عبارات مورد جستجو در ۱۰۶۳ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۷
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۹
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۵
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۸
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۰
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۱
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۲
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۷
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۸
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹۲
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۴
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
گنجی و نرا بیطلبیدن نتوان یافت
راحت ز تو بی رنج کشیدن نتوان یافت
آن شربت خاصی که شفای همه جانهاست
بی چاشنی درد پشیدن نتوان یافت
داری سر یوسف ببر از هر چه عزیز است
امکان وصل به یک دست بریدن نتوان یافت
آن بخت که در دامن وصلش برسد دست
بی پیرهن صبر دریدن نتوان یافت
گر بر ظلکم دست رسد، بر تو محال است
کان پایه به صد عرش رسیدن نتوان یافت
با گرم روی واقف این راه چه خوش گفت
آهسته که این را به دویدن نتوان یافت
گر خلق شئو آنچه کمال از دهنت گفت
زین جنس معما بشنیدن نتوان یافت
راحت ز تو بی رنج کشیدن نتوان یافت
آن شربت خاصی که شفای همه جانهاست
بی چاشنی درد پشیدن نتوان یافت
داری سر یوسف ببر از هر چه عزیز است
امکان وصل به یک دست بریدن نتوان یافت
آن بخت که در دامن وصلش برسد دست
بی پیرهن صبر دریدن نتوان یافت
گر بر ظلکم دست رسد، بر تو محال است
کان پایه به صد عرش رسیدن نتوان یافت
با گرم روی واقف این راه چه خوش گفت
آهسته که این را به دویدن نتوان یافت
گر خلق شئو آنچه کمال از دهنت گفت
زین جنس معما بشنیدن نتوان یافت
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۵۸
صامت بروجردی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷
کسی که در صف مستان به احتراز نشیند
چه قابل است که در بزم اهل راز نشیند
بپاخیز و در این شهر غارت دل و دین کن
تو را که گفت نشین تا که فتنه باز نشیند
سعادت ابدی چون نوشته بر پیر تیرت
بهر دلی که نشیند بگو به ناز نشیند
همای عشق چون آگاه بود ز سلطنت فقر
همیشه بر سر رندان پاکباز نشیند
محبت است که باید چو روح از تن محمود
برون شود بسر طرح ایاز نشیند
هر طرف نکند جلوهگر جمال تو از چیست
گهی بدیر و گهی بر در حجاز نشیند
دگر مگوی ز زلفش که دام جمله دلهاست
کزین مقدمه (صامت) سخن دراز نشیند
چه قابل است که در بزم اهل راز نشیند
بپاخیز و در این شهر غارت دل و دین کن
تو را که گفت نشین تا که فتنه باز نشیند
سعادت ابدی چون نوشته بر پیر تیرت
بهر دلی که نشیند بگو به ناز نشیند
همای عشق چون آگاه بود ز سلطنت فقر
همیشه بر سر رندان پاکباز نشیند
محبت است که باید چو روح از تن محمود
برون شود بسر طرح ایاز نشیند
هر طرف نکند جلوهگر جمال تو از چیست
گهی بدیر و گهی بر در حجاز نشیند
دگر مگوی ز زلفش که دام جمله دلهاست
کزین مقدمه (صامت) سخن دراز نشیند
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۰
خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان
بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان
نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین
کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان
ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر
بر سر گل چو نرگسی مست شراب ارغوان
نفسی که کوه برکند مرد خدا بیفکند
پنجه شیر بشکند زور هزار پهلوان
روزه گرفته پارسا ورد چه خواند و دعا
گرسنه سه روزه را بر سر خوان بگره بخوان
پیر حریص باشد و هست ز حرص پیریست
اینکه به جنت آئی و باز شوی ز سر جوان
چیست کمال جنت عدن که نگذره از آن
از همه میتوان گذشت از در او نمیتوان
بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان
نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین
کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان
ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر
بر سر گل چو نرگسی مست شراب ارغوان
نفسی که کوه برکند مرد خدا بیفکند
پنجه شیر بشکند زور هزار پهلوان
روزه گرفته پارسا ورد چه خواند و دعا
گرسنه سه روزه را بر سر خوان بگره بخوان
پیر حریص باشد و هست ز حرص پیریست
اینکه به جنت آئی و باز شوی ز سر جوان
چیست کمال جنت عدن که نگذره از آن
از همه میتوان گذشت از در او نمیتوان
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۸
صبح از اثر چغانه برخیز
سرمست می شبانه برخیز
عمری ست نشسته ام به راهت
با جلوه عاشقانه برخیز
جان راست هوای وصل جانان
ای تن، تو ازین میانه برخیز
دامی به زمین فکنده زلفش
ای بلبل از آشیانه برخیز
صد تیر ملامت از کمان جست
ای دل ز پی نشانه برخیز
تا پای خم آمدیم ساقی
با همّت خسروانه برخیز
باید برخاست از سر جان
بگذار حزین بهانه، برخیز
سرمست می شبانه برخیز
عمری ست نشسته ام به راهت
با جلوه عاشقانه برخیز
جان راست هوای وصل جانان
ای تن، تو ازین میانه برخیز
دامی به زمین فکنده زلفش
ای بلبل از آشیانه برخیز
صد تیر ملامت از کمان جست
ای دل ز پی نشانه برخیز
تا پای خم آمدیم ساقی
با همّت خسروانه برخیز
باید برخاست از سر جان
بگذار حزین بهانه، برخیز