عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶۹
هوش عاشق کجا بود سوی نسیم
هوش عاقل کجا بود با زر و سیم
جای گلها کجا بود باغ و نعیم
جای هیزم کجا بود قعر جحیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۱
یا صورت خودنمای تا نقش کنیم
یا عزم کنیم و پای در کفش کنیم
یا هر یک را جدا جدا بوسه بده
یا یک بوسه که تا همه پخش کنیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۵
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند بروی دوستان شاد شدیم
پایژان حدیث ما شنو که چه شد
چون ابر درآمدیم و بر باد شدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۱
آن صورت غیبی که شندیش دشمن
با خود به قیاس می‌بریدش دشمن
مانندهٔ خورشید برآمد پیشین
هر سو که نظر کرد ندیدش دشمن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۸
از حاصل کار این جهانی کردن
میکن ز بهی آنچه توانی کردن
زیرا همه عمرت بدمی موقوفست
پیداست به یک دم چه توانی کردن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۰
از عمر که پربار شود هردم من
وز خویش که بیزار شود هردم من
این گلشن رنگین که جهان عاشق اوست
گلزار که پرخار شود هردم من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۹
ای جمله جهان بروی خوبت نگران
جان مردان ز عشق تو جامه دران
با این همه نزدیک همه پرهنران
دیوانگی تو به ز عقل دگران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۳
ای در دو جهان یگانه تعجیل مکن
در رفتن چون زمانه تعجیل مکن
مگریز سوی کرانه تعجیل مکن
از خانهٔ ما به خانه تعجیل مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۵
ای دل تو در این واقعه دمسازی کن
وی جان به موافقت سراندازی کن
ای صبر تو پای غم نداری بگریز
ای عقل تو کودکی برو بازی کن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۲
پالوده شوی در طلب پالودن
فرسوده شوید در هوس فرسودن
تا لذت پالودنتان شرح دهد
ور نیست چگونه هست خواهد بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۲
چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان
نی زیر و نه بالا و نه پیدا و نهان
هر تیر که جست از آن سخت کمان
هر نکته که هست هست از آن شهره بیان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۹
خود حال دلی بود پریشانتر از این
با واقعهٔ بی‌سر و سامان‌تر ازین
اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای
سرگشتهٔ روزگار حیران‌تر از این
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۸
دل از طلب خوبی بی‌چون گشتن
دریا خواهد شدن ز افزون گشتن
دل خون شد و شکر میکند زانکه بسی
دلها خون شد در هوس خون گشتن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۹
دل باغ نهانست و درختان پنهان
صد سان بنماید او و خود او یکسان
بحریست محیط بیحد و بی‌پایان
صد موج زند موج درون هرجان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۲
دلها مثل رباب و عشق تو کمان
زامد شد این کمانچه دلها نالان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۹
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نی حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهرهٔ این
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۷
شد کودکی و رفت جوانی ز جوان
روز پیری رسید بر پر ز جهان
هر مهمانرا سه روز باشد پیمان
ای خواجه سه روز شد تو بر خیز و بران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۰
صورت همه مقبول هیولا میدان
تصویر گرش علت اولی میدان
لاهوت به ناسوت فرو ناید لیک
ناوست ز لاهوت هویدا میدان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۳
عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان
دینی که ز عهد تو بریدن نتوان
علمی که به کنه تو رسیدن نتوان
زهدی که در دام تو رهیدن نتوان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۶
گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان
در حسن برآیم ز زمین صد چندان
از خاک چو جمله دانه‌ها میروید
هم دانهٔ آدمی بروید میدان