عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۳
ای سراسیمه قهر تو سپهر دوار
گرنه طاقی، ز چه نه طاق فلک رای مدار؟
توامان وار کنی جمع به هم آتش و آب
شاهد حال بود فی الشجر الاخضر نار
هست با حکم تو آسان تر هر کار که هست
حل هر عقده که باشد بر عالم دشوار
پرتو مهرت اگر شعله به گلشن نزدی
مرغ کی از پی گل زار شدی در گلزار
عرش عکسی بود از عشر بحار کرمت
یا حباب است از آن قلزم نایاب کنار
فهم در کنه تو دخلی نکند گر به مثل
مور مساحی افلاک کند در چه تار
نیست محرم به شبستان جلالت اذهان
نبرد ره به دبستان کمالت افکار
طایر فکر ابد در طلب معرفتت
گر سوی عالم بالا بپرد آخر کار
نشود نیم جو از ساحت قدست آگاه
گر دو صد جای کند بند ز چیستی منقار
طرفه تر اینکه چو جانی به بدنها نزدیک
بلکه نزدیک تر از بینش چشم از ابصار
لیک اگر بوم ز خورشید نداری بهری
نیست چیزی بجز از ضعف خودش مانع بار
خالد ای غرقه گرداب هوس زار بنال
پیش ارباب کرم سود دهد ناله زار
گرنه طاقی، ز چه نه طاق فلک رای مدار؟
توامان وار کنی جمع به هم آتش و آب
شاهد حال بود فی الشجر الاخضر نار
هست با حکم تو آسان تر هر کار که هست
حل هر عقده که باشد بر عالم دشوار
پرتو مهرت اگر شعله به گلشن نزدی
مرغ کی از پی گل زار شدی در گلزار
عرش عکسی بود از عشر بحار کرمت
یا حباب است از آن قلزم نایاب کنار
فهم در کنه تو دخلی نکند گر به مثل
مور مساحی افلاک کند در چه تار
نیست محرم به شبستان جلالت اذهان
نبرد ره به دبستان کمالت افکار
طایر فکر ابد در طلب معرفتت
گر سوی عالم بالا بپرد آخر کار
نشود نیم جو از ساحت قدست آگاه
گر دو صد جای کند بند ز چیستی منقار
طرفه تر اینکه چو جانی به بدنها نزدیک
بلکه نزدیک تر از بینش چشم از ابصار
لیک اگر بوم ز خورشید نداری بهری
نیست چیزی بجز از ضعف خودش مانع بار
خالد ای غرقه گرداب هوس زار بنال
پیش ارباب کرم سود دهد ناله زار
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۴
دوشم خرد به طعنه بگفت ای تباه کار
نیکو شدی ز فعل بد خویش شرمسار
بگداخت از خجالتم از بس که یاد کرد
نا اهلی من و نعم و لطف شهریار
تا صبح درمیان من و او نبرد بود
او سرزنش نمود مرا و من اعتذار
گفتم که اختیار به دستم نبود، گفت
در شرع چون رواست کنی نفی اختیار؟
گفتم که بیم قصد سرم بود، گفت رو
از بیم سر چکونه کند زله مردکار
گفتم که سرنوشت ازل بود، گفت هان
گر عذر این بود ، نبود کس گناهکار
گفتم علاج نیست قضای خدای را
گفتا بلی، ولیک توئی جای عیب و عار
آخر به لابه گفتمش ای عقل خرده بین
تدبیر چیست؟ چون نبود را اعتذار؟
گفتا بگو مقصرم و معترف به جرم
درمانده از خجالت و مهبوت و شرمسار
دارم گناه پر خطر ولیک کرده ام
توبه از آن گناه هزاران هزار باد
هر روز بندگان خدا گر هزار جرم
ورزند ، محو می شود از توبه آن هزار
شاهان به روزگار چو ظلی الهی اند
باید کنند پیروی لطف کردگار
دانم بزرگی گنه خویش را، ولی
نسبت به عفو شاه جهان نیست درشمار
داب شهنشهان همه عفو است و مغفرت
ورنه، کسی خلاص نگشتی به روزگار
پرورده عنایت خود را ز مکرمت
زین یک گناه عفو کن ای شاه نامدار
گویند چون ز آب بود پرورش پذیر
او را از آن فرو نبرد آب خوشگوار
ز مکرمت رجای افندی و میر را
نسبت به این مقصر مجرم قبول دار
تا آسمان به پرتو خورشید روشن است
تا می چکد به صحن زمین ابر نوبهار
خضرا به نور معدلتت باد مستنیر
غبرا ز ابر مکرمتت باد سبزه زار
نیکو شدی ز فعل بد خویش شرمسار
بگداخت از خجالتم از بس که یاد کرد
نا اهلی من و نعم و لطف شهریار
تا صبح درمیان من و او نبرد بود
او سرزنش نمود مرا و من اعتذار
گفتم که اختیار به دستم نبود، گفت
در شرع چون رواست کنی نفی اختیار؟
گفتم که بیم قصد سرم بود، گفت رو
از بیم سر چکونه کند زله مردکار
گفتم که سرنوشت ازل بود، گفت هان
گر عذر این بود ، نبود کس گناهکار
گفتم علاج نیست قضای خدای را
گفتا بلی، ولیک توئی جای عیب و عار
آخر به لابه گفتمش ای عقل خرده بین
تدبیر چیست؟ چون نبود را اعتذار؟
گفتا بگو مقصرم و معترف به جرم
درمانده از خجالت و مهبوت و شرمسار
دارم گناه پر خطر ولیک کرده ام
توبه از آن گناه هزاران هزار باد
هر روز بندگان خدا گر هزار جرم
ورزند ، محو می شود از توبه آن هزار
شاهان به روزگار چو ظلی الهی اند
باید کنند پیروی لطف کردگار
دانم بزرگی گنه خویش را، ولی
نسبت به عفو شاه جهان نیست درشمار
داب شهنشهان همه عفو است و مغفرت
ورنه، کسی خلاص نگشتی به روزگار
پرورده عنایت خود را ز مکرمت
زین یک گناه عفو کن ای شاه نامدار
گویند چون ز آب بود پرورش پذیر
او را از آن فرو نبرد آب خوشگوار
ز مکرمت رجای افندی و میر را
نسبت به این مقصر مجرم قبول دار
تا آسمان به پرتو خورشید روشن است
تا می چکد به صحن زمین ابر نوبهار
خضرا به نور معدلتت باد مستنیر
غبرا ز ابر مکرمتت باد سبزه زار
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۶
نبی صدیق و سلمان، قاسم است و جعفر و طیفور
که بعد از بوالحسن شد بوعلی و یوسفش گنجور
ز عبدالخالق آمد عارف و محمود را بهره
کز ایشان شد شد دیار ماوراءالنهر کوه طور
علی، بابا، کلال و نقشبند است و علاءالدین
پس از یعقوب چرخی، خواجه احرار شد مشهور
محمد زاهد و درویش محمد، خواجگی، باقی
مجدد، عروه الوثقی و سیف الدین و سید نور
حبیب الله مظهر، شاه عبدالله، پیر ما
از ینها رشک صبح عید شد ما را شب دیجور
که بعد از بوالحسن شد بوعلی و یوسفش گنجور
ز عبدالخالق آمد عارف و محمود را بهره
کز ایشان شد شد دیار ماوراءالنهر کوه طور
علی، بابا، کلال و نقشبند است و علاءالدین
پس از یعقوب چرخی، خواجه احرار شد مشهور
محمد زاهد و درویش محمد، خواجگی، باقی
مجدد، عروه الوثقی و سیف الدین و سید نور
حبیب الله مظهر، شاه عبدالله، پیر ما
از ینها رشک صبح عید شد ما را شب دیجور
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۹ (هنگام عزیمت از مدینه و وداع با سرور کاینات)
ای جلوگاه ایزد دادار الوداع
ای قبله گاه احمد مختار الوداع
ای شافع گروه گنهکار روز حشر
وی واضع شکوه ستمکار الوداع
ای مخزن جواهر الطاف کردگار
وی مکمن ذخایر ابرار الوداع
ای آشیان طایر ارواح اصفیا
وی آستان حضرت دلدار الوداع
ای معبد گروه اوالوالعزم انبیا
وی مقصد مهاجر و انصار الوداع
ای مطلع کواکب انوار ایزدی
وی منبع لطایف اسرار الوداع
خالد چو دیر آمدی و زود می روی
با شادی کم و غم بسیار الوداع
ای قبله گاه احمد مختار الوداع
ای شافع گروه گنهکار روز حشر
وی واضع شکوه ستمکار الوداع
ای مخزن جواهر الطاف کردگار
وی مکمن ذخایر ابرار الوداع
ای آشیان طایر ارواح اصفیا
وی آستان حضرت دلدار الوداع
ای معبد گروه اوالوالعزم انبیا
وی مقصد مهاجر و انصار الوداع
ای مطلع کواکب انوار ایزدی
وی منبع لطایف اسرار الوداع
خالد چو دیر آمدی و زود می روی
با شادی کم و غم بسیار الوداع
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۰
از روم تا به هند گرفتیم جان به کف
بهر نثار مرقد شه بوعلی شرف
بر وی قسم به جان عزیز مبارزش
کاندر وفاش کرد جوانی خود تلف
هست این غلام را به درش حاجت عظیم
لطفی کنند و باز رهانندش از اسف
باشد در آستانش امید شفاعتی
در حضرتی که یافت ازو هند صد شرف
یمضی علی الصلاح من العمر مابقی
یاوی الی الفلاح من الذنب ماسلف
شاهی به چشم خشم به بحر اربنگرد گهی
بر روی آفتاب شمارد دو صد کلف
نسبت به اعتناش خزف بهتر از گهر
با قوت غناش گهر کمتر از خزف
در چشم اهل دیده، مسماش همچو اسم
آئینه ایست عکس نمای شه نجف
خالد خموش، هر چه تو گوئی به طرز شعر
بی دولتان مبالغه دانندش و صلف
بهر نثار مرقد شه بوعلی شرف
بر وی قسم به جان عزیز مبارزش
کاندر وفاش کرد جوانی خود تلف
هست این غلام را به درش حاجت عظیم
لطفی کنند و باز رهانندش از اسف
باشد در آستانش امید شفاعتی
در حضرتی که یافت ازو هند صد شرف
یمضی علی الصلاح من العمر مابقی
یاوی الی الفلاح من الذنب ماسلف
شاهی به چشم خشم به بحر اربنگرد گهی
بر روی آفتاب شمارد دو صد کلف
نسبت به اعتناش خزف بهتر از گهر
با قوت غناش گهر کمتر از خزف
در چشم اهل دیده، مسماش همچو اسم
آئینه ایست عکس نمای شه نجف
خالد خموش، هر چه تو گوئی به طرز شعر
بی دولتان مبالغه دانندش و صلف
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۳
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۴ (هنگام ترک مشهد مقدس و وداع با حضرت رضا علیه السلام)
خالد بیا و عزم سفر زین مقام کن
بر روضه رضا به دل و جان سلام کن
از گفتگوی خام روافض دلم گرفت
بر بند بار و قطع سخنهای خام کن
بدعت سرای طوس نه جای اقامت است
برخیز و روی دل به در پیر جام کن
از خاک قندهار و هری نیز درگذر
مقصود دل چو خاص بود ترک عام کن
وز شام و مکه ات گره از کار وا نشد
من بعد صبح را به ره هند شام کن
خود را به خاک پای غلام علی فکن
محو هوای روضه دارالسلام کن
در کار خواجگی همه عمرم به باد رفت
خود را دمی به خدمت آن شه غلام کن
خالد چو هیچکس به سخن مرد ره نشد
بگذر ز هر چه هست و سخن را تمام کن
بر روضه رضا به دل و جان سلام کن
از گفتگوی خام روافض دلم گرفت
بر بند بار و قطع سخنهای خام کن
بدعت سرای طوس نه جای اقامت است
برخیز و روی دل به در پیر جام کن
از خاک قندهار و هری نیز درگذر
مقصود دل چو خاص بود ترک عام کن
وز شام و مکه ات گره از کار وا نشد
من بعد صبح را به ره هند شام کن
خود را به خاک پای غلام علی فکن
محو هوای روضه دارالسلام کن
در کار خواجگی همه عمرم به باد رفت
خود را دمی به خدمت آن شه غلام کن
خالد چو هیچکس به سخن مرد ره نشد
بگذر ز هر چه هست و سخن را تمام کن
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۵ (ماده تاریخ در سوگ میرعثمان)
داد از این گردون دون، فریاد ازین
نیست جز مردان حق را در کمین
بحر احسان، کوه عرفان، کان جود
فخر دوران، ناصب اعلام دین
میرعثمان آنکه رای روشنش
بود نظم ملک را حیل المتین
گشت جانش تیر قدرت را هدف
باد بر وی رحمت از جان آفرین
ماه ذی الحجه بد بیست و یکم
رخش همت کرد در یکشنبه زین
رخت بیرون برد از این دنیای دون
خیمه برافراشت در خلد برین
شد ز صهبای شهادت جرعه نوش
گشت با همنام پیشینش قرین
خاک بر فرق فقیران کرد و رفت
خاطر خوشنود عالم شد حزین
بسکه گرد غم بجنبید از جهان
کس نداند آسمان را از زمین
زاریش را شب همه شب تا سحر
دیده ها بگشاده چرخ هشتمین
از پی تاریخ سالش گفت دل
باد صد باره به مرگش آفرین
نیست جز مردان حق را در کمین
بحر احسان، کوه عرفان، کان جود
فخر دوران، ناصب اعلام دین
میرعثمان آنکه رای روشنش
بود نظم ملک را حیل المتین
گشت جانش تیر قدرت را هدف
باد بر وی رحمت از جان آفرین
ماه ذی الحجه بد بیست و یکم
رخش همت کرد در یکشنبه زین
رخت بیرون برد از این دنیای دون
خیمه برافراشت در خلد برین
شد ز صهبای شهادت جرعه نوش
گشت با همنام پیشینش قرین
خاک بر فرق فقیران کرد و رفت
خاطر خوشنود عالم شد حزین
بسکه گرد غم بجنبید از جهان
کس نداند آسمان را از زمین
زاریش را شب همه شب تا سحر
دیده ها بگشاده چرخ هشتمین
از پی تاریخ سالش گفت دل
باد صد باره به مرگش آفرین
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۱
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۵
مولانا خالد نقشبندی : مثنویات
مناجات
خداوندا به حق اسم اعظم
به نور دیده اولاد آدم
به سوز سینه صدیق اکبر
به سلمان و به قاسم بار دیگر
با شاه صفدر کرار، حیدر
که از نیروش واشد باب خیبر
نبد فصلی به روز کاروزارش
ز عزرائیل و ضرب ذوالفقارش
به آن سرو گلستان نبوت
به آن شمع شبستان فتوت
حسن کز محض لطف و خیرخواهی
فرود آمد ز تخت پادشاهی
به آن نوباوه باغ رسالت
به آن یکتای میدان بسالت
حسین آن سرور جمع سعیدان
سپهسالار افواج شهیدان
به آن چشم چراغ اهل بینش
که بر وی بد مدار آفرینش
علی بن الحسین آن زین عباد
که بد از غیر ذات بخت آزاد
به آن کان صفا و منبع نور
که بود اندر قباب عز مستور
محمد باقر آن کوه مفاخر
که از تحریریش گفتند باقر
به حق مجمع البحرین انوار
که شد او را ز صدیق و علی یار
امام صادق و مصدوق، جعفر
که این دو منصب او را شد میسر
به حق جمله اهل بیت اطهار
کلان و خرد و مرد و زن به یکبار
که هر یک کشتی بحر یقین اند
چو کشتی لنگر روی زمین اند
بدان سر مست صهبای محبت
کا بد غواص دریای محبت
رئیس عشقبازان قطب بسطام
که در این ره نزد چون وی کسی گام
به شرب بوالحسن از جام عشقت
که بد شایسته اقدام عشقت
به حق بو علی آن قطب فایق
به خواجه یوسف آن غوث الخلایق
به عبدالخالق آن البرز تمکین
امام پیشوایان ره دین
که پا ننهاد آن فرخنده اختر
بجز اندر قدمگاه پیمبر
به حق خواجه عارف کان معنی
به محمود آن شه انجیر فغنی
به تمکین عزیز آن پیر نساج
که بر چرخ برین سود از شرف تاج
به حق خواجه بابا سماسی
به آن خورشید برج حق شناسی
امیر سید کلال آن پیر کامل
که فکر غیر نگذشتیش بر دل
به حق پیر پیران بخارا
کزو شد سنگ خارا زر سارا
بهاالدین و الدنیا محمد
که این راه هدی زو شد ممهد
به بی نقشی چو کردی سر بلندش
نهادی نام شاه نقشبندش
ز بس کز وی گره از کار واشد
خطابش خواجه مشکل گشا شد
به قطب حق علاء الدین عطار
که از عالم گشادی قفل اسرار
به آن پیری که نقش آمد مقامش
از آن یعقوب چرخی گشت نامش
به حق آبروی پیر احرار
کزو زیب دگر بگرفت این کار
چه گویم من ز وصف آن گرامی؟
در وصفش چنین سفته است جامی
مقام خواجه برتر از گمان است
برون از حد تقریر و بیان است
دلش بحری است ز اسرار الهی
ازو یک قطره از مه تا به ماهی
به خواجه زاهد آن پیر صفا کیش
به جانبازی مولانای درویش
به حق خواجگی کاندر بدایت
نمودی درج اسرار نهایت
به آن مهر سپهر ارجمندی
ختام خواجگان نقشبندی
که صهبای محبت راست ساقی
در دریای عرفان خواجه باقی
به آن سیار سیر بی نهایت
به آن سرهنگ ارباب درایت
به آن ینبوع اسرار نهانی
که کس او را نمی داند، تو دانی
به آن دریای زخار معانی
به آن شهباز اوج لامکانی
به نور دیده فاروق احمد
کزو شرع محمد شد مجدد
ز نورش شد سواد هند روشن
وزو سرهند شد وادی ایمن
چراغ محفل باریک بینان
سپهسالار فوج پاک دینان
نسنجد هر که داند ارتقایش
نگاه هیچکس از نقش پایش
به هر دو دیده آن غوث قیوم
سعید عروه الوثقای معصوم
به شیخ عبدالصمد آن نجم ثاقب
محمد عابد والا مناقب
به سیف الدین و سید نور محمد
به شمس الدین حبیب الله ارشد
به پیر ما که هست اندر زمانش
هدایت حصر اندر آستانش
نشد جز بندگی آرامگاهش
از آن شد نام عبدالله شاهش
نگویم از کمالاتش که چون است
ز وصفش که اندیشم فزون است
غریب و بی کسم بر من ببخشای
چو کس مشکل گشا نبود، تو بگشای
دری بگشای از خوشنودی خویش
برین سرگشته مهجور دلریش
به هر کس کز کرم کردی نگاهی
دو عالم را نمی سنجد به کاهی
ز بحری کز فیوضت گشت ریزان
ز عین مکرمت بر این عزیزان
به رحمت رشحه ای هم بر دل من
اگر ریزی، شود حل مشکل من
ز من هرگز نشد کاری که باید
گنه زینسان که در گفتن نیاید
ز اعمال بد خود شرمسارم
نه طاعت، نه زبان عذر دارم
چو بر خود بینم از بس شرمساری
به دوزخ خوشترم از رستگاری
بیامرز و مپرس از کار خامم
به رسوایی نیرزد انتقامم
اگر چه بس ستم بر خویش کردم
قباحتهای از حد بیش کردم
چو می اندیشم از دریای جودت
خوشم با اینهمه نقض عهودت
به محض فضل تو امیدوارم
تو خود فرموده ای آمرزگارم
به نور دیده اولاد آدم
به سوز سینه صدیق اکبر
به سلمان و به قاسم بار دیگر
با شاه صفدر کرار، حیدر
که از نیروش واشد باب خیبر
نبد فصلی به روز کاروزارش
ز عزرائیل و ضرب ذوالفقارش
به آن سرو گلستان نبوت
به آن شمع شبستان فتوت
حسن کز محض لطف و خیرخواهی
فرود آمد ز تخت پادشاهی
به آن نوباوه باغ رسالت
به آن یکتای میدان بسالت
حسین آن سرور جمع سعیدان
سپهسالار افواج شهیدان
به آن چشم چراغ اهل بینش
که بر وی بد مدار آفرینش
علی بن الحسین آن زین عباد
که بد از غیر ذات بخت آزاد
به آن کان صفا و منبع نور
که بود اندر قباب عز مستور
محمد باقر آن کوه مفاخر
که از تحریریش گفتند باقر
به حق مجمع البحرین انوار
که شد او را ز صدیق و علی یار
امام صادق و مصدوق، جعفر
که این دو منصب او را شد میسر
به حق جمله اهل بیت اطهار
کلان و خرد و مرد و زن به یکبار
که هر یک کشتی بحر یقین اند
چو کشتی لنگر روی زمین اند
بدان سر مست صهبای محبت
کا بد غواص دریای محبت
رئیس عشقبازان قطب بسطام
که در این ره نزد چون وی کسی گام
به شرب بوالحسن از جام عشقت
که بد شایسته اقدام عشقت
به حق بو علی آن قطب فایق
به خواجه یوسف آن غوث الخلایق
به عبدالخالق آن البرز تمکین
امام پیشوایان ره دین
که پا ننهاد آن فرخنده اختر
بجز اندر قدمگاه پیمبر
به حق خواجه عارف کان معنی
به محمود آن شه انجیر فغنی
به تمکین عزیز آن پیر نساج
که بر چرخ برین سود از شرف تاج
به حق خواجه بابا سماسی
به آن خورشید برج حق شناسی
امیر سید کلال آن پیر کامل
که فکر غیر نگذشتیش بر دل
به حق پیر پیران بخارا
کزو شد سنگ خارا زر سارا
بهاالدین و الدنیا محمد
که این راه هدی زو شد ممهد
به بی نقشی چو کردی سر بلندش
نهادی نام شاه نقشبندش
ز بس کز وی گره از کار واشد
خطابش خواجه مشکل گشا شد
به قطب حق علاء الدین عطار
که از عالم گشادی قفل اسرار
به آن پیری که نقش آمد مقامش
از آن یعقوب چرخی گشت نامش
به حق آبروی پیر احرار
کزو زیب دگر بگرفت این کار
چه گویم من ز وصف آن گرامی؟
در وصفش چنین سفته است جامی
مقام خواجه برتر از گمان است
برون از حد تقریر و بیان است
دلش بحری است ز اسرار الهی
ازو یک قطره از مه تا به ماهی
به خواجه زاهد آن پیر صفا کیش
به جانبازی مولانای درویش
به حق خواجگی کاندر بدایت
نمودی درج اسرار نهایت
به آن مهر سپهر ارجمندی
ختام خواجگان نقشبندی
که صهبای محبت راست ساقی
در دریای عرفان خواجه باقی
به آن سیار سیر بی نهایت
به آن سرهنگ ارباب درایت
به آن ینبوع اسرار نهانی
که کس او را نمی داند، تو دانی
به آن دریای زخار معانی
به آن شهباز اوج لامکانی
به نور دیده فاروق احمد
کزو شرع محمد شد مجدد
ز نورش شد سواد هند روشن
وزو سرهند شد وادی ایمن
چراغ محفل باریک بینان
سپهسالار فوج پاک دینان
نسنجد هر که داند ارتقایش
نگاه هیچکس از نقش پایش
به هر دو دیده آن غوث قیوم
سعید عروه الوثقای معصوم
به شیخ عبدالصمد آن نجم ثاقب
محمد عابد والا مناقب
به سیف الدین و سید نور محمد
به شمس الدین حبیب الله ارشد
به پیر ما که هست اندر زمانش
هدایت حصر اندر آستانش
نشد جز بندگی آرامگاهش
از آن شد نام عبدالله شاهش
نگویم از کمالاتش که چون است
ز وصفش که اندیشم فزون است
غریب و بی کسم بر من ببخشای
چو کس مشکل گشا نبود، تو بگشای
دری بگشای از خوشنودی خویش
برین سرگشته مهجور دلریش
به هر کس کز کرم کردی نگاهی
دو عالم را نمی سنجد به کاهی
ز بحری کز فیوضت گشت ریزان
ز عین مکرمت بر این عزیزان
به رحمت رشحه ای هم بر دل من
اگر ریزی، شود حل مشکل من
ز من هرگز نشد کاری که باید
گنه زینسان که در گفتن نیاید
ز اعمال بد خود شرمسارم
نه طاعت، نه زبان عذر دارم
چو بر خود بینم از بس شرمساری
به دوزخ خوشترم از رستگاری
بیامرز و مپرس از کار خامم
به رسوایی نیرزد انتقامم
اگر چه بس ستم بر خویش کردم
قباحتهای از حد بیش کردم
چو می اندیشم از دریای جودت
خوشم با اینهمه نقض عهودت
به محض فضل تو امیدوارم
تو خود فرموده ای آمرزگارم
مولانا خالد نقشبندی : مثنویات
در ستایش سرور کائنات رسول اکرم ﷺ
از پس حمد ملک ذوالجلال
بعد درود مه برج کمال
به که به اوصاف شه دادگر
خامه کنم رشک ده نیشکر
آن شه دریا دل والا تبار
داور دادار سیر جم وقار
کوه شرف، کان سخا و هنر
هر که شود از کرمش بهره ور
رتبه عالیش بدانسان شود
تاج سرش صیقل کیوان شود
کشتن تن در یم احسان او
خرد کند موجه طوفان او
خصم خجل گشته شمشیر او
چرخ سراسیمه تدبیر او
خواست برد سر به در از امر او
خورد دو سیلی ز کف قهر او
اینکه بر او چشمه شمس و قمر
مانده نشان بسته ز جوزا کمر
شاهد اقبال در آغوش او
صد جم و کی غاشیه بر دوش او
عالم و رغبت ده ارباب شرع
ارض و سمائی است به اصل و به فرع
گشت ز همنامی او پیش ازین
آتش نمرود چو خلد برین
تا زده آن مهر عدالت علم
رخت برون برده ز عالم الم
باز به گنجشک دهد دانه را
شمع نسوزد پر پروانه را
الغرض از غایت امن و امان
داغ نهد بر دل نوشیروان
مهدی اگر گردد از این باخبر
یحسبه سنه خیر البشر
بانی این بلده جنت نهاد
رشک ده روضه ذات العماد
بس که فرح می دهد آن گلستان
حافظ شیراز بلاغت نشان
بیند اگر یک نفسش جای خویش
نسخ کند نعت مصلای خویش
کرد خرد ختم سخن اینچنین
انک فیها لمن الخالدین
بعد درود مه برج کمال
به که به اوصاف شه دادگر
خامه کنم رشک ده نیشکر
آن شه دریا دل والا تبار
داور دادار سیر جم وقار
کوه شرف، کان سخا و هنر
هر که شود از کرمش بهره ور
رتبه عالیش بدانسان شود
تاج سرش صیقل کیوان شود
کشتن تن در یم احسان او
خرد کند موجه طوفان او
خصم خجل گشته شمشیر او
چرخ سراسیمه تدبیر او
خواست برد سر به در از امر او
خورد دو سیلی ز کف قهر او
اینکه بر او چشمه شمس و قمر
مانده نشان بسته ز جوزا کمر
شاهد اقبال در آغوش او
صد جم و کی غاشیه بر دوش او
عالم و رغبت ده ارباب شرع
ارض و سمائی است به اصل و به فرع
گشت ز همنامی او پیش ازین
آتش نمرود چو خلد برین
تا زده آن مهر عدالت علم
رخت برون برده ز عالم الم
باز به گنجشک دهد دانه را
شمع نسوزد پر پروانه را
الغرض از غایت امن و امان
داغ نهد بر دل نوشیروان
مهدی اگر گردد از این باخبر
یحسبه سنه خیر البشر
بانی این بلده جنت نهاد
رشک ده روضه ذات العماد
بس که فرح می دهد آن گلستان
حافظ شیراز بلاغت نشان
بیند اگر یک نفسش جای خویش
نسخ کند نعت مصلای خویش
کرد خرد ختم سخن اینچنین
انک فیها لمن الخالدین
مولانا خالد نقشبندی : مثنویات
مرثیه ای در سوگ عبدالکریم برزنجی
پی گلگشت در فصل بهاری
گذشتم بر کنار مرغزاری
نگه کردم که مرغ گلستانی
نوا سنج است در مرثیه خوانی
تذرو از مد آهش سرو بر سر
به دل بیم فراقش کشته یکسر
کشیده قمری از اندوه جانکاه
زبان در انما اشکوا الی الله
نهاده سر به زانو بید مجنون
سخنگو سوسن اندر هجو گردون
گل سوری گریبان چاک کرده
پریشان سبزه رو در خاک کرده
گرفته آه خاک از یاد مهتاب
کند فریاد و کف بر سر زند آب
چنان گشته است نرگس مست و محزون
تو گویی گاو چشمش داده افیون
بنفشه دال گشته از تظلم
زبان لاله لال است از تکلم
سخن می کند از بیداد طاعون
به ناخن خال روی آسمان گون
یکی از سبزه پوشان در گلستان
با پاسخ تر زبان شد همچو مستان
که بحر علم و دانش، کوه عرفان
به برج زهد و تقوی مهر رخشان
سلاله صاحب الخلق العظیم
امام العالم عبدالکریم
ز چشم دهر شد خورشید وش گم
از آن تر دامنیم از اشک شبنم
به زیر خاک گنج آسا چو پی برد
ز رشک ارض گردون خون دل خورد
دعت یا لیتنی کنت ترابا
لعل الی بعدالموت آبا
به جنت جای کرد آن قطب کامل
بنات النعش وش گردش افاضل
بنی تا ریخهم ربی الرحیم
کفاکم خالدا داری النعیم
فغان از جور این خونریز فرهاد
ستون بیستون همت افتاد
کسی چون او به فن حق پرستی
نگشته ثبت در دیوان هستی
کلام و زیج و حکمت با نجومش
بدی یک قطره از بحر علومش
چنان آگه بد از اسرار تنزیل
تو گویی اوستادش بود جبریل
ز موج فکرتش گردون حبابی
ز علمش لوح یک حرفی از کتابی
شدی نسخ ار دوصد چون گلشن راز
بلا فکر و توقف گفتیش باز
عرض علمی نبد در دیر فانی
که در وی باشد او را هیچ ثانی
اجل تا دام بر مردم نهاده
چنین مرغی به دامش کی فتاده
سزد گر چرخ ازین ماتم ستیزد
دو صد پروین ز مهر و ماه ریزد
ز بس بارد ز چشم اختران خون
که گردد بی ستون این چرخ گلگون
بیا خالد به شکر ایزدی کوش
ز صهبای تحمل جرعه ای نوش
لباس گریه را یکباره کن شق
روانش را روان کن رحمت حق
نماند هیچکس در زیر گردون
اگر شه گر گدا، گر نیک و گر دون
گذشتم بر کنار مرغزاری
نگه کردم که مرغ گلستانی
نوا سنج است در مرثیه خوانی
تذرو از مد آهش سرو بر سر
به دل بیم فراقش کشته یکسر
کشیده قمری از اندوه جانکاه
زبان در انما اشکوا الی الله
نهاده سر به زانو بید مجنون
سخنگو سوسن اندر هجو گردون
گل سوری گریبان چاک کرده
پریشان سبزه رو در خاک کرده
گرفته آه خاک از یاد مهتاب
کند فریاد و کف بر سر زند آب
چنان گشته است نرگس مست و محزون
تو گویی گاو چشمش داده افیون
بنفشه دال گشته از تظلم
زبان لاله لال است از تکلم
سخن می کند از بیداد طاعون
به ناخن خال روی آسمان گون
یکی از سبزه پوشان در گلستان
با پاسخ تر زبان شد همچو مستان
که بحر علم و دانش، کوه عرفان
به برج زهد و تقوی مهر رخشان
سلاله صاحب الخلق العظیم
امام العالم عبدالکریم
ز چشم دهر شد خورشید وش گم
از آن تر دامنیم از اشک شبنم
به زیر خاک گنج آسا چو پی برد
ز رشک ارض گردون خون دل خورد
دعت یا لیتنی کنت ترابا
لعل الی بعدالموت آبا
به جنت جای کرد آن قطب کامل
بنات النعش وش گردش افاضل
بنی تا ریخهم ربی الرحیم
کفاکم خالدا داری النعیم
فغان از جور این خونریز فرهاد
ستون بیستون همت افتاد
کسی چون او به فن حق پرستی
نگشته ثبت در دیوان هستی
کلام و زیج و حکمت با نجومش
بدی یک قطره از بحر علومش
چنان آگه بد از اسرار تنزیل
تو گویی اوستادش بود جبریل
ز موج فکرتش گردون حبابی
ز علمش لوح یک حرفی از کتابی
شدی نسخ ار دوصد چون گلشن راز
بلا فکر و توقف گفتیش باز
عرض علمی نبد در دیر فانی
که در وی باشد او را هیچ ثانی
اجل تا دام بر مردم نهاده
چنین مرغی به دامش کی فتاده
سزد گر چرخ ازین ماتم ستیزد
دو صد پروین ز مهر و ماه ریزد
ز بس بارد ز چشم اختران خون
که گردد بی ستون این چرخ گلگون
بیا خالد به شکر ایزدی کوش
ز صهبای تحمل جرعه ای نوش
لباس گریه را یکباره کن شق
روانش را روان کن رحمت حق
نماند هیچکس در زیر گردون
اگر شه گر گدا، گر نیک و گر دون
مولانا خالد نقشبندی : مثنویات
در وصف رسول اکرم ﷺ
مولانا خالد نقشبندی : رباعیات
رباعی سوم
مولانا خالد نقشبندی : مخمسات
شماره ۱
ای وصل تو اعظم امانی
سرمایه و عیش و کامرانی
گر بی تو به عمر جاودانی
یک لحظه زیم به شادمانی
یارب نخورم بر از جوانی
در بحر غمم فتاده مشکل
کشتی رسدم دمی به ساحل
بر باد شدیم ز آتش دل
شد آب دو چشمم خاک تن گل
افسوس تو حال ما ندانی
بی مهر رخ تو شام هجران
ریزم چو سپهر خون به دامان
صد چاک کنم ز غم گریبان
لیکن چو نمی رسد به سامان
مقصود چه سود خون فشانی؟
پیوسته چون غنچه می خورم خون
هر گوشه رود ز دیده جیحون
دامن شده ز اشک سرخ گلگون
بی قد تو لیک سرو موزون
ما را چه هوای گلستانی
گر زیسته ایم بی وصالت
غرق عرقیم از خجالت
اما به دو ابروی هلالت
این نیست حیات بی جمالت
مرگی است به نام زندگانی
بی صبر و شکیب داشت یک چند
خون دل ریش آرزومند
با هجر تو تا گرفت پیوند
ای من به خیال از تو خرسند
ببرید ز دوستان جانی
خالد ز دو دیده خون سارا
می بار نهان و آشکارا
زان ابر نهال مدعا را
شاداب همی نما خدا را
تا بار دهد همان که دانی
یارب به مجردان افلاک
یا رب به شه سریر لولاک
از غیر تو رستگان بی باک
پیش تو شفیع آورم تاک
بار دگرم بدو رسانی
سرمایه و عیش و کامرانی
گر بی تو به عمر جاودانی
یک لحظه زیم به شادمانی
یارب نخورم بر از جوانی
در بحر غمم فتاده مشکل
کشتی رسدم دمی به ساحل
بر باد شدیم ز آتش دل
شد آب دو چشمم خاک تن گل
افسوس تو حال ما ندانی
بی مهر رخ تو شام هجران
ریزم چو سپهر خون به دامان
صد چاک کنم ز غم گریبان
لیکن چو نمی رسد به سامان
مقصود چه سود خون فشانی؟
پیوسته چون غنچه می خورم خون
هر گوشه رود ز دیده جیحون
دامن شده ز اشک سرخ گلگون
بی قد تو لیک سرو موزون
ما را چه هوای گلستانی
گر زیسته ایم بی وصالت
غرق عرقیم از خجالت
اما به دو ابروی هلالت
این نیست حیات بی جمالت
مرگی است به نام زندگانی
بی صبر و شکیب داشت یک چند
خون دل ریش آرزومند
با هجر تو تا گرفت پیوند
ای من به خیال از تو خرسند
ببرید ز دوستان جانی
خالد ز دو دیده خون سارا
می بار نهان و آشکارا
زان ابر نهال مدعا را
شاداب همی نما خدا را
تا بار دهد همان که دانی
یارب به مجردان افلاک
یا رب به شه سریر لولاک
از غیر تو رستگان بی باک
پیش تو شفیع آورم تاک
بار دگرم بدو رسانی
مولانا خالد نقشبندی : مخمسات
شماره ۲
بجز تو خاطر این بوالهوس نمی گیرد
به گوش خفته صدای جرس نمی گیرد
سوای شهد انیسی مگس نمی گیرد
دلم به غیر تو الفت به کس نمی گیرد
چو بلبلی است که جا در قفس نمی گیرد
چو عشق مغز بود عقل پوست نتوان کرد
به پند زاهد فردوس دوست نتوان کرد
به قول مدعی ار صد نکوست نتوان کرد
به حرف زشت کسان ترک دوست نتوان کرد
کسی به دل به کسی داد پس نمی گیرد
به گوش خفته صدای جرس نمی گیرد
سوای شهد انیسی مگس نمی گیرد
دلم به غیر تو الفت به کس نمی گیرد
چو بلبلی است که جا در قفس نمی گیرد
چو عشق مغز بود عقل پوست نتوان کرد
به پند زاهد فردوس دوست نتوان کرد
به قول مدعی ار صد نکوست نتوان کرد
به حرف زشت کسان ترک دوست نتوان کرد
کسی به دل به کسی داد پس نمی گیرد
مولانا خالد نقشبندی : مخمسات
شماره ۳ (مخمس بر غزل مولانا جامی)
گر چه در صورت ذرات جهان جلوه گری
گاه در حور نماینده و گه در بشری
لیک چون ذات تو از زنگ حدوث است بری
نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری
این همه بر تو حجاب است، تو چیز دگری
دلبری از تو و خوبان جهانند حجاب
بحر زخاری و هر چه نه تو مانند حباب
عین انواری و غیر تو بود تاب سراب
نور پاکی و فسانه است حدیث گل و آب
لطف محضی و بهانه است لباس بشری
نبود جای سخن نکته محبوبی تو
نیست میدان خرد ساحت محجوبی تو
مر ترا زیبدو بس شرح دل آشوبی تو
حد اندیشه نباشد صفت خوبی تو
هر چه اندیشه کند خاطر از آن خوبتری
به همه ذره بود نسبت و پیوند ترا
در همه چیز عیان دیده خرمند ترا
لیک در هر دو جهان نیست مانند ترا
هیچ صورت نتواند که کند بند ترا
در صور ظاهری اما نه اسیر صوری
نیست بی سوز تو در روی زمین هیچ دلی
نیست بی عکس رخت در چمن دهر گلی
نیست بی نشاه عشقت به خرابات ملی
جلوه حسن تو از شکل مبراست ، ولی
می توانی که به هر شکل کنی جلوه گری
نیست آن کوس انا الحق زده منصور توئی
به نیاز ارنی نعره زن طور توئی
متجلی تو و جوینده آن نور توئی
در مرایای نظر ناظر و منظور توئی
وحدت ذات تو از وهم دوئی هست بری
خوبی و عشق بود خاص تو در کون و مکان
گاه در شیوه یوسف شوی ای دوست عیان
گاه در کسوت یعقوب به رویش نگران
میکنی جلوه نخست از رخ خوبان جهان
وانگه از دیده عشاق در او می نگری
خالدا دعوی صاحب نظری چند آخر
هان نگردی به بر اهل حقیقت کافر
گوش کن نکته آن سر وفا را ناشر
گر تو از دیده عشاق نگردی ناظر
کیست جامی که کند دعوی صاحب نظری
گاه در حور نماینده و گه در بشری
لیک چون ذات تو از زنگ حدوث است بری
نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری
این همه بر تو حجاب است، تو چیز دگری
دلبری از تو و خوبان جهانند حجاب
بحر زخاری و هر چه نه تو مانند حباب
عین انواری و غیر تو بود تاب سراب
نور پاکی و فسانه است حدیث گل و آب
لطف محضی و بهانه است لباس بشری
نبود جای سخن نکته محبوبی تو
نیست میدان خرد ساحت محجوبی تو
مر ترا زیبدو بس شرح دل آشوبی تو
حد اندیشه نباشد صفت خوبی تو
هر چه اندیشه کند خاطر از آن خوبتری
به همه ذره بود نسبت و پیوند ترا
در همه چیز عیان دیده خرمند ترا
لیک در هر دو جهان نیست مانند ترا
هیچ صورت نتواند که کند بند ترا
در صور ظاهری اما نه اسیر صوری
نیست بی سوز تو در روی زمین هیچ دلی
نیست بی عکس رخت در چمن دهر گلی
نیست بی نشاه عشقت به خرابات ملی
جلوه حسن تو از شکل مبراست ، ولی
می توانی که به هر شکل کنی جلوه گری
نیست آن کوس انا الحق زده منصور توئی
به نیاز ارنی نعره زن طور توئی
متجلی تو و جوینده آن نور توئی
در مرایای نظر ناظر و منظور توئی
وحدت ذات تو از وهم دوئی هست بری
خوبی و عشق بود خاص تو در کون و مکان
گاه در شیوه یوسف شوی ای دوست عیان
گاه در کسوت یعقوب به رویش نگران
میکنی جلوه نخست از رخ خوبان جهان
وانگه از دیده عشاق در او می نگری
خالدا دعوی صاحب نظری چند آخر
هان نگردی به بر اهل حقیقت کافر
گوش کن نکته آن سر وفا را ناشر
گر تو از دیده عشاق نگردی ناظر
کیست جامی که کند دعوی صاحب نظری
مولانا خالد نقشبندی : اشعار عربی
شماره ۱ (ابیات منتخبه من قصیدیه العربیه من بحر الکامل فی مدح شیخه اانشاها لیله دخوله بلده جهان آباد)
کملت مسافه کعبه الآمال
حمدا لمن قد من بالاکمال
و اراح مرکبی الطلیح من السری
و من اعتوارالحط و الترحال
نجانی من قید الاقارب و الوطن
و علاقه الاحباب و الاموال
و هموم امهتی و حسره اخوتی
و غموم عمی اوخیال الخال
و مواعظ السادت و العلما
و ملامه الحساد و العذال
و اعاذنی من فرقه افاکه
و اجارنی من امه جهال
و هجوم امواج البحار الزاخره
و اذیه المکاس و العمال
و انا لنی اعلی المآرب و المنی
اعنی لقاء المرشد المضال
من الآفاق بعد ظلامها
و هدی جمیع الخلق بعد ظلال
اعنی غلام علی القرم الذی
من لحظه یحیی الرمیم البال
تمثیله ماساغ الا انه
ما ناقش الادباء فی التمثال
هویم فضل طود طول والکرم
یینبوع کل فضیله و خصال
نجم الهدی، بدرالدجی، بحر التقی
کنز الفیوض، خزانه الاحوال
کالارض حلما، و الجبال تمکنا
والشمس ضو، والسما معال
عین الشریعه، معدن العرفان
عون البریه ، منبع الافضال
قطب الطرائق ، قدوه الاوتاد
غوث الخلایق، رحله الابدال
شیخ الانام و قبله الاسلام
صدر العظام و مرجع الاشکال
هاد الی الاولی بهدی مختف
داع الی المولی بصوت عال
مجبوب رب العالمین من اقتدی
بهداه اصبح قدوه الامثال
کم من جهول بالهوی مکبول
نجاه من لحظ کحل عقال
کم من ولی کامل من صده
قد صد عنه عجائب الاحوال
کم منکر لعلو شانه قدردی
فاذاقه المولی اشد نکال
معطی کمال تمام اهل نقیصه
و مزیل نقص جمیع اهل کمال
اخفاه رب العز جل جلاله
فی قبه الاعزاز و الاجلال
یا اهل مکه حوله در طائفا
واهجر حجازا ان سمعت مقالی
و مبیت خیف دع ور کض محسر
و منی منی والرمی للامیال
واسکن بذا الوادی المقدس خالعا
نعلی هوی الکونین باستعجال
حجر مقامک بالمطاف بلاصفا
من طوف حضره کعبه الآمال
ما السعی الا فی رضاه بملتزم
ما الطوف الا حوله بحلال
من شام لمعا من بروق دیاره
بمشام روض الشام کیف یبالی
آنست من تلقاء مدین مصره
نارا تهیج البال بالبلبال
فهجرت اهلی قائلا له امثکوا
ارجع الیکم غب الاستشعال
و نویت هجران الاحبه والوطن
و رکبت متن الادهم الصهال
فطوی منازل فی مسیره منزل
فنسیت اصحابی علی میثاقهم
و اها لجار سابح شملال
و مواعدی من فرط شوق جمال
من لی بتبلیغ السلام لاخوتی
و ببسط عذر الغدر و الاهمال
سلب الهوی لبی فما فی خاطری
غیر الحبیب و طیف شوق وصال
قدحان حین تشرفی بوصاله
من لی بشکر عطیه الایصال
یارب لا احصی ثناءک انه
سفه علی من شم ریح زوال
الله لو اعطیت عمرا خالدا
و ترکت غیرالحمد کل فعال
واتیح لی فی کل منبت شعره
الفا لسان فی الوف مقال
و امیط عنی النفس و الشیطان کی
لا تلهیانی بخطره فی البال
فصرفت عمری کله فی حمده
بشراشری ابدا بلا اهمال
ما اقدرن علی کفاء عطیه
فضلا عن التفصیل بالاجمال
این العطایا و هی غیر عدیده
کیف التنکر و هو بعض نوال
ام کیف احمد ناظما اوناثرا
ذاتا ترقت عن حضیض خیال
سلب التجوز و المجاز ابلغ
من تقدسه عن الامثال
اله الخلایق فی نعوث کماله
سبحانه من خالق متعال
فالعجز نطقی والتحیر فکرتی
ما ینبغی الا السکوت بحالی
فکما قضیت الهنا فی اشهر
طیا لبعد مسافه الاحوال
و حبیتنا حفظا عن لافات
و منتحنا امنا من الاهوال
و رزقنا تقبیل عتبه قبله
فاز المقبل منه بالاقبال
فارزق اله العالمین بحقه
ادبا یلیق بذالجناب العالی
و امدنا بلقائه و بقائه
و عطائه و نواله المتوالی
زدمن حیاتی فی اطاله عمره.
آدم الوری بحماه تحت ظلال
و اجعلنی مسعودا بحسن قبوله
و امنحنی ما یرضیه من اعمال
زد کل یوم فی فوادی وقعه
ما دمت حیا فی جمیع الحال
و امتنی مرضیا لدیه و راضیا
عنه رضا یجدی مفاز مآلی
فالحمد للرب الرحیم المنعم
القادر المتقدس المتعال
ثم الصلوه علی الرسول المجتبی
خیر الوری و الصحب بعد الآل
حمدا لمن قد من بالاکمال
و اراح مرکبی الطلیح من السری
و من اعتوارالحط و الترحال
نجانی من قید الاقارب و الوطن
و علاقه الاحباب و الاموال
و هموم امهتی و حسره اخوتی
و غموم عمی اوخیال الخال
و مواعظ السادت و العلما
و ملامه الحساد و العذال
و اعاذنی من فرقه افاکه
و اجارنی من امه جهال
و هجوم امواج البحار الزاخره
و اذیه المکاس و العمال
و انا لنی اعلی المآرب و المنی
اعنی لقاء المرشد المضال
من الآفاق بعد ظلامها
و هدی جمیع الخلق بعد ظلال
اعنی غلام علی القرم الذی
من لحظه یحیی الرمیم البال
تمثیله ماساغ الا انه
ما ناقش الادباء فی التمثال
هویم فضل طود طول والکرم
یینبوع کل فضیله و خصال
نجم الهدی، بدرالدجی، بحر التقی
کنز الفیوض، خزانه الاحوال
کالارض حلما، و الجبال تمکنا
والشمس ضو، والسما معال
عین الشریعه، معدن العرفان
عون البریه ، منبع الافضال
قطب الطرائق ، قدوه الاوتاد
غوث الخلایق، رحله الابدال
شیخ الانام و قبله الاسلام
صدر العظام و مرجع الاشکال
هاد الی الاولی بهدی مختف
داع الی المولی بصوت عال
مجبوب رب العالمین من اقتدی
بهداه اصبح قدوه الامثال
کم من جهول بالهوی مکبول
نجاه من لحظ کحل عقال
کم من ولی کامل من صده
قد صد عنه عجائب الاحوال
کم منکر لعلو شانه قدردی
فاذاقه المولی اشد نکال
معطی کمال تمام اهل نقیصه
و مزیل نقص جمیع اهل کمال
اخفاه رب العز جل جلاله
فی قبه الاعزاز و الاجلال
یا اهل مکه حوله در طائفا
واهجر حجازا ان سمعت مقالی
و مبیت خیف دع ور کض محسر
و منی منی والرمی للامیال
واسکن بذا الوادی المقدس خالعا
نعلی هوی الکونین باستعجال
حجر مقامک بالمطاف بلاصفا
من طوف حضره کعبه الآمال
ما السعی الا فی رضاه بملتزم
ما الطوف الا حوله بحلال
من شام لمعا من بروق دیاره
بمشام روض الشام کیف یبالی
آنست من تلقاء مدین مصره
نارا تهیج البال بالبلبال
فهجرت اهلی قائلا له امثکوا
ارجع الیکم غب الاستشعال
و نویت هجران الاحبه والوطن
و رکبت متن الادهم الصهال
فطوی منازل فی مسیره منزل
فنسیت اصحابی علی میثاقهم
و اها لجار سابح شملال
و مواعدی من فرط شوق جمال
من لی بتبلیغ السلام لاخوتی
و ببسط عذر الغدر و الاهمال
سلب الهوی لبی فما فی خاطری
غیر الحبیب و طیف شوق وصال
قدحان حین تشرفی بوصاله
من لی بشکر عطیه الایصال
یارب لا احصی ثناءک انه
سفه علی من شم ریح زوال
الله لو اعطیت عمرا خالدا
و ترکت غیرالحمد کل فعال
واتیح لی فی کل منبت شعره
الفا لسان فی الوف مقال
و امیط عنی النفس و الشیطان کی
لا تلهیانی بخطره فی البال
فصرفت عمری کله فی حمده
بشراشری ابدا بلا اهمال
ما اقدرن علی کفاء عطیه
فضلا عن التفصیل بالاجمال
این العطایا و هی غیر عدیده
کیف التنکر و هو بعض نوال
ام کیف احمد ناظما اوناثرا
ذاتا ترقت عن حضیض خیال
سلب التجوز و المجاز ابلغ
من تقدسه عن الامثال
اله الخلایق فی نعوث کماله
سبحانه من خالق متعال
فالعجز نطقی والتحیر فکرتی
ما ینبغی الا السکوت بحالی
فکما قضیت الهنا فی اشهر
طیا لبعد مسافه الاحوال
و حبیتنا حفظا عن لافات
و منتحنا امنا من الاهوال
و رزقنا تقبیل عتبه قبله
فاز المقبل منه بالاقبال
فارزق اله العالمین بحقه
ادبا یلیق بذالجناب العالی
و امدنا بلقائه و بقائه
و عطائه و نواله المتوالی
زدمن حیاتی فی اطاله عمره.
آدم الوری بحماه تحت ظلال
و اجعلنی مسعودا بحسن قبوله
و امنحنی ما یرضیه من اعمال
زد کل یوم فی فوادی وقعه
ما دمت حیا فی جمیع الحال
و امتنی مرضیا لدیه و راضیا
عنه رضا یجدی مفاز مآلی
فالحمد للرب الرحیم المنعم
القادر المتقدس المتعال
ثم الصلوه علی الرسول المجتبی
خیر الوری و الصحب بعد الآل
مولانا خالد نقشبندی : اشعار کردی
شماره ۱
دیسان دیاری دلبه ری وه ک مه شعه لستان داد دیار
نوور بوون له سه ر کیوی ئوحود تومار به تومار ئاشکار
خوش خوش نه سیمی عه نبه رین بین خوش ده کاتن سه رزه مین
ئه ما نه بویی عه نبه رین یا نافه یی میشکی ته تار
بی واده ئیمشه و روژ هه لات یا نووری جانان سات به سات
روشن ده کاتن سه ر بیسات فی اللیل یولج النهار
پربوله نورده شتی به قا، گویا حه بیبی خوش لیقا
لیلا علی السلع ارتقی من نوره القاع استنار
نوور بوون له سه ر کیوی ئوحود تومار به تومار ئاشکار
خوش خوش نه سیمی عه نبه رین بین خوش ده کاتن سه رزه مین
ئه ما نه بویی عه نبه رین یا نافه یی میشکی ته تار
بی واده ئیمشه و روژ هه لات یا نووری جانان سات به سات
روشن ده کاتن سه ر بیسات فی اللیل یولج النهار
پربوله نورده شتی به قا، گویا حه بیبی خوش لیقا
لیلا علی السلع ارتقی من نوره القاع استنار