عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۷
دوش آمد و صبر از دلِ درویشم رفت
آرام زعقلِ حکمت اندیشم رفت
چون حیرت من بدید یک دم بنشست
درخوابِ خوشم کرد و خوش از پیشم رفت
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۱
دوش آمدو ره بر دل و جانم در بست
زنّار ز زلفِ دلستانم در بست
گفتم که ز زلفِ دلکشت بخروشم
برخاست و به یک شکر زبانم در بست
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۲
دوش آمد و گفت: حسن دنییست امشب
با هم بودن به عیش اولیست امشب
خورشید به شب گرفتهای در آغوش
شب خوش بادت اگر خوشت نیست امشب!
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۳
آن بت که دلم عاشقِ جانبازش بود
جان شیفتهٔ زلفِ سرافرازش بود
گفتم که چو آید برود صد نازش
دوش آمد و آنچه رفت هم نازش بود
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۴
دوش از درِ دل درآمد آن بینایی
گفتا که چه میکنی درین تنهایی
گفتم که زعشق تو شدم سودایی
سودائی خویش را چه میفرمایی
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۰
دی گفت: کجا شدی،‌چنین میباید
از دوست جدا شدی، چنین میباید
روزی دو ز بهرِ آنکه دور افتادی
بیگانه زما شدی، چنین میباید
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۱
دوشش دیدم چو زلف خود در تابی
میشد چو مرا بدید در غرقابی
گفتا که برِ تو خواهم آمد فردا
گفتم:‌اگر امشبم ببینی خوابی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱
چون روی تو در همه جهان روی کراست
بی روی تو یک مو سرِ جان روی کراست
خورشید ز خجلتِ رخت پشت بداد
میگشت به پهلو که چُنان روی کراست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲
بی موی تونیست موی کس موئی راست
بی روی تو روی دگران روی و ریاست
بی موی تو ای موی میان موی که دید
بی روی تو در روی زمین روی کراست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶
عشقت به هزار پادشاهی ارزد
وصلِ تو ز ماه تا به ماهی ارزد
آن را که رخی بود بدین زیبائی
انصاف بده که هرچه خواهی ارزد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷
ای زلفِ تو صد دامِ ستم افکنده
جانِ همه عاشقان به غم افکنده
هرجا که درین پرده وجودی مییافت
یک پرتو رویت به عدم افکنده
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۸
جانا غم عشقت دل و دینم نگذاشت
یک ذرّه گمانم و یقینم نگذاشت
گفتم که ز دستِ تو کنم بر سرْ خاک
خود عشقِ رخت فرا زمینم نگذاشت
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۹
زلف و رخِ تو که قصدِ جان دارندم
در هر نفسی کار به جان آرندم
از سایهٔ زلفِ تو رخت چون بینم
کز سایه به آفتاب نگذارندم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۰
ای روی چو آفتابِ تو پشت سیاه
بی پشتی تو مه ننهد روی به راه
از روی توآفتاب را پشت شکست
وز روی تو پشتِ دست میخاید ماه
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۱
ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی
با قد چو سرو و با رخ همچو مهی
مه چهره و سرو قد بسی هست ولیک
تابندهتر است ماه بر سروِ سهی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۲
چون ماه، به قطع، آب روی تو نداشت
یک ذرّه ز آفتاب روی تو نداشت
خورشید که جملهٔ جهان روشن از اوست
شد زرد از آنکه تابِ روی تو نداشت
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۴
ای گم شده درحسنِ تو هر دیدهوری
گوئی که ز حسنِ خود نداری خبری
خلقی به نظارهٔ تو میبینم مست
تو از چه نظاره میکنی در دگری
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۵
تا دیده بر آن عارضِ گلگون افتاد
چشمم ز سرشک چشمهٔ خون افتاد
هر راز که در پردهٔ دل پنهان بود
باخونِ جگر ز دیده بیرون افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۶
گر در همه عمر آرزوئیم بوَد
از وصلِ تو قدرِ سرِ موئیم بوَد
بی روی تو بر روی ازان میگریم
تا پیشِ تو بو که آب روئیم بوَد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۷
ای تُرک! دلم غاشیه بر دوش تو شد
جانم ز جهان واله و مدهوش تو شد
بر سیمِ بناگوش تو چون جملهٔ خلق،
در مینگرند، حلقه در گوش تو شد