عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۵ - در مدح سید سادات
با خاک در تو آشنایی
خوشتر ز هزار پادشایی
دیده رخ راز مه ببیند
بر عارض تو ز روشنایی
از نکتهٔ طوطی لب تو
سیمرغ گزید پارسایی
جایی که زلب حیات بخشی
عیسی بود از در گدایی
مهر تو و سینهٔ چو من کس
طاوس و سرای روستایی
در خدمت عشق تست ما را
دل عاریتی و جان بهایی
بردی ز پری و آدمی هوش
یک راه بگوی تا کرایی
در خانهٔ صبر فرقت تو
افکند هزار بی‌نوایی
در دعوی حسن خود سخن‌گوی
تا ماه دهد بر آن گوایی
از کوی چو آفتاب از کوه
در خدمت تاج دین برآیی
صورتگر عز پناه دولت
معبرده دولت علایی
آن جان خرد که مر خرد را
با طاعت اوست آشنایی
در نسبت آن شرف توان دید
چون فضل خدای در خدایی
نه چرخ گرفت و هفت اختر
یک فکرت او به تیزپایی
ای دیدهٔ ناظر نبوت
در ذات تو دیده مصطفایی
چون روی خلقت نخواندت عقل
شاید که ز پشت مرتضایی
خود عقل ترا کمال هرگز
داند که ز جاه تا کجایی
پیش در تو قبول کرده
پیشانی سدره خاک پایی
مرغ دل جبرئیل گیرد
در مدحت تو سخن سرایی
اولاد بزرگ مرتضا را
یارب چه بزرگ پیشوایی
کبر تو کم است و کبریا بیش
از کبر نه‌ای ز کبریایی
آن روز که عمر در غم مرگ
معزول بود ز خوش لقایی
نیلوفر تیغ چشمها را
چون لاله کند به کم بقایی
از نسبت فعل سایه گیرد
در صدمت صور صوت نایی
از ساغر خوف تشنهٔ جنگ
سیراب شود ز بی‌رجایی
جانهای مبارزان ز تنها
بینند ز تیغ تو جدایی
این خاطر من ز غیبت تو
محروم ز پادشا ستایی
دل در غم خدمت تو یک دم
نایافته از عنا رهایی
تا آمد مرگ جان غمگین
گشته ز هوای تو هوایی
زنهار مرا مگو که رو رو
تو در خور شهر و بوریایی
در غیبت تو خوش است ما را
آن به که بدین طرف نیایی
آخر به طریق لطف یکبار
بنویس که خیز چند پایی
در خدمت دیگران چه کوشی
چون بندهٔ خاندان مایی
در جستن کرده گرد عالم
گردنده چو سنگ آسیایی
در شکر علاء دین و دولت
پیوسته چرا شکر نخایی
از حضرت ما که روی کونست
دوری ز چه روی می‌نمایی
تا فائدهٔ نبات یابند
اشکال زمینی و سمایی
حکم تو گسسته باد یارب
ار علت چونی و چرایی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶ - در موعظه
هرکه سعی بد کند در حق خلق
همچو سعی خویش بد بیند جزا
همچنین فرمود ایزد در نبی
لیس للانسان الا ما سعی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶۷ - در شکایت و طلب احسان از مخدوم
ای خداوندی کز غایت احسان و سخا
ابر در جنب کفت باطل و دریا زورست
جود و بخل از کف تو هر دو مخنث شده‌اند
مگرش طبع سقنقور و دم کافورست
بنده را خدمت پیوستهٔ ده ساله مگیر
کز قرابات نفور و ز وطن مهجورست
ده قصیده است و چهل قطعه همه مدحت تو
که به اطراف جهان منتشر و مشهورست
با چنین سابقه کس را به چنین روز که دید
کز غم راتبه روزش چو شب دیجورست
سعی کن سعی که در باب چنین خدمتگار
سعی تو اندک و بسیار همه مشکورست
بر سرش سایه فکن هین که در افواه افتاد
که ز تقصیر فلان کار فلان بی‌نورست
اندرین شدت گرما که ز تاثیر تموز
بانگ جزد از تف خورشید چو نفخ صورست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۵ - در فضیلت عقل و شرف انسان به خرد
برترین مایه مرد را عقلست
بهرین پایه مرد رد تقویست
بر جمادات فضل آدمیان
هیچ بیرون از این دو معنی نیست
چون از این هر دو مرد خالی ماند
آدمی و بهیمه هر دو یکیست
کافران را که آدمی نسبند
نص بل هم اضل از این معنیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۸
شکلی نهاده‌اند حکیمان روزگار
اعداد آن به رمز بخواهم همی نوشت
جشن عرب به سال درو اختران چرخ
نقش مهین کعب ببین این نکو سرشت
میعاد وضع حمل و نماز و خدای عرش
یاران مصطفی و طلاق و در بهشت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۱ - مخدوم حکیم را در سرای خاص جای داد در شکر آن گوید
ای مقر عز تو از خرمی دارالقرار
دایم از اقبال چون دارالقرار آباد باد
آن مکان کز تو فلک قدر و زمین بسطت شده است
در نهاد خود فلک سقف و زمین بنیاد باد
گفته‌ای از روی آزادی نزولی کن درو
جاودان جانت ز بند حادثات آزاد باد
وانکه گفتی طبع ما را شاد گردان گاهگاه
گاه و بی‌گاهت دل صافی و طبع شاد باد
پایهٔ شعر از عذوبت برده‌ای بر آسمان
آشمان را کمترین شاگرد تو استاد باد
باد شهرت را که دارد نسبت از باد بهشت
بر سر از تشویر طبعت خاک و در کف باد باد
کمترین بندگان از بندگان خاص تو
ای خداوندیت عام از بندگانت یاد باد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۵ - در هجا
آن خداوندی که سال و ماه را
تکیه بر اجزای روز و شب نهاد
مر موالید جهان را سیزده
اصل و فرع و منشاء و مطلب نهاد
چار سفلی را از آن ام نام کرد
نام آن نه علویان را آب نهاد
هرچه از عالم بخیلی جمع کرد
یک مکان‌شان مطعم و مشرب نهاد
آن بخیل آباد ممسک خانه را
روز فطرت نام او نخشب نهاد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۴ - در عارضهٔ خاتون عصمةالدین رضیةالملوک
گر خداوند عصمةالدین را
عارضه رنجه داشت روزی چند
آن بدان از بد ستارهٔ نحس
یا جفای سپهر بد پیوند
دولتی داشت بس به غایت تیز
چون قضا قادر و چو چرخ بلند
بخت بیدار مهربانش گفت
که بود در کمال بیم گزند
دفع چشم بد جهانی را
همچنین نرم نرم و خنداخند
داشت از روی مصلحت دو سه روز
دل او را که شاد باد نژند
ور تو کفارتی نهی آنرا
من نباشم بدان سخن خرسند
کادمیزاده‌ای که بی‌گنه است
کی به کفار تست حاجتمند
وانکه معصوم هست دست گناه
پای او را نیارد اندر بند
معصیت را به عالم عصمت
وهم هم درنیاورد به کمند
پس چه کفارت این چه کفر بود
یا چه بیهوده باشد و ترفند
لفظ کفارت ای سلیم القلب
بپذیر از من مسلمان پند
هیچ معصوم را چو نپسندی
عصمت صرف را مکن به پسند
ای ز آباء و امهات وجود
چون تو هرگز نزاده یک فرزند
به خدایی که نیست مانندش
گرچه مستغنیم از این سوگند
که ز انصاف روزگار امروز
همه چیزیت هست جز مانند
وانکه در عرضگاه کون و فساد
چرخ را نیست هیچ خویشاوند
نظم پروین نداد کاری را
تا به شکل بنات نپراکند
گر نگاری نگاشت باز بشست
ور نهالی نشاند باز بکند
باری از طوبی تو طوبی لک
سالها رفت و بر گلی نفکند
روزگارت جگر نخواهد داد
خصم گو روز و شب جگر می‌رند
گر گشاید زمانه ور بندد
دل به جز در خدای هیچ مبند
پایت اندر رکاب تاییدست
درنیتفی از این سیاه و سمند
تو که در حفظ ایزدی چه کنی
حرز و تعویذ اهل جند و خجند
حرف و صوت ار قضا بگرداند
مرحبا زند و حبذا پازند
از که کرد آتش حوادث دور
در سرای سپنج دود سپند
تا که در نطع دهر در بازیست
رخ بهرام و اسب مار اسفند
باد فرزین عز و عمرت را
از پیاده دوام فرزین بند
شخص و دینت ودیعت ایزد
بی‌نیاز از طبیب و دانشمند
عدد سالهای مدت تو
همچو تاریخ پانصد و چل و اند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۵ - در تهنیت منصب گوید
احکام دین چو از شرف‌الدین شرف گرفت
آنرا عنایت ازلی تقویت کند
آن کاملست او که نماند جهان جهل
گر علم را به کلک و نظر تربیت کند
از رای اوست تابش خورشید عاریت
مه زان به طبع تابش ازو عاریت کند
هردم ز غایت و رعش کاتب یمینش
همسایه را به عزل همی تعزیت کند
نشگفت اگر به قوت فتویش بعد از این
باگرگ میش کشته لجاح دیت کند
هان تا به منصبش نکنی تهنیت که دین
خود را به منصب شرف تهنیت کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۹ - در تقاضا
ای به اقلیم کبریای تو در
آسمان شحنه آفتاب عسس
چند گویی چه خورده‌ای به وثاق
تو بدانی اگر نداند کس
چه خورم خون پنج و شش روزان
نپزد مطبخم جز که هوس
به خدایی که مجمل روزی
به تفاصیل او رساند و بس
که زمین و هوای خانهٔ من
نه همی مور بیند و نه مگس
هین که اسباب زندگیم امروز
هیچ معلوم نیست جز که نفس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۹ - مطایبه
چو غزنینی به محشر زنده گردد
بسنجد طاعتش ایزد به میزان
کم آید طاعتش گوید خدایا
ترازو چشمه دارد سر بگردان
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۴ - در مدح
ای جوان بخت پیر ملت و ملک
صدر دنیا امین دولت و دین
ای چهل سال نام و کنیت تو
بوده نقش نگین دولت و دین
چیست دانی محمد یوسف
علم آستین دولت و دین
خاتم و خامهٔ تواند هنوز
در یسار و یمین دولت و دین
تخم ذکر جمیل کاشته‌ای
سالها در زمین دولت و دین
داغ نام نکو نهادستی
عمرها بر سرین دولت و دین
دیده در عزم تو قضا پیدا
هم شک و هم یقین دولت و دین
کرده در حزم تو قدر پنهان
همه غث و سمین دولت و دین
نظر صائب ترا گوید
آسمان پیش‌بین دولت و دین
قلم منصف ترا خواند
چرخ حبل متین دولت و دین
چشم زخم قران کجا بیند
تا تو باشی قرین دولت و دین
راستی به ترا توان گفتن
خواجهٔ راستن دولت و دین
از تو معمور بود چندین گاه
حصنهای حصین دولت و دین
بی‌تو دیدی که از پی یک سهو
چون قفا شد جبین دولت و دین
تا قیامت چو باز دوخته چشم
مانده شیر عرین و دولت و دین
دیر مان ای به گونه گونه شرف
اختیار و گزین دولت و دین
تا کس از آفرین سخن گوید
بر تو باد آفرین دولت و دین
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۶
ای گوهر تو اصل طفیل آدم
وی ذات تو معنی و عبارت عالم
تا حکم کفت نکرد روزی‌ده خلق
وز خلقت آدمی نیاورد شکم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۶
گر عقل عزیز را به فرمان شومی
ناریخته آبم از پی نان شومی
زین قصهٔ دیرباز چون البقره
هم با سر درس آل عمران شومی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷
هر کس که ز کبر و عجب باری دارد
از عالم معرفت کناری دارد
و آن کو به قبول خلق خرسند شود
مشنو تو که: با خدای کاری دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
از ذکر بسی نور فزاید مه را
در راه حقیقت آورد گمره را
هر صبح و نماز شام ورد خود ساز
این گفتن لا اله الا الله را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب
بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب
چون عاقبت کار اجل خواهد بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷
ای طالب اگر ترا سر این راهست
واندر سر تو هوای این درگاهست
مفتاح فتوح اهل حق دانی چیست
خوش گفتن لا اله الا الله است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۴
بیرون ز تن و جان و روان درویش است
برتر ز زمین و آسمان درویش است
مقصود خدا نبود بس خلق جهان
مقصود خدا از این جهان درویش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۶
در صورت تست آنچه معنا همه اوست
در معنی تست آنچه دعوا همه اوست
در کون و فساد چون عجب بنهادند
نوری که صلاح دین و دنیا همه اوست