عبارات مورد جستجو در ۱۱۸۹ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
عیب ست به آب پاک شوینده ی عیب
صاحب هنری همچو تو گوینده ی عیب
گویند که جویای منی دوری نیست
من سر تا پا عیب و تو جوینده ی عیب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
آن چشم که خون خلق در خواب خورد
کی سیر ز خون دل احباب خورد
خون خوردن چشم های خواب آلودش
آبی باشد که تشنه در خواب خورد
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۰
پیش قدرت لاف زد روزی ز رفعت آسمان
وین زمان از شرم نتواند که سر بالا کند
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹
هرگز نظر بکام نیالوده ایم ما
فارغ نشین حسود که آسوده ایم ما
زخم دل شکسته بالماس بسته ایم
بر داغهای سینه نمک سوده ایم ما
آب حیات در نظر و مهر بر دهان
آئینه در برابر و ننموده ایم ما
یکرو و یکدلیم اگر نیک و گر بدیم
قلب سیه بحیله نیندوده ایم ما
کمتر زهر کمیم و کم از کمتریم هم
بر خود هزار بار نیفزوده ایم ما
خود را چنانکه هست بمردم نموده ایم
هر جا که بوده ایم چنین بوده ایم ما
دم در کشیده ایم فغانی زنیک و بد
در هر فسانه باد نپیموده ایم ما
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۸
این نخل تازه بین که ندیدست خار کس
نگرفته رنگ دامنش از لاله زار کس
با آب خود بر آمده همچون گل بهشت
لب تر نکرده هیچگه از جویبار کس
آیینه اش ز آه کسان مانده در امان
ننشسته گرد بر دلش از رهگذار کس
شهری شد از کرشمه ی مستانه اش خراب
وز باده اش نرفته عذاب خمار کس
مجروح ساخت تیغ زبانش دل همه
یکره نگشت مرهم جان فگار کس
ای آنکه می روی ز پیش باز کش عنان
کان آهوی رمیده نگردد شکار کس
فریاد از آن حریف که هر چند می خورد
از کبر و ناز سر ننهد در کنار کس
ای کاش بر مراد کسی چون نمیرود
باری بوعده هم ندهد انتظار کس
شمعی که روشنست فغانی بنور خود
پروا نمی کند بشبستان تار کس
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
من می نه پی دفع خرد می نوشم
حقا که به دفع خوی بد می کوشم
عیبست مرا که خود گریزانم ازو
این عیب ز دیده های خود می پوشم
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۱۴
اگر چه میکده بسیار و باده ارزانست
به جرم شحنه نیرزد گر آب حیوانست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۰۳
فرمان فرمان اگر فرستی شاید
درمان درمان ما از آن افزاید
عصیان عصیان گرچه زما می آید
احسان احسان زحضرتت می آید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۴۰ - الرّضا و التّسلیم
اقسمت بمن رجوت ان یدنیکم
انّی معکم بکلّ ما یعنیکم
ان کان رضاکم فنایی فیکم
ارضی بجمیع حالةٍ ترضیکم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۱ - الرّضا و التّسلیم
گر واقفی ای مرد به هر اسراری
چندین چه خوری بیهده را تیماری
چون می نرود به اختیارت کاری
خوش باش درین زمان که هستی باری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۰۱ - الحقیقة
خوابی که ندیده ای تو تعبیر مکن
حرفی که نخوانده ای تو تفسیر مکن
پیران حقیقت از تو معنی طلبند
از دیده بگو، روایت از پیر مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۳۲ - الصدق
از صدق رهانی دل خود را از حیف
وز صدق رهانی سر خود را از سیف
شاید که تو حدّ صدق از من پرسی
دانی چه بود صدق نگویی کم و کیف
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸
هرگه که مقدم به مقالات شوی
پیش صنم صفات خود لات شوی
جز جمع مباش تا مگر ذات شوی
هرگه که پراکنده شوی مات شوی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۳
در معرض صد سلامتی باهش باش
عاشق وش و دعوی کش و محنت کُش باش
گر جملهٔ عالم آب و آتش گیرد
آخر نه وصی آدمی، خامش باش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۹
آیا تو ز نادانی و سرگردانی
خود را و مرا به هرزه می رنجانی
آنچ آن توَست از تو نستاند کس
وآنچ آن تو نیست از کسش نستانی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۱
بادی که زکوی فقر گرد انگیزد
بر آتش کبر آب تواضع ریزد
حقّا که هزار تاج کسری ارزد
گردی که زپای این گدایان خیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۱۴
آنها که به تقلید عبارات کنند
واندر طلب خدا ریاضات کنند
تا دل نکنی پاک ز دنیا و هوا
در راه به یک پیاده شان مات کنند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۲
با ما تو هر آنچ گویی از کین گویی
پیوسته مرا ملحد و بی دین گویی
من خود بترم از آنچ می گویی تو
انصاف بده تو را رسد کاین گویی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۰
تا جان خودت به دست سودا ندهی
وآن را که تکلّف است ره واندهی
از دست تکلّف بستان دامن خویش
تا دامن جان به دست غوغا ندهی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۸
زنهار مگو که رهروان نیز نیند
یا همنفسان بی نشان نیز نیند
زین گونه که تو محرم اسرار نئی
پنداشته ای که دیگران نیز نیند