. تولیت بهمان شرایط که در متن و سجل مرقوم و مشروح است آن احمد و پشت بپشت اولاده سراشیب اوست. چنانکه تا سلسله نشیب بی نسل و مستاصل نپاید، این تولیت مخصوصه بفراز سوی نگراید. امید که پس از دریافت و دید همین نوشته را به احمد باز سپارید. هفدهم ذی حجه سنه ۱۲۶۶ حرره یغما.