عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۵۱
گه دستخوشِ زمانه خواهیم شدن
گه پیشِ بلا نشانه خواهیم شدن
چون نیست به جز فسانهای کارِ جهان
در خواب، بدین فسانه خواهیم شدن
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۵۵
از عمر گذشته عبرتی بیش نماند
وز مانده نیز حیرتی بیش نماند
عمری که ازو دمی به جان میارزید
چون باد گذشت و حسرتی بیش نماند
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۵۶
چون رفتن جان پاک آمد در پیش
تن را سبب هلاک آمد در پیش
تا عمر در آبِ دیده و آتشِ دل
چون باد گذشت و خاک آمد در پیش
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۶۲
چون لایق گنج نیست ویرانهٔ عمر
می نتوان شد مقیم هم خانهٔ عمر
وقت است که درخواب شوم، بو که شوم!
زیرا که به آخر آمد افسانهٔ عمر
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۶۳
امروز منم نشسته نه نیست نه هست
در پردهٔ نیستْ هست شوریده و مست
چه چاره کنم چو شیشه افتاد و شکست
هم دست ز کار رفت و هم کار از دست
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۶۴
رفتم که بنای عمر نامحکم بود
وین تیره سرای، سخت نامحرم بود
پندار که سوزنی ز عیسی گم گشت
و انگار که ارزنی ز دنیا کم بود
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۶۶
کارم ز دل گرم و دم سرد گذشت
هر خشک و ترم که بود در درد گذشت
عمری که ز جان عزیزتر بود بسی
چون باد به من رسید و چون گرد گذشت
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۷۱
افسوس که ناچار بمی باید مرد
در محنت و تیمار بمی باید مرد
چون دانستم که چون همی باید زیست
دل پر حسرت زار بمی باید مرد
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۷۴
عمری که گذشت زود انگار نبود
وز عمر زیان و سود انگار نبود
چون آخر عمر اول افسانه است
کو عمر که هرچه بود انگار نبود
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۷۵
بنیاد جهان غرور و سوداست همه
پنهان نتوان کرد که پیداست همه
چه رنج بری که حاصل عمر در آن
تا چشم کنی باز دریغاست همه
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۷۷
میپنداری که بیخبر بتوان زیست
در بیخبری زیر و زَبَر بتوان زیست
چندانک نشینی تو و آخر بیقین
ای بی سر و بن چند دگر بتوان زیست
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۱
شیر اجلت چو درکمین خواهد بود
در خاک فتادنت یقین خواهد بود
در دور زمان مساز املاک و بدان
قسمت ز زمان دو گز زمین خواهد بود
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۴
از آتش دل چو دود بر خواهی خاست
وز راه زیان و سود برخواهی خاست
وین کلبه که ایمن اندر او بنشستی
ایمن منشین که زود برخواهی خاست
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۵
زان پیش که در عینِ هلاکت فکنند
بفکن همه پاک، بو که پاکت فکنند
زیرا که ز روزگار روزی چندی
بر تو شمرند و پس به خاکت فکنند
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۶
تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست
فارغ ز طلسم جسم و جان خواهی زیست
یک ذرّه به مرگِ خویشتن برگت نیست
پنداشتهای که جاودان خواهی زیست
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۷
گاهی به قبولِ خلق خواهی آویخت
گاهی به عصا و دلق خواهی آویخت
از بهرِ شکم روز و شبان در تک و پوی
خود را به گلو و حلق خواهی آویخت
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۸
گر در کوهی مقیم و گر در دشتی
بر خاک گذشتگان مجاور گشتی
بر خاک تو بگذرند ناآمدگان
چندان که تو برگذشتگان بگذشتی
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۱۰
ره بس دور است توشه بردار و برو
فارغ منشین تمام بردار وبرو
تا چند کنی جمع که تا چشم زنی
فرمان آید که جمله بگذار و برو
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۱۱
هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر
هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر
وین روی چو ماه آسمانت بدریغ
از صرصر مرگ در زمین ریخته گیر
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۱۲
گیرم که جهان به کام دیدی وشدی
زلف همه دلبران کشیدی و شدی
چیزی که ترا هوا بر آن میدارد
انگار بدان همه رسیدی و شدی