عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۱۱۴ - مناجات در انتقال از دولتخواهی ارباب سلطنت به نیکخواهی ارکان دولت
ای ز عدل تو سماوات به پای
نور عدلت ز زمین ظلم زدای
عدل شاهان که به هر خیر و شریست
از جهانداری عدلت اثریست
نام تو عدل بود کار تو عدل
آشکارا شده آثار تو عدل
ظلم هایی که به عالم پیداست
همه عدل است ولی ظلم نماست
همه از توست بلی کی شاید
کز تو کاری که نه عدل است آید
نسبت ظلم به تو نیست ادب
ظلمت ماش دهد ظلم لقب
جام عدلی به سر جامی ریز
کش ز مستی نکند ظلم انگیز
معتدل ساز ازان جام او را
به ز آغاز کن انجام او را
از همه ظلم رهایی بخشش
دولت عدل نمایی بخشش
تا به هر سفله که ظلم اندوزد
رستن از ظلمت ظلم آموزد
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۴۰ - حکایت شخصی که زمین خرید و در آنجا گنجی یافت، برنداشت که از آن فروشنده است و فروشنده قبول نکرد که من زمین را و هر چه در وی بوده فروخته ام
شنیدم که در عهد نوشیروان
که گیتی چو تن بود و عدلش روان
چنان عدل در مغز جان ها نشست
که هنگامه ظالمان برشکست
فقیری در این عرصه جایی نداشت
سزای نشستن سرایی نداشت
برای عمارت زمین خرید
که در کندنش گنجی آمد پدید
کلندش شد اندر کف رنجبر
به صورت کلید در گنج زر
روانی به سوی فروشنده رفت
پی رد آن گنج کوشنده رفت
بگفت آن زمین را چو بشکافتم
پر از سیم و زر مخزنی یافتم
بیا گنج خود را پذیرنده شو
ز سیم و زرش بهره گیرنده شو
بگفتا من آن را چو بفروختم
ز سیم و زرش کیسه افروختم
تصرف در آن نیست از من درست
در او هر چه یابی همه حق توست
نه بایع گرفت آن و نی مشتری
به داور رساندند این داوری
بپرسید ازیشان که ای بخردان
به لشکرگه عدل اسپهبدان
خدا هیچ فرزندتان داده است
و یا لوح ازین نقشتان ساده است
یکی گفت دارم بلی دختری
ز حال پسر زد نفس دیگری
به هم هر دو را بست عقد نکاح
وز آن گنجشان کرد خوردن مباح
که فرزند ازان چون شود بهره ور
رسد راحت آن به جان پدر
گر آن قصه بودی درین روزگار
برآوردی از گنج هر یک دمار
شدی بایع و مشتری در سرش
ببردی به عنف از میان داورش
بیا ساقیا در ده آن جام عدل
که فیروزی آمد سرانجام عدل
بکش بازوی مکنت از جور دور
که چندان بقا نیست در دور جور
بیا مطربا پرده معتدل
که آرام جان بخشد و انس دل
بزن تا ز آشفته حالی رهیم
ز تشویش بی اعتدالی رهیم
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۴۸ - داستان رسیدن اسکندر به شهری که همه مردم پاکیزه روزگار بودند و سؤال و جواب ایشان
سکندر چو می گشت گرد جهان
خبر پرس هر آشکار و نهان
در اثنای رفتن به شهری رسید
در آن شهر قومی پسندیده دید
ز گفتار بیهوده لبها خموش
فروبسته از ناسزا چشم و گوش
نجسته به بد هرگز آزار هم
به هر کار نیکو مددگار هم
نه زیشان توانگر کسی نی فقیر
بر ایشان نه سلطان کسی نی امیر
برابر به هم قسمت مالشان
موافق به هم صورت حالشان
نه از محنت قحطشان سال تنگ
نه بر صفحه صلحشان حرف جنگ
ز یک خانه هر یک شده بهره مند
نه در بر در خانه هاشان نه بند
به هر در فرو برده گوری مغاک
که بیننده را زان شدی سینه چاک
سکندر چو شد واقف طورشان
شد از گفت و گو طالب غورشان
بگفتا ز اول که در وقت زیست
فرو بردن گور از بهر چیست
بگفتند از بهر آن کنده ایم
که تا در فضای جهان زنده ایم
نبندد لب خود ز ارشاد ما
دهد هر دم از مردگی یاد ما
گشاده بدین نکته دایم دهان
که ما و توییم آن دهان را زبان
ز هر کام برکنده دندان در او
زبان وار افتیم عریان در او
زبان وارمان چون به زندان کنند
ز دندانه خشت دندان کنند
دگر گفت چون خانه ها بی در است
در باز مر دزد را رهبر است
بگفتند در شهر ما نیست دزد
که از کسب دزدی خورد دستمزد
همه مردم صادقند و امین
چو خاکند امینان روی زمین
به خاک ار سپاری یکی دانه جو
دهد هفتصدت باز وقت درو
دگر گفت چون بهر مال و متاع
میان شما نیست جنگ و نزاع
بگفتند ما بنده صانعیم
به قوت و لباسی ز وی قانعیم
رسد بی نزاع آنچه باشد کفاف
ازان در غلاف است تیغ خلاف
دگر گفت چون شاه فرمانروای
درین شهر بی شور نگرفته جای
پی دفع ظلم است گفتند شاه
ز ظلم این ولایت بود در پناه
زر عدل از ظلم گیرد عیار
چو ظالم نباشد به عادل چه کار
دگر گفت چون در دیار شما
غنی نیست کس در شمار شما
بگفتند ناید در طبع کریم
حریصی نمودن پی زر و سیم
نسازد درین تنگنای مجاز
زر و سیم را جمع جز حرص و آز
دگر گفت چون از صروف زمان
ز محرومی قحط دارید امان
بگفتند بیگاه و گاهی که هست
در آمرزشیم از گناهی که هست
شود آدمی را درین دیولاخ
ز آمرزش اسباب روزی فراخ
دگر گفت کین شیوه خاص شماست
که سرمایه بخش خلاص شماست
و یا از پدر بر پدر آمده ست
گهروار از کان بدر آمده ست
بگفتند کین خاصه از ما نخاست
ابا عن جد این کشته میراث ماست
نداریم از نخل کاری خبر
ز نخل پدر چیده ایم این ثمر
سکندر چو پرداخت از گفت و گوی
به آهنگ برگشتن آورد روی
به دکانچه درزیی برگذشت
که چشم از فروغ ویش خیره گشت
به مقراض تجرید ببریده دل
ز پیوند این عالم آب و گل
فرو برده سر همچو سوزن به کار
گذشته ز دراعه عیب و عار
چو رشته سر از جاهلان تافته
سر رشته معرفت یافته
سکندر بدو گفت کای خیره سر
چو آمد به گوش تو از ما خبر
چو رشته سر از ما چرا تافتی
چو سوزن به سر تیز نشتافتی
بگفتا که من مرد آزاده ام
به راه هوس پای ننهاده ام
نیاید خوشم فر و اقبال تو
چه سازم سر خویش پامال تو
ندارم طمع گنج سیم و زرت
چو مار از چه حلقه زنم بر درت
ازین پیش در شهر ما یک دو کس
بپریدشان مرغ جان از قفس
برید آن امید خود از تاج و تخت
کشید این ز بیغوله فقر رخت
کفن بر تن آن ز خز و حریر
بر این از کهن دلق دل ناپذیر
ازین بی وفا کاخ ناپایدار
نهادندشان در یکی کنج غار
بر ایشان چو بگذشت یکچند روز
گذشتم بر آن غار با درد و سوز
ز هم دیدم آن هر دو را ریخته
به هم استخوان ها در آمیخته
نشد روشنم بعد صد اهتمام
که آن یک کدام است و این یک کدام
هوای جهان بر دلم سرد شد
ز پیوند آن خاطرم فرد شد
بدو گفت شه کای به دانشوری
تو را از همه پایه برتری
ز هر کار می بینم آگه تو را
بیا تا بر اینان کنم شه تو را
بگفتا که شاها من آن درزیم
که باشد پی خود عمل ورزیم
پی خویش دلق بقا دوختن
به از اطلس فانی اندوختن
نمی خواهم این خلعت مستعار
به عور دگر کن عطا این شعار
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۶۲ - ندبه حکیم ششم
حکیم ششم چون سخن ساز کرد
سخن را بدین لهجه آغاز کرد
که میراند این شه بسی زنده را
که مالک شود ملک پاینده را
فرو شد سر او درین سرگذشت
به مرگ کسان مرگ ازو برنگشت
جامی : سلسلةالذهب
بخش ۲۱
بود در مرو شاه جان زالی
همچون زال جهان کهنسالی
روزی آمد ز خنجر ستمی
بر وی از یک دو لشکری المی
از تظلم زبان چو خنجر کرد
روی در رهگذار سنجر کرد
دید کز راه می‌رسد سنجر
برده از سرکشی به کیوان سر
بانگ برداشت کای پریشان کار
کوش خود سوی سینه‌ریشان دار!
گوش سنجر چو آن نفیر شنید
بارگی سوی گنده‌پیر کشید
گفت کای پیرزن! چه افتادت
که ز گردون گذشت فریادت؟
گفت: «من رنجکش یکی زال‌ام
کمتر از صد به اندکی سال‌ام
خفته در خانه‌ام سه چار یتیم
دلشان بهر نیم نان به دو نیم
غیر نان جوین نخورده طعام
کرده شیرین دهان ز میوه به نام
با من امسال گفت و گو کردند
وز من انگور آرزو کردند
سوی ده جستم از وطن دوریی
تن نهادم به رنج مزدوری
دستم اینک چو پنجهٔ مزدور
ز آبله پر، چو خوشهٔ انگور
چون ز ده دستمزد خود ستدم
پر شد از آرزویشان سبدم
با دل خرم و لب خندان
رو نهادم به سوی فرزندان
یک دو بیدادگر ز لشکر تو
در ره عدل و ظلم یاور تو
بر من خسته غارت آوردند
سبدم ز آرزو تهی کردند
این چه شاهی و مملکتداری‌ست؟
در دل خلق، تخم غم کاری‌ست؟
دست از عدل و داد داشته‌ای
ظالمان بر جهان گماشته‌ای
گرچه امروز نیست حد کسی
که برآرد ز ظلم تو نفسی،
چون هویدا شود سرای نهفت
چه جواب خدای خواهی گفت؟
دی نبودت به تارک سر، تاج
وز تو فردا اجل کند تاراج
به یک امروزت این سرور، که چه؟
در سر این نخوت و غرور، که چه؟
قبهٔ چتر تو گشت بلند
سایهٔ ظلم بر جهان افگند
تو نهاده به تخت، پشت فراغ
میوهٔ عیش می‌خوری زین باغ
بیوگان در فغان ز میوه‌بری
تو گشاده دهان به میوه‌خوری
چشم بگشا! چون عاقبت‌بینان
بنگر حال زار مسکینان!»
شاه سنجر چون حال او دانست
صبر بر حال خویش نتوانست
دست بر رو نهاد و زار گریست!!!
گفت با خود که این چه کارگری‌ست؟
تف برین خسروی و شاهی ما!!
تف برین زشتی و تباهی ما!!
شرم ما باد از این جهانداری!!
شرم ما باد از این جهانخواری!!
ما قوی شاد و دیگران ناشاد!!
ما خوش آباد و ملک، ناآباد!!
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۲۳ - وصیت کردن شاه سلامان را
«ای پسر ملک جهان جاوید نیست
بالغان را غایت امید نیست
پیشوا کن عقل دین‌اندوز را!
مزرع فردا شناس امروز را!
هر عمل دارد به علمی احتیاج
کوشش از دانش همی گیرد رواج
آنچه خود دانی، روش می‌کن بر آن!
وآنچه نی، می‌پرس از دانشوران!
هر چه می‌گیری و بیرون می‌دهی،
بین که چون می‌گیری و چون می‌دهی!
کیسهٔ مظلوم را خالی مکن!
پایهٔ ظالم به آن عالی مکن!
آن فتد در فاقه و فقر شگرف
وین کند آن را به فسق و ظلم صرف
عاقبت این شیوه گردد شیونت
خم شود از بار هر دو، گردنت
جهد کن! تا هر خطا و هر خلل
گردد از عدلت به ضد خود بدل
خود تو منصف شو چو نیکو بندگان
چیست اصل کار؟ گله یا شبان؟
باید اندر گله سرهنگان تو را
بهر ضبط گله یکرنگان تو را
چون سگ گله ترا سر در کمند
لیک سگ بر گرگ، نی بر گوسفند
بر رمه باشد بلایی بس بزرگ
چون سگ درنده باشد یار گرگ
از وزیران نیست شاهان را گریز
لیک دانا و امین باید وزیر
داند احوال ممالک را تمام
تا دهد بر صورت احسن نظام
مهربانی با همه خلق خدای
مشفقی با حال مسکین و گدای
لطف او مرهم نه هر سینه‌ریش
قهر او کینه کش از هر ظلم‌کیش
منبهی باید تو را هر سو بپای
راست‌بین و صدق‌ورز و نیک‌رای
تا رساند با تو پنهان از همه
داستان ظلم و احسان از همه
قصه کوته، هر که ظلم آیین کند
وز پی دنیات ترک دین کند،
نیست در گیتی ز وی نادان‌تری
کس نخورد از خصلت نادان، بری
کار دین و دینی خود را تمام
جز به دانایان میفکن! والسلام!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ الآیة...
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیده‏اى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیده‏اى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیده‏اى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت‏ «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفته‏اند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مى‏نماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً الآیة جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، رهى‏دار، نام‏دار، کریم بردبار، وفادار، عظیم، که هر کس را خداوند است، و هر چیز را پیش برند است، و ضعیفان را دستگیر و مهر پیوند است. درین آیت ضعیفان را مینوازد، و یتیمان را مهر مینماید، و آن ظالمان که از جگر یتیمان کباب میکنند، وز خون مفلسان شراب میخورند، ایشان را بیم میدهد، و بعقوبت خوفشان میترساند، و درماندگان را نیابت میدارد، و با ظالمان از بهر ایشان خصمى میکند، از آنکه یار ضعیفانست، و فریادرس نومیدانست، و مجیب دعاء مضطرّانست،و نیوشنده آواز لهیفانست. دوست دارد بنده‏اى را که از سرشکستگى و عجز و مفلس نفسى سرد برآرد، و اشکى گرم فروبارد، و دو دست تهى بوى بردارد، و عذرى باز خواهد.
در آثار بیارند که مردى میگفت: یا ربّ یا ربّ! انت کتبت و أنت قدّرت و أنت قضیت، بار خدایا که هر چه بود و هست و خواهد بود همه تو میخواهى، و تو میرانى، و بر خلق تو مینویسى. از تقدیر تو، بار خدایا، بیرون نیست، و بى قضاء تو هیچ نیست.
گفتا بسرّ وى ندا آمد که: هذا التّوحید، فأین العبودیّة، آنچه گفتى عین توحید است، و سزاى خدایى ماست. نشان بندگى خویش بیار تا چیست؟ فقال الرّجل یا ربّ یا ربّ، انا عصیت، انا اذنبت، انا سألت. بار خدایا از من آن آید که از من سزد! بار خدایا بد عهد و بیوفاء و جفاکار و هر چه بتر هستیم.
قصّه چکنم حیلت و رنگیم همه
وز رفتن راه راست لنگیم همه‏
از آز در آویخته چنگیم همه
با قسمت قسّام بجنگیم همه‏
إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً صعب است مال یتیمان خوردن، و درخواسته ایشان طمع بیهوده کردن. آورده‏اند از آن اعجوبه مملکت عیسى پاک (ع) که وقتى بگورستانى بگذشت، گفت: بار خدایا! یکى را ازین بندگان خود زنده کن. در حال پاره خاک فروشد، و شخصى بلند بالا ازین خاک بر آمد و بایستاد، عیسى (ع) ازو بسهمید، گفت: ایّها الفتى من انت؟ قال: انا ابن تغلب. قال: متى متّ؟ قال: الفین و سبعمائة عام، چند است تا بدین خاک فرو رفتى؟ گفت: دو هزار و هفتصد سال. گفت: بگو تا مرگ را چگونه یافتى؟ گفت: از آن وقت باز که باین خاک فرو رفته‏ام تا اکنون هنوز تلخى مرگ با منست. گفت: بگو تا خدا با تو چه کرد؟ گفت: یا روح اللَّه از دو هزار و هفتصد سال باز هنوز در مطالبت حساب نیم دانک سیم‏ام که یتیمى را در گردن من بوده است، و هنوز ازین مطالبت فارغ نگشته‏ام، این بگفت و بخاک فروشد.
یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ ربّ العالمین استحقاق ورثه در میراث از دو روى پدید کرد، و فرمود: یکى از روى فرض، و دیگر از روى تعصیب و استحقاق. از جهت تعصیب قوى‏تر است از آنکه از جهت فرض، نه‏بینى که غایت میراث عصبه استغراق مال است بکلیّت، و غایت فرض تا دو سه یک بیش نیست؟
آن گه شرع میفرماید که: در حال قسمت ابتدا بر فرض کنید که اصحاب قروض در استحقاق ضعیف‏ترند. و ذلک فى‏
قوله (ص): «ما ابقت الفرائض فلأولى عصبة ذکر».
اینست سنّت خداوند جلّ جلاله در آن آیت که گفت: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا. کتاب و دین خویش که بنده‏اى را داد بلفظ میراث گفت، از آنکه میراث عطیّتى الهى باشد بى‏رنج و کسب بنده، پس «ظالم» فرا پیش «سابق» داشت، و ظالم لا محاله از سابق ضعیف‏تر است و بى‏مایه‏تر، امّا شکسته دل است و نومید رنگ، وقت وى مدافعت بر نمیدارد، و کرم ربوبیّت اقتضاء ضعیف نواختن و بى وى کار وى ساختن میکند، سبحانه ما ارأفه بعبده.
امّا آنچه گفت: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ، اشارت میکند که این کار نه بقیاس بندگان است، و نه حدّ اوهام و افهام ایشان است، که اگر قیاس بودى حظّ مادینه دو چند نرینه بودى که عجز و ضعف و انوثت از روى قیاس اقتضاء تفضیل میکند، لکن حکم او جلّ جلاله نه علّت را در آن جاى است، و نه چون و چرا را در آن راه. نه کس را بر آن اعتراض، و نه خلق را از آن اعراض.
شهریست بزرگ و من بدو در میرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم‏
لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ این چنانست که کسى دو برادر دارد، هر دو مشفق و مهربان، هر دو او را بکار آمده، و هر دو بکارى برخاسته، و هر دو او را شایسته. خواهد تا ایشان را بستاید و آزادى کند، گوید: خود ندانم که از ایشان کدام یکى بهتر و کدام مهربان‏تر است! یعنى که هر دو بغایت اشفاق و مهربانى رسیده‏اند، پدران و فرزندان همچنان‏اند. اگر پدران‏اند بخدمت فرزندان منتفع‏اند، و اگر فرزندان‏اند بحرمت پدران منتفع‏اند. اگر پدران‏اند در بدایت عمر تو در ضعف طفولیّت ترا بکار آیند، و گر فرزندان‏اند در نهایت عمر تو در ضعف پیرى ترا بکار آیند. این خود نفع این جهانى است، و نفع آن جهانى آنست که مصطفى (ص) گفت: مردى را در بهشت بدرجات على رسانند، و هرگز خود را بآن مثابت ندانسته بود، و نه عملى کرده که مستحقّ آن شده بود، گوید: بار خدایا از کجا یافتم این منزلت و این مرتبت؟ او را گویند، بدعاء ولدک لک.
و هم ازین بابست‏
خبر انس مالک (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم، فیخرجون من قبورهم، فینادى فیهم ان امضوا الى الجنّة زمرا، فیقولون: یا ربّنا و والدونا معنا؟ فیبسم الرّبّ تعالى، فیقول: و والدوکم معکم فیثب کلّ طفل الى ابویه، فیأخذون بایدیهم و یدخلونهم الجنّة، فهم اعرف بآبائهم و أمّهاتهم یومئذ من اولادکم الّذین فى بیوتکم.
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ الآیة ثبوت میراث و استحقاق آن یا از جهت سبب است یا بحکم نسب، سبب نکاح است و نسب قرابت، و نکاح سبب مودّت است، چنان که اللَّه تعالى گفت: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، و نسب استظهار است و قوّت، چنان که در خبر است: المرء کثیر بأخیه، پس کسى را که ازین خویشان نسبى یا نزدیکان سببى یکى بمیرد آن داغى باشد بر دل وى، و دردى بر جان وى.
ربّ العالمین آن درد را مرهمى بر نهاد، و از پس آن مقاسات مواساتى فرمود در مال آن گذشته، تا چون درد از فوت وى بود، مرهم هم از مال وى بود. اینست سنّت خداوند جلّ جلاله با دوستان خویش. اگر بر ایشان رنجى نهد بحکم تکلیف از پس آن رنج، گنجى پدید کند بنعت تخفیف.
شیخ الاسلام انصارى قدّس اللَّه روحه گفت: «من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و در زیر یک ناکامى هزار گنج است؟ من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیر ابر جود، نومیدى محالست؟! من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبار است که لطف و مهربانى او گنهکار را بیشمار است؟! من چه دانستم که آن ذو الجلال چنان بنده نواز است، و دوستان را برو چندین ناز است؟! من چه دانستم که آنچه من میجویم میان روح است، و عزّ وصال تو مرا فتوح است؟!.
اندر همه عمر من شبى وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت و روح
پرسید ز من که چون شدى اى مجروح؟
گفتم که ز عشق تو همین بود فتوح‏
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ و آنان که فاحشه کنند و نابکار،مِنْ نِسائِکُمْ ازین زنان شما، فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ گواه کنید بر ایشان چهار مرد از شما، فَإِنْ شَهِدُوا و اگر گواهى دهند، فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ ایشان را در خانها باز دارید و نگه میدارید، حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ تا آن وقت که بمیراند ایشان را مرگ، أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا (۱۵) یا راهى سازد اللَّه ایشان را.
وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها و آن مرد و زن که آن کند، مِنْکُمْ از شما فَآذُوهُما برنجانید ایشان را، فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا اگر توبه کنند و باصلاح آیند، فَأَعْرِضُوا عَنْهُما روى گردانید از ایشان و درگذارید، إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) که خداى توبه پذیر است مهربان همیشه.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ باز پذیرفتن رهى بر خداى است، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ایشان را که بدى میکنند بنادانى، ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ پس مى‏باز گردند از نزدیک، فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که توبه دهد اللَّه ایشان را و باز پذیرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷) و خداى داناى راست دانش است همیشه.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ و توبه پذیر نیست، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ ایشان را که شرک آرند و بدیها کنند، حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که حاضر آید بیکى از ایشان مرگى، قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ آن گه گوید: من باز گشتم اکنون، وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ و نه ایشان را که توبه کنند آن گاه که میمیرند بر کافرى، أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸) ایشانند که ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ و هر که نتواند از شما، طَوْلًا از پى طولى، أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ که بزنى کند آزاد زنان گرویدگان را، فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وى را حلالست که کنیزکى بزنى کند، مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ ازین کنیزکان شما که گرویدگان‏اند، وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ و خداى داناتر دانایى است بایمان شما، بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ شما همه از یکدیگراید در عقد دین بهم، فَانْکِحُوهُنَّ کنیزکان را بزنى کنید، بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ بدستورى خداوند ایشان. وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ و بایشان دهید کاوینهاى ایشان، بِالْمَعْرُوفِ بداد و در خور، الْمُحْصَناتِ کنیزکان پاک بنکاح پاک، غَیْرَ مُسافِحاتٍ نه نابکاران پلیدکاران، وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ و نه بر هواى دل بى‏نکاح دوست گیران، فَإِذا أُحْصِنَّ چون آن کنیزکان شوى کردند، فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ اگر زنا کنند، فَعَلَیْهِنَّ بر ایشانست، نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ نیمه آن حدّ که بر آزاد زنانست، ذلِکَ این نکاح کنیزک، لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ آن کس را حلالست که از آفت عزبى و تباهى دین ترسد، وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ و اگر صبر کنید شما را آن بهتر و نیکوتر، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۵) و خداى آمرزگار است و مهربان.
یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، لِیُبَیِّنَ لَکُمْ که پیدا کند شما را راه پسندیده از ناپسندیده، وَ یَهْدِیَکُمْ و شما را نماید، سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ راههاى نیکان که پیش از شما بودند، وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و شما را از ناپسند توبه دهد، و از شما توبه پذیرد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۲۶) و اللَّه داناست راست دانش.
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و خداى میخواهد که شما را با خود آرد، وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ و ایشان که درین جهان گرد بایستهاى ناپسندیده میگردند، میخواهند، أَنْ تَمِیلُوا مَیْلًا عَظِیماً (۲۷) که شما از راه راستى بگردید بگشتنى بزرگ.
یُرِیدُ اللَّهُ میخواهند خداى، أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ که بار از شما سبک کند، وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً (۲۸) و آدمى را ضعیف آفریدند
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ‏
مالهاى یکدیگر در میان یکدیگر بناشایست مخورید، إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً مگر که بازرگانى بود، عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ از هم داستانى دلهاى شما. وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ و خویشتن را بمکشید، و در خون خود مبید إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۲۹) خداى بشما مهربانست.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که در خون خویش شود. عُدْواناً وَ ظُلْماً بشوخى و افزونى جستن و ستمکارى، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً او را بآتش رسانیم سوختن را، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) و آن بر خداى آسان است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا اگر پرهیزید، کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ از بزرگهاى آن گناهان که شما را از آن مى‏باز زنند، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ناپیدا کنیم و بستریم از شما گناهان شما، وَ نُدْخِلْکُمْ و شما را درآریم، مُدْخَلًا کَرِیماً (۳۱) درآوردنى نیکو.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهره‏ایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهره‏ایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبه‏اى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشه‏اى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایان‏اند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زنان‏اند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگه‏داران‏اند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگه‏داشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مى‏ترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشه‏اى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً الآیة اى: وحّدوا اللَّه و لا تعبدوا معه غیره. میگوید: خداى را پرستید، و با وى دیگرى را مپرستید، او را یکتا دانید بى‏شریک و بى‏انباز، بى نظیر و بى‏نیاز. همان است که جاى دیگر گفت: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ فرمان داد و وصیّت کرد اللَّه که جز وى را نپرستید، فرمان برید، و وصیت نیوشید. و بر وفق این، مصطفى (ص) گفت: «ایّها النّاس انّه لا نبىّ بعدى و لا امّة بعدکم، الا فاعبدوا ربّکم، و صلّوا خمسکم، و صوموا شهرکم، و ادّوا زکاة اموالکم، طیّبة بها انفسکم، و أطیعوا ولاة امرکم تدخلوا جنّة ربّکم.»
میگوید: اى مردمان پس از من پیغامبرى نیست، و پس از شما امّت نیست، من خاتم‏پیغامبرانم، و شما خاتم امّتان. هان! بیدار باشید، و پند نیوشید. خداى را یکى گوئید، و او را یگانه و یکتا و بى‏همتا دانید. فرمان وى را خویشتن بیوکنید، و نماز پنجگانه بوقت خویش بگزارید، و ماه رمضان روزه دارید، و زکاة از مال بیرون کنید، و در آن خوشدل و خوش‏تن باشید، و والیان خود را طاعت‏دار فرمانبردار باشید، تا در بهشت شوید، و بدیدار و رضاء مولى رسید.
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ و فرمود که با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و درویشان نکوکار باشید، و مواسات کنید.
ابو هریره روایت کرد که مردى آمد بر مصطفى (ص)، و از سختى دل خویش بنالید، و از حضرت نبوّت مرهم جست، و مداومت خواست. رسول خدا (ص) گفت: ان اردت أن یلین قلبک، فاطعم المسکین، و امسح برأس الیتیم، و أطعمه.
وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏ همسایه خویشاوند است، وَ الْجارِ الْجُنُبِ بفتح جیم و سکون نون عاصم خواند بروایت مفضل، و این بر حذف مضاف است، و التقدیر: و الجار ذى الجنب، اى ذى النّاحیة، و العرب تقول للغریب اذا اجرته: جار جنب.
باقى «و الجار الجنب» خوانند بضمتین، و هو صفة للجار، مثل قولهم: ناقة اجد و مشیة سجح، و المراد بالجنب الغریب المتباعد عن اهله. جنب اینجا بمعنى اجنبى است، و بیگانه را باین نام کردند از بهر آنکه از تو بر جانبى بود، نه از خاندان، و تجنّب ازین گرفته‏اند پرهیزیدن، و جنابت ازین گرفته‏اند که مرد در آن از قرآن و از نماز دور بود، و جنابت رسیده را ازین معنى جنب گویند.
على الجمله حقوق همسایه بسیار است، و هر که بسراى تو نزدیک‏تر، ببرّ تو اولى‏تر.
قال رسول اللَّه (ص): «التمس الجار قبل الدّار، و الرّفیق قبل الطّریق. من آذى جاره فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه، و من حارب جاره فقد حار بنى، و من حاربنى فقد حارب اللَّه».
و قال (ص): «انّ خیر الأصحاب عند اللَّه خیرهم لصاحبه، و خیر الجیران عند اللَّه خیرهم لجاره».
و عن معاذ بن جبل قال قال رسول اللَّه (ص): «من اغلق دون جاره، مخافة على اهله و ماله، فلیس جاره ذلک بمؤمن، و لیس بمؤمن من لم یأمن جاره بوائقه». قال: یا رسول اللَّه ما حقّ الجار؟ قال: «ان استقرضک اقرضته، و ان مرض عدته، و ان مات شیّعته، و ان دعاک اجبته، و ان استعان بک اعنته، و ان اصابه خیر سرّک و هنّأته، و ان اصابته مصیبة ساءک و عزّیته، و لا تطل البناء علیه فتسدّ عنه الرّیح، و تشرّف علیه، الّا باذنه، و لا تؤذه بقتار قدرک، الّا ان تغرف له منها، و اذا اشتریت فاکهة فلا تخرج منها شیئا، و ما زال جبرئیل یوصینى بالجار، حتّى ظننت انّه سیورّثه. الجیران ثلاثة: جار له ثلاثة حقوق، و جار له حقّان، و جار له حقّ. فأمّا الّذى له حقوق ثلاثة، فحقّ الاسلام و حقّ القرابة و حقّ الجوار، و أمّا الّذى له حقّان، فحقّ الاسلام و حقّ الجوار، و أمّا الّذى له حق واحد، فالّذى له حقّ الجوار». قالوا: یا رسول اللَّه! أ نطعم المشرکین من نسکنا؟ قال: «لا تطعموا المشرکین من نسککم».
وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ هام راه است در سفر، یا هام دکان، یا هام دبیرستان، و گفته‏اند: «الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» کسى است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو، بر امّید خیر و نفع تو. قال ابن عباس (رض): «انّى لأستحیى أن یطأ الرّجل بساطى ثلاث مرّات لا یرى علیه اثر من برّى». وَ ابْنِ السَّبِیلِ ابن السّبیل راه گذارى است، اگر توانگر باشد و اگر درویش، بحکم مهمانى بتو فرو آید، او را بر تو سه روز حقّ مهمانى است، پس چون بسه روز بر گذشت صدقه باشد. مصطفى (ص)گفت: «لکلّ شى‏ء زکاة، و زکاة الدّار بیت الضّیافة».
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ بردگان و زیردستان‏اند. على بن ابى طالب (ع) گفت: «کان آخر کلام رسول اللَّه (ص) الصّلاة، و اتّقوا اللَّه فیما ملکت ایمانکم».
و دفع رسول اللَّه (ص) الى ابى ذر غلاما، فقال: «یا ابا ذر اطعمه ممّا تأکل، و البسه ممّا تلبس».
و قال (ص): «الغنم برکة، و الإبل عزٌّ لأهلها، و الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیامة، و العبد اخوک، فان عجز فاعنه».
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالًا فَخُوراً میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خرامنده بکبر، لاف زن، خویشتن ستاى. فخور در اشتر همچون مصرّاة است در گوسفند، و این آنست که شیر جمع کنند در پستان وى، تا مشترى پندارد که آن معتاد است و اصلى، و در آن رغبت نماید، پس بخلاف آن بود. همچنین فخور از مردم آن بود که از خویشتن حالى نیکو بنماید بدعوى، و پس بى‏معنى بود.
و گفته‏اند: مختال آنست که خود را عظیم داند، و برترى نماید، و از کبر تحقیر مردم کند، و بحقوق اللَّه قیام نکند و فخور آنست که او را در نعمت بطر بگیرد، و خویشتن را در آن بستاید، و خداى را عزّ و جلّ در آن شکر نکند و این دو کلمه در آخر این آیت از آن گفت تا اگر خویشاوند و همسایه درویش دارى از ایشان ننگ ندارى، و با ایشان پیوندى.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ الآیة معنى بخل از روى شرع منع واجب است از مال، و بعرف و عادت عرب منع فضل مال از محتاج، و بزبان اشارت: ترک الایثار فى زمان الاضطرار.
وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ بفتح با و خا قراءت حمزه و کسایى است، و همچنین در سورة الحدید. باقى بالبخل خوانند بضمّ با و سکون خا در هر دو سورة، و هما لغتان. و درین لغتى دیگر حکایت کرده‏اند: و هى البخل بسکون الخاء و فتح الباء، قال سیبویه: و لم یقرأ بهذه اللّغة.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ جهودانند که بخیلى کنند در مالهاى خویش، و در طاعت خدا هزینه نکنند. وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ، انصار را میفرمودند که شما بر رسول خدا نفقت مکنید که درویش شوید.
وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و صفت و نعمت مصطفى (ص) در تورات میپوشیدند و پنهان میداشتند. آن گه خبر داد از سرانجام کار ایشان در آخرت، و گفت: وَ أَعْتَدْنا یا محمد، لِلْکافِرِینَ یعنى للیهود، عَذاباً مُهِیناً.
قوله: وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ الآیة عطف است بر الَّذِینَ یَبْخَلُونَ. سدى گفت: این در شأن منافقان است و قومى از مشرکان مکه، که بر عداوت رسول خدا هزینه میکردند.
وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرِیناً معنى آنست که: هر که چنان بود قرین وى شیطان بود، فَساءَ قَرِیناً و بدقرینى که اوست. فردا برستاخیز با وى گوید: یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ.
وَ ما ذا عَلَیْهِمْ یعنى على الیهود و المنافقین، لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى البعث بعد الموت.
وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ. من الأموال فى الایمان و المعرفة، وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً انّهم لن یؤمنوا.
قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ معنى آنست که: اللَّه بنگیرد بمثقال یک ذرّه گناه ناکرده و بى‏ثواب نگذارد مثقال یک ذرّه طاعت بنده. اگر مؤمن بود، او رارزق دهد در دنیا، و مزد بزرگوار در آخرت، و اگر کافر بود او را روزى دهد در دنیا، و پاداش آن در آخرت نه. و به‏
قال النّبیّ (ص): «انّ اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة، یثاب علیها الرّزق فى الدّنیا، و یجزى بها فى الآخرة، و أمّا الکافر فیطعم بها فى الدّنیا، فاذا کان یوم القیامة، لم یکن له حسنة.
«مثقال» مفعال من الثّقل، اى ما کان وزنه وزن الذّرّة.
خلاف است میان علما که ذرّه چیست. ابن عباس گفت: هى النّملة الصّغیرة، آن مورچه که از آن خردتر و کوچکتر مور نیست آن را ذرّه گویند. قومى گفتند: یکى از آن حشر هوا آن ساعت که آفتاب به روزن درافتد، آن ذرّه است. یحیى عمار گفت: یک دانه جو چهار ارز است، و یک ارز چهار سمسمه است، و یک سمسمه چهار خردل است، و یک خردل چهار و رق نخاله است، و یک و رق نخاله چهار ذرّه است.
روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا خلص المؤمنون یوم القیامة من النّار و امنوا، فما مجادلة احدکم صاحبه فى الحقّ یکون له فى الدّنیا بأشدّ مجادلة له من المؤمنین لربّهم فى اخوانهم الّذین ادخلوا النّار، فیقولون: ربّنا اخواننا کانوا یصلّون معنا، و یصومون معنا، و یحجّون معنا، فأدخلتهم النّار! فیقول عزّ و جلّ: اذهبوا فاخرجوا من عرفتم، فیأتونهم و یعرفونهم بصورهم، لا تاکل النّار صورهم، فمنهم من اخذته النّار الى انصاف ساقیه، و منهم من اخذته الى کعبیه، فیخرجونهم، فیقولون: ربّنا اخرجنا من امرتنا. ثمّ یقول اللَّه تعالى: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: من کان فى قلبه ذرة.
قال ابو سعید الخدرى: فمن لم یصدّق هذا فلیقرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الآیة. فیقولون: ربّنا قد اخرجنا من امرتنا، فلم یبق فى النّار احد فیه خیر، ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ: شفعت الملائکة، و شفعت الأنبیاء، و شفع المؤمنون، و بقى ارحم الرّاحمین. قال: فیقبض قبضة من النّار او قبضتین، لم یعملوا للَّه عزّ و جلّ خیرا قطّ، قد احترقوا حتّى صاروا حمما. قال: فیؤتى بهم الى ماء یقال له ماء الحیاة، فیصبّ علیهم، فینبتون کما تنبت الجنّة فى جمیل السّیل، فیخرجون کاللّؤلؤ، فى رقابهم الخواتیم، یعرفهم اهل الجنّة، هؤلاء عتقاء اللَّه عزّ و جلّ، الّذین أدخلهم الجنّة بغیر عمل عملوه، و لا خیر قدّموه، فیقال لهم: ادخلوا الجنّة، فما رایتموه فهو لکم، فیقولون: ربّنا اعطیتنا ما لم تعط احدا عنهم. فیقول: لکم عندى افضل من هذا. فیقولون: اىّ شى‏ء افضل من هذا؟ فیقول: رضاى عنکم، فلا اسخط علیکم ابدا».
وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً برفع قراءت مکى است و مدنى، یعنى: و ان تقع حسنة او تحدث حسنة، اگر یک نیکى بود از بنده مؤمن، آن مضاعف کند. باقى بنصب خوانند، یعنى: و ان تکن الذّرّة حسنة، اگر آن ذرّه نیکى بود مضاعف کند.
«یضعّفها» بتشدید قراءت مکى و شامى و یعقوب است، و «یضاعفها» بالف قراءت باقى است، و هما نعتان. ضاعف و ضعّف بمعنى واحد، و بعضى اهل لغت گفته‏اند: ضعّف بتشدید از ضاعف بالف مه است در معنى. یضاعفها اى یجعلها ضعفین، یضعّفها یجعلها اضعافا کثیرة و درست آنست که هر دو یکى است، دلیل بر این آنکه گفت: فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً، و فى الخبر: «اذا کان یوم القیامة، نادى مناد على رءوس الأوّلین و الآخرین: هذا فلان بن فلان، من کان له علیه حقٌّ فلیأته الى حقّه، فیأتونه. ثمّ‏ یقال له: هؤلاء حقوقهم. فیقول: یا ربّ! من این! و قد ذهبت الدّنیا. فیقول اللَّه عزّ و جلّ للملائکة: انظروا فى اعماله الصّالحة فاعطوهم منها. فینظرون فیها، فیعطونهم منها، فیبقى مثقال ذرّة من حسنة، فیقول الملائکة: یا ربّنا! و هو اعلم بذلک منهم، اعطینا کلّ ذى حقّ حقّه، و بقى له مثقال ذرّة من حسنة. فیقول للملائکة: ضعّفوها لعبدى، و ادخلوه بفضل رحمتى الجنّة»، فذلک قوله تعالى: وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ خداى میفرماید شما را، أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها که امانتها با خداوندان دهید، وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ و چون حکم کنید، میان مردمان، أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ که براستى و داد حکم کنید، إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ بس نیک آمد آنچه خداى شما را بآن فرمود، إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً (۵۸) اللَّه شنوا است بینا همیشه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، أَطِیعُوا اللَّهَ فرمان برید خداى را، وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ و فرمان برید رسول را، وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ و فرمان برید اولى الامر را از شما، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ اگر در چیزى از دین مختلف شوید، فَرُدُّوهُ باز برید آن چیز که در آن اختلاف بود، إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ با خدا و با رسول، إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر گرویده‏اید بخداى و بروز رستاخیز، ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا (۵۹) آن بهشت شما را، و سرانجام آن نیکوتر.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ نبینى ایشان را که میگویند و راست نمیگویند، أَنَّهُمْ آمَنُوا که ایشان گرویده‏اند، بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ بآنچه فرو فرستادند بتو، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ و بآنچه فرو فرستادند پیش از تو، یُرِیدُونَ میخواهند.
أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ که حکم جویند و حکم خواهند از طاغوت، وَ قَدْ أُمِرُوا و فرموده‏اند مردمان را، أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ که کافر شند بطاغوت، وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ و دیو میخواهد و میجوید، أَنْ یُضِلَّهُمْ که ایشان را بیراه کند، ضَلالًا بَعِیداً (۶۰) بیراهى از حق دور،وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گویند، تَعالَوْا بیایند، إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بحکم قرآن که خداى فرو فرستاد، وَ إِلَى الرَّسُولِ و بحکم رسول خداى، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ بینى آن منافقان را، یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً (۶۱) که مى‏برگردند از تو برگشتنى.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ چون بود آن گه که بایشان رسد، مُصِیبَةٌ رسیدنى بد، بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ بآنچه دستهاى ایشان پیش فرا فرستاد؟ ثُمَّ جاؤُکَ آن گه آیند بتو، یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ سوگند میخورند بخدا، إِنْ أَرَدْنا که‏ مى‏نخواستیم، إِلَّا إِحْساناً مگر نیکویى، وَ تَوْفِیقاً (۶۲) و وفاق داشتن و نمودن میان دل و زبان.
أُولئِکَ الَّذِینَ ایشان آنند، یَعْلَمُ اللَّهُ که خداى میداند، ما فِی قُلُوبِهِمْ آنچه در دلهاى ایشان است، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان از ایشان، و فرا گذار از ایشان، وَ عِظْهُمْ و پند ده ایشان را، وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً (۶۳) و ایشان را سخنى بلیغ گوى بتهدید.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ سزا نیست و حلال نیست مؤمن را، أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً که هرگز مؤمن کشد، إِلَّا خَطَأً مگر که خطایى افتد، وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً و اگر خطایى افتد، و مؤمن را بکشد بخطا، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفّارت آن آزاد کردن بنده گرویده است، و دیة مسلمة و دیتى تمام سپرده، إِلى‏ أَهْلِهِ بأولیاء آن کشته، إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا مگر اولیاء خون ببخشند،، فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ اگر چنین است که این کشته از قومى است که دشمنان‏اند شما را، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ اما کشته گرویده بود، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ آزاد کردن برده گرویده باید، وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ‏
و اگر این کشته از قومى است که میان شما و میان ایشان پیمانى است و صلحى، فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ دیتى باید سپرده، إِلى‏ أَهْلِهِ، باولیاء کشته، وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ و آزاد کردن برده گرویده، فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که برده نیابد، فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ بر وى است روزه دو ماه پیوسته، تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ بازگشت را با خداى، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۹۲) و خداى دانائیست راست دانش همیشه.
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً و هر که گرویده‏اى را کشد بقصد کشتن فرا سر وى شده، فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ ارزانى وى دوزخست، خالِداً فِیها جاودان در آن، وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ، و خشم اللَّه بر وى، وَ لَعَنَهُ و لعنت از اللَّه برو، وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً (۹۳) و ساخت خداى وى را عذابى بزرگ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ هنگامى که در سفر بید، فَتَبَیَّنُوا نیک بر رسید و نگاه کنید، وَ لا تَقُولُوا و مگویید، لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ کسى را که سلام کرد بر شما،، لَسْتَ مُؤْمِناً تو گرویده نه‏اى، و آمن کرده نه‏اى، تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا چیز این جهانى میجوئید که در دست آید، فَعِنْدَ اللَّهِ نزدیک خدا است شما را، مَغانِمُ کَثِیرَةٌ غنیمتهاى فراوان، کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ شما اوّل هم چنان بوده‏اید، فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ و اللَّه بر شما سپاس نهاد، فَتَبَیَّنُوا بر جاى خویش بید و به بر رسید، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۹۴) که اللَّه تعالى بآنچه شما میکنید داناست،.
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یکسان نیست نشستگان از جهاد از گرویدگان، غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ مگر نابینایان، وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشندگان با دشمنان از بهر خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمال خویش و تن خویش، فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ افزونى داد خداى مجاهدان را بمال خویش و تن خویش، عَلَى الْقاعِدِینَ بر نشستگان، «درجة» درجه‏اى، وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ و اللَّه وعده داد همگان را ببهشت، وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ و افزونى داد اللَّه مجاهدان را عَلَى الْقاعِدِینَ بر نشستگان أَجْراً عَظِیماً (۹۵) مزدى بزرگوار.
دَرَجاتٍ مِنْهُ آن مزد درجتهاى بهشت است از اللَّه، وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً و آمرزش و بخشایش، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۹۶) و اللَّه عیب پوش است مهربان بخشاینده همیشه‏اى.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ایشان که فریشتگان ایشان را مى‏میرانیدند، ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ و ایشان ستمکاران بر خود، قالُوا گفتند فریشتگان ایشان را، فِیمَ کُنْتُمْ شما در چه بودید، قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ جواب دادند که ما درمانده بودیم و بیچاره،، قالُوا فریشتگان گفتند: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً؟ زمین خدا بر شما فراخ نبود؟ فَتُهاجِرُوا فِیها که هجرت کردید شما در سبیل خدا، فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ ایشانند که مأواى ایشان دوزخ است، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۹۷) و بد شدنگاهى است.
إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مگر آن بتافتگان و کوفتگان، مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ از مردان و زنان و کودکان، لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً رستن را حیلتى نمیدانند، وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا (۹۸) و راه فرا هجرت نمییاوند.
فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ ایشانند که اللَّه بر خویشتن واجب کرد که ایشان را عفو کند، وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (۹۹) و خداى فرا گذارنده ایست آمرزنده.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً و کیست نیکو دین‏تر، مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ از آنکه روى خود فرا خدا کرد؟، وَ هُوَ مُحْسِنٌ و آن گه با آن نیکوکار بود، وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ و بر پى ملّت ابراهیم ایستاد، حَنِیفاً آن مسلمان پاک دین، وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا (۱۲۵) و اللَّه ابراهیم را دوست گرفت.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطاً (۱۲۶) و خداى بهمه چیز دانا است داناى همیشه‏اى.
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ مى‏پاسخ پرسند از تو در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ گوى که خداى پاسخ میکند شما را در کار ایشان، وَ ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ و آنچه بر شما میخوانند، فِی الْکِتابِ درین نامه، فِی یَتامَى النِّساءِ در کار دختران پدر مردگان، اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ آنان که ایشان را نمیدهید، ما کُتِبَ لَهُنَّ آنچه واجب نبشته‏اند ایشان را، وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ و رغبت نمیکنید که بزنى کنید ایشان را، وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ و از تو مى‏فتوى پرسند زبون گرفتگان از کودکان، وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى‏ بِالْقِسْطِ و میفرماید اللَّه شما را که یتیمان را بداد بپاى ایستید، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً (۱۲۷) اللَّه بآن دانا است همیشه‏اى.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ و اگر زنى بود، خافَتْ مِنْ بَعْلِها که از شوى خویش دانسته و دیده باشد، نُشُوزاً باز نشستى، أَوْ إِعْراضاً یا روى گردانیدنى، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما نیست بر ایشان تنگیى، أَنْ یُصْلِحا که با هم آشتى سازند، بَیْنَهُما صُلْحاً میان یکدیگر بر خیر، وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و آشتى به، وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ و حاضر کرده‏اند مردمان را بدریغ داشتن خویشتن را از ناکامى، وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا و اگر بنیکویى در آئید، از بیداد بپرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۲۸) اللَّه بآنچه شما میکنید دانا است آگاه همیشه‏اى.
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ و نتوانید که داد کنید میان زنان، وَ لَوْ حَرَصْتُمْ و هر چند کوشید و خواهید، فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ لکن همه کششى مکنید، فَتَذَرُوها که آن زن را فرو گذارید، کَالْمُعَلَّقَةِ چون آویخته، وَ إِنْ تُصْلِحُوا و اگر نیک در آئید و بآشتى گرائید، وَ تَتَّقُوا و از جور پرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۲۹) خداى مهربانست و آمرزگار همیشه‏اى.
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا ور پس از هم ببرند، یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ بى نیاز کند خداى هر دو را از یکدیگر از فراخى خویش، وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً و خداى بى‏نیاز است توانگر، فراخ دار فراخ بخش، حَکِیماً (۱۳۰) دانا است همیشه‏اى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا و اندرز کردیم، الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، وَ إِیَّاکُمْ و شما را هم اندرز کردیم، أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر کافر شید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً (۱۳۱) و خداى بى‏نیاز است توانگرى ستوده همیشه‏اى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۳۲) و نیک بسنده و کارساز که اوست.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ اگر خواهد شما را ببرد اى مردمان! وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ و دیگران آرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِکَ قَدِیراً (۱۳۳) و اللَّه بر آن توانا است همیشه‏اى.
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا هر که پاداش این جهان میخواهد، فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بنزدیک خداى است پاداش این جهانى و پاداش آن جهانى، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۱۳۴) و اللَّه شنواى است بیناى همیشه‏اى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، کُونُوا قَوَّامِینَ بر استاد دارید، بپاى ایستید، بِالْقِسْطِ براستکارى و داد دهى، شُهَداءَ لِلَّهِ و گواهان بودن خداى را براستى، وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ ور همه بر نفس شما بود، أَوِ الْوالِدَیْنِ یا بر پدر و مادر بود، وَ الْأَقْرَبِینَ یا بر خویشان، إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا اگر توانگر بود، أَوْ فَقِیراً یا درویش بود، فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما که خداى اولیتر بهر دو، فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ بر پى بایست خود مایستید، أَنْ تَعْدِلُوا که داد نکنید، وَ إِنْ تَلْوُوا و اگر در کار شوید، أَوْ تُعْرِضُوا یا روى گردانید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۳۵) خداى بآنچه شما میکنید دانا است و آگاه همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً اى: احکم دینا ممّن اخلص عمله للَّه، و فوّض امره الیه، وَ هُوَ مُحْسِنٌ اى: موحّد للَّه، محسن الى خلقه، وَ اتَّبَعَ دین اللَّه الّذى بعث به محمدا. میگوید: کیست دیندار و پسندیده‏تر از آن کس که عمل خود از شرک و ریا پاک کند، و کار خود باللَّه باز گذارد، و اللَّه را کارساز و کار ران خود داند؟ و آن گه با خلق خدا نیکوکار بود و مهربان، بر پى آن دین ایستد که محمد را بآن دین فرستاد، و آن دین ابراهیم است و ملّت وى. ملّت ابراهیم در ملّت محمد داخل است. هر که بملّت محمد اقرار دهد، اتّباع ملّت ابراهیم کرد.
ابن عباس گفت: اقرار دادن به کعبه، و نماز کردن بآن، و طواف کردن گرد آن، و سعى میان صفا و مروه، و رمى جمرات، و حلق رأس، و جمله مناسک از دین ابراهیم است. هر که نماز سوى کعبه کرد، و باین صفات اقرار داد، اتّباع ملّت ابراهیم کرد. و این در شأن ابو بکر فرو آمد بقول بعضى مفسّران.
حَنِیفاً حال عن ابراهیم، او عن الضّمیر فى وَ اتَّبَعَ، و معناه: مائلا عن جمیع الأدیان.
وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا ابن عباس گفت: ابراهیم مهماندار بود، خانه بر سر راه داشتى، تا هر کسى که بر وى گذشتى، وى را مهمان کردى. پس یک سال مردمان را قحط رسید، از ابراهیم طعام طلب کردند، و ابراهیم را عادت بود که هر سال بار از مصر آوردى، از نزدیک دوستى که در مصر داشت. غلامان را و شتران را فرستاد نزدیک وى، بار خواست، و بار نبود آن سال، که ایشان را هم قحط رسیده بود. شتران را تهى باز گردانیدند، تا بهامونى رسیدند که پر از ریگ بود، آن چاکران ابراهیم با خود گفتند: اگر اشترانرا باز گردانیم بى‏بار، نه خوب بود، و دشمن را شماتت بود. درایستادند و غرارها پر از ریگ کردند. چون بر ابراهیم رسیدند قصّه با ابراهیم بگفتند، و ابراهیم دلتنگ شد، که مردم را امیدوار کرده بود، و دل بر آن نهاده که اکنون طعام رسد. و ساره در آن حال خفته بود، و ازین قصّه خبر نداشت. پس ابراهیم در خواب شد از دلتنگى، و ساره بیدار گشت، و پرسید که غلامان ما رسیدند از مصر؟ و بار آوردند؟ گفتند: آرى رسیدند. ساره سر آن بار بگشاد، آرد سفید نیکو دید. خبّازان را بفرمود تا در پختن ایستادند. چون ابراهیم (ع) بیدار گشت، بوى طعام بوى رسید، گفت: یا سارة من این هذا الطّعام؟ از کجا آمد این طعام؟ گفت: این آنست که از نزدیک خلیل تو آن دوست مصرى آوردند. ابراهیم فضل و کرامت خداى بر خود بدانست و گفت: این از نزدیک خلیل من اللَّه است، نه از نزدیک خلیل مصرى. ابن عباس گفت: آن روز ربّ العزّة ابراهیم را دوست خوانده، و او را خلیل خود خواند. و گفته‏اند: آن روز که فریشتگان در پیش ابراهیم شدند، بر صورتهاى غلامان نیکو روى، ابراهیم پنداشت که ایشان مهمانان‏اند، گوساله فربه بریان کرد، و نزدیک ایشان آورد، آن گه گفت: بخورید بدو شرط: یکى آنکه چون دست بطعام برید گوئید: «بسم اللَّه»، و چون از طعام فارغ شوید، گوئید: «الحمد للَّه». جبرئیل گفت: یا ابراهیم! سزاوارى که اللَّه ترا دوست خود گیرد، و خلیل خود خواند.
گفت آن روز ربّ العزّة او را خلیل خود خواند. و گفته‏اند: ملک الموت بصورت جوانى در سراى خلیل شد، و خلیل او را نشناخت، گفت بدستورى که درین سراى آمدى؟
ملک الموت گفت: بدستورى خداوند سراى. پس ابراهیم او را بشناخت، آن گه ملک الموت گفت: یا ابراهیم! خداى بنده‏اى را از بندگان خود بدوست گرفت.
ابراهیم گفت: آن کدام بنده است، تا من او را خدمت کنم تا زنده باشم؟
ملک الموت گفت: آن بنده تویى یا ابراهیم. گفت: بچه خصلت مرا دوست گرفت؟
و خلیل خواند؟ گفت: بأنّک تعطى و لا تأخذ.
روى عبد اللَّه بن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یا جبرئیل لم اتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا؟» قال: «لاطعامه الطّعام یا محمد»، و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا، و موسى نجیّا، و اتّخذنى حبیبا، ثمّ قال: و عزّتى لاؤثرنّ حبیبى على خلیلى و نجیّى»، و قال (ص): «لو کنت متّخذا خلیلا لاتّخذت أبا بکر خلیلا، و انّ صاحبکم خلیل اللَّه»، یعنى نفسه.
امّا خلیل از روى لغت آن دوست است که در دوستى وى هیچ خلل نبود.
ابراهیم خلیل است، یعنى که اللَّه او را برگزیده و دوست داشت، دوستى تمام، که در آن هیچ خلل نه، و روا باشد که معنى خلیل، فقیر بود، زیرا که خلّت حاجت و فاقت باشد. یقال: سدّ خلّته‏اى حاجته. قال زهیر یمدح هزن بن سنان:
و ان اتاه خلیل یوم مسغبة
یقول لا غائب مالى و لا حرم‏
خلیل اى فقیر، و ابراهیم، خلیل اللَّه، لأنّه فقیر الى اللَّه، محتاج الیه، لا حاجة له الى غیره.
ترسایى از شیخ ابو بکر وراق ترمدى سؤال کرد، گفت: چرا جائز است خداى را جلّ جلاله ابراهیم را دوست گیرد؟ و جائز نمیدارید که عیسى را فرزند گیرد؟
ابو بکر وراق جواب داد که: فرزند اقتضاء جنسیّت کند، و خداى را جنس نیست، و دوستى اقتضاء جنسیّت نکند. نه‏بینى که کسى اسبى دوست دارد، یا جوهرى دوست دارد، یا جامه، یا بنائى، وزین هیچ چیز بفرزندى نگیرد، تا بدانى که فرزند اقتضاء تجانس کند، و لا جنس له جلّ جلاله. ترسا چون این سخن بشنید مسلمان گشت، و بدین اسلام در آمد.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ یختار منها ما یشاء و من یشاء، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطاً احاط علمه بجمیع الأشیاء.
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عرب در زمان جاهلیّت نه زنان را از میراث چیزى میدادند و نه کودکان را، بلکه مردان را میدادند، مهینان ایشان را. ربّ العزّة درین آیت نصیب زنان و نصیب کودکان از میراث بایشان الحاق کرد، و بداد فرمود. و نیز دختران یتیم میبودند با مال و بصورت زشت، که اولیاء ایشان از بهر زشتى صورت نمى‏خواستند که ایشان را بزنى کنند، و ایشان را بکسى نمیدادند، و در خانه میداشتند از بهر مال که داشتند، بامید آنکه مگر بمیرند، و مال ایشان بمیراث بر گیرند.
سدى گفت: این در شأن جابر عبد اللَّه فرو آمد، که دختر عمّى داشت، یتیمه و نابینا بود، و بصورت زشت. جابر گفت: یا رسول اللَّه! بآن صفت که وى است میراث گیرد؟ رسول خدا گفت: نعم، گیرد. پس میراث که وى را بود بوى داد. آن گه او را در خانه میداشت، و بزنى بکس نمیداد، از بیم آنکه شوهر و فرزندان وى مال بمیراث برند، و خود بزنى نمیکرد که جمال نداشت، و گوش بر آن نهاده که تا بمیرد، و آنچه هست از مال وى بمیراث برگیرد. ربّ العالمین این آیت فرستاد: وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ اى یستعرفونک. و الفتیا و الفتوى لغتان، و هو تعریفک الأمر، افتانى اى عرّفنى. میگوید: از تو فتوى میپرسند و فتوى میخواهند در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ‏
موضع «ما» رفع است، المعنى: اللَّه یفتیکم فیهنّ.
وَ ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ ایضا، یفتیکم فیهنّ. میگوید: اللَّه فتوى میکند و قرآن فتوى میکند، و آن آنست که در اوّل سورة گفت: وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ.
ما کُتِبَ لَهُنَّ یعنى فرض لهنّ من المیراث. وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ یعنى: و ترغبون عن أن تنکحوهنّ لدمامتهنّ.
وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ این در موضع خفض است، عطف على قوله فِیهِنَّ، یعنى قل اللَّه یفتیکم فیهنّ، و فى المستضعفین من الولدان. و قیل عطف على قوله: فِی یَتامَى النِّساءِ، المعنى: فى یتامى النّساء و فى المستضعفین من الولدان الّذین لا تورثونهم.
وَ أَنْ تَقُومُوا اى: و یفتیکم ان تقوموا للیتامى، بِالْقِسْطِ اى بالعدل فى میراثهم و مالهم و نکاحهم. قیل: نزّلت فى ام کحة و بناتها على ما سبق شرحه فى صدر السورة.
قال ابن عباس و عائشة: ما کُتِبَ لَهُنَّ، یعنى الصّداق، و المعنى: لا تؤتونهنّ صداقهنّ، و ترغبون فى نکاحهنّ لجمالهنّ و ما لهنّ، و قیل: فى المستضعفین هم العبید و الاماء، اى أحسنوا الیهم، لا تکلّفوهم ما لا یطیقون.
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ ممّا امرتم به من قسمة المواریث، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً فیجزیکم به.
و روایت کنند از براء عازب که آخرتر آیتى که از آسمان فرود آمد این آیت بود، و آخرتر سوره‏اى سورة براءة.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً الآیة سعید جبیر گفت: مردى زنى داشت، و آن زن پیر گشته بود، و از آن مرد فرزندان داشت. مرد خواست که وى را طلاق دهد، و زنى دیگر از آن نیکوتر بخواهد. آن پیر زن گفت: مرا طلاق مده، و با فرزندان بگذار، و قسمت کن مرا اگر خواهى باختیار خویش در کم و بیش، و اگر خواهى قسمت مکن از بهر من، که روا بود اندى که در نکاح تو بمانم. مرد گفت: چنین کنم، پیش رسول خدا شد، و این حال بگفت.
رسول خدا جواب داد که: اللَّه سخن تو شنید، و اگر خواهد اجابت کند. پس ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد. گویند این مرد رافع بن خدیج الانصارى بود، و زن وى خویلة بنت محمد بن مسلمة الانصارى.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ اى علمت و رأت، مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً یعنى: یبغضها و یترک مضاجعتها و مباشرتها، و یعرض بوجهه عنها، و یقلّ مجالستها و محادثتها.
میگوید: اگر زنى از شوهر خویش میشناسد و میداند و مى‏بیند که وى را دشمن میدارد، و مباشرت و صحبت وى مى‏بگذارد، و روى از وى میگرداند، و با وى ننشیند و حدیث نکند، بر ایشان تنگى نباشد که با یکدیگر صلح کنند در قسمت و در نفقه. و این چنان باشد که مرد زن را گوید: تو پیر گشتى و روزگار جوانیت بسر رسید، و من میخواهم که دیگر زنى خواهم، و روزگار قسمت وى بیفزایم، در روز و در شب، تازگى و جوانى وى را. اگر تو بدین خشنودى و رضا میدهى، بر جاى خود و بر حال خود در نکاح من میباش، و اگر نه ترا بخشنودى گسیل کنم. پس اگر زن بدین حال و بدین صفت رضا دهد نیکوکار بود و پسندیده، و وى را بر آن اجبار نکنند، و اگر نه که بدون حق خویش رضا ندهد، واجب آید بر شوهر که حق وى از مقام و نفقه تمام بدهد، یا بنیکویى و احسان وى را روان کند، و وى را برنج‏ و کراهیت ندارد. و مرد اگر وى را دارد، و حقّ وى با کراهیت صحبت تمام بدهد، محسن باشد و ستوده حق، و اللَّه وى را جزا دهد بر فعل خیر. اینست که اللَّه گفت: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً اى یعلمه و یجازیه علیه. امّا بر مباشرت وى را اجبار نکنند، که آن على الخصوص حق مرد است، چون فرو گذارد بر آن اجبار نرود، بخلاف مقام و نفقه که حقّ زنست.
و آنچه ربّ العزّة گفت: وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ، آنست که پیر زن را میدارد بعد از تخییر در نفقه و مقام، بچیزى معلوم صلح کنند. و رسول خدا (ص) با سوده بنت زمعه همین کرد. زنى بود روزگار بوى برآمده و پیر گشته، و رسول خواست که وى را طلاق دهد. سوده گفت: مرا در جمله زنان خود بگذار، تا فردا در قیامت چون مرا حشر کنند، با زنان تو حشر کنند، و من نوبت خویش روز و شب در کار عائشه کردم.
رسول خدا آن از وى بپذیرفت، و چنان کرد.
قرّاء کوفه أَنْ یُصْلِحا خوانند، بضمّ یا و کسر لام بى الف، و هو من الاصلاح.
و در حال تنازع و تشاجر اصلاح استعمال کنند، چنان که تصالح استعمال کنند، تقول: اصلحت بین المنازعین. قال اللَّه تعالى: إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ. و «صلحا» روا بود که نصب على المصدر باشد، لأنّ الصّلح اسم للمصدر من اصلحت، کالعطاء من اعطیت، و روا بود که نصب او بر مفعول به حمل کنى، چنان که گویى: اصلحت ثوبا. باقى «ان یصالحا» خوانند، بفتح یا و لام و تشدید صاد، و بألف، و أصل آن «ان یتصالحا» است، «تا» در صاد مدغم کردند، لتقاربهما فى المخرج، و درین باب تصالح معروف‏تر است.
وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ گفته‏اند که شحّ زن آنست که شوى خودش دریغ آید از زنى دیگر از مهر او، و شحّ مرد آنست که خویشتنش دریغ آید از زن خویشتن از پیرى یا از زشتى بمهر زنى دیگر. و قیل: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ یعنى الغالب على نفس المرأة الشّح. غالب آن بود که زن بخیل باشد و بر مال حریص، چون شوهر وى را ببعضى مال خشنود گرداند، وى نصیب خود از شوهر بتواند گذاشت.
پس گفت: وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا یعنى اگر نیکویى کنید و مفارقت نجوئید، و از میل و جور بپرهیزید، اللَّه تعالى آگاهست، از احسان و جور شما خبر دارد، و جزاء آن چنان که خود خواهد، دهد.
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ اى: لن تقدروا ان تسوّوا بینهنّ فى الحبّ، و لو حرصتم على العدل. معنى آنست که شما اگر چه کوشید و حریص باشید، بر آنکه میان زنان خویش عدل و راستى نگه دارید، در دوستى و مهر نتوانید، که در استطاعت شما نبود که دلها در دوستى راست دارید، امّا این یکى توانید که میل نکنید در نفقه و در قسمت. چون دو زن دارید یا بیشتر، همه را در نفقه و در قسمت یکسان دارید، و جوان را بر پیر افزونى منهید، که اگر افزونى نهید، آن دیگر را همچون زندانى محبوس فرو گذارید، آویخته میان دو حال، نه بى‏شوى و نه با شوى.
حسین فضل گفت، عدل بر دو ضربست: یکى آنست که در استطاعت بنده آید، و یکى نه. امّا آنچه در استطاعت آید آنست که: بنده را فرمودند، آنجا که گفت ربّ العزّة: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ. جاى دیگر گفت: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ. و این عدل نقیض جور است که هر دو در توان بنده آید. امّا آنچه در استطاعت و توان بنده نیاید، راست داشتن دل است در مهر و دوستى با همه زنان. و این، بنده را نفرموده‏اند، از آنکه در توان وى نیست. مصطفى (ص) قسمت کرد میان زنان، و عدل و راستى در آن نگه داشت، آن گه گفت: اللهم هذه قسمتى فیما املک فلا تأخذنى فیما لا املک»، و روى انّه قال: «اللهم هذه قسمتى فیما املک و أنت اعلم فیما لا املک».
و از عمر خطاب روایت کنند که گفت: اللّهمّ امّا قلبى فلا املک، و امّا ما سوى ذلک فارجو ان اعدل. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من کانت له امرأتان یمیل الى احدیهما عن الأخرى، جاء یوم القیامة و أحد شقّیه ساقط».
و قال انس بن مالک: اذا تزوّج البکر اقام عندها سبعا، و اذا تزوّج الثّیّب اقام عندها ثلاثا.
کسى که بکرى بزنى کند، وى را رسد که در قسمت وى را هفت شبان روز بر زنان دیگر افزونى نهد، و اگر ثیّب باشد سه شبانروز، آن گه بقسمت و عدل میان ایشان باز شود.
و زنان ذمّیّات و آزادگان مسلمانان در قسمت یکسان‏اند، و آزاد زن را دو شب است و کنیزک را یک شب. وَ إِنْ تُصْلِحُوا یعنى: بالعدل فى القسمة بینهنّ، و تَتَّقُوا الجور، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً لما ملت الى الّتى تحبّها بقلبک، بعد العدل فى القسمة.
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ چون حدیث صلح رفته بود، و ذکر اجتماع بر سبیل جواز، از پس آن در فراق سخن گفت، و رخصت داد، تا اگر آن پیر زن بصلح سر در نیارد، و جز تسویت طلب نکند، از یکدیگر بطلاق جدا شوند، و ربّ العزّة ایشان را وعده داد که از فضل خویش هر دو را بى‏نیاز کند، و روزى دهد: آن زن را از شوى دیگر، و این مرد را از زنى دیگر.
گویند: مردى پیش مصطفى (ص) آمد، و عزب بود، و از تنگى روزى و معیشت شکایت کرد. مصطفى او را گفت که: زنى بخواه تا روزیت فراخ شود. یعنى بحکم این آیت که اللَّه گفت: إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. دیگرى آمد که زن داشت، و از تنگى معیشت و روزى شکایت کرد. مصطفى (ص) گفت او را که: زن طلاق ده تا روزیت فراخ شود. یعنى بحکم این آیت که اللَّه گفت: وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ.
وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً یعنى: لجمیع خلقه فى الرّزق و الفضل، حَکِیماً فیما حکم و وعظ.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة میگوید: خدایراست هر چه در آسمان‏اند از فریشتگان، و هر چه در زمین‏اند از خلقان. وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ امّتهاى گذشته‏اند، و کتابداران پیشینه از تورات و انجیل، و هر چه بود از کتب. وَ إِیَّاکُمْ خطاب امّت محمد است، یعنى ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، ایشان را و شما را اى امّت محمد، اندرز کردیم: ایشان را در کتب ایشان، و شما را در کتاب شما یعنى قرآن، أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ یعنى: وحّدوا اللَّه، که خداى را یگانه دانید، و بمعبودى یگانه شناسید. وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر نکنید، و توحید بپوشید، و جحود آرید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً بحقیقت دانید که هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است، همه ملک و ملک اوست، همه رهى و بنده وى است، همه ساخته و صنع وى است، و آن گه از طاعت همه بى‏نیاز است، وز ستایش همه پاک ستوده خود است و بى‏نیاز بجلال خود.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا اى: دافعا و مجیرا حافظا على خلقه شهیدا.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ الآیة این خطاب مشرکان و منافقان است.
میگوید: اگر اللَّه خواهد مرگ بر شما گمارد، و همه را نیست گرداند، و باز قومى دیگر آرد از شما مطیع‏تر و بهتر، یعنى مسلمانان و امّت احمد. و همین کرد ربّ العالمین جلّ جلاله، که در عهد رسول خدا جهان همه کفر و معصیت داشت، پس علم اسلام آشکارا گشت، و کفر با طىّ ادبار خود شد، و جهان همه از نور اسلام روشن گشت.
قال ابو هریرة: لمّا نزلت هذه الآیة ضرب رسول اللَّه (ص) ظهر سلمان، فقال: «هم قوم هذا» یعنى: عجم فارس.
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ میگوید: هر که بفرائض اعمال، دنیا خواهد، اللَّه تعالى آنچه خواهد از دنیا بوى دهد، یا آنچه خواهد از وى دفع کند در دنیا، امّا در آخرت وى را هیچ ثواب نبود. و هر که بفرائض اعمال ثواب آخرت خواهد، ربّ العالمین آنچه وى را بکار آید از دنیا بوى دهد، و آنچه بنده خواهد از جلب منفعت و دفع مضرّت از وى باز نگیرد، و آن گه وى را در آخرت نصیب بود بهشت جاودان و نعمت بیکران، ربّ العالمین بر نیّت آخر، هم دنیا دهد، و هم عقبى، امّا بر نیّت دنیا آخرت ندهد. رسول خدا گفت: «المؤمن نیّته خیر من عمله، و عمل المنافق خیر من نیّته، و کلّ یعمل على نیّته».
قیل: هذه الآیة وعید للمنافقین، و قیل: حضّ على الجهاد، و ثواب الدّنیا هو الغنیمة بالجهاد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ مفسّران گفتند: این آیت در شأن مردى آمد که بنزدیک وى گواهى بود بر پدر وى، و میترسید که اگر آن گواهى بدهد، اجحافى باشد بمال وى، و درویشى وى بیفزاید. و گویند که: در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد که کسى را بر پدر وى ابو قحافه حقّى بود، و وى گواه بود. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید! کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ اى: قوّالین بالعدل فى الشّهادة، در گواهى دادن گویندگان بعدل باشید، راستى نگه دارید، گواهى که دهید خداى را دهید، از بهر صاحب حقّ، و باز مگیرید، اگر چه آن گواهى بر نفس شما باشد، یا بر پدر و مادر، یا بر خویش و پیوند، و بدان منگرید که آن کس که بر وى گواهى میدهید، توانگرست یا درویش: توانگر را از بهر توانگرى محابا مکنید، و بر درویش از بهر درویشى نبخشائید، کار هر دو باللّه فرو گذارید، که اللَّه بدیشان از شما سزاوارتر، و آنچه اللَّه ایشان را خواهد نیکوتر.
فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ أَنْ تَعْدِلُوا شما بر پى دل خواست خود مروید، تا جور کنید و از حق بگردید. «و ان تلوا» بیک واو و ضمّ لام قراءت شامى و حمزه است، از ولى یلى ولایة، یقال: و لیت الشی‏ء اذا تولّیته، و اقبلت علیه، فولایة الشّى‏ء اقبال علیه، و هو خلاف الاعراض عنه. و المعنى: ان تقبلوا او تعرضوا. باقى قرّاء إِنْ تَلْوُوا خوانند بدو واو و سکون لام، من لوى یلوى لیّا، و هو من لىّ القاضى و اعراضه لأحد الخصمین على الآخر، او من لىّ الشّهادة، و هو تحریفها، او من لىّ الغریم، و هو مدافعته و مماطلته. یقال: لویته حقّه اى دافعته، چون از مدافعت بود معنى آن باشد که: و ان تدافعوا فى اقامة الشّهادة او تعرضوا عنها فتکتموها.
میگوید: اگر در گواهى دادن مدافعت کنید، و روزگار در پیش افکنید، یا خود انکار کنید، و پنهان دارید، و از آن اعراض کنید. معنى دیگر: «و ان تلوا» و اگر بپیچانید گواهى و سخن، أَوْ تُعْرِضُوا یعنى عن اللَّه، و تقوموا بالشّهادة، یا روگردانید از پیچ و گواهى بدهید، هر چون که کنید اللَّه بدان دانا است و آگاه، یجازى المحسن باحسانه و المسى‏ء باساءته.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن قاضیان آمد که پیچ در روى خویش آرند، و از یک خصم اعراض کنند. مصطفى (ص) چون این آیت فرو آمد، گفت: «من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیقم شهادته على من کانت، و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یجحد حقّا هو علیه، و لیؤدّه عفوا و لا یلجئه الى سلطان و خصومته، لیقتطع بها حقّه، و انّما رجل خاصم الىّ فقضیت له على اخیه بحقّ لیس هو له علیه، فلا یأخذه و انّما أقطع له قطعة من جهنّم».
و قیل لعمار بن یاسر: اىّ النّاس احکم؟ قال: الّذى یحکم للنّاس کما یحکم لنفسه، و قال ابن عباس (رض): انّما ابتلى سلیمان بن داود بما ابتلى به، لأنّه تقدّم الیه خصمان، فهوى أن یکون الحقّ لاحدیهما. و قال عبد اللَّه بن عمر: جاء خصمان الى عمر، فجلسنا الیه، و فى قلبه على احد الخصمین شى‏ء، فأقامهما، ثمّ جلسا مرّة اخرى، فأقامهما، ثمّ جلسا الیه الثّالثة، ففصل بینهما، و قال: انّهما جلسا الىّ و فى قلبى على احد الخصمین شى‏ء، فکرهت ان افضل الحکم على ذلک، فأقمتهما، ثمّ جلسا الثّانیة، و قد ذهب بعض ما فى قلبى، فأقمتهما ثمّ جلسا الثّالثة، و لا ابالى لأىّ الخصمین کان، فقضیت.
وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ اگر کسى گوید: شهادت بر خویشتن چونست؟ جواب آنست که: حق دیگرى بر خود واجب شناسد، و بدان اقرار دهد. ابن عباس گفت: امروا ان یقولوا الحقّ و لو على انفسهم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ چه کار دارد و چه کند خداى بعذاب کردن شما، إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ اگر خداى را منعم دانید و او را استوار گیرید، وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً عَلِیماً (۱۴۷) و خداى سپاس دار است داناى همیشه‏اى. لا یُحِبُّ اللَّهُ دوست ندارد خداى، الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ سخن گفتن ببدى، إِلَّا مَنْ ظُلِمَ مگر کسى که بر وى ستم کنند، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً (۱۴۸) و خداى شنواست داناى همیشه‏اى اى.
إِنْ تُبْدُوا خَیْراً هر گه که نیکى پیدا کنید، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید آن را در دل، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا فرا گذارید بدى از بد کردارى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً (۱۴۹) اللَّه عفو کننده است و قادر و توانا.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر شدند، بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بخدا و برسولان وى، وَ یُرِیدُونَ و مى‏خواهند، أَنْ یُفَرِّقُوا که جدا کنند در تصدیق، بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ میان خدا و رسولان وى، وَ یَقُولُونَ و میگویند، نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ببعضى از حق بگرویم، وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و ببعضى نگرویم، وَ یُرِیدُونَ و میخواهند، أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۵۰) که میان استوار گرفتن و نااستوار گرفتن راهى سازند.
أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ایشانند کافران، حَقًّا براستى و درستى، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ و ساخته‏ایم ما کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) عذابى خوار کننده.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ و ایشان که گرویدند بخداى و رسولان وى، وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ و جدا نکردند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ ایشانند که دهیم ایشان را مزدهاى ایشان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشه‏اى.
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ میخواهند اهل تورات از تو، أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ که فرود آرى بایشان، کِتاباً مِنَ السَّماءِ نامه‏اى از آسمان، فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ خواستند از موسى پیش از تو، أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ بزرگتر ازین، فَقالُوا وى را گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً خداى را با ما نماى آشکارا، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ تا ایشان را فرا گرفت بانگ کشنده، «بظلمهم» به بیداد ایشان، ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ بعد از آن باز گوساله را گرفتند، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه با ایشان آمد نشانهاى روشن، فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ آن همه فرا گذاشتیم از ایشان، وَ آتَیْنا مُوسى‏ و موسى را دادیم، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) دسترسى و قوّتى آشکارا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ و بر سر ایشان طور باز داشتیم، بِمِیثاقِهِمْ.
واخواستن پیمان را، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً که از باب در روید پشتها خفته، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ که از فرمان در مگذرید در روز شنبه، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ و ستدیم از ایشان، مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴) پیمانى محکم.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بآن شکستن ایشان پیمان را، وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ و کافر شدن ایشان را بسخنان خداى، وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ و کشتن ایشان پیغامبران را، بِغَیْرِ حَقٍّ بناسزا، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ و گفتن ایشان که دلهاى ما بسته است، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه مهر نهاد خداى بر آن دلها بجزاء کفر ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵۵) ایمان مى‏نارند مگر اندکى.
وَ بِکُفْرِهِمْ و بکافر شدن ایشان، وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ و گفتار ایشان بر مریم، بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) آن دروغى بدان بزرگى.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسى را پسر مریم، آن رسول خدا، وَ ما قَتَلُوهُ و نکشته‏اند او را، وَ ما صَلَبُوهُ و بردار نکرده‏اند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ لکن مانند صورت وى بر مردى افکندند و آن مرد را بردار کردند، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ و اینان که درو مختلف شده‏اند، لَفِی شَکٍّ مِنْهُ در کار عیسى خود بشکّ‏اند، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ مگر بر پى پنداشت رفتن، وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) او را نکشته‏اند بى‏گمانى.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ بلکه خداى وى را بر برد بسوى خود بر، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸) و خداى توانا دانا است همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این خطاب باصحابه رسول است و با جمله مؤمنان امت تا بقیامت. صحابه با رسول خدا بیعت کردند، و دین و کتاب و سنت در پذیرفتند، از آنکه آیت آمد، بود: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا.
ربّ العزة ایشان را درین آیت فرمود که قرآن و سنت بشنوید، و طاعت‏دار باشید، و امر و نهى بر کار گیرید، و بآیات و کلمات و صحف و کتب ما ایمان آرید، و رسولان را که فرستادیم استوار گیرید، و آنچه گفتند و از غیب خبر دادند، از احوال قیامت و بهشت و دوزخ و غیر آن، همه قبول کنید، و بجان و دل آن را تصدیق کنید. مؤمنان آن همه در پذیرفتند، و گفتند: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا. رب العالمین از سمع و طاعت ایشان حکایت باز کرد، و گفت: وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.
اکنون درین آیت ربّ العزة آن نعمت و آن میثاق و آن قول با یاد ایشان میدهد و میگوید: یاد دارید آن نواخت که من بر شما نهادم، تا نعمت اسلام بر شما تمام کردم.
همان است که جایها در قرآن منّت بر نهاد و گفت: وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی، وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ، این همه نعمت اسلام و ایمانست، که اللَّه تعالى بر مؤمنان تمام کرده است.
وَ مِیثاقَهُ الَّذِی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا یاد دارید آن پیمان که اللَّه با شما بست، و شما گفتید: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا. مجاهد گفت: این میثاق آن عهد است که ربّ العزة روز میثاق بر فرزند آدم گرفت، آن گه که ایشان را از صلب آدم بیرون گرفت، و همه بربوبیّت اللَّه اقرار دادند، و سمعا و طاعة گفتند. امروز در سراى حکم هر که بالغ شود و بر موجب آن اقرار عمل کند. و ایمان آرد مؤمن است و از اهل سعادت و نجات. و هر که بعد از بلوغ ایمان نیارد و عمل نکند، نقض آن عهد کرد، و در شمار مؤمنان نیست. اما اطفال مشرکان که بلوغ نرسیدند. و زمان عمل درنیافتند، از ابن عباس پرسیدند که حال ایشان چیست؟ گفت: ایشان بر میثاق اول‏اند، خداى داند که عمل ایشان چه بودى اگر روزگار زندگانى دریافتندى.
آن گه گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ این تهدید است بر نقض عهد، میگوید: بترسید از خشم خدا، و نقض عهد مکنید، و پس از آنکه بالغ شدید ایمان آرید، و عمل کنید.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ و بحقیقت دانید که خداى آگاه است از آنچه در دل شماست از ایمان یا از شک یا از نفاق یا از وفاق. این کلمتى جامع است، هر چیز را که در دل بود از سرّ، یا درافتد از ظنّ، یا برگذرد از خاطر، خداى بهمه داناست و از همه آگاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ تقومون للَّه بکل حق یلزمکم القیام به.
میگوید: اى شما که مؤمنانید قیام کنید، بر ایستادگى نمائید خداى را بهر حقى که شما را لازم آید که بدان قیام کنید و بپاى ایستید، و گفته‏اند: کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ اى قوالین للَّه.
سخن که گوئید خداى را گوئید، و بحق گفتن حق را بپاى ایستید.
شُهَداءَ بِالْقِسْطِ تشهدون بالعدل فى الغضب و الرضا و الفقر و الغنى و الشدة و الرخاء. گواهى که دهید بداد و راستى دهید. نزدیک را چون دور و دشمن را چون دوست، در غضب و رضا و فقر و غنا و در دشخوارى و آسانى یکسان.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا مؤمنان را میگوید: مبادا که عداوت شما با کفار مکه، و بغض شما مر ایشان را، شما را بر آن دارد که در گواهى دادن عدل و راستى بگذارید، و محرمى از ایشان حلال دارید، بلکه دوست و دشمن را، آشنا و بیگانه را، گواهى یکسان دهید. اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ اى الى التقوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى قال لهم. لأن الوعد قول، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ اى تغطیة على ذنوبهم، وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ اى جزاء على ایمانهم. وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ مضى تفسیره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ الایة قتاده گفت این آیت برسول خدا فروآمد، و وى در هفتم غزا بود به بطن نخل فرو آمده، کافران مکر ساختند، و اتفاق کردند که چون محمد و یاران وى در نماز شوند، و سر بسجود نهند، ما بر ایشان حمله بریم، که ایشان نماز دوست دارند، و نماز بنگذارند.
درین همت بودند که ربّ العالمین جبرئیل را فرستاد بنماز خوف، و درین آیت منت بر ایشان نهاد که دست دشمن از شما کوتاه کردم و شما را از مکر ایشان خبر دادم جابر بن عبد اللَّه گفت که: رسول خدا (ص) در بعضى سفرها بمنزل فرو آمد، و یاران همه متفرق گشتند، و رسول خدا سلاح که داشت از خود باز کرد، و از درختى درآویخت، و در سایه آن درخت بنشست. اعرابیى بیامد، و شمشیر رسول برگرفت، و روى برسول نهاد، و گفت: من یمنعک منى؟ رسول خدا گفت: «اللَّه یمنعک منى».
سه بار این سخن باز گفت. پس اعرابى شمشیر در نیام کرد. و هراسى بر وى افتاد، و یاران فراهم آمدند، و جبرئیل در آن حال این آیت آورد.
مجاهد و عکرمه و کلبى و مقاتل گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند که قتال نکنند، و یکدیگر را در دیات یارى دهند. رسول ایشان را در دیات ایشان یارى دهد، و ایشان رسول را در دیات مسلمانان یارى دهند. پس دو مرد معاهد از بنى سلیم بدست مسلمانان کشته شدند. اولیاء مقتول دیت طلب کردند. رسول خدا برخاست و به یهود بنى النضیر شد و ابو بکر و عمر و عثمان و على و عبد الرحمن عوف با وى بودند. در پیش کعب اشرف شدند، و بنى النضیر آنجا حاضر. رسول خدا با ایشان استعانت کرد بدیت دو مرد، بر مقتضاى آن عهد که از پیش رفته بود. ایشان در پذیرفتند. و رسول خدا و یاران را در خانه بنشاندند، و خود بخلوت باز شدند، و مکر ساختند، گفتند اگر هرگز بر وى ظفر یابیم، امروز وقت آنست. کیست که این کار را شایسته است؟ عمرو بن جحاش بن کلیب گفت: این کار منست، و من مرد آنم. آسیا سنگى عظیم بسر وى فرو گذارم، و شما را ازو باز رهانم. رفت با جماعتى و این مکر ساخته. رب العالمین جبرئیل را فرستاد، و رسول را از آن مکر ایشان خبر کرد. رسول (ص) برخاست و بیرون شد، و على (ع) را بر جاى خود بداشت بر در آن سراى، و خود سوى مدینه رفت، پس ایشان نیز بیرون آمدند، و از پى رسول برفتند. رب العالمین در میان این قصه آیت فرستاد. آن گه بر عقب این آیت خبر داد از بنى اسرائیل: هم چنان که این قوم عهد رسول را نقض کردند، و پیمان شکستند، بنى اسرائیل که پدران ایشان بودند عهدى که با خدا بسته بودند نقض کردند، و پیمانى که داشتند بشکستند، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ یعنى فى التوراة، الّا یشرکوا به شیئا، و بالایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و احلال ما احل اللَّه لهم و تحریم ما حرم اللَّه علیهم.
وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً النقیب، الرئیس على القوم لانه ینقب عن امورهم، یبحث عنها، و یستخبرها، و یبین وجوهها. این دوازده نقیب از دوازده سبط بودند از اولاد یعقوب، از هر سبطى نقیبى، و عدد اسباط فراوان هزاران بودند. موسى چون خواستى که با بنى اسرائیل بیعتى کند، با ایشان بیعت کردى و عهد با ایشان بستى تا از هر نقیبى از سبط خویش بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. و گفته‏اند این میثاق آنست که اللَّه تعالى وعده داد موسى را که دیار شام و زمین مقدسه بموسى و قوم وى سپارد، و جباران را که سکان آن زمین‏اند هلاک کند، پس چون بمصر آرام گرفتند، اللَّه تعالى ایشان را فرمود که به اریحاى شام روید، و با جباران جنگ کنید، که من خداى شماام، شما را نصرت دهم. و موسى را فرمود تا از دوازده سبط از هر سبطى نقیبى برگزیند، که پیش رود، وکیل در قوم خویش باشد، و ایشان را بر وفاء عهد و امتثال فرمان داد. موسى آن نقیبان را برگزید، و چون بزمین کنعان رسیدند، ایشان را بجاسوسى بفرستاد، تا احوال جبابره بازدانند. عوج عنق برایشان رسید، گویند: این عوج بالاى عظیم داشت چنان که دست وى بقعر دریا رسیدى، و ماهى بگرفتى، و بحرارت قرص آفتاب آن را بریان کردى و بخوردى، و گفته‏اند که: بروزگار طوفان نوح که همه روى زمین آب گرفت، و بهر کوهى و بالایى که در زمین بود آب برگذشت، بدو زانوى عوج بیش نرسید، و نوح او را بر کشتى ننشاند، و گرد عالم میگشت، و سه هزار سال عمر وى بود، و بروزگار موسى او را هلاک کردند: پس چون آن نقبا بر عوج رسیدند، عوج ایشان را بگرفت، و بخانه برد، و با اهل خویش گفت: اینان‏اند که بجنگ ما آمده‏اند. چه بینى اگر من ایشان را بیک بار در زیر پاى نهم، و خرد کنم. اهل وى گفتند: ایشان را مکش، تا باز گردند، و قوم خود را بگویند که چه دیدند، و از شما خبر دهند. پس چون از دست عوج رهایى یافتند، با یکدیگر گفتند و عهد بستند که: با بنى اسرائیل قصه عوج نگوئیم
که ایشان بترسند، و مرتد شوند، و از قتال باز گردند. بلى با موسى و هارون بگوئیم، تا ایشان تدبیر کار کنند. پس باز گشتند، آن عهد نقض کردند، و هر نقیبى قوم خود را از قتال نهى کردند و بترسانیدند، مگر کالب بن یوحنا، و یوشع بن نون کالب نقیب سبط یهودا بود و یوشع نقیب سبط یوسف. این است قصه دوازده نقیب و شکستن پیمان ایشان.
وَ قالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ یعنى مع النقبا، و قیل مع بنى اسرائیل فى النصر لکم و الدفع عنکم. اینجا سخن تمام گشت، آن گه گفت: لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ یا معشر بنى اسرائیل بحدودها و فروضها و اوقاتها و معانیها و خشوعها، وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ المفروضة علیکم فى اموالکم، وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی کلهم وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ اى نصرتموهم، و قیل اعنتموهم بالسیف. و التعزیر الادب فى غیر هذا الموضع، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اى صادقا من کل انفسکم، و هى کل نفقة یبتغى فیها وجه اللَّه، من النوافل و الفرائض، لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ.
ثم قال: فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ اى بعد العهد و المیثاق، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ اى اخطأ قصد الطریق. گویند از این دوازده نقیب پنج ملک بخاستند که خداى را عزّ و جلّ طاعت دار بودند: داود و سلیمان و طالوت و حرقیما و پسر وى، و از آن هفت دیگر سى و دو جبار بخاستند که ملک از اهل حق بقهر بستدند، و تباهکارى کردند، و طاغى گشتند.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ «ما» صلت است، توکید قصه را درافزود، تقدیره: فبنقضهم میثاقهم. این پیمان شکستن آن بود که ایشان را گفته بودند وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ مراد بآن محمد بود، ایشان را ایمان دادن بدو و تعزیر و نصرت او فرموده بود، و ازیشان پیمان ستده، پیمان شکستند و بوى کافر شدند، لَعَنَّاهُمْ یعنى چون پیمان بشکستند بر ایشان لعنت کردیم، پس آن لعنت که بر ایشان بود بکافر شدن ایشان بعیسى مریم. و گفته‏اند: این لعنت جزیت بود که بر ایشان نهاد، و قومى را ممسوخ کرد. وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً و دلهاشان سخت کردیم، و بقراءت حمزه و على: و جعلنا قلوبهم قسیة، دلهایشان بهرج کردیم و نفایه و ناسره.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ اى یغیرون کلام اللَّه عن جهته من آیة الرجم و نعت النبى و صفته. ابراهیم نخعى گفت: تحریف آن بود که در سخنان خدا که بایشان فرو آمده بود، این کلمات بود: «یا ابناء احبارى، یا ابناء رسلى». ایشان بنوشتند که یا ابناء ابکارى. و در آثار بیارند که بنى اسرائیل بکلمه‏اى کافر شدند که بتصحیف برخواندند: قال اللَّه تعالى لعیسى فى الانجیل: «انت نبیى، و انا ولّدتک»، اى ربیتک، فحرفته النصارى، و قرءوا: انت نبیى و انا ولدتک. وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ اى ترکوا نصیبا مما امروا به فى کتابهم من اتباع محمد (ص) و اقامة الحدود. وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ اى على خیانة منهم، کقوله تعالى: لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ اى کذب، و خیانت اینجا معصیت است بآن نقض عهدها که کردند، چنان که کعب اشرف کرد، آن گه که به مکه، شد و به ابو سفیان برساختند که بجنگ محمد شوند، و نیز روز احزاب نقض عهد کردند، و مشرکان را پشتى دادند در حرب محمد، و آن روز که به بنى النضیر شدند بطلب دیت. نقض عهد کردند، و مکر ساختند.
رب العالمین منّت مینهد بر مصطفى (ص) که ما پیوسته از اسرار ایشان ترا خبر میدهیم، و آن نقض عهد که میکنند، و بر تو مکر میسازند، با تو میگوییم، تا بر اسرار ایشان مطلع میشوى آن گه گفت: إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى که این نقض عهد نکردند، چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ اول ایشان را فرمود که این نقض عهد ایشان و معصیت ایشان در گذار و عفو کن. پس بعاقبت این عفو و صفح منسوخ شد بآیت سیف.
وَ مِنَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ أَخَذْنا مِیثاقَهُمْ میگوید: چنان که از جهودان در تورات عهد و پیمانى ستدیم، از ترسایان در انجیل هم پیمان ستدیم باتّباع محمد، و نبوت وى پذیرفتن، و بنعت و صفت وى اقرار دادن، و هم چنان که جهودان نقض عهد کردند ترسایان هم نقض عهد کردند. رب العالمین گفت: فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما عداوت و بغض در میان جهودان و ترسایان افکندیم. جهود دشمن ترسا و ترسا دشمن جهود تا بقیامت، و گفته‏اند: این عداوت خود میان ترسایانست، و «بینهم» ضمیر ترسایانست، نطوریه و یعقوبیه و ملکانیه همه دشمن و خصم یکدیگرند، در طلب ملک و جاه عداوت یکدیگر در دل گرفته، و در خون یکدیگر شده. و گفته‏اند: این عداوت و بغضاء هواهاى مختلف است در میان ایشان، و جدال در دین، ذکره النخعى رحمه اللَّه.
معویة بن قره گفت: «الخصومات فى الدین تحبط الاعمال»، در دین خصومت کردن، و در جدال آویختن، عمل باطل کند. روایت کنند از على (ع) که گفت: «ایاکم و الخصومات فانها تمحق الدین»، وقال النبى (ص): «اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرّة کعرّة الجرب»، و قال الحسن: «ایاکم و هذه الاهواء المتفرقة المتباعدة من اللَّه، التی جماعتها الضلالة، و مستقرها النار، و قال الفضیل بن عیاض: «نظر المؤمن الى المؤمن جلاء للقلب، و نظر الرجل الى صاحب البدعة و الهواء یورث العمى»، و عن الاوزاعى قال: «بلغنى ان اللَّه تعالى اذا اراد بقوم شرا الزمهم الجدل، و منعهم العمل» «وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» یعنى ینبئهم فى الآخرة بما کانوا یصنعون فى الدنیا من التکذیب‏ بالنبى (ص) و اخفاء نعمته. این سخن بر طریق تهدید گفته است، چنان که کسى را گویى: آرى بخبر کنم ترا و آگاه شوى.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ ما فرو فرستادیم تورات را، فِیها هُدىً وَ نُورٌ در آن راه نمونى است و روشنایى، یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ تا حکم میکند بآن پیغامبران، الَّذِینَ أَسْلَمُوا ایشان که گردن نهاده‏اند خداى را بر دین راست، لِلَّذِینَ هادُوا اینان را که برگشتند از راه، وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ و ربّانیان و دانشمندان ایشان، بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ بآن کتاب خداى که فرا ایشان سپرده بودند، وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ و ایشان بر آن گواهان بودند، فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ شما از ایشان مترسید، وَ اخْشَوْنِ و از من ترسید، وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا و بسخنان من بهاى اندک مخرید، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ و هر که حکم نکند بآنکه اللَّه فرو فرستاد، فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ (۴۴) کافران ایشانند.
وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ و نبشتیم بر ایشان، فِیها در آن تورات، أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ که در قصاص تن برابر تن است، وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ و چشم بچشم، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ و بینى بر بینى، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ و گوش بگوش، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ و دندان بدندان: وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ و همه خیمها را قصاص هم چنان، فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ هر که قصاص ببخشد، و عفو کند، فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ آن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ و هر که حکم نکند بآنچه خداى فرستاد، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۴۵) ایشان ستمکارانند بر خویشتن.
وَ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ و پس ایشان فرا داشتیم بر پیهاى ایشان، بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ و پدید آوردیم عیسى مریم، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ گواهى استوار دار آن را که پیش روى فرا بود از تورات، وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ و وى را انجیل دادیم، فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ در آن راهنمونى است و روشنایى، وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ و گواهى استوار دار آن را که پیش وى فرا بود از تورات، وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (۴۶) و راه نمونى و پندى پرهیزگاران را.
وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ و اهل انجیل را گوى تا حکم کنند، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ بآنچه اللَّه فرو فرستاد در آن، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ و هر که حکم نکند بآنچه خداى فرو فرستاد، فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۴۷) فاسقان ایشانند.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ و فرستادیم بتو قرآن براستى، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ گواهى استوار دار آن را که پیش آن فرا بود از کتاب، وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ و گوشوان و استوار بر سر هر کتاب که پیش از آن آمد.
فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ حکم کن میان ایشان، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بر پى بایست ایشان مرو، عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ از آنچه بتو آمد از راستى، لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ هر یکى را از شما کردیم و نهادیم، شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً شریعتى ساخته و راهى نموده، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر اللَّه خواستى، لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً شما را همه یک گروه کردى، وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ لکن بیازماید شما را، فِی ما آتاکُمْ در آنچه شما را داد، فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ پس شما بنیکیها شتابید،، إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً بازگشت همگان با خداست، با وى گردید، فَیُنَبِّئُکُمْ تا شما را خبر کند، بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۴۸) بآنچه در آن مختلف بودید.
وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ و حکم کن میان اهل کتاب، بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بایست ایشان را پى مبر، وَ احْذَرْهُمْ و از ایشان پرهیز، أَنْ یَفْتِنُوکَ که ترا تباه نکنند و بنگردانند، عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ از آنکه اللَّه فرو فرستاد بر تو، فَإِنْ تَوَلَّوْا ار پس برگردند، فَاعْلَمْ بدان، أَنَّما یُرِیدُ اللَّهُ که میخواهد اللَّه، أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ که بایشان رساند، و ایشان را بگیرد بگناهان ایشان، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ و فراوان از مردمان‏اند لَفاسِقُونَ (۴۹) که از فرمان خداى بیرونند.
أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ حکم اهل جاهلیت جویند! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً کیست از اللَّه نیکو داورى‏تر، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۵۰) گروهانى را که بر ایمانند بى‏گمان.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست ستمکارتر بر خود مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ نهد بر خداى أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ یا گوید که پیغام کردند بمن وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْ‏ءٌ و بوى هیچ پیغام نکرده‏اند وَ مَنْ قالَ و از آن کس که گوید: سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ من قرآن فرو فرستم هم چنان که اللَّه فرو فرستاد وَ لَوْ تَرى‏ و اگر تو بینى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ آن گه که‏ ستمکاران خویشتن در سکرات مرگ باشند وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ و فریشتگان دستها گسترده بایشان بزخم أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ گویند ایشان را که بیرون دهید جانهاى خویش. الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ امروز آن روز است که پاداش دهند شما را عَذابَ الْهُونِ عذاب خوارى بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ بآنچه میگفتید بر خداى غَیْرَ الْحَقِّ از ناسزا و ناراست وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (۹۳) و از سخنان وى مى‏گردن کشیدید.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ بما که آمدید تنها و یگانه آمدید کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و چنان که شما را اوّل آفریدیم چنان آمدید وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ و به پس باز گذاشتید آنچه شما را داده بودیم از خول و خدم و حشم وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ و نمى‏بینیم با شما شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ آن شفیعان که مى گفتید بدروغ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ که ایشان در شما بخداوندى انبازان‏اند لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ آن تواصل و تعاطف پیوند و مهر که میان شما بود ببرید و پاره گشت وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۹۴) آنچه میگفتید بدروغ که درین روز شما را فریادرس‏اند و یار.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اللَّه است که شکافنده تخم است وَ النَّوى‏ و شکافنده سفال است تا از وى درخت بیرون آید یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ مى‏بیرون آرد زنده از مرده و بیرون آرنده مرده است از زنده ذلِکُمُ اللَّهُ آن خداوند شما است اللَّه، که آن میکند فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۹۵) از وى شما را چون مى‏برگردانند! فالِقُ الْإِصْباحِ شکافنده روز است از شب وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً و کننده شب جاى آرام وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً و خورشید و ماه را شمارى ساخت ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۹۶) آن باز انداخته و ساخته اوست که توانایى است دانا.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ او آنست که شما را ستارگان آفرید لِتَهْتَدُوا بِها تا شما راه برید بآن فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکى دریا و بیابان قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و هویدا کردیم لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۹۷) ایشان را که میدانند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ و او آنست که بیافرید شما را مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ از یک تن یگانه فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ آن گه گاه مستودع باشید در صلب پدر بودیعت نهاده، گاه در رحم مادر آرام گرفته قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و آشکارا کردیم لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (۹۸) قومى را که مى‏دریاوند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً او آنست که فرو فرستاد از آسمان آبى فَأَخْرَجْنا بِهِ تا بیرون آوردیم بآن نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رستها از خاک از هر چیز فَأَخْرَجْنا مِنْهُ بیرون آوردیم از آن خاک خَضِراً نباتى سبز نُخْرِجُ مِنْهُ مى بیرون آریم از آن خوشه سبز حَبًّا مُتَراکِباً تخمى بر هم نشسته و در هم رسته وَ مِنَ النَّخْلِ و از خرما بن مِنْ طَلْعِها از مزغ آن قِنْوانٌ شاخهاى سر در آورده دانِیَةٌ نزدیک بدست چیننده وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ ورزان از انگورها وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ و زیتون و انار مُشْتَبِهاً چون هم در رنگ و لون وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ‏ و نه چون هم بطعم و ذوق انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ درنگرید بمیوه آن إِذا أَثْمَرَ آن گه که میوه آرد وَ یَنْعِهِ و بپختن و فرا رسیدن آن. إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ در آن نشانهاى پیدا است که کردگار یکتا است لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ گروهى را که میگروند.