عبارات مورد جستجو در ۵۰ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مذمت فاش کردن راز مردم
صفت دهم: مذمت فاش کردن راز مردم و فضیلت رازداری است و این اعم است از اظهار عیوب مردم، زیرا «راز» می تواند شد از عیوب باشد و می تواند شد نباشد لیکن حد افشای آن موجب ایذاء و اهانت به حق دوستان یا غیرایشان است و این عمل در شرع، مذموم، و صاحب آن در نزد عقل، معاتب و ملوم است.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «نقلی که میان دو نفر گذشت امانت است میان شما» و وارد است که «از جمله خبائث آن است که سر برادر خود را فاش کنی» عبدالله بن سنان به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کرد که «رسیده است که عورت مومن بر مومن حرام است فرمود: بلی عرض کرد که مراد، عورتین او است؟ فرمود: نه چنین است، بلکه فاش کردن سر اوست» و ضد این عمل، که نگهداری راز، و کتمان اسرار باشد از افعال محموده و نتیجه قوت نفس، و شهامت آن است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بداد جام می و گفت راز پوشیدن
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و محرم راز خداوند اکبر می فرماید: «خوشا به حال بنده ای که گمنام باشد، خدا او را شناسد و معروف مردم نباشد، چنین اشخاص، چراغ راه هدایت، و سرچشمه علم و حکمتند هر فتنه ظلمانی به واسطه ایشان روشن می شود نه فاش کننده اسرارند، و نه بردارنده پرده از کار، و نه در صدد جفا و آزار از ریا دور، و از خودنمائی مهجورند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «مبادا از آن اشخاص باشید که پرده در، و فاش کننده رازها هستند، به درستی که خوبان شما کسانی هستند که چون کسی به ایشان نگاه کند به یاد خدا افتد و بدان شما کسانی هستند که سخن چینی می نمایند و جدائی میان دوستان می افکنند، و در صدد تفتیش عیوب مردم هستند» و مخفی نماند که رازداری بر دو نوع است: یکی راز دیگران را نگاهداشتن، و آن، آن است که مذکور شد و دیگری، اسرار خود را پوشیدن و آشکار نکردن و این نیز از جمله لوازم، و فاش کردن آنها از ضعف نفس و سستی عقل است، زیرا اسرار آدمی از دو حال بیرون نیست: یا کاشف از دولت و سعادت و نیک فرجامی است، یا مخبر از نکبت و شقاوت و ناکامی و برهر دو تقدیر، کتمان اولی است چون اگر از قبیل اول است، اظهار آن موجب زیادتی عدوات دشمنان، و حسد ابنای زمان، و توقع ارباب طمع و دون همتان می شود و اگر از مقوله دوم است، بروز آن باعث شماتت دشمنان، و اندوه دوستان، و خفت در نظر ظاهربینان می گردد و بسا باشد که بر افشای اسرار، مفاسد بسیار مترتب گردد و از این جهت منع شده است که کسی از خود راز با دوستان در میان نهد، زیرا: هر دوستی را نیز دوستی است، و هرگاه نتوانی راز خود را نگاهداری، چگونه دیگری راز تو را نگاه می دارد.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شد
چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست
بر آن رأی و دانش بباید گریست
و این صفت، هیچ طایفه را این قدر در کار نیست، که سلاطین و الاتبار را و پوشیدن اسرار، از شرایط سلطنت و جهانبانی، و از مهمات ضوابط کشورستانی است چون ایشان را دشمنان و مدعیان بسیار، و هرگاه بر مکنون ضمیر پادشاه مطلع شوند، در صدد تدارک برمی آیند پس باید از محرمان و دانایان و امنای دولت نیز اسرار را مخفی دارند، که محرم را نیز محرمی باشد و بسا باشد که منجر به هلاکت و فساد می گردد.
چون، مهدی عباسی پسران خود: هادی و هارون را به ترتیب ولیعهد کرد، بعد از وفات او ابتدا هادی به سریر خلافت متمکن شد در صدد خلع هارون، و بیعت کردن مردم با پسرش جعفر برآمد و هر چند هارون را به این امر تکلیف کرد، تن در نداد.
هادی علاج را منحصر در قتل برادر دیده، از این مقوله با بعضی از ارکان دولت و اهل حرم باز گفت خیزران، مادر هادی و هارون از این، بو برده، نظر به فرط محبتی که با هارون داشت، هادی را به شربتی مسموم روانه ملک نیستی گردانید.
گر آرام خواهی در این آب و گل
مگو تا توانی بکس راز دل
و هرگاه کسی خواهد که ملکه کتمان اسرار، او را حاصل شود، باید از اظهار و اخبار در ابراز ارادتی که چندان اعتنائی به آنها نیست خود را نگاه دارد، و نفس خویش را به این عادت دهد، تا ملکه از برای او حاصل گردد.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «نقلی که میان دو نفر گذشت امانت است میان شما» و وارد است که «از جمله خبائث آن است که سر برادر خود را فاش کنی» عبدالله بن سنان به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کرد که «رسیده است که عورت مومن بر مومن حرام است فرمود: بلی عرض کرد که مراد، عورتین او است؟ فرمود: نه چنین است، بلکه فاش کردن سر اوست» و ضد این عمل، که نگهداری راز، و کتمان اسرار باشد از افعال محموده و نتیجه قوت نفس، و شهامت آن است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بداد جام می و گفت راز پوشیدن
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و محرم راز خداوند اکبر می فرماید: «خوشا به حال بنده ای که گمنام باشد، خدا او را شناسد و معروف مردم نباشد، چنین اشخاص، چراغ راه هدایت، و سرچشمه علم و حکمتند هر فتنه ظلمانی به واسطه ایشان روشن می شود نه فاش کننده اسرارند، و نه بردارنده پرده از کار، و نه در صدد جفا و آزار از ریا دور، و از خودنمائی مهجورند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «مبادا از آن اشخاص باشید که پرده در، و فاش کننده رازها هستند، به درستی که خوبان شما کسانی هستند که چون کسی به ایشان نگاه کند به یاد خدا افتد و بدان شما کسانی هستند که سخن چینی می نمایند و جدائی میان دوستان می افکنند، و در صدد تفتیش عیوب مردم هستند» و مخفی نماند که رازداری بر دو نوع است: یکی راز دیگران را نگاهداشتن، و آن، آن است که مذکور شد و دیگری، اسرار خود را پوشیدن و آشکار نکردن و این نیز از جمله لوازم، و فاش کردن آنها از ضعف نفس و سستی عقل است، زیرا اسرار آدمی از دو حال بیرون نیست: یا کاشف از دولت و سعادت و نیک فرجامی است، یا مخبر از نکبت و شقاوت و ناکامی و برهر دو تقدیر، کتمان اولی است چون اگر از قبیل اول است، اظهار آن موجب زیادتی عدوات دشمنان، و حسد ابنای زمان، و توقع ارباب طمع و دون همتان می شود و اگر از مقوله دوم است، بروز آن باعث شماتت دشمنان، و اندوه دوستان، و خفت در نظر ظاهربینان می گردد و بسا باشد که بر افشای اسرار، مفاسد بسیار مترتب گردد و از این جهت منع شده است که کسی از خود راز با دوستان در میان نهد، زیرا: هر دوستی را نیز دوستی است، و هرگاه نتوانی راز خود را نگاهداری، چگونه دیگری راز تو را نگاه می دارد.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شد
چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست
بر آن رأی و دانش بباید گریست
و این صفت، هیچ طایفه را این قدر در کار نیست، که سلاطین و الاتبار را و پوشیدن اسرار، از شرایط سلطنت و جهانبانی، و از مهمات ضوابط کشورستانی است چون ایشان را دشمنان و مدعیان بسیار، و هرگاه بر مکنون ضمیر پادشاه مطلع شوند، در صدد تدارک برمی آیند پس باید از محرمان و دانایان و امنای دولت نیز اسرار را مخفی دارند، که محرم را نیز محرمی باشد و بسا باشد که منجر به هلاکت و فساد می گردد.
چون، مهدی عباسی پسران خود: هادی و هارون را به ترتیب ولیعهد کرد، بعد از وفات او ابتدا هادی به سریر خلافت متمکن شد در صدد خلع هارون، و بیعت کردن مردم با پسرش جعفر برآمد و هر چند هارون را به این امر تکلیف کرد، تن در نداد.
هادی علاج را منحصر در قتل برادر دیده، از این مقوله با بعضی از ارکان دولت و اهل حرم باز گفت خیزران، مادر هادی و هارون از این، بو برده، نظر به فرط محبتی که با هارون داشت، هادی را به شربتی مسموم روانه ملک نیستی گردانید.
گر آرام خواهی در این آب و گل
مگو تا توانی بکس راز دل
و هرگاه کسی خواهد که ملکه کتمان اسرار، او را حاصل شود، باید از اظهار و اخبار در ابراز ارادتی که چندان اعتنائی به آنها نیست خود را نگاه دارد، و نفس خویش را به این عادت دهد، تا ملکه از برای او حاصل گردد.
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۰
عجب نبود بگلشن جا اگر فصل خزان دارم
کنون نه رشک بر گلچین، نه باک از باغبان دارم
ز پی شادی و غم دارد غم و شادی چرا خود را
ز غم غمگین نمایم یا ز شادی شادمان دارم
حدیث عشق من افسانه شد در شهر و میباید
ز شرم عاشقی پیش تو درد دل نهان دارم
چه باکم از گرفتاری که صیادم درین گلشن
قفس بر شاخی آویزد که در وی آشیان دارم
ندارم غیر بادی در کف و خاری بپا باری
باین خوش کرده ام خاطر که جادر گلستان دارم
غم جان جهانم فارغ از جان و جهان دارد
تو پنداری که من اندیشه ی جان یا جهان دارم
نشاط از بیم دشمن تا بکی گیری کنار از ما
که باشد کو نداند با تو رازی در میان دارم
کنون نه رشک بر گلچین، نه باک از باغبان دارم
ز پی شادی و غم دارد غم و شادی چرا خود را
ز غم غمگین نمایم یا ز شادی شادمان دارم
حدیث عشق من افسانه شد در شهر و میباید
ز شرم عاشقی پیش تو درد دل نهان دارم
چه باکم از گرفتاری که صیادم درین گلشن
قفس بر شاخی آویزد که در وی آشیان دارم
ندارم غیر بادی در کف و خاری بپا باری
باین خوش کرده ام خاطر که جادر گلستان دارم
غم جان جهانم فارغ از جان و جهان دارد
تو پنداری که من اندیشه ی جان یا جهان دارم
نشاط از بیم دشمن تا بکی گیری کنار از ما
که باشد کو نداند با تو رازی در میان دارم
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۵
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۸ - به یکی از بزرگان نوشته
برخی جانت شوم چهارده سال از همه جا گسستگی و بدین دوده ستوده پیوستگی، هرگز لب به خواست نگشودم و کام به هوس نیالودم. کنونم دو خواهش است که شما را از انجام کاهش نزاید و مرا از در نام فزایش فزاید:
نخست آنکه آن سخته سخن ها که پخته سنج اردستان در کار پزشک پاچه پلشت و همراهان بدان دست و دستان درهم بافته و درهم تافته و یارانش از من یافته اند، زینهار از چشم و گوش و مغز و هوش مردم بیدگل تا شوراب و شهر تا قهرود پوشیده دار و با آشنا و بیگانه اگر چه به راز داری افسانه باشد و با سرکار هم خانه در میان مگذار. نوکرها را نیز از بالای پیشگاه تا پایان پاگاه قدغن های سخت و ژرف و سفارش های ستوار و شگرف فرمای که پیدا و نهان از دل بر زبان نبرند و پرده خویش و ما و گروهی مرده و زنده ندرند، زیرا که دیر یا زود افسانه مرد و زن خواهد شد و ترانه هر کوی و برزن و این خود سرانجام پریشانی آرد و بی سخن مایه پشیمانی شود. دیگر فرمایش از سرکار است و پاس بی سپاسش زشت و زیبای همه را پرده دار.
دویم آنکه درویش راستین آقا باقر شیرازی که با من یاری دیرینه پیمان بود و دوستی پیشینه پیوند این روزها دور از تن و جان والا گرامی روان با پاک یزدان پرداخت، و فرسوده پیکر را که مشتی خاک یا خاکستر بود در چاهسار مغاک افکند. از همه ساز و سامان زندگی باغی دارد که خزان و بهار تماشاگاه دوست و دشمن است و از گاهی که نوبر توت برشاخ روید تا ماهی که یک دانه انارش بر کاخ ماند چراخوار تاریک و روشن. چاووشان بی سپاس بخورند ودزدان بی هراس ببرند.گروهی تنگ چشم فراخ آز گرد دندان دراز آرزو که بر یاد گرده واری گوشت گاو فرمان به خون اشتر صالح دهند و به بوی جگر بندی تیغ ترکتاز برنای قوچ اسماعیل نهند، سال ها به داغ این باغ سوخته بودند و بریده شرم و دریده چشم دیده بر آن دوخته. چون بار خدای با وی بود و پاسداری مرزبانان کشور از پی، هر بیخ تیتال که نشاندند چون میوه بید بی نام و نشان شد و هر تخم هوس که نشاندند خار تیمار و خاشه ناکامی دمید. داغ باغ این همه را در جان و دل ماند و بویه آبی و گلابی آن رمه را زهر زهره شکر در آب و گل ریخت.
نخست آنکه آن سخته سخن ها که پخته سنج اردستان در کار پزشک پاچه پلشت و همراهان بدان دست و دستان درهم بافته و درهم تافته و یارانش از من یافته اند، زینهار از چشم و گوش و مغز و هوش مردم بیدگل تا شوراب و شهر تا قهرود پوشیده دار و با آشنا و بیگانه اگر چه به راز داری افسانه باشد و با سرکار هم خانه در میان مگذار. نوکرها را نیز از بالای پیشگاه تا پایان پاگاه قدغن های سخت و ژرف و سفارش های ستوار و شگرف فرمای که پیدا و نهان از دل بر زبان نبرند و پرده خویش و ما و گروهی مرده و زنده ندرند، زیرا که دیر یا زود افسانه مرد و زن خواهد شد و ترانه هر کوی و برزن و این خود سرانجام پریشانی آرد و بی سخن مایه پشیمانی شود. دیگر فرمایش از سرکار است و پاس بی سپاسش زشت و زیبای همه را پرده دار.
دویم آنکه درویش راستین آقا باقر شیرازی که با من یاری دیرینه پیمان بود و دوستی پیشینه پیوند این روزها دور از تن و جان والا گرامی روان با پاک یزدان پرداخت، و فرسوده پیکر را که مشتی خاک یا خاکستر بود در چاهسار مغاک افکند. از همه ساز و سامان زندگی باغی دارد که خزان و بهار تماشاگاه دوست و دشمن است و از گاهی که نوبر توت برشاخ روید تا ماهی که یک دانه انارش بر کاخ ماند چراخوار تاریک و روشن. چاووشان بی سپاس بخورند ودزدان بی هراس ببرند.گروهی تنگ چشم فراخ آز گرد دندان دراز آرزو که بر یاد گرده واری گوشت گاو فرمان به خون اشتر صالح دهند و به بوی جگر بندی تیغ ترکتاز برنای قوچ اسماعیل نهند، سال ها به داغ این باغ سوخته بودند و بریده شرم و دریده چشم دیده بر آن دوخته. چون بار خدای با وی بود و پاسداری مرزبانان کشور از پی، هر بیخ تیتال که نشاندند چون میوه بید بی نام و نشان شد و هر تخم هوس که نشاندند خار تیمار و خاشه ناکامی دمید. داغ باغ این همه را در جان و دل ماند و بویه آبی و گلابی آن رمه را زهر زهره شکر در آب و گل ریخت.
رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶
گر جهان از ماه تا ماهی از آن من شود
نیست چندانی که آن مه مهربان من شود
بی تو ای آرام جان تنها به کنج بی کسی
جز خیالت کیست تا آرام جان من شود
خانه ی دل را ز یاد غیر خالی کرده ام
جای آن دارد که یارم میهمان من شود
من که راز عشق را از یار می دارم نهان
مدعی کی آگه از راز نهان من شود
جان دهم از درد پیش او ننالم تا مباد
خاطر او رنجه از آه و فغان من شود
این غزل مقبول اهل طبع می گردد رفیق
گر قبول طبع یار نکته دان من شود
نیست چندانی که آن مه مهربان من شود
بی تو ای آرام جان تنها به کنج بی کسی
جز خیالت کیست تا آرام جان من شود
خانه ی دل را ز یاد غیر خالی کرده ام
جای آن دارد که یارم میهمان من شود
من که راز عشق را از یار می دارم نهان
مدعی کی آگه از راز نهان من شود
جان دهم از درد پیش او ننالم تا مباد
خاطر او رنجه از آه و فغان من شود
این غزل مقبول اهل طبع می گردد رفیق
گر قبول طبع یار نکته دان من شود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۷
حرفی به تو از بیم سخنساز نگویم
صد بار برآرم نفس و باز نگویم
هرگز نسرسانم سخنی از تو به انجام
کز شوق، دگر بار زآغاز نگویم
اغیار چنان محرم رازند که از بیم
یک حرف به آن پرده برانداز نگویم
از غایت غیرت، من دیوانه به خود هم
حرفی که ازو میشنوم، باز نگویم
هرچند که دارم گله از غیر چو میلی
بهتر که به آن غمزه غمّاز نگویم
صد بار برآرم نفس و باز نگویم
هرگز نسرسانم سخنی از تو به انجام
کز شوق، دگر بار زآغاز نگویم
اغیار چنان محرم رازند که از بیم
یک حرف به آن پرده برانداز نگویم
از غایت غیرت، من دیوانه به خود هم
حرفی که ازو میشنوم، باز نگویم
هرچند که دارم گله از غیر چو میلی
بهتر که به آن غمزه غمّاز نگویم
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶
امام خمینی : غزلیات
طبیب عشق
غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست
جز تو ای روحِ روان، هیچ مددکاری نیست
غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی
که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست
راز دل را نتوانم به کسی بگشایم
که در این دیر مغان رازنگهداری نیست
ساقی، از ساغر لبریز ز می دم بربند
که در این میکده میزده، هشیاری نیست
درد من، عشق تو و بستر من؛ بستر مرگ
جز تواَم هیچ طبیببی و پرستاری نیست
لطف کن، لطف و گذر کن به سر بالینم
که به بیماری من جان تو، بیماری نیست
قلم سرخ کشم بر ورق دفتر خویش
هان که در عشق من و حُسن تو، گفتاری نیست
جز تو ای روحِ روان، هیچ مددکاری نیست
غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی
که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست
راز دل را نتوانم به کسی بگشایم
که در این دیر مغان رازنگهداری نیست
ساقی، از ساغر لبریز ز می دم بربند
که در این میکده میزده، هشیاری نیست
درد من، عشق تو و بستر من؛ بستر مرگ
جز تواَم هیچ طبیببی و پرستاری نیست
لطف کن، لطف و گذر کن به سر بالینم
که به بیماری من جان تو، بیماری نیست
قلم سرخ کشم بر ورق دفتر خویش
هان که در عشق من و حُسن تو، گفتاری نیست
نهج البلاغه : حکمت ها
ضرورت راز دارى