عبارات مورد جستجو در ۱۸۳۸ گوهر پیدا شد:
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹
رخسار تو را که ماه و گل بندهٔ اوست
لشکرگه آن زلف سر افکندهٔ اوست
زلفت به شکار دل پراکندهٔ اوست
لشکر به شکارگه پراکندهٔ اوست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۶
تا در لب تو شهد سخنور باشد
نشگفت اگر شهد تب آور باشد
شاید که تب تو حسن پرور باشد
خورشید به تب لرزه نکوتر باشد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸
زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود
زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
در باغ بنفشه را شرف زان افزود
کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸
صد باره وجود را فرو ریخته‌اند
تا همچو تو صورتی برانگیخته‌اند
سبحان الله ز فرق سر تا قدمت
در قالب آرزوی ما ریخته‌اند
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹
ای چشم تو فتنهٔ فلک را قلوز
هجران تو شیر شرزه را گیرد بز
ای زلف تو بر کلاه خوبی قندز
با غارت تو عفی الله از غارت غز
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱
ماند به بهشت آن رخ گندم گونش
عشاق چو آدم است پیرامونش
خاقانی را نرفته بر گندم دست
عمدا ز بهشت می‌کند بیرونش
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۲
خاقانی را ز آن رخ و زلفین به خم
دل عود بر آتش است و اشک آب بقم
هم زآن رخ و زلف کاب نوشند بهم
چون شمشادش جوان کن ای باغ ارم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۹
سروی است سیاه چرده آن ماه تمام
بر آب دو عارضش خطی آتش فام
شکل خط او به گرد عارض مادام
چون سرخی مغرب است در اول شام
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۴
شد باغ ز شمع گل رعنا روشن
وز مشعل لاله گشت صحرا روشن
از پرتو روی آتشین رخساری
گردید چراغ دیدهٔ ما روشن
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۷
تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه
بر عارض تو فکند مشکین سایه
ای حور جنان تو پیش من راست بگو
شیر تو که داده است، که بودت دایه؟
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۸
خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی
ور سرو به قامتت رسد یک راهی
بالا به زمین فروبرد چون چاهی
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۰
از بلبل گل پرست خوش سازتری
کبکی و ز دراج خوش آوازتری
در حسن ز طاووس سرافرازتری
وز قمری نغز گوی طنازتری
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۱
من بودم و آن نگار روحانی روی
افکنده در آن دو زلف چوگانی گوی
خصمان به در ایستاده خاقانی جوی
من در حرم وصال سبحانی گوی
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۳
از عشق صلیب موی رومی رویی
ابخاز نشین گشتم و گرجی کویی
از بس که بگفتمش که مویی مویی
شد موی زبانم و زبان هر مویی
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۵
شب‌های سده زلف مغان‌فش داری
در جام طرب بادهٔ دلکش داری
تو خود همه ساله سدهٔ خوش داری
تا زلف چلیپا و رخ آتش داری
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۶
ای زلف بتم عقرب مه جولانی
جادو صفتی گرچه به ثعبان مانی
آخر نه بهشت حسن را رضوانی
دوزخ چه نهی در جگر خاقانی
خاقانی : قصاید و قطعات عربی
تجدید مطلع
مهمانسجت دروع مجد فی‌السماء
حلق الدروع و شمسها حرباء
لکن لی قلب کماء غائر
یشکو استمال الصخرة الصماء
قلبی لجسمی نقطة موهومة
فی نصف دائرة الحرف الیاء
انا افضل الدنیا ما اتی خاطری
الا بفضل‌الله ذی الالاء
فکذا الجلال مد علی بفضله
اعلی جلال الدین ذا العلیاء
اثنی علی الحبر الامام و انما
ار جوالبناء معطرا الارجاء
عمد الشریعة زبدة السادات العری
منقی الحقایق مفحم الفصحاء
علم الاعلام سیف اعلام الهدی
علامة الفضلاء و النظراء
خضر العلوم کلیم میقات التقی
روح البیان خلیل کل بناء
کالخضر ساد بنا کنز العلم بل
کالروح عاد بمهجة الاصداء
اعنی بنفح بیانه قد حاجزت
روح البیان بقالب الانشاء
هوقس ساعدة الایادی اخیر
بید الایادی ساعد الشعراء
اعواده طوبی و مجلس مجده
جنات عدن موعد العرفاء
طوبی لطوبی ان عدت کرسیه
فالعرش یحسده علی استعلاء
فی لفظة المعول ملح غله
ریح العشیق و ادمع العشقاء
الوعظ حلو تطیب بملحه
و الملح غیر مطیب الحلواء
لما اتانی زائرا صادقته
مولی الفضائل سید الفضلاء
قد ضاع فی امدی بر مرحی صورة
ازرت با زر عارئه الا زراء
مولی اخ و ان استشاط فقد
اولی فمولی بی لفرط ولاء
ما اعجبتنی عند ضؤ ضمیره
انوار سبعة انجم عداء
خاقانی : قصاید و قطعات عربی
مطلع دوم
اعاد روحی هواء بغداد
و زاد روحی قضاء بغداد
یصید لیث الرجال خاتلة
بعین ظبی نساء بغداد
ترمی برشق اللحاظ و اعجبا
آرامیات ظباء بغداد
بالمسک قدت نبالها و لها
ابهی نصالا نساء بغداد
اذا اظل السماء یحجبها
اضحت و اضحت سماء بغداد
من کل شمس اذا بدت فبدا
وقت مساء ضحاء بغداد
امسی و شمس الضحاء تصحبنی
فلی صباح مساء بغداد
ملواح قلبی الملاح صادبها
اشرق نار لقاء بغداد
بذات درع ذوی الدروع سنت
للقتال التقاء بغداد
قدسیق بالخراب و احربا
انا الخدیر استباء بغداد
رقیقة الراء عندها و غدا
غلیظة الحرف باء بغداد
فی نکهة العید عطرت نفسی
و ذاک عطر کباء بغداد
اوسع من فکرتی و انور من
سواد قلبی سواء بغداد
اعذب من لهجتی و اطهر من
ماء جفونی عفاء بغداد
فصار خاقان ماؤه حذقت
اذا رآه اصطفاء بغداد
سیقتدی حیص بیص لی نعما
بحیص بیص اقتداء بغداد
وکم الم لی ارحه امل
لما اتاه شفاء بغداد
ما حیص بالفتی و لا بیص
بل کلمات مراء بغداد
حیص و بیص کاذب وقطا
له و منه بکاء بغداد
ها انا عنقاء شایع خبری
و حاسدی خنفساء بغداد
یسرق لفظی کانه جرد
و نبته بافقاء بغداد
تشد و ابشعری طیور روضتها
الغناء منها غناء بغداد
یثار فیها معربا کیعربها
فراش نیلی حناء بغداد
خطبت فیها کقس ساعدة
فسا عدتنی ذکاء بغداد
بالعربی الجدید مقولة
شبهنی اولیء بغداد
لاعجمی ولا قصیر لهی
بل کنز نطقی براء بغداد
فالعجمیون کلما افتقروا
لم یغن عنهم ولاء بغداد
لحب مرضی الجفون جامرهم
فی القلب داعیاء بغداد
سود نقابهم و اوجههم
صفر و فیها ابتلاء بغداد
اعجیب مدلین عرضت علی
عیسی لا غیاد آء بغداد
فالصفر و السود یغنیهم و لهم
بیض و حمر دواء بغداد
بارض بغداد تلتجی امم
و بالامام التجاء بغداد
خلیفةالله و النبی معا
بمنصبیه ازدهاء بغداد
المستضی فی السواد بدرجی
و من دجاه ضیاء بغداد
تراب نعل الامام کحل ذوی
الابصار بل کیمیاء بغداد
غذت وجوه الملک تخدمه
عنوی و ینوی علاء بغداد
دعیت عند الامام ثم قضی
علی فرضا دعاء بغداد
ببغداد فی درب فالوذج
مغان من الخلد انموذج
نزلت بها ثم فی رحلتی
تیمنت فالا بفالوذج
انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳
ای کرده خجل بتان چین را
بازار شکسته حور عین را
بنشانده پیاده ماه گردون
برخاسته فتنهٔ زمین را
مگذار مرا به ناز اگر چند
خوب آید ناز نازنین را
منمای همه جفا گه مهر
چیزی بگذار روز کین را
دلداران بیش از این ندارند
با درد قرین چو من قرین را
هم یاد کنند گه گه آخر
خدمتگاران اولین را
ای گم شده مه ز عکس رویت
در کوی تو لعبتان چین را
این از تو مرا بدیع ننمود
من روز همی شمردم این را
سیری نکند مرا ز جورت
چونان که ز جود مجد دین را
انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷
از دور بدیدم آن پری را
آن رشک بتان آزری را
در مغرب زلف عرض داده
صد قافله ماه و مشتری را
بر گوشهٔ عارض چو کافور
برهم زده زلف عنبری را
جزعش به کرشمه درنوشته
صد تختهٔ تازه کافری را
لعلش به ستیزه در نموده
صد معجزهٔ پیمبری را
تیر مژه بر کمان ابرو
برکرده عتاب و داوری را
بر دامن هجر و وصل بسته
بدبختی و نیک‌اختری را
ترسان ترسان به طنز گفتم
آن مایهٔ حسن و دلبری را
کز بهر خدای را کرایی؟
گفتا به خدا که انوری را