عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۹
شب نیست که جان بی تو به لب می‌نرسد
روزی نه که در غصّه به شب می‌نرسد
زلفِ تو چنین دراز و من در عجبم
تا دست بدو از چه سبب می‌نرسد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۰
در زلف اگرچه جایگاهی سازی
با این دلِ سرگشته نمیپردازی
با تو سخنِ زلف تو مینتوان گفت
زیرا که ورا از پسِ پشت اندازی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۱
زان خط که به گردِ شکر آوردی تو
خوندلم و قفای خود خوردی تو
گفتم که مکن به دلبری زلفت کژ
دیدی که بتافتی و کژ کردی تو
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۶
هرکاو رخ تو بدید حیران ماند
وز لعل لب تو لب به دندان ماند
وانکس که سرِ زلفِ پریشانِ تو دید
کافر باشد اگر مسلمان ماند
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۸
دل در سر زلف چون توحسن افروزی
چون شمع دمی نمیزید بی سوزی
برکش سر زلفت که بلایی است سیاه
ترسم که به گرد تو درآید روزی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۰
چون چشمِ تو تیرِ غمزه محکم انداخت
هر لحظه هزار صید بر هم انداخت
چون زلف تو سر بستگی آغاز نهاد
سرگشتگیی در همه عالم انداخت
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۱
گفتی که اگر میطلبی تدبیری
هرچت باید بخواه بیتأخیری
زلفت خواهم ازانکه در میباید
دیوانگی مرا چنان زنجیری
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۲
دل روی بدان زلفِ سرافراز آورد
با هر شکن زلف تو صد راز آورد
روزی زسرِ زلفِ تو موئی سرتافت
سودای تواش موی کشان باز آورد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۳
گه لعلِ تو از قند دلم خواهد تافت
گه زلفِ تو از بند دلم خواهد تافت
از زلفِ درازِ تو دلم میتابد
تابش در ده چند دلم خواهد تافت
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۵
در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است
هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است
مینتوان گفت وصفِ زلفت چون است
باری ز حساب عقل ما بیرون است
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۶
ای بیخبر از رنج و گرفتاری من
شادم که تو خوشدلی به غمخواری من
تا غمزه به خونِ دلِ من بگشادی
در زلف تو بسته است نگونساری من
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۷
گر کشته شوم کشته به نامِ تو شوم
ور بندهٔ کس شوم غلام تو شوم
چون دست به دامِ زلفِ تو مینرسد
هم آن بهتر که صیدِ دامِ تو شوم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۹
تا زلفِ زره ورت به هم تافته شد
گوئی که هزار نافه بشکافته شد
زنجیرِ سرِ طرهٔ مشکین رنگت
از تابشِ خورشید رخت تافته شد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۰
تا در سرِ زلفت خم و تاب افکندی
این سوخته را دل به عذاب افکندی
از زلفِ سیاهِ تو جهان تیره از آنست
کان زلفِ سیه بر آفتاب افکندی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۱
چون مشکِ خط تو سایه ور میافتد
خورشید به زیرِ سایه درمیافتد
زیبندهترست موی و بالا باری
کان موی به بالای تو برمیافتد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۳
ای پردهٔ دل پرده نوازت بوده
جان هم نَفَسِ پردهٔ رازت بوده
من چون سرِ زلفِ تو به خاک افتاده
دست آویزم زلفِ درازت بوده
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۴
بیچاره دلِ من که غمِ جانش نیست
در درد بسوخت و هیچ درمانش نیست
گفتم که سرِ زلفِ تو دستش گیرد
در پای فکندی که سر آنش نیست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۵
گر لعلِ لبِ تو دَرِّ شهوارم داد
زلف تو ز پی شکست بسیارم داد
با لعلِ لبِ تو کارِ ما چون زر بود
زلفت به ستیزه تاب در کارم داد
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱
هر روز سرِ زلفِ تو کاری نهدم
در حلقهٔ خویش باکناری نهدم
چشم تو که خارِ مژه در جان شکند
هر لحظه ز مژگانِ تو خاری نهدم
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۲
لعلت به صواب هیچ کس دم نزند
رای شکری با همه عالم نزند
وین نادرهتر که چشم تو از شوخی
صد تیر زند که چشم بر هم نزند