عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ایرج میرزا : قطعه ها
کوه نور
دیده ام من رُبعِ مَسکون را، برادر جان من!
در تمام ربع مسکون این چنین کون هیچ نیست
کوهِ نور است آن کفل در پشتِ آن دریایِ نور
کوه و دریایی چنین در ربع مسکون هیچ نیست!
ایرج میرزا : قطعه ها
مطایبه با مرحوم عبدالحسین آگاهی
نکویان را بباید آرزو داشت
مرا آگاهی اصلاً آرزو نیست
عبث یادش کنند اهلِ نِشابور
من آگاهم که آگاهی نکویست
ایرج میرزا : قطعه ها
بقای انسب
قصّه شنیدم که بوالعَلا به همه عمر
لَحم نخورد و ذَوات لَحم نیازرد
در مرض موت با اجازه دستور
خادم او جوجه با به محضر او برد
خواجه چو آن طیر کشته دید برابر
اشک تَحَسُر ز هر دو دیده بیفشرد
گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر
تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف امر طبیعی است
هر قوی اوّل ضعیف گشت و سپس مُرد
ایرج میرزا : قطعه ها
جواب به حامی عارف
میم سپاسی کجاست تا که نگوید
عارف بیچاره دادخواه ندارد
میم سپاسی اگر قدم نهد پیش
جیم اساسی دگر پناه ندارد
هر که نگوید که عارف آدم خوبی است
عامی محض است و اشتباه ندارد
روز قیامت شود به صورت خرچنگ
هر که ز عارف ادب نگاه ندارد
آینه باشد وجود حضرت عارف
غصّه چرا می خوری که آه ندارد
کیست در ایران که هرچه دارد از او نیست
یاوه چه گویی که مال و جاه ندارد
او مَلِکی باشد از ملایک عَرشی
هیچ ملک مرتع و سپاه ندارد
مولَوی او رَسَد ز عالم لاهوت
جامه مَدَر گر به سر کلاه ندارد
رو تو شبی در تاتر او که ببینی
هیچ شهی این قدر سپاه ندارد
آن همه کز بهر او زنند کِسان دست
آن همه مس زن خُسوف ماه ندارد
مجلس حالش ندیده یی که ببینی
هیچ کس این مایه دستگاه ندارد
آن قدر او را بود علاقه به ایران
هیچ حشیشی به خانقاه ندارد
تا که روان دیده اشک مام وطن را
خندۀ شیرین و قاه قاه ندارد
تهمت محض است بچّه بازیِ عارف
بنده قسم می خورم که باه ندارد
بهر تماشای خلقت است که گاهی
بچّه به گیر آورد که شاه ندارد
گاه به گاه او کند به روی نکو میل
کیست که این میل گاه گاه ندارد
عارف ما هر چه هست و نیست همین است
هیچ در او مکر وسوسه راه ندارد
با همه تندی و زود رنجی عارف
ربط به آن آب زیرِ کاه ندارد
آدم بی عیب کو؟ تو هیچ شنیدی
باغ که گُل دارد و گیاه ندارد
در دل من هیچ جز محبت او نیست
حیف که این مدعا گُواه ندارد
آه که من ره نیافتم به دل او
من چه کنم این خرابه راه ندارد
هر که سعایت کند میان من و او
هر که ببینم چو من رفاه ندارد
ساعی و نَمام روز خوب نبیند
چاه کن آسودگی ز چاه ندارد
بنده اگر چند شعر هرزه سرودم
این همه اَلغوث و یاإله ندارد
در دو سه جا نامِ عارف آمده در شعر
وا اسفا وا مصیبتاه ندارد
مَردم اگر شعر خواه و شعر شناسند
ربط به این عبدِ روسیاه ندارد
من چه کنم شعرم از شفاه بیفتد
بنده تسلط که بر شِفاه ندارد
سیل روان عاقبت ز سیر بمانَد
شعر روان هیچ ایستگاه ندارد
میم سپاسی قسم به حضرت عباس
بنده در این ماجَرا گُناه ندارد
ایرج میرزا : قطعه ها
درباره خلع احمد شاه و جانشینی پهلوی
خوب دانَد حسابِ خویش جهان
این مُحاسب بسی ذَکی باشد
احمد از تحت چون فرود آید
پهلوی جاش مُتَّکی باشد
به حساب جُمَل هم اَر شمَری
«احمد» و «پهلوی» یکی باشد
ایرج میرزا : قطعه ها
جواب وحید
ستوده طبع وحیدا رسید نامۀ تو
شد از رسیدنش این جان ناتوان خرسند
ز گفته های تو در وصف خویش خُرسندم
چنان که از کرم ابر، بوستان خرسند
نه من به تنها خرسند از آن شدم که شود
برای هر که فرستند ارمغان خرسند
اَخ الفضایل واُمُ المَکارِمی و ز تو
دل ابوالفرج و ابن خلکان خرسند
زمانه فرصت این حرف ها به ما ندهد
غمین مباش اگر نیستی به جان خرسند
به هر که در نگری چون من و تو دلتنگست
گُمان مبر که بود کس در این جهان خرسند
اگر ز درد دل بنده با خبر باشی
شوی ز درد دل خویش بی گمان خرسند
من از روان خود آزرده ام ولی مردُم
ازین که هست فلان شعرِ من روان خرسند
چنانکه در غم جهان کندن است مردِ صلیب
به نظره جمعی در پایِ دارِ آن خرسند
تمام بی هنرانند خلق دورۀ ما
چسان شود دو هنرور در آن میان خرسند
ز ضعف اهل دل ارباب مُلک خرسندند
چنانکه را هزن از ضعف کاروان خرسند
من ار ملول گذشتم ز دوستان سهلست
به جای بنده بمانند دوستان خرسند
ایرج میرزا : قطعه ها
بهشت و دوزخ
رسول دید که جمعی گسسته افسارند
به چاره خواست کِشان رِبقَه در رِقاب کند
بهشت و دوزخی آراست بهر بیم و اُمید
که دعوتِ همه بر مِنهَج صواب کند
من از جحیم نترسم از آن که بار خدای
نه مطبخی است که در آتشم کباب کند
ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند
جحیم قهر الهی است کاندر این عالم
ترا به خوی بد و فعل بد عقاب کند
به قدر وسعت فکر تو آن یگانه حکیم
سخن ز دوزخ و فردوس در کتاب کند
برای ذوق تو شهوت پرست عبدالبطن
حدیث میوه و حوریّه و شراب کند
از آن نماز که خود هیچ از آن نمی فهمی
خدا چه فایده و بهره اکتساب کند
تفاخُری نبود مر خدایِ عالَم را
که چون تو ابلهی او را خدا حساب کند
ایرج میرزا : قطعه ها
تاریخ وفات عزیز علیا
سود و زیان جهان دیده و سنجیده ایم
کسی که خورد و خوراند از این جهان برد سود
بقا بقای خداست بجز خدا هر که هست
برون رود از جهان دیر زید یا که زود
یکی قمر طلعتی که بد فرشته نهاد
به عصمت و شرم او زنی به گیتی نبود
به پادشه نسبتش از طرف مادر است
که دختر خاله شاه جوان بخت بود
چو زین سرای غرور به صحن دارالسرور
به عزت و احترام بار اقامت گشود
از پی تاریخ فوت ایرج قاجار گفت
روی بسوی بهشت عزیز علیا نمود

(۱۳۰۶ ه.ق)


ایرج میرزا : قطعه ها
قطعه
نصرت السلطنه دیوان عدالت را میر
صله شعر من از چیست به تأخیر کشید
از چه شه زاده حاکم صله شعر مرا
جزو اشرار قراداغ به زنجیر کشید
وعده وصل بد آیا که به تأخیر افتاد
یا شب هجر بد آیا که چنین دیر کشید
یا مگر آیه قرآن بد و تأویلی داشت
یا معما و لغز بود و به تفسیر کشید
یا مگر امر خطیری بد ما بین دول
کز پی مصلحتی کار به تدبیر کشید
یا بنای سخنم صورت ویرانی داشت
که زوجه صله اش کار به تعمیر کشید
ایرج این پرگویی بس کن ترسم بینی
که ز تطویل سخن کار به تقصیر کشید
ایرج میرزا : قطعه ها
درویش
کیست آن بی شعور درویشی
که همیشه به لب بُوَد خاموش
نه کند هیچ گفتگو با کس
نه به حرفِ کسی نماید گوش
کارهایی کند سفیهانه
خارق عادت و مخالف هوش
مثلا در هوای گرم تموز
خرقۀ پشم افکند بر دوش
لیک در عین سَورت سرما
تن برهنه نماید از تن پوش
ایرج میرزا : رباعی ها
شمارۀ ۵
اکنون که هوای ری به سر دارم و بس
ملبوس همین پوست به بردارم و بس
ز اسباب سفر که جمله مردم دارند
من بنده همین عزم سفر دارم و بس
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۲
کو خدا کیست خدا چیست خدا
بی جهت بحث مکن، نیست خدا
آن که پیغمبر ما بود همی
ما عَرَفناک بفرمود همی
تو دگر طالب پرخاش مشو
کاسۀ گرم تر از آش مشو
آنچه عقل تو در آن ها مات است
تو بمیری همه موهومات است
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۳
دست حافظ به در از جامۀ خواب
هشته در دست یکی جام شراب
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۵
حضرت اقدس والا ایرج
با همه راست بُوَد با ما کج
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۷
نیست جهان جز همین که با تو بگویم
روز و شبانی به یکدگر شده پیوند
خلق جهان هم اگر تو نیک بسنجی
هیچ برون نیستند از این گُرۀ چند
یاقوی ظالمند و عاجز مظلوم
............................
عده یی از آنچه می ندارد غمگین
عدۀ دیگر از آنچه دارد خرسند
سر کوی تو باز سبز شوم
گر چو بیدم قلم قلم بکنند
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۱۶
ای به درگاه تو نیاز همه
کرم تست چاره ساز همه
اگر از چهره پرده برداری
به حقیقت کشد مجاز همه
مه وشان مظهر جمال تواند
بهر آن می کشیم ناز همه
ایرج میرزا : اشعار دیگر
عاقبت ضعیفی
قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر
لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد
در مرض موت با اجازه دستور
خادم او جوجه ها به محضر او برد
خواجه چو آن طیر کشته دید برابر
اشک تحسّر ز هر دو دیده بیفشرد
گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر
تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف امر طبیعی است
هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد
زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
هوم یشت
خشنودی هوم افزاینده اشه را.
*
1
هوم زرین برزمند را می¬ستاییم.
هوم، نوشیدنی گیتی افزای را می¬ستاییم.
هوم دور دارنده مرگ را می¬ستاییم.
.............................................................................................................................................................................
2
هوم زرین برزمند را می¬ستاییم.
هوم نوشیدنی گیتی افزای را می¬ستاییم.
هوم دور دارنده مرگ را می¬ستاییم.
همه هومها را می¬ستاییم.
اینک پاداش و فروشی زرتش سپیتمان اشون را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»
«یثه اهو ویریو....»
هوم افزاینده اشه را درود می فرستم.
«اشم و هو....»
«اهمایی رئشچه.....»

21
ونند یشت

خشنودی «ونند»، ستاره مزدا آفریده را.
*
1
ونند، ستاره مزدا آفریده اشون، رد اشه را می¬ستاییم.
ونند درمان بخش و سزاوار بلند آوازگی را می¬ستاییم؛ پایداری در برابر «خرفستران» راندنی زشت – [آفریدگان] اهریمنی – را که یکسره باید راند[شان].
2
ونند، ستاره مزدا آفرید را درود می فرستم.
«اشم وهو....»
«اهمایی رئشچه.....»

«هادخت نسک»
(پیوست یشتها)

................................................................................................................................................................................
*
فرگرد دوم
1
زرتشت از اهوره مزدا پرسید:
ای اهوره مزدا ! ای سپندترین مینو! ای دادار جهان استومند! این اشون!
هنگامی که که اشونی از جهان درگذرد، روانش در نخستین شب، در کجا آرام گیرد؟
2
آنگاه اهوره مزدا گفت:
[روان اشون] بر سر بالین وی جای گزیند و «اشتوداه» سرایان ، اینچنین خواستار آمرزش شود:
-«آمرزش باد بر او !
آمرزش باد بر آن کسی که اهوره مزدا به خواست خویش، اورا آمرزش فرستد!»
در این شب، روان [اشون] همچند همه زندگی این جهانی، خوشی دریابد.
3
-در دومین شب، روانش در کجا آرام گیرد؟
4
آنگاه اهورمزدا گفت:
[روان اشون] بر سر بالین وی جای گزیند و«اشتتودگاه» سرایان، اینچنین خواستار آمرزش شود:
-«آمرزش باد بر او!
آمرزش باد بر آن کسی که اهوره مزدا به خواست خویش، او را آمرزش فرستد!»
در این شب، روان [اشون] همچند همه زندگی این جهان خوشی دریابد.
5
-در سومین شب، روانش در کجا آرام گیرد؟
6
آنگاه اهوره مزدا گفت:
[روان اشون] بر سر بالین وی جا گزیند و «اشتتود گاه» سرایان، اینچنین خواستار آمرزش شود:
-«آمرزش باد بر او!
آمرزش باد بر آن کسی که اهوره مزدا به خواست خویش، اورا آمرزش فرستد!»
در این شب؛ روان [اشون] همچند همه زندگی این جهانی، خنشی دریابد.
7
پس از سپری شدن شب سوم، سپیده دمان روان اشون مرد را چنین می نماید که خود را در میان گیاهان و بوهای خوش می یابد و او را پنین می نماید که باد خوش بویی از سرزمینهای نیمروزی به سوی وی می وزد؛ [بادی] خوش بوی تر از همه دیگر بادها.
8
اشون مرد را چنین می نماید که این باد خوش بوی را به بینی خویش دریافه است.[آنگاه با خود چنین گوید:]
-این باد، این خوش بوی ترین بادی که هرگز مانند آن را به بینی خویش دریافته است.[آنگاه با خود چنین گوید:]
-این باد، این خوش بوی ترین بادی که هرگز مانند آن را به بینی خود در نیافته بودم ، از کجا
می وزد؟
9
در وزش این باد، «دین» وی به پیکر دوشیزه ای بر او نمایان می شود:
دوشیزه ای زیبا ، درخشان ، سپید بازو ، نیرومند، خوش چهره، برزمند، با پستانهای برآمده، نیکوتن، آزاده و نژاده که پانزده ساله می نماید وپیکرش همچند همه زیباترین آفریدگان، زیباست.

10
آنگاه زوان اشون مرد، روی بدو کند و از وی بپرسد:
کیستی ای دوشیزۀ جوان ! ای خوش اندام ترین دوشیزه ای که من دیده ام؟
11
پس آنگاه «دین» وی، بدو پاسخ دهد:
ای جوانمرد نیک اندیش، نیک گفتار، نیک کردار و نیک دین!
من«دین» توام.
[اشون بپرسد:]
پس کجاست آن که ترا دوست داشت برای بزرگی و نیکی وزیبایی و خوش بویی و نیروی پیروز و توانایی [تو] در چیرگی بر دشمن، آنچنان که تو در چشم من می نمایی؟
12
[دوشیزه پاسخ دهد:]
ای جوانمرد نیک اندیش، نیک گفتار، نیک کردار و نیک دین!
این تویی که مرا دوست داشتی برای بزرگی و نیکی و زیبایی و خوش بویی را نیروی پیروزمند وتوانایی [من] در چیرگی بر دشمن، آنچنان که من در چشم تو می نمایم.
13
هنگامی که تو می دیدی که دیگری مردار می سوزاند و بتان را می پرسند و ستم می ورزد و درختان را می برد، می نشستی و«گاهان» می سرودی و آبهای نیک و آذر اهوره مزدا را می ستودی واشون مرد را که از نزدیک یا دور می رسید، خشنود می کردی.

14
دوست داشتنی [بودم] ، تو مرا دوست داشتنی تر کردی.
زیبا [بودم] تو مرا زیباتر کردی.
دل پسند [بودم]، تو مرا دل پسندتر کردی.
بلند پایگاه بودم ، تو مرا بلند پایگاه تر کردی.
از این پس، مردمان مرا – اهوره مزدای همیشه ستوده و پناه بخش را – می ستایند.
15
آنگاه روان اشون مرد نخستین گام را بردارد و به [پایگاه] اندیشۀ نیک در آید.
پس دومین گام را بردار و به [پایگاه] گفتار نیک در آید. سپس سومین گام را بردارد و به [پایگاه] کردار نیک در آید و سرانجام، چهارمین گام را بردارد و به «آنیران» ([سرای ]فروغ بی پایان) در آید.
16
آنگاه اشون مردی که پیش از او زندگانی را بدرود گفته است، روی بدو آورد و از وی بپرسد:
ای اشون!
چگونه زندگی را بدورد گفتی؟
ای اشون!
چگونه از خانه های پر از ستور جهان خواهش و آرزو رهایی یافتی؟
چگونه از جهان استومند به جهان مینوی رسیدی؟
چگونه از جهان پرآسیب به جهان جاودانه در آمدی؟
[این]بهروزی دیر پای، ترا چگونه می نماید؟
17
آنگاه اهورمزدا گوید:
از او – از کسی که راه پر هراس و سهمگین و تباه را پیموده و درد جدایی روان از تن را کشیده است – چیزی مپرس.
18
پس؛ اورا خوشی از روغن «زرمیه» آورند.
چنین خوشی است جوانمرد نیک اندیش، نیک گفتار، نیک کردار و نیک دین را پس از مرگ.
چنین خورشی [است] اشون زن جوان بسیار نیک اندیش، بسیار نیک گفتار، بسیار نیک کردار و خوب آموختۀ فرمانبردار شوی را.
فرگرد سوم
زرتشت از اهوره مزدا چگونگی کار روان دروند را در نخستین سه شب پس از مرگ می پرسد. اهوره مزدا در پاسخ می گوید که روان وی در آن سه شب، سرگشته و پریشان برگرد پیکر او بسر می بردو این پاره از «گاهان» را می سراید:
«ای مزدا اهوره!
به کدام مرز و بوم روی آورم؟ به کجا بروم؟»
پس از سپری شدن شب سوم، سپیده دمان روان مرد دروند را چنین می نماید که در میان برف و یخ بندان است و بوهای گند و ناخوشی را در می یابد. اورا چنین می نماید. که بادی گندآگین از سرزمینهای اپاختری به سوی وی می زد.از خود می پرسد:
-«از کجاست این باد که بد بوتر از آن را هرگز به بینی خویش در نیافته ام؟»
آنگاه در وزش این باد، «دین» خودرا می بیند که به پیکر زنی پتیاره، زشت،چرکین، خمیده زانو، همچون پلیدترین خرفستران و گندیده تر از همه آفریدگان گندیده بد و روی می آورد. روان دروند از او می پرسد:
-«کیستی تو که هرگز زشت تر از ترا ندیده ام؟»
زن در پاسخ وی می گوید:
«ای زشت اندیشه زشت گفتار زشت کردار!
من کردار زشت توام.از آز و بد کرداری تست که من چنین زشت و تباه و بزه کار و رنجور و پوسیده وگندیده و درمانده و در هم شکسته ام.
هنگامی که تو می دید کسی ستایش و نیایش ایزدان را می گزارد وآب و آتش وگیاه و ایگر آفریدگان نیک را پاس می دارد، تو اهریمن ودیوان را خشنود می کردی.
هنگامی که تو میدیدی کسی به دیگران یاری می رساند و اشونان از نزدیک یا دور رسیده را چنان که باید، در پناه می گیرد و میهمان نوازی می کند، تو تنگ چشمی می کرد ودر به روی مردم
می بستی.
ناپسند بودم، تو ناپسندترم کردی.
هراس انگیز بودم، تو هراس انگیزترم کردی.
نکوهیده بودم ، تو نکوهیده ترم کردی.
من در آپاختر جای داشتم، تو با اندیشه و گفتار و کردار بد خویش، مرا بیش از پیش به سوی آپاختر راندی.
گمراه شدگان – بدان روی که چندی فرمانبردار اهریمن بودند – هماره مرا نفرین فرستند.»
*
آنگاه روان مرد دروند در نخستین گام به پایگاه اندیشۀ بد در آید. پس در دومین گام به پایگاه گفتار بد در آید.سپس در سومین گام به پایگاه کردار بد در آید وسرانجام در چهارمین گام به سرای تیرگی بی پایان (دوزخ) رسد.
آنگاه در وند مردی که پیش از او زندگانی را بدرود گفته است، از او می پرسد:
«ای دروند!
چگونه از جهان پر آسیب به جهان جاودانه در آمدی؟
این شکنجه دیر پای، ترا چگونه می نماید؟»
آنگاه اهریمن گوید:
«از کسی که راه پرهراس و سهمگین وتباه را پیموده و درد جدایی، روان از تن را کشیده است، چیزی مپرس.»
پس، اورا خورشی زهرآگین آورند؛ چه، بد اندیش بد گفتار بد کردار بد دین را جز آن خورش نشاید.
زن دروند، بسیار بدانیش بد گفتار بد کردار نا پاک بد آموخته نافرمانبردار از شوی را نیز چنین خورشی دهند.

زرتشت : وندیدا
فرگرد نوزدهم
بخش یکم
1
اهریمن مرگ آفرین ، سلار دیوان از سرزمین اپاختر ، از سرزمینهای اپاختر پیش تاخت .
اهریمن مر آفرین نیرنگ باز تبهکار چنین گفت :
ای دروج !
به سوی زرتشت اشون بتاز و او را تباه کن .
دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج نهان روان ، آن دوزخ زاده ـ تاخت کنان بیامدند .
2
زرتشت اشون « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند :
...................................................................................................................................................................................................................................................................................................( بند 19 فر)
پس آنگاه نیایشی دیگر برخواند ؛ آبهای نیک رود دایتیا ی نیک را بستود و به پیروی از داد مزداپرستان خستو شد .
دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج روان ، آن دوزخ زاده ـ هراسان رو در گریز نهادند .

3

دروج نیرنگ باز ، اهریمن را چنین گفت :
ای اهریمن تباهکار !
فرّ زرتشت چنان بزرگ است که من کشتن وی را هیچ راهی نمی یابم .
زرتشت در نهاد خویش ، دیوان دروند ان تباهکار را دید و با خوداندیشید .
آنان کشتن مرا به هم سخنی نشسته اند .

4

زرتشت از جای برخاست و بی هیچ لرزشی از بیم اهریمن و دشواری چیستانهای بدخواهانه ی او ، سنگی ـ همچند خانه ای ـ را که از آفریدگار اهوره مزدا گرفته بود ، در دستهای خویش به چرخش درآورد .
اهریمن پرسید :
تو که بر فراز کوهی در کرانه ی رود درجا در خانه ی پورو شسب ایستاده ای ، این سنگ را از کجای این زمین پهناور گوی سان دور کرانه برگرفته و برای چه آن را به چرخش درآورده ای ؟
5

زرتشت به اهریمن پاسخ داد :
ای اهریمن تباهکار !
من آفرینش دیو را فرو می کوبم .
من نسوی دیو آفریده را فرو می کوبم .
من پری خنثی تی دیو آفریده را فرو می کوبم .
تا بدان هنگام که سوشیانت پیروز و دیو افگن از دریای کیانسیه ، از سرزمین نیمروز ، از سرزمینهای نیمروز پا به پهنه ی زندگی بگذارد .

6
اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی ، دیگر باره بدو گفت :
ای زرتشت اشون !
آفریدگار مرا نابود مکن .
تو پسر پورو شسبی و از مادر خویش زاده شده ای .
از دین نیک مزداپرستان روی برتاب تا از آن کامروایی که آن کشنده ی مردمان ـ فرمانروای جهان ـ از آن بخوردار بود ، بهره مند شوی .

7

سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت :
نه من هرگز از دین نیک مزداپرستی روی برنتابم ؛ اگرچه تن و جان و روانم از هم بگسلد .

8

اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی دیگر باره بدو گفت :
با کدامین گفتا بر من چیره می شوی و مرا از خود می رانی ؟
آفریدگان نیک با کدام رزم افزا بر آفریدگان من ـ که اهریمنم ـ چیره می شوند و آنان را از خود می رانند ؟

9

سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت :

هاون پاک ، تشت پاک ، هوم و منثره ورجاوند که مزدا مرا اموخته است ، اینهاست رزم افزارهای من ؛ بهترین رزم افزارهای من .
ای اهریمن تباهکار!
با این منثره ی ورجاوند اهورایی ، من بر تو چیره می شوم و تو را از خود می رانم .
آفریدگان نیک ، با این رزم افزار بر تو چیره می شوند و تو را از خود می رانند .
این رزم افزار را سپند مینو د رزمان بی کرانه به من داد .
این رزم افزار را امشاسپندان ، شهریاران نیک خوب کنش ، به من دادند .

10

زرتشت نیایش « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند .
زرتشت اشون به بانگ بلند چنین گفت :
ای اهوره !
این را از تو می پرسم ؛ مرا بدرستی پاسخ گوی :
چگونه باید شد نیایش فروتنانه ی دلدادگان تو ؟
ای مزدا !
بگذار کسی همچون تو ، آن را به دوستی چون من بیاموزد . پس در پرتو تو اشه ی گرامی ، ما را یاری بخش تا منش نیک به سوی ما آید .

بخش دوم
11

بخش دوم
11

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
زرتشت بر فراز کوهی در کرانه رود درجا نشسته ، نیایش کنان و پرستش به بارگاه اهوره مزدا ، به امشاسپندان نیک ـ بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ ـ برده بود .

12

چگونه جهان را از گزند دروج و از آسیب اهریمن تبهکار رهایی بخشم ؟
چگونه آلایش آشکار ونهان را از جهان دور کنم ؟
چگونه نسو را از خانمانمزداپرستان بیرون رانم؟
چگونه اشون مرد را از الایش پاک کنم ؟
چگونه اشون زن را از آلایش پاک کنم ؟

13

اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت !
دین نیک مزدا پرستی را بستای .
ای زرتشت !
امشاسپندان ، شهریاران هفت کشور روی زمین را بستای .
ای زرتشت !
آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را بستای .
ای زرتشت !
باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ رابستای .


14

ای زرتشت !
فروشی مرا ـ که اهورهمزدایم ـ بستای .
فروشی مرا ـ که بزرگترین ، بهترین ، زیباترین ، استوارترین ، هوشیارترین ، برزمند ترین و دراشه بلند پایگاه ترین مینویان ام و همه ی روانم منثره ی ورجاوند است ـ بستای .
ای زرتشت !
سراسر افرینش مرا ـ که اهوره مزدایم ـ بستای .

15

اهوره مزدا چنین گفت :
زرتشت گفتار مرا پذیرفت و پیرو شد و گفت :
سراسر افرینش پاک اهوره مزدا را می ستایم .
مهر فراخ چراگاه ، آن ایزد در بردارنده ی بهترین و شکوهمند ترین و دیو افگن ترین رزم افزارها را می ستایم .
سروش پارسای برزمند را می ستایم که گرزی را برای فرو کوفتن برسر دیوان در دستهای خویش می گرداند .

16

منثره ی ورجاوند فرّ ه مند را می ستایم .
آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را می ستایم .
باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ را می ستایم .
داد نیک مزداپرستی ،داد دیو ستیز زرتشتی را می ستایم .

17

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای دادار جهان نیکی ! ای اهوره مزدا !
با کدامین نیایش ، آفرینش اهوره مزدا را بستایم و بدان یاری رسان ؟

18

اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
به سوی آن درخت زیبا ـ آن درخت فرا روییده و نیرومند در میان درختان فرا روییده ـ برو و این سخنان را برگو :
درود بر تو ای درخت شون مزدا آفریده !
« اشم وهو . . . »

19

اشونی بای تا ترکه ی برسم را به درازای گاو آهن و به ستبری دانه جو ، از ان درخت ببرد ؛ آن را به دست چپ خویش برگیرد و هنگام نیایش اهورهمزدا و امشاسپندان و هوم زرّین بازنذه ی زیبا و بهمن و راتا ی نیک اشون مزدا افریده ی والا ، چشم از آن برنگیرد .

20

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان ! ای همیشه بیدار ! ای هماره هشیار !
اشون نیک منش ، آشکارا و پنهان دچار الایش می شود . دیوانی که در تن مردگان راه یافتهاند ، او را می الایند .
اشون نیک منش ، چگونه می تواند تن و جامه ی خویش را از این آلایش رهایی بخشد و پاک کند ؟

21

اهوره مزدا پاسخ داد :
گمیز ورزاو اخته ناشده ای را ـ بدان سان که روش آیین است ـ برگیر و اشون آلوده را به دشت مزدا آفریده ببر تا برگرد خویش ، شیار بکشد .

22

پس نیایش « اشم وهو . . . » را یکصد بار برخواند .
آنگاه نیایش « اهون و یریه . . . » را دویست بار برخواند .
سپس تن و جامه ی الوده خویش را چهار بار با گمیز و دو بار با آب آفریده ی بغ بشوید .

23
بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . پس انگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ برگیرد و آن را در زیر آسمان بلند ، در پرتو اختران آفریده ی بغ بگذارد تا نه شب سپری شود.

24

هنگامی که نه شب سپری شد ، زور به آتش نیاز کند ، هیزم سخت چوب به آتش برد ، بخور وهو ـ گون به اتش برد و تن و جامه را بدان خوشبو کند .

25

بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . آنگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست و دست راست و دست چپ برگیرد و به آوای بلند ، چنین بخواند :
شکوه از آن اهوره مزدا باد !
شکوه از ان امشاسپندان باد !
شکوه از آن همه ی دیگر اشونان باد !

26

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان !
آیا اشون مرد و اشون زن را به دین تو فراخوانم ؟
آیا دیو پرست تبهکار را که زمین مزدا آفریده به آب روان و گندم سرسبز و همه ی دیگر چیزهای گرانبهای خویش را بیهوده و بی بهر ه گیری رها می کند ، به کار نیک اهورایی وادارم ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین کن این خویشکاری تست که چنین کنی .

27

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کردارهای یک به کجا می روند و در کجا فراهم می ایند !
کردارهای نیکی را که مردمان در زندگانی استومند برای آمرزش روانهای خویش به جا آورده اند ، در کجا با می یابند .

28

اهوره مزدا پاسخ داد :
بدان هنگام که روزگار زندگی کسی سپری شود و بمیرد ، دیوان بدکار دوزخی بر او می تازند .
چون سومین شب بگذر د بامداد پگاه پدیدار شود و روشنایی برآید و ایزد مهر ، دارنده ی بهتری رزم افزارها ، کوهساران سراسر شادی بخش را سرشار کند و خورشید سر برزند .

29

. . . یوی که او را « ویزرش» خوانند ، روانهای دروندان تبهکار در گناه زیسته را فرو بسته می برد . روان دروندان تبهکار و نیکوکار ، هر دو از راه زمان اخته که به چینودپل می پیوندد ، می گذرند . برسر چینود پل ـ پل اهورایی مزدا آفریده ـ آنان پاداش کردارهای نیک جهانی را که پیش از آن برای جان و روان خویش به جای آورده اند می جویند .


30
پس آنگاه دوشیزه ای خوش اندام ، نیرومند ، بلند بالا ، باز شناسنده ، آراسته و برازنده ، کارآمد و چیره دست و بسیار زیرک ، باسگانی در دو سوی او فرا می رسد .
او روان نیکوکار را از فراز البرز کوه و از چینودپل می گذراند و در برابر ایزدان مینوی جای می دهد .

31

بهمن از سریز زرّین خویش برمی خیزد و بانگ بر می آورد :
ای اشون !
چگونه از آن جهان پر آیب بدین جهان جاودانه درآمده ای و به سوی ما می ایی ؟

32

روانهای نیکوکاران به شادکامی به نزدیک اورنگ زرّین اهوره مزدا ، به نزدیک تختهای زرّین امشاسپندان ، به گرزمان ، به سرای اهوره مزدا ، به سرای امشاسپندان ، به سرای همه ی دیگر مینویان اشون می رسند .

33

دیوان تبهکار بدکردار پس از مرگ اشون مردی که خود را از آلایش پالوده باشد ، چنان از بوی خوش روان او می هراسند که گوسفندی گرگ زده .


34
روانهای نیکوکاران در آنجا با ایزد نریو سنگ دوست مزدا اهوره همنشینی می کنند .
ای زرتشت !
تو خود این جهان آفریده اهوره مزدا را بستای .

35

زرتشت آن گفتار اهوره مزدا را پذیرفت :
جهان اشون آفریده ی اهوره مزدا را می ستایم .
زمین و آب مزدا آفریده و درختان اشون را می ستایم .
دریای فراخ کرت را می ستایم .
اسمان درخشان را می ستایم .
گیهان زبرین و درخشان و جاودانه را می ستایم .

36

سرای روشن و پر فروغ و سرشار از کامروایی اشونان را می ستایم .
گرزمان ، سرای اهوره مزدا ، سرای امشاسپندان ، سرای همه ی دیگر مینویان اشون را می ستایم .
سرای کامروایی جاودانه و چینود پل مزدا آفریده را می ستایم .

37

سوک ی نیک فراخ دیدگاه اشون را می ستایم .
فروشی های توانای نیکوکاران را می ستایم .
همه ی آفرینش نیک را می ستایم .
ایزد بهرام اهوره آفریده ، دارنده ی فرّ مزدا آفریده را می ستایم .
تشتر ستاره ی روشن و درخشان را که به پیکر گاوی زرّین شاخ در آید ، می ستایم .

38

گاهان اشون نیک ، شهریاران همه ی ردان را می ستایم .
اهونود گاه را می ستایم .
اُشتودگاه را می ستایم .
سپنتمد گاه را می ستایم .
وهوخشترگاه را می ستایم .
وهیشتوایشت گاه را می ستایم .

39

کشورهای ارزهی وسوهی را می ستایم .
کشورهای فردذفشو ویدذفشو را می ستایم .
کشورهای وارو و برشتی و وارو و جرشتی را می ستایم .
خونیرث درخشان را می ستایم .
هیرمند درخشان و فرّه مند را می ستایم .
اشی نیک را می ستایم .
چیستی نیک را می ستایم .
بهترین چیستی را می ستایم .
فر سرزمینهای ایرانی را می ستایم .
فرّ جم خوب رمه را می ستایم .

40


سروش پارسای برزمند دیو افگن را چون پرستش ونیایش کنند ، شادمان شود و آن پرستش و نیایش را بپذیرد .
زور و هیزم سخت چوب به آتش ببر .
بخور وهو ـ گون به آتش ببر .
اتش وازیشت ، فرو افگننده ی سپنجغر دیو را پرستش و نیایش کن و گوشت پخته و شیرجوشان نزد وی ببر.

41
سروش پارسا را پرستش و نیایش کن که کوند دیو بی می مست را فرو افگند ؛ دیوی که بر دروج مردان سست ، بردیو پرستان تبهکار در گناه زیسته فرو افتد .

42

کرماهی را می ستایم که در ژرفای دریاچه ها ، در زیر آبها می زید .
کهکشان زبرین و کهن بزرگترین آوردگاه دو مینو را می ستایم .
هفتورنگ درخشان را با فرزندان و گله هاشان می ستایم .

بخش سوم
43

اهریمن مرگ آفرین ، سالار دیوان ، ایندر دیو سور و دیو ، نانگ هیثیه دیو ، تو روی دیو ، زیریچ دیو ، دیو خشم خونین درفش ، اکتش دیو ، زاورون دیو کشنده ی پدران ، بویتی دیو ، دریوی دیو ، دیوی دیو ، کسوی دیو ، پیتی شه دیو و مرشون دیو آساترین همه ی دیوان ، نگران و اندیشناک بدین سوی و آن سوی می رفتند .

44

اهریمن نیرنگ باز تبهکار مرگ آفرین ، چنین گفت :
چرا درنگ کرده ایم ؟
دیوان تبهکار بد سرشت برفراز ارزور گرد آیند .

45

دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و گریختند .
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و به بد چشمی نگریستند .
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و بانگ برآوردند :
برفراز ارزو گرد آییم . . .

46

. . . هم اکنون زرتشت اشون در خانه ی پورو شسب زاده شد . چگونه کشتن او را دست به کار زنیم ؟
هستی او ، خود رزم افزاری است دیو افگن . اوست که با دیوان و دروجان و دیو پرستان و نسوی دیو آفریده بستیزد و دروغ دروغ گویان را نچیز کند .

47

دیوان تبهکار بدسرشت دویدند و گریختند .
دیوان تبهکار بد سرشت به ژرفای تاریکی ، به دوزخ سهمناک گریختند .
« اشم وهو . . . »

نهج البلاغه : خطبه ها
آفرينش آسمان و زمين و انسان
و من خطبة له عليه‌السلام يذكر فيها ابتداء خلق السماء و الأرض و خلق آدم و فيها ذكر الحج و تحتوي على حمد الله و خلق العالم و خلق الملائكة و اختيار الأنبياء و مبعث النبي و القرآن و الأحكام الشرعية اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ اَلْقَائِلُونَ
وَ لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ اَلْعَادُّونَ
وَ لاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ اَلْمُجْتَهِدُونَ
اَلَّذِي لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ
وَ لاَ يَنَالُهُ غَوْصُ اَلْفِطَنِ
اَلَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ
وَ لاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ
وَ لاَ وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لاَ أَجَلٌ مَمْدُودٌ
فَطَرَ اَلْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ
وَ نَشَرَ اَلرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ
وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ
وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ
وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ
وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ
وَ كَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ
لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ اَلْمَوْصُوفِ
وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ اَلصِّفَةِ
فَمَنْ وَصَفَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ
وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ
وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ
وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ
وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ
وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ
وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ
وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ
وَ مَنْ قَالَ عَلاَ مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ
كَائِنٌ لاَ عَنْ حَدَثٍ
مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ
مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ
فَاعِلٌ لاَ بِمَعْنَى اَلْحَرَكَاتِ وَ اَلْآلَةِ
بَصِيرٌ إِذْ لاَ مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ
مُتَوَحِّدٌ إِذْ لاَ سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لاَ يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ
خلق العالم أَنْشَأَ اَلْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ اِبْتَدَأَهُ اِبْتِدَاءً
بِلاَ رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا وَ لاَ تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا
وَ لاَ حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا
وَ لاَ هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا
أَحَالَ اَلْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا
وَ لَأَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا
وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا
عَالِماً بِهَا قَبْلَ اِبْتِدَائِهَا
مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ اِنْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا
ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ اَلْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ اَلْأَرْجَاءِ وَ سَكَائِكَ اَلْهَوَاءِ
فَأَجْرَى فِيهَا مَاءً مُتَلاَطِماً تَيَّارُهُ مُتَرَاكِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ اَلرِّيحِ اَلْعَاصِفَةِ وَ اَلزَّعْزَعِ اَلْقَاصِفَةِ
فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ
اَلْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِيقٌ وَ اَلْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِيقٌ
ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِيحاً اِعْتَقَمَ مَهَبَّهَا
وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا
وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا
فَأَمَرَهَا بِتَصْفِيقِ اَلْمَاءِ اَلزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ اَلْبِحَارِ
فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ اَلسِّقَاءِ
وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ
تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِيَهُ إِلَى مَائِرِهِ
حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُكَامُهُ
فَرَفَعَهُ فِي هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ
جَعَلَ سُفْلاَهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً
وَ عُلْيَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْكاً مَرْفُوعاً
بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُهَا
وَ لاَ دِسَارٍ يَنْظِمُهَا
ثُمَّ زَيَّنَهَا بِزِينَةِ اَلْكَوَاكِبِ وَ ضِيَاءِ اَلثَّوَاقِبِ
وَ أَجْرَى فِيهَا سِرَاجاً مُسْتَطِيراً وَ قَمَراً مُنِيراً فِي فَلَكٍ دَائِرٍ وَ سَقْفٍ سَائِرٍ وَ رَقِيمٍ مَائِرٍ
خلق الملائكة ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ اَلسَّمَوَاتِ اَلْعُلاَ فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلاَئِكَتِهِ
مِنْهُمْ سُجُودٌ لاَ يَرْكَعُونَ
وَ رُكُوعٌ لاَ يَنْتَصِبُونَ
وَ صَافُّونَ لاَ يَتَزَايَلُونَ
وَ مُسَبِّحُونَ لاَ يَسْأَمُونَ
لاَ يَغْشَاهُمْ نَوْمُ اَلْعُيُونِ وَ لاَ سَهْوُ اَلْعُقُولِ
وَ لاَ فَتْرَةُ اَلْأَبْدَانِ وَ لاَ غَفْلَةُ اَلنِّسْيَانِ
وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْيِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ
وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ
وَ مِنْهُمُ اَلْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ
وَ اَلسَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ
وَ مِنْهُمُ اَلثَّابِتَةُ فِي اَلْأَرَضِينَ اَلسُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ اَلْمَارِقَةُ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلْعُلْيَا أَعْنَاقُهُمْ
وَ اَلْخَارِجَةُ مِنَ اَلْأَقْطَارِ أَرْكَانُهُمْ
وَ اَلْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ اَلْعَرْشِ أَكْتَافُهُمْ
نَاكِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ
مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ
مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ اَلْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ اَلْقُدْرَةِ
لاَ يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِيرِ
وَ لاَ يُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ اَلْمَصْنُوعِينَ
وَ لاَ يَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاكِنِ
وَ لاَ يُشِيرُونَ إِلَيْهِ بِالنَّظَائِرِ
صفة خلق آدم عليه‌السلام ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ اَلْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ
وَ لاَطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ
فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ
أَجْمَدَهَا حَتَّى اِسْتَمْسَكَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ
لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ
ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ
إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ يُجِيلُهَا
وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا
وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا
وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا
وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ
وَ اَلْأَذْوَاقِ وَ اَلْمَشَامِّ وَ اَلْأَلْوَانِ وَ اَلْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِينَةِ اَلْأَلْوَانِ اَلْمُخْتَلِفَةِ
وَ اَلْأَشْبَاهِ اَلْمُؤْتَلِفَةِ وَ اَلْأَضْدَادِ اَلْمُتَعَادِيَةِ وَ اَلْأَخْلاَطِ اَلْمُتَبَايِنَةِ مِنَ اَلْحَرِّ وَ اَلْبَرْدِ وَ اَلْبَلَّةِ وَ اَلْجُمُودِ
وَ اِسْتَأْدَى اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلْمَلاَئِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِمْ فِي اَلْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ اَلْخُنُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ
فَقَالَ سُبْحَانَهُ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ
اِعْتَرَتْهُ اَلْحَمِيَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ اَلشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ اَلنَّارِ وَ اِسْتَوْهَنَ خَلْقَ اَلصَّلْصَالِ
فَأَعْطَاهُ اَللَّهُ اَلنَّظِرَةَ اِسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اِسْتِتْمَاماً لِلْبَلِيَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ
فَقَالَ إِنَّكَ مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ إِلىٰ يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ
ثُمَّ أَسْكَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِيهَا عَيْشَهُ وَ آمَنَ فِيهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِيسَ وَ عَدَاوَتَهُ
فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَيْهِ بِدَارِ اَلْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ اَلْأَبْرَارِ
فَبَاعَ اَلْيَقِينَ بِشَكِّهِ وَ اَلْعَزِيمَةَ بِوَهْنِهِ
وَ اِسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً وَ بِالاِغْتِرَارِ نَدَماً
ثُمَّ بَسَطَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِي تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ اَلْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ
وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ اَلْبَلِيَّةِ وَ تَنَاسُلِ اَلذُّرِّيَّةِ
اختيار الأنبياء وَ اِصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى اَلْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ
وَ عَلَى تَبْلِيغِ اَلرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اَللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اِتَّخَذُوا اَلْأَنْدَادَ مَعَهُ
وَ اِجْتَالَتْهُمُ اَلشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اِقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ
وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ
وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ
وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ
مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ
وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ
وَ لَمْ يُخْلِ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ
رُسُلٌ لاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لاَ كَثْرَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ
مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ
عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ اَلْقُرُونُ وَ مَضَتِ اَلدُّهُورُ
وَ سَلَفَتِ اَلْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ اَلْأَبْنَاءُ
مبعث النبي إِلَى أَنْ بَعَثَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى اَلنَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ
كَرِيماً مِيلاَدُهُ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ
بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اِسْمِهِ
أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ
فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ
ثُمَّ اِخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وسلم لِقَاءَهُ وَ رَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ
وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ اَلدُّنْيَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ اَلْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً صلى‌الله‌عليه‌وآله
وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ اَلْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا
إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لاَ عَلَمٍ قَائِمٍ
القرآن و الأحكام الشرعية كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ
مُبَيِّناً حَلاَلَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ
بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى اَلْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ
وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي اَلْكِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِي اَلسُّنَّةِ نَسْخُهُ
وَ وَاجِبٍ فِي اَلسُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِي اَلْكِتَابِ تَرْكُهُ
وَ بَيْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ
وَ مُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ
وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ
و منها في ذكر الحج وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ اَلْحَرَامِ اَلَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ
يَرِدُونَهُ وُرُودَ اَلْأَنْعَامِ وَ يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ اَلْحَمَامِ
وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلاَمَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ
وَ اِخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ
وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلاَئِكَتِهِ اَلْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ
يُحْرِزُونَ اَلْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ
جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلاَمِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِينَ حَرَماً
فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ كَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ
فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ