عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۷
ای رفته و ما را به هلاک آورده
وان سرو بلند در مغاک آورده
بر خاک تو ماهتاب میتابد و تو
آن روی چو ماه را به خاک آورده
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۰
زین پس ناید ز دیدگانم دیدن
بی روی تو تیره شد جهانم دیدن
جایی که تو بودهای نگه مینکنم
من جای تو بی تو چون توانم دیدن
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۳
گل خندان شد ز گریهٔ ابر بهار
با ما بنشین یک نفس ای سیم عذار
بندیش که چون بسر شود ما را کار
بسیار به خاک ما فرو گریی زار
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۲
گفتم ای چشم خواب میباید برد
بویی ز دل خراب میباید برد
چندین مگری گفت در آتش غرقم
وین واقعه را به آب میباید برد
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۴
ای دل هر دم دست به خون نتوان برد
ور دل بردی ز غم کنون نتوان برد
وی دیده تو کم گری که چندینی آب
در هیچ زمین به پل برون نتوان برد
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۷
خونی که مرا در دل و جان اکنون هست
صد چندانم ز چشم چون جیحون هست
گر قصد کنی به خون من کشته شوی
کاینجا که منم هزاردریاخون هست
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۰
از شرم رخت سرخی گل میبشود
وز شور لبت تلخی مل میبشود
چون با تو به پل برون نمیشد آبم
خون میگریم اگر به پل مینشود
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۲
تا کی ریزم ز چشمِ خون پالا اشک
بالای سرم گذشت صد بالا اشک
دردی که ز تو در دلم آرام گرفت
پرداخته کی شود به صد دریا اشک
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۳
چون دردِ دلم تو میپسندی بسیار
تن در دادم به دردمندی بسیار
چون خنده همی آیدت از گریهٔ من
زان میگریم تا تو بخندی بسیار
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۴
تا جان دارم حلقِ من و خنجر تو
با جان چکنم گر نکنم در سر تو
میآیم و همچو ابر میریزم اشک
تا آب زنم به اشک خاک در تو
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۵
ای از رخ چون گلت گلابِ دیده
خار مژهٔ تو برده خوابِ دیده
چون آتش عشقت از دلم برخیزد
میننشیند مگر به آبِ دیده
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۶
چون چشم به یارِ سیم تن میافتد
خون در دل و چشم ممتحن میافتد
چون چشم نگه نداشتم خون شد دل
هر خون که فتد ز چشم من میافتد
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۷
تن خاک نشین چشم یار آمده گیر
جان بستهٔ بندِ انتظار آمده گیر
چون دیده ز خون دل کنارم پر کرد
دل نیز ز دیده بر کنار آمده گیر
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۹
چون شمع، ز بس سوز، خور و خوابم شد
و آرام و قرار دلِ پرتابم شد
از بس که ز دیده ریختم آب چو ابر
از دیده ز پیش مردمان آبم شد
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۰
تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت
سوز دل وآه آتشین باید داشت
بس سیل که خاست هر نفس چشمم را
آخر ز تو چشم این چنین باید داشت
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۲
زان روی که در روی تو چشمم نگریست
از گریهٔ من مردم چشمم بنزیست
جان بر سر آتش است و دل بر سر آب
از بس که دلم بسوخت و چشمم بگریست
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۳
آن ماه، مرا چو خاک در کوی افکند
و اندر طلب خودم به هر سوی افکند
زان است هزار قطره خون بر رویم
کان روز که رفت چشم بر روی افکند
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۵
روزی که دل شکسته پیش تو کشم
بر گلگونش نشسته پیش تو کشم
چون بر گلگون سوار شد یعنی اشک
پیش آی که تنگ بسته پیش تو کشم
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۸
شبرنگ خطت که رام افسونم بود
میتاخت به تک که تشنهٔ خونم بود
بر روی آمد، تو گویی از گرم روی
شبرنگ خط تو، اشک گلگونم بود
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۰
چون هر مویم نوحه گر آید بی تو
وز هر سویم ناله برآید بی تو
گلگون سرشکم که همی تازد تیز
ای بس که به روی می درآید بی تو