عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۷ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۵
وصله ای از خرقهٔ ما هر که یافت
عارفانه خوش همی پوشد به جان
عاقبت روزی به منزل می رسد
آنچنان رهرو که می کوشد به جان
خم می در جوش و ما مست و خراب
خوش بود رندی که می جوشد به جان
می به زاهد گر دهی حیفی بود
می به رندی ده که می نوشد به جان
هر که مهر سید ما را خرید
یافت او نقدی که نفروشد به جان
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۱۸
در روزه و در زکوة و در حج
اسرار بسی بود نهفته
اما سری که در نماز است
سرّی است که با تو کس نگفته
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۵
ای که گویی حجاب او غیر است
محض صدق است آنچه فرمائی
ور به گوئی حجاب عین وی است
به حقیقت تو همدم مائی
ور بگوئی که عین و غیر همند
جان مایی و نور بینائی
جای از یخ اگر کنی پر آب
بنماید دویی و یکتائی
حل کنی مشکلات عالم را
گر طلب کار ذوق حلوائی
نعمت‌اللّه چون می و جام است
باشد از هر دو مجلس آرائی
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶
گرنه ای باطل بیا و حق پرست
از مقید بگذر و مطلق پرست
حق وجود است و یکی می دانمش
گر چه باطل را عدم می خوانمش
چون یکی اندر یکی باشد یکی
در وجود آن یکی نبود شکی
یک وجود است و کمالش بی شمار
در دو عالم آن یکی را می شمار
زوج از تکرار فرد آمد پدید
این سخن از ما به جان باید شنید
زوج عالم دان و آن الله فرد
یک حقیقت خواه زوج و خواه فرد
فرد مطلق شد مقید در ظهور
گاه ظلمت می نماید گاه نور
نور مطلق از ظهور وی بود
ور نه اینجا نور و ظلمت کی بود
جامی از می پر ز می بستان بنوش
شادی رندان و سرمستان بنوش
قول ما حق است از حق می شنو
گه مقید گاه مطلق می شنو
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۲۵
قطب عالم نقطهٔ پرگار روح
شیخ ما سرمایهٔ گنج فتوح
یک هویت دان و اسما بی شمار
یک هویت را به اسما می شمار
در هویت جمله اسماء هالکند
ما سوی الله چیست اشیا هالکند
چون هویت یک بود اسما یکیست
چون یکی باشد همه اشیا یکیست
گر یکی خوانی یکی باشد به ذات
ور دو گوئی دو نماید در صفات
در هویت هست هست و نیست نیست
نیک دریابش دمی اینجا بایست
یک هویت داده بودت کاینات
زان هویت دان وجود کاینات
بی هویت جملهٔ عالم ، عدم
بی هویت نه حدوث و نی قدم
صورت او معنی اشیا بود
معنیش سردفتر اسما بود
نسبتش با ما عدم ما را نمود
نسبتش با حق بود عین وجود
نسبت ذاتی او از حق بجو
نسبتش از عارضی با ما بگو
از هویت داده ما را حق وجود
یک هویت در دو نسبت رو نمود
خط وهمی از میان ِ های و هو
گر براندازی یکی ماند نه دو
حسن او در آینه پیدا شده
نور رویش دیده و شیدا شده
دیده ام آئینهٔ گیتی نما
گر نظر داری ببین در چشم ما
چشم ما روشن به نور او بود
این چنین چشمی خوش و نیکو بود
موج و دریا هر دو نزد ما یکی است
آن یکی در هر دو عالم بی شکی است
چیست عالم در محیط ما حباب
بر سر آب آمده جام شراب
خوش خوشی با ما دراین دریا درآ
تا بیابی ذوق حال ما به ما
ذره ذره هر چه آید در نظر
آفتابی مه نقابی می نگر
نقد گنج کنت کنزاً را طلب
جوهر دُر یتیم از ما طلب
جامی از می پر ز می بستان بنوش
شیر اگر نوشی از این پستان بنوش
بر سر دار فنا سردار شو
از بقای خویش برخوردار شو
هر که او فانی شود باقی شود
مدتی رندی کند ساقی شود
گر حریف ساقی یاران شوی
ساقی سرمست میخواران شوی
غیر او نقش خیالی گفته اند
دُر این صورت به معنی سفته اند
شخص و سایه دو نماید در نظر
گر نه ای احول یکی را می نگر
جان عالم آدمست ای آدمی
دل به من ده یک دمی گر همدمی
در خرابات فنا با ما نشین
ذوق سرمستان بزم ما ببین
آینه بردار تا بینی نکو
جان و جانان خوش نشسته روبرو
نور او داریم دایم در نظر
یک نظر در چشم مست ما نگر
یار شیرینی که او حلوا شود
مشکلاتش سر به سر حل ، وا شود
نعمت الله در همه عالم یکیست
در میان عاشقان جانم یکیست
عارفانه گر تو را باشد یقین
نزد تو حق الیقین باشد چنین
علم توحید است اگر دانی تمام
بعد از این توحید خوانی والسلام
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۲۸
مجمع البحرین اگر جوئی دلست
جامع مجموع اگر گوئی دلست
دل بود خلوتسرای خاص او
هرچه می خواهی بیا از دل بجو
اوسع است از عرش اعظم عرش دل
چیست کرسی سدره ای از فرش دل
کنت کنزاً گنج اسمای وی است
کنز دل می جو که آن جای وی است
جملهٔ اسما در او گنجیده اند
اهل دل دل را بدین سان دیده اند
علم اجمالی چو دانستی به جان
علم تفصیلی ز لوح دل بخوان
از جمال و از جلال ذوالجلال
تربیت یابد دل مالایزال
نقطه ای در دایره بنهفته اند
اهل دل این نقطه را دل گفته اند
نقد دل را قلب می خواند عرب
باشد از تقلیب او را این لقب
جامع غیب و شهادت دل بود
تخت سلطان ولایت دل بود
رحمت ذاتی دهد دل را سعت
لاجرم اوسع بود دل را صفت
فی المثل گر عالم بی منتها
در دل عارف درآید بارها
دل مُحسّ آن نگردد جان من
این چنین فرمود آن جانان من
شمه ای گفتم ز دل بشنو ز جان
تا بیابی ذوق جان عارفان
یادگار نعمت الله یاد دار
یاد دار از نعمت الله یادگار
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۳۹
ز ذوق خود تو را آگاه کردم
بهانه آفتاب و ماه کردم
دوئی بگذار تا باشی یگانه
مراد ما یکی دیگر بهانه
درآ در حلقهٔ رندان سرمست
تو را گر میل ذوق عارفانست
فنا شو تا بقا یابی ز باقی
سبو می کش که یابی لطف ساقی
خراباتست و ما مست و خرابیم
چو رندان اوفتاده در شرابیم
ز بحری قطره ای گفتم عیانش
معانی خوشی کردم بیانش
ز شرک خودپرستی گر برستی
به غیر از حضرت حق کی پرستی
خیال غیر خوابی می نماید
همه عالم سرابی می نماید
به بزم عاشقان ما گذر کن
دمی در چشم مست ما نظر کن
طلب کن گنج اسمای الهی
اگر یابی بیابی پادشاهی
اگر اسم و مسمی را بدانی
به ذوق این شرح اسما را بخوانی
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۴۳
یا حبیبی و قرة العینی
انا عینک و عینک عینی
به حقیقت یکی بود بی شک
در ظهور این دوئی نمود آن یک
احولست آنکه یک دو می بیند
چون دو بیند یگانه ننشیند
صوت صادق بود صدا کاذب
راز صادق مگوی با کاذب
صفت و ذات واحدش خوانند
بی صفت ذات را احد دانند
به صفت ذات او توان دانست
هر که دانست آنچنان دانست
آنکه دانیم ذات موصوفست
حضرت اوست آنکه مکشوفست
گنج و نا گنج نزد او گنجد
گنج او در دلم نکو گنجد
عاشقانی که عین یکدگرند
عین خود را به عین خود نگرند
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۷۱
چشم عالم روشن است از نور او
ناظر او نیست جز منظور او
می‌نماید نور او در آینه
نه به یک آئینه در هر آینه
دیدهٔ ما دیده نور او به او
لاجرم بیند همه عالم نکو
خوش خیالی نقش بسته در نظر
یک نظر در چشم مست ما نگر
رند سر مستیم و با ساقی حریف
خوش می صافی و خوش جامی لطیف
در خرابات فنا افتاده‌ایم
سر به پای خم می بنهاده‌ایم
لب نهاده بر لب ساغر مدام
همدم جامیم دایم والسلام
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۷۹
در این صورت بیا معنی طلب کن
بیان این سخن یعنی طلب کن
به هر صورت که بنماید جمالش
جمالش بین و آن صورت خیالش
گذر کن بر سر بازار جنّت
که او بنمایدت معنی به صورت
به هر صورت تو را حسنی نماید
از آن صورت تو را معنی فزاید
بود هر صورتی آئینه‌ای خوب
که بنماید به تو معنی محبوب
تو را در جنّت و ما را همین جا
بود این سلطنت ای جان بابا
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۸۰
لی مع‌اللّه حدیث خواجهٔ ماست
آنکه عالم به نور خود آراست
گفت وقتی مرا شود حاصل
که شوم تا به حضرتش واصل
نه نبی نه ملک بود یارش
فهم فرما لطیف اسراش
خانه چون گشت خالی از اغیار
لیس فی الدار غیره دیار
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۸۵
کثرت و وحدت که می‌ گوئی چنان
اعتبار عقل باشد این و آن
علم و عقل و زهد من بر باد رفت
غیر یاد او مرا از یاد رفت
در خرابات فنا افتاده‌ام
سر به پای خم می بنهاده‌ام
موج و دریا نزد ما باشد یکی
هر دو یک آبند آن یک بی‌ شکی
یک مسمی باشد و اسما هزار
آن یکی در هر یکی خوش می ‌شمار
جامی از می پر زمی بستان بنوش
این چنین می شادی رندان بنوش
قطره و موج و حباب از ما بجو
یک حقیقت از همه اشیا بجو
دل به دریا ده که صاحبدل توئی
وز وجود بحر و بر حاصل توئی
روح ما از نور اعظم نور یافت
وز وجود آل او منشور یافت
از خلافت خلعتی انعام کرد
نعمت‌اللّه او مرا خوش نام کرد
گنج اسما بر سر عالم فشاند
هر یکی بر مسند وحدت نشاند
هر که بینی غرقهٔ دریای اوست
عالمی سرگشتهٔ سودی اوست
ای که گوئی باشد این رشته دو تو
باشد آن یک تو ولی بی ما و تو
آینه روشن کن ای جان پدر
در همه آئینه او را می‌ نگر
هر که آن یک را نبیند در همه
کور باشد نزد بینا بر همه
نور روی او به نور او ببین
دیده ‌ای از وی طلب نیکو ببین
خوش خیالی نقش بسته در نظر
در خیال او جمالش می ‌نگر
یک شرابی نوش کن از جامها
ساقئی را می ‌نگر در جامها
عارفان را می‌ رسان از ما سلام
صد سلام از ما به یاران والسلام
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
در جام جهان نما نظر کن همه را
آنگه ز وجود خود خبر کن همه را
گفتی که خیال غیر باشد در دل
لطفی کن و از خانه به در کن همه را
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲
ای دوست حجاب ما ز ما خواهد بود
وین مایی ما حجاب ما خواهد بود
چون مایی ما ز ما بر افتد به یقین
بی مایی ما همه خدا خواهد بود
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲
توحید عوام عاقلان می دانند
توحید خواص عارفان می دانند
توحید و موحد موحد دریاب
خوش توحیدی موحدان می دانند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱
مخلوق خدا همه نکو می دارش
تعظیم همه برای او می دارش
هر آینه ای که در نظر می آری
آن آینه را تو روبرو می دارش
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۶
بی رنگ اگر ز رنگ آگاه شوی
دانندهٔ سرّ صبغة‌اللّه شوی
گر نعمت او بی حد و عد بشناسی
حقا که تو نیز نعمت‌اللّه شوی
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۷
گر مست شراب اذکروا اللّه شوی
گویا به دم انطقنا اللّه شوی
وز نعمت حق را تو به حق بشناسی
حقا که تو نیز نعمت اللّه شوی
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۵
تا جامع اسرار الهی نشوی
شایستهٔ تخت پادشاهی نشوی
تا غرقهٔ دریا نشوی همچون ما
دانندهٔ حال ما کماهی نشوی
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۰
دل آینه دار حضرت اوست
دل بندهٔ خاص خدمت اوست
دل مظهر حضرت الهی است
دل منزل نزل نعمت اوست