عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳
نرمی، ز سر تو واکند غوغا را
سازد عاجز، ملایمت اعدا را
نرمان، آزار از درشتان نکشند
از سنگ چه نقص پنبه مینا را؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸
در خانه، فراش و متکا نیست مرا
فرشی جز نقش بوریا نیست مرا
ز اسباب ضیافت عزیزان چو حباب
در خانه بجز آب و هوا نیست مرا!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
لذت دگر از شباب جستن غلط است
از جوی سراب، آب جستن غلط است
عیش گیتی پر نمک شور و شر است
کیفیت از این شراب جستن غلط است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
ای آنکه ترا خانه آراسته است
عمر تو در افزونی آن کاسته است
در هر گل این زمین، چو شبنم هر روز
صد چون تو نشسته است و برخاسته است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
گفتم، ز چه آیا طرب از ما رفته است؟
شوق از سرو، ذوق طلب از پا رفته است؟!
بر چهره چو نردبان چینها دیدم
معلومم شد که عمر بالا رفته است!!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
عمر تو خس و، زر آتش سوزانی است
افزونی هر درم از آن، نقصانی است
برباد رود ز مال این عمر عزیز
در خوردن رشته هر دری دندانی است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
بر درگه خلق، بندگی ما را کشت
هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
فارغ نشویم یکدم از فکر معاش
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
مستی جوانیم بطاعت چو نهشت
گفتم: این تخم، پیریم خواهد کشت
دنیا همه کرد پیریم صرف أمل
زین پنبه چه رشته ها که این زال نرشت!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
عزت، ثمر فروتنی میگردد
پستی، معراج برتری میگردد
قدرت ز فتادگی دو چندان گردد
افتد چو الف ز پای، پی میگردد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
گه در غم پوششی و، گه در غم خورد
گویا نشنیده یی که می باید مرد
تا چند غم زندگی خویش خوری؟
گاهی غم مرگ نیز می باید خورد!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
از جوش شباب، پر دلت بی غم شد
زین جوشن مرو ز سر، که باید کم شد
ناخورده بری ز عمر، باید شد پیر
ننشسته هنوز راست، باید خم شد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
بی خاطر جمع، نکته دان نتوان شد
بی مایه، چو ابر درفشان نتوان شد
با فکر معاش، فکر معنی سخن است
گویا بسخن، بی لب نان نتوان شد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
نی در سر شوق و، نی بدل پروا ماند
قوتها رفت و ناتوانیها ماند
از عمر گذشته حاصلم پشت خمی است
موجی از باد در کف دریا ماند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
ای ازلم ولانسلمت، خلق به تنگ
در فن جدل، بسته دل سخت تو زنگ
از بحث و جدل، کسی نگردد فاضل
این ملک نمیتوان گرفتن با جنگ
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
ما دشمن خویش را، بیاری زده ایم
با عجز و نیاز و بردباری زده ایم
تا خصم گشوده لب ببدگویی ما
خاکش بدهن ز خاکساری زده ایم
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
خواهی که شود بر سر خلقت مسکن
اول باید خاک قدمها گشتن
تا آب بپای نخل نگذارد سر
کی بر سر شاخ میتواند رفتن؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
پر در پی وصل آرزوها تک و دو
کردیم و نشد مراد حاصل یک جو
ناکام گذشتیم از این کهنه سرای
مانند فقیر عزب از کوچه نو
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
هستی نبود، جز غم و رنج و تعبی
دروی نبود نشان ز عیش و طربی
شد هر که خلاص از خم این رشته عمر
می دان که گسیخت ریسمان عجبی
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
ای دل، تو به تنگم از جفا آوردی
ای تن تو مرا به سر چه‌ها آوردی؟!
مرگ آمد و هنگام جداییست کنون
ای عمر خوش آمدی، صفا آوردی
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
آمد پیری و، رفت ایام خوشی
در کام شود زهر، اگر شهد چشی
در تن اثری نمانده دیگر ز حیات
وقت است که وارهیم از این مرده کشی!