عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۶
شد از تو جهان بیرخ آن ماه سیاه
گو شو که جهان سیاه گردد بیماه
او را تو برای خویشتن میطلبی
پس عاشق خویش بودهیی چندین گاه
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۱۹
نابرده می عشق، قرارت ای دل
چندین چه گرفتهست خمارت ای دل
گر میخواهی که جانت در پرده شود
پیوند بریدن است کارت ای دل
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۲۷
تا با تو، تویی بود، کجا گیری تو
از کس سخنی به صدق نپذیری تو
هر لحظه که بیحضور او خواهی بود
کافر میری آن دم اگر میری تو
عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۲
می نرهانی مرا ز من، من چکنم
سیر آمدهام ز جان و تن، من چکنم
من میخواهم که راه یابم سوی تو
تو ره ندهی به خویشتن من چکنم
عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۲۷
جانی اگر از حق خبری میداری
جسم ار ز سرخود نظری میداری
هر چند که مهره میزنم لیک چه سود
چون نقش ز مهرهی دگری میداری
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۷۰
تن پست شد از درد اگر پست نبود
جان مست شد از دریغ اگر مست نبود
از پای درآمدم که تا چشم زدم
ازدست بشد دلی که در دست نبود
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۴۰
هر سبزه و گل که از زمین بیرون رُست
از خاک یکی سبزه خط گلگون رُست
هر نرگس و لاله کز کُهْ و هامون رُست
از چشم بتی و ز جگری پرخون رُست
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱
آن ماه که از کنار شد بیرونم
در ماتم او کنار شد پر خونم
دوشش دیدم به خواب در،‌خفته به خاک
گفتم: چونی گفت: چه گویم چونم
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۰
دی بر سر خاک دلبری با دل ریش
میباریدم خون جگر بر رخ خویش
آواز آمد که چند گریی بر ما
بر خویش گری که کار داری در پیش
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۳
بر خاک تو چون بنفشهام سر در بر
بیبرگ گلت چو حلقه ماندم بر در
گر از سر خاک تو بگردانم روی
بادا ز سر خاک تو خاکم بر سر
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۴
رفتی و مرا خار شکستی در دل
در دیدهنیی اگرچه هستی در دل
بر خاک تو برخاست دل پرخونم
کز دیده برفتی و نشستی در دل
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۵
ای کرده شب باز پسین ماتم خویش
گِل کرده، زمین ز دیدهٔ پر نم خویش
در راحت و رنج غمگسارم تو بُدی
چون تو بشدی با که بگویم غم خویش
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۶
رفتی تو و خون جگریست از تو مرا
جان بر لب و دل پر خطریست از تو مرا
یک موی ندارم که نه آغشتهٔ تست
بر هر مویی نوحه گریست از تو مرا
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۳
گفتم همه عمر نازنینت بینم
امروز چه گونه در زمینت بینم
ای در دل خاک خفته خون کرده دلم
کی دانستم که این چنینت بینم
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۶
ناگاه چو رخ به راه میآوردی
بهرچه خط سیاه میآوردی
دردا که به گِردِ خطّ تو خاک گرفت
خطّی که به گرد ماه میآوردی
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۹
تا خاک تو گشت غم گسارم بی تو
بس خون که ز دیده میببارم بی تو
از روی چو گلبرگ و خط سبز تو ماند
برگ گل و سبزه یادگارم بی تو
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۰
از کفر بتر بی تو غنودن ما را
آخر ز تو گفتن و شنودن ما را
ای روی چو ماه کرده در خاک سیاه
بی روی تو نیست روی بودن ما را
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۱
در خاک ترا وطن نمیدانستم
وان ماه تو در کفن نمیدانستم
میدانستم که بی تو نتوانم زیست
بی روی تو زیستن نمیدانستم
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۲
تا چند کشم ز مرگ تو درد از تو
وز سینهٔ آتشین دم سرد از تو
ای چشم و چراغ گو که تدبیرم چیست
چون بردم رنج خاک برخورد ازتو
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۳
دردا که بر چون سمنت میریزد
زلف سیه پر شکنت میریزد
ای سی ودو سالهٔ من آخر بنگر
کان سی و دو دُر از دهنت میریزد