عبارات مورد جستجو در ۱۰۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶٣
جمعی که شاعران جهانشان ستوده اند
کز قدر پای بر سر افلاک سوده اند
آئینه وار خاطر اصحاب فضل را
از زنگ غم بصیقل احسان زدوده اند
روزی ز مردمی بسر انگشت مکرمت
بندی ز کار خسته دلی بر گشوده اند
گوئی نبوده اند و گر نیز بوده اند
با فضل و باهنر ز جهانشان ربوده اند
یا جمله خادمان بده اند ار نه پس کجاست
فرزندشان اگر همه خادم نبوده اند
ممسک بنام نیک شده ضابط جهان
آری بخیل را لقبی در فزوده اند
هر یک بمال هم تک قارون ولی بجمع
در بیمروتی ید بیضا نموده اند
طامات شاعران مشنو کان گروه را
ایشان برای منفعت خود ستوده اند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
ایدوست سر و پای فلک پیدا نیست
نیکی و بدیش هیچ پا بر جا نیست
گر با تو کند دشمنی ایدوست مرنج
کین با همه هست با تو این تنها نیست
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱
میر مادر منزل مردم بسی گرمی ولی
داری اندر منزل خود مشرب ورای دگر
گر کنی در منزل خود نیز گرمی باک نیست
چون نداریم از تو جز گرمی تمنای دگر
آفتاب عالمی می بایدت چون آفتاب
گرمی اندر خانه جزو بیش از جای دگر
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
اول طلب بخت بلندی باید
وانگه ز لب تو نوش خندی باید
از بزم مرانم چو نشستی با غیر
کای صحبت گرم را سپندی باید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۸
مردار چه به کار خویش سرگردان است
هم چارهٔ او ازو بود گردانست
نامرد بود که او نسازد با کس
آن کس که بساخت با همه مرد آن است
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵
سخن ماست سربسر مرغوب
گرچه پیچیده است چون مکتوب
چشم از جلوه های قامت دوست
همچو دریا پر است از آشوب
خاک از بس که رفتم از دل، شد
پنجه ام ریشه ریشه چون جاروب
دوستی نیست رحم بر کاهل
آتش مرده زنده گشت به چوب
خصم، بدگوی شد سلیم چنان
که به تهدید هم نگوید خوب
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷۹
گرد در پی قول و فعل سنجیده شوی
در دیده خلق مردم دیده شوی
با خلق چنان مزی که گر فعل ترا
هم با تو عمل کنند رنجیده شوی
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۲۲ - قطعه در پند و اندرز
چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمر
چو درد سر کندش مردمان دژم گردند
چنان چه باید بودن که گر سرش ببری
بسر بریدن او دوستان خرم گردند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شرافت مدارا با مردم
و مخفی نماند که مدارا نیز نزدیک به رفق است و مدارا عبارت از آن است که ناگواری که از کسی به تو رسد محتمل شوی و به روی خود نیاوری و این از جمله صفاتی است که آدمی را در دنیا و آخرت به مراتب بلند و درجات ارجمند می رساند و اغلب کسانی که در دنیا به مرتبه عظیم رسیدند از این صفت جلیله است.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «پروردگار مرا امر کرد که با مردم مدارا کنم، همچنان که امر کرد که واجبات خود را به جای آورم» از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته است که در آن چیزهائی که خدای تعالی به موسی علیه السلام فرمود آن بود که فرمود: ای موسی در باطن خود اسرار مرا پنهان کن و پوشیده دار و در ظاهر خود آشکار کن از جانب من مدارا با دشمنان من و دشمنان خودت» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «طایفه ای از مردم مدارای ایشان با مردم کم بود و ایشان را از خانواده قریش انداختند و دور کردند با وجود اینکه از قریش بودند، و در حسب و نسب ایشان هیچ عیب و علتی نبود، و طایفه ای از غیر قریش با مردم مدارا کردند و خود را به این دودمان رفیع ملحق ساختند پس فرمودند که هر که دست خود را از مردم نگاه دارد یک دست از ایشان نگاه داشته است ولی دستهای بسیار از او بازداشته می شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت دوازدهم - کج خلقی
و آن نیز نزدیک به غلظت و بدخوئی است و ظاهر آن است که غلظت و درشتی از ثمرات کج خلقی باشد همچنان که انقباض روی و دلتنگی و بدکلامی نیز از آثار آن است و این صفت از نتایج قوه غضبیه است و این از جمله صفاتی است که آدمی را از خالق و خلق دور می کند، و از نظر مردم می افکند، و طبعها را از او متنفر می کند.
و هر کج خلقی اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان می شود، و لحظه ای از حزن و الم و اندوه و غم خالی نیست و از این جهت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «هر که بد خلق است خود را معذب دارد» و بسیار می شود که به واسطه کج خلقی ضررهای عظیم به آدمی می رسد، و از نفعهای بزرگ محروم می شود، و عاقبت هم آدمی را به عذاب اخروی می افکند مروی است که روزی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که «فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها را به عبادت به پای می دارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقی به همسایگان خود آزار می رساند آن حضرت فرمودند: هیچ خیری در او نیست، و او از اهل جهنم است» و آن حضرت فرمودند که «بد خلقی بنده را می رساند تا اسفل درک جهنم» و باز آن حضرت فرمودند که «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را عرض کردند که چرا یا رسول الله؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهی توبه کرد در گناهی بدتر می افتد» و فرمودند که «بدخلقی گناهی است که آمرزیده نمی شود» و بعضی از بزرگان گفته اند که «اگر مصاحبت و همنشینی کنم با فاسق فاجر خوش خلقی، دوست تر دارم که با عابد کج خلقی بنشینم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هیجدهم - علاج خودستایی و تزکیه نفس
و آن عبارت از این است که آدمی را در مقام اثبات کمال و نفی نقص از خود برآید و این از نتایج عجب است و قبح آن ظاهر و مبین است، زیرا که هر که حقیقت خود را شناخت و به قصور و نقصانی که لازم ذات انسان است برخورد، دیگر زبان به مدح خود نمی گشاید علاوه بر اینکه این امری است در نظر همه مردم قبیح، و هر که خودستائی نماید در نظرها بی وقع و بی مقدار و پست و بی اعتبار می گردد و از این جهت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «تزکیه المرء لنفسه قبیحه» یعنی «ستایش مرد، خود را قبیح است» و آنچه گذشت در بیان حقرات انسان و پستی او کافی است از برای بیان قبح خودستائی پس سزاوار از برای هر کس آن است که از این صفت قبیحه کناره کند، و هر سخنی می خواهد بگوید در آن تأمل کند، که متضمن خودستائی نباشد.
به چشم کسان درنیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند مدحت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - میانه روی در مصرف مال
چون مذمت بخل را دانستی و معالجه آن را شناختی و فضیلت صفت سخاوت را یافتی و دانستی که آن حد وسط میان بخل و اسراف است و آن عبارت است از صرف کردن مال درمصرفی که واجب یا مستحسن باشد بدان که مصرف واجب، یا مستحسن اعم از این است که واجب یا مستحسن شرعی باشد یا در طریقه مروت و عرف وعادت لازم، یا مستحسن باشد
پس سخی کسی است که هر مصرفی را که ترک آن شرعا مذموم، یا در نزد عقلا به حسب تعارف قبیح باشد مضایقه نکند و مال را به آن مصرف برساند، که اگر یکی از آنها را مضایقه داشته باشد بخیل خواهد بود گو آنکه واجب شرعی را ترک کند بخیل تر باشد و مصارفی که از شرع رسیده و در شریعت مقرر شده، معین و مضبوط، و اما آنچه به حسب عادت و عرف لازم، و ترک آن در نزد ارباب دولت عقل قبیح است نسبت به احوال و اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که می بینیم که بعضی رفتارها در اخراجات از غنی و صاحب دولت، قبیح است که از فقرا قبیح نیست و آنچه در مضایقه کردن از خویش و قوم خود قبیح است، در اجنبی، آن قبح را ندارد آنچه از بیگانگان می توان مضایقه کرد از همسایگان مضایقه آن قبیح است همچنین تنگ گیری و مضایقه ای که در خرید و فروش ضرر ندارد در میهمانی نمی توان کرد و مضایقه در بعضی چیزها تفاوت دارد با مضایقه کردن در پاره ای چیزهای دیگرچنان که می بینیم که آب و نان و امثال آن با بعضی چیزهای دیگر مختلف است و اهل و عیال و دوست و آشنا و خویش و قوم و همسایه و رفیق با دیگران تفاوت می کند
و همچنین آنکه باید خرج کند مختلف می شود پس غنی و فقیر و امیر و رعیت و عالم و جاهل و طفل و کامل، یکسان نیستند.
و سخی، آن است که هر چیزی که سزاوار باشد، خواه به حسب شرع و خواه به حسب مروت و عادت، مضایقه نکند و بخیل، آن است که در یکی از آنها تنگ گیری و مضایقه کند و تعیین مقدار آن را نمی توان کرد هر گاه کسی مال بسیاری داشته باشد و آنچه به حسب شرع و تعارف و مروت لازم باشد به جا آورد، ولیکن از قدر لازم تجاوز نکند و مستحبات و مستحسنات را به جا نیاورد بلکه مال خود را به جهت روز بینوائی و حوادث روزگار محافظت کند چنین کسی اگر چه در نزد عوام مردم بخیل نباشد و لیکن در نظر خواص، از صفت بخل خالی نیست و او را جواد و کریم نگویند، زیرا که در نزد ایشان صفت جود و سخاوت آن است که در بذل مال، غرض دنیوی نداشته باشد.
پس کسی که بخشش و عطا می کند به جهت مدح و ثنا و شهرت و نام نیک و دست آوردن دل مردم و تحصیل محبت ایشان و یاری جستن از آنها، سخی و جواد نیست بلکه اهل معامله است و شهرت و مدح و امثال آن را به مال خود می خرد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آداب میهمان
و از برای مهمان نیز آدابی است چند از آن جمله اینکه دعوت برادر مومن را به میهمانی اجابت کند و فرق میان غنی و فقیر نگذارد بلکه به فقیر زودتر وعده دهد و بعد مسافت، مانع وعده دادن او نشود، مگر اینکه بسیار دور باشد.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «حاضر و غایب امت خود را وصیت می کنم که اجابت دعوت مسلم را کنند، اگر چه به قدر پنج میل راه باشد» و هرگاه روزه سنتی داشته باشد آن را عذر قرار ندهد، بلکه اگر ببیند که او به چیزی خوردن خوشحال می شود افطار کند و ثواب آن افطار بیش از روزه خواهد بود.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که روزه باشد و بر برادر دینی خود وارد شود و نگوید روزه ام و افطار کند، خدا ثواب یک سال روزه به جهت او می نویسد» و باید غرض او از مهمانی رفتن، شکم پرستی نباشد، بلکه غرض او اکرام برادر مومن خود و متابعت سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد و اگر بداند که میزبان از جمله فساق و یا ظلمه است، یا غرض او از ضیافت، مباهات و خودنمائی است، سزاوار آن است که وعده ندهد.
و همچنین اگر طعام او، یا خانه او، یا فرش او، حرام یا شبهه ناک باشد، یا در آن موضع، مرتکب معصیتی شوند، مثل اینکه ظرف طلا و نقره باشد، یا مشتمل بر غنا یا ساز بوده باشد، یا میزبان مرتکب اسراف شده باشد، یا در آنجا لهو و لعب و هرزه گوئی یا غیبت مسلمی شود، در همه آنها اولی وعده ندادن است و در بسیاری از صور آن، حرام است.
و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «سزاوار مومن نیست که در مجلسی بنشیند که در آن معصیت خدا بشود و نتواند منع کند» و کسی که ناچار شود از اینکه به سفره ظالمی حاضر شود، تا تواند کم چیزی بخورد و میل به غذاهای خوب نکند.
و از جمله آداب مهمان، آن است که چون داخل خانه میزبان شد، میل به صدر نکند، بلکه به هر جا که اتفاق افتد بنشیند و اگر صاحب خانه جائی به او بنماید همان جا بنشیند و مقابل دری که زنان از برابر آن گذرند ننشیند و بسیار نگاه به موضعی که طعام از آنجا می آورند نکند و ابتدا با کسانی که نزدیک او نشسته اند تحیت به جا آورد و دیر به خانه میزبان نرود، و ایشان را انتظار ندهد، بلکه در رفتن تعجیل کند اما نه این قدر که مخل امر ایشان بشود و وقت کار و تهیه بر ایشان داخل نشود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
چون برآید از بدان نیکی و از نیکان بدی
در احادیث وارد شده است که «هرگاه خدای تعالی سر بنده را در دنیا بپوشاند، کرم او از آن بالاتر است که در آخرت ظاهر گرداند و اگر در دنیا پرده از آن براندازد، از آن کریم تر است که دوباره در آخرت آن را ظاهر نماید» و نیز وارد شده است که «در روز قیامت بنده ای را بیاورند که گریان باشد خطاب رسد که چرا می گریی؟ عرض کند: گریه می کنم بر آنچه در این روز از عیوب من در نزد آدمیان و فرشتگان ظاهر خواهد شد خداوند عالم می فرماید که ای بنده من تو را در دنیا رسوا نکردم، و حال آنکه تو مشغول معصیت من بودی و می خندیدی، چگونه امروز تو را رسوا می کنم، و حال اینکه معصیت نمی کنی و گریانی» مروی است که «در فردای محشر جناب پیغبر صلی الله علیه و آله و سلم از داور اکبر مسئلت می نماید که محاسبه امت او را در حضور فرشتگان و پیغمبران و سایر امتان نکند، تا عیوب آنها بر ایشان ظاهر گردد، بلکه به حساب ایشان چنان برس که بجز تو و من، دیگر کسی بر آن مطلع نگردد خطاب الهی رسد که ای حبیب من من به بندگان خود از تو مهربانترم، چون تو روا نداری که عیوب ایشان نزد غیر تو ظاهر شود، من روا ندارم که بر تو هم ظاهر گردد و ایشان در پیش تو شرمسار شوند من خود به تنهائی به محاسبه ایشان پردازم، و چنان که بجز من احدی بر عیوب ایشان مطلع نگردد» پس هرگاه عنایت پروردگار در پوشیدن عیوب بندگان تا به این حد بوده باشد، پس ای مسکین غافل، و ای مبتلای به انواع عیوب و رذایل، ترا چه افتاده است که این پرده از عیوب بندگان خدا برمی داری، و سعی در فاش کردن بدیهای ایشان می نمائی، و زبان هرزه خود را به مذمت ایشان می گشائی؟ از خود غافلی که به چه عیوب گرفتاری، و به چه اعمال ناشایسته در کاری اندکی دیده بگشای، و به سراپای خود نظر کن و صفحه ضمیر خبیث خود را مطالعه کن، و چاره از عیوب خود کن.
در کوی و در چهی ای قلتبان
دست بردار از سبال دیگران
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب یکدگر
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی شدی فارغ وی از اصلاح خویش
ای جان برادر ساعتی تأمل کن، که اگر عیبی را از تو در پیش دیگران فاش کند، حال تو چگونه خواهد بود، حال دیگران را هم بر خود قیاس کن و بدان که از اخبار و آثار، واضح و روشن، و از تجربه، عیان و ثابت و مبین است، که هر که دیگری را رسوا کند خود نیز رسوا می گردد، و هر که عیب کسی را ظاهر کند عیب او نیز فاش می گردد.
پس، ای جان من بر خود رحم کن، و اقتدا به پروردگار خود نما، و پرده بر عیوب بندگان افکن، و چشم خود را از دیدن عیوب مردم، کور، و گوش خود را کر، و زبان خود را از گفتن، لال ساز.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
سخن چینی و نمامی و مفاسد آن
صفت یازدهم: سخن چینی و نمامی و مفاسد آن و این رذل ترین افعال قبیحه، و شنیع ترین همه است و صاحب این صفت، از جمله اراذل ناس و خبیث النفس است بلکه از کلام الهی مستفاد می شود که هر سخن چینی ولد الزنا است.
می فرماید: «هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد أتیم عتل بعد ذلک زنیم» و می فرماید: «ویل لکل همزه لمزه» یعنی «وای از برای هر سخنی چینی غیبت کننده» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هیچ سخنی چینی داخل بهشت نمی شود» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که از پی سخن چینی میان دوستان می روند، و برادران را از هم جدا می کنند و طلب عیب پاکان را می نمایند» و در حدیث دیگر از آن سرور مروی است که «چنین اشخاص، شرار مردم اند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «حق سبحانه و تعالی بهشت را آفرید، و به آن فرمود که سخن بگو بهشت گفت: به سعادت رسید، هر که داخل من شد خداوند جبار جل جلاله فرمود: قسم به عزت و جلال خودم که مأوا نمی کند در تو هشت گروه: مداومت کننده بر شرب خمر، و اصرار کننده بر زنا، و سخن چین، و دیوث، و لشکر پادشاه ظالم، و مخنث، و کسی که قطع رحم کند، و آنکه با خدا عهدی نماید و به آن وفا نکند» آورده اند که «در زمان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در بنی اسرائیل قحط و خشک سالی شد موسی علیه السلام چندین دفعه به دعای باران بیرون رفت و اثری نبخشید حضرت کلیم الله در این باب مناجات کرد وحی به او رسید که در میان شما سخن چینی هست، و من به شومی او دعای شما را مستجاب نمی کنم» و از مضمون این خبر می توان دانست که صاحب این صفت، چقدر از رحمت الهی دور است، که از شئامت همراهی او، دست رد بر سینه مدعای حضرت کلیم نهاده، و در رحمت و فیض بر روی امتی نگشاده.
و مروی است که «ثلث عذاب قبر، به واسطه سخن چینی است» و هر که حقیقت این صفت خبیثه را بشناسد، می داند که سخن چینی، بدترین مردمان و خبیث ترین ایشان است، زیرا صاحب این صفت، منفک نمی شود از دروغ و مکر و خیانت و کینه و حسد و نفاق و افساد میان بندگان خدا، و خدعه و همه این صفات، باعث هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی است و خدای تعالی در قرآن مجید لعن فرموده است کسی را که «قطع کند آنچه را که خدا امر به وصل آن نموده و فساد در زمین کند» و سخن چینی، این هر دو عمل را مرتکب شده.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «داخل بهشت نمی شود کسی که میان مردم، جدایی افکند» و سخن چین مفرق دوستان است.
و نیز، آن حضرت فرمودند که «بدترین مردم کسی است که مردم از شرارت او احتراز کنند» و شکی نیست که سخن چین، این چنین است مجمل کلام اینکه بدی سخن چین، از همه کس بیشتر است.
آورده اند که «مردی بنده ای فروخت، به خریدار گفت: این بنده هیچ عیبی ندارد جز سخن چینی خریدار گفت: راضی شدم پس آن را خرید و برد چند روزی که از این گذشت روزی آن غلام به زن آقای خود گفت: من یافته ام که آقای من تو را دوست ندارد و می خواهد زنی دیگر بگیرد زن گفت: چاره چیست؟ گفت: قدری از موی زیر زنخ او را به من ده تا به آن افسونی خوانم و او را مسخر تو گردانم زن گفت: چگونه موی زیر زنخ او را به دست آورم؟ گفت: چو بخوابد، تیغی بردار و چند موی از آنجا بتراش و به من رسان بعد از آن به نزد آقا رفت و گفت: زن تو با مرد بیگانه طرح دوستی افکنده، و اراده کشتن تو کرده است چنانچه خواهی صدق من بر تو روشن شود، خود را به خواب وانمای، و ملاحظه کن مرد به خانه رفته چنین کرد زن را دید با تیغ بر بالین او آمد یقین به صدق غلام کرده، بی محابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانید در ساعت، غلام خود را به خویشان زن رسانیده، ایشان را از قتل زن اخبار نمود ایشان آمده شوهر را کشتند و شمشیرها در میان قبیله زن و شوهر کشیده شد و جمعی کثیر به قتل رسیدند» و علاوه بر همه این مفاسد، سخن چین بیچاره اکثر اوقات در بیم و اضطراب این است که مبادا رسوا شود بیشتر وقتها خجل و شرمسار، و با وجود اینها در نزد آنها که سخن چینی کرده خفیف و بی وقع و دو به هم زن و خبیث شناخته شده است، گو به روی او اظهار نکنند.
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان، کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
نه عقل است خود را در آن سوختن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اصلاح میان مردم و فضل و ثواب آن
و ضد این صفت، که اصلاح میان مردمان بوده باشد از معالی صفات و فضایل ملکات است و علامت شرافت نفس و طهارت ذات است و به این سبب، ثواب بسیار، و فضیلت بی شمار به ازای آن در احادیث و اخبار رسیده است.
سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فاضل ترین صدقات، اصلاح کردن میان مردمان است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «صدقه ای که آن را خدا دوست دارد، اصلاح کردن میان مردم است، هرگاه فسادی میان ایشان واقع شود، و نزدیک کردن ایشان را به یکدیگر است، چون دوری و جدائی میانشان واقع شود» و به مفضل، وکیل خود فرمود که «هر گاه نزاعی میان دو نفر از شیعیان ما ببینی از مال من میان ایشان اصلاح کن» و به جهت وجوب اصلاح میان مردم است که دروغ گفتن در آن جایز است.
چنان که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر دروغی را می نویسند مگر اینکه در جهاد بوده باشد یا دروغ بگوید میان دو نفر که اصلاح میان ایشان کند» و حضرت صادق علیه السلام به ابن عمار فرمود که «از من به فلان اشخاص چنین و چنین بگو ابن عمار عرض کرد که هرگاه غیر از آنچه فرمودید سخنی دیگر از زبان شما به جهت اصلاح بگویم رواست؟ فرمود: بلی، مصلح، دروغگو نمی باشد، امثال این سخنها صلح است نه کذب» و مراد این است که اگر کسی به جهت اصلاح میان مردم سخن غیر واقعی بگوید که اصلاح شود، این را دروغ نمی گویند و ضرر ندارد سبحان الله اعتنای پروردگار عالم به اصلاح حال مردم تا آن حد است که دورغ را که از معاصی عظیمه است در این خصوص تجویز فرموده و آن را افضل صدقات قرار داده و قواعد قانونی چند به جهت حصول الفت مقرر فرموده و مفسد را به لعن و عذاب، مخصوص ساخته و با وجود این، چنانچه در بسیاری از ابنای روزگار مشاهده می شود بسیاری از ارباب نفوس خبیثه به جهت پیشرفت امور دنیویه و گذران چند روزه این خانه عاریت اساس، افساد میان دوستان و مسلمانان می چینند، و آتش فتنه روشن می کنند بلکه چه بسا کسانی هستند که به اندک خلاف توقعی که از کسی مشاهده نمودند در مقام انواع فساد برمی آیند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت شانزدهم - مزاح، شوخی و بذله گویی
و افراط در آن مذموم، و در شریعت مقدسه منهی عنه است، زیرا باعث سبکی و کم وقاری، و موجب سقوط مهابت، و حصول خواری می گردد و دل را می میراند و از آخرت غفلت می آورد و بسا باشد که موجب عداوت و دشمنی دوستان، یا سبب آزردن و خجل ساختن مردمان گردد.
و همچنان که گفته اند که «بسیار بازی است که به جدی می کشد و از این جهت است که گفته اند: «با مردم صاحب شأن شوخی مکن که کینه تو را در دل می گیرند و با مردم دون و پست نیز شوخی مکن که هیبت تو از نظرشان ساقط می گردد و به تو جرأت پیدا می کنند، و سخن زشت می گویند» و دیگری گفته است که «شوخی، آبرو را می برد و دوستان را از آدمی جدا می کند» و بعضی گفته اند که «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است».
و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی می گشاید و آدمی را به خنده می آرود، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام می کند و به این جهت خدای تعالی نهی از آن فرموده که «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا» یعنی بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر گاه بدانید آنچه من می دانم هر آینه کم خواهید خندید» و شکی نیست که خنده بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس می خندی و حال اینکه شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند» بلی کسانی را که مرحله ای چون مرگ در پیش، و خانه ای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صدهزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بی خبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش
نکردست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جوئی
مسلم نیست از سنگی سبوئی
یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین، شخصی را دید که می خندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت بلی گفت: آیا دانسته ای که از آن خواهی گذشت؟ گفت نه گفت: پس به چه امید می خندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید» و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معروف و مشهور است و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است و حضرت امیرالمومنین علیه السلام مکرر شوخی می فرمودند تا اینکه منافقین این را عیب آن سرور شمردند روزی شوخی نسبت به سلمان فارسی قدس سره فرمودند، سلمان گفت: این است که خلاف تو را به مرتبه چهارم انداخت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیبت با غیرزبان
و مخفی نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست، بلکه هر نوعی که نقصی از غیر را بفهماند غیبت است، خواه به قول باشد، یا فعل، یا اشاره، یا ایماء، یا رمز، یا نوشتن .
مروی است که «زنی بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عایشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است حضرت فرمود که غیبت او را کردی» و فرقی نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد و غیبت به کنایه، مثل اینکه گوئی: الحمد لله که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینی ظلمه یا به حب ریاست یا سعی در تحصیل مال یا بگویی: نعوذ بالله از بی شرمی، یا خدا ما را محافظت کند از بی شرمی و غرض از اینها کنایه به شخصی باشد که مرتکب این اعمال باشد و بسا که چون خواهد که غیبت کسی را کند از راه ریا و تشبه به صلحا، ابتدا مدح او را می کند و مذمت خود را نیز می کند چنانچه می گوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصی بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصی نیافت.
و بعضی از غیبت کنندگان هستند که چون می خواهند غیبت مسلمانی را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار می کنند و حال اینکه در دل خود، هیچ اندوهی ندارند، چنانکه می گویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بی آبرو شد یا فلان عمل از او سرزد یا به او اهانت رسید خدا امر او را به اصلاح آورد و این منافق اگر دوست او بودی و غم و اندوه او را خوردی پس اظهار نکردی و دعائی که به او می کند در خلوت کردی پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او می خندد و حسنات او را به باد می دهد و او چنان پندارد که خوب می کند و نمی داند که تیزبینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک می نمایند.
حمد گفتی، کو نشان حامدون
نی برونت را اثر نی اندرون
رو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می کند مکشوف راز
و بسیارند که غیبت مسلمانی را می کنند و بعضی از حضار نمی شنوند بلند می گویند سبحان الله اما عجب نیست چنین چیزی تا او خوب متوجه شود و این هر چه می خواهد بگوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه تفصیلی غیبت
و اما معالجه تفصیلی آن، آن است که باعث و سبب غیبت کردن خود را پیدا کنی و سعی در قطع آن نمائی و بیان این مطلب، آن است که از برای غیبت کردن، اسبابی چند است:
اول: غضب، زیرا هرگاه از شخصی آزرده باشی و بر وی خشم گیری و او حاضر نباشد، در این وقت به مقتضای طبع، زبان به مذمت او می گشائی تا به آن وسیله غیظ خود را فرونشانی.
دوم: عداوت و کینه است، که با کسی دشمنی داشته باشی و از راه عداوت بدی او را ذکر کنی.
سوم: حسد است، چنان که مردم کسی را تعظیم و تکریم کنند یا او را ثنا و ستایش گویند و تو از راه حسد متحمل آن نتوانی شد و به این سبب مذمت او کنی و عیوب او را ظاهر سازی چهارم: مزاح و «مطایبه نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانیدن به نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خواری رسانیدن.
پنجم: قصد سخریت و استهزاء و اهانت رسانیدن است، زیرا استهزاء، چنانچه در حضور است غایبانه نیز متحقق می شود.
ششم: فخر و مباهات است، یعنی: اراده کنی که فضل و کمال خود را ظاهر سازی به وسیله پست کردن غیر چنان که گوئی: فلان کس چیزی نمی داند، یا رشدی ندارد یا به خیال حاضران اندازی که تو از آن بهتر و بالاتری.
و معالجه این شش نوع، به علاج این شش صفت خبیثه است، چنان که در سابق مذکور شد.
هفتم: امری قبیح از کسی صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و تو خواهی از خود دفع کنی، گوئی: من نکرده ام و فلان کس کرده.
و علاج این، آن است که بدانی که به غیبت آن شخص، داخل غضب الهی می شوی پس اگر قول تو را قبول می کنند این عمل را از خود نفی کن و چه کار به نسبت دادن به دیگری داری و اگر قول تو را قبول نمی کنند نسبت دادن آن به دیگری را نیز از تو نخواهند پذیرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبیحی و خواهی قبح آن را برطرف کنی، از این جهت می گوئی: فلان شخص این امر را نیز مرتکب شده چنان که اگر چیز حرامی خورده باشی یا مال حرامی قبول کرده باشی گوئی: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است و چنانچه متعارف است که می گویند: اگر من ربا گرفتم، فلان شخص نیز گرفت و اگر من شراب خوردم، فلان کس نیز خورد و شکی نیست که این، عذر بدتر از گناه است، زیرا علاوه بر این که فایده ای از برای رفع گناه اول نمی کند، مرتکب گناهی دیگر که غیبت باشد نیز شده ای و حمق و جهل خود را بر مردم ظاهر نموده ای، زیرا که هرگاه کسی داخل آتش شود و تو توانی داخل نشوی البته با او موافقت نخواهی کرد و اگر موافقت کنی در کمال حماقت و سفاهت خواهی بود و طایفه ای از اشقیای عوام که دلهای ایشان آشیانه شیطان گردیده و عمرشان در معصیت پروردگار صرف شده و این قدر از مظلمه مردم بر گردنشان جمع آمده و امید استخلاص به جهت ایشان نیست به این جهت، نفس خبیثشان طالب آن گشته که معاد و حساب و حشر و نشری نباشد و شیطان لعین چون این میل را در دل ایشان یافته از کمین بیرون آمده و به وسوسه ایشان پرداخته و انواع شک و شبهه در خاطرشان انداخته و اعتقادشان را سست و ضعیف ساخته و به این جهت در معاصی پروردگار بی باک گردیده اند چون معصیتی از ایشان صادر شد در عذر آن چون نمی توانند که آنچه در باطن ایشان «مخمر است از عدم اعتقاد اظهار نمایند و از شقاوت و تزویری هم که دارند نمی خواهند تن به اعتراف در دهند شیطان ایشان را بر آن می دارد که از اعمال ناشایست خود عذر بخواهند که فلان عالم نیز آنچه ما کرده ایم کرده، و آنچه را ما مرتکب شده ایم مرتکب شده غافل از اینکه این عذر نیست مگر از جهل و حماقت، زیرا اگر عمل این عالم، اعتقاد تو را از معاد و حساب روز جزا برطرف کرد پس تو کافر گشته ای دیگر چه عذر می خواهی و اگر برطرف نکرده، کردن آن شخص از برای تو چه فایده ای دارد.
علاوه بر این، اگر عمل بعضی از کسانی که خود را داخل علما کرده اند و نام عالم بر خود نهاده اند باعث اقتدای تو به ایشان می شود چرا باید اقتدا به این عالم که او نیز رد شقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است کرده باشی؟ و چرا اقتدا نمی کنی به علمای آخرت و طوایف انبیا و اولیاء و حال آنکه ایشان اعلم و اکمل اند و سرچشمه علم و معرفت اند؟ نهم: از بواعث غیبت، موافقت و همزبانی با رفیقان است، یعنی: چون هم صحبتان خود را مشغول «خبث بینی، تصور کنی که اگر ایشان را منع کنی یا با ایشان در آن خبث، موافقت نکنی از تو تنفر کنند و تو را «بدگل شمارند و به این جهت تو نیز با ایشان هم مشربی کنی تا به صحبت تو رغبت نمایند و شبهه ای نیست که در این صورت، عجب احمقی خواهی بود که راضی به این می شوی که امر پروردگار خود را ترک کنی.
و دست از رضا و خشنودی او برداری و از نظر برگزیدگان درگاه او، از: ملائکه و انبیا و اولیا بیفتی، که جمعی از اراذل و اوباش از تو راضی باشند بلکه این دلالت می کند بر این که «عظم ایشان در نزد تو بیشتر از «عظم» خدا و پیغمبران است و چه شک که چنین کسی مستحق و سزاوار لعن بی شمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه کنی که شخصی در نزد بزرگی زبان به مذمت تو خواهد گشود، یا شهادتی که از برای تو ضرر دارد خواهد داد، بنابراین، صلاح خود را در آن بینی که پیش دستی کنی و او را در نزد آن بزرگ معیوب وانمائی، یا دشمن خود قلم دهی که بعد از این، سخن او در حق تو بی اثر، و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد و چنین کسی خود را نزد پروردگار جبار، ضایع و بی اعتبار خواهد کرد، به مظنه اینکه کسی او را در پیش مخلوقی بی اعتبار خواهد کرد و خدا را دشمن خود می کند، به گمان اینکه دیگری بنده ای را دشمن او خواهد کرد.
پس زهی سفاهت و بی خردی که به مرض توهم و خیال خلاص از غضب مخلوقی در دنیا، که جزم و یقین نباشد، خود را به یقین در هلاکت آخرت می اندازد، و حسنات خود را نقد از دست می دهد به توقع دفع مذمت مخلوقی به نسیه.
یازدهم: ترحم کردن است بر کسی، زیرا می شود که شخصی چون دیگری را مبتلا به نقصی یا عیبی بیند دل او بر او محزون گردد اظهار تألم و حزن خود را نماید، و در آن اظهار صادق باشد چنان که شخصی در نزد بعضی پست و بی اعتبار شده باشد و تو، به این جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نمائی.
دوازدهم: اگر معصیتی از کسی مطلع شوی، از برای خدا بر او غضبناک گردی، و به محض رضای خدای تعالی اظهار غضب خود نمائی و نام آن شخص و معصیت او را ذکر کنی و بسیاری از مردم، از مفسده این دو قسم غافل اند و چنان پندارند که ترحم و غضب هرگاه از برای خدا باشد ذکر اسم مردم ضرر ندارد و این، خطا و غلط است، زیرا همچنان که رحم و غضب از برای خدا خوب است، غیبت مردمان حرام و بد است، و مجرد ترحم یا غضب باعث رفع حرمت آن نمی گردد.
و بسا باشد که از برای غضب کردن، بواعث دیگری نیز باشد که نزدیک به یکی از اینها که مذکور شد بوده باشد و فساد آنها نیز از آنچه مذکور شد معلوم می شود.
فصل چهارم: مواضعی که غیبت در آنها جایز است چون حرمت غیبت و معالجه آن را دانستی، بدان که چند موضع است که غیبت در آنجا جایز است:
اول: «تظلم» و «استغاثه» کردن در نزد کسی که احقاق حق او تواند کرد، و انتقام ظلمی که بر او شده تواند کشید، یا اعانت او را تواند نمود ولیکن شرط آن است که در شکایت ظالم، به خصوص ظلمی که بر او واقع شده اکتفا نماید و زبان به اظهار عیبی دیگر از آن ظالم نگشاید.
دوم: اظهار عیوب شرعیه کسی را کردن به قصد امر به معروف و نهی از منکر برای رضای خدا، نه به قصد رسوائی او بر وفق هوا و هوس و ج این ج در جایی باشد که فایده در رفع منکر بکند و بر وفق شریعت باشد، نه در نزد ظالم بی باکی که از حد شرع تجاوز کند، یا در جائی که فایده ای بر آن مترتب نشود.
سوم: در نصیحت کسی که با تو مشورت کند در خصوص معامله کردن با کسی، یا شراکت، یا داد و خواست، یا رفاقت و امثال آن که در این صورت ذکر عیبی از آن شخصی که مدخلیتی در آن باب دارد جایز است، به شرطی که احتیاج به ذکر آن عیب باشد اما اگر احتیاج نباشد و به همین قدر گفتن که من صلاح تو را نمی دانم و نحو آن، اکتفا بشود باید به همین اکتفا کرد و تصریح ب عیب آن شخص نکرد.
چهارم: ارشاد و نصیحت مومنی هرگاه با فاسق بداخلاقی مصاحبت و «اختلاط نماید و از احوال او مطلع نباشد، و مظنه آن باشد که اعمال بد او به رفاقت در این مومن، سرایت کند در این صورت نیز اظهار نمودن عیوبی که در این مطلب «دخل دارد، جایز است .
پنجم: اظهار کردن عیوب خفیه مریض نزد طبیب به جهت معالجه.
ششم: اظهار عیوب شاهد و راوی حدیث به جهت «جرح نمودن شهادت او، یا رد حدیث او و لیکن در این خصوص باید به قدری که جرح او بشود اکتفا نمود و در نزد کسی باشد که می خواهد به شهادت یا حدیث او عمل کند.
هفتم: اظهار عیب عالمی یا حاکم شرعی که قابلیت فتوی و حکم نداشته باشد و متصدی آنها شود، از برای رد فتوی و حکم او، هرگاه کسی از احوال او بپرسد یا فتوی یا حکم مخالف حقی از او صادر شده باشد.
هشتم: هرگاه کسی مشهور به لقبی باشد که دلالت بر عیبی از او کند، مثل «اعرج و «احوال و امثال اینها، که شناسانیدن او به آن لقب، ضرر ندارد، هرگاه به نوعی دیگر ممکن نباشد و از شنیدن، او را ناخوش نیاید اما هرگاه اکراه داشته باشد یا ممکن باشد شناسانیدن او به عبارتی دیگر، جایز نیست.
نهم: هرگاه مجاهر به فسقی باشد و مضایقه از اظهار نداشته باشد، بلکه آن را اظهار کند، یا علانیه مرتکب آن باشد غیبت او در آن فسق ضرر ندارد اگر چه او را ناخوش آید بلکه اظهر آن است که غیبت چنین شخصی مطلقا جایز است، اگر چه در فسقی باشد که آن را ظاهر نکند و از اظهار آن مضایقه داشته باشد.
دهم: شهادت دادن در موضعی که باید شهادت داد، چه در حقوق الناس یا حقوق الله.
یازدهم: در رد اقوال اهل بدعت و ضلالت.
دوازدهم: غیبت کفار و کسانی که مخالف مذهب شیعه اثنی عشریه اند، که در این صورت نیز اقوی جواز غیبت آنهاست.
سیزدهم: کسی که خود را منسوب به دیگری نماید و منسوب به او نباشد جایز است رد نسبت او را کردن.
چهاردهم: غیبت غیر معینی، یا طایفه غیر معینه ای که کسی نفهمد که مراد کیست، آن نیز جایز است مثل اینکه بگویی: امروز گفتار احمقی یا نادانی شدم یا فاسقی چنین گفت و چنین کرد و امثال اینها به شرطی که آن شخص بر شنونده معلوم نباشد و هرگاه بعضی امارت و علامات باشد که معلوم شود کیست، اظهار عیب او حرام است.
مواضعی که بعضی از علما، حکم به تجویز غیبت کرده اند.
و چند موضع دیگر هست که بعضی از علما، تجویز غیبت در آنها کرده اند.
اول: هرگاه دو کس مطلع باشند برعیب شخصی، در این صورت بعضی تجویز کرده اند که یکی از آن دو کس آن عیب را با یکی دیگر به تقریبی ذکر کنند.
دوم: غیبت جمعی که محصور نباشند، مثل اینکه بگوید: فلان طایفه، یا اهل فلان ده، یا اهل فلان، فلان عیب را دارند.
سوم: کسی که اصرار بر معصیتی داشته باشد بعضی گفته اند: جایز است ذکر آن معصیت از او.
چهارم: ذکر عیبی از کسی که اگر بشنود مضایقه نداشته باشد، اگر چه عیب شرعی نباشد یا عیب شرعی باشد اما مجاهر به آن نباشد.
و حق آن است که در همه این چهار صورت نیز غیبت حرام است و دلیلی بر استثنای آنها نیست.
بدان که هرگاه کسی غیبت دیگری را کرده باشد کفاره آن، این است که ابتدا توبه نماید و پشیمان شود و بعد از آن، اگر آن شخصی که غیبت او شده زنده باشد و دسترس به او باشد و شنیده باشد، از او حلیت حاصل نماید، و «تطییب خاطر او کند.
و همچنین اگر نشنیده باشد و در اظهار آن مظنه فسادی یا عداوتی نباشد اما اگر مظنه عداوت بوده باشد یا دسترسی به او نباشد در این صورت از برای او استغفار کند و طلب آمرزش نماید و از برای او اعمال صالحه به جا آورد، که در روز قیامت عوض غیبت او شود.
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸۶
یاد باد آنکه عزیزان همه با هم بودیم
همه دم با غم و شادی همه همدم بودیم
نیش زنبورصفت بر دل هرکس نزدیم
به وفا عهد سپر کرده و محکم بودیم
به زکات و صدقات و به بناهای بزرگ
شکر معبود که مشهور به عالم بودیم
سالها در چمن ذوق به بستان طرب
همچو گل خنده زنان خوش دل و خرّم بودیم
با همه خلق جهان خلق و تواضع کردیم
چون صبا با همه کس یکدل و محرم بودیم
تا که خورشیدصفت بر همه کس تافته ایم
در سر مهر جهان دافع شبنم بودیم