عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۷
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۸
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۱
خلق حسن باشدش هر که حسینی بود
هر که حسینی بود خلق حسن باشدش
میل به من باشدش هر که شناسد مرا
هر که شناسد مرا میل به من باشدش
نیک سخن باشدش هرکه لسان ویست
هر که لسان ویست نیک سخن باشدش
گر غم زن باشدش مرد نباشد تمام
مرد نباشد تمام گر غم زن باشدش
طرف چمن باشدش هر که بود سروناز
هرکه بود سروناز طرف چمن باشدش
حسن حسن باشدش سید سرمست ما
سید سرمست ما حُسن حسن باشدش
هر که حسینی بود خلق حسن باشدش
میل به من باشدش هر که شناسد مرا
هر که شناسد مرا میل به من باشدش
نیک سخن باشدش هرکه لسان ویست
هر که لسان ویست نیک سخن باشدش
گر غم زن باشدش مرد نباشد تمام
مرد نباشد تمام گر غم زن باشدش
طرف چمن باشدش هر که بود سروناز
هرکه بود سروناز طرف چمن باشدش
حسن حسن باشدش سید سرمست ما
سید سرمست ما حُسن حسن باشدش
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۸
علماء رسوم می بینم
همه را علم هست و نیست عمل
روز و شب عمر خویش صرف کنند
در پی قال و قیل و بحث و جدل
همه تجهیل هم کنند تمام
بله تکفیر یکدگر به مثل
عامیان عالمان چنان بینند
لاجرم کار دین بود به خلل
عمل و علم جمع کن با هم
که چنین گفته اند اهل دل
ترک این لقمهٔ حرام بگو
تا نیابی ملال را بی دل
نعمت الله را به دست آور
تا شوی پاک از جمیع علل
همه را علم هست و نیست عمل
روز و شب عمر خویش صرف کنند
در پی قال و قیل و بحث و جدل
همه تجهیل هم کنند تمام
بله تکفیر یکدگر به مثل
عامیان عالمان چنان بینند
لاجرم کار دین بود به خلل
عمل و علم جمع کن با هم
که چنین گفته اند اهل دل
ترک این لقمهٔ حرام بگو
تا نیابی ملال را بی دل
نعمت الله را به دست آور
تا شوی پاک از جمیع علل
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۹۱
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۹۶
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۷
چو پادشاه در عالم گدای حضرت اوست
گدای حضرت او باش و پادشاهی کن
چو در طریق مروت موافقت شرط است
مکن مخالفت او و هر چه خواهی کن
به نزد اهل ارادت ، توئی مناهی تو است
رضای او طلب و توبه از مناهی کن
اگر امید نداری به صبح روز وصال
می شبانه خورد و خواب صبحگاهی کن
در آ به خلوت دیده چه نور خوش می بین
وطن چو مردمک دیده در سیاهی کن
به چشم ما نظری کن که نور او بینی
نظر به دیدهٔ این مظهر الهی کن
مباش بندهٔ دنیا بیا و چون سید
بکوش و سلطنت از ماه تا به ماهی کن
گدای حضرت او باش و پادشاهی کن
چو در طریق مروت موافقت شرط است
مکن مخالفت او و هر چه خواهی کن
به نزد اهل ارادت ، توئی مناهی تو است
رضای او طلب و توبه از مناهی کن
اگر امید نداری به صبح روز وصال
می شبانه خورد و خواب صبحگاهی کن
در آ به خلوت دیده چه نور خوش می بین
وطن چو مردمک دیده در سیاهی کن
به چشم ما نظری کن که نور او بینی
نظر به دیدهٔ این مظهر الهی کن
مباش بندهٔ دنیا بیا و چون سید
بکوش و سلطنت از ماه تا به ماهی کن
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۹
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۱۰
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۱۲
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۰
ای که میپوشی لباس اهل دل یک ره بدان
کز ره معنی ده و دو ترک دارد تاج شاه
ترک بخل و ترک بغض و ترک قهر و ترک کین
ترک خود بینی و ترک عیب کن بیاشتباه
ترک نخوت ترک شهوت ترک آزار کسان
ترک خور پس ترک خواب و ترک افعال تباه
نقطه را اثبات بر علم است و اسرار نهان
پس الف دال است بر ذات خدای نیک خواه
راه جو طریق نعمتاللّه نیستی است
رهرو باید که آید بر طریق شاهراه
کز ره معنی ده و دو ترک دارد تاج شاه
ترک بخل و ترک بغض و ترک قهر و ترک کین
ترک خود بینی و ترک عیب کن بیاشتباه
ترک نخوت ترک شهوت ترک آزار کسان
ترک خور پس ترک خواب و ترک افعال تباه
نقطه را اثبات بر علم است و اسرار نهان
پس الف دال است بر ذات خدای نیک خواه
راه جو طریق نعمتاللّه نیستی است
رهرو باید که آید بر طریق شاهراه
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۲
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۴
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۶
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۹
از خدا این و آن طلب چه کنی
از خدا جز خدا چه می جوئی
حضرت او از او طلب می کن
از شه و از گدا چه می جوئی
او از او جو که جستجو این است
از گدا پادشاه چه می جوئی
وحده لاشریک له می گو
دو مگو دو سرا چه می جوئی
در پی این جهان چه می گردی
تو از این بی وفا چه می جوئی
دُرد دردش دوای درد دل است
به از این خود دوا چه می جوئی
غرق دریای رحمتی شب و روز
غیر ما را ز ما چه می جوئی
ذات باقی طلب چو سید ما
از فنا و بقا چه می جوئی
از خدا جز خدا چه می جوئی
حضرت او از او طلب می کن
از شه و از گدا چه می جوئی
او از او جو که جستجو این است
از گدا پادشاه چه می جوئی
وحده لاشریک له می گو
دو مگو دو سرا چه می جوئی
در پی این جهان چه می گردی
تو از این بی وفا چه می جوئی
دُرد دردش دوای درد دل است
به از این خود دوا چه می جوئی
غرق دریای رحمتی شب و روز
غیر ما را ز ما چه می جوئی
ذات باقی طلب چو سید ما
از فنا و بقا چه می جوئی
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۱۶
گر تو را دردیست رو درمان بجو
ور تو را سرّیست با مرشد بگو
گر نداری مرشدی جویاش باش
چون بدیدی گرد ِ خاک ِ پاش باش
دامن او را بگیر و بنده شو
وانگهی در بندگی پاینده شو
هرچه فرماید مکن بر وی مزید
تا مریدی گردی و چون بایزید
چیست شرط ره سخن بشنودن است
مردهٔ پیر مربی بودنست
بی مربی کار کی گردد تمام
مرشدی باید مکمل والسلام
ور تو را سرّیست با مرشد بگو
گر نداری مرشدی جویاش باش
چون بدیدی گرد ِ خاک ِ پاش باش
دامن او را بگیر و بنده شو
وانگهی در بندگی پاینده شو
هرچه فرماید مکن بر وی مزید
تا مریدی گردی و چون بایزید
چیست شرط ره سخن بشنودن است
مردهٔ پیر مربی بودنست
بی مربی کار کی گردد تمام
مرشدی باید مکمل والسلام
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۲۹
گر بیابی عارفی صاحبدلی
خدمت او کن که گردی مقبلی
خدمت صاحبدلان می کن به جان
تا بیابی منصب اهل دلان
خدمت این طایفه مردانه کن
جان فدای خدمت جانانه کن
سر بنه بر پای مردان خدا
تا چو ما سرور شوی در دو سرا
ترک این دنیی کن و عقبی بمان
تا فدای تو شود هم این و آن
غیر محبوب از دل خود دور کن
بگذر از ظلمت هوای نور کن
بعد از آن بگذر ز نور ای نور چشم
تا ببینی نور او منظور چشم
چیست عالم نزد یاران سایه اش
سایه را مان و ببین همسایه اش
در نظر آئینهٔ گیتی نما
می نماید نور چشم ما به ما
او یکی و اعتبارش صد هزار
ز اعتبارات آن یکی شد صد هزار
در صد آئینه یکی پیدا شده
آن یکی با هر یکی پیدا شده
او یکی و اعتباراتش بسی
نیک دریاب و مگو با هر کسی
خدمت او کن که گردی مقبلی
خدمت صاحبدلان می کن به جان
تا بیابی منصب اهل دلان
خدمت این طایفه مردانه کن
جان فدای خدمت جانانه کن
سر بنه بر پای مردان خدا
تا چو ما سرور شوی در دو سرا
ترک این دنیی کن و عقبی بمان
تا فدای تو شود هم این و آن
غیر محبوب از دل خود دور کن
بگذر از ظلمت هوای نور کن
بعد از آن بگذر ز نور ای نور چشم
تا ببینی نور او منظور چشم
چیست عالم نزد یاران سایه اش
سایه را مان و ببین همسایه اش
در نظر آئینهٔ گیتی نما
می نماید نور چشم ما به ما
او یکی و اعتبارش صد هزار
ز اعتبارات آن یکی شد صد هزار
در صد آئینه یکی پیدا شده
آن یکی با هر یکی پیدا شده
او یکی و اعتباراتش بسی
نیک دریاب و مگو با هر کسی
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۳۰
در خرابات مغان رندانه رو
خم می را نوش کن مستانه رو
در خرابات مغان رندی بجو
حال سرمستی ما با او بگو
دردمندی جوی و درمان را طلب
کفر را بگذار و ایمان را طلب
خوش درین دریای بی پایان در آ
تا ببینی آبروی ما به ما
با حباب و آب اگر داری نظر
یک دمی در عین این دریا نگر
این چنین دریای وحدت را بجو
گرد هستی را ز خود نیکو بشو
هرکه را خواهی به نور او نگر
بد مبین ای یار من نیکو نگر
در خرابات ار بیابی رند مست
به که با مخمور باشی همنشست
عشق او شمع است تو پروانه باش
در طریق عاشقی مردانه باش
ساقی ار بخشد تو را پیمانه ای
نوش کن می جو دگر خمخانه ای
گر تو داری همت عالی تمام
هرچه می خواهی بیابی والسلام
خم می را نوش کن مستانه رو
در خرابات مغان رندی بجو
حال سرمستی ما با او بگو
دردمندی جوی و درمان را طلب
کفر را بگذار و ایمان را طلب
خوش درین دریای بی پایان در آ
تا ببینی آبروی ما به ما
با حباب و آب اگر داری نظر
یک دمی در عین این دریا نگر
این چنین دریای وحدت را بجو
گرد هستی را ز خود نیکو بشو
هرکه را خواهی به نور او نگر
بد مبین ای یار من نیکو نگر
در خرابات ار بیابی رند مست
به که با مخمور باشی همنشست
عشق او شمع است تو پروانه باش
در طریق عاشقی مردانه باش
ساقی ار بخشد تو را پیمانه ای
نوش کن می جو دگر خمخانه ای
گر تو داری همت عالی تمام
هرچه می خواهی بیابی والسلام
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۴۴
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۵۶
عارفانه چو مومن آگاه
خوش بگو لا اله الا الله
حکم اسلام را به پا می دار
سر موئی از آن فرو مگذار
در طریقت رفیق یاران باش
سر خود زیر پای ایشان باش
در حقیقت محققی می جو
وحده لاشریک له می گو
این نصیحت قبول کن از ما
تا درآئی به جنت المأوا
ره چنان رو که رهروان رفتند
راه رفتند و ناگهان رفتند
همرهی همچو نعمت الله جو
تا بیابی تو همره نیکو
خوش بگو لا اله الا الله
حکم اسلام را به پا می دار
سر موئی از آن فرو مگذار
در طریقت رفیق یاران باش
سر خود زیر پای ایشان باش
در حقیقت محققی می جو
وحده لاشریک له می گو
این نصیحت قبول کن از ما
تا درآئی به جنت المأوا
ره چنان رو که رهروان رفتند
راه رفتند و ناگهان رفتند
همرهی همچو نعمت الله جو
تا بیابی تو همره نیکو