عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۰
امشب به صفت شمع دلفروزم من
میگریم و میخندم و میسوزم من
ای صبح بدم که عمر شب خوش کندم
زیرا که چو شمع زنده تا روزم من
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۱
خورشید ز سوزِ من سراسیمه بسوخت
مه را ز طنابِ آه من خیمه بسوخت
چون شمع تنم بماند دانی که چه بود
یک نیمه در اشک رفت و یک نیمه بسوخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۵
شمعم که خوشی میان سوزم بکُشند
گر بهتر و گر بتر فروزم بکُشند
گر شمع نیم چرا به هر جمع مرا
شب میسوزند تا به روزم بکُشند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۸
گر هست دلت سوختهٔ جان افروز
از شمع میانِ سوختن عشق آموز
شبهای دراز ماهتابی چون روز
چون شمع نخفت میگری و میسوز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۹
ای آن که دل زندهٔ تو مُرد از تو
ناخورده ز صافِ عشق یک دُرد از تو
عمری است که علمِ شمع میآموزی
چه سود که پروانه سبق بُرد از تو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۸
از آه دلم کام و زبان میسوزد
چه کام و زبان همه جهان میسوزد
ای شمع! اگر بسوزدت تن سهل است
زیرا که مرا جملهٔ جان میسوزد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۶
ماتم زدهٔ تو جانِ سرگشتهٔ ماست
غرقه شدهٔ تو دلِ آغشتهٔ ماست
چون شمع به سوزِ رشتهٔ جان سوزم
دردِ دل و سوزِ عشق سررشتهٔ ماست
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۷
روی تو که عقل ازو خجل میآید
ماهی است که بس مهر گسل میآید
دور از رویت چو شمع ازان میسوزم
کز شمعِ رخت سوز به دل میآید
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۹
تا از سر‍ زلفت خبرم میماند
جان بر لب و خون برجگرم میماند
من شمعِ توام که در هوای رخ تو
در سوخت تنم تا اثرم میماند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۱
بر بوی وصال میدویدم همه سال
گفتی بنشانمت ازین کار محال
جانا منِ برخاسته دل شمع توام
گر بنشانی مرا بمیرم در حال
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۲
پیوسته کتاب هجر میخواهم خواند
بر بوی وصال اشک میخواهم راند
کارِ من سرگشته چو شمع افتادست
میخواهم سوخت تا که میخواهم ماند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۳
در اشک خود از فرقت آن یار که بود
غرقه شدم از گریهٔ بسیار که بود
چون کار من سوخته دل سوختن است
با سر بردم چو شمع هر کار که بود
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۴
گفتم:‌جانا! عهد و قرارت این است
مینشمریم هیچ، شمارت این است
گفتا که تو شمعی همه شب زار بسوز
چون روز درآید همه کارت این است
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۶
دی میگفتم دستِ من و دامنِ او
چون خونِ من او بریخت در گردنِ او
پروانه به پای شمع از آن افتادست
تا شمع به اشکِ خود بشوید تنِ او
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۳۶
شمع آمد زار زار و میگفت به راز
حال من و آتش است با سوز و گداز
من کرده به درد گریهٔ تلخ آغاز
برّیده ز من یار به شیرینی باز
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵۶
شمع آمد و گفت: یارِ من خواهد بود
پروانه که جان سپارِ من خواهد بود
اول چو بشویمش به اشکی که مراست
آخر لحدش کنارِ من خواهد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۹۶
شمع آمد و گفت: گه دلم مُرده شود
گه در سوزم عمر به سر بُرده شود
چون در دهن آب گرمم آید بیدوست
بر روی ز باد سردم افسُرده شود
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۵
پروانه به شمع گفت: یارم باشی
گفتا که اگر کشتهٔ زارم باشی
دَرْ رو به میان آتش و پاک بسوز
گر میخواهی که در کنارم باشی
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۶
پروانه به شمع گفت: من بیش از تو
خون میگریم به درد بر خویش از تو
چون تو سر زندگی نداری اینجا
در پای تو مُردم و شدم پیش از تو
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۷
پروانه به شمع گفت: چون خوش افتاد
حالی که مرا با چو تو سرکش افتاد
گویند که در سوخته افتد آتش
این سوختهٔ تو چون در آتش افتاد