عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
جامی : دفتر دوم
بخش ۵۸ - قبول کردن معتمر آنچه پدر ریا خواست و عقد بستن ایشان به یکدیگر
معتمر گفت آن منم اینک
هر چه خواهی ضمان منم اینک
خواست چندان زر تمام عیار
که مثاقیل آن رسد به هزار
بعد ازان نیز ده هزار درم
سیم خالص نه بیش ازان و نه کم
جامگی صد ز بردهای یمن
صد دیگر ازان فزون به ثمن
نافه ها مشک و طبله ها عنبر
عقدهای مرصع از گوهر
معتمر گفت تا سه چار نفر
زود کردند بر مدینه گذر
هر چه جستند حاضر آوردند
مجلس عقد منعقد کردند
عقد بستند آن دو مفتون را
شاد کردند آن دو محزون را
دو اسیر کمند یکدیگر
چشم بد را سپند یکدیگر
رخ به رخ شادمان شدند از هم
لب به لب کامران شدند از هم
این شد آن را به بوسه مرهم داغ
آن شد این را به خنده غنچه باغ
تنگ با هم چو غنچه شب خفتند
همچو گل صبحگاه بشکفتند
تافته روی شغل از همه کار
شغلشان بوسه بود و کار کنار
تا به چل روز کارشان این بود
حاصل روزگارشان این بود
هر چه خواهی ضمان منم اینک
خواست چندان زر تمام عیار
که مثاقیل آن رسد به هزار
بعد ازان نیز ده هزار درم
سیم خالص نه بیش ازان و نه کم
جامگی صد ز بردهای یمن
صد دیگر ازان فزون به ثمن
نافه ها مشک و طبله ها عنبر
عقدهای مرصع از گوهر
معتمر گفت تا سه چار نفر
زود کردند بر مدینه گذر
هر چه جستند حاضر آوردند
مجلس عقد منعقد کردند
عقد بستند آن دو مفتون را
شاد کردند آن دو محزون را
دو اسیر کمند یکدیگر
چشم بد را سپند یکدیگر
رخ به رخ شادمان شدند از هم
لب به لب کامران شدند از هم
این شد آن را به بوسه مرهم داغ
آن شد این را به خنده غنچه باغ
تنگ با هم چو غنچه شب خفتند
همچو گل صبحگاه بشکفتند
تافته روی شغل از همه کار
شغلشان بوسه بود و کار کنار
تا به چل روز کارشان این بود
حاصل روزگارشان این بود
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۸ - انتقال به مدح گوهر کان فتوت و مشید ارکان اخوت والی ملک جاه و جمال یوسف مصر فضل و افضال اعز الله تعالی انصاره و ضاعف اقتداره
نیکخواهی خاصه کو را یاور است
گشته پیدا با وی از یک گوهر است
کرده جا در سایه ی اقبال او
سایه وار افتاده در دنبال او
هر کجا این آفتاب آن پرتو است
هر کجا آن پیشوا این پیرو است
گر چه بر مهد خلافت زاده است
بر خلافش یک قدم ننهاده است
والی مصر جلال و احتشام
بود از آن رو یوسفش کردند نام
رشک یوسف طلعت زیبای او
چون زلیخا عالمی شیدای او
هر که می آرد رخش را در نظر
می زند گلبانگ ما هذا بشر
گر چه هست او یک برادر شاه را
هست با صد جان برابر شاه را
آمد او شه را برادر یار هم
در زمانه باشد این بسیار کم
گفت با دانشوری آن ساده مرد
کای به دانش نزد هر آزاده فرد
باز کن زین نکته ی پوشیده پوست
که برادر به بود یا یار و دوست
گفت نبود نزد دانا هیچ چیز
زان برادر به که باشد یار نیز
بر سر گردون خدایا ماه و سال
تا فراق فرقدان باشد محال
این دو اختر را به هم تابنده وار
بر سریر مکرمت پاینده دار
گشته پیدا با وی از یک گوهر است
کرده جا در سایه ی اقبال او
سایه وار افتاده در دنبال او
هر کجا این آفتاب آن پرتو است
هر کجا آن پیشوا این پیرو است
گر چه بر مهد خلافت زاده است
بر خلافش یک قدم ننهاده است
والی مصر جلال و احتشام
بود از آن رو یوسفش کردند نام
رشک یوسف طلعت زیبای او
چون زلیخا عالمی شیدای او
هر که می آرد رخش را در نظر
می زند گلبانگ ما هذا بشر
گر چه هست او یک برادر شاه را
هست با صد جان برابر شاه را
آمد او شه را برادر یار هم
در زمانه باشد این بسیار کم
گفت با دانشوری آن ساده مرد
کای به دانش نزد هر آزاده فرد
باز کن زین نکته ی پوشیده پوست
که برادر به بود یا یار و دوست
گفت نبود نزد دانا هیچ چیز
زان برادر به که باشد یار نیز
بر سر گردون خدایا ماه و سال
تا فراق فرقدان باشد محال
این دو اختر را به هم تابنده وار
بر سریر مکرمت پاینده دار
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۲۷ - در مذمت زنان که محل شهوت موقوف علیه فرزندان است
چاره نبود اهل شهوت را ز زن
صحبت زن هست بیخ عمر کن
زن چه باشد ناقصی در عقل و دین
هیچ ناقص نیست در عالم چنین
دور دان از سیرت اهل کمال
ناقصان را سخره بودن ماه و سال
پیش کامل کو به دانش سرور است
سخره ناقص ز ناقص کمتر است
بر سر خوان عطای ذوالمنن
نیست کافر نعمتی بدتر ز زن
گر دهی صد سال زن را سیم و زر
پای تا سرگیری او را در گهر
جامه از دیبای ششتر دوزیش
خانه از زرین لگن افروزیش
لعل و در آویزه گوشش کنی
شرب زرکش ستر شب پوشش کنی
هم به وقت چاشت هم هنگام شام
خوانش آرایی به گوناگون طعام
چون شود تشنه ز جام گوهری
آبش از سر چشمه خضر آوری
میوه چون خواهد ز تو همچون شهان
نار یزد آری و سیب اصفهان
چون فتد از داوری در تاب و پیچ
جمله اینها پیش او هیچ است هیچ
گویدت ای جانگداز عمر کاه
هیچ چیز از تو ندیدم هیچ گاه
گر چه باشد چهره اش لوح صفا
خالی است آن لوح از حرف وفا
در جهان از زن وفاداری که دید
غیر مکاری و غداری که دید
سالها دست اندر آغوشت کند
چون بتابی رو فراموشت کند
گر تو پیری یار دیگر بایدش
همدمی از تو قوی تر بایدش
چون جوانی آید او را در نظر
جای تو خواهد که او بندد کمر
صحبت زن هست بیخ عمر کن
زن چه باشد ناقصی در عقل و دین
هیچ ناقص نیست در عالم چنین
دور دان از سیرت اهل کمال
ناقصان را سخره بودن ماه و سال
پیش کامل کو به دانش سرور است
سخره ناقص ز ناقص کمتر است
بر سر خوان عطای ذوالمنن
نیست کافر نعمتی بدتر ز زن
گر دهی صد سال زن را سیم و زر
پای تا سرگیری او را در گهر
جامه از دیبای ششتر دوزیش
خانه از زرین لگن افروزیش
لعل و در آویزه گوشش کنی
شرب زرکش ستر شب پوشش کنی
هم به وقت چاشت هم هنگام شام
خوانش آرایی به گوناگون طعام
چون شود تشنه ز جام گوهری
آبش از سر چشمه خضر آوری
میوه چون خواهد ز تو همچون شهان
نار یزد آری و سیب اصفهان
چون فتد از داوری در تاب و پیچ
جمله اینها پیش او هیچ است هیچ
گویدت ای جانگداز عمر کاه
هیچ چیز از تو ندیدم هیچ گاه
گر چه باشد چهره اش لوح صفا
خالی است آن لوح از حرف وفا
در جهان از زن وفاداری که دید
غیر مکاری و غداری که دید
سالها دست اندر آغوشت کند
چون بتابی رو فراموشت کند
گر تو پیری یار دیگر بایدش
همدمی از تو قوی تر بایدش
چون جوانی آید او را در نظر
جای تو خواهد که او بندد کمر
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۲۸ - حکایت سلیمان علیه السلام و بلقیس که از مقام انصاف سخن گفته اند
بود بلقیس و سلیمان را سخن
روزی اندر کشف سر خویشتن
هر دو را دل بر سر انصاف بود
خاطر از رنگ رعونت صاف بود
گفت شاه دین سلیمان از نخست
گر چه بر من ختم ملک آمد درست
در نیاید روز و شب کس از درم
تا من از اول به دستش ننگرم
کو چه تحفه بهر من آرد به کف
کش فزاید پیش من عز و شرف
بعد ازان بلقیس از سر نهفت
زد دم و از حال خویش این نکته گفت
کز جهان بر من جوانی نگذرد
کاندر او چشمم به حسرت ننگرد
در دلم ناید که ای کاش این جوان
بودیم دمساز جان ناتوان
این بود حال زنان نیک خوی
از زن بدخو نشاید گفت و گو
خواجه فردوسی که دانی بخردش
بر زن نیک است نفرین بدش
کی زن بدگونه نیک آیین بود
پیش نیکان در خور نفرین بود
روزی اندر کشف سر خویشتن
هر دو را دل بر سر انصاف بود
خاطر از رنگ رعونت صاف بود
گفت شاه دین سلیمان از نخست
گر چه بر من ختم ملک آمد درست
در نیاید روز و شب کس از درم
تا من از اول به دستش ننگرم
کو چه تحفه بهر من آرد به کف
کش فزاید پیش من عز و شرف
بعد ازان بلقیس از سر نهفت
زد دم و از حال خویش این نکته گفت
کز جهان بر من جوانی نگذرد
کاندر او چشمم به حسرت ننگرد
در دلم ناید که ای کاش این جوان
بودیم دمساز جان ناتوان
این بود حال زنان نیک خوی
از زن بدخو نشاید گفت و گو
خواجه فردوسی که دانی بخردش
بر زن نیک است نفرین بدش
کی زن بدگونه نیک آیین بود
پیش نیکان در خور نفرین بود
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۳۷ - حکایت گریختن قطران شاعر از بسیاری عطای ممدوح خود فضلون
بود قطران نکته دانی سحرساز
قطره ای از کلک او دریای راز
بهر دریا بخشش فضلون لقب
گفت مدحی سر به سر فضل و ادب
طبع فضلون چون بر آن اقبال کرد
دامنش از مال مالامال کرد
روز دیگر مدحت او را بخواند
ضعف اول سیم و زر بر وی فشاند
همچنین روز دگر این کار کرد
روزها این کار را تکرار کرد
شد ز بس تضعیف چندان آن صله
که به تنگ آمد ازانش حوصله
چون درآمد شب چو برق از جای جست
وز حریم فضل فضلون بار بست
بامدادانش طلب کرد و نیافت
گفت مسکین روی ازین دولت بتافت
بودیم تا دست بر بذل درم
با ویم این بود دستور کرم
لیکن او را تاب این بخشش نبود
در سفر زین آستان کوشش نمود
قطره ای از کلک او دریای راز
بهر دریا بخشش فضلون لقب
گفت مدحی سر به سر فضل و ادب
طبع فضلون چون بر آن اقبال کرد
دامنش از مال مالامال کرد
روز دیگر مدحت او را بخواند
ضعف اول سیم و زر بر وی فشاند
همچنین روز دگر این کار کرد
روزها این کار را تکرار کرد
شد ز بس تضعیف چندان آن صله
که به تنگ آمد ازانش حوصله
چون درآمد شب چو برق از جای جست
وز حریم فضل فضلون بار بست
بامدادانش طلب کرد و نیافت
گفت مسکین روی ازین دولت بتافت
بودیم تا دست بر بذل درم
با ویم این بود دستور کرم
لیکن او را تاب این بخشش نبود
در سفر زین آستان کوشش نمود
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۵۶ - تنگ شدن کار بر سلامان از ملالت بسیار شاه و حکیم را گذاشتن و با ابسال راه گریز برداشتن
هر کجا از عشق جانی در هم است
محنت اندر محنت و غم در غم است
خاصه عشقی کش ملامت یار شد
گفت و گوی ناصحان بسیار شد
از ملامت سخت گردد کار عشق
وز ملامتگر فزون تیمار عشق
بی ملامت عشق جان پروردن است
چون ملامت یار شد خون خوردن است
چون سلامان آن ملامت ها شنید
جان شیرینش ز غم بر لب رسید
مهر ابسال از درون او نکند
لیک شوری در درون او فکند
مشرب عذب و صالش تلخ شد
غره ماه نشاطش سلخ شد
بر نیامد هیچ جا از وی دمی
کش نیفتاد از ملامت ماتمی
جانش از تیر ملامت ریش گشت
در دل اندوهی که بودش بیش گشت
می بکاهد از ملامت جان مرد
صبر بر وی کی بود امکان مرد
می توان یک زخم خورد از تیغ تیز
چون پیاپی شد چه چاره جز گریز
روزها اندیشه کاری پیشه کرد
بارها در کار خویش اندیشه کرد
با هزار اندیشه در تدبیر کار
یافت کارش بر فرار آخر قرار
کرد خاطر از وطن پرداخته
محملی از بهر رفتن ساخته
چون درآمد شب روان محمل ببست
تنگ با ابسال در محمل نشست
هم سلامان نغز هم ابسال نغز
محمل از هر دو چو بادام دو مغز
وقت رفتن رفته سر بر دوش هم
گاه خفتن خفته در آغوش هم
هر دو را پهلو به پهلو متصل
بود محمل تنگ ازان رفتن نه دل
یار بی اغیار چون در بر بود
خانه هر چند تنگتر بهتر بود
بلکه هر جا یار را افتد درنگ
کی بود بر عاشق دلخسته تنگ
محنت اندر محنت و غم در غم است
خاصه عشقی کش ملامت یار شد
گفت و گوی ناصحان بسیار شد
از ملامت سخت گردد کار عشق
وز ملامتگر فزون تیمار عشق
بی ملامت عشق جان پروردن است
چون ملامت یار شد خون خوردن است
چون سلامان آن ملامت ها شنید
جان شیرینش ز غم بر لب رسید
مهر ابسال از درون او نکند
لیک شوری در درون او فکند
مشرب عذب و صالش تلخ شد
غره ماه نشاطش سلخ شد
بر نیامد هیچ جا از وی دمی
کش نیفتاد از ملامت ماتمی
جانش از تیر ملامت ریش گشت
در دل اندوهی که بودش بیش گشت
می بکاهد از ملامت جان مرد
صبر بر وی کی بود امکان مرد
می توان یک زخم خورد از تیغ تیز
چون پیاپی شد چه چاره جز گریز
روزها اندیشه کاری پیشه کرد
بارها در کار خویش اندیشه کرد
با هزار اندیشه در تدبیر کار
یافت کارش بر فرار آخر قرار
کرد خاطر از وطن پرداخته
محملی از بهر رفتن ساخته
چون درآمد شب روان محمل ببست
تنگ با ابسال در محمل نشست
هم سلامان نغز هم ابسال نغز
محمل از هر دو چو بادام دو مغز
وقت رفتن رفته سر بر دوش هم
گاه خفتن خفته در آغوش هم
هر دو را پهلو به پهلو متصل
بود محمل تنگ ازان رفتن نه دل
یار بی اغیار چون در بر بود
خانه هر چند تنگتر بهتر بود
بلکه هر جا یار را افتد درنگ
کی بود بر عاشق دلخسته تنگ
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۶۴ - رسیدن سلامان پیش شاه و اظهار شفقت نمودن شاه با وی
چون پدر روی سلامان را بدید
وز فراق عمر کاه او رهید
بوسه های رحمتش بر فرق داد
دست مهر از لطف بر دوشش نهاد
کای وجودت خوان احسان را نمک
چشم انسان را جمالت مردمک
روضه جان را نهال نوبری
آسمان را آفتاب دیگری
باغ دولت را گل نوخاسته
برج شاهی را مه ناکاسته
عرصه آفاق لشکرگاه توست
سرکشان را روی در درگاه توست
پای تا سر لایق تختی و تاج
نیست تخت و تاج را بی تو رواج
تاج را مپسند بر فرق خسان
تخت را در زیر پای ناکسان
ملک ملک توست بستان ملک خوش
ملک را بیرون مکن از سلک خویش
دست ازین شاهد که داری بازکش
شاهی و شاهد پرستی نیست خوش
دور کن حینای این شاهد ز دست
شاه باید بود یا شاهد پرست
وز فراق عمر کاه او رهید
بوسه های رحمتش بر فرق داد
دست مهر از لطف بر دوشش نهاد
کای وجودت خوان احسان را نمک
چشم انسان را جمالت مردمک
روضه جان را نهال نوبری
آسمان را آفتاب دیگری
باغ دولت را گل نوخاسته
برج شاهی را مه ناکاسته
عرصه آفاق لشکرگاه توست
سرکشان را روی در درگاه توست
پای تا سر لایق تختی و تاج
نیست تخت و تاج را بی تو رواج
تاج را مپسند بر فرق خسان
تخت را در زیر پای ناکسان
ملک ملک توست بستان ملک خوش
ملک را بیرون مکن از سلک خویش
دست ازین شاهد که داری بازکش
شاهی و شاهد پرستی نیست خوش
دور کن حینای این شاهد ز دست
شاه باید بود یا شاهد پرست
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۴ - پرسیدن دایه از زلیخا سبب گداختن و سوختن وی را در مشاهده شمع جمال یوسف علیه السلام
زلیخا را چو دایه آنچنان دید
ز دیده اشکریزان حال پرسید
که ای چشمم به دیدار تو روشن
دلم از عکس رخسار تو گلشن
دلت پر رنج و جانت پر ملال است
نمی دانم تو را اکنون چه حال است
تو را آرام جان پیوسته در پیش
چه می سوزی ز بی آرامی خویش
در آن وقتی که از وی دور بودی
اگر می سوختی معذور بودی
کنون در عین وصلی سوختن چیست
به داغش شمع جان افروختن چیست
که را از عاشقان این دست داده ست
که معشوقش به خدمت سر نهاده ست
همین بس طالع فرخنده تو
که سلطان تو آمد بنده تو
مهی لایق به تاج پادشاهی
به فرمان تو شد دیگر چه خواهی
به رویش خرم و دلشاد می باش
ز غم های جهان آزاد می باش
ز سرو لاله رنگش کام می گیر
به رفتار خوشش آرام می گیر
لبش می بین و جان می پرور از وی
زلال کامرانی می خور از وی
زلیخا چون شنید اینها ز دایه
سرشکش را دل از خون داد مایه
ز ابر دیده خون دل فرو ریخت
به پیشش قصه مشکل فرو ریخت
بگفت ای مهربان مادر همانا
نیی چندان به سر کار دانا
نمی دانی که من بر دل چه دارم
وز آن جان و جهان حاصل چه دارم
به خدمت پیش رویم ایستاده
ولی بی خدمتی را داد داده
ز من دوری نباشد هیچگاهش
ولی نبود به من هرگز نگاهش
بر آن تشنه بباید زار بگریست
که بر لب آن باید تشنه اش زیست
چو رویم شمع خوبی برفروزد
دو چشم خود به پشت پای دوزد
بدین اندیشه آزارش نجویم
که پشت پاش به باشد ز رویم
چو بگشایم بدو چشم جهان بین
به پیشانی نماید صورت چین
بر آن چین سرزنش از من روا نیست
که از وی هر چه می آید خطا نیست
ز ابرویش مرا در دل گره هاست
کزان کج نیست کارم بی گره راست
چنین کز وی گره بر کارم افتد
نظر کردن به وی دشوارم افتد
دهانش کز سخن با من به تنگ است
به جز خون خوردنم از وی چه رنگ است
ز لعلش در دهانم آب گردد
به چشمم آب خون ناب گردد
قدش کامد نهال آرزویم
ز رحمت کم شود مایل به سویم
چو خواهم از نهالش سیب چینم
نچیده سیب صد آسیب بینم
ز چاه غبغبش چون کام خواهم
به چاه غم کند آرامگاهم
به رشکم ز آستین او که پیوست
به دستان یافته بر ساعدش دست
ز دامانش زنم در جیب جان چاک
که دارد پیش پایش روی بر خاک
چو دایه این سخن بشنید بگریست
که با حالی چنین مشکل توان زیست
فراقی کافتد از دوران ضروری
به از وصلی بدین تلخی و شوری
غم هجران همین یک سختی آرد
چنین وصلی دو صد بدبختی آرد
ز دیده اشکریزان حال پرسید
که ای چشمم به دیدار تو روشن
دلم از عکس رخسار تو گلشن
دلت پر رنج و جانت پر ملال است
نمی دانم تو را اکنون چه حال است
تو را آرام جان پیوسته در پیش
چه می سوزی ز بی آرامی خویش
در آن وقتی که از وی دور بودی
اگر می سوختی معذور بودی
کنون در عین وصلی سوختن چیست
به داغش شمع جان افروختن چیست
که را از عاشقان این دست داده ست
که معشوقش به خدمت سر نهاده ست
همین بس طالع فرخنده تو
که سلطان تو آمد بنده تو
مهی لایق به تاج پادشاهی
به فرمان تو شد دیگر چه خواهی
به رویش خرم و دلشاد می باش
ز غم های جهان آزاد می باش
ز سرو لاله رنگش کام می گیر
به رفتار خوشش آرام می گیر
لبش می بین و جان می پرور از وی
زلال کامرانی می خور از وی
زلیخا چون شنید اینها ز دایه
سرشکش را دل از خون داد مایه
ز ابر دیده خون دل فرو ریخت
به پیشش قصه مشکل فرو ریخت
بگفت ای مهربان مادر همانا
نیی چندان به سر کار دانا
نمی دانی که من بر دل چه دارم
وز آن جان و جهان حاصل چه دارم
به خدمت پیش رویم ایستاده
ولی بی خدمتی را داد داده
ز من دوری نباشد هیچگاهش
ولی نبود به من هرگز نگاهش
بر آن تشنه بباید زار بگریست
که بر لب آن باید تشنه اش زیست
چو رویم شمع خوبی برفروزد
دو چشم خود به پشت پای دوزد
بدین اندیشه آزارش نجویم
که پشت پاش به باشد ز رویم
چو بگشایم بدو چشم جهان بین
به پیشانی نماید صورت چین
بر آن چین سرزنش از من روا نیست
که از وی هر چه می آید خطا نیست
ز ابرویش مرا در دل گره هاست
کزان کج نیست کارم بی گره راست
چنین کز وی گره بر کارم افتد
نظر کردن به وی دشوارم افتد
دهانش کز سخن با من به تنگ است
به جز خون خوردنم از وی چه رنگ است
ز لعلش در دهانم آب گردد
به چشمم آب خون ناب گردد
قدش کامد نهال آرزویم
ز رحمت کم شود مایل به سویم
چو خواهم از نهالش سیب چینم
نچیده سیب صد آسیب بینم
ز چاه غبغبش چون کام خواهم
به چاه غم کند آرامگاهم
به رشکم ز آستین او که پیوست
به دستان یافته بر ساعدش دست
ز دامانش زنم در جیب جان چاک
که دارد پیش پایش روی بر خاک
چو دایه این سخن بشنید بگریست
که با حالی چنین مشکل توان زیست
فراقی کافتد از دوران ضروری
به از وصلی بدین تلخی و شوری
غم هجران همین یک سختی آرد
چنین وصلی دو صد بدبختی آرد
جامی : لیلی و مجنون
بخش ۱۹ - غمازی کردن غمازان پیش لیلی که مجنون عهد دیگر کرده است و دختر عم را به عقد نکاح درآورده است
کی پرده عاشقی شود ساز
بی زخمه عیبجوی غماز
نادیده خراش رشته چنگ
از چنگ کجا برآید آهنگ
از قصه قیس و دختر عم
در مجلس دوستان محرم
چون یافت وقوف هرزه گویی
بر قیس شکسته عیبجویی
فی الحال به لیلی این خبر برد
کز عشق تو قیس را دل افسرد
در دل شرری که داشت بنشست
با تو نظری که داشت بربست
خاطر به هوای دیگری داد
باشد به لقای دیگری شاد
آمد پدر و گرفت دستش
با دختر عم نکاح بستش
امروز وی است و دختر عم
آسوده جگر ز نشتر غم
تو نیز نظر ازو فروبند
یاری بگزین و دل در او بند
با اهل جفا وفا روا نیست
پاداش جفا به جز جفا نیست
لیلی چو شنید این حکایت
کردش غم جان به دل سرایت
کاری افتاد و سختش افتاد
خر مرد به راه و رختش افتاد
کرد از غم و درد دست و پا گم
دردی نوشید از اول خم
با قیس ز گردش زمانه
برداشت خطاب غایبانه
کای دلبر بی وفا چه کردی
با عاشق مبتلا چه کردی
با آنکه به جان غم تو خورده ست
کردی کاری که کس نکرده ست
راهش بزدی و گشتی از راه
احسنت احسنت بارک الله
با هم نه چنین کنند یاران
این نیست طریق دوستداران
گندم بنمودی از نخستم
چون عقد امید شد درستم
کردم پی گندمت تک و دو
هیچم نفروختی بجز جو
اول ز وفا نهادیم دام
وان دم که ز من گرفتی آرام
دامن نکوتری گرفتی
وآرام به دیگری گرفتی
چون با دگریت دل خوش افتد
غم نیست که در من آتش افتد
باد از تو بلند آتش من
زان مجلس عشرت تو روشن
لیلی به چنین غم جگرسوز
چون کرد شب سیاه خود روز
ناگه مجنون درآمد از راه
از لیلی و حال او نه آگاه
شد یار طلب به رسم هر بار
لیلی به عتاب گفت زنهار
ندهند ره اندر آن حریمش
وز تیغ و سنان کنند بیمش
او مرد حرمسرای ما نیست
او شیفته لقای ما نیست
گو دامن یار خویشتن گیر
دنباله کار خویشتن گیر
شب با دگران و روز با ما
یکدل نبود هنوز با ما
مسکین مجنون چو آن جفا دید
بسیار به این و آن بنالید
آن نالش او نداشت سودی
بنهاد به ره سر سجودی
گریان گریان ز دور برگشت
غمگین ز سرای سور برگشت
نادیده ز یار خود نصیبی
می گفت به زیر لب نسیبی
دردا که عظیم دردناکم
در راه امید و بیم خاکم
هر لحظه فرو روم به راهی
خود را نبرم گمان گناهی
همراه سرشک من رو ای آه
وز جرم نکرده عذر من خواه
پاکم ز گناه پیچ در پیچ
عشق است گناه من دگر هیچ
آن را که بود همین گناهش
بر بیگنهی بس این گواهش
حاشا که اگر فلک شود میغ
باران گردد به فرق من تیغ
از یار تواندم بریدن
سر بر در دیگری کشیدن
روزی که به زیر خاک باشم
زآلایش جسم پاک باشم
جان من خسته پیش جانان
باشد نغمات شوق خوانان
بر قالب خود کفن زنم چاک
فریادکنان برآیم از خاک
تا حشر ره وفاش گیرم
هر لحظه به خاک پاش میرم
با خویش همی سرود مجنون
زان نکته همچو در مکنون
وز دور همی شنید یاری
از آتش عشق داغداری
برگشت و به لیلی اش رسانید
لیلی ز دو دیده خون چکانید
شد باز به عشق تازه پیمان
وز کرده خویش پشیمان
از شعر لطیف و نظم دلکش
او نیز زد این ترانه خوش
کان کس که به حاسدان نهد گوش
آیین وفا کند فراموش
حاسد ببرد ز جان شیرین
شیرینی دوستان دیرین
یا رب که مباد هیچ حاسد
جز بار گران و نرخ کاسد
حاسد ز میانه دور بادا
وز زخم زمانه کور بادا
بادا رگ جان او بریده
کز روی توام برید دیده
گفتم بی تو به صبر کوشم
وز جام فراق زهر نوشم
چون شوق آمد چه جای صبر است
صبرم بی تو چو تیره ابر است
کز وی همه برق آه خیزد
باران سرشک درد ریزد
برخیز و بیا که بی قرارم
وز کرده خویش شرمسارم
تا دل دهمت به بی گناهی
دستت بوسم به عذرخواهی
چون این در ناب گشت سفته
وین غنچه درد دل شکفته
در خون دل از مژه قلم زد
بر پاره کاغذی رقم زد
پیچید و به دست قاصدی داد
سوی سر عاشقان فرستاد
مجنون چو بخواند نامه او
پا ساخت ز سر چو خامه او
احرام حریم خیمه اش بست
دیگر چو ستون ز پای ننشست
زان وسوسه می طپید تا بود
وان مرحله می برید تا بود
بی زخمه عیبجوی غماز
نادیده خراش رشته چنگ
از چنگ کجا برآید آهنگ
از قصه قیس و دختر عم
در مجلس دوستان محرم
چون یافت وقوف هرزه گویی
بر قیس شکسته عیبجویی
فی الحال به لیلی این خبر برد
کز عشق تو قیس را دل افسرد
در دل شرری که داشت بنشست
با تو نظری که داشت بربست
خاطر به هوای دیگری داد
باشد به لقای دیگری شاد
آمد پدر و گرفت دستش
با دختر عم نکاح بستش
امروز وی است و دختر عم
آسوده جگر ز نشتر غم
تو نیز نظر ازو فروبند
یاری بگزین و دل در او بند
با اهل جفا وفا روا نیست
پاداش جفا به جز جفا نیست
لیلی چو شنید این حکایت
کردش غم جان به دل سرایت
کاری افتاد و سختش افتاد
خر مرد به راه و رختش افتاد
کرد از غم و درد دست و پا گم
دردی نوشید از اول خم
با قیس ز گردش زمانه
برداشت خطاب غایبانه
کای دلبر بی وفا چه کردی
با عاشق مبتلا چه کردی
با آنکه به جان غم تو خورده ست
کردی کاری که کس نکرده ست
راهش بزدی و گشتی از راه
احسنت احسنت بارک الله
با هم نه چنین کنند یاران
این نیست طریق دوستداران
گندم بنمودی از نخستم
چون عقد امید شد درستم
کردم پی گندمت تک و دو
هیچم نفروختی بجز جو
اول ز وفا نهادیم دام
وان دم که ز من گرفتی آرام
دامن نکوتری گرفتی
وآرام به دیگری گرفتی
چون با دگریت دل خوش افتد
غم نیست که در من آتش افتد
باد از تو بلند آتش من
زان مجلس عشرت تو روشن
لیلی به چنین غم جگرسوز
چون کرد شب سیاه خود روز
ناگه مجنون درآمد از راه
از لیلی و حال او نه آگاه
شد یار طلب به رسم هر بار
لیلی به عتاب گفت زنهار
ندهند ره اندر آن حریمش
وز تیغ و سنان کنند بیمش
او مرد حرمسرای ما نیست
او شیفته لقای ما نیست
گو دامن یار خویشتن گیر
دنباله کار خویشتن گیر
شب با دگران و روز با ما
یکدل نبود هنوز با ما
مسکین مجنون چو آن جفا دید
بسیار به این و آن بنالید
آن نالش او نداشت سودی
بنهاد به ره سر سجودی
گریان گریان ز دور برگشت
غمگین ز سرای سور برگشت
نادیده ز یار خود نصیبی
می گفت به زیر لب نسیبی
دردا که عظیم دردناکم
در راه امید و بیم خاکم
هر لحظه فرو روم به راهی
خود را نبرم گمان گناهی
همراه سرشک من رو ای آه
وز جرم نکرده عذر من خواه
پاکم ز گناه پیچ در پیچ
عشق است گناه من دگر هیچ
آن را که بود همین گناهش
بر بیگنهی بس این گواهش
حاشا که اگر فلک شود میغ
باران گردد به فرق من تیغ
از یار تواندم بریدن
سر بر در دیگری کشیدن
روزی که به زیر خاک باشم
زآلایش جسم پاک باشم
جان من خسته پیش جانان
باشد نغمات شوق خوانان
بر قالب خود کفن زنم چاک
فریادکنان برآیم از خاک
تا حشر ره وفاش گیرم
هر لحظه به خاک پاش میرم
با خویش همی سرود مجنون
زان نکته همچو در مکنون
وز دور همی شنید یاری
از آتش عشق داغداری
برگشت و به لیلی اش رسانید
لیلی ز دو دیده خون چکانید
شد باز به عشق تازه پیمان
وز کرده خویش پشیمان
از شعر لطیف و نظم دلکش
او نیز زد این ترانه خوش
کان کس که به حاسدان نهد گوش
آیین وفا کند فراموش
حاسد ببرد ز جان شیرین
شیرینی دوستان دیرین
یا رب که مباد هیچ حاسد
جز بار گران و نرخ کاسد
حاسد ز میانه دور بادا
وز زخم زمانه کور بادا
بادا رگ جان او بریده
کز روی توام برید دیده
گفتم بی تو به صبر کوشم
وز جام فراق زهر نوشم
چون شوق آمد چه جای صبر است
صبرم بی تو چو تیره ابر است
کز وی همه برق آه خیزد
باران سرشک درد ریزد
برخیز و بیا که بی قرارم
وز کرده خویش شرمسارم
تا دل دهمت به بی گناهی
دستت بوسم به عذرخواهی
چون این در ناب گشت سفته
وین غنچه درد دل شکفته
در خون دل از مژه قلم زد
بر پاره کاغذی رقم زد
پیچید و به دست قاصدی داد
سوی سر عاشقان فرستاد
مجنون چو بخواند نامه او
پا ساخت ز سر چو خامه او
احرام حریم خیمه اش بست
دیگر چو ستون ز پای ننشست
زان وسوسه می طپید تا بود
وان مرحله می برید تا بود
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۲۰ - خواب دیدن یوسف که آفتاب و ماه و یازده ستاره او را سجده میبرند
شبی یوسف به پیش چشم یعقوب
که پیش او چو چشمش بود محبوب
به خواب خوش نهاده سر به بالین
به خنده نوش نوشین کرد شیرین
ز شیرین خنده آن لعل شکرخند
به دل یعقوب را شوری در افکند
چو یوسف نرگس سیراب بگشاد
چو بخت خویش چشم از خواب بگشاد،
بدو گفت:«ای شکر شرمندهٔ تو!
چه موجب داشت شکر خندهٔ تو؟»
بگفتا: «خواب دیدم مهر و مه را
ز رخشنده کواکب یازده را
که یکسر داد تعظیمم بدادند
به سجده پیش رویم سر نهادند»
پدر گفتا که: «بس کن زین سخن، بس!
مگوی این خواب را زنهار! با کس!
مباد این خواب را اخوان بدانند،
به بیداری صد آزارت رسانند!
ز تو در دل هزاران غصه دارند
درین قصه کیات فارغ گذارند
نیارند از حسد این خواب را تاب
که بس روشن بود تعبیر این خواب»
پدر کرد این وصیت، لیک تقدیر
به بادی بگسلد زنجیر تدبیر
به یک تن گفت یوسف آن فسانه
نهاد آن را به اخوان در میانه
شنیدهستی که هر سر کز دو بگذشت
به اندک وقت ورد هر زبان گشت
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که: «سر خواهی سلامت، سر نگهدار!»
چو اخوان قصهٔ یوسف شنیدند
ز غصه پیرهن بر خود دریدند
که: «یارب چیست در خاطر پدر را
که نشناسد ز نفع خود ضرر را؟
به هر یکچند بربافد دروغی
دهد ز آن گوهر خود را فروغی
خورد آن پیر مسکین زو فریبی
شود از صحبت او ناشکیبی
کند قطع نکو پیوندی ما
برد مهر پدر فرزندی ما
پدر را ما خریداریم، نی او
پدر را ما هواداریم، نی او
اگر روزست، در صحرا شبانیم
وگر شب، خانهاش را پاسبانیم
بجز حیلتگری از وی چه دیدهست
کهش این سان بر سر ما برگزیدهست
چو با ما بر سر غمخوارگی نیست
دوای او بجز آوارگی نیست»
به قصد چارهسازی عهد بستند
به عزم مشورت یک جا نشستند
یکی گفت:«او ز حسرت خون ما ریخت
به خونریزیش باید حیله انگیخت»
یکی گفت: «این به بیدینیست راهی
که اندیشیم قتل بیگناهی
همان به که افکنیماش از پدر دور
به هایل وادیای محروم و مهجور
چو یک چند اندر آن آرام گیرد
به مرگ خویشتن بیشک بمیرد»
دگر یک گفت:« قتل دیگرست این!
چه جای قتل؟ از آن هم بدترست این!
صواب آنست کاندر دور و نزدیک
طلب داریم چاهی غور و تاریک
ز صدر عزت و جاه افکنیماش
به صد خواری در آن چاه افکنیماش
بود کآنجا نشیند کاروانی
برآساید در آن منزل زمانی
به چاه اندر کسی دلوی گذارد
به جای آب از آن چاهش برآرد
به فرزندیش گیرد یا غلامی
کند در بردن وی تیزگامی»
ز غور چاه مکر خود نه آگاه
همه بیریسمان رفتند در چاه
وز آن پس رو به کار خود نهادند
به فردا وعدهٔ آن کار دادند
که پیش او چو چشمش بود محبوب
به خواب خوش نهاده سر به بالین
به خنده نوش نوشین کرد شیرین
ز شیرین خنده آن لعل شکرخند
به دل یعقوب را شوری در افکند
چو یوسف نرگس سیراب بگشاد
چو بخت خویش چشم از خواب بگشاد،
بدو گفت:«ای شکر شرمندهٔ تو!
چه موجب داشت شکر خندهٔ تو؟»
بگفتا: «خواب دیدم مهر و مه را
ز رخشنده کواکب یازده را
که یکسر داد تعظیمم بدادند
به سجده پیش رویم سر نهادند»
پدر گفتا که: «بس کن زین سخن، بس!
مگوی این خواب را زنهار! با کس!
مباد این خواب را اخوان بدانند،
به بیداری صد آزارت رسانند!
ز تو در دل هزاران غصه دارند
درین قصه کیات فارغ گذارند
نیارند از حسد این خواب را تاب
که بس روشن بود تعبیر این خواب»
پدر کرد این وصیت، لیک تقدیر
به بادی بگسلد زنجیر تدبیر
به یک تن گفت یوسف آن فسانه
نهاد آن را به اخوان در میانه
شنیدهستی که هر سر کز دو بگذشت
به اندک وقت ورد هر زبان گشت
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که: «سر خواهی سلامت، سر نگهدار!»
چو اخوان قصهٔ یوسف شنیدند
ز غصه پیرهن بر خود دریدند
که: «یارب چیست در خاطر پدر را
که نشناسد ز نفع خود ضرر را؟
به هر یکچند بربافد دروغی
دهد ز آن گوهر خود را فروغی
خورد آن پیر مسکین زو فریبی
شود از صحبت او ناشکیبی
کند قطع نکو پیوندی ما
برد مهر پدر فرزندی ما
پدر را ما خریداریم، نی او
پدر را ما هواداریم، نی او
اگر روزست، در صحرا شبانیم
وگر شب، خانهاش را پاسبانیم
بجز حیلتگری از وی چه دیدهست
کهش این سان بر سر ما برگزیدهست
چو با ما بر سر غمخوارگی نیست
دوای او بجز آوارگی نیست»
به قصد چارهسازی عهد بستند
به عزم مشورت یک جا نشستند
یکی گفت:«او ز حسرت خون ما ریخت
به خونریزیش باید حیله انگیخت»
یکی گفت: «این به بیدینیست راهی
که اندیشیم قتل بیگناهی
همان به که افکنیماش از پدر دور
به هایل وادیای محروم و مهجور
چو یک چند اندر آن آرام گیرد
به مرگ خویشتن بیشک بمیرد»
دگر یک گفت:« قتل دیگرست این!
چه جای قتل؟ از آن هم بدترست این!
صواب آنست کاندر دور و نزدیک
طلب داریم چاهی غور و تاریک
ز صدر عزت و جاه افکنیماش
به صد خواری در آن چاه افکنیماش
بود کآنجا نشیند کاروانی
برآساید در آن منزل زمانی
به چاه اندر کسی دلوی گذارد
به جای آب از آن چاهش برآرد
به فرزندیش گیرد یا غلامی
کند در بردن وی تیزگامی»
ز غور چاه مکر خود نه آگاه
همه بیریسمان رفتند در چاه
وز آن پس رو به کار خود نهادند
به فردا وعدهٔ آن کار دادند
جامی : لیلی و مجنون
بخش ۶ - خبر یافتن پدر مجنون از عشق او به لیلی
مسکین پدرش خبر چو ز آن یافت
چون باد به سوی او عنان تافت
مهر پدری ز دل زدش جوش
وز مهر کشیدش اندر آغوش
کای جان پدر! چه حال داری؟
رو بهر چه در وبال داری؟
امروز شنیدهام که جایی
دادی دل خود به دلربایی
در خطهٔ این خط مجازی
نیکو هنریست عشقبازی،
لیکن همه کس به آن سزا نیست
هر منظر خوب، دلگشا نیست
لیلی که به چشم تو عزیزست،
نسبت به تو کمترین کنیزست
بردار خدای را دل از وی!
پیوند امید بگسل از وی!
وین نیز مقررست و معلوم
کن حی که به لیلیاند موسوم،
داریم درین نشیمن جنگ
صد تیغ به خون یکدگر رنگ
مجنون به پدر درین نصایح
گفت: «ای به زبان مهر، ناصح!
هر نکتهٔ حکمتی که گفتی
هر در نصیحتی که سفتی
با تو نه دل عتاب دارم،
لیکن همه را جواب دارم
گفتی که: شدی ز عشق مفتون
وز جذبهٔ عاشقی دگرگون
آری! نزنم نفس ز انکار
عشق است مرا درین جهان کار
هر کس که نه راه عشق ورزد
در مذهب من جوی نیرزد
گفتی: لیلی به حسن بالاست
لیکن به نسب فروتر از ماست
عاشق به نسب چکار دارد؟
کز هر چه نه عشق، عار دارد
گفتی که: بکش سر از هوایش!
اندیشه تهی کن از وفایش!
ترک غم عشق کار من نیست
وین کار به اختیار من نیست
گفتی که: به کین آن قبیله
داریم هزار کید و کینه
ما را که ز مهر سینه چاک است
از کینهٔ دیگران چه باک است»
بیچاره پدر چو قیس را دید
وز وی سخنان عشق بشنید
دربست زبان ز گفتن پند
بگست ز بند پند پیوند
انداخت ز فرط نیکخواهی
کارش به عنایت الهی
چون باد به سوی او عنان تافت
مهر پدری ز دل زدش جوش
وز مهر کشیدش اندر آغوش
کای جان پدر! چه حال داری؟
رو بهر چه در وبال داری؟
امروز شنیدهام که جایی
دادی دل خود به دلربایی
در خطهٔ این خط مجازی
نیکو هنریست عشقبازی،
لیکن همه کس به آن سزا نیست
هر منظر خوب، دلگشا نیست
لیلی که به چشم تو عزیزست،
نسبت به تو کمترین کنیزست
بردار خدای را دل از وی!
پیوند امید بگسل از وی!
وین نیز مقررست و معلوم
کن حی که به لیلیاند موسوم،
داریم درین نشیمن جنگ
صد تیغ به خون یکدگر رنگ
مجنون به پدر درین نصایح
گفت: «ای به زبان مهر، ناصح!
هر نکتهٔ حکمتی که گفتی
هر در نصیحتی که سفتی
با تو نه دل عتاب دارم،
لیکن همه را جواب دارم
گفتی که: شدی ز عشق مفتون
وز جذبهٔ عاشقی دگرگون
آری! نزنم نفس ز انکار
عشق است مرا درین جهان کار
هر کس که نه راه عشق ورزد
در مذهب من جوی نیرزد
گفتی: لیلی به حسن بالاست
لیکن به نسب فروتر از ماست
عاشق به نسب چکار دارد؟
کز هر چه نه عشق، عار دارد
گفتی که: بکش سر از هوایش!
اندیشه تهی کن از وفایش!
ترک غم عشق کار من نیست
وین کار به اختیار من نیست
گفتی که: به کین آن قبیله
داریم هزار کید و کینه
ما را که ز مهر سینه چاک است
از کینهٔ دیگران چه باک است»
بیچاره پدر چو قیس را دید
وز وی سخنان عشق بشنید
دربست زبان ز گفتن پند
بگست ز بند پند پیوند
انداخت ز فرط نیکخواهی
کارش به عنایت الهی
جامی : لیلی و مجنون
بخش ۱۷ - بیمار شدن شوهر لیلی و وفات یافتن وی
نیرنگزن بیاض این راز
صورتگری اینچنین کند ساز
کان کعبهٔ بینظیر منظر
چون صورت چین بدیعپیکر
با شوهر خود چو سرکشی کرد،
پاداش خوشیش ناخوشی کرد،
مسکین زین غم ز پا درافتاد
بیمار به روی بستر افتاد
آن وصل، بلای جان او شد
سوداندیشی، زیان او شد
میبود ز خاطر غم اندیش
بیماری او زمان زمان بیش
چون یک دو سه روز بود رنجه
مسکین به شکنج این شکنجه
ناگاه عنایت ازل دست
بگشاد و، بر او شکنجه بشکست
از کشمکش نفس رهاندش
وز تنگی این قفس جهاندش
جان داد به درد و جاودان زیست
آن کو ندهد به درد جان کیست
در بودن، درد و در سفر درد
آوخ ز جهان درد بر درد
لیلی که ز درد و داغ مجنون
میداشت دلی چو غنچه پر خون،
از مردن شو، بهانه برساخت
وز خون، دل خویشتن بپرداخت
عمری به لباس سوگواری
بنشست به رسم عدهداری
عشقش به درون نه داشت خانه،
شد ماتم شوهرش بهانه
عمری به دراز، گریه و آه
میکرد و زبان خلق کوتاه!
صورتگری اینچنین کند ساز
کان کعبهٔ بینظیر منظر
چون صورت چین بدیعپیکر
با شوهر خود چو سرکشی کرد،
پاداش خوشیش ناخوشی کرد،
مسکین زین غم ز پا درافتاد
بیمار به روی بستر افتاد
آن وصل، بلای جان او شد
سوداندیشی، زیان او شد
میبود ز خاطر غم اندیش
بیماری او زمان زمان بیش
چون یک دو سه روز بود رنجه
مسکین به شکنج این شکنجه
ناگاه عنایت ازل دست
بگشاد و، بر او شکنجه بشکست
از کشمکش نفس رهاندش
وز تنگی این قفس جهاندش
جان داد به درد و جاودان زیست
آن کو ندهد به درد جان کیست
در بودن، درد و در سفر درد
آوخ ز جهان درد بر درد
لیلی که ز درد و داغ مجنون
میداشت دلی چو غنچه پر خون،
از مردن شو، بهانه برساخت
وز خون، دل خویشتن بپرداخت
عمری به لباس سوگواری
بنشست به رسم عدهداری
عشقش به درون نه داشت خانه،
شد ماتم شوهرش بهانه
عمری به دراز، گریه و آه
میکرد و زبان خلق کوتاه!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذا سَأَلَکَ و چون پرسند ترا عِبادِی عَنِّی رهیکان من از من فَإِنِّی قَرِیبٌ من نزدیک ام، أُجِیبُ پاسخ میکنم دَعْوَةَ الدَّاعِ خواندن خواننده را. «اذا دعانی» هر گه که مرا خواند، فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی ایدون بادا که پاسخ کنند رهیکان من چون ایشان را فرمایم، وَ لْیُؤْمِنُوا بِی و بمن بگروند چون ایشان را خوانم. لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (۱۸۶) تا بر راستى و راه راست بمانند.
أُحِلَّ لَکُمْ... حلال کرده آمد شما را لَیْلَةَ الصِّیامِ در آن شب که دیگر روز آن روزه خواهید داشت الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ رسیدن بزنان خویش هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ ایشان آرام شمااند وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ و شما آرام ایشانید عَلِمَ اللَّهُ بدید خدا و بدانست و خود دانسته بود أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ که شما کژ رفتید در خویشتن فَتابَ عَلَیْکُمْ توبه داد شما را بر آنچ کردید وَ عَفا عَنْکُمْ و عفو کرد شما را، فَالْآنَ از اکنون بَاشِرُوهُنَّ مىرسید بایشان، وَ ابْتَغُوا و مىجوئید ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ آنچ خداى شما را روزى نبشت، وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و مىآشامید حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ تا آن گه که پیدا شود شما را الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ تیغ روز مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ از دامن شب مِنَ الْفَجْرِ از بام که شکافد از شب، ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ پس آن گه روزه خویش تمام کنید تا شب، وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ و بزنان خود مىرسید وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تا معتکف باشید در مسجدها، تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ این اندازهاست که خداى نهاد در دین خویش فَلا تَقْرَبُوها گرد آن مگردید بدر گذاشتن کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ چنین پیدا میکند اللَّه آیاتِهِ لِلنَّاسِ نشانهاى پسند خویش مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۸۷) تا از خشم و ناپسندى وى باز پرهیزند.
أُحِلَّ لَکُمْ... حلال کرده آمد شما را لَیْلَةَ الصِّیامِ در آن شب که دیگر روز آن روزه خواهید داشت الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ رسیدن بزنان خویش هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ ایشان آرام شمااند وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ و شما آرام ایشانید عَلِمَ اللَّهُ بدید خدا و بدانست و خود دانسته بود أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ که شما کژ رفتید در خویشتن فَتابَ عَلَیْکُمْ توبه داد شما را بر آنچ کردید وَ عَفا عَنْکُمْ و عفو کرد شما را، فَالْآنَ از اکنون بَاشِرُوهُنَّ مىرسید بایشان، وَ ابْتَغُوا و مىجوئید ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ آنچ خداى شما را روزى نبشت، وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و مىآشامید حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ تا آن گه که پیدا شود شما را الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ تیغ روز مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ از دامن شب مِنَ الْفَجْرِ از بام که شکافد از شب، ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ پس آن گه روزه خویش تمام کنید تا شب، وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ و بزنان خود مىرسید وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تا معتکف باشید در مسجدها، تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ این اندازهاست که خداى نهاد در دین خویش فَلا تَقْرَبُوها گرد آن مگردید بدر گذاشتن کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ چنین پیدا میکند اللَّه آیاتِهِ لِلنَّاسِ نشانهاى پسند خویش مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۸۷) تا از خشم و ناپسندى وى باز پرهیزند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۰ - النوبة الاولی
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ ترا مىپرسند عَنِ الْمَحِیضِ از حیض زنان، قُلْ هُوَ أَذىً بگوى آن مکروهى است و خونى قذر، فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ دور باشید از زنان فِی الْمَحِیضِ در درنگ حیض، وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و گرد ایشان مگردید بمجامعت حَتَّى یَطْهُرْنَ تا از رفتن خون حیض پاک گردند فَإِذا تَطَهَّرْنَ که پاک گشتند و غسل کردند فَأْتُوهُنَّ بایشان میرسید مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ از جایى که خداى فرمود شما را إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ دوست دارد خداى باز گردندگان بوى، وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ و دوست دارد پاکیزگان و خویشتن کوشندگان.
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ زنان شما کشت زار شمااند که در آن فرزند میکارید فَأْتُوا حَرْثَکُمْ مىرسید بکشتزار خویش أَنَّى شِئْتُمْ چنانک خواهید وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ و خویشتن را پیش فرا فرستید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خدا وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ و بدانید که شما فردا با وى هم دیدار بودنىاید، وى را خواهید دید، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۲۲۲) و گرویدگان را شاد کن از من.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ نام خداى را عرضه مسازید سوگندان خویش را أَنْ تَبَرُّوا که با کس نیکویى کنید، وَ تَتَّقُوا و از بخل بپرهیزید وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ و میان مردمان آشتى سازید، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴) خداى شنواست سوگندان شما را دانا است بقصد و نیت شما در آن سوگند.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ نگیرد خداى شما را بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو سوگندان شما، وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ لکن شما را که گیرد بآن گیرد که دل شما آهنگ سوگند کرد و در آن سوگند که بزبان گفت در دل عزیمت و عقد داشت وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ و خداى آمرزگار و بردبارست.
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ زنان شما کشت زار شمااند که در آن فرزند میکارید فَأْتُوا حَرْثَکُمْ مىرسید بکشتزار خویش أَنَّى شِئْتُمْ چنانک خواهید وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ و خویشتن را پیش فرا فرستید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خدا وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ و بدانید که شما فردا با وى هم دیدار بودنىاید، وى را خواهید دید، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۲۲۲) و گرویدگان را شاد کن از من.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ نام خداى را عرضه مسازید سوگندان خویش را أَنْ تَبَرُّوا که با کس نیکویى کنید، وَ تَتَّقُوا و از بخل بپرهیزید وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ و میان مردمان آشتى سازید، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴) خداى شنواست سوگندان شما را دانا است بقصد و نیت شما در آن سوگند.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ نگیرد خداى شما را بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو سوگندان شما، وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ لکن شما را که گیرد بآن گیرد که دل شما آهنگ سوگند کرد و در آن سوگند که بزبان گفت در دل عزیمت و عقد داشت وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ و خداى آمرزگار و بردبارست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ مردى آمد بر رسول خدا نام وى ثابت بن الدحداح گفت یا رسول اللَّه! زنان را در حال حیض نزدیکى کنیم و پاسیم یا نه؟ که بگذاریم ایشان را در وقت حیض و نپاسیم؟ آیت آمد وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذىً، فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ حیض و محیض یکى است، همچون کیل و مکیل و عیش و معیش. و معنى حیض رفتن خون است، یعنى آن دم معروف سیاه رنگ، بحرانى که از قعر رحم برآمد، کمینه آن یک شبانروزست و مهینه پانزده شبانروز، و غالب آن شش یا هفت روز است، و هر چه نه از قعر رحم بیامد و نه سیاه رنگ بود آن را دم استحاضه گویند. و احکام حیض در آن نرود.
روى ان فاطمة بنت ابى حبیش قالت لرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انى مستحاض أ فأدع الصلاة؟ فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ان دم الحیض اسود یعرف، فاذا کان کذلک فامسکى عن الصلاة، و اذا کان الآخر فتوضئ و صلى فانما هو عرق.»
فاطمة بنت ابى حبیش گفت یا رسول اللَّه من زنى مستحاضهام نماز بگذارم در حال استحاضه یا نه؟ رسول خدا گفت دم حیض دم سیاه است معروف که در آن نماز نگذارند، چون آن باشد نماز مگذار، و اما چون دم استحاضه باشد وضو کن و نماز کن، که آن رگى است که روان میشود، و نماز منافى آن نیست ابن عباس گفت آن رگ در ادنى الرحم است نه در قعر رحم، و حکم مستحاضه آنست که خویشتن را بشوید و استوار به بندد، و هر نماز فریضه را بعد از دخول وقت وضو کند، و بعد از وضو البته در نماز تأخیر نکند. چون این حدود بجاى آرد اگر چه قطرات خون از وى میرود نماز وى درست بود، و کسى را که ادرار البول باشد یا سلس المذى بود، حکم وى همین باشد.
اما احکام حیض آنست که بر زن حرام بود در حال حیض خواندن قرآن، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: لا یقرأ الجنب و لا الحائض شیئا من القرآن»
و حرام است بر وى پاسیدن قرآن لقوله تعالى لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و حرام است بر وى در مسجد درنگ کردن
لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یحل المسجد لجنب و لا لحائض»
، و حرام است بر وى طواف کردن که مصطفى عایشه را گفت: «اصنعى ما یصنع الحاج غیر ان لا تطوفى»
یعنى فى حال الحیض، و حرامست بر وى نماز کردن و روزه داشتن، اما روزه را قضا باید کردن و نماز نه، که زنى از عایشه پرسید ما بال الحائض تقضى الصوم و لا تقضى الصلاة؟ فقالت لها أحروریة انت قالت لست بحروریة، و لکنّى اسأل. فقالت کان یصیبنا ذلک على عهد رسول اللَّه فتؤمر بقضاء الصوم و لا نؤمر بقضاء الصلاة. و حرامست بر مرد رسیدن بحائض و مباشرت با وى که مصطفى گفت: «من وطىء امرأته و هى حائض فقضى بینهما ولد فاصابه جذام، فلا یلومنّ الّا نفسه، و من احتجم یوم السبت و الاربعاء فاصابه وضح فلا یلومنّ الا نفسه.»
پس اگر مباشرت کند در حال حیض حدّى واجب نشود، اما کفّارت بر وى لازم آید، اگر در ابتداء حیض باشد یک دینار بصدقه دهد، و اگر در آخر بود نیم دینار، چنانک در خبرست: و این قول قدیم شافعى است. اما بقول جدید بر وى هیچ چیز لازم نیاید از کفارت، اما بزه کار شود، همچنانک مباشرت بموضع مکروه نه بمحل حرث که حرام است و موجب کفارت نیست، اینجا همچنانست.
و زن حائض را روا باشد که ذکر خدا کند، و حیض ایشان را کفّارت گناهان است و ذلک فیما
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما من امرأة تحیض الا کان حیضها کفارة لما مضى من ذنوبها، و ان قالت اول یوم حاضت الحمد اللَّه على کل حال و استغفر اللَّه من کل ذنب کتب اللَّه لها براءة من النار و جوازا على الصراط و أمانا من العذاب»
فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ... الآیة. چون این آیة آمد زنان را در زمان حیض از خانها بیرون کردند، جماعتى آمدند از اعراب مدینه گفتند یا رسول اللَّه سرما سخت است، و جامه اندک، و زنان حائض از خانه بیرون کردهایم اگر جامه بایشان دهیم ما سرما یابیم، و اگر ندهیم ایشان برنج آیند، چکنیم که درماندیم؟ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت شما را نفرمودند که ایشان را از خانها بدر کنید، شما را فرمودند که مجامعت ایشان مکنید، و سبب آن بود که جهودان و گبران از زنان خویش در حال حیض پرهیز میکردند و فرا هیچ کار نمىگذاشتند، و ترسایان بر عکس این مجامعت میکردند و از حیض نمىاندیشیدند، رب العالمین این امت را راه میانه برگزید. و خیر الامور اوساطها گفت چنانک گبران و جهودان کنند نباید کرد، و چنانک ترسایان کنند هم نه.
«افعلوا کل شیء الّا الجماع»
این لفظ خبر است و عن عایشه رض: ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال ناولینى الخمرة فقلت انى حائض فقال ان حیضتک لیست فى یدک، و سئلت عایشه: هل تأکل المرأة مع زوجها و هى طامت؟ قالت نعم کان رسول اللَّه یدعونى فآکل معه، و انا عارک، و کان یأخذ العرق فیقسم على فیه فاعترق منه، ثم اضعه فیأخذ، فیعترق منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من القدح و یدعوا بالشراب فیقسم علىّ فیه قبل ان یشرب منه فآخذه فاشرب منه ثم اضعه فیأخذه فیشرب منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من العرق و یدعوا بالشراب فیقسم على فیه قبل ان یشرب منه القدح.
و در خبرست که: عایشه با رسول خدا در یک جامه خفته بود، ناگاه عایشه از جاى برجست. رسول گفت چه رسید ترا؟ مگر حیض رسید؟ گفت آرى رسول گفت: ازار بر بند استوار و به جایگاه خویش باز آى.
وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ الآیة... بتشدید طا و ها قراءة ابو بکر و عاصم و حمزه و کسایى است، معنى آنست که گرد ایشان بمجامعت مگردید تا آن گه که غسل کنند از حیض خویش. باقى قراءة بتخفیف طا و ضم ها خوانند حَتَّى یَطْهُرْنَ یعنى با ایشان نزدیکى مکنید تا از رفتن خون حیض پاک کردند، به بریدن خون حیض.
و علما را اختلاف است در مجامعت بعد از آن که حیض بریده شود، و پیش از غسل، مذهب شافعى آنست و جماعتى عظیم علما بر آنند که چون حیض بریده شد تا غسل نکنند یا تیمم اگر آب نیابند، حلال نیست رسیدن بوى، پس گفت فَإِذا تَطَهَّرْنَ اى اغتسلن چون پاک گشتند و خویشتن را شستند بغسل.
فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... بایشان مىرسید اگر خواهید از آنجا که خدا فرمود شما را، یعنى از آنجا که فرزند روید، معنى دیگر فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ بایشان مىرسید، از آن روزى که اللَّه فرمود شما را، یعنى با عقد نکاح و در زمان طهر، نه در حال فجور و نه در ایام حیض، که چون وطى در حال حیض رود بیم آن باشد که فرزند سیاه روى آید، کما
روى ان رجلا و امرأة فى ایام سلیمان بن داود اختصما فى ولد لهما اسود فقالت المرأة هو منک و ابى الرجل، فقال سلیمان هل جامعتها فى المحیض؟ قال نعم، قال هو لک و انما سوّد اللَّه وجهه عقوبة لفعلکما، قال ابن کیسان فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... یعنى لا تأتوهن صائمات و لا معتکفات، و لا محرمات، و اقربوهن و غشیانهن لکم حلال.
اگر کسى خواهد که ادب مباشرت بداند، اول باید که بریدى فرا پیش دارد، چنانک در خبر است از معانقه و ملاعبه و دست فرا گرفتن و بر ماسیدن و تقبیل کردن و در حال مباشرت روى از قبله بگرداند، و بسم اللَّه بگوید، و این دعا بر خواند: «اللهم جنبنا الشیطان و جنب الشیطان ما رزقتنا» و تعجیل نکند که مصطفى گفت: اذا جامع احدکم امرأته فلا یعجلها، فان لهن حاجة کحاجتکم
و عزل نکند، که مصطفى را از عزل پرسیدند گفت: ذلک الواد الخفى، و تلا اذا الموؤدة سئلت
مگر که موطوئه کنیزک وى باشد، یا کنیزک دیگرى بزنى کرده، یا حرّه بود و دستورى عزل داده، و کراهیت است در عورت زن نگرستن، و فرزند را از آن بیم طمس باشد، و بهیچ حال سر خویش با سرّ اهل خود بیرون ندهد، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: ان اعظم الامانة عند اللَّه یوم القیمة و روى شر الناس عند اللَّه منزلة یوم القیمة، الرجل یفضى الى امرأته و تفضى الیه، ثم ینشر سرّها».
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ الآیة... دوست دارد خداى بازگردانندگان را یعنى ایشان که از شرک با ایمان گردند و در ایمان از معصیت با طاعت گردند، و در طاعت از ریا با اخلاص کردند، و در اخلاص از خلق با حق کردند، پس مؤمن اگر چه مطیع باشد و مخلص، وى را از توبت چاره نیست. ازینجا گفت رب العالمین: وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ گفتهاند توبت بر سه رتبت است: اول توبت، پس انابت، پس اوبت، هر که از بیم عقوبت توبه کند او را تائب گویند و هر که امید ثواب را توبه کند او را منیب گویند و هر که فرمان و اجلال حق را توبه کند او را اوّاب گویند توبه صفت مؤمنان است، وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، انابت صفت مقربانست وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ اوبت صفت پیغامبران است نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ میگوید خداى دوست دارد پاکان را، ایشان که از نجاسات بپرهیزند، و خود را از خبائث حدث و جنایت طهارت دهند، تا حضرت نماز را بشایند. قال ابو العالیة و محمد بن کعب: اما التطهّر بالماء فحسن، و لکن یحب المتطهرین من الذنوب. خبرى جامع که ببعضى ازین آیت تعلق دارد: روایت کنند که مصطفى روزى در حجره عایشه بود، زنى آمد و طعامى آورد، که مردى انصارى فرستاده بود، رسول خدا گفت: هذه حنطة معمولة بلحم تسمّیها الاعاجم هریسة عوّضنیها اللَّه تعالى من الخمر
و مهتران صحابه خلفاء و راشدین و ائمه دین حاضر بودند، رسول خدا دست مبارک فراز کرد، شکسته بر آورد تا تناول کند این چند کلمت در آن حال بگفت: حببت الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرة عینى فى الصلاة
ابو بکر صدّیق موافقت مصطفى را شکسته برآورد و گفت: و انا احب منها ثلاثا یا رسول اللَّه: النظر الیک و انفاق المال علیک و تلاوة ما انزل الیک. عمر خطاب همچنین لقمه برداشت گفت: «و انا احب منها ثلاثا امرا بمعروف و نهیا عن منکر و حدا اقیمه اللَّه عز و جل. عثمان عفان نیز شکسته برداشت. و گفت: انا احب منها ثلاثا: اطعام الجوعان و کسوة العریان و الصلاة باللیل و الناس نیام» على مرتضى ع نیز موافقت کرد و لقمه برداشت، گفت: و انا احب ایضا ثلاثا: قرى الضیف، و الصوم فى صمیم الصیف، و الضرب بین یدى رسول اللَّه بالسیف.
جبرئیل امین ع، پیک حضرت ربّ العالمین آن ساعت در آمد، و بمساعدت گفت: و انا احب منها ثلثا: غرس الاشجار و قتل الکفار و سقى الأبرار»
جبریل امین بآسمان برشد، هم در ساعة فرود آمد، و پیغام ملک جل جلاله آورد که
یا رسول اللَّه، اللَّه یقرئک السلام، و یقول: و انا احب منها ثلثا «توبة التائبین، و طهارة المتطهرین و دعوة المضطرین.»
قوله: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد از اهل مدینه که هم شهریان ایشان که جهودان بودند ایشان را گفتند هر کس که بزن خویش رسد از پس وى در محل حرث، فرزند احول آید، مسلمانان از بیم آن از آن فعل تحرّج کردند این آیت آمد أَنَّى شِئْتُمْ الآیة... اذا کان فى مأتى واحد یعنى که چون رسید بزن آنجا بود که فرزند روید چنانک خواهى مىباشد. عن ابن عباس رض قال: «لا یکون الحرث الّا حیث یکون النبات» و عن عمر قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لا یستحیى من الحق، لا تأتوا النساء فى ادبار هن»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا ینظر اللَّه عز و جل الى رجل اتى رجلا او امرأة فى دبرها» و قال «ملعون من اتى امرأته فى دبرها»
وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ گفتهاند این تسمیت است و دعا بوقت مباشرت، و ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا اراد احدکم ان یأتى اهله فلیقل: «بسم اللَّه اللهم جنبنا الشیطان و جنّب الشیطان ما رزقنا » فان قدر بینهما ولد لم یضره شیطان»
و گفتهاند معنى وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ طلب فرزند است و ایشان را از پیش فرا فرستادن، چنانک در خبر است
«من قدّم ثلاثة من الولد لم یبلغوا الحنث. لم تمسّه النار الا تحلّة القسم، فقیل یا رسول اللَّه و اثنان؟ قال و اثنان. فظننا انه لو قیل واحد، لقال واحد.
و یقال قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ ان یعمل للَّه سبحانه بما یحبّ و یرضى وَ اتَّقُوا اللَّهَ. فیما امرکم به و نهاکم عنه. وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ فیجزیکم باعمالکم وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بالجنة.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ الآیة.. عرضه آن چیز بود که میان تو و میان کارى در آید تا ترا از آن کار باز دارد. میگوید سوگند خوردن بنام من عرضه مسازید تا خویشتن را باز دارید از نیکوکارى، یعنى سوگند مخورید بر کارى کردنى که آن نکنیم، یا بر کارى ناکردنى که آن کنیم. و این چنین سوگند خوردن معصیت است، و راست داشتن آن معصیت، و دروغ کردن آن واجب، و کفارت دادن فریضه.
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم «من حلف على یمین فرأى غیرها خیرا منها، فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه.»
کلبى گفت این آیت در شأن عبد اللَّه بن رواحه آمد که از داماد خویش بخواهر بشیر بن النعمان الانصارى ببرید و سوگند خورد که با وى سخن نگویم، و در پیش وى نروم، و در صلاح وى نکوشم و او را با خصمان او و با برادران او صلح ندهم، و ببهانه سوگند با وى نمىپیوست. تا رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم بر وى خواند، فرجع عما کان علیه. مقاتل حیان گفت ابو بکر صدیق سوگند یاد کرد با پسر خویش عبد الرحمن نه پیوندد، و با وى نیکویى نکند تا آن گه که مسلمان شود. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. و یقال فى قوله تعالى أَنْ تَبَرُّوا. معناه لدفع ان تبرّوا فحذف المضاف، و قیم المضاف الیه مقامه کقوله تعالى وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و اشباهه.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ لغو سوگند ان بود که نامى از نامهاى خداوند از زبان کسى بسوگند بیرون آید، بشتاب، یا بر عادت، یا در حال غضب و ضجر، و وى را در آن قصد و عزم سوگند نبود. چنانک عادت است عرب را در نظم سخن که رانند گویند «لا و اللَّه، بلى و اللَّه». وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ این کسبت گفت و آن «عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ» که در سورة المائدة گفت. و گفتهاند: که لغو سوگند آن بود که سوگند یاد کند بر کارى، و چنان داند و پندارد که در آن راست گوى است، پس بر خلاف آن بود که پنداشت و دانست. رب العزت گفت شما را نگیرم باین سوگند، و بزه نه بر شما و نه کفارتى، لکن بآن گیرم که سوگند یاد کنید بر کارى و دانید که دروغ است و قصد آن دروغ دارید در دل، و بر زبان این چنین سوگند سبب عقوبت است و موجب کفارت. عقوبت آنست که مصطفى گفت: «من حلف على یمین و هو فاجر لیقطع بها مال امرئ مسلم لقى اللَّه عز و جل و هو علیه غضبان.»
و جاء اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ما الکبائر؟ قال الاشراک باللّه، قال ثم ما ذا؟ قال عقوق الوالدین. قال ثم ما ذا؟ قال ثم الیمین الغموس.»
قیل للشعبى ما الیمین الغموس؟ قال اللتى یقتطع بها مال امرئ و هو فیها کاذب.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الیمین الفاجره تدع الدیار بلاقع»
و کفّارت آنست که در سورة المائدة گفت: فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الآیة... بندهاى آزاد کند، یا ده درویش را طعام دهد هر یکى را مدّى، یا ایشان را جامه کند هر یکى را پیراهنى، یا ازار پایى، یا دستارى، یا کلاهى، و در اعتاق و اطعام و کسوة مخیرست، آن یکى که خواهد میدهد، پس اگر درویش بود و مال نداشته باشد سه روز روزه دارد پیوسته یا گسسته چنانک خواهد. و بدان که سوگند از کسى درست آید که مکلف بود و نیز بطوع خویش سوگند یاد کند، و در آن نه مکره بود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «لیس على مقهور یمین»
و عقد سوگند که بسته شود بنامهاى خداى و صفات وى عز جلاله بسته شود، هر چه بیرون از آنست از مخلوقات و محدثات سوگند نه بندد، و کراهیت باشد بآن سوگند یاد کردن. قال الشافعى: و اخشى ان یکون معصیة.
روى ابى عمر قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من کان حالفا فلا یحلف الّا باللّه»
و عن ابى هریره رض قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد، و لا تحلفوا الّا باللّه، و لا تحلفوا باللّه الّا و انتم صادقون».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من حلف انه برىء من الاسلام، فان کان کاذبا فقد قال کفرا، و ان کان صادقا فلن یرجع الى الاسلام سالما»
و بدانک استثنا در سوگند شود همچنانک در طلاق شود و در عتاق، و در نذر و در اقرار. در طلاق چنانست که زن خود را گوید «انت طالق ان شاء اللَّه» باین استثنا که در طلاق پیوست طلاق نیفتد. و در عتاق آنست که بنده خود را گوید «انت حرّ ان شاء اللَّه.» آزاد نشود، و در نذر آنست که گوید للَّه على کذا ان شاء اللَّه این نذر منعقد نشود، و در اقرار آنست که گوید «لفلان على کذا ان شاء اللَّه» باین اقرار چیزى بروى لازم نیاید. همچنین اگر سوگند یاد کند در نفى یا در اثبات، و استثنا در آن پیوندد، چنانک سخنى یا سکوتى دراز در میان نیفتد گوید و اللَّه لأفعلن کذا ان شاء اللَّه یا گوید «و اللَّه لا افعل کذا ان شاء اللَّه» عقد سوگند بسته نشود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم من حلف على یمین ثم قال ان شاء اللَّه فقد استثنى.
ثم قال فى آخر الآیة وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ یؤخر العقوبة عن الکافرین و العصاة، و الحلم من الناس التثبت و الاناة، و من اللَّه الامهال.
روى ان فاطمة بنت ابى حبیش قالت لرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انى مستحاض أ فأدع الصلاة؟ فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ان دم الحیض اسود یعرف، فاذا کان کذلک فامسکى عن الصلاة، و اذا کان الآخر فتوضئ و صلى فانما هو عرق.»
فاطمة بنت ابى حبیش گفت یا رسول اللَّه من زنى مستحاضهام نماز بگذارم در حال استحاضه یا نه؟ رسول خدا گفت دم حیض دم سیاه است معروف که در آن نماز نگذارند، چون آن باشد نماز مگذار، و اما چون دم استحاضه باشد وضو کن و نماز کن، که آن رگى است که روان میشود، و نماز منافى آن نیست ابن عباس گفت آن رگ در ادنى الرحم است نه در قعر رحم، و حکم مستحاضه آنست که خویشتن را بشوید و استوار به بندد، و هر نماز فریضه را بعد از دخول وقت وضو کند، و بعد از وضو البته در نماز تأخیر نکند. چون این حدود بجاى آرد اگر چه قطرات خون از وى میرود نماز وى درست بود، و کسى را که ادرار البول باشد یا سلس المذى بود، حکم وى همین باشد.
اما احکام حیض آنست که بر زن حرام بود در حال حیض خواندن قرآن، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: لا یقرأ الجنب و لا الحائض شیئا من القرآن»
و حرام است بر وى پاسیدن قرآن لقوله تعالى لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و حرام است بر وى در مسجد درنگ کردن
لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یحل المسجد لجنب و لا لحائض»
، و حرام است بر وى طواف کردن که مصطفى عایشه را گفت: «اصنعى ما یصنع الحاج غیر ان لا تطوفى»
یعنى فى حال الحیض، و حرامست بر وى نماز کردن و روزه داشتن، اما روزه را قضا باید کردن و نماز نه، که زنى از عایشه پرسید ما بال الحائض تقضى الصوم و لا تقضى الصلاة؟ فقالت لها أحروریة انت قالت لست بحروریة، و لکنّى اسأل. فقالت کان یصیبنا ذلک على عهد رسول اللَّه فتؤمر بقضاء الصوم و لا نؤمر بقضاء الصلاة. و حرامست بر مرد رسیدن بحائض و مباشرت با وى که مصطفى گفت: «من وطىء امرأته و هى حائض فقضى بینهما ولد فاصابه جذام، فلا یلومنّ الّا نفسه، و من احتجم یوم السبت و الاربعاء فاصابه وضح فلا یلومنّ الا نفسه.»
پس اگر مباشرت کند در حال حیض حدّى واجب نشود، اما کفّارت بر وى لازم آید، اگر در ابتداء حیض باشد یک دینار بصدقه دهد، و اگر در آخر بود نیم دینار، چنانک در خبرست: و این قول قدیم شافعى است. اما بقول جدید بر وى هیچ چیز لازم نیاید از کفارت، اما بزه کار شود، همچنانک مباشرت بموضع مکروه نه بمحل حرث که حرام است و موجب کفارت نیست، اینجا همچنانست.
و زن حائض را روا باشد که ذکر خدا کند، و حیض ایشان را کفّارت گناهان است و ذلک فیما
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما من امرأة تحیض الا کان حیضها کفارة لما مضى من ذنوبها، و ان قالت اول یوم حاضت الحمد اللَّه على کل حال و استغفر اللَّه من کل ذنب کتب اللَّه لها براءة من النار و جوازا على الصراط و أمانا من العذاب»
فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ... الآیة. چون این آیة آمد زنان را در زمان حیض از خانها بیرون کردند، جماعتى آمدند از اعراب مدینه گفتند یا رسول اللَّه سرما سخت است، و جامه اندک، و زنان حائض از خانه بیرون کردهایم اگر جامه بایشان دهیم ما سرما یابیم، و اگر ندهیم ایشان برنج آیند، چکنیم که درماندیم؟ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت شما را نفرمودند که ایشان را از خانها بدر کنید، شما را فرمودند که مجامعت ایشان مکنید، و سبب آن بود که جهودان و گبران از زنان خویش در حال حیض پرهیز میکردند و فرا هیچ کار نمىگذاشتند، و ترسایان بر عکس این مجامعت میکردند و از حیض نمىاندیشیدند، رب العالمین این امت را راه میانه برگزید. و خیر الامور اوساطها گفت چنانک گبران و جهودان کنند نباید کرد، و چنانک ترسایان کنند هم نه.
«افعلوا کل شیء الّا الجماع»
این لفظ خبر است و عن عایشه رض: ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال ناولینى الخمرة فقلت انى حائض فقال ان حیضتک لیست فى یدک، و سئلت عایشه: هل تأکل المرأة مع زوجها و هى طامت؟ قالت نعم کان رسول اللَّه یدعونى فآکل معه، و انا عارک، و کان یأخذ العرق فیقسم على فیه فاعترق منه، ثم اضعه فیأخذ، فیعترق منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من القدح و یدعوا بالشراب فیقسم علىّ فیه قبل ان یشرب منه فآخذه فاشرب منه ثم اضعه فیأخذه فیشرب منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من العرق و یدعوا بالشراب فیقسم على فیه قبل ان یشرب منه القدح.
و در خبرست که: عایشه با رسول خدا در یک جامه خفته بود، ناگاه عایشه از جاى برجست. رسول گفت چه رسید ترا؟ مگر حیض رسید؟ گفت آرى رسول گفت: ازار بر بند استوار و به جایگاه خویش باز آى.
وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ الآیة... بتشدید طا و ها قراءة ابو بکر و عاصم و حمزه و کسایى است، معنى آنست که گرد ایشان بمجامعت مگردید تا آن گه که غسل کنند از حیض خویش. باقى قراءة بتخفیف طا و ضم ها خوانند حَتَّى یَطْهُرْنَ یعنى با ایشان نزدیکى مکنید تا از رفتن خون حیض پاک کردند، به بریدن خون حیض.
و علما را اختلاف است در مجامعت بعد از آن که حیض بریده شود، و پیش از غسل، مذهب شافعى آنست و جماعتى عظیم علما بر آنند که چون حیض بریده شد تا غسل نکنند یا تیمم اگر آب نیابند، حلال نیست رسیدن بوى، پس گفت فَإِذا تَطَهَّرْنَ اى اغتسلن چون پاک گشتند و خویشتن را شستند بغسل.
فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... بایشان مىرسید اگر خواهید از آنجا که خدا فرمود شما را، یعنى از آنجا که فرزند روید، معنى دیگر فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ بایشان مىرسید، از آن روزى که اللَّه فرمود شما را، یعنى با عقد نکاح و در زمان طهر، نه در حال فجور و نه در ایام حیض، که چون وطى در حال حیض رود بیم آن باشد که فرزند سیاه روى آید، کما
روى ان رجلا و امرأة فى ایام سلیمان بن داود اختصما فى ولد لهما اسود فقالت المرأة هو منک و ابى الرجل، فقال سلیمان هل جامعتها فى المحیض؟ قال نعم، قال هو لک و انما سوّد اللَّه وجهه عقوبة لفعلکما، قال ابن کیسان فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... یعنى لا تأتوهن صائمات و لا معتکفات، و لا محرمات، و اقربوهن و غشیانهن لکم حلال.
اگر کسى خواهد که ادب مباشرت بداند، اول باید که بریدى فرا پیش دارد، چنانک در خبر است از معانقه و ملاعبه و دست فرا گرفتن و بر ماسیدن و تقبیل کردن و در حال مباشرت روى از قبله بگرداند، و بسم اللَّه بگوید، و این دعا بر خواند: «اللهم جنبنا الشیطان و جنب الشیطان ما رزقتنا» و تعجیل نکند که مصطفى گفت: اذا جامع احدکم امرأته فلا یعجلها، فان لهن حاجة کحاجتکم
و عزل نکند، که مصطفى را از عزل پرسیدند گفت: ذلک الواد الخفى، و تلا اذا الموؤدة سئلت
مگر که موطوئه کنیزک وى باشد، یا کنیزک دیگرى بزنى کرده، یا حرّه بود و دستورى عزل داده، و کراهیت است در عورت زن نگرستن، و فرزند را از آن بیم طمس باشد، و بهیچ حال سر خویش با سرّ اهل خود بیرون ندهد، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: ان اعظم الامانة عند اللَّه یوم القیمة و روى شر الناس عند اللَّه منزلة یوم القیمة، الرجل یفضى الى امرأته و تفضى الیه، ثم ینشر سرّها».
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ الآیة... دوست دارد خداى بازگردانندگان را یعنى ایشان که از شرک با ایمان گردند و در ایمان از معصیت با طاعت گردند، و در طاعت از ریا با اخلاص کردند، و در اخلاص از خلق با حق کردند، پس مؤمن اگر چه مطیع باشد و مخلص، وى را از توبت چاره نیست. ازینجا گفت رب العالمین: وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ گفتهاند توبت بر سه رتبت است: اول توبت، پس انابت، پس اوبت، هر که از بیم عقوبت توبه کند او را تائب گویند و هر که امید ثواب را توبه کند او را منیب گویند و هر که فرمان و اجلال حق را توبه کند او را اوّاب گویند توبه صفت مؤمنان است، وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، انابت صفت مقربانست وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ اوبت صفت پیغامبران است نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ میگوید خداى دوست دارد پاکان را، ایشان که از نجاسات بپرهیزند، و خود را از خبائث حدث و جنایت طهارت دهند، تا حضرت نماز را بشایند. قال ابو العالیة و محمد بن کعب: اما التطهّر بالماء فحسن، و لکن یحب المتطهرین من الذنوب. خبرى جامع که ببعضى ازین آیت تعلق دارد: روایت کنند که مصطفى روزى در حجره عایشه بود، زنى آمد و طعامى آورد، که مردى انصارى فرستاده بود، رسول خدا گفت: هذه حنطة معمولة بلحم تسمّیها الاعاجم هریسة عوّضنیها اللَّه تعالى من الخمر
و مهتران صحابه خلفاء و راشدین و ائمه دین حاضر بودند، رسول خدا دست مبارک فراز کرد، شکسته بر آورد تا تناول کند این چند کلمت در آن حال بگفت: حببت الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرة عینى فى الصلاة
ابو بکر صدّیق موافقت مصطفى را شکسته برآورد و گفت: و انا احب منها ثلاثا یا رسول اللَّه: النظر الیک و انفاق المال علیک و تلاوة ما انزل الیک. عمر خطاب همچنین لقمه برداشت گفت: «و انا احب منها ثلاثا امرا بمعروف و نهیا عن منکر و حدا اقیمه اللَّه عز و جل. عثمان عفان نیز شکسته برداشت. و گفت: انا احب منها ثلاثا: اطعام الجوعان و کسوة العریان و الصلاة باللیل و الناس نیام» على مرتضى ع نیز موافقت کرد و لقمه برداشت، گفت: و انا احب ایضا ثلاثا: قرى الضیف، و الصوم فى صمیم الصیف، و الضرب بین یدى رسول اللَّه بالسیف.
جبرئیل امین ع، پیک حضرت ربّ العالمین آن ساعت در آمد، و بمساعدت گفت: و انا احب منها ثلثا: غرس الاشجار و قتل الکفار و سقى الأبرار»
جبریل امین بآسمان برشد، هم در ساعة فرود آمد، و پیغام ملک جل جلاله آورد که
یا رسول اللَّه، اللَّه یقرئک السلام، و یقول: و انا احب منها ثلثا «توبة التائبین، و طهارة المتطهرین و دعوة المضطرین.»
قوله: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد از اهل مدینه که هم شهریان ایشان که جهودان بودند ایشان را گفتند هر کس که بزن خویش رسد از پس وى در محل حرث، فرزند احول آید، مسلمانان از بیم آن از آن فعل تحرّج کردند این آیت آمد أَنَّى شِئْتُمْ الآیة... اذا کان فى مأتى واحد یعنى که چون رسید بزن آنجا بود که فرزند روید چنانک خواهى مىباشد. عن ابن عباس رض قال: «لا یکون الحرث الّا حیث یکون النبات» و عن عمر قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لا یستحیى من الحق، لا تأتوا النساء فى ادبار هن»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا ینظر اللَّه عز و جل الى رجل اتى رجلا او امرأة فى دبرها» و قال «ملعون من اتى امرأته فى دبرها»
وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ گفتهاند این تسمیت است و دعا بوقت مباشرت، و ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا اراد احدکم ان یأتى اهله فلیقل: «بسم اللَّه اللهم جنبنا الشیطان و جنّب الشیطان ما رزقنا » فان قدر بینهما ولد لم یضره شیطان»
و گفتهاند معنى وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ طلب فرزند است و ایشان را از پیش فرا فرستادن، چنانک در خبر است
«من قدّم ثلاثة من الولد لم یبلغوا الحنث. لم تمسّه النار الا تحلّة القسم، فقیل یا رسول اللَّه و اثنان؟ قال و اثنان. فظننا انه لو قیل واحد، لقال واحد.
و یقال قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ ان یعمل للَّه سبحانه بما یحبّ و یرضى وَ اتَّقُوا اللَّهَ. فیما امرکم به و نهاکم عنه. وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ فیجزیکم باعمالکم وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بالجنة.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ الآیة.. عرضه آن چیز بود که میان تو و میان کارى در آید تا ترا از آن کار باز دارد. میگوید سوگند خوردن بنام من عرضه مسازید تا خویشتن را باز دارید از نیکوکارى، یعنى سوگند مخورید بر کارى کردنى که آن نکنیم، یا بر کارى ناکردنى که آن کنیم. و این چنین سوگند خوردن معصیت است، و راست داشتن آن معصیت، و دروغ کردن آن واجب، و کفارت دادن فریضه.
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم «من حلف على یمین فرأى غیرها خیرا منها، فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه.»
کلبى گفت این آیت در شأن عبد اللَّه بن رواحه آمد که از داماد خویش بخواهر بشیر بن النعمان الانصارى ببرید و سوگند خورد که با وى سخن نگویم، و در پیش وى نروم، و در صلاح وى نکوشم و او را با خصمان او و با برادران او صلح ندهم، و ببهانه سوگند با وى نمىپیوست. تا رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم بر وى خواند، فرجع عما کان علیه. مقاتل حیان گفت ابو بکر صدیق سوگند یاد کرد با پسر خویش عبد الرحمن نه پیوندد، و با وى نیکویى نکند تا آن گه که مسلمان شود. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. و یقال فى قوله تعالى أَنْ تَبَرُّوا. معناه لدفع ان تبرّوا فحذف المضاف، و قیم المضاف الیه مقامه کقوله تعالى وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و اشباهه.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ لغو سوگند ان بود که نامى از نامهاى خداوند از زبان کسى بسوگند بیرون آید، بشتاب، یا بر عادت، یا در حال غضب و ضجر، و وى را در آن قصد و عزم سوگند نبود. چنانک عادت است عرب را در نظم سخن که رانند گویند «لا و اللَّه، بلى و اللَّه». وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ این کسبت گفت و آن «عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ» که در سورة المائدة گفت. و گفتهاند: که لغو سوگند آن بود که سوگند یاد کند بر کارى، و چنان داند و پندارد که در آن راست گوى است، پس بر خلاف آن بود که پنداشت و دانست. رب العزت گفت شما را نگیرم باین سوگند، و بزه نه بر شما و نه کفارتى، لکن بآن گیرم که سوگند یاد کنید بر کارى و دانید که دروغ است و قصد آن دروغ دارید در دل، و بر زبان این چنین سوگند سبب عقوبت است و موجب کفارت. عقوبت آنست که مصطفى گفت: «من حلف على یمین و هو فاجر لیقطع بها مال امرئ مسلم لقى اللَّه عز و جل و هو علیه غضبان.»
و جاء اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ما الکبائر؟ قال الاشراک باللّه، قال ثم ما ذا؟ قال عقوق الوالدین. قال ثم ما ذا؟ قال ثم الیمین الغموس.»
قیل للشعبى ما الیمین الغموس؟ قال اللتى یقتطع بها مال امرئ و هو فیها کاذب.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الیمین الفاجره تدع الدیار بلاقع»
و کفّارت آنست که در سورة المائدة گفت: فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الآیة... بندهاى آزاد کند، یا ده درویش را طعام دهد هر یکى را مدّى، یا ایشان را جامه کند هر یکى را پیراهنى، یا ازار پایى، یا دستارى، یا کلاهى، و در اعتاق و اطعام و کسوة مخیرست، آن یکى که خواهد میدهد، پس اگر درویش بود و مال نداشته باشد سه روز روزه دارد پیوسته یا گسسته چنانک خواهد. و بدان که سوگند از کسى درست آید که مکلف بود و نیز بطوع خویش سوگند یاد کند، و در آن نه مکره بود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «لیس على مقهور یمین»
و عقد سوگند که بسته شود بنامهاى خداى و صفات وى عز جلاله بسته شود، هر چه بیرون از آنست از مخلوقات و محدثات سوگند نه بندد، و کراهیت باشد بآن سوگند یاد کردن. قال الشافعى: و اخشى ان یکون معصیة.
روى ابى عمر قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من کان حالفا فلا یحلف الّا باللّه»
و عن ابى هریره رض قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد، و لا تحلفوا الّا باللّه، و لا تحلفوا باللّه الّا و انتم صادقون».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من حلف انه برىء من الاسلام، فان کان کاذبا فقد قال کفرا، و ان کان صادقا فلن یرجع الى الاسلام سالما»
و بدانک استثنا در سوگند شود همچنانک در طلاق شود و در عتاق، و در نذر و در اقرار. در طلاق چنانست که زن خود را گوید «انت طالق ان شاء اللَّه» باین استثنا که در طلاق پیوست طلاق نیفتد. و در عتاق آنست که بنده خود را گوید «انت حرّ ان شاء اللَّه.» آزاد نشود، و در نذر آنست که گوید للَّه على کذا ان شاء اللَّه این نذر منعقد نشود، و در اقرار آنست که گوید «لفلان على کذا ان شاء اللَّه» باین اقرار چیزى بروى لازم نیاید. همچنین اگر سوگند یاد کند در نفى یا در اثبات، و استثنا در آن پیوندد، چنانک سخنى یا سکوتى دراز در میان نیفتد گوید و اللَّه لأفعلن کذا ان شاء اللَّه یا گوید «و اللَّه لا افعل کذا ان شاء اللَّه» عقد سوگند بسته نشود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم من حلف على یمین ثم قال ان شاء اللَّه فقد استثنى.
ثم قال فى آخر الآیة وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ یؤخر العقوبة عن الکافرین و العصاة، و الحلم من الناس التثبت و الاناة، و من اللَّه الامهال.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ ایشانراست که سوگند خورند مِنْ نِسائِهِمْ از زنان خویش دور بودن را و باز ایستادن را از رسیدن بایشان، تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ درنگ چهار ماه فَإِنْ فاؤُ اگر باز آیند فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۲۶) اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ و اگر عزم کنند طلاق دادن را فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷) خداى شنوا است سوگند را و داناست عزیمت را.
وَ الْمُطَلَّقاتُ زنان طلاق داده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند بتن خویش ثَلاثَةَ قُرُوءٍ سه پاکى وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ و نه رواست زنان را أَنْ یَکْتُمْنَ که از بهر شتافتن را به تزویج پنهان دارند ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ فرزندى که خداى در رحم ایشان آفرید، إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر با خداى گروندهاند و بروز رستاخیر، وَ بُعُولَتُهُنَّ و شوهران ایشان أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ حقتراند و سزاوارتر بایشان از شوى دیگر تا عدّت بنگذرد، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر خواهند که آشتى کنند وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ و زنان را بر مردان همچنانست که مردان را بر زنان از پاک داشتن خویش و خوش داشتن بِالْمَعْرُوفِ بر اندازه توان وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و مردان را بر زنان در معاملت یک درجه افزونى است وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸) و خداى توانا است دانا.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ و اگر عزم کنند طلاق دادن را فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷) خداى شنوا است سوگند را و داناست عزیمت را.
وَ الْمُطَلَّقاتُ زنان طلاق داده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند بتن خویش ثَلاثَةَ قُرُوءٍ سه پاکى وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ و نه رواست زنان را أَنْ یَکْتُمْنَ که از بهر شتافتن را به تزویج پنهان دارند ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ فرزندى که خداى در رحم ایشان آفرید، إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر با خداى گروندهاند و بروز رستاخیر، وَ بُعُولَتُهُنَّ و شوهران ایشان أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ حقتراند و سزاوارتر بایشان از شوى دیگر تا عدّت بنگذرد، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر خواهند که آشتى کنند وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ و زنان را بر مردان همچنانست که مردان را بر زنان از پاک داشتن خویش و خوش داشتن بِالْمَعْرُوفِ بر اندازه توان وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و مردان را بر زنان در معاملت یک درجه افزونى است وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸) و خداى توانا است دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ الآیة.... ندب الى تفریق الطلاق لئلا یتنازع الى اتمام الفراق، تفریق طلاق از آن مندوب است که حقیقت فراق مکروه است. هر چند که طلاق در شرع مباح است خداى دشمن دارد که سبب فراق است، و بریدن اسباب الفت و وصال است. رسول خدا گفت «ابغض المباحات الىّ الطلاق»
و عزت قرآن ثنا میکند بر قومى که پیوندها نبرند و فراق نجویند و گفت وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ و در ملکوت اعلى فریشتگانى آفریده یک نیمه ایشان برف است و یک نیمه آتش، و بقدرت خود این هر دو ضد در هم ساخته و بر جاى بداشته، و تسبیح ایشان اینست که: سبحان من یؤلف بین النار و الثلج الف یا رب بین قلوب المؤمنین من عبادک پیر صوفیان گفت: در بیابان میرفتم شخصى را دیدم منکر، آبى در پیش وى ایستاده، و از آن آب نبات بر آمده، گفتم تو کیستى؟ گفت من ابو مره ام، گفتم این چه آبست؟ گفت اشک چشم من است، و این سبزیها و نبات از آب چشم من بر آمده، گفتم چرا مىگریى؟ گفت: ابکى فى ایّام الفراق لایّام الوصال. مهجوران را دندنه وصال در ایّام فراق روح دل باشد، بگذار تا بر خود بگریم که از من زارتر بجهان کس نیست.
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان جهان
کامّید مرا فذلک این خواهد بود
حسن بن على علیهما السلام زنى داشت طلاق داد، او را، پس چهل هزار درم مهر آن زن بود بوى فرستاد تا دلش خوش شود، زن آن مال پیش نهاد و گریستن در گرفت گفت: متاع قلیل من حبیب مفارق
مرا خواسته جهان چه بکارست که کنارم تهى از یارست! و دوست از من بیزار است!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نى طبرزد
گویند این سخن با حسن بن على افتاد، در وى اثر کرد، و او را مراجعت کرد.
در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى بزیارت بیرون رفت بر سر گور فاطمه، میگریست میگفت:
مالى وقفت على القبور مسلّما
اکل التراب محاسنى فنسیتکم
قبر الحبیب فلم یرد جوابى
فعلیکم منّى السلام تقطعت
فهتف هاتف:
و أنارهین جنادل و تراب
قال الحبیب و کیف لى بجوابکم
و حجبت عن اهلى و عن اصحابى
منّى و منکم وصلة الاحباب
گفت: چه بودست؟ و دوست را چه رسیدست؟ که سلام میکنم و مىپرسم و جواب نمیدهد.؟ هاتفى آواز داد که دوستت میگوید: چون جواب دهم، که مهر مرگ بر دهنم نهاده، در میان سنگ و خاک تنها بمانده، و از خویش و پیوند باز مانده، از من بتو درود باد. آن نظام دوستى و پیوستگى امروز میان ما از هم فرو ریختست. و قلاده آن از هم بگسستست.
على ع از سر آن رنجورى برخاست و میرفت و این بیت میگفت:
لکلّ اجتماع من خلیلین فرقة
و کلّ الّذى دون الفراق قلیل
و انّ افتقادى واحدا بعد واحد
دلیل على ان لا یدوم خلیل
چون درد فراق در جهان چیست، بگو
عاجز ز فراق ناشده کیست، بگو؟
گویند مرا که در فراقش مگرى
آن کیست که از فراق نگریست، بگو؟
مالک دینار برادرى داشت نام وى ملکان، از دنیا بیرون شد. مالک بر سر خاک وى نشست و میگفت: یا ملکان، لا تقرّ عینى حتى اعلم این صرت، و لا اعلم ذلک ما دمت حیّا، آن گه بسیار بگریست، او را گفتند: اى مالک بمرگ وى چندین مىبگریى؟ گفت نه بآن مىگریم که از دنیا بیرون شد، یا بآنک امروز از وى بازماندم، بآن میگریم که اگر فردا برستخیز از وى باز مانم، و او را نه بینم، این خود تحسر فوات دیدار مخلوق است، ایا تحسر فوات دیدار خالق خود کرا بود؟ و چون بود؟ گویند که فزع اکبر در قیامت داغ حسرت فرقت بود، که بر سر دو راه بر جان قومى نهند، و ایشان را از دوستان و برادران باز برند، این آسان ترست و درد آن کمتر، صعبتر آنست که اگر داغ فرقت اللَّه بر جان ما نهند و از راه سعادت بگردانند:
این همه آسان و خواراست آه اگر گوید که رو
کز تو بیزاریم ما و بار تو عصیان شده
گویند فردا در انجمن قیامت یکى را بیارند، ازین شوریده روزگارى، بد عهدى، فرمان در آید که او را بدوزخ برید، که داغ مهجورى دارد، چون بکناره دوزخ رسد دست فراز کند، و دیده خود بر کشد، بیندازد، گویند این چیست که کردى؟ گوید:
ما را ز براى یار بد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بى دیدن یار
لمّا تیقنت انّى لست ابصرکم
غمضت عینى فلم انظر الى احد
روز و شب و گاه و بى گه آن ماه سما
یک دم زدن از برم نمىبود جدا،
پرسید کسى نشان ما زو عمدا
گفتا چه کسست؟ او ز کجا ما ز کجا؟
پیر بزرگ بسیار گفتى: دل رفت و دوست رفت، ندانم که از پس دوست روم یا از پس دل؟
حشاشة نفس ودّعت یوم ودّعوا
فلم ادر اىّ الظّاعنین اشیّع
فردا برود هر دو گرامى بدرست
بدرود کرا کنم ندانم ز نخست؟!
گفتا بسرّم ندا آمد که از پس دوست شو، که عاشق را دل از بهر یافت وصال دوست باید، چون دوست نبود دل را چه کند.
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نماند خاک بر سر فیل را
و عزت قرآن ثنا میکند بر قومى که پیوندها نبرند و فراق نجویند و گفت وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ و در ملکوت اعلى فریشتگانى آفریده یک نیمه ایشان برف است و یک نیمه آتش، و بقدرت خود این هر دو ضد در هم ساخته و بر جاى بداشته، و تسبیح ایشان اینست که: سبحان من یؤلف بین النار و الثلج الف یا رب بین قلوب المؤمنین من عبادک پیر صوفیان گفت: در بیابان میرفتم شخصى را دیدم منکر، آبى در پیش وى ایستاده، و از آن آب نبات بر آمده، گفتم تو کیستى؟ گفت من ابو مره ام، گفتم این چه آبست؟ گفت اشک چشم من است، و این سبزیها و نبات از آب چشم من بر آمده، گفتم چرا مىگریى؟ گفت: ابکى فى ایّام الفراق لایّام الوصال. مهجوران را دندنه وصال در ایّام فراق روح دل باشد، بگذار تا بر خود بگریم که از من زارتر بجهان کس نیست.
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان جهان
کامّید مرا فذلک این خواهد بود
حسن بن على علیهما السلام زنى داشت طلاق داد، او را، پس چهل هزار درم مهر آن زن بود بوى فرستاد تا دلش خوش شود، زن آن مال پیش نهاد و گریستن در گرفت گفت: متاع قلیل من حبیب مفارق
مرا خواسته جهان چه بکارست که کنارم تهى از یارست! و دوست از من بیزار است!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نى طبرزد
گویند این سخن با حسن بن على افتاد، در وى اثر کرد، و او را مراجعت کرد.
در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى بزیارت بیرون رفت بر سر گور فاطمه، میگریست میگفت:
مالى وقفت على القبور مسلّما
اکل التراب محاسنى فنسیتکم
قبر الحبیب فلم یرد جوابى
فعلیکم منّى السلام تقطعت
فهتف هاتف:
و أنارهین جنادل و تراب
قال الحبیب و کیف لى بجوابکم
و حجبت عن اهلى و عن اصحابى
منّى و منکم وصلة الاحباب
گفت: چه بودست؟ و دوست را چه رسیدست؟ که سلام میکنم و مىپرسم و جواب نمیدهد.؟ هاتفى آواز داد که دوستت میگوید: چون جواب دهم، که مهر مرگ بر دهنم نهاده، در میان سنگ و خاک تنها بمانده، و از خویش و پیوند باز مانده، از من بتو درود باد. آن نظام دوستى و پیوستگى امروز میان ما از هم فرو ریختست. و قلاده آن از هم بگسستست.
على ع از سر آن رنجورى برخاست و میرفت و این بیت میگفت:
لکلّ اجتماع من خلیلین فرقة
و کلّ الّذى دون الفراق قلیل
و انّ افتقادى واحدا بعد واحد
دلیل على ان لا یدوم خلیل
چون درد فراق در جهان چیست، بگو
عاجز ز فراق ناشده کیست، بگو؟
گویند مرا که در فراقش مگرى
آن کیست که از فراق نگریست، بگو؟
مالک دینار برادرى داشت نام وى ملکان، از دنیا بیرون شد. مالک بر سر خاک وى نشست و میگفت: یا ملکان، لا تقرّ عینى حتى اعلم این صرت، و لا اعلم ذلک ما دمت حیّا، آن گه بسیار بگریست، او را گفتند: اى مالک بمرگ وى چندین مىبگریى؟ گفت نه بآن مىگریم که از دنیا بیرون شد، یا بآنک امروز از وى بازماندم، بآن میگریم که اگر فردا برستخیز از وى باز مانم، و او را نه بینم، این خود تحسر فوات دیدار مخلوق است، ایا تحسر فوات دیدار خالق خود کرا بود؟ و چون بود؟ گویند که فزع اکبر در قیامت داغ حسرت فرقت بود، که بر سر دو راه بر جان قومى نهند، و ایشان را از دوستان و برادران باز برند، این آسان ترست و درد آن کمتر، صعبتر آنست که اگر داغ فرقت اللَّه بر جان ما نهند و از راه سعادت بگردانند:
این همه آسان و خواراست آه اگر گوید که رو
کز تو بیزاریم ما و بار تو عصیان شده
گویند فردا در انجمن قیامت یکى را بیارند، ازین شوریده روزگارى، بد عهدى، فرمان در آید که او را بدوزخ برید، که داغ مهجورى دارد، چون بکناره دوزخ رسد دست فراز کند، و دیده خود بر کشد، بیندازد، گویند این چیست که کردى؟ گوید:
ما را ز براى یار بد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بى دیدن یار
لمّا تیقنت انّى لست ابصرکم
غمضت عینى فلم انظر الى احد
روز و شب و گاه و بى گه آن ماه سما
یک دم زدن از برم نمىبود جدا،
پرسید کسى نشان ما زو عمدا
گفتا چه کسست؟ او ز کجا ما ز کجا؟
پیر بزرگ بسیار گفتى: دل رفت و دوست رفت، ندانم که از پس دوست روم یا از پس دل؟
حشاشة نفس ودّعت یوم ودّعوا
فلم ادر اىّ الظّاعنین اشیّع
فردا برود هر دو گرامى بدرست
بدرود کرا کنم ندانم ز نخست؟!
گفتا بسرّم ندا آمد که از پس دوست شو، که عاشق را دل از بهر یافت وصال دوست باید، چون دوست نبود دل را چه کند.
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نماند خاک بر سر فیل را
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا یَحِلُّ لَکُمْ شما را حلال نیست، أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ که زنان یکدیگر بمیراث برید کَرْهاً بر نبایست ایشان، وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ و ایشان را از نکاح باز مدارید، لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ تا از آنچه فرا ایشان میباید داد چیزى برید، إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مگر که فاحشهاى کنند، مُبَیِّنَةٍ فاحشهاى به بیّنت روشن کرده و محکم، وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ و با ایشان بنیکویى زندگانى گزارید،، فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ اگر ایشان را نخواهید و خوش نیاید شما را، فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً مگر که شما را ناخوش آید چیزى، وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً (۱۹) و خداى در آن شما را نیکویى فراوان دارد و سازد.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ و اگر خواهید بدل گرفتن زنى، مَکانَ زَوْجٍ دست باز داشتن زنى، و بجاى وى دیگرى بزنى کردن، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً و آن زن را داده باشید قنطارى از مال، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً چیزى از آنچه وى را دادید باز مستانید. أَ تَأْخُذُونَهُ مىبازستانید از آن کاوین که وى را دادید، بُهْتاناً بیدادى بزرگ، وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰) و بزه آشکارا؟!
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ و خود چون باز ستانید؟ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُکُمْ إِلى بَعْضٍ پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید، وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱) و ایشان از شما بستدهاند پیمانى بزرگ.
وَ لا تَنْکِحُوا و بزنى مکنید، ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ آن زن که پدران شما بزنى کرده باشند، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت، إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً آن زنا است، وَ مَقْتاً و زشتى است، وَ ساءَ سَبِیلًا (۲۲) و بد راهى و سنّتى که آنست.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ حرام کرده آمد بر شما، أُمَّهاتُکُمْ بزنى کردن مادران شما، وَ بَناتُکُمْ و دختران شما، وَ أَخَواتُکُمْ و خواهران شما، وَ عَمَّاتُکُمْ و خواهران پدران شما، وَ خالاتُکُمْ و خواهران مادران شما، وَ بَناتُ الْأَخِ و دختران برادران شما، وَ بَناتُ الْأُخْتِ و دختران خواهران شما، وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ و مادران شما که دایگان شمااند بشیر، وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر، وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و خورسوان شما یعنى مادران زنان شما، وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ و دختر ندران شما که در کنارهاى شمااند، مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ از آن زنان شما که با ایشان بودهاید و دخول کردهاید، فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ اگر با ایشان بودهنبید و دخول نکردید، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست، وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ و زنان پسران شما، الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ایشان که از پشت شما آیند، وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما بزنى داشتن دو خواهر بیک جاى، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت. إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳) خداى آمرزگار است مهربان همیشه.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ و حرامست بر شما زنان شوىمند، إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مگر چیزى که ملک شما بود، کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این نبشته خدا است بر شما،، وَ أُحِلَّ لَکُمْ و شما را حلال کرد و گشاده ما وَراءَ ذلِکُمْ هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم، أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ بشرط آنکه زن که بزنى کنید بکاوین کنید از مال خویش، مُحْصِنِینَ بنکاح پاک زن کرده، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه بزنا با وى گرد آمده، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ هر که بنکاح متعت بزنى گرفتهاید از ایشان، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اجرهاى ایشان بایشان گزارید، فَرِیضَةً آن بر شما واجب و بریده است. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگى نیست، فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیّت کاوین، مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید، و بر خود واجب کرده، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴) که خداى داناى است راست دانش همیشهاى.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ و اگر خواهید بدل گرفتن زنى، مَکانَ زَوْجٍ دست باز داشتن زنى، و بجاى وى دیگرى بزنى کردن، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً و آن زن را داده باشید قنطارى از مال، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً چیزى از آنچه وى را دادید باز مستانید. أَ تَأْخُذُونَهُ مىبازستانید از آن کاوین که وى را دادید، بُهْتاناً بیدادى بزرگ، وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰) و بزه آشکارا؟!
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ و خود چون باز ستانید؟ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُکُمْ إِلى بَعْضٍ پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید، وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱) و ایشان از شما بستدهاند پیمانى بزرگ.
وَ لا تَنْکِحُوا و بزنى مکنید، ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ آن زن که پدران شما بزنى کرده باشند، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت، إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً آن زنا است، وَ مَقْتاً و زشتى است، وَ ساءَ سَبِیلًا (۲۲) و بد راهى و سنّتى که آنست.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ حرام کرده آمد بر شما، أُمَّهاتُکُمْ بزنى کردن مادران شما، وَ بَناتُکُمْ و دختران شما، وَ أَخَواتُکُمْ و خواهران شما، وَ عَمَّاتُکُمْ و خواهران پدران شما، وَ خالاتُکُمْ و خواهران مادران شما، وَ بَناتُ الْأَخِ و دختران برادران شما، وَ بَناتُ الْأُخْتِ و دختران خواهران شما، وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ و مادران شما که دایگان شمااند بشیر، وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر، وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و خورسوان شما یعنى مادران زنان شما، وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ و دختر ندران شما که در کنارهاى شمااند، مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ از آن زنان شما که با ایشان بودهاید و دخول کردهاید، فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ اگر با ایشان بودهنبید و دخول نکردید، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست، وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ و زنان پسران شما، الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ایشان که از پشت شما آیند، وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما بزنى داشتن دو خواهر بیک جاى، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت. إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳) خداى آمرزگار است مهربان همیشه.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ و حرامست بر شما زنان شوىمند، إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مگر چیزى که ملک شما بود، کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این نبشته خدا است بر شما،، وَ أُحِلَّ لَکُمْ و شما را حلال کرد و گشاده ما وَراءَ ذلِکُمْ هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم، أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ بشرط آنکه زن که بزنى کنید بکاوین کنید از مال خویش، مُحْصِنِینَ بنکاح پاک زن کرده، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه بزنا با وى گرد آمده، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ هر که بنکاح متعت بزنى گرفتهاید از ایشان، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اجرهاى ایشان بایشان گزارید، فَرِیضَةً آن بر شما واجب و بریده است. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگى نیست، فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیّت کاوین، مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید، و بر خود واجب کرده، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴) که خداى داناى است راست دانش همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا اگر پرهیزید، کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ از بزرگهاى آن گناهان که شما را از آن مىباز زنند، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ناپیدا کنیم و بستریم از شما گناهان شما، وَ نُدْخِلْکُمْ و شما را درآریم، مُدْخَلًا کَرِیماً (۳۱) درآوردنى نیکو.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبهاى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشهاى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایاناند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زناناند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگهداراناند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگهداشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مىترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشهاى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشهاى.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبهاى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشهاى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایاناند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زناناند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگهداراناند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگهداشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مىترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشهاى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً و کیست نیکو دینتر، مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ از آنکه روى خود فرا خدا کرد؟، وَ هُوَ مُحْسِنٌ و آن گه با آن نیکوکار بود، وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ و بر پى ملّت ابراهیم ایستاد، حَنِیفاً آن مسلمان پاک دین، وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا (۱۲۵) و اللَّه ابراهیم را دوست گرفت.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً (۱۲۶) و خداى بهمه چیز دانا است داناى همیشهاى.
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ مىپاسخ پرسند از تو در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ گوى که خداى پاسخ میکند شما را در کار ایشان، وَ ما یُتْلى عَلَیْکُمْ و آنچه بر شما میخوانند، فِی الْکِتابِ درین نامه، فِی یَتامَى النِّساءِ در کار دختران پدر مردگان، اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ آنان که ایشان را نمیدهید، ما کُتِبَ لَهُنَّ آنچه واجب نبشتهاند ایشان را، وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ و رغبت نمیکنید که بزنى کنید ایشان را، وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ و از تو مىفتوى پرسند زبون گرفتگان از کودکان، وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى بِالْقِسْطِ و میفرماید اللَّه شما را که یتیمان را بداد بپاى ایستید، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً (۱۲۷) اللَّه بآن دانا است همیشهاى.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ و اگر زنى بود، خافَتْ مِنْ بَعْلِها که از شوى خویش دانسته و دیده باشد، نُشُوزاً باز نشستى، أَوْ إِعْراضاً یا روى گردانیدنى، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما نیست بر ایشان تنگیى، أَنْ یُصْلِحا که با هم آشتى سازند، بَیْنَهُما صُلْحاً میان یکدیگر بر خیر، وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و آشتى به، وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ و حاضر کردهاند مردمان را بدریغ داشتن خویشتن را از ناکامى، وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا و اگر بنیکویى در آئید، از بیداد بپرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۲۸) اللَّه بآنچه شما میکنید دانا است آگاه همیشهاى.
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ و نتوانید که داد کنید میان زنان، وَ لَوْ حَرَصْتُمْ و هر چند کوشید و خواهید، فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ لکن همه کششى مکنید، فَتَذَرُوها که آن زن را فرو گذارید، کَالْمُعَلَّقَةِ چون آویخته، وَ إِنْ تُصْلِحُوا و اگر نیک در آئید و بآشتى گرائید، وَ تَتَّقُوا و از جور پرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۲۹) خداى مهربانست و آمرزگار همیشهاى.
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا ور پس از هم ببرند، یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ بى نیاز کند خداى هر دو را از یکدیگر از فراخى خویش، وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً و خداى بىنیاز است توانگر، فراخ دار فراخ بخش، حَکِیماً (۱۳۰) دانا است همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا و اندرز کردیم، الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، وَ إِیَّاکُمْ و شما را هم اندرز کردیم، أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر کافر شید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً (۱۳۱) و خداى بىنیاز است توانگرى ستوده همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۳۲) و نیک بسنده و کارساز که اوست.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ اگر خواهد شما را ببرد اى مردمان! وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ و دیگران آرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلى ذلِکَ قَدِیراً (۱۳۳) و اللَّه بر آن توانا است همیشهاى.
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا هر که پاداش این جهان میخواهد، فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بنزدیک خداى است پاداش این جهانى و پاداش آن جهانى، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۱۳۴) و اللَّه شنواى است بیناى همیشهاى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، کُونُوا قَوَّامِینَ بر استاد دارید، بپاى ایستید، بِالْقِسْطِ براستکارى و داد دهى، شُهَداءَ لِلَّهِ و گواهان بودن خداى را براستى، وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ ور همه بر نفس شما بود، أَوِ الْوالِدَیْنِ یا بر پدر و مادر بود، وَ الْأَقْرَبِینَ یا بر خویشان، إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا اگر توانگر بود، أَوْ فَقِیراً یا درویش بود، فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما که خداى اولیتر بهر دو، فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى بر پى بایست خود مایستید، أَنْ تَعْدِلُوا که داد نکنید، وَ إِنْ تَلْوُوا و اگر در کار شوید، أَوْ تُعْرِضُوا یا روى گردانید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۳۵) خداى بآنچه شما میکنید دانا است و آگاه همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً (۱۲۶) و خداى بهمه چیز دانا است داناى همیشهاى.
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ مىپاسخ پرسند از تو در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ گوى که خداى پاسخ میکند شما را در کار ایشان، وَ ما یُتْلى عَلَیْکُمْ و آنچه بر شما میخوانند، فِی الْکِتابِ درین نامه، فِی یَتامَى النِّساءِ در کار دختران پدر مردگان، اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ آنان که ایشان را نمیدهید، ما کُتِبَ لَهُنَّ آنچه واجب نبشتهاند ایشان را، وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ و رغبت نمیکنید که بزنى کنید ایشان را، وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ و از تو مىفتوى پرسند زبون گرفتگان از کودکان، وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى بِالْقِسْطِ و میفرماید اللَّه شما را که یتیمان را بداد بپاى ایستید، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً (۱۲۷) اللَّه بآن دانا است همیشهاى.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ و اگر زنى بود، خافَتْ مِنْ بَعْلِها که از شوى خویش دانسته و دیده باشد، نُشُوزاً باز نشستى، أَوْ إِعْراضاً یا روى گردانیدنى، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما نیست بر ایشان تنگیى، أَنْ یُصْلِحا که با هم آشتى سازند، بَیْنَهُما صُلْحاً میان یکدیگر بر خیر، وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و آشتى به، وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ و حاضر کردهاند مردمان را بدریغ داشتن خویشتن را از ناکامى، وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا و اگر بنیکویى در آئید، از بیداد بپرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۲۸) اللَّه بآنچه شما میکنید دانا است آگاه همیشهاى.
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ و نتوانید که داد کنید میان زنان، وَ لَوْ حَرَصْتُمْ و هر چند کوشید و خواهید، فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ لکن همه کششى مکنید، فَتَذَرُوها که آن زن را فرو گذارید، کَالْمُعَلَّقَةِ چون آویخته، وَ إِنْ تُصْلِحُوا و اگر نیک در آئید و بآشتى گرائید، وَ تَتَّقُوا و از جور پرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۲۹) خداى مهربانست و آمرزگار همیشهاى.
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا ور پس از هم ببرند، یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ بى نیاز کند خداى هر دو را از یکدیگر از فراخى خویش، وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً و خداى بىنیاز است توانگر، فراخ دار فراخ بخش، حَکِیماً (۱۳۰) دانا است همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا و اندرز کردیم، الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، وَ إِیَّاکُمْ و شما را هم اندرز کردیم، أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر کافر شید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً (۱۳۱) و خداى بىنیاز است توانگرى ستوده همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۳۲) و نیک بسنده و کارساز که اوست.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ اگر خواهد شما را ببرد اى مردمان! وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ و دیگران آرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلى ذلِکَ قَدِیراً (۱۳۳) و اللَّه بر آن توانا است همیشهاى.
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا هر که پاداش این جهان میخواهد، فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بنزدیک خداى است پاداش این جهانى و پاداش آن جهانى، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۱۳۴) و اللَّه شنواى است بیناى همیشهاى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، کُونُوا قَوَّامِینَ بر استاد دارید، بپاى ایستید، بِالْقِسْطِ براستکارى و داد دهى، شُهَداءَ لِلَّهِ و گواهان بودن خداى را براستى، وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ ور همه بر نفس شما بود، أَوِ الْوالِدَیْنِ یا بر پدر و مادر بود، وَ الْأَقْرَبِینَ یا بر خویشان، إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا اگر توانگر بود، أَوْ فَقِیراً یا درویش بود، فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما که خداى اولیتر بهر دو، فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى بر پى بایست خود مایستید، أَنْ تَعْدِلُوا که داد نکنید، وَ إِنْ تَلْوُوا و اگر در کار شوید، أَوْ تُعْرِضُوا یا روى گردانید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۳۵) خداى بآنچه شما میکنید دانا است و آگاه همیشهاى.