عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۵
ای دوست بهر سخن در جنگ زنی
صد تیر جفا بر من دلتنگ زنی
در چشم تو من مسم دگر کس زر سرخ
فردا بنمایمت چو بر سنگ زنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۶
ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی
ناساز شوی باز دمی ساز کنی
زان میترسم در جفا باز کنی
مکر اندیشی بهانه آغاز کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۹
ای روی ترا پیشه جهان‌آرائی
وی زلف ترا قاعده عنبر سائی
آن سلسلهٔ سحر ترا، آن شاید
کش می‌گزی و می‌کنی و می‌خایی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۰
ای ساقی از آن باده که اول دادی
رطلی دو درانداز و بیفزا شادی
یا چاشنیی از آن نبایست نمود
یا مست و خراب کن چو سر بگشادی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۸
ای عشق تو عین عالم حیرانی
سرمایهٔ سودای تو سرگردانی
حال من دلسوخته تا کی پرسی
چون می‌دانم که به ز من میدانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۹
ای قاصد جان من به جان میارزی
جان خود چه بود هر دو جهان میارزی
این عالم کهنه آن ندارد بی‌تو
آن از تو ذلب کنم که آن میارزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵۱
ای گل تو ز لطف گلستان می‌خندی
یا از دم عشق بلبلان می‌خندی
یا در رخ معشوق نهان می‌خندی
چیزیت بدو ماند از آن می‌خندی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵۳
ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری
ابروی کمان و تیر مژگان داری
خورشید جبین و چهرهٔ همچون ماه
می گون لبی و چشم چو مستان داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵۴
ای ماه اگرچه روشن و پرنوری
از روشنی روی بت من دوری
وی نرگس اگرچه تازه و مخموری
رو چشم بتم ندیده‌ای معذوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۲
ای نور دل و دیده و جانم چونی
وی آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی‌لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی‌رخ زرد من ندانم چونی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۵
امروز بیا که سخت آراسته‌ای
گوئی ز میان حسن برخاسته‌ای
بر چرخ برآی ماه را گوش بمال
در باغ درآ که سرو پیراسته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۶
امروز ندانم بچه دست آمده‌ای
کز اول بامداد مست آمده‌ای
گر خون دلم خوری ز دستت ندهم
زیرا که به خون دل به دست آمده‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۷
ای آنکه به جز شادی و جز نور نه‌ای
چون نعره زنم که از برم دور نه‌ای
هرچند نمک‌های جهان از لب تست
لیکن چکنم چو اندر این شور نه‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۸
ای آنکه به لطف دلستان همه‌ای
در باغ طرب سرو روان همه‌ای
در ظاهر و باطن تو چون مینگرم
کس را نی ای نگار و آن همه‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۲
ای آنکه رخت چو آتش افروخته‌ای
تا کی سوزی که صد رهم سوخته‌ای
گوئی به رخم چشم بردوخته‌ای
نی نی، تو مرا چنین نیاموخته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۱
بازآی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۵
بالا شجری لب شکر و دل حجری
زنجیر سری، سیم‌بری رشک پری
چون برگذری درنگری دل ببری
چشمت مرساد سخت زیبا صوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۷
جانم ز طرب چون شکر انباشته‌ای
چون برگ گل اندر شکرم داشته‌ای
امروز مرا خنده فرو می‌گیرد
تا در دهنم چه خنده‌ها کاشته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۸
خوش خوش صنما تازه رخان آمده‌ای
خندان بدو لب لعل گزان آمده‌ای
آن روز دلم ز سینه بردی بس نیست
کامروز دگر به قصد جان آمده‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۲
لطفی که مرا شبانه اندوخته‌ای
امروز چو زلف خود پس انداخته‌ای
چشم توز می مست و من از چشم تو مست
زان مست بدین مست نپرداخته‌ای