عبارات مورد جستجو در ۶۱ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۵۲
چشم تو کزو در هوس یک نظریم
گفتم نظر از او به جانی بخریم
با جان بداده چون بهم در نگریم
باچشم تو همچو ابرویت سر به سریم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۳۲
با آنکه بهیچ سان نیم در خور تو
باطل نکنم نام خود از دفتر تو
هر چند سر من نبود از در تو
تا سر دارم همی زنم بر در تو
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۳
بزرگ جهان! گر توانستمی
به جان خاک صدر تو بخریدمی
بپرسیدمت در چنین عارضه
وگر روی بودی نپرسیدمی
تو دانی که گر وصل ممکن بدی
فراق جناب تو نگزیدمی
ولیکن چو من دوستدار توام
تو را در چنان حال چون دیدمی
همام تبریزی : مفردات
شمارهٔ ۲۵
آن همی خواندم همی بوسیدمش
در سواد دیده می مالیدمش
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹
دست من تا چو دهانت باشد
کی کمر گرد میانت باشد
چیست مقصود تو از کشتن ما
که همه قصد بجانت باشد
چه شود گر بسلامی ما را
بخری گر چه گرانت باشد
ورچه ما خود بسلامی نرزیم
گر بسازی چه زیانت باشد
تو مرا بنده خود خوان و مترس
نه زیانی بزبانت باشد
دل من شاید اگر تنگ بود
بو که باری چو دهانت باشد
جان نثار کف پای تو کنم
هان چه گوئی سرآنت باشد؟
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۲۴
القلب الی لقایکم یَرتاحُ
یفدی لکم القلوبُ و الارواحُ
حالی لیلاً و انتم مصباح
من یصلحنا فما لنا اصلاحُ
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
طالب که دلش در پی مطلوب بود
او را قدم و کرم ز محبوب بود
گر دوست کرم کند قدم شاید زد
آری قدم و کرم بهم خوب بود
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۵۵ - منصور
برنگین خاتم جانست نام آن صنم
ور دهد دستم بکارم در سواد دیده هم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
ای شاه زمین دور زمان بی تو مباد
تا حشر سعود را قران بی تو مباد
آسایش جان ز تست جان بی تو مباد
مقصود جهان توئی جهان بی تو مباد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
کوی تو، که رشک گلستان ارم است
تا هست در آن مرغ دلم، محترم است
بیرون چو رود، سزاست خون ریختنش؛
تا در حرم است صید، صید حرم است!!
مجد همگر : قطعات
شمارهٔ ۸۲
سرفرازا توئی که گردن چرخ
دارد امروز طوق خدمت تو
به خدائی که در دلم بنهاد
مهر دیدار و شوق خدمت تو
کز دل من به عمرها نرود
عیش دوشین و ذوق خدمت تو
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
گر یک نظرت بر من حیران افتد
بیچاره دلم در سر صد جان افتد
در خاک کف پات فتم بوسه زنان
چون تشنه که در چشمه حیوان افتد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۷
سودای تو تا در سر من ماوا کرد
سرهای سران میل سوی سودا کرد
گنجی بودی ز چشم اغیار نهان
آوازه عشق من ترا پیدا کرد
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۷
تا عشق مرا ذکر تو در سینه سرشت
رفت از دل و جان نشاط زیبا غم زشت
منظور توئی از دو جهان ورنه مرا
کی خوف جهنم است یا شوق بهشت
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۱
به گوشه چشم سیاهت نگه به من دارد
سیاه مست ندانم دگر چه فن دارد!
به هدیه جان دهم از بهر بوسه‌ای و هنو
درین معامله لعل لبت سخن دارد
تویی که جای به یک دل نمی‌کنی ورنه
همیشه گل چمن و شمع انجمن دارد
به یاد روی که دل پاره پاره شد یارب!
که ناله جیب پر از برگ یاسمن دارد
به یاد زلف که فیّاض مشک ساست دلم؟
که دشت سینة من طعنه بر ختن دارد
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۶۹ - تاریخ وفات والد ماجد حقیر مرحوم آقا اسداله
بابم چو وداع این جهان گفت
جمعیت خاطر من آشفت
شد طاقت جان ز مرگ او طاق
گردید دل حزین به غم جفت
بس باب غمم به روی شد باز
بابم چو ز دیده روی بنهفت
روحش به فرح قرین که تا بود
از خاطر من غبار غم رفت
الحق ز نسیم شفقت اوست
این گلشن طبع من که بشکفت
گنج گهرم نمود از بس
در تربیتم ز لعل در سفت
القصه چو او به بستر خاک
با مهر علی و آل او خفت
تاریخ وفات او سرودم
تا جان بسپرد یا علی گفت
۱۳۴۴
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۴۱
کسی کو را نباشد طاقت یک میل ره رفتن
دود چون سرمه صد میل از پی رم کرده آهویش
به تعظیم صبا از جای خود یک مو نمی جنبد
به جای زلف اگر سنبل گذارد سر به زانویش
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹
منم که ناز تو آرایش دکان منست
منم که غمزه‌ات آتش‌زن روان منست
هزار بار به تیغ تغافلم کشتی
هنوز ناز تو سرگرم امتحان منست
حدیث شوق من ... سرایت ای قاصد
که در جهان زند آتش گر از زبان منست
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۵
من باده بی خمار خواهم
یعنی لب آن نگار خواهم
در جواب او
انجیر تر و انار خواهم
شفتالوی آبدار خواهم
از طاس هریسه من برآرم
در وقت سحر دمار خواهم
کارم به عدد نمی شود راست
من دعوت بی شمار خواهم
محبوب من است نان، از آنش
اندر بغل و کنار خواهم
من دیگ حلاوه عسل را
در روز و شبان به بار خواهم
سنبوسه بود مرا دلارام
لب بر لب آن نگار خواهم
نوشند دو بار خلق، ماکول
من صوفیم و سه بار خواهم
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۲۳
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
در جواب او
نهی بر بار در پیشم چو روزی دیگ حلوا را
زغم اندر امان سازی دل مسکین شیدا را
اگر روزی به چنگ آید مرا صحنی زماهیچه
به بوی قلیه اش بخشم جهان و ملک عقبی را
هزاران جان مشتاقان فدای مطبخی باشد
به پیش سفره برداران گر آرد صحن بغرا را
دل پژمرده ما را حیات از بوی نان باشد
بیار ار نیستت باور، ببین فعل مسیحا را
چنان مشتاق بریانم که در بازار طباخان
نمی دانم من مسکین که تا چون می نهم پا را
اگر یک خوشه انگوری به دست افتد مرا، فخری
به چشم اندر نمی آرم دگر عقد ثریا را
شمیم قلیه و بغرا چو روزی بشنود صوفی
شود مست و دهد بر باد تسبیح و مصلی را