عبارات مورد جستجو در ۸۹۹ گوهر پیدا شد:
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۱۳ - رباعی
ای گشته خجل آب حیات از دهنت
سرو از قد و ماه از رخ و سیم از ذقنت
صاحب نظری کجاست تا درنگرد
صد یوسف مصر در ته پیرهنت
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۴۹ - چشم نیاز
اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد
بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۵۹ - در تشبیه خربزه گفته و به هلال و بدر در دو حالت وصف کرده است
آن زبرجد رنگ مشکین بوی و طعمش طعم شهد
رنگ دیبا دارد و بوی قماری عود خام
چون تو ببریدی شود هر یک از آن ده ماه نو
ور نبری باشد او در ذات خود ماه تمام
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۸۴ - وله
ز آن در مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بیهده چو کلیدان بی کده
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
تا درد و غم عشق تو درمان گیر است
بی دردی تو هنوز دامان گیر است
یک موی درون دیده، یک خربار است
عیسی است که سوزنی گریبان گیر است
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
تا کرد قبای ناز را بر تن گل
در پایش ریخت رنگ از دامن گل
آن موی میان بر آن سرین دانی چیست
موری است که گشته صاحب خرمن گل
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۷
چرا آن گوشهٔ ابرو ز من چون بخت می گردد
کمان بی چله چون بسیار ماند سخت می گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۶
ز استخوان ساخته صنعتگر قدرت درمی
که وطن در دلش آن گوهر تابان دارد
با وجودی که ندید است کس از درج او را
مشتری بیحد و جوینده فراوان دارد
هرکه دیدش به هوا تا ننماید او را
از شعف در دهنش گیرد و پنهان دارد
شبچراغی است که شمع همه کس روشن از اوست
با گدا رابطه و قرب به شاهان دارد
نیستش منتی از تربیت مهر و سحاب
زر خورشید توقع نه ز باران دارد
خون و شیر است که جوشیده و او گشته عیان
نسبتی لیک نه با این و نه با آن دارد
نه عقیق است و نه الماس و نه یاقوت و نه لعل
آشنایی نه به سیلانی و مرجان دارد
نه زمرد نه زبرجد نه خزف نه لؤلؤ
نه ز دریا خبر و نه اثر از کان دارد
ضعف پیری اگرش مایده روح کند
همچو گل خنده رنگین به جوانان دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۳
شبنم باغ وفا از خار دندان سخت تر
شوخی خورشید از الماس پیکان سخت تر
می رمد زنجیرش از زنجیر دیگر همچو موج
نیست کس از سبزه زار سنگ دندان سخت تر
عرض سرعت می برد مجنون در آن وادی که هست
گرد از افتادگی از کوه دامان سخت تر
تیغ بی جوهر خجالت دارد از بی قیمتی
جود بی سرمایه از فولاد هم جان سخت تر
در جنون بر ناله ام مشق سرایت می کند
بیزبانی هست از زنجیر افغان سخت تر
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷
باشد خطر ز وصل جدایی کشیده را
تیغ اجل در آب بود سگ گزیده را
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۳
حرف عشق دوست را افسانه می دانیم ما
سایه های بید را دیوانه می دانیم ما
قصه شیرین مجنون یک حدیث درد ماست
عاشقی را در پر پروانه می خوانیم ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۶
کسی که در قدح دیگران بهار گداخت
مرا در آتش افسرده خمار گداخت
شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم
نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
توبه کردم آسمان میخانه ساخت
از شکست شیشه ام پیمانه ساخت
شمع را همدرد بلبل کرد عشق
برگ گل چید و پر پروانه ساخت
می توان از صید وحشی ساقیان
دامگاه گریه مستانه ساخت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۲
خار وگل از هوای تو دمساز آتش است
نازی که می کشیم همین ناز آتش است
در فتنه هیچکس به خموشی نمی رسد
راز نگفته شوخ تر از راز آتش است
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۷
زال گردون را نباشد گر سر روئین تنی
جوشن رستم چرا پوشد ز ابر بهمنی؟
گر ندارد همچو پیران دشت در آهنگ رزم
پس چرا از یخ بسر بنهاده خود آهنی
نیست پشت بام اگر کوه گنابد از چه روی
برف آنجا از شبیخون می کند نستیهنی
ما نه هومانیم اگر با پافشاری چون کند
سوز سرما بر سر ما دست برد بیژنی
سینه سوز اینسان چرا گر نیست باد بامداد
یادگار دشنه کشواد و تیغ قارنی
آفتاب چله پنهان شد چرا در زیر ابر
آشکارا همچو جم در پنجه اهریمنی
کبک دانی از چه آید پیش باز و بابزن
تا در آتشدان شود سرگرم بال و پر زنی
بس در این سرمای سخت و روز برف و ابر تار
گرم شد هنگامه انگشت و چوب و روشنی
گوهری را سر به سنگ از پیشه انگشت گر
سیم و زر را خون به دل از تیشه هیزم کنی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
این غنچه نوشکفته، خوش وا شده است
واین غوره نارسیده حلوا شده است
آن را که برای نوکری آوردیم
دیری نگذشته زود آقا شده است
سحاب اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۲ - جشن و آتش بازی
چه شد که چرخ جفا پیشه کرد میل وفا
هزار گونه اساس نشاط کرده به پا
سپهر محفل عیشی به دهر چیده کز آن
شده است بزم جهان رشک جنت الماوا
هزار دست ضیا دارد از هزاران شمع
کف کلیم ضیا داشت گر زیک بیضا
به جسم مرده دلان مطرب آورد صد روح
اگر مسیح زیک روح مرده کرد احیا
هوا زنور مشاعل زمین ز عکس شموع
چو کان گوهر ناب است و لؤلؤ لا لا
ریاض دهر منور چو روضه ی مینو
بساط خاک پر اختر چو گنبد مینا
به تن محیط هوا بست زرفشان اکسون
به بر بسیط زمین کرد آتشین دیبا
ز بس که پر شرر آمد سواد شب گوئی
که منبت گل سوری است عنبر سار
سپهروار به گردش زهر طرف چرخی
چه چرخ چون کره ی نار آتشین اجزا
به هشت برج مرتب ولی زهر برجی
ستاره بار به سطح زمین و روی هوا
زهر طرف شجری آتشین که گر خوانند
نظیر سد ره و طوبیش هست محض خطا
کجا دماند اوراق زرفشان سدره؟
کجا بر آرد نارنج آتشین طوبا؟
دمیده ز آذر نمرود گلستان خلیل
نموده از شجر طور آتش موسا
پدید گشته زهر بام صد هزاران ماه
که قرص مهر بود در برش چو جرم سها
اگر زچاهی وقتی نمود برهمنی
مهی که ساحت نخشب ازو گرفت ضیا
ز کاسه های سفالین نگر کنون صد ماه
که هر یکی به جهانی بود فروغ افزا
عمعق بخاری : مقطعات و اشعار پراکنده
شمارهٔ ۱۴
بعمان قدرت فلک چون حباب
ز دریای جاهت جهان بیله ایست
عمعق بخاری : مقطعات و اشعار پراکنده
شمارهٔ ۲۴
گویی که هست مردم چشمم چو آبخو
یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو
جهان ملک خاتون : مقطعات
شمارهٔ ۱۲
هرچند که بر جوی ندارم قدرت
لیکن نخرم همه جهان را به جوی
گر جمله جهان ز آب طوفان گیرد
چون نوح به دست ماست دریا به جوی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
رنگ رخ تو گلست و لعل تو شکر
نقل لب تو نبات و نقل تو شکر
قند و شکر و نبات فرع لب تست
حقّا که تو خود قندی و اصل تو شکر