عبارات مورد جستجو در ۵۴۵۲ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۶۵ - غدیریه
ای مه بی‌مهر من ای مهر و ماهت مشتری
وی دو صد چندانکه مهر از مه ز مهرت برتری
گاه عیش است و طرب، نی موسم حزن و کرب
خلخی رویا به ساغر کن شراب خلری
کرده بستان را بهار از خرمی رشگ بهشت
حوروش‌ یارا خوش است ار رخت در بستان بری
خیز ای سرو سهی بخرام یک ره در چمن
تا بیاموزد خرامیدن ز تو کبک دری
داغ دل از ساغر می پای گل باید زدود
حالیا کز لاله می‌بینم شکل ساغری
از نوای بلبل شوریده در سودای گل
باز مانده در فلک ناهید از خنیاگری
در نشاط و وجد و حال و انبساط و عشرتند
جمله موجودات عالم از ثریا تا ثری
هان بود عید غدیرخم به عشق مرتضی
خم‌خمم بخش ای بهشتی رو شراب کوثری
مستم از آن باده کن تا بر سبیل تهنیت
از الف تا یا کنم وصف جلال حیدری
اسم اعظم آدم اول ادیب انبیا
اصل ایمان آنکه بر ایجاد دارد مهتری
بانی بنیاد عالم بحر احسان باب جود
بوالحسن بیضای رخشان بدر از نقصان بری
تا جدار ملک امکان مظهر ذات و صفات
تا به ختم رسل مهر سپهر رهبری
ثانی آل‌کسا یکتای بی‌ثانی که هست
ثابت از وی دین احمد باطل از وی کافری
جان جان شاه جهان شاهی که با عجز و نیاز
جبرئیلش بهر کسب فیض کرده چاکری
حاکم احکام حق حیدر حبیب مصطفی
حکمران بر ماسوی الله ز آدم و دیو و پری
خسرو خیبر گشا آن کو به فرمان خدای
خانمان برکند از خیل یهود خیبری
دستیار و بن عم و داماد و ختم‌المرسلین
دست حق کش داده داور در دو عالم داوری
ذوالجلال قاهر غالب شهنشاهی که کرد
ذوالفقارش خرمن جان عدو را آذری
رخصت رزم ار دهد رأیش به طفلی نی‌سوار
رستم زالش نیارد کرد هرگز همسری
زان الهی کیمیای مهرش‌ ای اکسیر جوی
زن به قلب خویش تا بینی از آن فر زری
سر سبحان ساقی کوثر سرور جان و دل
سروری کور است اندر ملک هستی سروری
شامل احسانش نه تنها بر یتیمان شد که کرد
شفقت و دلجوئیش هر بیوه زن را شوهری
صوفیان صاف دل را گشته نامش نقش صدر
صادرات فیض را کرده وجودش مصدری
ضرب جوزائی حسامش می‌فزودی بر عدد
ضیغمان دشت هیجا را ز جوزا پیکری
طوف کویش را طمع دارد که در هر صبحدم
طلعت از خاور فروزد آفتاب خاوری
ظل حق ظهر پیمبر مانع ظلم و فساد
ظالمان را سد راه جور و ظلم و خودسری
عالی اعلی علی مرتضی شاهی که کرد
عون حقش دائماً در رزم اعدا لشگری
غائب و حاضر ملیک و عبد را قسام رزق
غیر از او نبود گر از چشم حقیقت بنگری
فضل محضش گشته شامل بر تمام کاینات
فیض عامش کرده در ملک جهان خوان گستری
قرب او را درک کردند انبیا آنگه شدند
قابل قرب خدا و رتبه‌ی پیغمبری
کنز مخفی گشت از غیب هویت آشکار
کرد تا آن شه ظهور اندر لباس مظهری
لعل و گوهر را عتابش تیرگی بخشد چو سنگ
لطف و مهرش سنگ را بخشد صفای گوهری
مصحفش مدح و خدا مداح و احمد مدح خوان
من به وصف او کنم از خود ثبوت شاعری
نورگیر از خاک درگاه فلک جاه وی‌اند
نیر اعظم عطارد زهره ماه و مشتری
واجب ممکن نما و ممکن واجب صفات
والله او را عین حق بینی گر از حق نگذری
هل اتی تنها نه وصف اوست که اوصاف وبست
هرچه بهر انبیا از حق صحایف بشمری
لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار
لاجرم جز او نباید خواست از کس یاوری
یا علی یا ایلیا یا باحسن یا باتراب
یک ره دیگر ز لطفم خوان سوی ارض غری
گرچه در ظاهر من از کوی تو دور افتاده‌ام
لیک رویت چشم جانم را نماید منظری
ناظر روی تو اندر روی فرزند توام
و ان بود صابر علی شه شاه ملک صابری
از تو میخواهد صغیر خسته تا بنوازیش
از طریق مرحمت و ز راه مسکین‌پروری
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۶۷ - مولودیه در مدح شهاب الثاقب حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام
مجلس ما را چه جای ساغر و صهباستی
کامشب از خمخانه حق جان قدح پیماستی
هرچه بینی هرکه بینی مست بینی کاین سرور
در همه تنهاستی نی در من تنهاستی
جسم مست و روح مست و خاک مست افلاک مست
راستی این مستی امشب در همه اشیاستی
ما خلق یک یک بوجد و حالتند امشب بلی
عید مولود ولی خالق یکتاستی
کرده دنیا را مزین از قدوم نازنین
آنکه از او هستی دنیا و ما فیهاستی
ام واب را دیده و دل کرده روشن از جمال
آنکه مو جد چارام را همچو هفت آباستی
نی بدو بوطالب وبنت‌الاسد نازند و بس
کافتخار ام و اب تا آدم و حواستی
کنز مخفی در حریم کعبه ظاهر گشت از آن
مختفر بر عرش اعلی تودهٔ غبر استی
کس نیابد بر مقامش ره که احمد در عروج
هر چه بالاتر رود بیند علی بالاستی
اوست خورشید آفرینش پرتوی از طلعتش
اوست دریا ما سوی الله موج آن دریاستی
خلق از وی صادر وراجع بوی پرتو بلی
صادر از بیضا و راجع باز بر بیضاستی
او ولی مطلق حق است یعنی در امور
نفس او فعال هم امروز و هم فرداستی
خواند خود را نقطه باء و گه انشا حروف
از الف تا یا یکایک منبسط از باستی
عالم ایجاد از اعلی و اسفل بیش و کم
هست ز اسما ظاهر و او مظهر اسماستی
شیئی در علم است و اندر اوست علم کل‌شیئی
اندر این معنی دلیلم نص احصیناستی
آدم و نوح و خلیل‌الله و موسی و مسیح
رویشان آئینهٔ آن طلعت زیباستی
انبیاء و اولیا را معنی اندرصورت اوست
قطب عالم پس بهر الف آن الف بالاستی
نیست جز نفس ولایت ملک را دائر مدار
گه زروی مصلحت پنهان و گه پیداستی
می نگردد فیضش از ذرات آنی منقطع
چون به پشت ابر خورشید جهان آراستی
او دلیل راه حق در هر زمان در هر گروه
او مغیث خلق در هر دور و در هرجاستی
لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
ثابت الا الله از این لا و این الاستی
آنکزو دور است آنکو راست معذورش بدار
دیدهٔ ما خوش بنور طلعتش بیناستی
هرچه هست از دیگران ما را همین نعمت بس است
کز ره مهر و وفا نعمت علی باماستی
یا علی عبد ثنا خوانت صغیر مستمند
آنکه غرق قلزم عصیان ز سر تا پاستی
مشکلی دارد مدد فرمای اندر حل آن
ایکه حل ز امداد و عونت جمله مشکلهاستی
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۶۸ - در تهنیت عید مولود حضرت اباعبدالله (ع)
خوش هوای فرودین امسال روح افزاستی
دل گشا و گیتی افروز و جهان آراستی
عید خوش فر جوانی داده بر دهر کهن
کانبساطی تازه در هر پیر و هر برناستی
مرحبا بر مقدم نوروز کز ره چون رسد
دی گریزان از جهان و غصه از دلهاستی
ساقی ای کان لطافت بنگر این لطف هوا
می بکف باز آگر از لطفت هوای ماستی
خرم از می‌سازما را ز انکه طرف کشتزار
طعنه زن از خرمی بر گنبد خضراستی
طرف صحرا مشگبو چون صحن بستانست و هم
صحن بستان پر ز گل چون دامن صحراستی
همچو من از عشق جانان در چمن از عشق گل
در نوا و نغمه هر سو بلبل شیداستی
کبک بر سوز و گداز بلبل ار خندد همی
او چه غم دارد که عاشق در جهان رسواستی
بی‌سخن از گیسوی مشگین یار آموخته است
این دلاویزی که اندر سنبل بویاستی
بی‌گمان از چشم فنان نگار اندوخته است
این همه شوخی که اندر نرگس شهلاستی
گر نه از هجر عذار لاله گون دلبر است
از چه داغ اندر درون لاله حمراستی
سوسن آزاده خاموش است با نامحرمان
لیک پیش محرمان با ده زبان گویاستی
گوش سرکی سر نیوشد گوش دل بگشا دمی
تا ببینی خامشان را بر فلک غوغاستی
بید مجنون از خجالت سوی بالا ننگرد
بس که می‌بیند که رقصان سرو بر یکپاستی
باری از این عید وجدی بینم اندر ممکنات
کش زبان‌رانی پی شرح و بیان یاراستی
کرده باز این عید بر افلاکیان باب سرور
نی مبارک مقدمش بر خاکیان تنهاستی
سر بسر ذرات را رقصان همی بینم از آن
کافناب عیش تابان بر همه اشیاستی
فاش گویم هم قرین با عید نوروز عجم
عید مولود حسین نور دل زهراستی
وه چه مولودی که از فرط جلال و مرتبت
علت ایجاد بهر آدم و حواستی
آدم و حوا نه تنها بل وجود اقدسش
علت ایجاد بر دنیا و مافیهاستی
همتش نازم که کرد از دین بپا آنسان علم
کاسمان افتد گر از پا آن علم برپاستی
دین یزدان سنت احمد طریق مرتضی
تا ابد از همت مردانه‌اش برجاستی
با کسش نتوان قرین کردن که در ذات و صفات
فرد و بی‌مانند همچون خالق یکتاستی
اوست دریای عطا و جمله موجودات را
در خور ظرفیت آب فیض از آن دریاستی
اوست بیضای وجود و درحقیقت ماسوی
چون ببینی ذره‌ها اطراف آن بیضاستی
او چو قلب و عالم امکان چو اعضا لاجرم
قلب در انسان همی فرمانده اعضاستی
کس بعالم نیست ره پیمای راه حق مگر
آنکه سوی او بپای صدق ره پیماستی
پا ز مستی بر بساط چرخ مینائی زند
هرکه را از عشق آنشه باده در میناستی
بایدش تا جان و سر بازد بسودای حسین
درحقیقت هرکه را با حق سر سوداستی
دولت دارین را دانی که خود دارا بود
آنکه گنج مهر او را در جهان داراستی
عرش باشد صورتی از بارگاه او بلی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
وادی لا را بجان طی کرد از عشق اله
حالیا مسند نشین کشور الاستی
با ولای او غم امروز و فردا را مخور
زانکه او یار توهم امروز و هم فرداستی
عقل را گفتم چه میگویی تو در حق حسین
گفت من خود مات و حیرانم خداداناستی
عشق را گفتم تو بر گو گفت با بانگ بلند
من حسین الهیم نی از کسم پرواستی
بعد مدح او کنم اوصاف فرزندش بیان
آنکه انوار حسینی از رخش پیداستی
حامی دین مبین صابر علی کز رأی خود
بر بمهر از روشنی در طعن و استهزاستی
موسی عصر است و دایم سینهٔ بی‌کینه‌اش
مهبط انوار حق چون سینه سیناستی
عیسی وقتست و خوش ز انفاس قدسی انتساب
دافع علت مریضان را مسیح آساستی
اوست چرخ و اختران اتباع وی کش گفته‌اند
چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
آستان او که بی‌شک آستان مرتضی است
بر صغیر اندر دو عالم مرجع و ملجاستی
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۶۹ - در مدح ولی‌الله اعظم امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام»
ز جلوه مهر سماکی به بوتراب رسد
چگونه ذره تواند به آفتاب رسد
ولی نعمت ما خاکیان علیست که فیض
بزادگان تراب از ابوتراب رسد
مجوی کام دل خویش را ز غیر علی
که دیده آب بلب تشنه از سراب رسد
شود بذکر علی نور حق بدل پیدا
بدست جان بکن این چاه تا به آب رسد
بغیر احمد مرسل که جسم و جان همند
که در مقام و جلالت بدان جناب رسد
بکعبه زاد و برای طواف آن دایم
ز رب کعبه بخلق جهان خطاب رسد
کتاب خواند از آن پیشتر برای رسول
که از خدا به رسول خدا کتاب رسد
صغیر بنده آل علی به عشق علیست
که بوی گل به مشام وی از گلاب رسد
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۷۱ - در مدح ثامن الائمه علی ابن موسی‌الرضا «علیه‌السلام»
آئینهٔ ایزد نما هو یا علی موسی الرضا
گنجینه علم خدا هو یا علی موسی الرضا
سبط رسول مؤتمن آرام جان بوالحسن
نور دل خیرالنسا هو یا علی موسی الرضا
مخدوم جبریل امین سرحلقهٔ اهل یقین
سلطان اقلیم صفا هو یا علی موسی الرضا
ای داور دنیا و دین ای پیشوای مسلمین
ای مقتدای ما سوا هو یا علی موسی الرضا
هم حق نما هم حق تویی فرمانده مطلق تویی
هم بر قدر هم بر قضا هو یا علی موسی الرضا
هم دین و هم ایمان تویی هم جان و هم جانان تویی
بر عاشقان مبتلا هو یا علی موسی الرضا
ذرات عالم سر بسر از بیش و کم از خشک و تر
گویند هر صبح و مسا هو یا علی موسی الرضا
خورشید گردون کاین چنین تابد بر اقطاع زمین
از گنبدت گیرد ضیا هو یا علی موسی الرضا
دانای اسرار قدم فرمانده لوح و قلم
دارنده ارض و سما هو یا علی موسی الرضا
بر مردمان سنک سیه با یاد پایت بوسه گه
کام از تو آهو را روا هو یا علی موسی الرضا
از معجزت‌ ای ذوفنون در مجلس مأمون دون
ماتست موسی با عصا هو یا علی موسی الرضا
با اینکه از حکمت قدر همچون قضا نبود بدر
بر هر قضا دادی رضا هو یا علی موسی الرضا
ای مخزن فضل و کرم ای معدن بذل و نعم
ای منبع جود و سخا هو یا علی موسی الرضا
تو شاه و شاهان بنده‌ات پیش کف بخشنده‌ات
خلق جهان یکسر گدا هو یا علی موسی الرضا
چون اسم اعظم بی‌سخن نام تو دافع بر محن
یاد تو رافع بر بلا هو یا علی موسی الرضا
خاک خراسان تا شده منزلگهت پهلوزده
از رتبه بر عرش علا هو یا علی موسی الرضا
بر کعبه خلق از چار سودایم نماز آرندو او
کرده بکویت اقتدا هو یا علی موسی الرضا
بر ایمنی آن ره برد کز هر دو عالم آورد
بر آستانت التجا هو یا علی موسی الرضا
ای بیکسان را جمله کس ایعاصیان را دادرس
ای شافع روز جزا هو یا علی موسی الرضا
در هر دو کون از هر جهت باشد تو را بر مکرمت
چشم صغیر بی‌نوا هو یا علی موسی الرضا
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱ - در مدح امیر البرره و قاتل الکفره علی علیه‌السلام
وقت است تا شویم ز هر کس کناره جوی
با ساقی افکنیم بساطی کنار جوی
گردیم هم‌ترانه به مرغان بذله‌گوی
در پای گل بریم ز مرغان به بذله‌گوی
نوشیم می به زمزمه نی خروش چنگ
بوئیم گل به طره سنبل زنیم چنگ
با ما خرام لاله رخا سوی گلستان
گلچین و گل عطا کن و گلبوی و گل‌ستان
ده سروقد خویش به سر و چمن نشان
وان را ز شرم قد خود از پا چو من نشان
گل را به پیش روی خود از جلوه خوار کُن
در چشم خلق خوارتر آن را ز خار کُن
ای چون هوای چین سر زلف تو مشکبار
نخل قدت ز زلف خوش آورده مشکبار
مگذار مشک این همه نازد به خود گذار
تا سوی چین صبا کند از طره‌ات گذار
گوید حدیث عنبر زلفت به مشک چین
خون سازدش ز خجلت آن زلف پرزچین
ای غمزه‌ات مدرس و خال و خطت کتاب
در درس این کتاب نبردستی ز که‌تاب
ای وعده‌ات به ما چو به لب تشنگان سرآب
ما را به بحر عشق تو بگذشته از سر آب
از ما بگیر دست و ز غم ساز شادمان
ای آشنا غمین ز تو بیگانه شادمان
هر دل خورد ز غمزه‌ات‌ ای رشک ماه تیر
از دود آه تیره کند روی ماه و تیر
در ملک دل تو شاهی و در شهر جان تو میر
میرم ز روی شوق بگویی اگر تو میر
ور تیغ کین کشی و بیایی به کشتنم
گویم بکش مرا و به خون هم بکش تنم
حسن تو راست تا همی از ریب و فربهی
از لاغری مرا نبود ره به فربهی
دانم ز خویشتن نشوم تا که من تهی
وصلت نیابم و نشود راه منتهی
زان رو بقای وصل تو میجویم از فنا
آری به وصل ره نبرم جز بدین فنا
دل داده‌ام به دست نگاری که در کمین
بنشسته روز و شب پی آزار این کمین
هرکس که گردد آگه از آن گویدم کزین
بگذر ز دلبران جهان دیگری گزین
گویم که شاه انجمن دلبران یکیست
دلبر اگر هزار بود دل بر آن یکیست
ای زلف پُر خم تو کشیده به خم خام
هر دل که بوده پخته و هر دل که بوده خام
این طرفه حالتی است که مستند خود مدام
چشمان فتنه جوی تو بی‌منت مدام
ای بی‌اثر به دور دو چشمت عصیر خم
برخیز و ریز باده به جام از غدیرخم
آن خم که باده‌اش همه فضل و شرافتست
نی شر و آفت است که بر هر شر آفتست
وان باده محبت شاه ولایت است
آنکو خدیو هر بلد و هر ولایت است
اوصاف آن می است که حق گفته با نبی
از جزء و کل هر آنچه که درجست در نبی
آن باده بد که ختم رسل خواجهٔ بشر
کز خیر ساخت سدی و بر بست ره بشر
روز غدیرخم چو به منبر نشست بر
گفتا ز نخل دین شما هست امید بر
زین آب اگر که ریشهٔ آن خشک‌تر شود
ورنه ز کفر ریشه آن خشک‌تر شود
آری علیست حجه بر حجه آفرین
بر حجه آفرین و بر این حجه آفرین
نشناخت کس خدا جز از آن حجه مبین
الحاصل از وجود علی جز خدا مبین
چشم دلت گشوده شود گر هر آینه
بالله جمال او نگری در هر آینه
همواره عشق او به روان‌ها روان بود
یعنی که عشق او به روان‌ها روان بود
از ذکر نام اوست به تن انس جان بود
او فیض بخش هر یکی از انس و جان بود
درگاه او دریست که فیضیش اندر است
کز جن و انس چشم تمنا بر آن در است
ای برگزیده غیر علی را به رهبری
صد ره فزون تو را منم از رسم و رهبری
عیسی نهادی و پی خر رفتی از خری
ننگی چنین چگونه تو آخر به خود خری
خاک سم سمند علی باش در جهان
اسب شرافت از سر هفت آسمان جهان
دم زن کنون به نامش هر صبح و هر مسا
و اندر صف جزا کف حسرت به هم مسا
خواهی رسی به کعبه مقصود در صفا
کن سعی و بندگان ورا زود در صف آ
تا در حریم خاص خدا محرمت کنند
یعنی به طوف کعبه دل محرمت کنند
بر شهر علم احمد مختار در علیست
بل شهر علم احمد مختار در علیست
بیچاره هرکه گشت بر او چاره‌گر علیست
بیچاره‌گی است چاره ما چاره‌گر علیست
گر او نبود عالم زیر و زبر نبود
صحبت ز کوه و دشت و ز بحر و ز بر نبود
ای یکه تاز بی‌بدل عرصه قدم
کاول زدی تو عرصه ایجاد را قدم
احکام حق ز قول تو هر لا و هر نعم
گسترده از تو روز و شبان سفره نعم
از نخل هر امید تو ای شه برآوری
دارد صغیر امیدی و خواهد برآوری
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۲ - در تهنیت عید مولود قاسم خلد و سقر حیدرحیه در علی علیه‌السلام
ماه رجب افروخت رخ این الرجبیون
نک بخت خدا داده و نک طالع میمون
ای ساقی گلچهره بیاور می‌گلگون
گر لشگر دی بسته ره گلشن و هامون
در خانقه اسباب طرب ساز مهیا
افروخته آتش به جهان دی ز دم سرد
گلکشت پر از برف بود در عوض ورد
شرحش نتوان داد که سرما چه بما کرد
یارب که رسد عید و رهد دل ز غم و درد
یعنی رود این زحمت سرما ز سرما
ای روی تو بکشسته ز خور گرمی بازار
افسرده دل از سردی دی آتش می‌آر
گر نرگس شهلا نبود نیست بدان کار
ما را بنظر نرگس چشم تو بس ای یار
کاموخته شهلایی از آن نرگس شهلا
بی لاله و گل باغ گر از باد خزانست
غم نیست که روی توبه از باغ جنانست
گر سر و لب جوی نباشد چه زیانست
جو چشم من و قامت تو سرو روانست
بر چشم من ای سرو روان خیز و بنه پا
ای پای دل اندر خم زلفت به سلاسل
در صیف و شتا دل به گل روی تو مایل
گیرم که بهار آید و گل سرزند از گل
با بودن گیسو و عذار تو کجا دل
بر سنبل بویا نهم و لاله حمرا
باری مه من گرچه بود فصل زمستان
از مقدم این ماه جهان گشته گلستان
حیفست رود بی‌زدن باده ز دست آن
ماهیست که در آن چو دل باده پرستان
در خانه حق خانه خدا گشته هویدا
در کعبه مه روی علی جلوه‌گر آمد
اسرار الهی همه از پرده درآمد
بر عرش از این رتبه زمین مفتخر آمد
حق گشت پدیدار چو او در نظر آمد
وین هست محقق به بر مردم دانا
آن آمر کل بود در این ماه ظهورش
کاستاده قضا در پی خدمت به حضورش
می‌‌خواند کلیم از پی دیدار به طورش
آن ماه در این ماه درخشید که نورش
بر خاک دهد مرتبه علم الاسماء
در پرده بر افراد رسل کرد حمایت
تا آنکه رسید امر نبوت به نهایت
آنگاه خود افروخت رخ از بهر هدایت
او بود به تحقیق و ز حق داشت ولایت
آن وقت که نامی نبد از آدم و حوا
آن شاه که ترویج از او یافته آئین
بی‌تیغ کجش راست نگشتی علم دین
از وی نه عجب بعد نبی آن همه تمکین
او را چه زیان ورزد اگر خصم بدو کین
کومشت به سندان زند و خشت بدریا
خرم دل آنان که به امید وصالش
عمری گذرانند سراسر به خیالش
تا دیده گشایند به خورشید جمالش
پیداست به هرجا رخ خورشید مثالش
گر آینهٔ دل شود از زنگ مصفا
ای آینهٔ واجب و ای داور امکان
ای قائد جن و ملک ای معنی انسان
وصف تو کجا حد صغیر است که یزدان
اوصاف وجود تو بیان کرده به قرآن
وصاف بلی بر تو سزد خالق یکتا
آنسان که ز توصیف تو من عاجزم ایشاه
هم نیست به توصیف سلیل تو مرا راه
آن فانی فی‌الله و همان باقی بالله
صابر علی آنشه که ز همت زده خرگاه
صدمرتبه بالاتر از این گنبد خضرا
حالی بود او پیشرو قافله فقر
بی‌رهبریش طی نشود مرحله فقر
دل از دل او می‌شنود مسئله فقر
یارب به علی سرور و سر سلسله فقر
بر جلوه و بر عمر وی از لطف بیفزا
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۳ - غدیریه در مدح غالب کل غالب حضرت علی بن ابیطالب علیه‌السلام
ساقی می‌ده مرا که از کتاب قویم
نموده‌ام استماع کریمه‌ئی از کریم
نبئی عبادی عنی انا الغفور الرحیم
از پس این استماع ز خوردن باده بیم
هذا شئی عجاب ذالک امر عظیم
ذالک امر عظم هذا شئی عجاب
من آزمودم جهان غمکده و غمسر است
بغم سرائی چنین نه غیر مستی رواست
هر آنچه آید بهست نیستیش انتهاست
بنای هستی همه در ره سیل فناست
ملک وجود مرا خرابی اندر قفاست
چه بهتر از اینکه خود سازمش از می‌خراب
خاصه که معمار صنع طرح نو انداخته
ساحت گلزار را رشگ جنان ساخته
لاله رخ افروخته سرو قد افراخته
کبک دری از دمن سوی چمن تاخته
غلغله بوالملیح زمزمه فاخته
کرده عیان در چمن شورش یوم‌الحساب
ای بغمت بیخبر دل ز نوید و وعید
عشق تو عشاق را سر خط هذا سعید
دلشدگان غمت چند ز قربت بعید
رخ بنما کین زمان روی بما کرده عید
عیدی فرخنده را آمده مبدء معید
که دروی از رخ فکند شاهد معنی نقاب
عیدی کش کبریا نعت پذیر آمده
عیدی کش مصطفی ز جان بشیر آمده
عیدی کش ناپدید شبه و نظیر آمده
از شرف اعیاد را فرد کبیر آمده
واضح گویم همان عیدغدیر آمده
که یافت در وی ظهور خلافت بو تراب
ساقی روزی چنین کش فرح و انبساط
گشته جهانرا محیط گشته جهانش محاط
عالم دارد سرور گیتی دارد نشاط
با چو منی یار شو در چمنی بر بساط
ساغر و پیمانه رابفکن و بی‌احتیاط
مرا ز خم غدیر خم‌خم پیما شراب
می از ولای شهی بده که جان مست اوست
هستی‌هستی همه ز هستی هست اوست
پای نهادن بعرش مرتبه پست اوست
کعبه صفت لامکان‌خانه در بست اوست
خواست بدانند خلق که چرخ در دست اوست
ز مغرب آورد باز بجای ظهر آفتاب
کرد به خم غدیر به امر رب جلیل
نزول با صد شعف نزد نبی جبرئیل
بعد درودش سرود کی بخلایق دلیل
صد چو منی بر درت کمینه عبد ذلیل
بایدت اینجا فرود آئی و پیش از رحیل
شاهد مقصود را ز چهره‌گیری نقاب
علی که بیمهر او نیست کسی حق‌پرست
علی که صبح ازل ترا به مسند نشست
علی که بیعت تو بست بروز الست
بیعت امت بوی بایدت امروز بست
بوسه زنندش بپای دست دهندش بدست
تا بجهند از صراط تا برهند از عذاب
شه به مقامی چنان برای امری چنین
ز مرکب پیلتن پیاده شد بر زمین
رایت رفعت فراشت زمین بعرش برین
پس ز جهاز شتر به امر سالار دین
منبری آراستند و ان شه شوکت قرین
گشت بمنبر خطیب برای نشر خطاب
از پی بذل گهر چو بحر در جوش شد
همهمه اتمام یافت غلغله خاموش شد
انجم سیار را سکون هم آغوش شد
از ملک اندر فلک ذکر فراموش شد
خور همه گردید چشم فلک همه گوش شد
تا چه تکلم کند حضرت ختمی مآب
گرفت دست خدا به دست دست خدا
گفت بخلق زمین خواند به اهل سما
هم به برون شد بشیر هم بدرون زد صلا
که بعد من نیست کس جز این علی پیشوا
وصی مطلق به من امیر کل بر شما
نموده خالق ز خلق ولی خود انتخاب
همین علی کافتاب ضو برد از رای او
از همه والاتر است همت والای او
بهر که مولا منم علی است مولای او
دوزخ و جنت بود بغض و تولای او
روز جزا میرسد به امر و ایمای او
عدوی او را عقاب محب او را ثواب
گفت ولی خود سران بدل نیندوختند
هر آنچه استاد گفت بخود نیاموختند
آتش حقد و حسد بجان بیفروختند
بسوختن ساختند بساختن سوختند
جمله چو خفاش کور دیده بهم دوختند
تا نشود چشمشان ز نور خور کامیاب
مطلع دیوان حق بسمله را با علی است
نقطهٔ فتح انتساب فوق فتحنا علی است
حلقه باب جنان زمزمه‌اش یا علی است
صغیر کی غم خورد یاور او تا علی است
سزد غم آنکس خورد که یارش الا علیست
چرا که دارد بدل امید آب از سراب
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱۵ - در تهنیت عید مولود - در ماه رجب ۱۳۳۹ هجری‌قمری
مرحبا للعید فی‌العید الشریف فی‌الشریف
خاصه فصل فرودین و ویژه از بعد خریف
با غزلخوانی ظریف و با دلارامی لطیف
با دلارامی لطیف و با غزلخوانی ظریف
اعتکاف اندر گلستان جست باید ای حریف
جست باید ایحریف اندر گلستان اعتکاف
کوهسارانرا دگر مشعوف گشت از رنگ رنگ
چون زبرجد سبز شد فرسنک تا فرسنک سنگ
مطر با وقت است تا آری بسوی چنگ چنگ
بلکه میبایست نگذاری دمی از چنگ چنگ
ساقیا درساتکین بنما مئی گلرنگ رنگ
درد نی بل باده‌ئی چون چشمه انصاف صاف
در چنین جشنی که بی‌می میکند آرام رم
میکشد زیر لحد از کاسه سر جام جم
چند باشد دیده من از غم ایام یم
به که گیرم جام و از نی بشنوم الهام هم
لافم از عشق وزنم با یار سیم اندام دم
میزند مفتی گر از تصنیف و از تألیف لاف
خیره شد چشم فلک از بسکه در روی زمین
در جنوب و در شمال و در یسار و در یمین
گشت پیدا شد عیان آمد پدید از ماء و طین
سوسن و سنبل گل و نسرین شقیق و یاسمین
گلستانرا گر بخوانم حالیا خلد برین
گر نکاهم قدر آن هرگز نگفتستم گزاف
طفل غنچه میگشاید لب بهر صبح صبیح
بر فراز شاخ چون در دامن مریم مسیح
سر بسر انجیل میخوانند مرغان فصیح
کبک و دراج و تذر و عندلیب و بوالملیح
گر بیابد آگهی زین جوش وزین جشن ملیح
سوی بستان میشتابد بی‌گمان عنقاز قاف
باد نوروزی ز بستان رفت خاک و برد گرد
گلرخان کردند رو در باغ بهر سیر ورد
دسته دسته جوقه جوقه زوج زوج و فرد فرد
گل ز گل سرزد بنفش و طوسی و اسپید زرد
نازم آن صباغ رنگ‌آمیز کاین تدبیر کرد
ریخت در خم آب و رنگ آورد با صد اختلاف
در هوا دارد صبا همراه خود برگ سمن
یا بشیر از بهر یعقوب دل آرد پیرهن
گل چو یوسف میفروشد حسن در مصر چمن
چون خریداران بگردش از ریاحین انجمن
سنبلستش از خریداران یک و جای ثمن
گیسوان بگشوده گوید من عجوزم اینکلاف
داده بارعام در میخانه پیر می‌فروش
آنکه لطفش کرده ما را حلقه منت بگوش
آمده می‌درخم و در شیشه و ساغر بجوش
رفته هر سو با ده‌خواران یک ز دست و یک ز هوش
ساقی از دریا رساند می‌بخیل باده‌نوش
ورنه خم کی میدهد امروز مستان را کفاف
هیچ دانی چیست بر این عیش بی‌پایان سبب
وزچه ذرات جهان در رقص و وجدند و طرب
بهر آن کامد قرین نوروز با ماه رجب
کاندران در کعبه ظاهر شد علی میرعرب
آفتاب ملک دین شاهنشه والا نسب
خسرو عمر افکن عنترکش مرحب شکاف
مظهر ذات و صفات کبریا پا تا بسر
زوج زهرای مطهر بن عم خیرالبشر
جان جان سر سویدا تاب تن نور بصر
حاکم حکم قضا و آمر امر قدر
هم زمین باشد بگردون از جنابش مفتخر
هم فلک دارد بپستی پیش کاخش اعتراف
سیل خون کردی روان رفتی چو در میدان کین
مشرکین را ریختی هی سر ز تن هی تن ز زین
آفرین بر دست و تیغش آمد از جان آفرین
چرخ چون آگاه گشت از زور و بازوئی چنین
تا شود ایمن ز نیش ذوالفقارش از زمین
اینهمه بالا گرفت از بس بخود دزدید ناف
گر کس از سر علی مرتضی آگاه شد
می‌توان گفتن که آگاه او ز سر الله شد
چون منور عرصهٔ آفاق از آن ماه شد
در میان لشگر انفس ظهور شاه شد
چون حریم کعبه آنشه را تولدگاه شد
تا قیامت اهل عالم می‌کنند آنرا طواف
ملک هستی راست او شاه و بخیلش بیگمان
انبیاء خدمتگذارانند بهر کسب‌شان
آدم و الیاس و خضر این سه وجود پاک جان
ملک او را زارعند و آبیار و دشتبان
با ید و بیضای آنسان موسیش باشد شبان
با چنان حشمت سلیمانش بود زنبیل باف
یا علی یا ایلیا یا باحسن یا باتراب
یا علی ای نفس پاک حضرت ختمی مآب
من نیم هرچند قابل لیک گر بودی صواب
در مدیحت میگرفتم از رخ مطلب نقاب
بایدم ناچار گفتن کرده‌ئی خیبر خراب
یا بگویم کشته‌ای بن عبدود را در مصاف
ای دو عالم در یک انسان ای علی مرتضی
ای که بستودت خداوند جهان در هل اتی
هم وجودت معنی کافی بقول قل کفی
هم مدیحت روز و شب ورد زبان مصطفی
غیر تیغت سیف نی الا وجودت لافتی
وین سخن جبریل گفت و او نمی‌گوید خلاف
کلب درگاهت صغیرم من که از فرط گناه
نامه‌ام چون روی و رویم گشته چون روزم سیاه
در دو عالم غیر درگاه توام نبود پناه
اولاخراهم کنی بر من تو از رحمت نگاه
ثانیا از من نپوشی چشم رحمت هیچگاه
ور رود جرم و خطائی هم مراداری معاف
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱۶ - غدیریه در مدح یعسوب الدین امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام
ز ریا و کبر بگذر جلوات کبریا بین
بمقام سعی دلرا همه روضه الصفا بین
بخم غدیر امروز تجلی خدا بین
بملالقای حق را به لقای مرتضی بین
که خدای جلوه‌گر شد به لباس مرتضائی
اگرش خدای خوانم بیقین رضا نباشد
و گرش جدای دانم بخدا روا نباشد
اگر او خدا نباشد ز خدا جدا نباشد
بود این عقیده من که گر او خدا نباشد
بخدا قسم که داده است خدا باوخدائی
اگرت خدای بخشد دل پاک و جان طاهر
ببری باین سخن پی که چه اول و چه آخر
برسی بدین معما که بباطن و بظاهر
چو ز چشم جان ببینی بحقیقت مظاهر
علی است و بس که بر خود شده گرم خودنمائی
مدد از علی طلب‌کن که بهربلا و هر غم
متوسل جنابش دل آدم است و خاتم
چه سمائی مسبح چه زمینی مکرم
بخدای هر دو گیتی ز کسی بهر دو عالم
بجز از علی نیاید هنر گره‌گشائی
با ما کن و نواحی بمساکن و مراحل
بقبایل و عشایر بطوایف و سلاسل
همه فیض اوست‌جاری همه لطف اوست شامل
فلک خمیده بالانه اگر از اوست سائل
بگرفته است بر کف ز چه کاسه گدائی
بود او مؤلف و بس بکتابهای دیرین
بود او مربی و بس بمربیان آئین
رشحات علم دانی به بشر شد از که تلقین
بخدا قسم علی بود که ابتدای تکوین
به ابوالبشر بیاموخت کتاب ابتدائی
اگرت بهشت باید ره آن دهم نشانت
بطریقه علی رو که رساند این بآنت
چو ولای او نداری بسقر بود مکانت
ز نسیم خلد بوئی نبرد مشام جانت
همه عمر اگر بپوئی ره زهد و پارسائی
پی سعد و نحس طالع چه منجمت سرآید
شنوی چو نام حیدر غمت ار ز دل زداید
بدو عالمت یقین حق در میمنت گشاید
و گرت کدورت افزود به رنج و غم فزاید
بوداین محک ترا بس پی بخت آزمائی
علی ای ولی مطلق علی ای امام رهبر
دگران و مال و منصب دگران و تخت و افسر
من و خاک آستانت که بر آن نهاده‌ام سر
بره غمت که رسته است بجای خارنشتر
بتمام ملک عالم ندهم برهنه پائی
علی ایکه جز به عشق تو نبوده‌ های و هویم
علی ایکه جز بذکر تو نبوده گفتگویم
می عشق تست تنها بصراحی و سبویم
پی آب زندگانی ره ظلمت از چه پویم
که رسیده‌ام بخاک در تو بروشنائی
علی ایکه ذات پاکت زده کوس بیمثالی
ملکوت را تو مالک جبروت را تو والی
بتو زیبد و بس اینهم که خدات خوانده غالی
سر هر کسی نیز زد بکلاه ذوالجلالی
تن هر کسی نزیبد بردای کبریائی
علی ای که هست دلها همگی در آرزویت
بدو مطلبست اینک نظر صغیر سویت
یکی اینکه خوانی او را ز ره کرم بکویت
دگر اینکه بر در حق طلبد ز آبرویت
که دهی ورابکلی تو ز غیر خود رهائی
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۲۱ - در هر یک بند از این مربع ترکیب شعر دوم از مولوی رومی قدس سره
بنده را نسبت بمولا ز اعتقاد
خود ولا باید کمند انقیاد
زین سبب پیغمبر (ص) با اجتهاد
نام خود و ان علی مولا نهاد
یعنی اینجا بندگی باید ز جان
نیست تنها کافی اقرار لسان
بهر آنکس کز دل و جان دوست جوست
خواست کارد مغز را بیرون ز پوست
گفت هرکس را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست
یعنی ار ما را دو باشد جسم و اسم
لیک یک روحیم پنهان در دو جسم
آن نه مولا کز طمع تاری تند
دست بندد بند بر پایت زند
کیست مولا آنکه آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند
این چنین مولا نبی یا خود ولی است
یا محمد (ص) یا وصی او علی است
نور ایمان مایه هر شادی است
باعث آزادی و آبادی است
چون بآزادی نبوت هادی است
مؤمنان را ز انبیا آزادی است
هر که آزادی گرفت از مصطفی
بنده شد بر آستان مرتضی
رهروان طی از سر این وادی کنید
جان نثار مقدم هادی کنید
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
عشق حیدر معنی ایمان بود
شادی و آزادی ما آن بود
مژده‌ای یاران که کام جان رواست
در فشان احمد بوصف مرتضی است
کاروان مصر را رو سوی ماست
بشنوید ای دوستان بانگ در است
آنکه از این مصر معنی غافل است
شهد در کامش چو زهر قاتل است
چونکه بر پا عرصه محشر شود
هم سخن با شیعیان حیدر شود
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزان است ارزانتر شود
چیست شکر ذوق دیدار علی
استماع لحن و گفتار علی
روز بازار است ای سودائیان
خوان اکرام است ای یغمائیان
در شکر غلطید ای حلوائیان
همچو طوطی کوری صفرائیان
چیست صفرا زرد روئی از حسد
که چرا حیدر بدین منصب رسد
شد علی مولا قرار اینست و بس
شهر ما را شهریار اینست و بس
نیشکر کوبید کار اینست و بس
جان بر افشانید یار اینست و بس
عاشقان را روز وصل آمد پدید
چند باید محنت هجران کشید
یار آمد یار ای اهل ولا
خاک راهش دیده را بخشد جلا
نقل بر نقلست و می‌بر می‌هلا
بر مناره رو بزن بانگ صلا
در غدیرخم پی انعام عام
ساقی کوثر بکف بگرفته جام
کفر از این موهبت دین می‌شود
خاک رشک نافه چین می‌شود
سرکه نه ساله شیرین می‌شود
سنک مرمر لعل زرین می‌شود
آری از این مژده اشیا سر بسر
گرم وجد و حالتند از خشک و تر
ریگ هامون جمله چون صاحب فنان
در ترنم متفق با مؤمنان
آفتاب اندر فلک دستک زنان
ذره‌ها چون عاشقان بازی‌کنان
نور بلغ تافت بر ختم رسل
عالمی شد غرق نور از جزء و کل
پرده‌ها را عشق منشق می‌کند
سروحدت را محقق می‌کند
چشم دولت سحر مطلق می‌کند
روح شد منصور اناالحق می‌کند
آنکه فانی گشت در عشق علی
گر انا الحق گفت حق گوید بلی
چون علی را حق چنین تشریف داد
نیست غم گر مدعی محزون فتاد
تو بحال خویشتن می‌باش شاد
تا بیابی در جهان جان مراد
حزن او را و تو را شادی رواست
حب و بغض مرتضی را این جزاست
گشت قائد گر حسودی حیله‌گر
همرهان را برد با خود در سقر
گر خری را می‌برد رو به ز سر
گو ببر تو خر مباش و غم مخور
پندهای مولوی را در پذیر
گوش جان بگشا به تضمین صغیر
صغیر اصفهانی : ترجیعات
شمارهٔ ۳
در ازل علم و قدرت یزدان
ریخت خوش طرح عالم امکان
علم چون هست و قدرت اندر کار
کار انجام یابد و سامان
هنری نیست اندر آن بی این
اثری نیست اندر این بی‌آن
زین دو یابند تا ابد هستی
جزو جزو وجود خرد و کلان
نیست این نکته قابل انکار
نیست حاجت به حجت و برهان
که شد ایجاد خلق زین دو صفت
از خداوند قادر منان
صفتش راست مظهری لازم
کز نهان آرد آن صفت بعیان
یعنی آید پدید از آن مظهر
در مشیت هر آنچه هست نهان
هست روی سخن در این موضوع
سوی اهل دقایق و عرفان
گوش جان برگشا که در این بیت
مطلب خویش می‌کنم عنوان
مظهر علم و قدرت ازلی
ذات پاک محمد است و علی
دین خود را چو خالق اکبر
خواست القا کند به نوع بشر
منصب خاتمیت اعطا کرد
به حبیبش جناب پیغمبر (ص)
علم خود را ظهور داد از وی
به صلاح جهانیان یکسر
او در انجام امر تنها بود
قدرت خود نمود از حیدر
وز پی نفی کفر بر دستش
شکل لا داد ذوالفقار دو سر
با همان قدرت الهی کند
مرتضی در ز قلعه خیبر
گه به دستش فتاد عمر و از پای
گه ز مرحب دو پاره شد پیکر
لقبش مظهر العجائب شد
ز آنهمه قدرت شگفت‌آور
جز نبی کس نبود فرمانده
جز علی کس نبود فرمان بر
این دو با اتفاق هم دادند
دین حق را رواج تا محشر
گر شدت ثابت این بیان ای دوست
بکن این بیت را بجان از بر
مظهر علم و قدرت ازلی
ذات پاک محمد است و علی
کار پرداز عالمی بامور
عقل و عشقند تا بیوم نشور
فی‌المثل عقل گوید انسان را
سروسامان برای تست ضرور
عشق از کوشش و عمل سازد
همه آماده در خور دستور
گویدت عقل از برای بشر
هست لازم بنای کاخ و قصور
عشق آید به پیش و از بهرت
خانه آباد سازد و معمور
در بشر عقل و عشق جزئی بین
کارپرداز در تمام امور
همچنین عقل و عشق کلی دان
عالم کون را سبب بظهور
علم آثار عقل و قدرت را
اثر عشق دان و جذبه و شور
عقل کل احمد است آنکه بود
گنج علم خدای را گنجور
عشق کل مرتضی است آنکه از او
شد عیان قدرت خدای غفور
اهل دل را کند صغیر اکنون
متذکر به مطلب مذکور
مظهر علم و قدرت ازلی
ذات پاک محمد است و علی
قلم بلوح نوشت این سخن بخط جلی
نبی مدینه علم و در مدینه علی
در این مدینه از این درد را که در دو جهان
رسی بحصن امان خدای لم یزلی
تو را حقیقت عرفان حق همین باشد
که ره بری بشناسائی نبی و ولی
بجز ولای علی هیچ نیست راه نجات
چنین شده است مقدر ز قادر ازلی
مددچو خواهی از آن مظهر العجائب خواه
که از حق است با حمد خطاب نادعلی
خدای مثل ندارد ولی علی باشد
خدای را مثل اندر مقام بی‌مثلی
بریخت خون معاند بذوالفقار دو سر
نمود فتح معارک ببازوان یلی
ز عمر و زید بجز عمروعاص از رزمش
نبرد جان بدر آنهم ز فرط بوالحیلی
شها بوصف تو الکن بود لسان صغیر
بدست هیچ ندارد بغیر منفعلی
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۷
ای حسن تو بگرفته ز خوبان جهان باج
امروز تویی بر سر خوبان جهان تاج
رخسار تو از حلقهٔ زلف است نمایان
یا عارض احمد بود اندر شب معراج
از تیر حذر باید و مژگان تو تیری است
کانرا دل عشاق تو از جان شود‌ آماج
هر دل که تو در آن ز صفا جلوه نمائی
گردد به طوافش حرم کعبه یک از حاج
سوی تو بود دیدهٔ ما خیل گدایان
تو پادشه عالمی و ما به تو محتاج
هر کس سپرد راهی و پوید به طریقی
ما را نبود غیر ره عشق تو منهاج
دم در نکشم از سخن عشق صغیرا
ور آنکه زنندم به سر دار چو حلاج
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۲
ما را چو از عدم بوجود اوفتاد راه
پنداشتیم دار فنا را قرارگاه
آغازمان برفت ز خاطر دوصد فسوس
انجاممان به یاد نیاید هزار آه
باری چو هست اول و آخر اله و بس
مائیم از اله روان جانب اله
نک در رهیم و هر نفس ماست یکقدم
طی منازلست شب و روز و سال و ماه
اینره چو منتهی شد و ناگه اجل رسید
هر بنده دمده باز کند بر لقای شاه
آن مردگان زنده بنازم گه در حیات
درک حضور شاه کنند از علو جاه
هان کب مرو که سوی شه ار راسب شد رهت
بینی ورا معاینه بر صدر بارگاه
ای آنکه راه راست طلب میکنی بحق
بایست بردنت بحق از غیر حق پناه
هر فرقه ات بهمرهی خود صلا زنند
گر راه حق همی طلبی جز ز حق مخواه
حالی شبست و روز جزا میشود عیان
راه که راست بوده و راه که اشتباه
سر در هوا مرو بنگر پیش پای خویش
زان پیشتر که در نگری خویش را بچاه
شاه جهان علی است برو در قفای او
راهی که شاه رفته همانست شاهراه
از ما سوی صغیر گذشت و باو رسید
دنبال او گرفت که لا هادیاً سواه
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۱۱۶ - قطعه در میلاد مسعود حضرت خاتم المرسلین (ص)
یکی ز اتباع عبسی پور مریم
به استعلا همی زد زین بیان دم
که عیسی را خدا پیغمبری داد
به هر پیغمبر او را برتری داد
همینم بس دلیل این معما
که عیسی بی‌پدر‌ آمد به دنیا
مسلمانی ندا کردش که هی‌هی
نبرد ستی به سر علتش پی
مسیحا داشت از احمد بشارت
به تبلیغ از حقش آمد اشارت
ره خود طی به وقت اندکی کرد
ز تعجیل آن دو منزل را یکی کرد
سلام بی‌عدد صلوات بی‌حد
زما بر طاق ابروی محمد
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۷۲ - تاریخ فاجعه عظیمه رحلت قطب الفلک الحقیقه
دریغ از شاه صابر آن وجود باذل فاضل
که آسان درگذشت و کرد کار دوستان مشکل
سزد گر جاهل و کامل کنند از دیده خون جاری
ز داغ و ماتم آن دستگیر جاهل و کامل
گر اوصافش همی خواهی بگویم شمه ای از آن
ز خود وارسته و روشن ضمیر و رند صاحبدل
سخاوت پیشهٔ بخشنده ای کاندر گه و بیگه
هر آنکس هرچه از او خواست بر مقصود شد نائل
به خوان نعمت خود داشتی بیگانه مردم را
مقدم بر خود و خویشان زهی بخشندهٔ باذل
که تا باشند راحت در پناهش دیگران بودی
ز ضعف تن چو کاه و کوه محنت را به جان حامل
صفات و رسم و خوی و خصلت و کردار و آئینش
بپیش خلق و خالق سر بسر مستحسن و قابل
ز سودای تعلق کرده مغز جان خودخالی
ز دریای طبیعت کشتی جان برده بر ساحل
طریق بندگی را روز و شب طی کرده تا مولی
سبیل عافیت را سربسر پیموده تا منزل
چنان دانا که بودی بر ضمایر بی سخن آگه
چنانعالم که کردی صحبت از ماضی و مستقبل
بهر محفل که بود آنشمع بزم جان نبد دیگر
بجز نقل علی جد شریفش نقل آن محفل
شریعت را بجان تابع طریقت را بره رهبر
حقیقت گر همی خواهی بحق و اصل بلاحایل
چو او گر کس شود از عمر برخوردار می‌زیبد
زید اندر جهان ورنه چه حاصل عمر بیحاصل
صغیرش خواست تاریخ وفات آرد خرد گفتا
بقطب سالکین حیدر شدی صابر علی واصل
۱۳۵۰
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۷۸ - تاریخ فوت مرحوم حاج عبدالحسین المتخلص بمشفق
مشفق آنکو با ولای هشت و چار
از ازل آب و گلش بودی عجین
در مدیح و در مراثی ز اهل بیت
نظم او زد طعنه بر در ثمین
ماند از او باقیات الصالحات
نظم روح افزا و شعر دلنشین
گفت تاریخ وفاتش را صغیر
کرده مشفق جا بفردوس برین
۱۳۶۲
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۸۱ - تاریخ
شیخ اسمعیل تاج الواعظین آنکسکه بود
بلبل آسا نغمه زن یکعمر در بستان دوست
عشق بی پایان اوبا دوست محکم بود و شد
شامل او در دو عالم لطف بی‌پایان دوست
نازم آن ثابت قدم عاشق که تیغ مرگ هم
دست او نتوان کند کوتاه از دامان دوست
ارجعی از دوست بشنید و بسوی او شتافت
دوست لذت میبرد از بردن فرمان دوست
بهر تاریخ وفاتش زد رقم کلک صغیر
کرد اسمعیل جان از جلوهٔی قربان دوست
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۸۳ - تاریخ
باقر کامل وفا آنکه به عشق علی
قلب منور نمود آینه سان صیقلی
رحمت حق شاملش چون بهمه عمر بود
گاه به ذکر خفی گاه بذکر جلی
عادت نفسش ورع ورد زبانش خدا
راحت روحش نبی مونس جانش ولی
بود معطر علی به فقر او را لقب
وین لقبش داده بود پیر ز روشن دلی
چو‌ آمدش ارجعی ز دوست بر گوش جان
گشت به نور حضور روان او منجلی
جست بشمسی صغیر رحلت او از خرد
تا شودش رهنمون به مقصد از کاملی
یکی درآمد به جمع گفت بتاریخ او
مزار باقر به لطف کرد معطر علی
۱۳۲۶
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۸۶ - تاریخ
سید عالی نسب آن حامد محمود نام
کز عبادت گشت نائل رحمت معبود را
رفت مسعود آنچنان کامد سعید از بطن‌ام
اختر فیروز بین و طالع مسعود را
هفدهم روز از ربیع و عید مولود نبی
کز همه ذرات صلوات آن بهین مولود را
ارجعی بشنید و کرد از اینجهان نقل مکان
نزد جد خود مکین شد جنت موعود را
شد صغیر اندریم فکرت شناور کاورد
بهر تاریخش بکف این لؤلؤ منضود را
ناگهان‌ آمد یکی از جمع بیرون و بگفت
عاقبت محمود شد از بندگی محمود را