عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۱
دل آینه دار ترک و تاجیک بود
زشت است اگر آینه تاریک بود
در عشق بهر موی تو راهیست ولی
هر ره که روی صراط باریک بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۲
اهلی که ره علم و هنر میسپرد
خواهد که ز عرش نام او برگذرد
خوش آنکه چو من شود سگ کوی حبیب
تا نام کسش میان مردم نبرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
بر چرخ نه هر ستاره یی زهره بود
در شهر نه هر کس بوفا شهره بود
بس آدمیی که گوهرش پندارند
چون نیک نگه کنند خر مهره بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۸
عیش و طرب از مایه هستی خیزد
هستی گل از فراخ دستی خیزد
در ساغر لاله جرعه خون دلست
پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۴
جان بهر غمست و بیغم امکان نبود
هر جان که در او غم نبود جان نبود
حیوان صفتست هر کرا نیست غمی
هر کس که غمی ندارد انسان نبود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
اهلی بسخن کشت تو خرمن نشود
خاموش که کارها بگفتن نشود
شمعی که تو از رشته جان ساخته یی
بی برق قبول دوست و دشمن نشود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
خر نیست کسی که از جهان ناز خرد
یا عشوه این سپهر کجباز خرد
خود را بغم جهان چرا بفروشم
من بنده آن که از غمم باز خرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
درویش سخی را همه کس یار بود
وز منعم ممسک همه را عار بود
خاری که گلی دهد عزیزست چو گل
گلبن که گلی نیاورد خار بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
از بخل درین سرا کسی میر نشد
از خوردن بیهوده غم پیر نشد
زان رو که نداشت در جبلت کرمی
از بیکرمی عجب که دلگیر نشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۴
سهل است که مرد گوشه یی بگزیند
یا دامن صحبت از جهان برچیند
من بنده آنکسم که از صحبت خلق
برخیزد و کس بغیبتش ننشیند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
بیگانه وشی که دیر دیرش بینند
به زانکه بدوستی دلیرش بینند
دریاب که گل بتازه روییست عزیز
خوارست بهفته یی که سیرش بینند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
نقش سخنم بنقش نقاش بود
جان است ولی نهان ز اوباش بود
روزی که اجل طلسم ما را شکند
این گنج نهان بر همه کس فاش بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۶
من نقد درستم نه مس روی اندود
وین نقد گر امتحان کنی دارد سود
گر بر محکش زنی همانست که هست
گر بشکنیش همان درستست که بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۰
آنانکه ز شاخ بخت برخوردارند
پیوسته بعذر دوستان درکارند
سروی ز برای آن نشانند کسان
کز سایه آن تمتعی بردارند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۶
آنرا که خیال دلفروزی باشد
باید که دل او چو شمع سوزی باشد
کاین حسن و جمال و نوجوانی و صفا
همچون گل تازه پنج روزی باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۹
ای خواجه ز کف رسوم حکمت مگذار
تا باده بود ز دست فرصت مگذار
با علت پیریت طبیعت چه کند؟
می در کش و علت طبیعت مگذار
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۰
هر چند که تنگدستی ای شاخ بهار
بوی کرم از تو میدمد لیل و نهار
خوشباش که تنگدستی غنچه گل
بهتر ز فراغ دستی شاخ بهار
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۴
بیمار و جز تو یاریم نیست ز کس
در زندگیم نمانده جز یکدو نفس
با این دو نفس که باقی از عمر منست
در هر نفسم هزار مرگست هوس
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۹
دوش از غم عمر رفته در منزل خویش
در فکر فرو شدم دمی با دل خویش
از حاصل عمر در کفم هیچ نبود
شرمنده شدم ز عمر بیحاصل خویش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۲
فرزند نکو بر آر ای صاحب هش
ور زشت بر آریش هم از پیش بکش
انگور در اصل طبع خود شیرین است
از تربیت تو میشود تلخ و ترش