عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۶۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۷۶
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۷۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۸۰
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۸۱
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۸۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۹۰
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۹۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۹۸
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۱۵
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۲۸
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۳۰
الهی اگر کسی تو را به جُستن یافت، من تو را بگریختن یافتم، اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت من تو را به خود فراموش کردن یافتم، اگر کسی تو را به طلب یافت من خود طلب از تو یافتم، خدایا وسیلت به تو هم تویی، اول تو بودی و آخر هم تویی.
تا در ره عشق او مجرد نشوی
هرگز ز خود خویش بیخود نشوی
دنیا همه بند تو است بر درگه او
در بند قبول باش تا رد نشوی
تا در ره عشق او مجرد نشوی
هرگز ز خود خویش بیخود نشوی
دنیا همه بند تو است بر درگه او
در بند قبول باش تا رد نشوی
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۳۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۳۸
الهی تا بنده را خواندی بنده در میان مردم تنهاست و تا گفتی بیا هفت اندام او شنواست از آدمی چه آید قدر او پیداست کیسه تهی و باد پیماست، این کار پیش از آدم و حواست، و عطا بیش از خوف و رجاست اما آدمی بسبب دیدن مبتلاست، به ناز کسی است که از سبب دیدن رهاست و با خود به جفاست.
ای دوست بجملگی تو را گشتم من
حقا که دراین سخن نه ذوق است و نه فن
گر تو ز خودی خود برون جستی پاک
شاید صنما بجای تو هستم من
ای دوست بجملگی تو را گشتم من
حقا که دراین سخن نه ذوق است و نه فن
گر تو ز خودی خود برون جستی پاک
شاید صنما بجای تو هستم من
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۳۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۰
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۳
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۶
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۹
الهی چه خوش روزگاری است روزگار دوستان تو با تو، چه خوش بازاری است بازار عارفان در کار تو، چه آتشین است نَفسهای ایشان در یاد تو، چه خوش دردی است دَرد مشتاقان در سُوز شوق و مهر تو، چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام نشان تو.
با صنع تو هر مورچه رازی دارد
با شوق تو هر سوخته سازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن
آنرا که بدر گََهَت نیازی دارد
با صنع تو هر مورچه رازی دارد
با شوق تو هر سوخته سازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن
آنرا که بدر گََهَت نیازی دارد