عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۵
ای بس که درینمقام دمها زده ایم
واندر پی کام دل قدمها زده ایم
در وی ببد و نیک بسی شام و سحر
بر دفتر اعمال ورقها زده ایم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۲
چندانکه درین کهنه رباطیم بهم
بو تا نشویم از غم ایام دژم
چون میگذرد عمر بهر حال که هست
تو خواه بشادی گذران خواه بغم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۰
ای زاده خاطر من از تاب و توان
بگرفته چو خورشید فلک جمله جهان
چون شمع بهر انجمن از زخم زبان
آتش کنم افروخته از آب روان
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۸
چون عاقبت الامر بباید مردن
جز یکدمه را نگه نباید کردن
گر تو غم نا آمده و رفته خوری
ای بس غم بیهوده که باید خوردن
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷۰
یکچند چراغ آرزوها پف کن
قطع نظر از جمال هر یوسف کن
زین شهد یک انگشت بکامت در کش
از لذت اگر محو نگردی تف کن
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹۶
دائم سخن از صدق و صفا گفتن به
وز دامن دل گرد هوا رفتن به
از هر چه خردمند گزیند به جهان
کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن به
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۲
زنهار در سرای خود پیوسته
میدار بهر حال که باشی بسته
دراز پی بستن است وینخوش سخنیست
در بسته خداوند دراز غم رسته
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۴
کو بخت که از جهان بیابم بهره
وز گردش آسمان بیابم بهره
نی نی همه کارها به کامم شده گیر
کو عمر که تا از آن بیابم بهره
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۹
ایدل ز پی حطام دنیای دنی
در خرمن عمر خویش آتش چه زنی
بگذار بکام خود که خواهیش گذاشت
ناکام از انکه هست بگذاشتن
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۰
از عمر ترا امید بر خور داری
گر هست غم فقر بدل در ناری
روزیکه دهد دست بشادی گذران
شاید که دگر عمر چنان نکذاری
ابن یمین فَرومَدی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۲ - تاریخ وفات غازان
بسال هفتصد و سه ز هجرت از شوال
بروز یازدهم وقت عصر از شنبه
شد از نواحی غزنین شه جهان غازان
بسوی خلد که باد انجهان ازینش به
ابن یمین فَرومَدی : ماده تاریخ‌ها
شمارهٔ ۱۹ - تاریخ تولد جلال الدین منصور
بود تاریخ عرب هفتصد و پنجاه و یک
وسط روز دو شنبه سوم از ماه رجب
که زد از کتم عدم خیمه بصحرای وجود
قدوه و قبله ملک عجم و دین عرب
آصف عهد جلال دول و دین منصور
آن فریدون منش جم حسب پاک نسب
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۵ - ایضاً
و ان امرء لاقی الهوان بارضه
فاصبح عنها راحلا للبیب
و ان لم یکن فی الاغتراب فضیله
لما قیل للشیء النفیس غریب
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۶ - ترجمه
در شهر خویش هرکه مذلت همیکشد
گر غربت اختیار کند خوانمش لبیب
اینست و بس فضیلت غربت که عاقلان
گویند مر نفیس ترین چیز را غریب
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ١٢ - ترجمه
در بذل طعام کوش و افشای سلام
شبها بنماز کوش و الناس ینام
با خویش گشاده کن ره وصلت خویش
پس رو بسلامت بسوی دار سلام
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ١۶ - ترجمه
چون جست باد دولت تو مغتنم شمار
زیرا که هست عاصفه را بیگمان سکون
غافل مباش نیز ز احسان در آنزمان
زیرا که آنسکون نشناسد که کی و چون
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۴٨ - ترجمه
پرهیز کن ز صحبت اصحاب لوم از آنک
گردند از لئام کریمان اثر پذیر
همصحبت کریم شو ار بایدت کرم
زیرا که طبع میشود از طبع خوی گیر
گیرد صبا ز هر چه بر او بگذرد نصیب
از جیفه گند گیرد و بوی خوش از عبیر
جمال‌الدین عبدالرزاق : قصاید
شمارهٔ ۹۸ - در شکایت از روزگار
منم آنکس که عقل را جانم
منم آنکس که روح را مانم
دعوی فضل را چو معنایم
معنی عقل را چو برهانم
گلشن روح را چو صد برگم
باغ دل را هزار دستانم
نثر را نو شکفته بستانم
نظم را دسته بسته ریحانم
دفتر فضل را چو فهرستم
نامه عقل را چو عنوانم
دیده عقل و شرع را نورم
گوهر نظم و نثر را کانم
بحر علمم که واسع الرحمم
کوه حلمم که ثابت ارکانم
از بلندی قدر و پستی جای
آفتابی برج میزانم
گرچه از ساز عیش بی برگم
در نوا بلبل خوش الحانم
بحر و کانم ازان همی خیزد
از دل و دیده لعل و مرجانم
عیب خود بیش ازین نمیدانم
کز عراقم نه از خراسانم
ورنه شاید بگاه نظم سخن
گر عنان ا زفلک نگردانم
گرنه ابرم چرا که بی طمعی
برخس و خار گوهر افشانم
در ره حرص تنگ حوصله ام
در قناعت فراخ میدانم
با چنین معطیان و ممدوحان
شکر حق را که صنعتی دانم
ای بسا عطلت ارزبان بودی
عامل آسیای دندانم
بعد از ایزد که واهب الرزقست
این سه انگشت میدهد نانم
مدح انگشت خویش خواهم گفت
زانکه من جیره خوار ایشانم
چه عجب گر بدینسخن که مراست
حسرتی میبرند اقرانم
شاعرم من نه ساحرم هم نه
پس چه ام سرلطف یزدانم
بی سر و پای تافته گویم
بی دل و دست چفته چوگانم
گاه خندان چو شمع و میگریم
گاه گریان چو ابر و خندانم
دور نبود اگر زروی شرف
یاد گیرد فرشته دیوانم
آه ازین لاف و ژاژ بیهوده
راستی شاعری گرانجانم
تا کی این من چنین و من چونان
چند ازین من فلان و بهمانم
از من این احتمال کس نکند
ور خود اعشی قیس و حسانم
چکنم چون نماند ممدوحی
مدح بر خویشتن همیخوانم
ورنه معلوم هر کسست که من
مرد کی ژاژخای و کشخانم
شکمم از طعام خالی ماند
لاجرم همچو چنگ نالانم
همه احوال خویشتن گفتم
چون بگفتم من از سپاهانم
اینچنین خواجگان دون همت
که همی نام گفت نتوانم
تا دل اندر مدیحشان بستم
بکف نیستی گروگانم
لقمه و خرقه ایست مقصودم
من بدین قدر آخر ارزانم
حاش لله که من بر این طمعم
سگ به از من گراینسخن رانم
غرض از قصه خواندن ایننظمست
ورنه کی من زقوت درمانم
بسته چار میخ طبعم ازان
خسته نه سپهر گردانم
حال من هیچ می نگیرد نظم
ورچه بر اهل نظم سلطانم
همچو شخصی نگاشته بی روح
در کف روزگار حیرانم
من بدین طبع و این جزالت لفظ
راست مسعود سعد سلمانم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۵ - طالع
نه بکوشش درست روزی خلق
یا بجد و بجهد دادستند
از تکاپوی رزق نفزاید
ورچه هر کس دران فتادستند
مانده بی برگ و بار سرو و چنار
ور چه صد دست برگشادستند
باز نرگس فکنده سر در پیش
تاج زر بر سرش نهادستند
تا بدانی که طالعست همه
هر کسی را بدانچه دادستند
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۶ - غم خان و مان
تا کی غم خان و مان و فرزند
چند انده نان و جامه تا چند
چندانکه درین جهانی ای شیخ
بر خویش گری و بر جهان خند