عبارات مورد جستجو در ۱۰۶۳ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
راحت‌طلبان ذوق فروکش دارند
شوریده‌سران حمله بر آبرش دارند
جا سرد مکن، کاهلی‌ات گر زده راه
کاین گرمروان نعل در آتش دارند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
فردا که حساب خیر و شر می‌گیرند
عذر گنه از گنه بتر می‌گیرند
رو فارغ کن به توبه خود را ز گناه
امروز که از تو عذر برمی‌گیرند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
هرکس که سخن ز قدر و مقدار کند
کی حالت خود تواند اظهار کند
خواهی هنرت عیان شود، پستی جو
شمشیر فرود آید و کار کند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۷
صاحب‌نظری کز پی دیدار رود
باید که چو آفتاب بسیار رود
از یک سوی دیوار گر افتد به زمین
از سوی دگر بر سر دیوار رود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۹
پاکیزه‌سرشت عاجز غم نشود
کار هنر از عارضه در هم نشود
هرچند شود آب، کم از جوشیدن
از جوشش بحر آب گهر کم نشود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۵
چون مهر، کمال برشدن می‌باید
چون خامه، زبان سرشدن می‌باید
از قطره لبالب است دریا، آری
شایستگی گهرشدن می‌باید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۸
بی رنج خمار، کس به جامی نرسید
بی محنت دهر، دل به کامی نرسید
حق سعی تو را وسیله رزق تو کرد
بی زحمت چاشت، کس به شامی نرسید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۰
عمر اندک پایی و کار بسیار به سر
خوش آن که برد راه سبکسار به سر
چون باد ازین چمن به سرعت بگذر
چون نخل ممان پا به گل و بار به سر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۱
پیوسته روم راه چو پرگار به سر
بی پا نشوم ز شغل بسیار به سر
آن را که ز کاهلی سرشته‌ست گلش
دیوار به سر فتد، به از کار به سر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۲
قدسی همه جا چو نیست سودا درگیر
یک جای به آتش رس و یک جا درگیر
چون شام، بدن مکن مرصع ز چراغ
چون صبح، ز یک شعله سراپا درگیر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۷
زنهار مرو به گله خاموشان
مگذر ز سخن چو پله خاموشان
می‌گو سخنی، اگر حیاتی داری
گورستان دان محله خاموشان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۸
دلگیر مشو ز شهر یا ده بودن
در کسب هنر پی که و مه بودن
هرچند که به شدی ازان بهتر باش
بهتر ز بهی چیست؟ به از به بودن
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹۲
گر شعر نگویم نه ز شعرم عاری
دارم سخنی گوش به من گر داری
فکرم بسیار و هر یکی سبقت‌جوی
بیکار چرا نمانم از پرکاری؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۴
بر آسایش، مدار ننهاد کسی
بی رنج، قدم به کار ننهاد کسی
تا چون قلمش در استخوان مغز نکاست
سر بر خط روزگار ننهاد کسی
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
گنجی و نرا بیطلبیدن نتوان یافت
راحت ز تو بی رنج کشیدن نتوان یافت
آن شربت خاصی که شفای همه جانهاست
بی چاشنی درد پشیدن نتوان یافت
داری سر یوسف ببر از هر چه عزیز است
امکان وصل به یک دست بریدن نتوان یافت
آن بخت که در دامن وصلش برسد دست
بی پیرهن صبر دریدن نتوان یافت
گر بر ظلکم دست رسد، بر تو محال است
کان پایه به صد عرش رسیدن نتوان یافت
با گرم روی واقف این راه چه خوش گفت
آهسته که این را به دویدن نتوان یافت
گر خلق شئو آنچه کمال از دهنت گفت
زین جنس معما بشنیدن نتوان یافت
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۵۸
از کتابت مشو جلال ملول
قلم کاهلی به خط درکش
سخن خال شود نویس که هست
سخن خال و خط نوشتن خوش
صامت بروجردی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷
کسی که در صف مستان به احتراز نشیند
چه قابل است که در بزم اهل راز نشیند
بپاخیز و در این شهر غارت دل و دین کن
تو را که گفت نشین تا که فتنه باز نشیند
سعادت ابدی چون نوشته بر پیر تیرت
بهر دلی که نشیند بگو به ناز نشیند
همای عشق چون آگاه بود ز سلطنت فقر
همیشه بر سر رندان پاکباز نشیند
محبت است که باید چو روح از تن محمود
برون شود بسر طرح ایاز نشیند
هر طرف نکند جلوه‌گر جمال تو از چیست
گهی بدیر و گهی بر در حجاز نشیند
دگر مگوی ز زلفش که دام جمله دلهاست
کزین مقدمه (صامت) سخن دراز نشیند
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۰
خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان
بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان
نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین
کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان
ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر
بر سر گل چو نرگسی مست شراب ارغوان
نفسی که کوه برکند مرد خدا بیفکند
پنجه شیر بشکند زور هزار پهلوان
روزه گرفته پارسا ورد چه خواند و دعا
گرسنه سه روزه را بر سر خوان بگره بخوان
پیر حریص باشد و هست ز حرص پیریست
اینکه به جنت آئی و باز شوی ز سر جوان
چیست کمال جنت عدن که نگذره از آن
از همه میتوان گذشت از در او نمیتوان
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
یک رنج تحمل کنی از صد برهی
چون نیک شوی ز صحبت بد برهی
چون نفس تو با تو هیچکس را بد نیست
فارغ شوی از بدی گر از خود برهی
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۸
صبح از اثر چغانه برخیز
سرمست می شبانه برخیز
عمری ست نشسته ام به راهت
با جلوه عاشقانه برخیز
جان راست هوای وصل جانان
ای تن، تو ازین میانه برخیز
دامی به زمین فکنده زلفش
ای بلبل از آشیانه برخیز
صد تیر ملامت از کمان جست
ای دل ز پی نشانه برخیز
تا پای خم آمدیم ساقی
با همّت خسروانه برخیز
باید برخاست از سر جان
بگذار حزین بهانه، برخیز