عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹
صد سال سر خویشتن ار حلق کنی
وندر تن خویش خرقهٔ دلق کنی
صد بار ز حق دور کنندت به قفا
گر یک سر موی روی در خلق کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
اندیشه مکن بکن تو خود را در خواب
کاندیشه ز روی مه حجابست حجاب
دل چون ماهست در دل اندیشه مدار
انداز تو اندیشه گری را در آب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
بی‌جام در این دور شرابست شراب
بی‌دود در این سینه کبابست کباب
فریاد رباب عشق از زحمهٔ او است
زنهار مگو همین ربابست رباب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹
آن دم که مرا بگرد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دور، آنست
واندم که ترا تجلی احسانست
جان در حیرت چو موسی عمرانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰
آن قاضی ما چو دیگران قاضی نیست
میلش بسوی اطلس مقراضی نیست
شد قاضی ما عاشق از روز ازل
با غیر قضای عشق او راضی نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴
آنکس که درون سینه را دل پنداشت
گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت
تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع
این جمله رهست خواجه منزل پنداشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
امروز من و جام صبوحی در دست
میافتم و میخیزم و میگردم مست
با سرو بلند خویش من مستم و پست
من نیست شوم تا نبود جزوی هست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹
ای دل تا ریش و خسته میدارندت
دیوانه و پای بسته میدارندت
مانندهٔ دانه‌ای که مغزی داری
پیوسته از آن شکسته میدارندت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۵
این جمله شرابهای بی‌جام کراست
ما مرغ گرفته‌ایم این دام کراست
از بهر نثار عاشقان هر نفسی
چندین شکر و پسته و بادام کراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۳
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
از سنبل تر رونق عطاران برد
وز نرگس مست خون هشیاران ریخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۴
با ما ز ازل رفته قراری دگر است
این عالم اجساد دیاری دگر است
ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز
بیرون ز نماز روزگاری دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۵
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا
بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا
تن خرقه و اندر آن دل من صوفی
عالم همه خانقاه و شیخ او است مرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۹
تا با تو ز هستی تو هستی باقیست
ایمن منشین که بت‌پرستی باقیست
گیرم بت پندار شکستی آخر
آن بت که ز پندار برستی باقیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۱
تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
جان و دل و تن حجاب ره بود کنون
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۶
جانم بر آن جان جهان رو کرده است
هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است
ما را ملک‌العرش چنین خو کرده است
کار او دارد که او چنین رو کرده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۵
در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست
در شیوهٔ عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۶
در صورت تست آنچه معنا همه اوست
در معنی تست آنچه دعوا همه اوست
در کون و فساد چون عجب بنهادند
نوری که صلاح دین و دنیا همه اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۹
درویشی و عاشقی به هم سلطانیست
گنجست غم عشق ولی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خانهٔ دل
چون دانستم که گنج در ویرانیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۶
دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم تست
لطفی است که می‌کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۶
عقل آمد و پند عاشقان پیش گرفت
در ره بنشست و رهزنی کیش گرفت
چون در سرشان جایگه پند ندید
پای همه بوسید و ره خویش گرفت