عبارات مورد جستجو در ۱۳۰ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۱۲۸
ای خداوندی که از دریای خاطر دم به دم
در ثنایت عقدهای در مکنون آورم
هر زمان بهر عروس مدحت از کان ضمیر
قطهای چون قطعه یاقوت بیرون آورم
از کمال فسحت ملک تو چون رانم سخن
نقصها در ملک جمشید و فریدون آورم
خسروا نگذاشت درد پا که بهر دستبوس
روی چون دولت به درگاه همایون آورم
گر نیاوردم به درگه درد سر معذور دار
من که درد پای دارم درد سر چون آورم
در ثنایت عقدهای در مکنون آورم
هر زمان بهر عروس مدحت از کان ضمیر
قطهای چون قطعه یاقوت بیرون آورم
از کمال فسحت ملک تو چون رانم سخن
نقصها در ملک جمشید و فریدون آورم
خسروا نگذاشت درد پا که بهر دستبوس
روی چون دولت به درگاه همایون آورم
گر نیاوردم به درگه درد سر معذور دار
من که درد پای دارم درد سر چون آورم
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۱ - در مدح صدراعظم
دوش چونگشتجهان از سپهزنگ سیاه
از درم آن بت زنگی به در آمد ناگاه
با رخی غیرت مه لیک به هنگام خسوف
خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
بینیش چون الف اما بسرهای دهن
ابرویش همچو یکی مد که نهی بر سر آه
همچو نرگس که به نیمی شکفد در دل شب
چشم افکنده به صد شرم همیکرد نگاه
دو لبش آب خضر کرده نهان در ظلمات
غبغب او ز دل سوخته انباشته چاه
لب چو انگشت ول نیمه ی آنگشت آتس
مو چو سرطانش ولی چون شب سرطان کوتاه
مژه و ابرویش آمیخته بر دشنه و تیغ
سپه زنگ توگفتی شده عاصی بر شاه
چون یکی شب که دو روزش به میان درگیرد
میخرامید وز آصف دو غلامش همراه
ایستاد از طرفی رویکشیده درهم
راست چون چین بهسر زلف نگارد دلخواه
گفتم ای از رخ تو گشته شب من شب قدر
روی به زلفین تو آورده شب قدر پناه
ای تو با بخت من سوخته توأم زاده
زی برادر به شب تیره که بنمودت راه
زان دوام گفت یکی تحفهٔ سردارست این
سر احرار پرستار شه و پشت سپاه
زان غلام این چو شنید اشک روان کرد برو
کاه جرمم چه که این گشت مرا بادافراه
هر زمان بر من و بر کلبهٔ من مینگریست
آه میزد که به دوزخ شدهام واویلاه
حجرهٔ خانهٔ او هفت و درونش هفتاد
گردهٔ سفرهٔ او پنج و به گردش پنجاه
مطبخی دید بمانند یکی بیضه سپید
روزنش دید ز دود دل اطفال سیاه
کف به کف سود که دیدی به چه روز افتادم
این بلا تا به من آمد به جزای چه گناه
جامهعریانی و بسترحجر و غصهخورش
کس مبادا چو من خسته بدین حال تباه
کرد باید چو سگان پاس و ندید آش و طعام
برد باید چو خران بار و نخورد آب و گیاه
من به صد چرب زبانی و به شیرین سخنی
که به این چربی و شیرینیت آرم در راه
اهل و فرزند درآویخته چون سگ در من
کای به افسونگری و حیله فزون از روباه
با خداوند چه نیرنگ دگر کردستی
کت چنین هدیه فرستاد مکافات گناه
هیچ در خانه نهادی که گرفتی خادم
هیچ بر سفره فزودی که فزودی نانخواه
لطف حق بود که آن جاریه مرغوب نبود
ورنه چون روی ویم روز همی گشت سیاه
آن یکش گفت بی آرد بزن نان به تنور
وین یکش گفت که بیدلو بکش آب از چاه
آن یکش گفت بزن وصله بر آن کهنه حصیر
وب یکش گفت بکن بخیه بر این پارهکلاه
خواست دست آس یکی گفت که بر بام فلک
جست گندم دگری گفت که در خرمن ماه
آن یکی جست همی از این کاین تحفهٔ زنگ
بهکدامین هنر و مایه بود مرتبه خواه
جز شپش جمله به مساحی جبب و بغلش
گو چه آوردهیی از خانهٔ آصف همراه
آنکنیز آن همه میدید و به من میخندید
من مسکین به زمین دوخته از شرم نگاه
از من و خانهٔ من شد همه نومید چو دید
که همه چیز ضعیفست مرا حتی الباه
عاقبت گفت چه گویی چه کنم با همه طعن
گفتمش از کرم صدر جهان جوی پناه
خواجهٔ عالم عادلکه ز ابر کف او
ازگل شوره بروید گل و از خار گیاه
آنکه از جودویت این غم جانکاه رسید
خواهدت باز رهانید ز طعن جانکاه
زبدهٔ زمرهٔ دانش و سر ارباب کرم
آنکه بارکرمش پشت فلککرده دوتاه
آنکه زان سیلکه از ابر نوالش خیزد
نگذرد گر همه چرخست شناور به شناه
فلکش بندگی جاه کند با رفعت
خردش پیروی رایکند بیاکراه
آنکه وصف دل او شد بضیا نور قلوب
آنکه خاک در او شد ز شرف زیب جباه
خنده بر باغ بهشتش زند از نکهت خلق
طعنه بر اوج سپهرش زند از رفعت جاه
بویی از خلق وی افزود تبت رارتبت
حشوی از جاه وی افراخت فلک را خرگاه
ای که بگذاشته دعوی بر جود تو سحاب
اینک این دست در افشانت براین نکته گواه
اندر آن بزم که قدر تو بود صدرنشین
چرخ را جای نشستن نبود جز درگاه
انوری دید به خواب آنکه جلال الوزرا
چل درم داد سپیدش پی هندوی سیاه
خواب نادیده و ناگفته به من لطف تو داد
آنکنیزیکه شبیهش نبود از اشباه
شکوهیی گر به زبان رفت در آغاز سخن
بر زبان این سخنان نیز رود گاه به گاه
با من ار چرخ بهکینست تویی بر سر مهر
کم مباد از سر من لطف تو و سایهٔ شاه
سرورا حاسدم از رشک به حسرتگوید
به سخن در نسرشتست کسی مهرگیاه
شعر چندان و نه چندانکه تو خواهی زر و سیم
این چه جادوست که برخاست از ایران ناگاه
این نه جادوست خداوندا کاین شاعری است
کس چنین در نتوان سفت مرا زین چه گناه
شفقت شاه فزاینده و انصاف توام
حاسدم گو تن ازین درد به بیهوده بکاه
بهر اثبات خداوند و پی نفی شریک
لااله است همی تا بسر الاالله
دست این حادثه از دامن اقبال تو دور
داردت از همه آفات خداوند نگاه
تا جز افواه سخن را نبود جای عبور
به جز از ذکر جمیلت نبود درافواه
از درم آن بت زنگی به در آمد ناگاه
با رخی غیرت مه لیک به هنگام خسوف
خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
بینیش چون الف اما بسرهای دهن
ابرویش همچو یکی مد که نهی بر سر آه
همچو نرگس که به نیمی شکفد در دل شب
چشم افکنده به صد شرم همیکرد نگاه
دو لبش آب خضر کرده نهان در ظلمات
غبغب او ز دل سوخته انباشته چاه
لب چو انگشت ول نیمه ی آنگشت آتس
مو چو سرطانش ولی چون شب سرطان کوتاه
مژه و ابرویش آمیخته بر دشنه و تیغ
سپه زنگ توگفتی شده عاصی بر شاه
چون یکی شب که دو روزش به میان درگیرد
میخرامید وز آصف دو غلامش همراه
ایستاد از طرفی رویکشیده درهم
راست چون چین بهسر زلف نگارد دلخواه
گفتم ای از رخ تو گشته شب من شب قدر
روی به زلفین تو آورده شب قدر پناه
ای تو با بخت من سوخته توأم زاده
زی برادر به شب تیره که بنمودت راه
زان دوام گفت یکی تحفهٔ سردارست این
سر احرار پرستار شه و پشت سپاه
زان غلام این چو شنید اشک روان کرد برو
کاه جرمم چه که این گشت مرا بادافراه
هر زمان بر من و بر کلبهٔ من مینگریست
آه میزد که به دوزخ شدهام واویلاه
حجرهٔ خانهٔ او هفت و درونش هفتاد
گردهٔ سفرهٔ او پنج و به گردش پنجاه
مطبخی دید بمانند یکی بیضه سپید
روزنش دید ز دود دل اطفال سیاه
کف به کف سود که دیدی به چه روز افتادم
این بلا تا به من آمد به جزای چه گناه
جامهعریانی و بسترحجر و غصهخورش
کس مبادا چو من خسته بدین حال تباه
کرد باید چو سگان پاس و ندید آش و طعام
برد باید چو خران بار و نخورد آب و گیاه
من به صد چرب زبانی و به شیرین سخنی
که به این چربی و شیرینیت آرم در راه
اهل و فرزند درآویخته چون سگ در من
کای به افسونگری و حیله فزون از روباه
با خداوند چه نیرنگ دگر کردستی
کت چنین هدیه فرستاد مکافات گناه
هیچ در خانه نهادی که گرفتی خادم
هیچ بر سفره فزودی که فزودی نانخواه
لطف حق بود که آن جاریه مرغوب نبود
ورنه چون روی ویم روز همی گشت سیاه
آن یکش گفت بی آرد بزن نان به تنور
وین یکش گفت که بیدلو بکش آب از چاه
آن یکش گفت بزن وصله بر آن کهنه حصیر
وب یکش گفت بکن بخیه بر این پارهکلاه
خواست دست آس یکی گفت که بر بام فلک
جست گندم دگری گفت که در خرمن ماه
آن یکی جست همی از این کاین تحفهٔ زنگ
بهکدامین هنر و مایه بود مرتبه خواه
جز شپش جمله به مساحی جبب و بغلش
گو چه آوردهیی از خانهٔ آصف همراه
آنکنیز آن همه میدید و به من میخندید
من مسکین به زمین دوخته از شرم نگاه
از من و خانهٔ من شد همه نومید چو دید
که همه چیز ضعیفست مرا حتی الباه
عاقبت گفت چه گویی چه کنم با همه طعن
گفتمش از کرم صدر جهان جوی پناه
خواجهٔ عالم عادلکه ز ابر کف او
ازگل شوره بروید گل و از خار گیاه
آنکه از جودویت این غم جانکاه رسید
خواهدت باز رهانید ز طعن جانکاه
زبدهٔ زمرهٔ دانش و سر ارباب کرم
آنکه بارکرمش پشت فلککرده دوتاه
آنکه زان سیلکه از ابر نوالش خیزد
نگذرد گر همه چرخست شناور به شناه
فلکش بندگی جاه کند با رفعت
خردش پیروی رایکند بیاکراه
آنکه وصف دل او شد بضیا نور قلوب
آنکه خاک در او شد ز شرف زیب جباه
خنده بر باغ بهشتش زند از نکهت خلق
طعنه بر اوج سپهرش زند از رفعت جاه
بویی از خلق وی افزود تبت رارتبت
حشوی از جاه وی افراخت فلک را خرگاه
ای که بگذاشته دعوی بر جود تو سحاب
اینک این دست در افشانت براین نکته گواه
اندر آن بزم که قدر تو بود صدرنشین
چرخ را جای نشستن نبود جز درگاه
انوری دید به خواب آنکه جلال الوزرا
چل درم داد سپیدش پی هندوی سیاه
خواب نادیده و ناگفته به من لطف تو داد
آنکنیزیکه شبیهش نبود از اشباه
شکوهیی گر به زبان رفت در آغاز سخن
بر زبان این سخنان نیز رود گاه به گاه
با من ار چرخ بهکینست تویی بر سر مهر
کم مباد از سر من لطف تو و سایهٔ شاه
سرورا حاسدم از رشک به حسرتگوید
به سخن در نسرشتست کسی مهرگیاه
شعر چندان و نه چندانکه تو خواهی زر و سیم
این چه جادوست که برخاست از ایران ناگاه
این نه جادوست خداوندا کاین شاعری است
کس چنین در نتوان سفت مرا زین چه گناه
شفقت شاه فزاینده و انصاف توام
حاسدم گو تن ازین درد به بیهوده بکاه
بهر اثبات خداوند و پی نفی شریک
لااله است همی تا بسر الاالله
دست این حادثه از دامن اقبال تو دور
داردت از همه آفات خداوند نگاه
تا جز افواه سخن را نبود جای عبور
به جز از ذکر جمیلت نبود درافواه
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۳
بیدادگری روی تو اندازه ی راز است
این رشته به انگشت نپیچی که دراز است
عشق آفت سلطان بود، آرایش بنده
این مسأله در نسخه ی محمود و ایاز است
یا رب تو نگهدار دل خلوتیان را
کان مغبچه مست است و در صومعه باز است
خونابه ی حسرت چکد از هز مژه هر گاه
بینم که خداوند کسی بنده نواز است
این قهقهه ی عیش که با کبک دل ماست
باور نتوان کرد که در چنگل باز است
هر چند که عرفی پی تحقیق شتاب است
مشتاب به دنبال، که او بیهده تاز است
این رشته به انگشت نپیچی که دراز است
عشق آفت سلطان بود، آرایش بنده
این مسأله در نسخه ی محمود و ایاز است
یا رب تو نگهدار دل خلوتیان را
کان مغبچه مست است و در صومعه باز است
خونابه ی حسرت چکد از هز مژه هر گاه
بینم که خداوند کسی بنده نواز است
این قهقهه ی عیش که با کبک دل ماست
باور نتوان کرد که در چنگل باز است
هر چند که عرفی پی تحقیق شتاب است
مشتاب به دنبال، که او بیهده تاز است
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۱۵
الهی سخت بیبرگم به ساز طاعتاندوزی
همین یک الله الله دارم آن همگر تو آموزی
ز تشویش نفس بر خویش میلرزم ازین غافل
که شمع از باد روشن میشود هرگه تو افروزی
تجدد از بهارت رنگ گرداندن نمیداند
نفس هر پر زدن بیپرده دارد صبح نوروزی
سرانجام زبان آرایی من بود داغ دل
سیهکردم چو شمع آیینه از سعی نفس سوزی
درین وادیکه دل از آه مأیوسان عصا گیرد
چو شمع از خارهای پی سپر دارد قلاوزی
ز بی صبری درین مزرع تو قانع نیستی ورنه
تبسم میکشد سویت چوگندم محمل روزی
قباهای هنر از عیب جویی چاک شد بیدل
چو عریانی لباسی نیست گر مژگان بهم دوزی
همین یک الله الله دارم آن همگر تو آموزی
ز تشویش نفس بر خویش میلرزم ازین غافل
که شمع از باد روشن میشود هرگه تو افروزی
تجدد از بهارت رنگ گرداندن نمیداند
نفس هر پر زدن بیپرده دارد صبح نوروزی
سرانجام زبان آرایی من بود داغ دل
سیهکردم چو شمع آیینه از سعی نفس سوزی
درین وادیکه دل از آه مأیوسان عصا گیرد
چو شمع از خارهای پی سپر دارد قلاوزی
ز بی صبری درین مزرع تو قانع نیستی ورنه
تبسم میکشد سویت چوگندم محمل روزی
قباهای هنر از عیب جویی چاک شد بیدل
چو عریانی لباسی نیست گر مژگان بهم دوزی
قاآنی شیرازی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
کشف الحجاب الأوّل فی معرفة اللّه، تعالی
قوله، تعالی: «وَما قَدَرُوا اللّه حقَّ قَدْرِه (۹۱/الأنعام).»
و قال النبیّ، علیه السّلام: «لو عرفتم اللّهَ حقَّ معرفتِه لَمَشَیْتُم عَلَی الْبُحورِ لَزالتْ بدعائِکم الجبالُ.»
پس معرفت خداوند تعالی بر دو گونه است: یکی علمی و دیگری حالی و معرفت علمی قاعدهٔ همه خیرات دنیا و آخرت است و مهترین چیزها مر بنده را اندر همه اوقات و احوال، شناخت خدای است، جل جلاله؛ قولُه، تعالی: «وَما خلقتُ الجنَّ و الإنسَ الّا لیعبدونِ (۵۶/الذّاریات)،ای لیعرفون.نیافریدیم پریان و آدمیان را مگر از برای آن که تا مرا بشناسند.» پس بیشتری از خلق از این معرضاند، سوای آن که خداوندشان برگزید و از ظلمات دنیا باز رهانید ودلشان را به خود زنده گردانید؛ لقوله، تعالی: «...وجعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس یعنی عمر کمن مَثَلُه فی الظّماتِ، یعنی اباجهل (۱۲۲/الأنعام).»
پس معرفت حیات دل بود به حق و اعراض سر از جز حق و قیمت هر کس به معرفت بود و هر که را معرفت نبود وی بی قیمت بود. پس مردمان از علما و فقها و غیر آن صحت علم را به خداوند معرفت خواندند و مشایخ این طایفه صحت حال را به خداوند معرفت خواندند. و از آن بود که معرفت را فاضلتر از علم خواندند؛ که صحت حال جز به صحت علم نباشد و صحت علم سحت حال نباشد؛ یعنی عارف نباشد که به حق عالم نباشد، اما عالم بود که عارف نبود و آنان که بدین علم جاهل بودند از هر دو طایفه، اندر این مناظرهٔ بی فایده کردند و آن گروه بر این گروه انکار کردند و این گروه بر آن. و اکنون من سرّ این را کشف کنم تا هر دو گروه را فایده ظاهر گردد، ان شاء اللّه.
و قال النبیّ، علیه السّلام: «لو عرفتم اللّهَ حقَّ معرفتِه لَمَشَیْتُم عَلَی الْبُحورِ لَزالتْ بدعائِکم الجبالُ.»
پس معرفت خداوند تعالی بر دو گونه است: یکی علمی و دیگری حالی و معرفت علمی قاعدهٔ همه خیرات دنیا و آخرت است و مهترین چیزها مر بنده را اندر همه اوقات و احوال، شناخت خدای است، جل جلاله؛ قولُه، تعالی: «وَما خلقتُ الجنَّ و الإنسَ الّا لیعبدونِ (۵۶/الذّاریات)،ای لیعرفون.نیافریدیم پریان و آدمیان را مگر از برای آن که تا مرا بشناسند.» پس بیشتری از خلق از این معرضاند، سوای آن که خداوندشان برگزید و از ظلمات دنیا باز رهانید ودلشان را به خود زنده گردانید؛ لقوله، تعالی: «...وجعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس یعنی عمر کمن مَثَلُه فی الظّماتِ، یعنی اباجهل (۱۲۲/الأنعام).»
پس معرفت حیات دل بود به حق و اعراض سر از جز حق و قیمت هر کس به معرفت بود و هر که را معرفت نبود وی بی قیمت بود. پس مردمان از علما و فقها و غیر آن صحت علم را به خداوند معرفت خواندند و مشایخ این طایفه صحت حال را به خداوند معرفت خواندند. و از آن بود که معرفت را فاضلتر از علم خواندند؛ که صحت حال جز به صحت علم نباشد و صحت علم سحت حال نباشد؛ یعنی عارف نباشد که به حق عالم نباشد، اما عالم بود که عارف نبود و آنان که بدین علم جاهل بودند از هر دو طایفه، اندر این مناظرهٔ بی فایده کردند و آن گروه بر این گروه انکار کردند و این گروه بر آن. و اکنون من سرّ این را کشف کنم تا هر دو گروه را فایده ظاهر گردد، ان شاء اللّه.
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۹۶
راز دل را می توان دریافت از سیمای ما
نشأه می تابد چو رنگ از پرده مینای ما
قهرمان عدل چون پرسش کند روز حساب
از بهشت عافیت خاری نگیرد پای ما
گر چه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر
درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
از دل پر خون ما بی چاشنی نتوان گذشت
خون رغبت را به جوش آرد می حمرای ما
گوهر خورشید اگر از دست ما افتد به خاک
زیر پای خود نبیند طبع بی پروای ما
سبحه ذکر ملایک از نظام افتاده است
بس که پیچیده است در گوش فلک غوغای ما
از خط فرمان او روزی که پا بیرون نهیم
تیشه گردد هر سر خاری به قصد پای ما
چون بساط سبزه زیر پای سرو افتاده است
آسمان در زیر پای همت والای ما
ریخت شور حشر در پیمانه عالم نمک
می زند جوش سیه مستی همان صهبای ما
حال باطن را قیاس از حال ظاهر می کند
دام را در خاک می بیند دل دانای ما
پای ما یک خار را نگذاشت صائب بی شکست
آه اگر خار انتقام خود کشد از پای ما
نشأه می تابد چو رنگ از پرده مینای ما
قهرمان عدل چون پرسش کند روز حساب
از بهشت عافیت خاری نگیرد پای ما
گر چه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر
درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
از دل پر خون ما بی چاشنی نتوان گذشت
خون رغبت را به جوش آرد می حمرای ما
گوهر خورشید اگر از دست ما افتد به خاک
زیر پای خود نبیند طبع بی پروای ما
سبحه ذکر ملایک از نظام افتاده است
بس که پیچیده است در گوش فلک غوغای ما
از خط فرمان او روزی که پا بیرون نهیم
تیشه گردد هر سر خاری به قصد پای ما
چون بساط سبزه زیر پای سرو افتاده است
آسمان در زیر پای همت والای ما
ریخت شور حشر در پیمانه عالم نمک
می زند جوش سیه مستی همان صهبای ما
حال باطن را قیاس از حال ظاهر می کند
دام را در خاک می بیند دل دانای ما
پای ما یک خار را نگذاشت صائب بی شکست
آه اگر خار انتقام خود کشد از پای ما
مسعود سعد سلمان : ترکیبات و ترجیعات
شمارهٔ ۱ - در مدح خواجه رشیدالدین
نوبهاری عروس کردارست
سرو بالا و لاله رخسارست
باغ پر پیکران کشمیرست
راغ پر لعبتان فرخارست
کسوت این ز دیبه روم است
زیور آن ز در شهوارست
حله دست باف نیسان را
بسدش پود و زمردش تارست
بخشش باد را به گلها بر
گردش کردگار پرگارست
چمن و برگ را به ذات و به طبع
نقش دیبا و مهر دینارست
آب تیغ زدوده داشت چرا
چهره خاک پر ز رنگارست
عاشق گل هزاردستان شد
پس چرا شب شکوفه بیدارست
زار بلبل چرا همی نالد
که گل زرد زار و بیمارست
باغ پر کار کرد شد شاید
که بهر خاک طبع پرکارست
***
چرخ چون دستبرد بنماید
زینت بوستان بیفزاید
تخت گلبن چو افسر کسری
به جواهر همی بیاراید
ابر بر گل گلابها ریزد
باد بر مل عبیرها ساید
بی فسان ابر تیره صیقل وار
زنگ تیغ درخش بزداید
طبع بی داس هر زمان گویی
سرو آزاد را بپیراید
آهوی مشک نافه گشت نسیم
که ز جستن همی نیاساید
گرد طبعش نگشت عشق چرا
روی لاله به خون بینداید
تا نبندد نقاب بچه بحر
مادر گل نقاب نگشاید
از مه و مهر بارور شد باغ
زهره و مشتری از آن زاید
هر چه جاییست بزم را زیبد
هر چه جامیست باده را شاید
***
بوستان با سپهر همتا شد
که پر ز شعری و ثریا شد
کوه چون تکیه گاه خسرو گشت
دشت چون بزمگاه دارا شد
باد رنگ ابر نقشبندی کرد
خاک بر هفت رنگ دیبا شد
هر دو شاخی صلیب وار و درخت
از شکوفه به شکل جوزا شد
تا هوا در بخار پنهان گشت
راز پنهان سبزه پیدا شد
شاد شد سرو و مورد پنداری
پهلوی سرو مورد بالا شد
آمد از بید در لغز ناژو
بلبل از سرو در معما شد
اشک چشم سبل گرفته ابر
تا روان گشت سوی صحرا شد
زلفهای بنفشه پیچان گشت
چشم های شکوفه بینا شد
چشم بد دور باد ازین عالم
که به دیدار سخت زیبا شد
***
پرده گل همه صبا بدرید
کرد چهره به شرم شرم پدید
ابر پوشید روی ماه وز برق
رایت روی ماه بدرخشید
با صیادوار دست گشاد
ابرآذار دام حلقه کشید
کرد بدرود باغ و راغ ضرور
کاندرو پای بند خویش ندید
قصر و کاخ رشید خاصه نگر
که ز بس کبر بر جهان خندید
تا که بنیاد او به ماهی رفت
سرو بالای او به ماه رسید
طبع پر گرد و مشک بید همه
راست چون عنکبوت پرده تنید
باغش از خرمی بهشتی شد
کوثرش جانفزای جام نبید
صورتش را روان به حرص بخواست
صحبتش را خرد به جان بخرید
خواست گردون شکوفهاش به چشم
دیده هایش همه از آن بکفید
***
طرفه حالا که بوستان دارد
عمر پیر و تن جوان دارد
پاسبان کرد باغ قمری را
که بسی گنج شایگان دارد
از خوی ابر گل صدف کردار
در ناسفته در دهان دارد
چشم ساغر به باده می افروز
که صبا جسم و شاخ جان دارد
بی قرارست ابر و شاید از آنک
باره تند زیر ران دارد
در سخاوت همی بیاساید
خوی خاص خدایگان دارد
عمده مملکت رشید که ملک
مدح او بر سر زبان دارد
نامداری که آفتاب نهاد
همتش سر بر آسمان دارد
پس ازو آرد آنکه چرخ آرد
کم ازو دارد آنچه کان دارد
وصف او را بنان قلم گیرد
شکر او را زبان بیان دارد
***
ای به تو سرفراخته شاهی
مشتری رای و آسمان جاهی
کوه در حلم و ابر در جودی
شیر در رزم و ماه بر گاهی
تا تو چون چرخ بر زمین گشتی
مملکت بازیافت برناهی
تا هژبری کند سیاست تو
ننماید زمانه روباهی
هر درازی که از درازان داشت
یافت از نعمت تو کوتاهی
تا جهان شاد شد به دولت تو
کس ندارد ز انده آگاهی
تا کند خاطر تو راهبری
کی بترسد خرد ز گمراهی
موج زد کفت و نماند همی
مکرمت چون به خشک در ماهی
کند از بهر عمر تو عالم
هر شبی دعوی سحرگاهی
بینی از چرخ هر چه می جویی
یابی از دهر هر چه می خواهی
سرو بالا و لاله رخسارست
باغ پر پیکران کشمیرست
راغ پر لعبتان فرخارست
کسوت این ز دیبه روم است
زیور آن ز در شهوارست
حله دست باف نیسان را
بسدش پود و زمردش تارست
بخشش باد را به گلها بر
گردش کردگار پرگارست
چمن و برگ را به ذات و به طبع
نقش دیبا و مهر دینارست
آب تیغ زدوده داشت چرا
چهره خاک پر ز رنگارست
عاشق گل هزاردستان شد
پس چرا شب شکوفه بیدارست
زار بلبل چرا همی نالد
که گل زرد زار و بیمارست
باغ پر کار کرد شد شاید
که بهر خاک طبع پرکارست
***
چرخ چون دستبرد بنماید
زینت بوستان بیفزاید
تخت گلبن چو افسر کسری
به جواهر همی بیاراید
ابر بر گل گلابها ریزد
باد بر مل عبیرها ساید
بی فسان ابر تیره صیقل وار
زنگ تیغ درخش بزداید
طبع بی داس هر زمان گویی
سرو آزاد را بپیراید
آهوی مشک نافه گشت نسیم
که ز جستن همی نیاساید
گرد طبعش نگشت عشق چرا
روی لاله به خون بینداید
تا نبندد نقاب بچه بحر
مادر گل نقاب نگشاید
از مه و مهر بارور شد باغ
زهره و مشتری از آن زاید
هر چه جاییست بزم را زیبد
هر چه جامیست باده را شاید
***
بوستان با سپهر همتا شد
که پر ز شعری و ثریا شد
کوه چون تکیه گاه خسرو گشت
دشت چون بزمگاه دارا شد
باد رنگ ابر نقشبندی کرد
خاک بر هفت رنگ دیبا شد
هر دو شاخی صلیب وار و درخت
از شکوفه به شکل جوزا شد
تا هوا در بخار پنهان گشت
راز پنهان سبزه پیدا شد
شاد شد سرو و مورد پنداری
پهلوی سرو مورد بالا شد
آمد از بید در لغز ناژو
بلبل از سرو در معما شد
اشک چشم سبل گرفته ابر
تا روان گشت سوی صحرا شد
زلفهای بنفشه پیچان گشت
چشم های شکوفه بینا شد
چشم بد دور باد ازین عالم
که به دیدار سخت زیبا شد
***
پرده گل همه صبا بدرید
کرد چهره به شرم شرم پدید
ابر پوشید روی ماه وز برق
رایت روی ماه بدرخشید
با صیادوار دست گشاد
ابرآذار دام حلقه کشید
کرد بدرود باغ و راغ ضرور
کاندرو پای بند خویش ندید
قصر و کاخ رشید خاصه نگر
که ز بس کبر بر جهان خندید
تا که بنیاد او به ماهی رفت
سرو بالای او به ماه رسید
طبع پر گرد و مشک بید همه
راست چون عنکبوت پرده تنید
باغش از خرمی بهشتی شد
کوثرش جانفزای جام نبید
صورتش را روان به حرص بخواست
صحبتش را خرد به جان بخرید
خواست گردون شکوفهاش به چشم
دیده هایش همه از آن بکفید
***
طرفه حالا که بوستان دارد
عمر پیر و تن جوان دارد
پاسبان کرد باغ قمری را
که بسی گنج شایگان دارد
از خوی ابر گل صدف کردار
در ناسفته در دهان دارد
چشم ساغر به باده می افروز
که صبا جسم و شاخ جان دارد
بی قرارست ابر و شاید از آنک
باره تند زیر ران دارد
در سخاوت همی بیاساید
خوی خاص خدایگان دارد
عمده مملکت رشید که ملک
مدح او بر سر زبان دارد
نامداری که آفتاب نهاد
همتش سر بر آسمان دارد
پس ازو آرد آنکه چرخ آرد
کم ازو دارد آنچه کان دارد
وصف او را بنان قلم گیرد
شکر او را زبان بیان دارد
***
ای به تو سرفراخته شاهی
مشتری رای و آسمان جاهی
کوه در حلم و ابر در جودی
شیر در رزم و ماه بر گاهی
تا تو چون چرخ بر زمین گشتی
مملکت بازیافت برناهی
تا هژبری کند سیاست تو
ننماید زمانه روباهی
هر درازی که از درازان داشت
یافت از نعمت تو کوتاهی
تا جهان شاد شد به دولت تو
کس ندارد ز انده آگاهی
تا کند خاطر تو راهبری
کی بترسد خرد ز گمراهی
موج زد کفت و نماند همی
مکرمت چون به خشک در ماهی
کند از بهر عمر تو عالم
هر شبی دعوی سحرگاهی
بینی از چرخ هر چه می جویی
یابی از دهر هر چه می خواهی
مولوی : المجلس الخامس
من بیانه نورنا الله بنور عرفانه
الحمدلله الاول الذی ماوفی حقکبریائه مجتهد ولاجاهد، الاخر الذیکل موجود الی عتبة جلاله قاصد، الظاهر الذی بهرت آیاته العقول فلایجحده جاحد، الباطن الذیکل ذرة فی السموات و الارض علی وحدانیّته علم شاهد، السماء قبّته و ایوانه و الارض فراشه و میدانه البسیط بساط و شاذروانه، و انه قلوب العارفين اکرّته و القضاء صولجانه، الجنة رحمته و خازن الجنة رضوانه، النّار سجنه و مالکها سجانه، القیامة مجمعه الاکبر و مظالمه الاعظم و دیوانه «فمن یعمل مثقال ذرّه خيراً یره و من یعمل مثقال ذرّه شراً یره» مکیاله و میزانه، عمّ العالمين رأفته و احسانه و شمل العاصين رحمته و غفرانه من غاص فی بحراوصافهکل لسانه و من جال فی میدان جلاله تقاعس و ان طال جولانه «کلّ یوم هو فی شان» فاحذروا مخالفة من هذا شأنه. بعث نبیّنا محمداً صلی الله علیه و سلم العنایة الازلیّة بضاعته و انشقاق القمر اشارته، «و ان یکاد الذین کفروا» تعویذه و تمیمته، «ما زاغ البصر و ماطغی» همته و رتبته الدنیا مفقوده و العقبی موجوده و الرّب معبوده و المعبوده مقصوده و الله عاصمه و جبرئیل خادمه و البراق مرکبه و المعراج سفرته و سدره المنتهی مقامه و قاب قوسين مطلبه و مرامه و الصدیق عاشقة و مستهامه، الفاروق عدله و حسامه و ذوالنورین، ختنه و امامه و المرتضی شجاعه و صمصامه علیهم رضوان الله و سلامه.
جامی : تحفةالاحرار
بخش ۱ - آغاز سخن
بسم الله الرحمن الرحیم
هست صلای سر خوان کریم
فیض کرم خوان سخن ساز کرد
پرده ز دستان کهن باز کرد
بانگ صریر از قلم سحرکار
خاست که: بسمالله دستی بیار!
مائدهای تازه برون آمدهست
چاشنیای گیر! که چون آمدهست
ور نچشی، نکهت آن بس تو را
بوی خوشش طعمهٔ جان بس تو را
آنچه نگارد ز پی این رقم
بر سر هر نامه دبیر قلم،
حمد خداییست که از کلک «کن»
بر ورق باد نویسد سخن
چون رقم او بود این تازه حرف
جز به ثنایش نتوان کرد صرف
لیک ثنایش ز بیان برترست
هر چه زبان گوید از آن برترست
نیست سخن جز گرهی چند سست
طبع سخنور زده بر باد، چست
صد گره از رشتهٔ پر تاب و پیچ
گر بگشایند در آن نیست هیچ
عقل درین عقده ز خود گشته گم
کرده درین فکر سر رشته گم
آنکه نه دم میزند از عجز، کیست؟
غایت این کار بجز عجز چیست؟
عجز به از هر دل دانا که هست
بر در آن حی توانان که هست،
مرسله بند گهر کان جود
سلسله پیوند نظام وجود
غرهفروز سحر خاکیان
مشعلهسوز شب افلاکیان
خوان کرامتنه آیندگان
گنج سلامتده پایندگان
روز برآرندهٔ شبهای تار
کار گزارندهٔ مردان کار
واهب هر مایه، که جودیش هست
قبلهٔ هر سر، که سجودیش هست
دایرهساز سپر آفتاب
تیزگر باد و زرهباف آب
عیب، نهاندار هنرپروران
عذرپذیرندهٔ عذر آوران
سرشکن خامهٔ تدبیرها
خامه کش نامهٔ تقصیرها
ایمنی وقت هراسندگان
روشنی حال شناسندگان
تازه کن جان نسیم حیات
کارگر کارگه کاینات
ساخت چو صنعش قلم از کاف و نون
شد به هزاران رقمش رهنمون
نقش نخستین چه بود زان؟ جماد
کز حرکت بر در او ایستاد
کوه نشسته به مقام وقار
یافته در قعدهٔ طاعت قرار
کان که بود خازن گنجینهاش
ساخته پر لعل و گهر سینهاش
هر گهری دیده رواجی دگر
گشته فروزندهٔ تاجی دگر
نوبت ازین پس به نبات آمده
چابک و شیرین حرکات آمده
برزده از روزنهٔ خاک سر
برده به یک چند بر افلاک سر
چتر برافراخته از برگ و شاخ
ساخته بر سایهنشین جا فراخ
گاه فشانده ز شکوفه درم
گاه ز میوه شده خوان کرم
جنبش حیوان شده بعد از نبات
گشته روان در گلش آب حیات
از ره حس برده به مقصود، بودی
پویهکنان کرده به مقصود، روی
با دل خواهنده ز جا خاسته
رفته به هر جا که دلش خواسته
خاتمهٔ اینهمه هست آدمی
یافته زو کار جهان محکمی
اول فکر، آخر کار آمده
فکر کن کارگزار آمده
بر کفاش از عقل نهاده چراغ
داده ز هر شمع و چراغاش فراغ
کارکنان داده به عقل از حواس
گشته به هر مقصد از آن رهشناس
باصره را داده به بینش نوید
راه نموده به سیاه و سفید
سامعه را کرده به بیرون دو در
تا ز چپ و راست نیوشد خبر
ذائقه را داده به روی زبان
کام، ز شیرینی و شور جهان
لامسه را نقد نهاده به مشت
گنج شناسائی نرم و درشت
شامه را از گل و ریحان باغ
ساخته چون غنچه معطر دماغ
جامی، اگر زنده دلی بنده باش!
بندهٔ این زندهٔ پاینده باش!
بندگیاش زندگی آمد تمام
زندگی این باشد و بس، والسلام!
هست صلای سر خوان کریم
فیض کرم خوان سخن ساز کرد
پرده ز دستان کهن باز کرد
بانگ صریر از قلم سحرکار
خاست که: بسمالله دستی بیار!
مائدهای تازه برون آمدهست
چاشنیای گیر! که چون آمدهست
ور نچشی، نکهت آن بس تو را
بوی خوشش طعمهٔ جان بس تو را
آنچه نگارد ز پی این رقم
بر سر هر نامه دبیر قلم،
حمد خداییست که از کلک «کن»
بر ورق باد نویسد سخن
چون رقم او بود این تازه حرف
جز به ثنایش نتوان کرد صرف
لیک ثنایش ز بیان برترست
هر چه زبان گوید از آن برترست
نیست سخن جز گرهی چند سست
طبع سخنور زده بر باد، چست
صد گره از رشتهٔ پر تاب و پیچ
گر بگشایند در آن نیست هیچ
عقل درین عقده ز خود گشته گم
کرده درین فکر سر رشته گم
آنکه نه دم میزند از عجز، کیست؟
غایت این کار بجز عجز چیست؟
عجز به از هر دل دانا که هست
بر در آن حی توانان که هست،
مرسله بند گهر کان جود
سلسله پیوند نظام وجود
غرهفروز سحر خاکیان
مشعلهسوز شب افلاکیان
خوان کرامتنه آیندگان
گنج سلامتده پایندگان
روز برآرندهٔ شبهای تار
کار گزارندهٔ مردان کار
واهب هر مایه، که جودیش هست
قبلهٔ هر سر، که سجودیش هست
دایرهساز سپر آفتاب
تیزگر باد و زرهباف آب
عیب، نهاندار هنرپروران
عذرپذیرندهٔ عذر آوران
سرشکن خامهٔ تدبیرها
خامه کش نامهٔ تقصیرها
ایمنی وقت هراسندگان
روشنی حال شناسندگان
تازه کن جان نسیم حیات
کارگر کارگه کاینات
ساخت چو صنعش قلم از کاف و نون
شد به هزاران رقمش رهنمون
نقش نخستین چه بود زان؟ جماد
کز حرکت بر در او ایستاد
کوه نشسته به مقام وقار
یافته در قعدهٔ طاعت قرار
کان که بود خازن گنجینهاش
ساخته پر لعل و گهر سینهاش
هر گهری دیده رواجی دگر
گشته فروزندهٔ تاجی دگر
نوبت ازین پس به نبات آمده
چابک و شیرین حرکات آمده
برزده از روزنهٔ خاک سر
برده به یک چند بر افلاک سر
چتر برافراخته از برگ و شاخ
ساخته بر سایهنشین جا فراخ
گاه فشانده ز شکوفه درم
گاه ز میوه شده خوان کرم
جنبش حیوان شده بعد از نبات
گشته روان در گلش آب حیات
از ره حس برده به مقصود، بودی
پویهکنان کرده به مقصود، روی
با دل خواهنده ز جا خاسته
رفته به هر جا که دلش خواسته
خاتمهٔ اینهمه هست آدمی
یافته زو کار جهان محکمی
اول فکر، آخر کار آمده
فکر کن کارگزار آمده
بر کفاش از عقل نهاده چراغ
داده ز هر شمع و چراغاش فراغ
کارکنان داده به عقل از حواس
گشته به هر مقصد از آن رهشناس
باصره را داده به بینش نوید
راه نموده به سیاه و سفید
سامعه را کرده به بیرون دو در
تا ز چپ و راست نیوشد خبر
ذائقه را داده به روی زبان
کام، ز شیرینی و شور جهان
لامسه را نقد نهاده به مشت
گنج شناسائی نرم و درشت
شامه را از گل و ریحان باغ
ساخته چون غنچه معطر دماغ
جامی، اگر زنده دلی بنده باش!
بندهٔ این زندهٔ پاینده باش!
بندگیاش زندگی آمد تمام
زندگی این باشد و بس، والسلام!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا اللَّه یار ایشانست که بگرویدند یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ایشان را مىبیرون آرد از تاریکیها بروشنایى وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یاران ایشان معبودان باطل یُخْرِجُونَهُمْ ایشان را مىبیرون آرند مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ از روشنایى بتاریکیها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان اند که آتشباناند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۵۷) ایشان در آن دوزخ جاویدانند.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ نه بینى آن مرد که حجت جست با ابراهیم فِی رَبِّهِ در دین خداوند ابراهیم أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که اللَّه او را پادشاهى داد إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ وى را گفت ابراهیم رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى من آنست که مرده زنده کند و زنده بمیراند قالَ گفت آن جبار انا احیى و امیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ اللَّه هر روز آفتاب مىآرد از جاى بر آمدن آن فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ تو آن را یک روز بر آر از جاى فرو شدن آن فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ آن کافر درماند، بى پاسخ و بى سامان گشت وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ و خداى یارى دهنده نیست گروه ستمکاران را
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ یا چنان مرد دیگر که برگذشت بر آن شهر وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها و آن کارها فرو افتاده و دیوارها بر کارها افتاده قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها گفت چون زنده میکند اللَّه این شهر را پس تباهى آن و مرگ مردم آن فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ انگه بمیرانید اللَّه وى را صد سال ثُمَّ بَعَثَهُ آن گه وى را زنده کرد و برانگیخت قالَ کَمْ لَبِثْتَ جبرئیل وى را گفت چند بودى ایندو در درنگ؟ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ گفت بودم من روزى یا پاره از روزى قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ جبرئیل گفت وى را نه که بودى ایدر صد سال فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ در طعام و شراب خویش نگر لَمْ یَتَسَنَّهْ که از درنگ گندا نگشته وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ و بخر خویش نگر وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ و ترا شگفتى گردانیم باز گفت مردمان را وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ و در استخوانهاى خز نگر کَیْفَ نُنْشِزُها که چون آن را زنده میگردانیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً و آن گه او را گوشت مىپوشانیم فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون وى را آن حال و قصه پیدا گشت و دیده ور بدید قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹) گفت میدانم که اللَّه بر همه چیز تواناست.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ نه بینى آن مرد که حجت جست با ابراهیم فِی رَبِّهِ در دین خداوند ابراهیم أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که اللَّه او را پادشاهى داد إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ وى را گفت ابراهیم رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى من آنست که مرده زنده کند و زنده بمیراند قالَ گفت آن جبار انا احیى و امیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ اللَّه هر روز آفتاب مىآرد از جاى بر آمدن آن فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ تو آن را یک روز بر آر از جاى فرو شدن آن فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ آن کافر درماند، بى پاسخ و بى سامان گشت وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ و خداى یارى دهنده نیست گروه ستمکاران را
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ یا چنان مرد دیگر که برگذشت بر آن شهر وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها و آن کارها فرو افتاده و دیوارها بر کارها افتاده قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها گفت چون زنده میکند اللَّه این شهر را پس تباهى آن و مرگ مردم آن فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ انگه بمیرانید اللَّه وى را صد سال ثُمَّ بَعَثَهُ آن گه وى را زنده کرد و برانگیخت قالَ کَمْ لَبِثْتَ جبرئیل وى را گفت چند بودى ایندو در درنگ؟ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ گفت بودم من روزى یا پاره از روزى قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ جبرئیل گفت وى را نه که بودى ایدر صد سال فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ در طعام و شراب خویش نگر لَمْ یَتَسَنَّهْ که از درنگ گندا نگشته وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ و بخر خویش نگر وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ و ترا شگفتى گردانیم باز گفت مردمان را وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ و در استخوانهاى خز نگر کَیْفَ نُنْشِزُها که چون آن را زنده میگردانیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً و آن گه او را گوشت مىپوشانیم فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون وى را آن حال و قصه پیدا گشت و دیده ور بدید قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹) گفت میدانم که اللَّه بر همه چیز تواناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی الآیة... مفسران گفتند سبب آنک ابراهیم این سؤال کرد از اللَّه آن بود که بمردارى بر گذشت بر ساحل بحر طبریة، ددان بیابان را دید که مىآمدند و میخوردند و همچنین مرغان هوا جوک جوک، ابراهیم که آن چنان دید شگفت بماند گفت یا رب میدانم که این را همه با هم آرى از شکمهاى ددان و حواصل مرغان، با من نماى که چون زنده کنى آن را تا معاینه بینم، آنچه بخبر میدانم، فلیس الخبر کالمعاینه، اللَّه گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ نه ایمان آوردهاى؟
این کلمت گواهى است از اللَّه بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولى من ابراهیم»
ما بگمان سزاتریم از ابراهیم، این هم گواهى است از مصطفى ابراهیم را بر یقین او، و این اولى که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وى تا برستاخیز همه اتباع وى اند، که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند. و این أَ وَ لَمْ همچنانست که جریر گفت:
أ لستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
معنى آنست که انتم خیر من رکب المطایا.
آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود. ابن المبارک گفت «و لکن لیطمئنّ قلبى» معنى آنست که بلى ایمان آوردهام و بگمان نه ام، لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم. بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو، اجابت دعوت که میکنى، تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفى در آیند. و گفتهاند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغى حجت گرفت و گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ و آن جبار گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ من هم مرده زنده کنم، آن گه زندانیى را اطلاق فرمود، ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست، بلکه شخصى مرده بیجان باید تا جان در وى آرى، نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدى؟ ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتى دیگر، پس از اللَّه بخواست تا معاینه بوى نماید، تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدى، گوید دیدم، و در احتجاج حاجت بانتقال نبود، و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وى کرد.
ابن عباس و سدى و سعید جبیر گفتند که چون اللَّه تعالى ابراهیم را بدوست خود گرفت و وى را خلیل خواند، ملک الموت دستورى خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستورى یافت بیامد و در سراى ابراهیم شد، ابراهیم وى را گفت تو کیستى و ترا که دستورى داد که در سراى من آمدى؟ ملک الموت گفت خداوند سراى دستورى داد، ابراهیم بدانست که وى فرستاده اللَّه است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که اللَّه ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک اللَّه تعالى دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفتهاند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بى بلائى که بنفس وى رسید، از آنک سؤال وى بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وى با وى نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که اللَّه مرده چون زنده کند! سؤالش درشت بود بى آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بى محابا.
قال فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اللَّه گفت شو چهار مرغ گیر، گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ. و بروایتى دیگر بجاى کبوتر کرکس گفتند فَصُرْهُنَّ قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است، دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بضم الصاد اى ضمّهنّ الیک، من صار یصور، اى ضمّ و امال، فَصُرْهُنَّ بکسر الصاد اى قطعهنّ، من صار یصیر، اى قطع و فرّق. اگر بکسر صاد خوانى بمعنى تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است، کانه قال: (فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل) و اگر بضم صاد خوانى بمعنى ضم و امالت، در آیت اضمار است کانّه قال: فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل» فحذف لدلالة آخر الکلام علیه. و گفتهاند فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ معنى آنست که سرهاى آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز، آن گه بر سر کوهى پاره از آن آمیخته درهم بنه، و آن چهار کوه بودند از چهار سو.
ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب، ابراهیم چنان کرد که وى را فرمودند، و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوى اصل خویش مىشدند، آن گه با سر خویش پیوسته مىگشتند، رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت، یعنى چنان که اجزاء و ذرههاى مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه، فردا در قیامت همین کنم، خلق اولین و آخرین را از چهار سوى عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعى در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى مشى چنانک اللَّه گفت اینجا: ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً اى مشیا، همانست که گفت فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ جاى دیگر گفت فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللَّهِ اى امشوا، وجه دیگر سعى بمعنى عمل است، چنانک اللَّه گفت وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ یعنى عمل لها عملها، جاى دیگر گفت إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى اى عملکم، وجه سوم بمعنى شتافتن است چنانک گفت وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى
اى یسرع ثم قال: وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و بدانک اللَّه تواناى بیهمتاست، و در کردگارى یکتاست، و خدایى را سزاست، کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا، و سازنده هر چیز در هامتا. بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که اللَّه وى را این فرمود، پیش از بشارت دادن بفرزند، بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوى، و چون او را بشارت دادند بفرزند، نود و نه ساله بود، و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وى ساره نود و نه ساله، بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ الآیة... مثل در قرآن بر دو معنى است، هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است، چنان که گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی... آن را جواب نکرد بمعنى صفت است، و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد، چنانک اینجا، مثل بمعنى شبه است. و در آیت اضمار است اى: (مثل نفقة الذین ینفقون) نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان، و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا، کَمَثَلِ حَبَّةٍ برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند، در هر خوشه صد دانه، چنانک یکى به هفتصد میرساند، رب العالمین با صدقه بنده مؤمن که در راه خدا بود همین کند، یکى به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر اللَّه اینست که رب العزة گفت: وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ اهل معانى گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است، بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن، هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر، جزاء آن نیکوتر و تمامتر، ازینجاست که جزاء اعمال جایى عَشْرُ أَمْثالِها گفت، جایى «سبعمائة»، جایى أَضْعافاً کَثِیرَةً. و خلاف نیست که نیّت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان، و نیّت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان، پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان. ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات اللَّه فله فى الدنیا بکل درهم سبعمائة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وسع کل شىء رحمة و علما، اللَّه فراخ رحمت است و همه دان.
رحمت و علم وى بهر چیز رسیده، ذره از موجودات از علم و رحمت وى خالى نه، عموم رحمت را گفت رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ کمال علم را گفت قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا، و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد. کلبى گفت این آیت خاصّه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد، اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول اللَّه، هشت هزار درم بنزدیک من بود، یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم، و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم. رسول خدا گفت «بارک اللَّه لک فیما امسکت و فیما اعطیت»
و اما عثمان بن عفان هزار تا اشتر همه با ساز و جهاز بمسلمانان داد در غزاة تبوک. و چاه رومة ملک وى بود وقف کرد بر مسلمانان، عبد الرحمن بن سمرة گفت عثمان عفان در جیش العسرة هزار دینار آورد نزدیک رسول خدا بنهاد، گفت رسول را دیدم که دست در میان آن بر مىآورد و میگفت ما ضرّ ابن عفان ما عمل بعد الیوم! چه زیان دارد پسر عفان را هر چه کند پس امروز. بو سعید خدرى گفت رسول را دیدم که دست برداشته بود و عثمان را دعا میکرد و میگفت «یا رب عثمان بن عفان رضیت عنه فارض عنه» تا درین دعا بود جبرئیل آمد و آیت آورد: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً الآیة...
میگوید ایشان که نفقت کنند از بهر خدا، آن گه در آن نفقت منت بر کس ننهند و رنجى نرسانند، که در نعمت منت بر نهادن نه سزاى مخلوقست، بل که منت بر نهادن اللَّه را سزاست، که خداوند جهانیان است و دارنده وى را ایشانست، و غرق کننده هر یکى در دریاى احسانست، پس سپاس و منت همه ویراست که خداى همگانست.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ سخن خوش و وعده نیکو و ردّ بتعریض باندام وَ مَغْفِرَةٌ و در گذاشت درشتى سخن سائل در حال رد، و خشم ناگرفتن بر الحاح وى، این همه به است از صدقه دادن و با آن صدقه منت و رنج دل بر نهادن، و سائل را در سؤال تعییر کردن. کلبى گفت «قول معروف» یا کلام حسن یدعو اللَّه عز و جل الرجل لاخیه بظهر الغیب، وَ مَغْفِرَةٌ اى تجاوز عن مظلمته خیر ثوابا عند اللَّه من صدقة یعطیها ایاه ثم یتبعها اذى.
روى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «قال اذا سأل السائل فلا تقطعوا علیه مسئلته حتى یفرغ منها، ثم ردّوا علیه بوقار و لین و ببذل یسیر او برد جمیل، فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خوّلکم اللَّه عز و جل.
عن بشر بن الحرث قال رأیت على بن ابى طالب علیه السلام فى المنام، فقلت یا امیر المؤمنین تقول شیئا لعل اللَّه ان ینفعنى به، فقال «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء رغبة فى ثواب اللَّه، و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه».
ثم قال تعالى: وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ اللَّه بى نیازست و بردبار، بى نیازست در روزى دادن خلق از پرستش خلق، پیش از آن فرا میگذارد از بى نیازکى بى نیاز فرا میگذارد از درویش درشت سخن، گفتهاند بى نیازست از صدقه بندگان بر بندگان، اگر خواستى خلق را همه توانگرى دادى و روزى فراخ، لکن توانگران را توانگرى داد تا ایشان را بر شکر دارد، و درویشان را درویشى داد تا ایشان را بر صبر دارد. همانست که گفت وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ هر کسى را آنچه سزاى وى بود داد، و آنچه دربایست کار وى کرد، روزى یکى کاسته یکى افزوده یکى برتر یکى فروتر، یکى با دشوارى و شدت، یکى با آسانى و راحت، دبر الامور بقدرته تدبیرا، و قدر الخلائق بحکمته تقدیرا، و لم یتخذ فى ذلک شریکا و لا وزیرا، سبحانه و تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا.
این کلمت گواهى است از اللَّه بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولى من ابراهیم»
ما بگمان سزاتریم از ابراهیم، این هم گواهى است از مصطفى ابراهیم را بر یقین او، و این اولى که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وى تا برستاخیز همه اتباع وى اند، که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند. و این أَ وَ لَمْ همچنانست که جریر گفت:
أ لستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
معنى آنست که انتم خیر من رکب المطایا.
آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود. ابن المبارک گفت «و لکن لیطمئنّ قلبى» معنى آنست که بلى ایمان آوردهام و بگمان نه ام، لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم. بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو، اجابت دعوت که میکنى، تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفى در آیند. و گفتهاند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغى حجت گرفت و گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ و آن جبار گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ من هم مرده زنده کنم، آن گه زندانیى را اطلاق فرمود، ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست، بلکه شخصى مرده بیجان باید تا جان در وى آرى، نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدى؟ ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتى دیگر، پس از اللَّه بخواست تا معاینه بوى نماید، تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدى، گوید دیدم، و در احتجاج حاجت بانتقال نبود، و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وى کرد.
ابن عباس و سدى و سعید جبیر گفتند که چون اللَّه تعالى ابراهیم را بدوست خود گرفت و وى را خلیل خواند، ملک الموت دستورى خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستورى یافت بیامد و در سراى ابراهیم شد، ابراهیم وى را گفت تو کیستى و ترا که دستورى داد که در سراى من آمدى؟ ملک الموت گفت خداوند سراى دستورى داد، ابراهیم بدانست که وى فرستاده اللَّه است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که اللَّه ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک اللَّه تعالى دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفتهاند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بى بلائى که بنفس وى رسید، از آنک سؤال وى بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وى با وى نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که اللَّه مرده چون زنده کند! سؤالش درشت بود بى آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بى محابا.
قال فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اللَّه گفت شو چهار مرغ گیر، گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ. و بروایتى دیگر بجاى کبوتر کرکس گفتند فَصُرْهُنَّ قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است، دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بضم الصاد اى ضمّهنّ الیک، من صار یصور، اى ضمّ و امال، فَصُرْهُنَّ بکسر الصاد اى قطعهنّ، من صار یصیر، اى قطع و فرّق. اگر بکسر صاد خوانى بمعنى تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است، کانه قال: (فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل) و اگر بضم صاد خوانى بمعنى ضم و امالت، در آیت اضمار است کانّه قال: فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل» فحذف لدلالة آخر الکلام علیه. و گفتهاند فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ معنى آنست که سرهاى آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز، آن گه بر سر کوهى پاره از آن آمیخته درهم بنه، و آن چهار کوه بودند از چهار سو.
ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب، ابراهیم چنان کرد که وى را فرمودند، و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوى اصل خویش مىشدند، آن گه با سر خویش پیوسته مىگشتند، رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت، یعنى چنان که اجزاء و ذرههاى مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه، فردا در قیامت همین کنم، خلق اولین و آخرین را از چهار سوى عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعى در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى مشى چنانک اللَّه گفت اینجا: ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً اى مشیا، همانست که گفت فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ جاى دیگر گفت فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللَّهِ اى امشوا، وجه دیگر سعى بمعنى عمل است، چنانک اللَّه گفت وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ یعنى عمل لها عملها، جاى دیگر گفت إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى اى عملکم، وجه سوم بمعنى شتافتن است چنانک گفت وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى
اى یسرع ثم قال: وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و بدانک اللَّه تواناى بیهمتاست، و در کردگارى یکتاست، و خدایى را سزاست، کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا، و سازنده هر چیز در هامتا. بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که اللَّه وى را این فرمود، پیش از بشارت دادن بفرزند، بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوى، و چون او را بشارت دادند بفرزند، نود و نه ساله بود، و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وى ساره نود و نه ساله، بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ الآیة... مثل در قرآن بر دو معنى است، هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است، چنان که گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی... آن را جواب نکرد بمعنى صفت است، و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد، چنانک اینجا، مثل بمعنى شبه است. و در آیت اضمار است اى: (مثل نفقة الذین ینفقون) نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان، و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا، کَمَثَلِ حَبَّةٍ برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند، در هر خوشه صد دانه، چنانک یکى به هفتصد میرساند، رب العالمین با صدقه بنده مؤمن که در راه خدا بود همین کند، یکى به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر اللَّه اینست که رب العزة گفت: وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ اهل معانى گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است، بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن، هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر، جزاء آن نیکوتر و تمامتر، ازینجاست که جزاء اعمال جایى عَشْرُ أَمْثالِها گفت، جایى «سبعمائة»، جایى أَضْعافاً کَثِیرَةً. و خلاف نیست که نیّت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان، و نیّت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان، پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان. ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات اللَّه فله فى الدنیا بکل درهم سبعمائة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وسع کل شىء رحمة و علما، اللَّه فراخ رحمت است و همه دان.
رحمت و علم وى بهر چیز رسیده، ذره از موجودات از علم و رحمت وى خالى نه، عموم رحمت را گفت رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ کمال علم را گفت قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا، و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد. کلبى گفت این آیت خاصّه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد، اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول اللَّه، هشت هزار درم بنزدیک من بود، یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم، و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم. رسول خدا گفت «بارک اللَّه لک فیما امسکت و فیما اعطیت»
و اما عثمان بن عفان هزار تا اشتر همه با ساز و جهاز بمسلمانان داد در غزاة تبوک. و چاه رومة ملک وى بود وقف کرد بر مسلمانان، عبد الرحمن بن سمرة گفت عثمان عفان در جیش العسرة هزار دینار آورد نزدیک رسول خدا بنهاد، گفت رسول را دیدم که دست در میان آن بر مىآورد و میگفت ما ضرّ ابن عفان ما عمل بعد الیوم! چه زیان دارد پسر عفان را هر چه کند پس امروز. بو سعید خدرى گفت رسول را دیدم که دست برداشته بود و عثمان را دعا میکرد و میگفت «یا رب عثمان بن عفان رضیت عنه فارض عنه» تا درین دعا بود جبرئیل آمد و آیت آورد: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً الآیة...
میگوید ایشان که نفقت کنند از بهر خدا، آن گه در آن نفقت منت بر کس ننهند و رنجى نرسانند، که در نعمت منت بر نهادن نه سزاى مخلوقست، بل که منت بر نهادن اللَّه را سزاست، که خداوند جهانیان است و دارنده وى را ایشانست، و غرق کننده هر یکى در دریاى احسانست، پس سپاس و منت همه ویراست که خداى همگانست.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ سخن خوش و وعده نیکو و ردّ بتعریض باندام وَ مَغْفِرَةٌ و در گذاشت درشتى سخن سائل در حال رد، و خشم ناگرفتن بر الحاح وى، این همه به است از صدقه دادن و با آن صدقه منت و رنج دل بر نهادن، و سائل را در سؤال تعییر کردن. کلبى گفت «قول معروف» یا کلام حسن یدعو اللَّه عز و جل الرجل لاخیه بظهر الغیب، وَ مَغْفِرَةٌ اى تجاوز عن مظلمته خیر ثوابا عند اللَّه من صدقة یعطیها ایاه ثم یتبعها اذى.
روى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «قال اذا سأل السائل فلا تقطعوا علیه مسئلته حتى یفرغ منها، ثم ردّوا علیه بوقار و لین و ببذل یسیر او برد جمیل، فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خوّلکم اللَّه عز و جل.
عن بشر بن الحرث قال رأیت على بن ابى طالب علیه السلام فى المنام، فقلت یا امیر المؤمنین تقول شیئا لعل اللَّه ان ینفعنى به، فقال «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء رغبة فى ثواب اللَّه، و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه».
ثم قال تعالى: وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ اللَّه بى نیازست و بردبار، بى نیازست در روزى دادن خلق از پرستش خلق، پیش از آن فرا میگذارد از بى نیازکى بى نیاز فرا میگذارد از درویش درشت سخن، گفتهاند بى نیازست از صدقه بندگان بر بندگان، اگر خواستى خلق را همه توانگرى دادى و روزى فراخ، لکن توانگران را توانگرى داد تا ایشان را بر شکر دارد، و درویشان را درویشى داد تا ایشان را بر صبر دارد. همانست که گفت وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ هر کسى را آنچه سزاى وى بود داد، و آنچه دربایست کار وى کرد، روزى یکى کاسته یکى افزوده یکى برتر یکى فروتر، یکى با دشوارى و شدت، یکى با آسانى و راحت، دبر الامور بقدرته تدبیرا، و قدر الخلائق بحکمته تقدیرا، و لم یتخذ فى ذلک شریکا و لا وزیرا، سبحانه و تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ الآیة...
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ... این آیت از یک روى اشارت بقدرت خداى دارد، و از یک روى اشارت بتخصیص و تشریف عیسى (ع) و آدم (ع). اما تخصیص ایشان ظاهر است. و بیان قدرت آنست که: در آفرینش عیسى و آدم باز نمود که خداى قادر بهر کمالست، و قدرت او بىکسب و بىاحتیال است.
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان! قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ آمد بشما این فرستاده، بِالْحَقِّ براستى، مِنْ رَبِّکُمْ از خداى شما، فَآمِنُوا بگروید، خَیْراً لَکُمْ شما را آن به است، وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر کافر شوید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷۰) و خداى دانا است راست دانش همیشهاى.
یا أَهْلَ الْکِتابِ اى اهل کتاب! لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ از اندازه در مگذرید در دین خویش، وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ و بر خداى مگویید، إِلَّا الْحَقَّ مگر سزاى او، إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم، رَسُولُ اللَّهِ رسول خدا است، وَ کَلِمَتُهُ سخن وى، أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ که آن سخن به مریم افکند، وَ رُوحٌ مِنْهُ و جانى است ازو، فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بگروید بخدا و فرستادگان او، وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ و مگویید که سه است، انْتَهُوا باز شید ازین گفتار، خَیْراً لَکُمْ شما را به است این. إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ که اللَّه خدایست یگانه یکتا، سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ پاکى و دورى وى را از آنکه وى را فرزند بود، لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۷۱) و خداى بسنده است بکار پذیرى و کارسازى. یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ ننگ نمیدارد عیسى،نْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ که او خداى را بنده بود، لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ و نه فریشتگان نزدیک کردگان، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ و هر که ننگ دارد از پرستش وى، یَسْتَکْبِرْ و گردن کشد،سَیَحْشُرُهُمْ بهم آرد خداى ایشان را،لَیْهِ جَمِیعاً (۱۷۲) تا بوى آیند همگان.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ امّا ایشان که بگرویدند، و کار نیک کردند، «فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ تمام بایشان سپارد مزدهاى ایشان، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و ایشان را بیفزاید از عطاء خود، وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا و امّا ایشان که ننگ داشتند از پرستش وى، وَ اسْتَکْبَرُوا و گردن کشیدند، فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کنند ایشان را عذابى دردنماى، وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ و نیابند خویشتن را، مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۷۳) نه کارسازى و نه دوستى و نه یارى.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، قَدْ جاءَکُمْ آمد بشما، بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ دست آویزى و حجّتى از خداوند شما، وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ و فرو فرستادیم بشما نُوراً مُبِیناً (۱۷۴) روشنایى پیدا.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ امّا ایشان که بگرویدند بخداى، وَ اعْتَصَمُوا بِهِ و دست در وى زدند، فَسَیُدْخِلُهُمْ درآرد ایشان را، فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ در بخشایشى از خود، وَ فَضْلٍ و افزونى، وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ و راهشان مینماید بخود، صِراطاً مُسْتَقِیماً (۱۷۵) راهى راست درست.
یَسْتَفْتُونَکَ میپرستند از تو، قُلِ گوى، اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ اللَّه مىفتوى کند شما را در کلاله، إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ اگر مردى بمیرد، لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ و او را هیچ فرزند نه وَ لَهُ أُخْتٌ و او را خواهرى بود، فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ آن خواهر راست نیمى از میراث، وَ هُوَ یَرِثُها و این برادر میراث برد از وى، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ اگر او را فرزندى نبود، فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ و اگر دو خواهر باشند فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ ایشان را از مال دو سیک بود، وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً و اگر برادران و خواهران بهم باشند، فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ برادر راست چندان که دو خواهر را، یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ پیدا میکند خداى شما را احکام خویش أَنْ تَضِلُّوا تا در نادانى بیراه نشید، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۷۶) و خداى بهمه چیز دانا است.
یا أَهْلَ الْکِتابِ اى اهل کتاب! لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ از اندازه در مگذرید در دین خویش، وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ و بر خداى مگویید، إِلَّا الْحَقَّ مگر سزاى او، إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم، رَسُولُ اللَّهِ رسول خدا است، وَ کَلِمَتُهُ سخن وى، أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ که آن سخن به مریم افکند، وَ رُوحٌ مِنْهُ و جانى است ازو، فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بگروید بخدا و فرستادگان او، وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ و مگویید که سه است، انْتَهُوا باز شید ازین گفتار، خَیْراً لَکُمْ شما را به است این. إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ که اللَّه خدایست یگانه یکتا، سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ پاکى و دورى وى را از آنکه وى را فرزند بود، لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۷۱) و خداى بسنده است بکار پذیرى و کارسازى. یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ ننگ نمیدارد عیسى،نْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ که او خداى را بنده بود، لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ و نه فریشتگان نزدیک کردگان، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ و هر که ننگ دارد از پرستش وى، یَسْتَکْبِرْ و گردن کشد،سَیَحْشُرُهُمْ بهم آرد خداى ایشان را،لَیْهِ جَمِیعاً (۱۷۲) تا بوى آیند همگان.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ امّا ایشان که بگرویدند، و کار نیک کردند، «فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ تمام بایشان سپارد مزدهاى ایشان، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و ایشان را بیفزاید از عطاء خود، وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا و امّا ایشان که ننگ داشتند از پرستش وى، وَ اسْتَکْبَرُوا و گردن کشیدند، فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کنند ایشان را عذابى دردنماى، وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ و نیابند خویشتن را، مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۷۳) نه کارسازى و نه دوستى و نه یارى.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، قَدْ جاءَکُمْ آمد بشما، بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ دست آویزى و حجّتى از خداوند شما، وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ و فرو فرستادیم بشما نُوراً مُبِیناً (۱۷۴) روشنایى پیدا.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ امّا ایشان که بگرویدند بخداى، وَ اعْتَصَمُوا بِهِ و دست در وى زدند، فَسَیُدْخِلُهُمْ درآرد ایشان را، فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ در بخشایشى از خود، وَ فَضْلٍ و افزونى، وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ و راهشان مینماید بخود، صِراطاً مُسْتَقِیماً (۱۷۵) راهى راست درست.
یَسْتَفْتُونَکَ میپرستند از تو، قُلِ گوى، اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ اللَّه مىفتوى کند شما را در کلاله، إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ اگر مردى بمیرد، لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ و او را هیچ فرزند نه وَ لَهُ أُخْتٌ و او را خواهرى بود، فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ آن خواهر راست نیمى از میراث، وَ هُوَ یَرِثُها و این برادر میراث برد از وى، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ اگر او را فرزندى نبود، فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ و اگر دو خواهر باشند فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ ایشان را از مال دو سیک بود، وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً و اگر برادران و خواهران بهم باشند، فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ برادر راست چندان که دو خواهر را، یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ پیدا میکند خداى شما را احکام خویش أَنْ تَضِلُّوا تا در نادانى بیراه نشید، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۷۶) و خداى بهمه چیز دانا است.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الایة از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف، که مراد براءت ساحت عیسى است و پاکى وى از گفتار تثلیث، که ترسایان برو بستند، و بر وى دعوى کردند، و عیسى ادب خطاب نگه داشت، که بجواب ابتدا بثناء حق کرد جل جلاله نه بتزکیت خویش، گفت: سُبْحانَکَ اى انزهت تنزیها عمّا لا یلیق بوصفک. پس گفت: ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ بار خدایا! چون از قبل تو برسالت مخصوصم، شرط نبوت عصمت باشد، چون روا بود که آن گویم که نه شرط رسالت بود؟! إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ! اگر گفتهام، خود دانستهاى، و واثقم بآنکه تو میدانى که نگفتهام.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس بارى جل جلاله، و همچنین مصطفى (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وى باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانى نکند.
نفس مخلوق منفوس است یعنى مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتى و مجازى، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دى، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلى و سرمدى بوده و هست، و بودنى بى کى و بى چند و بى چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کى ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.
شیخ الاسلام انصارى را پرسیدند: چه گویى ایشان را که گویند: ما صفات خداى بشناختیم، و چونى بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونى بینداختیم، که این مىبباید شنید نه مىبباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خداى را ذات و صفات خود را، درخت بیروزى گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانى که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردى. تو دانى که در احوال وى چه راندى. تو از اسرار و نعوت وى خبر دارى. وى را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتى، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردى، بنده را از حال ایشان آگاهى نبود، تو دانى که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر دارى. اکنون فذلک حساب، و باقى کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنى بندگان تواند و اگر شان بیامرزى بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشى عاشقان کوى تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهى مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آرى نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز دارى کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنى ایشان سزاء آنند، ور بیامرزى تو سزاء آنى. اگر بیامرزى ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزى که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس بارى جل جلاله، و همچنین مصطفى (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وى باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانى نکند.
نفس مخلوق منفوس است یعنى مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتى و مجازى، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دى، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلى و سرمدى بوده و هست، و بودنى بى کى و بى چند و بى چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کى ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.
شیخ الاسلام انصارى را پرسیدند: چه گویى ایشان را که گویند: ما صفات خداى بشناختیم، و چونى بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونى بینداختیم، که این مىبباید شنید نه مىبباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خداى را ذات و صفات خود را، درخت بیروزى گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانى که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردى. تو دانى که در احوال وى چه راندى. تو از اسرار و نعوت وى خبر دارى. وى را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتى، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردى، بنده را از حال ایشان آگاهى نبود، تو دانى که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر دارى. اکنون فذلک حساب، و باقى کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنى بندگان تواند و اگر شان بیامرزى بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشى عاشقان کوى تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهى مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آرى نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز دارى کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنى ایشان سزاء آنند، ور بیامرزى تو سزاء آنى. اگر بیامرزى ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزى که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ بگو أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا جز از اللَّه خداى گیرم فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کردگار آسمانها و زمینها وَ هُوَ یُطْعِمُ و اوست که میخوراند وَ لا یُطْعَمُ و او را نخورانند، قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ بگو مرا فرمودند أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ که نخست کس باشم که گردن نهد، وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۴) و هان که از انباز گیرندگان نباشى.
قُلْ إِنِّی أَخافُ بگو که من مىترسم إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اگر گردن کشم از خداوند خویش، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵) ترسم از عذاب روزى بزرگوار.
مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ هر که آن عذاب از او بگردانند آن روز، فَقَدْ رَحِمَهُ ببخشود اللَّه بر وى وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۱۶) و آنست آن پیروزى آشکارا.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ و اگر بتو رساند خداى گزندى فَلا کاشِفَ لَهُ باز برنده نیست آن را إِلَّا هُوَ مگر هم او، وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ و اگر بتو رساند نیکى، فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱۷) او آنست که بر همه چیز توانا است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ اوست فرو شکننده و کم آورنده فَوْقَ عِبادِهِ زبر رهیگان خویش وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱۸) و اوست داناى آگاه.
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ بگو چه چیز است أَکْبَرُ شَهادَةً که گواهى آن مهتر همه گواهیها است؟ قُلِ اللَّهُ بگو که آن چیز اللَّه است شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ گواه است میان من و میان شما وَ أُوحِیَ إِلَیَّ و بمن پیغام کردند هذَا الْقُرْآنُ این قرآن است لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ تا شما را آگاه کنم بآن، وَ مَنْ بَلَغَ و هر که رسد أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ شما مىگواهى دهید أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى که با اللَّه خدایان دیگرند، قُلْ لا أَشْهَدُ بگو من بارى گواهى ندهم قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ بگو اوست که خدایى است یگانه، وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (۱۹) و من بیزارم از هر چه انباز میگیرید.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که ایشان را کتاب دادیم یَعْرِفُونَهُ میشناسند رسول را کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ چنان که پسران خویش را مىشناسند، الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ایشان که زیان کار ماندند فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۲۰) حق مىنشناسند و نمىپذیرند و نمىگروند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست ستمکارتر بر خود مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ نهد بر خداى أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۱) هرگز نیک نیاید و نه پیروز ستمکاران بر خویشتن.
وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً و آن روز که برانگیزیم ایشان را همه، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا پس گوئیم ایشان را که مشرک بودند أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۲۲) کجااند این انبازان با من که مىگفتند بدروغ.
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ آن گه نبود عذر ایشان که گویند إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گویند وَ اللَّهِ رَبِّنا و باللّه خداوند ما ما کُنَّا مُشْرِکِینَ (۲۳) که ما هرگز انبازگیران نبودیم با خداى.
انْظُرْ درنگر یا رسول من! کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ چون دروغ گفتند بر خویشتن! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ و چون گم گشت ازیشان ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۲۴) آنچه بدروغ در دنیا میگفتند !
قُلْ إِنِّی أَخافُ بگو که من مىترسم إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اگر گردن کشم از خداوند خویش، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵) ترسم از عذاب روزى بزرگوار.
مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ هر که آن عذاب از او بگردانند آن روز، فَقَدْ رَحِمَهُ ببخشود اللَّه بر وى وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۱۶) و آنست آن پیروزى آشکارا.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ و اگر بتو رساند خداى گزندى فَلا کاشِفَ لَهُ باز برنده نیست آن را إِلَّا هُوَ مگر هم او، وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ و اگر بتو رساند نیکى، فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱۷) او آنست که بر همه چیز توانا است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ اوست فرو شکننده و کم آورنده فَوْقَ عِبادِهِ زبر رهیگان خویش وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱۸) و اوست داناى آگاه.
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ بگو چه چیز است أَکْبَرُ شَهادَةً که گواهى آن مهتر همه گواهیها است؟ قُلِ اللَّهُ بگو که آن چیز اللَّه است شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ گواه است میان من و میان شما وَ أُوحِیَ إِلَیَّ و بمن پیغام کردند هذَا الْقُرْآنُ این قرآن است لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ تا شما را آگاه کنم بآن، وَ مَنْ بَلَغَ و هر که رسد أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ شما مىگواهى دهید أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى که با اللَّه خدایان دیگرند، قُلْ لا أَشْهَدُ بگو من بارى گواهى ندهم قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ بگو اوست که خدایى است یگانه، وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (۱۹) و من بیزارم از هر چه انباز میگیرید.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که ایشان را کتاب دادیم یَعْرِفُونَهُ میشناسند رسول را کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ چنان که پسران خویش را مىشناسند، الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ایشان که زیان کار ماندند فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۲۰) حق مىنشناسند و نمىپذیرند و نمىگروند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست ستمکارتر بر خود مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ نهد بر خداى أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۱) هرگز نیک نیاید و نه پیروز ستمکاران بر خویشتن.
وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً و آن روز که برانگیزیم ایشان را همه، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا پس گوئیم ایشان را که مشرک بودند أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۲۲) کجااند این انبازان با من که مىگفتند بدروغ.
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ آن گه نبود عذر ایشان که گویند إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گویند وَ اللَّهِ رَبِّنا و باللّه خداوند ما ما کُنَّا مُشْرِکِینَ (۲۳) که ما هرگز انبازگیران نبودیم با خداى.
انْظُرْ درنگر یا رسول من! کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ چون دروغ گفتند بر خویشتن! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ و چون گم گشت ازیشان ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۲۴) آنچه بدروغ در دنیا میگفتند !
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ و بنزدیک اوست گنجهاى غیب لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ نداند آن را مگر او وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ و میداند هر چه در خشک است و هر چه در آب وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ و بنیوفتد برگى از شاخى إِلَّا یَعْلَمُها مگر میداند آن را وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ و نه تخمى در تاریکیهاى زمین او کنده یا افتاده که رست یا نرست وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ و نه هیچ ترى و نه هیچ خشکى إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۵۹) مگر در نامهاى پیدا و پیدا کننده.
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ و اوست که شما را مىمیراند بشب وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ و میداند آنچه میکردید بروز ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ آن گه شما را از آن خواب مىبرانگیزاند در دانش خویش لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى تا آنکه نامزد کرده شما را سپرده آید، و حق عمر شما بشما گزارده آید ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ آن گه با وى است بازگشت شما ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۶۰) و پس خبر کند شما را بکرد شما که مىکردید.
وَ هُوَ الْقاهِرُ و اوست فرو شکننده و کم آورنده فَوْقَ عِبادِهِ زبر رهیگان خویش وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً و مىفرو فرستد بر شما نگهبانان حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که بهر یکى از شما آید مرگى تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا بمیراند او را فرستادگان ما وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ (۶۱) و ایشان نگذارند که وى نفس زند بیش از اندازه.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ آن گه باز برند ایشان را با خداى مَوْلاهُمُ الْحَقِّ آن خداوند ایشان بر راستى و سزاوارى أَلا آگاه بید لَهُ الْحُکْمُ وى را است خواست و کار برگزارد وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ (۶۲) و اوست سبکبارتر همه دانایان و شمارندگان.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ گوى کیست که مىرهاند شما را مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از تاریکیهاى خشک و آب و درماندگیها در دشتها و کشتیها؟ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً میخوانید او را بزارى در آشکارا و در نهان لَئِنْ أَنْجانا میگویند: اگر برهانى ما را مِنْ هذِهِ ازین که در آن افتادیم لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۳) تا باشیم از سپاس داران باشیم.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها گوى اللَّه مىرهاند شما را از آن وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ و از هر تاسایى و هر اندوهى ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (۶۴) پس آن گه از اسباب با وى انباز مىآرید.
قُلْ هُوَ الْقادِرُ گوى او توانا است عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ بر آنکه بر شما انگیزد عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ عذابى از زبر شما أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ یا عذابى از زیر پایهاى شما أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً یا شما را در آمیزد و در هم او کند جوک جوک وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ و بچشاند شما را زور و رنج یکدیگر انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ درنگر چون مىگردانیم سخنان خویش از روى بروى لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (۶۵) تا مگر دریابند.
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ و قوم تو آن را مىدروغ شمارد و ترا نااستوار وَ هُوَ الْحَقُّ و آن راست است و درست قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۶۶) گوى من بر شما کارساز و کار توان و کاردار نهام.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ پیدا شدن هر بودنى را هنگامى هست وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۶۷) و آرى آگاه شید
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ و اوست که شما را مىمیراند بشب وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ و میداند آنچه میکردید بروز ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ آن گه شما را از آن خواب مىبرانگیزاند در دانش خویش لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى تا آنکه نامزد کرده شما را سپرده آید، و حق عمر شما بشما گزارده آید ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ آن گه با وى است بازگشت شما ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۶۰) و پس خبر کند شما را بکرد شما که مىکردید.
وَ هُوَ الْقاهِرُ و اوست فرو شکننده و کم آورنده فَوْقَ عِبادِهِ زبر رهیگان خویش وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً و مىفرو فرستد بر شما نگهبانان حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که بهر یکى از شما آید مرگى تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا بمیراند او را فرستادگان ما وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ (۶۱) و ایشان نگذارند که وى نفس زند بیش از اندازه.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ آن گه باز برند ایشان را با خداى مَوْلاهُمُ الْحَقِّ آن خداوند ایشان بر راستى و سزاوارى أَلا آگاه بید لَهُ الْحُکْمُ وى را است خواست و کار برگزارد وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ (۶۲) و اوست سبکبارتر همه دانایان و شمارندگان.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ گوى کیست که مىرهاند شما را مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از تاریکیهاى خشک و آب و درماندگیها در دشتها و کشتیها؟ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً میخوانید او را بزارى در آشکارا و در نهان لَئِنْ أَنْجانا میگویند: اگر برهانى ما را مِنْ هذِهِ ازین که در آن افتادیم لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۳) تا باشیم از سپاس داران باشیم.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها گوى اللَّه مىرهاند شما را از آن وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ و از هر تاسایى و هر اندوهى ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (۶۴) پس آن گه از اسباب با وى انباز مىآرید.
قُلْ هُوَ الْقادِرُ گوى او توانا است عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ بر آنکه بر شما انگیزد عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ عذابى از زبر شما أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ یا عذابى از زیر پایهاى شما أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً یا شما را در آمیزد و در هم او کند جوک جوک وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ و بچشاند شما را زور و رنج یکدیگر انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ درنگر چون مىگردانیم سخنان خویش از روى بروى لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (۶۵) تا مگر دریابند.
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ و قوم تو آن را مىدروغ شمارد و ترا نااستوار وَ هُوَ الْحَقُّ و آن راست است و درست قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۶۶) گوى من بر شما کارساز و کار توان و کاردار نهام.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ پیدا شدن هر بودنى را هنگامى هست وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۶۷) و آرى آگاه شید
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست ستمکارتر بر خود مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ نهد بر خداى أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ یا گوید که پیغام کردند بمن وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ و بوى هیچ پیغام نکردهاند وَ مَنْ قالَ و از آن کس که گوید: سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ من قرآن فرو فرستم هم چنان که اللَّه فرو فرستاد وَ لَوْ تَرى و اگر تو بینى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ آن گه که ستمکاران خویشتن در سکرات مرگ باشند وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ و فریشتگان دستها گسترده بایشان بزخم أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ گویند ایشان را که بیرون دهید جانهاى خویش. الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ امروز آن روز است که پاداش دهند شما را عَذابَ الْهُونِ عذاب خوارى بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ بآنچه میگفتید بر خداى غَیْرَ الْحَقِّ از ناسزا و ناراست وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (۹۳) و از سخنان وى مىگردن کشیدید.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى بما که آمدید تنها و یگانه آمدید کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و چنان که شما را اوّل آفریدیم چنان آمدید وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ و به پس باز گذاشتید آنچه شما را داده بودیم از خول و خدم و حشم وَ ما نَرى مَعَکُمْ و نمىبینیم با شما شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ آن شفیعان که مى گفتید بدروغ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ که ایشان در شما بخداوندى انبازاناند لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ آن تواصل و تعاطف پیوند و مهر که میان شما بود ببرید و پاره گشت وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۹۴) آنچه میگفتید بدروغ که درین روز شما را فریادرساند و یار.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اللَّه است که شکافنده تخم است وَ النَّوى و شکافنده سفال است تا از وى درخت بیرون آید یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ مىبیرون آرد زنده از مرده و بیرون آرنده مرده است از زنده ذلِکُمُ اللَّهُ آن خداوند شما است اللَّه، که آن میکند فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۹۵) از وى شما را چون مىبرگردانند! فالِقُ الْإِصْباحِ شکافنده روز است از شب وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً و کننده شب جاى آرام وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً و خورشید و ماه را شمارى ساخت ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۹۶) آن باز انداخته و ساخته اوست که توانایى است دانا.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ او آنست که شما را ستارگان آفرید لِتَهْتَدُوا بِها تا شما راه برید بآن فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکى دریا و بیابان قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و هویدا کردیم لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۹۷) ایشان را که میدانند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ و او آنست که بیافرید شما را مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ از یک تن یگانه فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ آن گه گاه مستودع باشید در صلب پدر بودیعت نهاده، گاه در رحم مادر آرام گرفته قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و آشکارا کردیم لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (۹۸) قومى را که مىدریاوند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً او آنست که فرو فرستاد از آسمان آبى فَأَخْرَجْنا بِهِ تا بیرون آوردیم بآن نَباتَ کُلِّ شَیْءٍ رستها از خاک از هر چیز فَأَخْرَجْنا مِنْهُ بیرون آوردیم از آن خاک خَضِراً نباتى سبز نُخْرِجُ مِنْهُ مى بیرون آریم از آن خوشه سبز حَبًّا مُتَراکِباً تخمى بر هم نشسته و در هم رسته وَ مِنَ النَّخْلِ و از خرما بن مِنْ طَلْعِها از مزغ آن قِنْوانٌ شاخهاى سر در آورده دانِیَةٌ نزدیک بدست چیننده وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ ورزان از انگورها وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ و زیتون و انار مُشْتَبِهاً چون هم در رنگ و لون وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ و نه چون هم بطعم و ذوق انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ درنگرید بمیوه آن إِذا أَثْمَرَ آن گه که میوه آرد وَ یَنْعِهِ و بپختن و فرا رسیدن آن. إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ در آن نشانهاى پیدا است که کردگار یکتا است لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ گروهى را که میگروند.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى بما که آمدید تنها و یگانه آمدید کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و چنان که شما را اوّل آفریدیم چنان آمدید وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ و به پس باز گذاشتید آنچه شما را داده بودیم از خول و خدم و حشم وَ ما نَرى مَعَکُمْ و نمىبینیم با شما شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ آن شفیعان که مى گفتید بدروغ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ که ایشان در شما بخداوندى انبازاناند لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ آن تواصل و تعاطف پیوند و مهر که میان شما بود ببرید و پاره گشت وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۹۴) آنچه میگفتید بدروغ که درین روز شما را فریادرساند و یار.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اللَّه است که شکافنده تخم است وَ النَّوى و شکافنده سفال است تا از وى درخت بیرون آید یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ مىبیرون آرد زنده از مرده و بیرون آرنده مرده است از زنده ذلِکُمُ اللَّهُ آن خداوند شما است اللَّه، که آن میکند فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۹۵) از وى شما را چون مىبرگردانند! فالِقُ الْإِصْباحِ شکافنده روز است از شب وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً و کننده شب جاى آرام وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً و خورشید و ماه را شمارى ساخت ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۹۶) آن باز انداخته و ساخته اوست که توانایى است دانا.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ او آنست که شما را ستارگان آفرید لِتَهْتَدُوا بِها تا شما راه برید بآن فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکى دریا و بیابان قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و هویدا کردیم لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۹۷) ایشان را که میدانند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ و او آنست که بیافرید شما را مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ از یک تن یگانه فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ آن گه گاه مستودع باشید در صلب پدر بودیعت نهاده، گاه در رحم مادر آرام گرفته قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و آشکارا کردیم لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (۹۸) قومى را که مىدریاوند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً او آنست که فرو فرستاد از آسمان آبى فَأَخْرَجْنا بِهِ تا بیرون آوردیم بآن نَباتَ کُلِّ شَیْءٍ رستها از خاک از هر چیز فَأَخْرَجْنا مِنْهُ بیرون آوردیم از آن خاک خَضِراً نباتى سبز نُخْرِجُ مِنْهُ مى بیرون آریم از آن خوشه سبز حَبًّا مُتَراکِباً تخمى بر هم نشسته و در هم رسته وَ مِنَ النَّخْلِ و از خرما بن مِنْ طَلْعِها از مزغ آن قِنْوانٌ شاخهاى سر در آورده دانِیَةٌ نزدیک بدست چیننده وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ ورزان از انگورها وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ و زیتون و انار مُشْتَبِهاً چون هم در رنگ و لون وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ و نه چون هم بطعم و ذوق انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ درنگرید بمیوه آن إِذا أَثْمَرَ آن گه که میوه آرد وَ یَنْعِهِ و بپختن و فرا رسیدن آن. إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ در آن نشانهاى پیدا است که کردگار یکتا است لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ گروهى را که میگروند.