عبارات مورد جستجو در ۱۵۸ گوهر پیدا شد:
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱
نه همین خندهٔ گل از پی نشو است و نماست
ای بسا گریه که چون شمع ز باد است و هواست
سرکنم خم به طمع این چه حکایت باشد
دست بالا نکنم گر همه هنگام دعاست
دلنشین شد بد و نیک و ادب و بی ادبی
تا ز پیش نظرم رسم تواضع برخاست
غم خورد طالب و گو شاد نگردد محبوب
گرچه خورشید نبالید ولیکن مه کاست
پرسش حشر به قانون شریعت باشد
که همین سلسله تا روز قیامت برپاست
بی جمال تو مرا شب نشود هرگز روز
از جهان می شنوم وعدهٔ رؤیت فرداست
گر سخن از قد رعنای تو آید به میان
روز محشر ز همه حرف سعیدا بالاست
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۱۳۱ - در بیان طلبیدن پروردگار بنده مقرب خود را به خلوت دارالنور و اشاره به آیه ی مبارکه سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی
نافه ها و حله ها از نور پاک
آورند از بهر او کاحسن فداک
ای تو مهمان شهنشاه قدم
خیز و در مهمان سرایش نه قدم
ای تو مهمان سرای پادشاه
خیز با صد ناز و رو آور به راه
هین بیا دولت سرای شاه بین
شوکت آن درگه و خرگاه بین
هین بیا ای مرغ قدسی آشیان
بال و پر در کنگر عزت فشان
خیز ای شهباز لاهوتی سفر
از مکان و لامکانها در گذر
خیز ای مهمان سلطان وجود
خوش برآ بر طارم ملک شهود
زیر پا نه صفحه ی ناسوت را
کن تماشا عرصه ی لاهوت را
رو بسوی خلوت جانان بیار
جسم و جان بگذار و جان جان بیار
جسم و جان محرم در این دربار نیست
غیر جان جان جان را بار نیست
محفل انس است و خلوتگاه ناز
میزبان شاهنشه مهمان نواز
پس به آیینی که دانی با شتاب
بگذرد آن بنده از ملک حجاب
صد هزاران عالم بی اسم و نام
طی کند آید سوی دارالسلام
آید از آنجا سوی دارالبها
لب پر از تسبیح و تقدیس و ثنا
هم از آنجا خیمه بالاتر زند
بر فراز ملک دیگر پر زند
بس عوالم طی کند با زیب و فر
بس عجایب بیند اندر آن سفر
تا بدارالنور اعلی پا نهد
از خودی و از خودیها وارهد
عالمی بیند سراسر نور پاک
عالمی از نور مطلق تابناک
عالمی بیند ز نور و نور نور
صاف هر نوری در آن دارد ظهور
عالمی آیینه ی ملک وجود
اندر آنجا هرچه خواهد بود بود
من چه می گویم قلم نامحرم است
هم زبانها لال و گنگ و ابکم است
چه توانم گفت شرح عالمی
کاندر آنجا نیست ما را محرمی
هیچ حسنی را در آنجا راه نیست
هیچ عقلی هم از آن آگاه نیست
هرچه گویم شرح آن تصدیق هاست
بی تصور کی شود تصدیق راست
باز می گردم سوی باقی خبر
تا بگویم حال مؤمن سربسر
آمد و در قلزم انواز شد
همچو آن ماهی به دریا بار شد
ایستاد اما نه در حد جهات
شد محیط از شش جهت بر کاینات
منبسط شد پهن شد در غرب و شرق
مغرب و مشرق در او گردید غرق
پس سرادقها ببالاتر زدند
دامن خرگاه عزت بر زدند
پرتوی آنجا تجلی بار شد
باطن و ظاهر همه انوار شد
پرتوی از ذروه ی عزت دمید
بر مکان و لامکان دامن کشید
عکس چهری پرده افکند از عذار
شور در ملک و ملک شد آشکار
غلغل سبحان ذی الملک قدیم
از ثری برخاست تا عرش عظیم
نغمه ی سبوح ذوالمجد العیان
شد بلند از غرفه کروبیان
شد درخشان عکسی از نور قدم
رفت ظلمت تا به بیغول عدم
محو شد آن بنده ی مؤمن چنان
کو ندید از غیر یک سلطان نشان
واله اندر موقف عز و جلال
محو در آیینه ی حسن و جمال
من چه گویم او کجا بود و چه دید
کس چه داند او چه گفت و چه شنید
آمدش از پرده ی غیب این ندا
مرحبا ای بنده ی ما مرحبا
اندرین دولتسرا خوش آمدی
آمدی و صاف بیغش آمدی
بشنود چون بنده ترغیب خدا
نی شناسد پا ز سر نی سر ز پا
نی قرارش ماند و نی اختیار
پس به روی افتد هماندم بیقرار
لب پر از تسبیح و تقدیس و ثنا
چهره پرخون از خجالت وز حیا
در خجالت از عبادتهای خود
در حیا از شرم طاعتهای خود
کی خدایا من کجا و بندگی
بندگی هایم همه شرمندگی
من کجا و خدمت این پادشاه
حاصل خدمت چه جز روی سیاه
سوختم یا رب من از احسان تو
ای دریغا آتش سوزان تو
هفت دوزخ را خدایا برفروز
این تن بیشرم و ازرمم بسوز
آتشی کو تا دهد خاکم به باد
فارغم زین آتش خجلت کناد
آتشثی کو تا درین بیشرم رو
افتد و سوزد تن بیشرم او
آید از حق سوی آن بنده خطاب
کای تو در دریای خجلت آشتاب
سر برآور وقت آه و ناله نیست
جز شکرها اندرین بنگاله نیست
سر برآور لجه ی انوار بین
یار را بی زحمت اغیار بین
رفت وقت کدرت ایام تعب
محفل انس است و ایام طرب
چونکه سر بردارد آن بنده همام
آیدش از مطبخ قدرت طعام
آیدش زان مطبخ پرشهد و قند
قوت روح افزا و نوش دلپسند
آنچه گردد در مذاق او زده
هرچه خورد اندر بهشت از اطعمه
نی طعامی کان ز جنس عنصر است
سفره ی اشکم پرستان زو پر است
نی طعامی دیده پایش تیغ و داس
نی سرش کوبیده جور سنگ آس
نی شده آلوده ی دود تنور
نی شده آلوده از زنگ قذور
پس به طیب خاص خوشبویش کند
هم ز نور خاص مهرویش کند
هم سرش را تاج عزت برنهد
دست قدرت بر سرش افسر نهد
هم بیاراید عنایت پیکرش
از کرامت حله ها پوشد برش
حله های جمله از صندوق خاص
بافته بر قامت او اختصاص
نی مکو دیده نه جولا بافته
تار و پودش را نه دو کی تافته
کرد با آن بنده شاه مهربان
آنچه باشد در خور آن میزبان
در عنایت آنچه کرد آن ذوالکرم
کی تواند خامه ام کردن رقم
ور نویسم آنچه آمد در حساب
طاقدیسم می شود هفتصد کتاب
ای زبان خاموش از این شرح و بیان
ان تعدوا نعمت الله را بخوان
نعمت دنیا که نبود جز خیال
جز خیالی در کمینگاه زوال
ور نیاید در حساب و در شمار
پس چه باشد نعمت دارالقرار
خانه ای کز بهر رحمت آفرید
کس ندارد راحت آنجا امید
نعمتش از حد و حصر افزون بود
نعمت آن گنج نعمت چون بود
خواند آن یک را خداوند جلیل
لهو و لعب و فاسد و هیچ و ذلیل
این یکی ملک کبیر جاودان
قرة العین نعیم جاودان
گفت پیغمبر که گر ملک جهان
نزد حق یک پشه ای بودش وزان
کافری را شربت آبی نداد
نی به دستش لقمه ی نانی فتاد
آنکه این ملک جهان با آب و تاب
می نیرزد نزد او یک شربه آب
خواند ملک آن سرای دلپذیر
دولت بیزحمت و ملک کبیر
زحمتش اینست رحمت چون بود
نکبتش این یا که دولت چون بود
این بود بازیچه و لهو و حقیر
خود چه باشد یارب آن ملک کبیر
چونکه بر خود می پسندی ای پسر
از برای یک مویزی دردسر
دردسر میکش بی قند و نبات
شکر شیرینتر از آب حیات
چون دهی کابین مسکین و جهیز
از چه خواهی پیره زال کهنه خیز
رو از این کاین عروسی را بخواه
که زند صد طعنه بر خورشید و ماه
می توانی جست ازین مهر و جهاز
نوعروسی رشک خوبان طراز
چون توانی کند کاریز و قنات
باری آن را کن پی آب حیات
چون کنی سنگ ره ایوار ای پسر
زیر رانت هم کمیتی راهور
از چه رو سوی بیابانی همی
رو بسوی چاه زندانی همی
هین مگردان خوش عنان این نوند
جانب شهر سمرقند چوفند
طوطیا از این قفس رو باز کن
سوی هندستان جان پرواز کن
هان و هان ای راهرو آهسته تر
راه قبچاقست و دزدان در گذر
تا نگشتوستی اسیر ترکمان
زین ره پر هول برگردان عنان
چند چند ای جان من سوی شمال
در شمالت نیست جز عطب و نکال
هین بگردان از شمال ای جان عنان
دشت قبچاقست خیل ترکمان
روی او بر سوی اصحاب یمین
تا درایی در نگارستان چین
پایتخت مصر دولت پا نهی
از چه و از جور اخوان وارهی
شهرها بینی نگار اندر نگار
نی خزانی را در آن ره نی بوار
باز گرد این راه کوه و شهر نیست
جز ره بیغوله پر قهر نیست
الله الله ای سوار تیزرو
سوی غولستان روی غره مشو
چون تورا هم لشکر و شمشیر هست
پهلوانی هست و زور شیر هست
از چه می پیچی درین ویرانه ده
سوی ملک بیکران پا پیش نه
گر روی بازار بهر موزه ای
یا به دکانی برای کوزه ای
ای بسی بازارها بر هم زنی
کاسه ها و کوزه ها بس بشکنی
تا یکی را برگزینی زان میان
این چه انصاف است آخر ای فلان
این جهان و آن جهان از موزه ای
سهلتر باشد و یا از کوزه ای
که نیاری نیک و بدشان در شمار
که نکردی نیک بر بد اختیار
هین نگویی نقد باشد در جهان
نسیه آن دولتسرای جاودان
درهمی در زیر بالینم دفین
به ز ده درهم که آید بعد از این
قرص جو در سفره خوشتر آیدم
کان مزعفر سال دیگر آیدم
نقد در دنیا نجوید هیچکس
اهل دنیا نسیه می جویند و بس
خانه کی سازد کسی ای بد قمار
تا نشیند اندر آن پیرار و پار
یا نشیند اندر آن حال بنا
این بود تحصیل حاصل ای فتی
بلکه می سازد ز بهر بعد از این
نسیه باشد خود بگو یا نقد این
گر نهالی می نشانی ای فزون
میوه اش را پارخوردی یا کنون
یا پس از سالی دو خواهی میوه اش
نقد خوانی این بگو یا نسیه اش
زن اگر خواهی که زاید دخت و پور
می نزاید جز پس چندین دهور
دانه کاری سال دیگر بردهد
مادیانت بعد از این استر دهد
سود جوید مرد بازرگان ولیک
بعد چندین ماه و سال ای بار نیک
جمله کار و بار این عالم که هست
نسیه اندر نسیه اندر نسیه است
کسی نکرد از بهر نقد هرگز سؤال
کان بود تحصیل حاصل این محال
چونکه هردو نسیه آمد ای عمو
نیک بهتر یا که بد آن خود بگو
با وجود آنکه فرقی بس عیان
در میان این دو نسیه هست دان
آن یکی وهم و گمانست و خیال
نسیه خواریش بود بیم زوال
تا حلول موسم آن نفع و سود
می نداند بود خواهد یا نبود
می نداند هم اگر یابد امان
سود خواهد خورد مسکین یا زیان
هست این فرق و بسی فرق دگر
نعمت آن قوت جان وین دردسر
هر غذایی را خوری جان پدر
بایدش از چار منزل رهگذر
اولین انبار مطبخ ای شریف
پس دهان پس معده وُ آنگه کثیف
در نخستین مرحله زان انتفاع
گو چه داری ای برادر جز صداع
حرث و غرس و آس و داس است و حصاد
حمل و نقل و ضبط انبار از فساد
دیگر آنچه شرح آن باشد گران
تا تورا یک لقمه آید در دهان
در دهان هنگام کام و لذت است
گرچه دندان را از آن صد محنت است
حاصلت در معده آید چون غذا
تخمه و آروغ و ثقل است و حشا
من نگویم چیست آید در کثیف
از مشام خویشتن پرس ای لطیف
وقت لذت نیست بیش از یک نفس
آنقدر محنت که تو گویی که بس
جفت همسر گر همی خواهی گزید
خود تو می دانی چها خواهی کشید
خود ببین از وقت کابین و جهاز
چه کشی تا سالیان دیرباز
با وجود اینهمه رنج و محن
گر شبی خفتی بر ِ آن سیمتن
وان بهیمه جانب آخور رود
دور از تو جان ز کونت در شود
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تفکر در اعمال و رفتار خود
و اما تفکر در اعمال خود که از آن به مراقبت و محاسبت تعبیر می شود و اگر چه در بیان توبه ذکر خواهد شد ولیکن در اینجا نیز خلاصه آن مذکور می شود.
و کیفیت آن، آن است که آدمی در هر شبانه روزی ساعتی به تفکر کار خود بیفتد و اخلاق باطنیه و اعمال ظاهریه خود را تفحص کند و احوال دل و جوارح خود را تجسس نماید، لوح دل را در مقابل خود نهاده آن را ملاحظه کند و دفتر شبانه خود را گشوده سر تا پای آن را مطالعه فرماید.
پس اگر دل خود را بر طریق راستی و درستی مستقیم، و متصف به اخلاق جمیله و خالی از اوصاف رذیله دید، و اعضا و جوارح خود را مشغول طاعات و عباداتی که به آنها متعلق است و مجتنب از معاصی و سیئاتی که به آنها مرتبط است. یافت شکر الهی به جا آورد، و اگر مخالف این را ملاحظه نمود در صدد علاج آن برآید و اگر برخورد که معصیتی از او سر زده به توبه و انابه قضا و تدارک آن کند.
و شکی نیست که این قسم از تفکر، مجالی واسع دارد، و قدر ضروری آن مستغرق شبانه روز می گردد و ماه و سال، کفایت استقصاء آن را نمی کند، زیرا که قدر لازم بر هر کس آن است که در هر شبانه روز فکر کند در هر یک از صفات مهلکه از بخل و کبر و عجب و ریا و حقد و حسد و جبن و غضب و حرص و طمع، و غیر اینها از صفات و نظر بصیرت را گشاده چراغ فکر به دست گیرد و زوایای دل خود را بگردد و از همه این صفات تفحص کند.
پس اگر چنان فهمید که دل او را از همه اینها خالی است در مقام امتحان خود برآید و ببیند که شیطان و نفس، امر را مشتبه نکرده باشند.
مثلا اگر چنان گمان کند که ناخوشی تکبر را ندارد، امتحان کند خود را به دوش کشیدن خیک آبی از کوچه، یا پشته ای هیمه از بازار به خانه.
و اگر چنان فهمید که از غضب خالی است، خود را در معرض اهانت سفیهی درآورد و همچنین در غیر اینها از صفات، به امتحاناتی که گذشتگان از نیکان، خود را آزمایش کرده اند آزمایش کند تا مطمئن گردد که از ریشه جمیع این صفات و شاخ و برگ آنها در مزرع دلش اثری نیست آری نفس، مکار، و شیطان، حیله گر و غدار است.
گر نماز و روزه می فرمایدت
نفس مکار است، فکری بایدت
نفس را هفتصد سر است و هر سری
از سرا بگذشته تا تحت الثری
و اگر یافت که چیزی از این صفات در دل او هست سعی کند در خلاصی از آن به موعظه و نصیحت و سرزنش و ملامت و مصاحبت نیکان و مجالست خوبان و ریاضت و مجاهده تا سلب آن صفت بشود و اگر به آسانی سلب نشود معالجه را مکرر نماید.
و بعد از آن تفکر کند در صفات حسنه، اگر به گمان خود خود را متصف به آنها یافت در صدد آزمایش خود برآید تا از مکر نفس و تلبیس آن مطمئن شود و اگر خود را از یکی از آنها خالی یافت تأمل نماید در طریق تحصیل آن.
بعد از آن متوجه هر یک از اعضای خود شود و فکر کند در معاصی متعلقه به آن، مثلا نگاه به زبان کند که آیا در آن روز غیبتی یا دروغی یا لغوی یا فحشی یا خودستائی یا سخن چینی از آن صادر شده یا نه و همچنین گوش و دست و پا و شکم و غیر اینها از اعضا.
آنگاه تفکر کند در طاعاتی که متعلق به هر یک از این اعضاء هست از واجبات و مستحبات، پس اگر بعد از فحص یافت که از آنها معصیتی سر نزده و طاعات را به جا آورده اند حمد خدا را کند و اگر به صدور معصیتی یا ترک طاعتی برخورد اول سبب و باعث آن را بجوید و در صدد قطع آن برآید سپس تدارک آن را به توبه و ندامت کند تا فردای آن مانند امروز نباشد.
و این قدر از تفکر در احوال خود در هر شبانه روزی لازم است از برای هر دینداری که معتقد نشئه آخرت باشد و نیکان سلف و اهل تقوی و ورع از گذشتگان را در صبح هر روز یا شام هر شب همین طریقه و عادت بوده بلکه از ایشان طوماری بوده که در آنجا نیک و بد صفات و افعال را ثبت کرده و هر روز و شب حال خود را به آنجا مقابله می نمودند، و چون از زوال صفت رذیله یا اتصاف به فضیلتی مطمئن می شدند در آن طومار قلم می کشیدند و دست از فکر در آن برداشته به بقیه می پرداختند و چنین می نمودند تا همه را قلم کشند و بعضی که مرتبه ایشان پست تر و گاهی معصیتی که از ایشان سر می زد معاصی ای که باید خود را از آن باز دارند در طومار می نوشتند چون اکل حرام یا شبهه یا کذب یا غیبت یا مراء یا مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر و امثال اینها، و سعی در خلاصی از هر یک می نمودند.
و بالجمله صالحین سلف را این طریقه و رویه بوده و این را از لوازم ایمان به محاسبه روز قیامت می شمردند.
پس وای بر ما که دست از پیروی و متابعت نیکان برداشته و پرده غفلت را بر دیده خود فروگذاشته، فکر محاسبه روز قیامت را فراموش، و از شراب غفلت و بطالت مست و بیهوش گشته ایم و چنانچه ایشان رفتار ما را مشاهده می نمودند حکم می کردند به کفر ما و عدم اعتقاد ما به روز حساب.
آری چگونه چنین نباشد و حال اینکه اعمال ما به عمل کسی که ایمان به بهشت و دوزخ داشته باشد مشابهتی ندارد و رفتار ما به رفتار اهل ایمان نمی ماند، زیرا کسی که از چیزی ترسید از آن می گریزد و شوق به چیزی که داشته باشد در طلب آن بر می آید و ما ادعای ترس از جهنم می کنیم و می دانیم که فرار از آن به ترک معاصی است و غرق لجه معاصی هستیم و دعوای شوق به بهشت را می نمائیم و می دانیم که رسیدن به آن به اطاعت و فرمانبرداری است و در آن تقصیر و کوتاهی می کنیم، عمر را به هوا و هوس می گذرانیم و هوای دخول بهشت داریم و روزگار را به هرزه صرف می کنیم، و طمع وصال حوران پاک سرشت می نمائیم.
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
و مخفی نماند که این نوع از تفکر علماء و صالحین است، و اما فکر مقربین و صدیقین از این بالا، و شأن ایشان ازین والاتر است بلکه ایشان مستغرق دریای محبت، و انس به پرودگار، و به جان و دل متوجه عظمت و جلال آفریدگارند در فکر جمال و جلال ایزد متعال مدهوش، و از خود و صفات و اعمال خود بالمره فراموش کرده اند.
مانند عاشقی که در حال لقای معشوق واله و حیران ماند و حصول این حالت بلکه ادنی مرتبه از تلذذ به یاد عظمت و جلال خدا ممکن نمی شود تا ساحت نفس را از جمیع رذایل پاک نسازی، زیرا که حال کسی که با وجود اتصاف به اخلاق بد خواهد از تفکر در جلال و جمال جمیل مطلق ملتذ شود، حال عاشقی است که با محبوب خود خلوت کند و خواهد از مشاهده جمال او التذاذ یابد و زیر پیراهن او از مار و عقرب مملو باشد و آن را بگزند زیرا که هر یک از این صفات، حکم مار یا عقربی دارند که فرورفتگان علایق طبیعت را گزیدن آنها معلوم نشود تا وقتی که این عالم را بدرود کنند، در آن وقت مشاهده خواهند کرد که الم هر یک از اینها از مار و کژدم به «مراتب شتی بالاتر است.
پس ای جان برادر از خواب غفلت برخیز و فکری کن از برای روز رستاخیز، پیش از آنکه چاره امر از دست بیرون رود و چنگال مرگ به کالبد نحیف بند شود و بر سبیل قطع و یقین بدان که هر صفتی از صفات و هر عملی از اعمال تو را در وقت رفتن جزائی است، همچنان که صریح قرآن و نص حدیث پیغمبر آخرالزمان است که فرمود: «هر چه را خواهی دوست دار که از آن مفارقت خواهی کرد و هر چه خواهی زندگانی کن عاقبت خواهی مرد و هر کاری که خواهی بکن که جزای آن به تو خواهد رسید».
پس ساعتی از اوقات خود را صرف فکر اعمال خود کن، و زمانی در عجایب صنع خداوند تأمل نمای، و سعی کن که دل خود را از وساوس خالی کنی، و تفکر آن را به اقسام ششگانه محموده مقصور سازی، زیرا که چنانکه گذشت غیر از اینها آنچه باشد از افکار متعلقه به دنیای دنیه و از وساوس شیطانیه است پس فکر تو باید منحصر باشد در استنباط مسائل علمیه، یا انجام دادن یکی از اعمال حسنه، یا در عبرت یکی از دیگران و هنگام رحلت از جهان، یا در تسبیح و تقدیس پروردگار، یا در صنایع عجایب آفریدگار، یا در صفات و اعمال خود.
و اما تفکر کردن در ذات خدا، بلکه بعضی از صفات او، در شریعت مقدسه غیر جایز و کسی که این خیال را کند از حد خود متجاوز است «و ما للتراب و رب الارباب»، مشتی خاک را با خداوند پاک چه کار، ذات او از آن بالاتر که کمند اندیشه به کنگره جلال او تواند رسید یا طایر فکر در حوالی او گذر تواند کرد، «تعالی شأنه عن ذلک علوا کبیرا».
هم تهی پای بسی ره نوشت
هم ز درش دست تهی بازگشت
راه بسی رفت ضمیرش نیافت
دیده بسی جست نظیرش نیافت
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اموری که باعث نجات مومنان و امید گنهکاران است
قسم پنجم: از اموری که وسیله نجات مومنان، و باعث امیدواری گناهکاران است، شفاعت شافع روز قیامت، و عذر خواه گناهکاران امت، پیغمبر رءوف رحیم، و ائمه طاهرین صلوات الله علیه و علیهم اجمعین است، که چون عرصه قیامت برپا شود خود و اهل بیت مطهر او دامن شفاعت برزنند، و کمر عذر خواهی نامه سیاهان امت را بر میان بندند، و عفو تقصیرات ایشان را از بارگاه احدیت مسئلت نمایند، و از خدا آمرزش ایشان را بطلبند و چنانچه خداوند مهربان به آن برگزیده جهانیان وعده فرموده شفاعت او را قبول خواهد فرمود «و لسوف یعطیک ربک فترضی» یعنی «هر آینه زود باشد که پروردگار تو، این قدر به تو بخشش و عطا کند که تو راضی و خشنود شوی» و در تفسیر این آیه رسیده است که «محمد صلی الله علیه و آله و سلم راضی نخواهد شد که یک نفر از امت او در جهنم باشد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «ادخرت شفاعتی لأهل الکبائر من امتی» یعنی «من شفاعت خود را ذخیره کرده ام از برای صاحبان گناه کبیره از امت خود» و الحق این بشارتی است که چشم مومنان به آن روشن، و دل ایشان به آن شاد و خرم می شود.
ای گروه مومنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
آری چرا شادی نکنند و حال آنکه از برای ایشان چنین عذر خواهان هست.
چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
قسم ششم: بشارات و مژده هائی است که از برای شیعیان وارد شده است، که ایشان مخلد در جهنم نخواهند بود، و دوستی پیغمبر و اهل بیت، ایشان را از عذاب خلاص خواهد کرد، هر قدر گناه که داشته باشند، و هر چه معصیت که کرده باشند قسم هفتم: آیاتی که دلالت می کند بر اینکه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهت کفار خلق کرده و به غیر از دشمنان خدا کسی داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خود را به آن می ترساند و تخویف می کند می فرماید: «ذلک یخوف الله به عباده» یعنی «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را می ترساند» و نیز می فرماید: «و اتقوا النار التی اعدت للکافرین» یعنی «بپرهیزید از آتش جهنم که از برای کفار خلق و مهیا شد» و باز می فرماید: «لا یصلیها الا الاشقی الذی کذب و تولی» یعنی «به آتش جهنم نمی افتد مگر بسیاری شقی، که تکذیب پروردگار را کند و از او اعراض نماید».
قسم هشتم: آنچه وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و وفور مهربانی و رحمت او، چنانچه فرموده: «و ان ربک لذو مغفره للناس علی ظلمهم» یعنی «بدرستی که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانی که کرده اند» و مرویست که «خداوند عالم به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که من در روز قیامت محاسبه امت تو را به تو وا می گذارم آن حضرت عرض کرد که تو از برای ایشان بهتری از من، و محاسبه ایشان با تو باشد خطاب رسید که هرگاه چنین باشد من هم تو را در حق ایشان مخذول و منکوب نخواهم کرد» مرویست که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت یا کریم العفو، جبرئیل علیه السلام عرض کرد که می دانی معنی کریم العفو را؟ یعنی بدیهای بندگان را به رحمت خود عفو می کند بعد از آن، آنها را به کرم خود مبدل به حسنات می کند» و مرویست که «هرگاه بنده گناهی کند و استغفار نماید، خدای تعالی به ملائکه می فرمایدک ببینید بنده مرا که گناهی از او سر زد، پس دانست که او را پروردگاریست که گناهان را می آمرزد و به گناه، مواخذه می کند، گواه می گیرم شما را که من او را آمرزیدم و در حدیث قدسی وارد است که «من خلق را آفریدم تا از من نفعی ببرند و سودی کنند و نیافریدم ایشان را که من از آنها منتفع گردم» مثنوی:
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
و مروی است که اگر بندگان، گناه نکنند خدا خلق دیگری خواهد آفرید که گناه کنند و ایشان را بیامرزد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «به آن خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که خدا به بندگان مهربان تر است از مادر مهربان به فرزند خود» و در احادیث وارد شده است که در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش و مغفرت کند که به خاطر هیچ کس خطور نکرده باشد، تا اینکه شیطان هم به طمع افتد و آیات و اخباری که در این معنی رسیده از حد و حصر متجاوز است و بیان از شرح و ذکر همه آنها عاجز.
قسم نهم: اخباری که رسیده است که هر بلا و ناخوشی و مرضی که در دنیا به مومن می رسد، حتی پای او که به سنگی برآید کفاره گناه او می شود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «تب، از بوی آتش جهنم است، و همینقدر نصیب مومنین است از آتش جهنم».
قسم دهم: اخباری که وارد شده است در خصوص اینکه با وجود ایمان، گناهی ضرر نمی رساند، همچنان که با وجود کفر، هیچ عملی نفع نمی بخشد و اینکه گاه است که خدای تعالی به جهت مقدار ذره ای از ایمان، با عمل خوبی از اعمال صالحه، بنده را می آمرزد و داخل بهشت می کند.
قسم یازدهم: اخباری که رسیده است در ترغیب و امر به حسن ظن به خدا، چنانکه شمه ای از آن گذشت و از آن جمله حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی می فرماید که من در پیش گمان بنده خود هستم، پس هر چه می خواهد به من گمان کند» و نیز از آن حضرت مروی است که «باید هیچ یک از شما نمیرد مگر به حسن ظن به خدا»
منقول است که «یکی از علما را در خواب دیدند به او گفتند که حق تعالی با تو چه کرد؟
گفت: چون قبض روح مرا کردند خطاب رسید که یا شیخ السوء «ای شیخ بد کردار» چنین و چنان کردی؟ پس به نحوی خوف و دهشت بر من غلبه کرد که حد و پایان نداشت عرض کردم که به این نحو حدیث از پیغمبر تو به من نرسیده حق تعالی فرمود: به چه نحو رسیده؟ گفتم به من رسیده که پیغمبر تو گفت جبرئیل به من گفت حق سبحانه و تعالی می فرماید من در نزد بنده خودم، به هر نحو که به من گمان برد چنان با او سلوک خواهم کرد و گمان من این بود که: مرا عذاب نخواهی کرد پس حق تعالی فرمود که پیغمبر من راست گفته است، و جبرئیل راست گفته، و تو نیز راست گفتی، ای ملائکه من ببرید این را و داخل بهشت کنید و در میان حور و غلمان داخل نمائید».
قسم دوازدهم: احادیثی که وارد شده است که: در روز قیامت، کفار و دشمنان اهل بیت رسالت، فدای مومنین و شیعیان خواهند شد و گناهان شیعیان را به پای ایشان نوشته آنها را به عوض ایشان به جهنم خواهند برد همچنان که مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: امت من، امت مرحومه اند، و در آخرت از برای ایشان عذابی نیست و آنچه باید از عقاب به ایشان رسید در دنیا به واسطه بلاها و محنتها و زلزله ها می رسد، و چون روز قیامت شود به هر یک از امت من، مردی از کفار اهل کتاب را بدهند و گویند این فدای تو است از آتش» و در احادیث اهل بیت وارد است که «ناصبین و دشمنان ما را به سبب ظلمی که به شیعیان ما کرده اند و بدی ایشان را گفته اند فدای ایشان خواهند کرد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «روز قیامت یکی از شیعیان ما را که دوستی ما را محافظت کرده باشد، و در دین خود تقیه نموده باشد، و حقوق برادران مومن خود را به جا آورده باشد و لیکن در طاعت و عبادت کوتاهی کرده باشد می آورند و مقابل او صد نفر یا بیشتر، یا صد هزار از دشمنان ما را می گذارند و می گویند: اینها فدای تو است از آتش جهنم، پس آن مومنان را به بهشت می برند.
و این ناصبین را داخل جهنم می کنند»
ملا احمد نراقی : باب چهارم
زهد از دیدگاه آیات و روایات
و مخفی نماند که صفت زهد، یکی از منازل راه دین، و بالاترین مقامات سالکین است پروردگار عالم جل شانه در کتاب کریم خود می فرماید: «و لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه» خلاصه معنی آنکه «چشم مدار به سوی آنچه ما داده ایم، از زینتهای زندگانی دنیا به بعضی از اصناف مردم تا امتحان نمائیم ایشان را و آزمایش کنیم» و دیگر می فرماید: «و من کان یرید حرث الدنیا نوته منها و ما له فی الاخره من نصیب» یعنی «هر که حاصل دنیا را بخواهد ما به او می دهیم، و دیگر در خانه آخرت نصیبی از برای او نیست» و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که داخل صبح شود و فکر او کار دنیا، و همت او مقصور بر دنیا باشد، خدا بر او کار را مضطرب و متفرق می سازد و شغل او را پراکنده می کند و فقر او احتیاج او را در مقابل او می دارد و از دنیا زیادتر از آنچه از برای او مقدر شده است به او نمی رساند و هر که داخل صبح شود و فکر و همت اوامر آخرت باشد، خدا امر او را جمع می سازد و شغل او را از برای او محافظت می کند و دل او را غنی و بی نیاز می گرداند و دنیا را ذلیل و خوار به نزد او می آورد» و فرمود که «هر بنده را دیدید که خدا به او خاموشی و زهد در دنیا عطا فرموده است به او تقرب جوئید که به او القای حکمت و دانائی از مبادی فیاضه می شود» و نیز فرمود که «هر که خواهد خدا علمی به او دهد بی آنکه درس بخواند، و هدایت کند بی آنکه راهنمائی با او باشد، پس در دنیا زهد کند و از دنیا قطع علاقه نماید» و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «دل از دنیا بردار تا خدا تو را دوست دارد و دل از آنچه در دست مردم است بردار، تا تو را دوست دارند» و نیز از آن حضرت مروی است که «زود باشد که بعد از من طایفه ای بیایند که پادشاهی از برای ایشان مستقر نباشد مگر به قتل و تجبر و غنی از برای ایشان حاصل نگردد مگر به بخل و دلتنگی و محبت به یکدیگر هم نرسانند مگر به متابعت هوا و هوس آگاه باشید که هر که آن زمان را دریابد و به فقر صبر کند و حال آنکه قدرت بر فراهم آوردن مال داشته باشد، و بر دشمنی مردم با او صبر کند با وجود آنکه قدرت بر محبت ایشان داشته باشد، و بر ذلت و خواری صبر نماید با وجود آنکه قدرت بر محبت ایشان داشته باشد، و بر ذلت و خواری صبر نماید با وجود اینکه بر اخذ کردن عزت قادر باشد، و این همه را به جهت خدا کرده باشد خدای تعالی ثواب پنجاه صدیق به او کرامت فرماید» و فرمود که «هرگاه نور داخل دل شود سینه گشاده و وسیع می گردد عرض کردند که نشانی از برای این هست؟ فرمود: بلی، پهلو تهی کردن از سرای غرور، و رو آوردن به خانه بهجت و سرور، و مستعد مرگ شدن پیش از رسیدن آن» روزی فرمود که «از خدا شرم کنید همچنان که باید عرض کردند که ما شرم می کنیم از خدا فرمود: پس چرا می سازید چیزی را که در آن مسکن نمی کنید؟ یعنی زاید بر سکنای شما است و چرا جمع می کنید چیزی را که نمی خورید» جماعتی بر آن حضرت وارد شدند و عرض کردند که «ما از اهل ایمانیم حضرت فرمود علامت ایمان شما چیست؟ عرض نمودند که چون بلائی به ما رو داد صبر می کنیم و چون نعمتی به ما رسید شکر می نمائیم و راضی هستیم به قضای الهی و دشمنان خود را به مصیبتی که به ایشان رسد شماتت نمی کنیم حضرت فرمود: هرگاه چنین هستید پس جمع مکنید چیزی را که نمی خورید و بنا نکنید آنچه را که در آن ساکن نمی شوید و بر چیزی که عاقبت باید گذاشت و رفت دل مبندید و رشک و حسد بر یکدیگر مبرید» مروی است که «روزی بعضی از زنان آن حضرت از بسیاری گرسنگی که از آن حضرت مشاهده نمود به گریه آمد و عرض کرد: یا رسول الله آیا از خدا نمی طلبی که تو را طعامی فرستد؟ فرمود به آن خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر از خدای خود مسئلت کنم که کوههای دنیا را طلا کرده و هر جا که روم با من روانه کند، هر آینه می کند و لیکن من اختیار کردم گرسنگی دنیا را بر سیری آن و فقر دنیا را بر غنای آن و حزن و اندوه آن را بر فرح و شادمانی آن به درستی که دنیا سزاوار محمد و آل محمد علیه السلام نیست و خدا از برای پیغمبران أولوالعزم راضی نشد مگر صبر بر ناخوشیهای دنیا، و کناره کردن از لذات آن پس از برای من راضی نشد مگر اینکه تکلیف کرد مرا به آنچه بر ایشان تکلیف کرده و گفت: «فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل» یعنی «صبر کن همچنان که اولوا العزم از پیغمبران صبر کردند» به خدا قسم که چاره ای بجز اطاعت او ندارم و به خدا قسم که صبر می کنم به قدر توانائی و طاقت خود همچنان که ایشان صبر کردند» و فرمود که «پیغمبران پیش از من بودند که بعضی از ایشان به فقر مبتلا شدند، به نحوی که بجز عبائی نیافتند و بعضی مبتلا به شپش شدند، و این را دوست تر داشتند از اینکه خدا دنیا را به ایشان عطا نماید» و فرمود که «ایمان بنده کامل نیست تا آنکه گمنامی را دوست تر از شناسائی و شهرت داشته باشد و کم چیزی را دوست تر از بسیاری مال داشتن داشته باشد» و از آن حضرت مروی است که «پروردگار به من فرمود که اگر خواهی سنگهای مکه را از برای تو طلا کنم؟ عرض کردم: خداوندا می خواهم که یک روز گرسنه باشم و یک روز سیر، تا در روز گرسنگی تو را بخوانم و تضرع کنم و در روز سیری حمد و سپاس و را به جا آورم» و مروی است که «آن حضرت روزی با جبرئیل از مکه بیرون آمد، به کوه صفا بالا رفتند، آن حضرت به جبرئیل علیه السلام فرمود که به خدائی که مرا به حق مبعوث کرده است که در این شام از برای آل محمد نه کف گندم برشته ای است نه قدری آرد جو هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود که ناگاه از آسمان صدا و زلزله عظیمی ظاهر شد، به نحوی که حضرت ترسیدند فرمود که مگر قیامت برپا شد؟ جبرئیل عرض کرد که یا رسول الله این صدای شهپر اسرافیل است که بر تو نازل می شود پس اسرافیل آمد و عرض کرد که خدای تعالی سخن تو را شنید، مرا با همه کلیدهای روی زمین به نزد تو فرستاد و مرا امر فرمود که آنها را به خدمت تو بیاورم و به تو عرض کنم که چنانچه خواهی همه کوههای خطه تهامه را از برای تو زمرد و یاقوت و طلا و نقره کنم؟ «فان شئت نبیا ملکا و ان شئت نبیا عبدا» پس اگر خواهی پیغمبری باش پادشاه و اگر خواهی پیغمبری باش بنده» پس حضرت فرمود که جبرئیل اشاره کرد که تواضع و فروتنی کن از برای خدا حضرت فرمود: می خواهم پیغمبری باشم بنده و پادشاهی را نمی خواهم» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی فرمود: بهترین و پرنفع ترین دوستان من در نزد من مردی است سبکبار، که از نماز خود لذت بیابد و عبادت پروردگار خود را نیکو به جا آورد و در میان مردم گمنام باشد و روزی به قدر کفاف و قناعت به او برسد و بر این صبر کند و چون مرگ بر او وارد شود هم میراث او کم باشد و هم گریه کنندگان بر او» «روزی آن حضرت با جمعی از اصحاب به شتر چرانی گذشتند، شخصی به نزد او فرستادند و شیر طلبیدند آن شخص گفت: شیری که در ظرف دارم از برای شام قبیله است و آنچه در پستانهای شتر است به جهت صبح فردای ایشان است حضرت فرمود: خداوندا مال و اولاد این مرد را زیاد کن و گذشتند و به شبانی رسیدند، کسی را نزد او فرستاد شیر خواستند آن شبان آنچه شیر در پستانهای گوسفندان بود دوشید و با آنچه در ظروف خود داشت جمع کرده با گوسفندی به خدمت حضرت فرستاد و گفت: این قلیلی بود که فرستاد، چنانچه بفرمائید از این بیش می فرستم حضرت او را دعا کرد و فرمود: خداوندا به قدر کفاف و قناعت به او روزی کن کسی عرض کرد: یا رسول الله آن شخص که فرموده تو را رد نمود دعائی کردی که اکثر ما طالب آن هستیم و آن را که خدمت گذاری کرد، دعائی فرمودید که همه از آن کراهت داریم؟ حضرت فرمود: چیز کمی که با آن کفایت و قناعت باشد بهتر است از بسیاری که آدمی را مشغول و گرفتار سازد» حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «مردم سه طایفه اند: زاهد و صابر و راغب اما زاهد، همه غمها و شادیهای دنیا را از دل خود بیرون کرده نه به چیزی که از دنیا به او برسد شاد می شود و نه از چیزی که از دست او بیرون رود محزون می گردد پس او همیشه در استراحت است و اما صابر، دل او دنیا را می خواهد، و طبع او رغبت دارد اما هر وقت از برای او میسر شد خود را از آن نگاه می دارد، چون بدی عاقبت آن را می داند و اگر بر دل او مطلع گردی تعجب خواهی کرد از خود داری و پیش بینی و فروتنی او.
و اما راغب، باکی ندارد، از هر جائی که دنیا به او رو آورد، خواه حلال و خواه حرام و مضایقه ندارد در طلب مال و دنیا از هیچ نوعی، اگر چه نفس او هلاک شود و حرمت او برود» و نیز از آن حضرت مروی است که «علامت طالب آخرت آن است که دل از زینت چند روزه دنیای فانی بردارد آگاه باشید که دل برداشتن و زهد هیچ زاهدی در دنیا قسمت او را کم نمی کند و حرص هیچ حریصی بر دنیا آنچه از برای او مقدر شده را زیاد نمی کند پس مغبون کسی است که از نصیب خود در آخرت محروم شود» بلی:
کلید گنج اقالیم در خزاین اوست
کسی به قوت بازوی خویش نگشاده است.
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدای تعالی فرمود: قسم به عزت و جلال و عظمت و بهاء و بلندی مرتبه خودم، که هیچ بنده ای خواهش مرا بر خواهش خود اختیار نکرد در چیزی از امور دنیا مگر اینکه من دل او را غنی و بی نیاز می کنم و شغل و فکر او را منحصر در آخرت می گردانم و آسمان و زمین را ضامن روزی او می گردانم و از برای او بهتر از هر تاجری تجارت می کنم» و نیز از آن حضرت مروی است که «بالاترین مردم در نزد خدا از جهت قدر و مرتبه، کسی است که باک نداشته باشد که دنیا در دست هر که می خواهد باشد پس هر که نفس او کرامت و عزتی دارد دنیا در پیش چشم او خوار و بی مقدار است و هر که نفس او خوار و ذلیل است دنیا در نظر او اعتباری دارد» حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «زهد، کلید در آخرت و بیزاری از آتش است و زهد این است که هر چه تو را از خدا باز دارد آن را ترک کنی بدون اینکه تأسفی بر فوت آن داشته باشی نه عجبی بر ترک آن نمائی و نه به آن سبب، منتظر فرجی در دنیا باشی، یا خواهی تو را بر این صفت حمد و ستایش کنند، و به این جهت عوضی طلبی بلکه ترک آن را راحت خود دانی و گرفتاری به آن را آفت شماری و همیشه از آفت گریزان، و طالب راحت باشی و زاهد کسی است که اختیار کند آخرت را بر دنیا و ذلت را بر عزت و سعی در عبادت را بر راحت و گرسنگی را بر سیری و یاد خدا را بر غفلت و بدن او در دنیا باشد و دل او در آخرت» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «هر که صبح و شام کند و بدن او صحیح باشد و از کسی مضطرب و خائف نباشد و قوت شبانه روز خود را داشته باشد گویا که همه دنیا از برای او جمع است، و شکی در این نیست».
پس خوشا به حال کسی که دل به دنیا نبندد و زهد در آن را اختیار کند و همین قدر بس است در فضیلت زهد که همه انبیا و اولیا به آن صفت موصوف، بلکه اشهر صفات ایشان بود و هیچ پیغمبری مبعوث نشد مگر با زهد و اگر نه این بودی که قرب به پروردگار، و نجات در دار قرار به آن موقوف بدی، عظماء نوع انسان، و برگزیدگان خداوند منان، و آگاهان از حقیقت کار، و دانایان اسرار بر خود چنین تنک نگرفتندی.
نگاه کن بر احوال کلیم الله، موسی بن عمران علیه السلام که بی واسطه با خدا سخن گفتی و انوار تجلی بر او تافتی چگونه در دنیا زندگانی کرد، غالب قوت او گیاه زمین و برگ درختان بود و از کثرت ریاضت و زحمت، چنان لاغر و ضعیف شده بود که سبزی علفی که خورده بود از ظاهر شکم مبارکش نمایان بود.
و نظر افکن به رفتار روح الله، عیسی بن مریم علیه السلام، که آفریدگار عالم بی واسطه مس بشری، او را از مریم به وجود آورد و ببین که جامه او همیشه از موی بود و خوراک او برگ درختان و علف صحراها نه او را فرزندی بود که از مردنش بترسد و نه خانه ای که از خرابی آن اندیشد هیچ روزی قوت فردای خود را ذخیره نکردی و هیچ مسکنی نداشتی و به هر کجا که شام شدی خوابیدی.
روزی در بیابان و رعد و برق او را گرفت، در هر طرف به طلب پناهی روان شد که خود را به جائی رساند، خیمه ای از دور پیدا شد به آنجا آمد، زنی تنها در آنجا دید شرم کرد و از آنجا گذشته به غاری در کوهی رسید داخل آنجا شد دید شیری در آن مأوی دارد، در آنجا نشست و دست بر آن شیر کشید و گفت: الهی هر چیزی را جا و ماوائی داد ولی از برای من ماوائی مقرر نفرمودی؟ خطاب رسید که مأوای تو مستقر در رحمت من است چون روز قیامت در آید تزویج کنم با تو هزار حور العین را که آنها را به دست خود آفریده ام و چهار هزار سال که هر روزی از آن برابر عمر تمام دنیا باشد از برای تو عروسی کنم و مردم را در عروسی تو اطعام نمایم و امر فرمایم منادی را که ندا کند که کجایند زاهدان در دنیا تا ببینند عروسی زاهد مطلق بن مریم علیه السلام را».
و بشنو احوال یحیی بن زکریا علیه السلام را که به غیر از پوست، چیزی نپوشیدی و از درشتی پوست، بدن او سوراخ سوراخ شد روزی مادر او درخواست کرد که جبه ای از پشم بپوشد تا اندکی بدن او به استراحت بیفتد چون آن را پوشید وحی به او رسید که ای یحیی دنیا را اختیار کردی پس گریست و آن جبه را افکنده به حالت اول عود نمود.
نگاهی بر زهد پیامبر و علی علیه السلام و بعد از این دیده بگشای و نظر کن در طریقه رفتار پیغمبر آخرالزمان، که واسطه وجود زمین و آسمان است و زهد آن جناب را ملاحظه کن که بعد از بعثت در مدتی که آن سرور در دنیا بود هیچ صبحی او و اهلبیتش سیر نشدند مگر آنکه در شام گرسنه بودند و هیچ شامی سیر نشدند مگر آنکه صبح آن گرسنه به سر بردند و آن حضرت و اهلبیت او خرمای سیر تناول نفرمودند مگر بعد از فتح خیبر و خواب آن بزرگوار بر روی عبائی بود که آن را دو تا کردی و بر آن خوابیدی که شبی آن را چهار تا کردند و حضرت بر آن خوابید چون بیدار شد فرمود: مرا از بیداری شب باز داشتید باری عبا را بردارید و دو تا کنید».
و بسی اتفاق افتاد که آن برگزیده خدا جامه خود را بیرون کرده بود که بشوید که بلال اذان نماز می گفت و حضرت جامه دیگر نداشت که بپوشد و به نماز بیرون رود و زهد زاهد علی الاطلاق، و سرور زاهدان آفاق علی بن ابی طالب علیه السلام از آن مشهورتر که محتاج بیان باشد در نزد دوست و دشمن به صحت پیوسته که آن حضرت هرگز از طعامی سیر نخوردی و اگر می خوردند منحصر بود به نمک یا سرکه و اگر از آن ترقی می نمودند قدری شیر می خوردند و آن حضرت را انبانی بود که ریزه های نان جو در آن بود و آن را میل می فرمود و گاه بود که شبانه روزی به یک کف از همان سبوس که به دهن می ریختند اکتفا می نمودند و پیوسته جامه درشت کهنه پوشیدی، که مشتمل بر پینه های بسیار می بود و گاهی جامه خود را به لیف خرما پینه می نمود و گاهی به پاره پوستی کهنه و مکرر می فرمود که علی را با زینت دنیا چه کار است و چگونه خود را راضی کنم به لذتی که فانی است، و نعمتی که غیر باقی است؟ و همچنین زهد ائمه راشدین و اکابر صحابه و تابعین و غیر ایشان از بزرگان دین و علماء صالحین در کتب احادیث و تواریخ مسطور است، و در السنه و افواه مذکور حتی اینکه بعضی از ایشان بوده اند که پنجاه سال یا شصت سال که مدت حیات ایشان بوده جامه خواب نیفکندند و دیگی از برای ایشان بر سر آتش ننهادند و فرش بر روی زمین نیفکندند و اهل خانه خود را به ساختن طعامی امر نکردند بلکه شبها را بر پا ایستادند و رخسارهای خود را بر زمین فرش کردند، آب دیده هایشان بر رخسارشان جاری و با پروردگارشان در مناجات و زاری بودند.
یکی از سلاطین ده هزار درهم از برای یکی از بزرگان دین فرستاد او رد کرد عیال او با او به گفتگو آمد، گفت: مثل من و مثل شما مانند شخصی است که گاو کاری داشت و به آن زارعت می کرد، چون پیر شد و از کار افتاد آن را ذبح کرد تا از پوست آن منتفع گردد و همچنین شما می خواهید که مرا در این پیری ذبح کنید، پس، از گرسنگی بمیرید بهتر است از اینکه مرا ذبح نمایئد.
و زهد بعضی به مرتبه ای بود که در شبهای گرم که به عبادت ایستادی مکانی را طلب کردی که نسیم سحر به آنجا نوزیدی تا مبادا اندکی افاقه از برای او حاصل شود.
دیگری را سبوی شکسته ای بود که آب در آن بود، آن را از آفتاب بر نمی داشت و آب گرم را می آشامید و می گفت: کسی که لذت آب سرد را یافت مفارقت از دنیا بر او مشکل است پس ای دوستان از مستی هوا و هوس هشیار شوید و ضدیت میان دنیا و آخرت را بشناسید و متابعت آنانی کنید که از حقیقت حال آگاه هستند و خود را از لذتهای فانیه دنیا باز گیرید جان من اگر چه این بر تو شاق است، اما چند روزی بیش نیست و به اندک وقتی، زمان آن به سر می رسد و تا چشم بر هم می زنی رفته است.
به عمری کو بود پنجاه یا شصت
چه باید صد گره بر پای خود بست
نه پنجه سال اگر پنجه هزار است
سرش برنه که هم ناپایدار است
چو نبود در جهان پاینده چیزی
نیرزد ملک عالم یک پشیزی
احوال یاران و برادران و دوستان و رفیقان را ملاحظه کن که همگی رفتند و در زیر خاک خفتند از آنچه اندوختند با خود چه بردند و به که سپردند؟ و از عیش و تنعم چه طرف بربستند؟ و چه ثمر چیدند؟ تو گوئی خوابی بود یا خیالی.
ببین چون گرفتند از ما کنار
رفیقان پیرار و یاران پار
برفتند و رفت از جهان نامشان
نیارد کسی یاد از ایامشان
شب و روز بی ما بیاید بسی
که از روز ما یاد نارد کسی
بسی دوستان بر زمین پا نهند
که بی باک پا بر سر ما نهند
بیاید بسی در جهان سوگ و سور
که ما خفته باشیم در خاک گور
جهان را بسی بگذرد صبح و شام
که از ما نباشد در ایام نام
دریغا که تا چشم بر هم زنی
در این عالم از ما نبینی تنی
پس ای جان برادر مشقت در این مدت اندک را تحمل کن، زیرا که عاقل، زحمت چند روزی را به جهت استراحت دائمی بر خود گوارا می بیند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - قصر أمل و فواید آن
ضد طول أمل، قصر أمل است، که کم امیدی به دنیا باشد و آن شعار اهل ایمان، و سیرت خوبان و نیکان است حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چون صبح کنی فکر شب را مکن و چون شام کنی فکر صباح خود را مکن و ذخیره بردار از دنیای خود برای آخرت و از زندگانی برای مرگ و از صحت مندی برای روز بیماری، زیرا نمی دانی که فردا بر تو چه وارد خواهد شد و نام تو در میان چه طائفه ای خواهد بود».
سال دیگر را که می داند حساب
تا کجا شد آنکه با ما بود پار
فرمود: «به خدایی که جان من در دست اوست که هرگز چشم را نگشودم که امید بر هم نهادن آن را داشته باشم و هرگز لقمه به دهان نبردم که امید فرو بردن آن را پیش از مرگ داشته باشم.
ای فرزندان آدم اگر عقل و هوش دارید خود را از بزرگان نشمارید به خدایی که جان من در دست اوست که آنچه به شما وعده داده شده هر آینه خواهد آمد و شما هیچ چاره نمی توانید کرد».
و مروی است که «شامگاهی آن حضرت بیرون آمد و روی مبارک به مردمان کرد و فرمود: ای مردم چرا از خدا شرم نمی کنید؟ عرض کردند: یا رسول الله چه روی داده؟ فرمود: جمع می کنید آنچه را که نخواهید خورد و امید دارید چیزی را که به آن نخواهید رسید بنا می کنید جایی را که در آن نخواهید نشست».
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
روزی به عرض آن حضرت رسید که أسامه کنیزی به وعده یک ماه خریده است فرمود: «ان اسامه لطویل الامل» یعنی «به درستی که اسامه بسیار دراز امید است که امید حیات یک ماه به خود دارد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه طول أمل
بدان که معالجه مرض طول أمل، یاد مرگ و خیال مردن است، زیرا یاد مرگ، آدمی را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر می سازد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بسیار یاد آورید شکننده لذتها را عرض کردند: یا رسول الله آن چیست؟ فرمود: موت است، و هیچ بنده ای نیست که حقیقت آن را یاد کند مگر اینکه وسعت دنیا بر او تنگ می شود و اگر شدت و ألمی دارد و دل او به سبب امری از دنیا تنگ شده است گشاده می گردد» و به آن حضرت عرض کردند که «آیا کسی با شهدای أحد محشور خواهد شد؟ فرمود: بلی کسی که شبانه روزی بیست مرتبه مرگ را یاد کند» و فرمود: «کسی که شایسته عنایت و دوستی حق شود، و سزاوار سعادت گردد، أجل پیش چشم او آید، و همیشه در برابر او باشد، و أمل و أمید دنیا به پشت سر وی رود یعنی همیشه در فکر مرگ باشد و هیچ در یاد أمور دنیوی و اسباب زندگانی نباشد و چون کسی مستحق شقاوت و دوستی شیطان شود و شایسته آن باشد که شیطان متولی امور و صاحب اختیار او باشد برعکس آن می شود یعنی أمل به پیش چشم وی آید و أجل به پشت سر او رود».
روزی از آن سرور پرسیدند که «بزرگترین و کریمترین مردم کیست؟ فرمود: هر که بیشتر در فکر مردن باشد و زیادتر مستعد و مهیای مرگ شده باشد ایشانند زیرکان که دریافتند شرف و بزرگی دنیا و کرامت و نعمت آخرت را» و از آن جناب مروی است که فرمود: «چاره ای از مردن نیست، مرگ آمد با آنچه در آن هست و آورد روح راحت و رو آوردن مبارک را به بهشت برین برای کسانی که اهل سرای جاویدند که سعیشان از برای آنجا، و شوقشان به سوی آن بود» و فرمود که «مرگ تحفه و هدیه مومن است» بلی:
چون از اینجا وارهد آنجا رود
در شکر خانه ابد ساکن شود
گوید آنجا خاک را می بیختم
زین جهان پاک می بگریختم
ای دریغا پیش از این بودی أجل
تا عذابم کم بدی اندر و حل
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون جنازه کسی را برداری فکر کن که گویا تو خود آن کس هستی که در تابوت است و آن را برداشته اند و خود را چنان فرض کن که به عالم آخرت رفته ای و از پروردگار خود مسئلت نموده ای که تو را به دنیا برگرداند و سوال تو را پذیرفته و تو را دوباره به دنیا فرستاده است ببین که چه خواهی کرد و چه عمل از سر خواهی گرفت» پس فرمود: «ای عجب از قومی که از اول تا به آخر ایشان را گرفته اند و محبوس ساخته اند و ندای کوچ رحیل ایشان بلند شده و ایشان مشغول بازی هستند».
ابو نصیر به خدمت آن حضرت شکایت کرد از وسواسی، که او را در امر دنیا عارض می شد حضرت فرمود: «ای أبو محمد یاد آور زمانی را که بندهای اعضای تو در قبر از یکدیگر جدا خواهد شد و دوستان تو، تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشید و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانه های خود برخواهند گشت و کرم از سوراخهای بینی تو بیرون خواهد آمد و مار و مور زمین گوشت بدن تو را خواهند خورد .
و هرگاه این معنی را متذکر شوی امور دنیا بر تو سهل و آسان خواهد شد أبو بصیر می گوید: به خدا قسم که هر وقت غم و اندوهی از امر دنیا به من می رسید چون به فکر اینها می افتادم از آن فارغ می شدم و دیگر از برای من غصه از امر دنیا باقی نمی ماند» و فرمود که «یاد مرگ، خواهش های باطل را از دل زایل می کند و گیاههای غفلت را می کند و دل را به وعده های إلهی قوی و مطمئن می گرداند و طبع این رقیق و نازک می سازد و هوا و هوس را می شکند و آتش حرص را فرو می نشاند و دنیا را حقیر و بی مقدار می سازد و بعد از آن فرمود: این معنی سخنی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «تفکر ساعه خیر من عباده سنه» یعنی «فکر کردن یک ساعت، بهتر است از عبادت یک سال» و این در وقتی است که آدمی طنابهای خیمه خود را از دنیا بکند و در زمین آخرت محکم ببندد و شک نداشته باشد که کسی که این چنین، مرگ را یاد کند مرحمت بر او نازل می شود.
و بعد از آن فرمود که «مرگ، اول منزلی است از منازل آخرت و آخر منزلی است از منازل دنیا، پس خوشا به حال کسی که در منزل اول او را اکرام کنند» بلی ای برادر عجب و هزار عجب از کسانی که مرگ را فراموش کرده اند و از آن غافل گشته اند و حال اینکه از برای بنی آدم امری از آن یقینی تر نیست و هیچ چیز از آن به او نزدیکتر و شتابان تر نیست «اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده» یعنی «هر جا که بوده باشید مرگ شما را در خواهد یافت اگر چه در برجهای محکم داخل شده باشید».
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست
مروی است که «هیچ خانواده ای نیست مگر اینکه ملک الموت شبانه روزی پنج مرتبه ایشان را بازدید می نماید» و عجب است که آدمی خیره سر، یقین به مرگ دارد و می داند که چنین روزی به او خواهد رسید و باز از خواب غفلت بیدار نمی شود و مطلقا در فکر ساختن آنجا نیست.
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور
غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست
و بالجمله مرگ، قضیه ای است که بر هر کسی وارد می شود و کسی را فرار از آن ممکن نیست پس نمی دانم که این غفلت چیست؟ بلی: کسی که داند عاقبت امر او مرگ است و خاک، بستر خواب او، و کرم و مار و عقرب انیس و همنشین او، و قبر محل قرار او خواهد بود، و زیر زمین جایگاه او، و قیامت وعده گاه او، سزاوار آن است که حسرت و ندامت او بسیار، و اشک چشمش پیوسته بر رخسار او جاری باشد و فکر و ذکر او منحصر در همین بوده، و بلیه او عظیم، و درد دل او شدید باشد آری:
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب خود در چشم ترسنده کجاست
و خود را از اهل قبر بداند و از خیل مردگان شمارد، زیرا هر چه خواهد آمد نزدیک است و دور آن است که نیاید.
این خانه که خانه وبال است
پیداست که وقف چند سال است
انگار که هفت سبع خواندی
یا هفت هزار سال ماندی
آخر نه اسیر بایدت گشت
چون هفت هزار سال بگذشت
چون قامت ما برای غرق است
کوتاه و دراز او چه فرق است
بلی: غفلت مردم از مردن به جهت فراموشی ایشان از آن و کم یاد کردن آن است و اگر کسی هم گاهی آن را یاد می کند به دلی که گرفتار شهوتهای نفسانیه و علایق دنیویه است و چنین یادی سودی نمی دهد، بلکه باید مانند کسی بود که سفر درازی اراده کرده باشد که در راه آن بیابانهای بی آب و گیاه، یا دریای خطرناک باشد، و فکری به غیر از فکر آن راه ندارد کسی که به این نحو بیاد مردن افتد و مکرر یاد آن کند در دل او اثر می کند و به تدریج نشاط او از دنیا کم می شود و طبع او از دنیا منزجر می گردد و از آن دل شکسته می شود و مهیای سفر آخرت می گردد و بر هر طالب نجاتی لازم است که هر روز گاهی مردن را یاد آورد و زمانی متذکر گردد از امثال و اقران و برادران و یاران و دوستان و آشنایان را که رفته اند و در خاک خفته اند و از همنشینی همصحبتان خود پا کشیده اند و در وحشت آباد گور تنها مانده، از فرشهای رنگارنگ گذشته، و بر روی خاک خوابیده اند و یاد آورد خوابگاه ایشان را در بستر خاک و به فکر صورت و هیئت ایشان افتد و آمد و شد ایشان را با یکدیگر بخاطر گذراند و یاد آورد که حال چگونه خاک، صورت ایشان را از هم ریخته و اجزای ایشان را در قبر از هم پاشیده، زنانشان بیوه گشته و گرد یتیمی بر فرق اطفالشان نشسته، اموالشان تلف، و خانه ها از ایشان خالی مانده، و نامهاشان از صفحه روزگار برافتاده پس یک یک از گذشتگان را به خاطر گذراند و ایام حیاتشان را متذکر شود و خنده و نشاط او را فکر کند و امید و آرزوهای او را یاد آورد و سعی در جمع اسباب زندگانیش را تصور نماید و یاد آورد پاهای او را که به آنها آمد و شد می نمود که مفاصل آنها از هم جدا شده و زبان او را که با آن با یاران سخن می گفت چگونه خورش مار و مور گشته و دهان او را که خنده های قاه قاه می نمود چگونه از خاک پر شده و دندانهایشان خاک گشته و آرزوهایش بر باد رفته.
چند استخوان که هاون دوران روزگار
خوردش چنان بکوفت که مغزش غبار کرد
ای جان برادر گاهی بر خاک دوستان گذشته گذری کن، و بر لوح مزارشان نگاه اعتباری نمای ساعتی به گورستان رو و تفکر کن که در زیر قدمت به دو ذرع راه چه خبر، و چه صحبت است و در شکافهای زهره شکاف قبر چه ولوله و وحشت است هم جنسان خود را ببین که با خاک تیره یکسان گشته و دوستان و آشنایان را نگر که ناله حسرتشان از فلک گذشته بین که در آنجا رفیقانند که ترک دوستی گفته و دوستانند که روی از ما نهفته پدران مایند مهر پدری بریده مادرانند، دامن از دست اطفال کشیده، طفلان مایند در دامن دایه مرگ خوابیده، فرزندان مایند سر بر خشت لحد نهاده، برادرانند یاد برادری فراموش کرده، زنان مایند با شاهد اجل دست در آغوش کرده و گردن کشانند، سر بر گریبان مذلت کشیده، سنگدلانند به سنگ قبر نرم و هموار گشته، فرمانروایانند در عزای نافرمانی نشسته، جهانگشایانند در حجله خاک در بر روی خود بسته، تاجدارانند، نیم خشتی بزیر سر نهاده، لشکر کشانند تنها و بی کس مانده، یوسف جمالانند، از پی هم به چاه گور سرنگون، نکورویانند در پیش آئینه مرگ زشت و زبون، نو دامادانند، به عوض زلف عروس، مار سیاه بر گردن پیچیده، نو عروسانند به جای سرمه، خاک گور در چشم کشیده، عالمانند، اجزای کتاب وجودشان از هم پاشیده، وزیرانند گزلک مرگ نامشان را از دفتر روزگار تراشیده، تاجرانند بی سود و سرمایه در حجره قبر افتاده، سوداگرانند سودای سود از سرشان دررفته، زارعانند مزرع عمرشان خشک شده، دهقانانند دهقان قضا بیخشان برکنده، پس خود به این ترانه دردناک مترنم شو:
چرا دل بر این کاروانگه نهیم
که یاران برفتند و ما بر رهیم
تفرج کنان، بر هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانی که از ما به غیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
پس از ما همی گل دهد بوستان
نشینند با یکدیگر دوستان
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیره و دی ماه و اردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
جهان بین که با مهربانان خویش
ز نامهربانی چه آورد پیش
چه پیچی در این عالم پیچ، پیچ
که هیچ است از آن سود و سرمایه هیچ
درختی است شش پهلو و چار میخ
تنی چند را بسته بر چار میخ
مقیمی نبینی در این باغ کس
تماشا کند هر کسی یک نفس
و بعد از این در احوال خود تأمل کن که تو نیز مثل ایشان در غفلت و جهلی یادآور زمانی را که تو نیز مثل گذشتگان عمرت به سرآید و زندگیت به پایان رسد، خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و منادی پروردگار ندای کوچ دردهد، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجه ات بکشند، و دوستان و خویشان تو یقین به مرگ کنند، اعضایت از حرکت باز ماند، و زبانت از گفتن بیفتد، و عرق حسرت از جبینت بریزد، و جان عزیزت بار سفر بربندد، و یقین به مرگ نمایی از هر طرف نگری دادرسی نبینی و از هر سو نظر افکنی فریاد رسی نیابی، ناگاه ملک الموت به امر پروردگار درآید و گوید:
که هان منشین که یاران برنشستند
بنه برنه که ایشان رخت بستند
و خواهی نخواهی چنگال مرگ بر جسم ضعیفت افکند و قلاب هلاک بر کالبد نحیفت اندازد و میان جسم و جانت جدایی افکند، و دوستان و برادران ناله حسرت در ماتمت ساز کنند و احبا و یاران به مرگت گریه آغاز کنند پس بر تابوت تخته بندت سازند و خواهی نخواهی به زندان گورت درآورند و در استخلاص بر رویت بربندند و دوستان و یارانت «معاودت نمایند، و تو را تنها در وحشتخانه گور بگذارند.
و چون چندی به امثال این افکار پردازی به تدریج یاد مرگ در برابر تو همیشه حاضر می گردد و دلت از دنیا و آمال آن سیر می شود و مستعد سفر آخرت می گردی.
و هان، هان از یاد مرگ، مگریز و آن را از فکر خود بیرون مکن که آن خود خواهد آمد چنانکه خدای تعالی می فرماید: «قل إن الموت الذی تفرون منه فإنه ملاقیکم» یعنی «بگو به مردمان که موت، آن چنان که از او می گریزید او شما را در می یابد و به ملاقات شما می رسد» و ملاحظه کن حکایت جناب سید انبیاء را به ابوذر غفاری که فرمود: «ای اباذر غنیمت شمار پنج چیز را پیش از رسیدن پنج چیز: جوانی خود را غنیمت دان پیش از آنکه ایام پیری در رسد و صحت خود را غنیمت دان پیش از آنکه بیماری، تو را فرو گیرد و زندگانی خود را غنیمت دان پیش از آنکه مرگ، تو را دریابد و غنای خود را غنیمت شمار پیش از آنکه فقیر گردی و فراغت خود را غنیمت دان پیش از آنکه به خود مشغول شوی».
پیش از آن کت برون کننده از ده
رخت بر گاو و بار بر خر نه
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم چون از اصحاب خود غفلت را مشاهده فرمودی فریاد برکشیدی که «مرگ، شما را در رسید و شما را فرو گرفت، یا به شقاوت یا به سعادت» مروی است که «هیچ صبح و شامی نیست مگر اینکه منادی ندا می کند که «ایها الناس الرحیل، الرحیل».
آورده اند که «در بنی اسرائیل مردی بود جبار، با اموال بی شمار و غرور بسیار، روزی با یکی از حرم، خلوت نموده بود که شخصی با هیبت و غضب داخل شد آن مرد غضباک شده گفت که تو کیستی و که تو را اذن دخول داده؟ گفت: من کسی هستم که احتیاج به اذن دخول ندارم و از سطوت ملوک و سلاطین نمی ترسم و هیچ گردن کشی مرا منع نمی تواند کرد پس لرزه بر اعضای آن مرد افتاد و از خوف بیهوش شد بعد از ساعتی سربرداشت در نهایت عجز و شکستگی گفت: پس تو ملک الموتی؟ گفت: بلی گفت: آیا مهلتی هست که من فکری از برای روز سیاه خود کنم؟ گفت: «هیهات انقطعت مدتک و انقضت انفاسک فلیس فی تأخیرک سبیل» یعنی «مدت زندگانی تو تمام شد و نفسهای تو به آخر رسیده گفت: مرا به کجا خواهی برد؟ عزرائیل علیه السلام گفت: به جانب عملی که کرده ای گفت: من عمل صالحی نکرده ام و از برای خود خانه ای نساخته ام گفت: ترا می برم به سوی آتشی که پوست از سر می کند».
حضرت عیسی علیه السلام کاسه سری را دید افتاده پایی بر آن زده گفت: «به اذن خدا تکلم کن و بگو چه کس بودی آن سر به تکلم آمده گفت: یا روح الله من پادشاه عظیم الشأنی بودم، روزی بر تخت خود نشسته بودم و تاج سلطنت بر سر نهاده و خدم و حشم و جنود و لشکر در کنار و حوالی من بود، ناگاه ملک الموت بر من داخل شد به مجرد دخول، اعضای من از همدیگر جدا شده و روح من به جانب عزرائیل رفت و جمعیت من متفرق گردید ای پیغمبر خدا کاش هر جمعیتی اول متفرق باشد» .
فغان کاین ستمکار گوژپشت
یکی را نپرورد کاخر نکشت
سر سروران رو به خاک اندر است
تن پاکشان در مغاک اندر است
از آن خسروان خوار و فرسوده بین
به خاک سیه توده در توده بین
چراغی نیفروخت گیتی به مهر
که آخر نیندود دودش به چهر
نیفشاند تخمی کشاورز دهر
که ندرود بی گاهش از داس قهر
نهالی در این باغ سر بر نزد
که دهرش به کین اره بر سر نزد
سری را زمانه نیفراخته
که پایانش از پا نینداخته
کجا شامگه اختری تابناک
برآمد که نامد سرحگه به خاک
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
باغبان لطف قد آن سرو در شمشاد نیست
کی نماید تربیت جایی که استعداد نیست
گر خط دور لبت را بر زبان آرم مرنج
نقش شیرین را ضرر از تیشه فرهاد نیست
ساغر خونابه دل بسته ره بر ناله ام
مست بزم حیرتت را رخصت فریاد نیست
کی شود واقف ز ادراک عذاب آخرت
آنکه در دنیا به بیداد بتان معتاد نیست
زاهدان را نیست منع عشق اندک محنتی
هیچ کس از محنت قید جهان آزاد نیست
رغبت نزهتگه میخانه از زاهد مجو
جغد را در طبع میل منزل آباد نیست
کرده تدبیر ترک می فضولی فکر کن
گر ز عقلست ای بنای عقل را بنیاد نیست
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۳۶ - باب پنجم
بدان که هر که وی را تجارت دنیا از تجارت آخرت مشغول کند وی بدبخت است. و چگونه بود حال کسی که کوزه زرین یه سیمین بدل کند؟ و مثل دنیا چون کوزه سفالین است که زشت است و زود بشکند و مثل آخرت چون کوزه زرین است که هم نیکوست و خم بسیار بماند و پاینده بود و بلکه هرگز بترسد؟. و تجارت دنیا زاد آخرت را نشاید، بلکه جهد بسیار باید تا راه دوزخ بگردد. و سرمایه آدمی دین و آخرت وی است، نباید که از آن غافل ماند بر دین خویش شفقت نبرد و همگی وی مشغله تجارت و دهقانی گیرد و این شفقت بر دین خویش آن وقت برده باشد که هفت احتیاط کند:
احتیاط اول
آن که هر روزی بامداد نیتهای نیکو بر دل تازه کند که به بازار بدان می شود که تا قوت خویش و عیال خویش به دست آرد تا از روی خلق بی نیاز بود و طمع از خلق بسته دارد. و تا چندان قوت و فراغت به دست آرد که به خدای تعالی پردازد و راه آخرت برود. و نیت کند که امروز شفقت و نصیحت و امانت با خلق نگاه دارد و نیت کند که امر معروف و نهی منکر کند و هر که خیانتی کند بر وی حسبت کند و بدان رضا ندهد. چون این نیتها بکند، این از جمله اعمال آخرت بود و سود دین بود. اگر دنیایی چیزی به دست آید زیادتی بود.
احتیاط دوم
آن که بداند که وی یک روز زندگانی نتواند کردن تا کمترین هزار کس از آدمیان، هر یکی به شغلی مشغول نباشد، چون نانبا و زرگر و جولاهه و آهنگر و حلاج و دیگر پیشه ها و همه کار وی می کنند که وی را به همه حاجت می باشد. و نشاید که دیگران در کار وی باشند و او را از همه منفعت باشد و هیچ کس را از وی منفعت نبود که همه عالم در این جهان در سفراند و مسافران باید که دست یکی دارند که یکدیگر را یار باشند. وی نیز نیت کند که من با بازار شوم و شغلی کنم تا مسلمانی را راحتی باشد، چنان که مسلمانان دیگر شغل من می کنند که جمله شغلها از فروض کفایات است. وی نیز نیت کند که به یکی از این فروض قیام نماید و نشان درستی این نیت آن بود که به کاری مشغول بود که خلق بدان حاجتمند بود که اگر آن نبود کار مردمان به خلل شود، نه چون زرگری و نقاشی و گچ و کنده گری که این همه آرایش دنیاست و به این حاجت نیست و ناکردن این بهتر است، اگر چه مباح است، اما جامه دیبا دوختن و ساخت زرکردن برای مردان، این خود حرام بود. و از پیشه ها که سلف کراهیت داشته اند فروختن طعام است و کفن و قصابی و صرافی که از دقایق ربوا خود را دشوار نگاه توان داشت و حجامی که در او جراحت کردن است آدمی را برگمان آن که سود دارد و باشد که ندارد و دباغی و کناسی که جامه پاک داشتن از آن دشوار بود و نیز دلیل خسیس همتی است و ستوربانی همچنین و دلالی که از بسیار گفتن و زیادت گفتن حذر نتوان کردن.
و در خبر است که بهترین کارها و تجارتها بزازی است و بهترین پیشه ها خرازی. آن که مشک و مطهره و امثال این دوزد. و در خبر است که اگر در بهشت بازرگانی بودی بزازی بودی و اگر در دوزخ بودی صرافی بودی. و چهار پیشه را رکیک داشته اند: جولاهکی و پنبه فروشی و دوک گری و معلمی. و سبب آن است که معاملت این قوم با کودکان و زنان است و هر که را مخالطت با ضعیف عقلان بود ضعیف عقل شود.
احتیاط سوم
آن که بازار دنیا وی را از بازار آخرت بازندارد و بازار آخرت مسجدهاست که خدای تعالی می گوید، « لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکرالله » می گوید، « بیدار باشید تا مشغله تجارت شما را از ذکر حق تعالی بازندارد »، آنگاه زیان کنید.
عمر گفت: « بازرگان، اول روز آخرت را بگذارد و پس از آن دنیا را ». و عادت سلف آن بوده است که بامداد و شبانگاه آخرت را داشته اند، یا در مسجد بودندی به ذکر و اوراد مشغول یا در مجلس علم. و هریسه و سر بریان با همه کودکان یا اهل ذمت فروختندی که در آن وقت مردان در مسجدها بودندی. و در خبر است که ملایکه چون صحیفه بنده به آسمان برند و در اول روز و آخر روز خیری کرده باشد، آنچه در میانه باشد به وی بخشند. و در خبر است که ملایکه شب و ملایکه روز، بامداد و شبانگاه به هم رسند. حق تعالی گوید، « چون گذاشتید بندگان مرا؟ » ملایکه گویند، « چون بگذاشتیم نماز می کردند و چون در رسیدیم نماز می کردند ». حق تعالی گوید، « گواه کردم شما را که ایشان را بیامرزیدم ». و باید که چون در میان روز بانگ نماز شنید هیچ نه ایستد و در هر کاری که بود بماند و به مسجد رود. و در تفسیر این آیت که لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله آمده است که قومی بودند آمده است که قومی بودند که آهنگرایشان پتک در هوا کرده بودی، چون بانگ نماز برآمدی فرو نیاوردی و خر از درفش فرو برده بودی، چون بانگ نماز شنیدی بازنکشیدی.
احتیاط چهارم
آن که در بازار از ذکر و تسبیح و یادکرد خدای تعالی غافل نباشد و چندانکه تواند زبان و دل بی کار ندارد و بداند که این سود که بدین فوت شد همه جهان در مقابله آن نیاید. و ذکر در میان غافلان ثواب آن بیش بود. و رسول (ص) گفت، «ذکر خدای تعالی در میان غافلان، چون درخت سبز باشد در میان درختان خشک و چون زنده باشد در میان مردگان و چون مبارز بود در میان گریختگان». و گفت رسول (ص)، «هرکه به بازار رسد و بگوید لااله الاالله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد و هو حی لا یموت، بیده الخیر و هو علی کل شییء قدیر» وی را دو بار هزار هزار ثواب نویسند». و جنید روزی می گفت که بسیار کس است در بازار که اگر صوفی را گوش گیرد و بر جای او بایستد اهل آن باشد. و گفت، «کس دانیم که ورد وی هر روزی در بازار سیصد رکعت نماز است و سی هزار تسبیح» و چنین گفته اند که بدین خود را می خواست.
و در جمله هرکه در بازار برای قوت شود تا فراغت دین یابد، چنین بود و اصل مقصود فرو نگذارد و هرکه برای زیادت دنیا شود این از وی نیاید، بلکه اگر در مسجد شود و نماز کند، پس بشولیده دل و پراکنده بود و با حساب دکان بود.
احتیاط پنجم
آن که بر بازار حریص نباشد، چنان که نخستین کس وی بود که در شود و آخرین کس وی بود که بیرون آید و سفرهای دراز و باخطر کردن و در دریا نشستن و مانند وی. این همه دلیل غایت حرص باشد.
و معاذبن جبل رحمه الله می گوید که ابلیس را پسری است نام وی زلنبور، نایب وی است که در بازارها بود لعنه الله. وی را گوید که در بازار رو و دروغ و سوگند و مکر و خیانت در دل ایشان بیارای و با کسی که اول وی رود و آخر وی بیرون آید همراه باش. پس واجب اقتضای آن کند تا از مجلس علم و ورد بامداد و نماز چاشت نپردازد به بازار نشود. و چون چندان سود کرد که کفایت روز بود بازگردد و به مسجد شود و کفایت عمر آخرت به دست آرد که آن عمر درازتر است و حاجت بدان بیشتر است و از زاد آن مفلس تر است. حماد بن سلمه استاد ابو حنیفه رحمه الله علیهما مقنعه فروختی. چون دو حبه سود کردی سفط فراز کردی و بازگشتی. و در خبر است که بدترین جایها بازار است و بدترین ایشان آن که اول روز آید و آخر بیرون شود. ابراهیم بن بشار فرا ابراهیم بن ادهم گفت، «امروز به کار گل می روم»، گفت، «یا بن بشار تو می جویی و تو را می جویند. آن که تو را می جوید از وی درنگذری و آنچه تو می جویی از تو درنگذرد مگر هرگز حریص محروم ندیده ای و کامل مرزوق؟» گفت، «در ملک من هیچ چیز نیست مگر دانگی بر بقالی دارم». گفت، «داری و آنگاه به کار می شوی؟»
و در سلف گروهی چنین بودندی که در هفته دو روز بیش نشدندی به بازار. گروهی هر روز بشدندی و نماز پیشین برخاستندی و گروهی نماز دیگر. هر کسی چون نان روز به دست آوردندی به مسجد شدندی.
احتیاط ششم
آن که از شبهت دور باشد، اما حرام اگر گرد آن گردد، خود فاسق و عاصی بود و هرچه در آن درشک باشد، از دل خویش فتوی پرسد نه از مفتیان. اگر وی از اهل دل است و این عزیز بود. هرچه در دل خویش از آن کراهتی یابد نخرد و با ظالمان و پیوستگان ایشان معاملت نکند و هیچ ظالم را نسیه کالا نفروشد که آنگاه به مرگ وی اندوهگین شود و نشاید به مرگ ظالم اندوهگین شدن و به توانگری وی شاد نشود و هرچه به ایشان فروشد که داند ایشان بدان استعانت خواهند کردن بر ظلم، وی را در آن شریک باشد. مثلا اگر کاغذ به مستوفیان ظالمان فروشد، بدان مواخذ بود. و در جمله باید که با همه کس معاملت نکند، بلکه اهل معاملت طلب کند.
و چنین گفته اند که روزگاری بودی که هرکه در بازار شدی گفتی، «معاملت با کی کنم؟»گفتند، «با هرکه خواهی که همه اهل احتیاط اند». پس از آن روزگاری برآمد که گفتند، «با هیچ کس معاملت مکن مگر با فلان و فلان»، و بیم است که روزگاری آید با هیچ کس معاملت نتوان کرد. و این پیش از روزگار ما گفته اند. و همانا در روزگار ما چنین شده است که فرق برگرفته اند در معاملت و دلیر شده اند بدانکه از دشمنان ناقص علم و ناقص دین شنیده اند که مال دنیا همه به یک رنگ شده است و همه حرام شده است. و این خطایی بزرگ است و نه چنین است و شرط این در کتاب حلال و حرام که پس از این است یاد کرده آید، انشاءالله تعالی وحده.
احتیاط هفتم
آن که با هرکسی معاملت کند حساب خویش با وی راست می دارد در گفت و کرد و داد و ستد، و بداند که قیامت با هر یکی بخواهند داشت و انصاف هر یکی از وی طلب خواهند کرد.
یکی از بزرگان بازرگانی را به خواب دید گفت، «خدای تعالی با تو چه کرد؟»، گفت، «پنجاه هزار صحیفه در پیش من نهاد، گفتم: بار خدایا این همه صحیفه گناه است، گفت: با پنجاه هزار کس معاملت کرده ای، هر یکی صحیفه یکی است، گفت: در هر یکی صحیفه خویش دیدم با وی از اول تا آخر». و در جمله اگر دانگی در گردن وی بود که به تلبیس وی را زیان کرده باشد گرفتار شود. و هیچ چیز وی را سود ندارد تا از عهده آن بیرون نیارد.
این است طریق سلف و راه شریعت که گفته آمد در معاملت. و این سنت برخاسته است. و معاملت و علم این در این روزگارها فراموش کرده اند. هرکه از این یک سنت به جای آرد ثواب وی عظیم بود که در خبر است که رسول (ص) گفت، «روزگاری آید هرکه ده یک این احتیاط که شما می کنید بکند وی را کفایت بود». گفتند، «چرا؟» گفت، «برای آن که شما یار دارید بر خیرات. بدین سبب بر شما آسان بود و ایشان یار ندارند و غریب باشند در میان غافلان» و این بدان گفته آید تا کسی این بشنود نومید نشود و نگوید که این همه کی به جای می توان آوردن که همان قدر که به جای تواند آورد بسیار بود. بلکه هرکه ایمان دارد بدان که آخرت از دنیا بهتر، این همه به جای تواند آورد که از این احتیاط جز درویشی چیزی تولد نکند و هر درویشی که سبب پادشاهی ابد بود بتوان کشید که مردمان بر بی برگی و رنج سفر و مذلت بسیار صبر می کنند تا به مالی رسند یا به ولایتی که اگر مرگ درآید همه ضایع شود. چندین کار نباشد اگر کسی برای پادشاهی ابد را معاملتی کند. آنچه درست ندارد با وی نیز با مردمان نکند.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۵۸ - پیدا کردن مذمت بخل
حق تعالی می گوید، «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون آن را که از شحّ نفس نگاه داشتند به فلاح رسید.» و گفت سبحانه و تقدّس و تعالی، «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله خیر بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامه» گفت، «مپندار آن کسان که بخیلی همی کنند باز آن که خدای ایشان را داده است که آن خبر ایشان است، بلکه شر ایشان است و زود باشد که هرچه بدان بخیلی همی کنند طوقی کنند و در گردن ایشان افکنند اندر قیامت».
و رسول (ص) گفت، «دور باشید از بخل که آن که قوم که پیش از شما بوده اند به بخل هلاک شدند و بخل ایشان را بر آن داشت تا خونها بریختند و حرام را حلال داشتند». و گفت، «سه چیز مهلک است بخل چون مطاع بود یعنی تو به فرمان وی کار کنی و با وی خلاف نکنی و هوای باطل که از پی آن فرا شوی و عُجب مرد به خویشتن».
و بوسعید خدری رحمهم الله همی گوید که دو مرد اندر نزدیک رسول (ص) شدند و بهای شتری بخواستند، بداد. چون بیرون شدند، پیش عمر شکر کردند. عمر حکایت کرد با رسول (ص) پس رسول (ص) گفت، «فلان بیش از این بستد و شکر نکرد». پس گفت، «هرکه از شما بیاید و به الحاح از من فرا ستاند و ببرد آن آتش است». عمر گفت، «و چون آتش است چرا می دهی؟» گفت، «زیرا که الحاح کند و حق تعالی نپسندد که بخیل باشم و ندهم». و گفت، «شما همی گویید که بخیل معذورتر از ظالم بود. چه ظلم است نزدیک حق تعالی عظیمتر از بخل. سوگند یاد کرده است حق تعالی به عزت و عظمت خویش که هیچ بخیل را اندر بهشت نگذارد».
یک روز رسول (ص) طواف همی کرد. یکی دست اندر حلقه کعبه زده بود و همی گفت، «به حرمت این خانه که گناه مرا بیامرز». گفت، «گناه تو چیست؟ بگو». گفت، «گناه من عظیمتر از آن است که صفت توان کرد». گفت، «گناه تو عظیمتر است یا زمین؟» گفت، «گناه من». گفت، «گناه تو عظیمتر است یا آسمان؟» گفت، «گناه من». گفت، «گناه تو عظیمتر است یا عرش؟» گفت، «گناه من». گفت، «گناه تو عظیمتر است یا حق تعالی؟» گفت، «حق تعالی». گفت، «چیست که چنین نومید شده ای از رحمت حق تعالی؟» گفت، «بسیار دارم و اگر سایلی پدیدار آید پندارم که آتشی آمد که اندر من افتد». رسول (ص) گفت، «دور باش از من تا مرا به آتش خویش نسوزی. بدان خدای که مرا به راه راست فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنی و چندان بگریی که از آب چشم تو جویها روان شود و درختها بروید و آنگاه اندر بخیلی بمیری، جای تو جز دوزخ نبود. ویحک بخل از کفر است و کافر اندر آتش است. ویحک نشنیده ای که حق تعالی همی گوید، «و من یبخل فانما یبخل عن نفسه و من شح نفسه فاولئک هم المفلحون».
و کعب همی گوید که هر روز بر هر کسی دو فرشته موکل است و منادی همی کند و می گوید، «یارب اگر مال نگاه دارد بر وی تلف کن و اگر نفقه کند خلف ده». بوخلیفه رضی الله عنه همی گوید که بخیل را تعدیل نکنم و گواهی نشنوم که بخل وی را بر آن دارد که استقصا کند و زیادت حق خود ستاند. و یحیی بن زکریا (ع) ابلیس را دید. گفت، « کیست که وی را دشمن تر داری و کیست که وی را دوست تر داری؟» گفت، «پارسای بخیل را دوست تر دارم که جان همی کند و بخل آن را حبطه همی کند و فاسق سخی را دشمن تر دارم که خوش همی خورد و همی رود و همی ترسم که حق تعالی به سبب سخاوت وی بر وی رحمت کند یا وی را توبه دهد».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۳۶ - پیدا کردن سوء خاتمت
بدان که بیشتر خایفان از خاتمت ترسیده اند، برای آن که دل آدمی گردان است و وقت مرگ وقتی عظیم است. و نتوان دانست که دل بر چه قرار گیرد در آن وقت تا یکی از عارفان می گوید، «اگر کسی را پنجاه سال به توحید بدانسته باشم، چون چندان از من غایب شد که از پس دیواری شد، گواهی ندهم وی را به توحید که حال دل گردان است. ندانم به چه گردد؟» و دیگری می گوید، «اگر گویند که شهادت بر در سرای دوست تر داری یا مرگ بر مسلمانی بر در حجره؟ گویم مرگ بر در حجره که ندانم تا به در سرای اسلام ماند یا نه». و ابوالدردا سوگند خوردی که هیچ کس ایمن نباشد از آن که ایمان وی به وقت مرگ بازستانند. و سهل تستری می گوید، «صدیقان در هر نفسی از سوء خاتمت می ترسند».و سفیان رضی الله عنه به وقت مرگ جزع می کرد و می گریست. گفتند، «مگری که عفو خدای تعالی از گناه تو عظیم تر است». گفت،«اگر دانمی که بر توحید بمیرم باک ندارم، اگر چند کوهها گناه دارمی». و یکی از بزرگان وصیت کرد و چیزی که داشت کسی را دید و گفت، «نشان آن که بر توحید بمیرم فلان چیز است. اگر آن نشان بینید بدین مال شکر و مغز بادام بخر و بر کودکان شهر افشان و بگوی که این عرس فلان است که به سلامت بجست و اگر این نبینی مردمان را بگوی تا بر من نماز نکنند و غره نشوند به من. تا پس از مرگ باری مرایی نباشم».
و سهل تستری گوید که مرید از آن ترسد که در معصیت افتد و عارف از آن که در کفر افتد. ابوزید گوید، «چون به مسجدی شوم بر میان خویش زنّاری بینم که ترسم که مرا به کلیسا برد. تا آنگاه که در مسجد روم و هرروز پنج بار همچنین باشم». و عیسی (ع) حواریان را گفت، «شما از معصیت ترسید و ما پیغامبران از کفر ترسیم». و یکی از پیغامبران به گرسنگی و تشنگی و برهنگی و محنت بسیار مبتلا بود سالهای بسیار. پس به خدای تعالی بنالید. حق گفت، «دلت از کفر نگاه می دارم. بدین خرسند نه ای که دنیا می خواهی؟» گفت، «بارخدایا! توبه کردم و خرسند شدم». و خاک بر سر کرد از تشویر سوال خویش. و یکی از دلایل سوء خاتمت نفاق بود و ازاین بود که صحابه همیشه بر خویشتن می ترسیدند از نفاق. و حسن بصری گوید، اگر بدانمی که در من نفاق نیست از هرچه در روی زمین است دوست تر دارمی». و گفت، «اختلاف باطن و ظاهر و دل و زبان از نفاق است».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۱۴ - پیدا کردن معنی شوق به خدای تعالی
بدان که هرکه محبت انکار کرد شوق نیز انکار کرد. در دعای رسول (ص) است، «ااسئلک الشوق الی لقائک و لذه النظر الی وجهک الکریم» و گفت، «خدای تعالی همی گوید، «طال شوق الابرار الی لقائی و انی الی لقائهم لاشد شوقا، دراز شد آرزومندی نیک مردان به من و من به ایشان آرزومندترم از ایشان». پس باید که معنی شوق بشناسی که شوق به خدای تعالی چیست که محبت بی شوق نبود، ولکن هرکه را اصلا ندانند شوق به وی نبود و اگر دانند و حاضر بود و همی بینند هم شوق نبود. پس شوق به چیزی بود که از وجهی حاضر بود و از وجهی غایب. چون معشوق که در خیال حاضر بود و از چشم غایب. و معنی شوق تقاضا و طلب آن بود که در چشم حاضر آید تا ادراک تمام شود، پس از این بشناسی که شوق به خدای تعالی در دنیا ممکن نگردد که برسد که وی در معرفت حاضر است ولکن از مشاهده غایب است و مشاهده کمال معرفت است چنان که دیدار کمال خیال است. و این شوق جز به مرگ برنخیزد.
و نوعی دیگر از شوق بماند که در آخرت برنخیزد که نقصان ادراک در این جهان از دو وجه است: یکی آن که معرفت ادراکی است مانند دیدار پس پرده ای باریک یا دیدار به وقت اسفار پیش از آن که آفتاب برآید و این در آخرت روشن شود و این شوق منقطع شود. دیگر آن که کسی معشوق دارد که روی وی دیده باشد، ولکن موی و اعضای وی ندیده باشد و داند که آن همه نیکوست، شوق دیدار آن باشد. همچنین جمال حضرت الهیت را نهایت نیست. و اگر کسی بسیار بداند آنچه مانده باشد زیادت بود، چه معلومات وی را نهایت نیست و تا همه را نداند جمال حضرت درنیافته باشد. و این آدمی را نه در این جهان ممکن است و نه در آن جهان. که هرگز علم آدمی بی نهایت نشود، پس هرچند که در آخرت دیدار می افزاید لذت می افزاید و آن بی نهایت بود.
چون نظر دل بدان بود که حاضر است حال همه فرّخ و شادی بود بدان و آن را انس گویند. و چون نظر بدان بود که مانده است حال دل تقاضا و طلب بود و آن را شوق گویند. و این شوق را آخر نیست نه در این جهان و نه در آن جهان، و همیشه در آخرت می گویند: «ربنا اتمم لنا نورنا» چه هرچه آشکارا می شود از جمال حضرت الهیت همه انوار بود و ایشان را طلب آن می باشد ولکن بارگاه نداند که کس خدای را به کمال جز خدای نشناسد، چون به کمال نتوان شناخت به کمال هم نتوان دید، لکن مشتاقان را راه گشاده بود تا بر دوام آن کشف و آن دیدار می افزاید. حقیقت لذت بی نهایت در بهشت این بود. و اگر نه این بودی همانا که آگاهی لذت بشدی، که هرچه دایم شد و دل فرا آن کرد از لذت آن آگاهی نیابد تا آنگاه که تازه چیزی به وی می رسد، پس نعیم اهل بهشت هر لحظه تازه می شود چنان که در حاضر گذشته را مختصر می بیند. که هر روز زیادت بود. و از این اصل نیز معنی انس بشناختی که انس اضافت حالت دل است باز آنچه حاضر است، چون التفات نکند بدانچه مانده است. چون التفات کند حالت شوق بود. پس همه محبان حق تعالی در این جهان و در آن جهان میان انس و شوق می گردند.
و در اخبار داوود (ع) که خدای تعالی گفت، «یا داوود! اهل زمین را خبر ده از من که دوست آنم که مرا دوست دارد و همنشین آنم که با من به خلوت بنشیند و مونس آنم که به یادکرد من انس گیرد. و رفیق آنم که رفیق من است و گزیده آنم که مرا برگزیند و فرمانبردار آنم که مرا فرمان برد. و هیچ بنده مرا دوست ندارد. و من از دل وی دانستم که نه وی را دوست گرفتم و بر دیگران مقدم داشت. هرکه مرا جوید به حق بیاید و هرکه دیگری را جوید مرا نیابد. یا اهل زمین! پای ندارید در این کارها که بدان فریفته شده اید و روی به صحبت و مجالست و موانست من آورید و به من انس گیرید تا به شما انس گیرم. که من طینت دوستان خویش از طینت ابراهیم آفریدم. دوست من و موسی همراز من و محمد برگزیده من، و دل مشتاقان خویش از نور خود آفریدم و به جلال خود پروردم.
و به بعضی انبیا وحی آمد که مرا بندگانند که مرا دوست دارند و من ایشان را دوست دارم و آروزمند منند و من آرزومند ایشان، مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم، نظر ایشان به من است و نظر من به ایشان. اگر شما نیز راه ایشان گیرید شما را دوست گیرم و اگر از راه ایشان بگردید شما را دشمن گیرم. این و امثال این اخبار در محبت و شوق بسیار است و این قدر اینجا کفایت بود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۱۸ - اصل دهم
بدان که هرکه بشناخت که آخر کار وی به همه حال مرگ است و قرارگاه وی گور است و موکل وی منکر و نکیر و موعد وی قیامت و مورد وی بهشت است یا دوزخ، هیچ اندیشه وی را مهمتر از اندیشه مرگ نبود و هیچ تدبیری عالیتر از تدبیر زاد مرگ نبود، اگر عاقل بود چنان که رسول (ص) گفت، «الکیس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت» هرکه یاد مرگ کند ناچار به ساختن زاد آن مشغول باشد و گور روضه ای یابد از روضه های بهشت. و هرکه مرگ را فراموش کند و همت وی همه دنیا باشد و از زاد آخرت غافل ماند، گور غاری یابد از غارهای دوزخ.
و بدین سبب که یاد کرد مرگ فضلی بزرگ است، که رسول (ص) گفت، «اکثروا من ذکر هادم اللذات، ای کسانی که به لذت دنیا مشغولید یاد کنید از آن که همه لذتها را غارت کند» و گفت، «اگر استوران از حدیق مرگ آن بدانندی که شما دانید هرگز گوشت فربه نخوردیتان» و عایشه گفت، «یا رسول الله! هیچ کس در درجه شهیدان باشد؟» گفت، «باشد. کسی که در روزی بیست بار از مرگ یاد کند».
و رسول (ص) قومی را دید که آوازه خنده ایشان بلند شده بود. گفت این انس خوش آمیخته بکنید به یاد کردن تیره کننده همه لذتها. گفتند، «آن چیست؟» گفت، «مرگ». انس می گوید که رسول (ص) گفت، «یاد مرگ بسیار کن که آن تو را در دنیا زاهد گرداند و گناهان تو را کفارت بود». و گفت، «کفی بالموت واعظا، مرگ بسنده است که خلق را پند دهد».
و صحابه بر یکی ثنای بسیار گفتند. گفت، «حدیث مرگ بر دل وی چون بود؟» گفتند، «نشنیده ایم سخن مرگ از وی». گفت، «پس نه چنان است که شما می پندارید». و ابن عمر گوید، «من با ده کس نزدیک رسول (ص) بودیم. یکی از انصار گفت زیرکترین و کریم ترین مردمان کیست؟ گفت: آن که از مرگ بیشتر یاد کند و در ساختن زاد آن جهان به شکول باشد. ایشانند زیرکان که شرف دنیا و کرامت آخرت ببردند».
ابراهیم تیمی گوید که دو چیز است که راحت دنیا از دل من ببرد: یکی ذکر مرگ و یکی خوف ایستادن پیش حق تعالی. وعمر بن العزیز هر شب فقها را گرد کردی و حدیث مرگ و قیامت را مذاکره می کردی. تا چندان بگریستندی که کسانی که جنازه در پیش ایشان باشد. و سخن حسن بصری که نشستی همه از مرگ بودی و از آخرت و از دوزخ. و زنی پیش عایشه گله کرد از سخت دلی خویش. گفت، «مرگ را بسیار یاد کن تا تنگ دل شوی». همچنان کرد آن قساوت از وی بشد. باز آمد و شکر کرد. و ربیع بن خیثم در سرای خویش گوری کنده بود. هر روز چند بار در آنجا خفتی تا مرگ بر دل تازه کند. و گفتی اگر یک ساعت مرگ بر دل فراموش کنم دلم سیاه شود. و عمر بن عبدالعزیز یکی را گفت، «یاد مرگ بسیار کن. اگر در محنت باشی آن سلوک بود، اگر در نعمت باشی آن بر تو منغص کند». و ابو سلیمان دارانی گفت که ام هارون را گفتم، «مرگ را دوست داری؟» گفت، «نه»، گفتم، «چرا؟»، گفت، «اگر در آدمیی عاصی شوم دیدار وی نخواهم که بینم. پس دیدار حق چون خواهم با این معصیت بسیار؟»
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۲۷ - پیدا کردن سخن گور با مرده
رسول (ص) گفت، «در آن وقت که مرده را در گور نهند گور گوید، «ویحک یابن، به آدم، به چه غره شدی به من؟ ندانستی که من خانه محتنم و خانه ظلمتم و خانه تنهائیم و خانه کَرَمم؟ به چه فریفته شدی که بر من می گذشتی متحیر وار یک پای پیش می نهادی و یکی پس؟» اگر مصلح بود کسی از وی جواب دهد که چه گویی یا گور؟ که وی به صلاح بود و امر معروف و نهی منکر کرد. گوید لاجرم بر وی بوستان کردم سبز. آنگاه تن وی نوری گردد و روح وی به آسمان شود. و در اثر است که مرده را در گور نهند و عذاب کنند. همسایگان وی آواز دهند که یا متخلف! تو باری باز پس ماندی و ما از پیش بیامدیم. چرا به ما عبرت نگرفتی. ندیدی که ما بیامدیم و اعمال ما منقطع شد و تو مهلت یافتی؟ چرا آنچه ما را فوت شد تو تدارک نکردی؟ و هم چنین همه گوشهای زمین ندا کنند که ای فریفته دنیا! چرا عبرت نگرفتی به کسانی که از پیش تو برفتند و هم چون تو فریفته شده بودند؟ و در خبر است که بنده شایسته را چون در گور نهند کردارهای نیکو گرد بر گرد فرو گیرند و وی را نگاه می دارند. چون ملایکه عذاب از جانب پای درآیند نماز پیش آید و گوید، «بسیاری بر پای ایستاده است برای خدای». و چون از جانب سر درآیند روزه گوید، «نه بسیار تشنگی کشیده است در دنیا». و چون از جانب تن درآید، حج و غزا گویند، «نه. رنج بسیار کشیده است به تن». و چون از جانب دست درآید صدقه گوید، «دست از وی بدارید که بدین دست صدقه بسیار داده است». ملایکه گویند، «خوش و مبارکت باد». بازگردند و ملایکه رحمت بیایند. وی را فرشی از بهشت بیاورند و بیفکنند و گور بر وی فراخ کنند چندان که چشم برسد و قندیلی از بهشت بیاورند تا در نور آن می بود تا روز قیامت.
و عبدالله بن عبید گوید که رسول (ص) گفت که مرده را در گور نهند آواز پای مردمان می شنود که از پس جنازه فراز آمده باشند و هیچ کس با وی سخن نگوید، مگر گور. گوید، «نه بسیار با تو بگفته بودند از صفت و هول تنگی من، چه ساخته ای برای من؟»
ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۵۳ - کلمات که بر دیوار کاخ افریدون نبشته است
اول: هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وثوق نماید، رنجها بیند که دست تداوی خرد از تدارک و تشفی آن قاصر ماند. دوم: هر که به لباب الباب و لبان بیان پرورده باشد و در کنار مادر خرد و فطنت تربیت یافته باشد، به هیچ وقت از مکر دشمن غافل نباشد که دشمن مانند مار بود که هرگز دوست نگردد. سیم: از دوستان به اندک مباسطت، مجانبت ننماید و آزار در دل نگیرد که آن سرمایه نادانیست.
از دوست به هر زخمی افگار نباید شد
ور یاد به هر جوری بیزار نباید شد
چهارم: چون دوست، دشمن شود، او را عزیز دار تا درخت محبت و شجره اتحاد و اعتقاد که از احتباس شرب اشفاق و اعدام انفاق ذبول پذیرفته بود، طراوت و تازگی پذیرد. پنجم: مشورت با مرد دانا کن تا از رکاکت رای ایمن شوی و اعمال تو از سمت راستی نیفتد. ششم: از دشمن خانگی حذر نمای و دامن کشیده دار، چه هر تیری که از شست قصد و کمان غدر او روان گردد، بر مقتل و مذبح آید. هفتم: اگر خرد داری، بر مرد ناآزموده اعتماد مکن که زیرکان گفته اند: دیو آزموده بهتر از مردم ناآزموده. هشتم: سخن نا اندیشیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی و کارها را فرجام نگر نه انجام. این است کلماتی که بر شرفات غرفات قصر افریدون نبشته است.
شاه پرسید: ای قره باصره سیاست و ای ثمره شجره سعادت و ای شکوفه درخت اقبال و دولت، کیست از مردمان در دولت شایسته تر؟ گفت: آن که مقادیر خواص و عوام دولت و اندازه خدمتکاران و عیب و هنر ایشان بداند. گفت: کدام خصلت پسندیده تر پادشاه را؟ گفت: ترک تعجیل در امضای عزایم در امور مبهم و تنفیذ فرمان بی رویت و فکرت و شامل داشتن شمل عاطفت و ردای رافت و عدل عام و احسان تمام و اقتدا کردن به قول خدای تعالی: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی». پرسید که کدام خصلت مذموم تر؟ گفت: تعجیل نمودن در کارها و متابعت شح و بخل ورزیدن و ازینجا گفته اند:
لا تبخلن بما ملکت و لا تکن
ما ساعد الامکان غیر جواد
فالجود یجبر کل نقص فاحش
و البخل یسترکل فضل باد
پرسید که مرگ بر که دشوارتر؟ گفت: هرکرا اعمال ناپسندیده تر. پادشاه چون بیان او در تدارک این مشکلات و برهان او در مباحث این معضلات بدید، پسندید و با خود اندیشید که عمر اگر چه دراز بکشد، آخر به نهایت رسد و زندگانی هر چند امتداد پذیرد، آخر مدد او منقطع گردد.
لقد فارق الناس الاجبه قبلنا
و اعیا دواء الموت کل طبیب
رفتند یکان یکان فراز آمدگان
کس می ندهد نشان باز آمدگان
شکر و منت آن خدای را که فرزند مرا به حلیه حکمت مزین گردانید و به پیرایه خرد و دانش آراسته کرد و به درجه و منزلت بزرگ رسانید و اکنون هنگام عزلت و اوقات فراغت است و اعراض نمودن از دنیا و اقبال کردن به آخرت و استعداد زاد و تهیو اقامت معاد. چه بزرگان گفته اند: «الدنیا مزرعه الاخره».
این جهان کشتزار آخرت است
هر چه کاری برش همان دروی
پس پادشاهی به پسر داد و تخت شاهی بر او بگذاشت و از دنیا اعراض کرد و روی به آخرت آورد.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۳۳
یومَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحمْنِ وَفْداً. وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلی جَهَنَّمَ وِرْدا
گفتم متّقی آن باشد که گردن نهاده باشد مر تصرّف اللّه را از بلا و عنا و زیان مال و مرگ فرزندان. و تو باید که بر حذر باشی از منازعت اللّه چو اینها بیاید، که حقیقت بنده این است. اکنون باید که از اینها تو را نه خشمی‌ و نه اندوهی تاختن نیارد که آن منازعت ایجاد اللّه باشد، و منتظر می‌باش که اللّه از اندرونت کدام دریچه بگشاید که تو را از آن هیبت و شکوه پدید آید.
اهل دنیا در کوی تحصیل مرادات دوان شده‌اند و مزه‌ها می‌گیرند و اهل دین را می‌گویند که اینها بی‌فایده روزگار می‌گذرانند و ثمره و فایده حاصل نیست مر سعی ایشان را، نه جامه و نه زینت و نه آبرویی. آری اینها اهل دنیااند، تخم‌های مراد می‌کارند در زمین تن. و اینها که اهل دین‌اند تخم‌های مراد خود را نگاه می‌دارند و انبار می‌کنند و این تخم‌های اهل دین ننماید بر تن و نه در خانه و نه در عین، جز در غیب ننمایند. و اهل دنیا آن غیب را نمی‌دانند، همه برکت و نغزی را از این عین می‌دانند که مدد این سرایچه عین از سرای غیب است.
و این سرای عین پوسیدن نعمتها راست و سرای غیب مدد فرستادن نعمتها راست. هرچه آنجا بشکفت اینجا فروریخت. پس تو چرا چنین نومیدی از زنده کردن؟ تو را باز از غیب و از نیستِ موات آفرید و بعضی موات را حیات داد و بعضی را در ممات مقرّر داشت و بعضی را عقل و تمیز و حیات گردانید و حرکات داد تا سودای آسمان پیمودن گرفت و بعضی بر آسمان رفتند، و بعضی آسمانیان را ممات داد تا به خاک ملحق شدند. بساط اموات و احیا را بگسترانیدند تا هر جزو میّتی را در بساط حیات می‌آرند و بعضی را از احیا به اموات ملحق می‌کنند. بساط شطرنجی را که باز‌ی‌ست آن در عمل نمی‌آید بی‌تصرّف، این بساط جدّ که آسمان و زمین است چگونه بی‌کسی در عمل آید، مگر این جدّ را کم از بازیش می‌داری؟ این طبقه را آفرید و شطرنج انجم و شاه آفتاب و فرزین ماه در وی نهاد، بعضی تیزرو چون رخ و بعضی باثبات چون پیاده. آخر این باخت این هر دو بساط از بهر برد مات را بود آن یکی بهشت می‌برد و آن یکی را به دوزخ می‌ماند.
به دل آمد که بزرگانِ سیرت دیگر اند و بزرگانِ صورت دیگر اند. عجب! در راه آخرت چه بزرگانند که هرگز احوال ایشان را بزرگان دنیا ندانند و از ایشان خبر ندارند و آن بزرگان نیز فارغند از بزرگان دنیا و از احوال ایشان. یا رب تا ایشان چه شاهانند و چه سلطانانند که نام ایشان در آن جهان خواهد برآمدن.
باز این بزرگان و توانگران دنیا از بیم چنگ در حشیش حطام دنیا زده‌اند که نباید که اگر دست از این بداریم در چاه غم و اندوهان فروافتیم، و آن مرغ باشد که پروبال بگشاید و بر روی هوا می‌پرد و نترسد. اما توانگران دنیا بیم‌دل آمدند، و در مصاف یار بیم‌دل نباید که دیگران را دل بشکند. با توانگران منشینید تا در راه دین بیم‌دل نشوید. از بهر این معنی است که اغنیا اموات آمدند.
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۷۹
اِما به بغدادْ سَختْ دکتیم چَل وُ وَلْ
مییُون گِردابْ، سختْ بَسُوتمی تَشِ بَلْ
به عربْ «تعال» گنهْ، تُرک «بوریه» گَلْ
فلک وَلهْ بازو، وَلْ بگٰاردنهْ چَلْ
سوایی بنه، بشوردی دیم ره چونْ گلْ
بییار خشْ هادمْ که دَرْدْ دارنه منه دلْ
ای بیرحمه یارْ، رَحمْ دنییه تنه دلْ
فردا قیامتْ، دامنْ گیرمهْ سَرِ پلْ
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة المؤمنون
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴿۱﴾
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ﴿۲﴾
وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴿۳﴾
وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴿۴﴾
وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ﴿۵﴾
إِلَّا عَلَىٰ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ﴿۶﴾
فَمَنِ ابْتَغَىٰ وَرَاءَ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْعَادُونَ﴿۷﴾
وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ﴿۸﴾
وَالَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ﴿۹﴾
أُولَـٰئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ﴿۱۰﴾
الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴿۱۱﴾
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ﴿۱۲﴾
ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴿۱۳﴾
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ۚ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴿۱۴﴾
ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ﴿۱۵﴾
ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴿۱۶﴾
وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ﴿۱۷﴾
وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ ۖ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ﴿۱۸﴾
فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴿۱۹﴾
وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِّلْآكِلِينَ﴿۲۰﴾
وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً ۖ نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴿۲۱﴾
وَعَلَيْهَا وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ﴿۲۲﴾
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَـٰهٍ غَيْرُهُ ۖ أَفَلَا تَتَّقُونَ﴿۲۳﴾
فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَـٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَائِكَةً مَّا سَمِعْنَا بِهَـٰذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴿۲۴﴾
إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّىٰ حِينٍ﴿۲۵﴾
قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ﴿۲۶﴾
فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ ۙ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ ۖ وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا ۖ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ﴿۲۷﴾
فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴿۲۸﴾
وَقُل رَّبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلًا مُّبَارَكًا وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴿۲۹﴾
إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ﴿۳۰﴾
ثُمَّ أَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِينَ﴿۳۱﴾
فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَـٰهٍ غَيْرُهُ ۖ أَفَلَا تَتَّقُونَ﴿۳۲﴾
وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَـٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴿۳۳﴾
وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَرًا مِّثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ﴿۳۴﴾
أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّكُم مُّخْرَجُونَ﴿۳۵﴾
هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ﴿۳۶﴾
إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴿۳۷﴾
إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ﴿۳۸﴾
قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ﴿۳۹﴾
قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ﴿۴۰﴾
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً ۚ فَبُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴿۴۱﴾
ثُمَّ أَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قُرُونًا آخَرِينَ﴿۴۲﴾
مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴿۴۳﴾
ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَىٰ ۖ كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ ۚ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ ۚ فَبُعْدًا لِّقَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ﴿۴۴﴾
ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ﴿۴۵﴾
إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ﴿۴۶﴾
فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴿۴۷﴾
فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ﴿۴۸﴾
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴿۴۹﴾
وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَىٰ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ﴿۵۰﴾
يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا ۖ إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴿۵۱﴾
وَإِنَّ هَـٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴿۵۲﴾
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴿۵۳﴾
فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّىٰ حِينٍ﴿۵۴﴾
أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴿۵۵﴾
نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ ۚ بَل لَّا يَشْعُرُونَ﴿۵۶﴾
إِنَّ الَّذِينَ هُم مِّنْ خَشْيَةِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ﴿۵۷﴾
وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴿۵۸﴾
وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لَا يُشْرِكُونَ﴿۵۹﴾
وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَىٰ رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴿۶۰﴾
أُولَـٰئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴿۶۱﴾
وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۖ وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ ۚ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ﴿۶۲﴾
بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِّنْ هَـٰذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِّن دُونِ ذَٰلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ﴿۶۳﴾
حَتَّىٰ إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ﴿۶۴﴾
لَا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ ۖ إِنَّكُم مِّنَّا لَا تُنصَرُونَ﴿۶۵﴾
قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُونَ﴿۶۶﴾
مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ﴿۶۷﴾
أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴿۶۸﴾
أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ﴿۶۹﴾
أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ ۚ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ﴿۷۰﴾
وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ ۚ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ﴿۷۱﴾
أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجًا فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ ۖ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴿۷۲﴾
وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴿۷۳﴾
وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴿۷۴﴾
وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴿۷۵﴾
وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ﴿۷۶﴾
حَتَّىٰ إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَابًا ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ﴿۷۷﴾
وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۚ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ﴿۷۸﴾
وَهُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴿۷۹﴾
وَهُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ﴿۸۰﴾
بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴿۸۱﴾
قَالُوا أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴿۸۲﴾
لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَـٰذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴿۸۳﴾
قُل لِّمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴿۸۴﴾
سَيَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴿۸۵﴾
قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴿۸۶﴾
سَيَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ﴿۸۷﴾
قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴿۸۸﴾
سَيَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ فَأَنَّىٰ تُسْحَرُونَ﴿۸۹﴾
بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴿۹۰﴾
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَـٰهٍ ۚ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَـٰهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴿۹۱﴾
عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴿۹۲﴾
قُل رَّبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ﴿۹۳﴾
رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴿۹۴﴾
وَإِنَّا عَلَىٰ أَن نُّرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ﴿۹۵﴾
ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ۚ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ﴿۹۶﴾
وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ﴿۹۷﴾
وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ﴿۹۸﴾
حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴿۹۹﴾
لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ ۚ كَلَّا ۚ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا ۖ وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴿۱۰۰﴾
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ﴿۱۰۱﴾
فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴿۱۰۲﴾
وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَـٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴿۱۰۳﴾
تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ﴿۱۰۴﴾
أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ﴿۱۰۵﴾
قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ﴿۱۰۶﴾
رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ﴿۱۰۷﴾
قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ﴿۱۰۸﴾
إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴿۱۰۹﴾
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّىٰ أَنسَوْكُمْ ذِكْرِي وَكُنتُم مِّنْهُمْ تَضْحَكُونَ﴿۱۱۰﴾
إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ﴿۱۱۱﴾
قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴿۱۱۲﴾
قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَاسْأَلِ الْعَادِّينَ﴿۱۱۳﴾
قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا ۖ لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴿۱۱۴﴾
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ﴿۱۱۵﴾
فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ۖ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴿۱۱۶﴾
وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَـٰهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ ۚ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴿۱۱۷﴾
وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ﴿۱۱۸﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة لقمان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
الم﴿۱﴾
تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ﴿۲﴾
هُدًى وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ﴿۳﴾
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴿۴﴾
أُولَـٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴿۵﴾
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا ۚ أُولَـٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ﴿۶﴾
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّىٰ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا ۖ فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴿۷﴾
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ﴿۸﴾
خَالِدِينَ فِيهَا ۖ وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۹﴾
خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ۖ وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ ۚ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴿۱۰﴾
هَـٰذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ ۚ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ﴿۱۱﴾
وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ۚ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴿۱۲﴾
وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴿۱۳﴾
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴿۱۴﴾
وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۖ وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا ۖ وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ۚ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۱۵﴾
يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴿۱۶﴾
يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَكَ ۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴿۱۷﴾
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴿۱۸﴾
وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ ۚ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴿۱۹﴾
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً ۗ وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ﴿۲۰﴾
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ﴿۲۱﴾
وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ ۗ وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴿۲۲﴾
وَمَن كَفَرَ فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ ۚ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴿۲۳﴾
نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِيظٍ﴿۲۴﴾
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ﴿۲۵﴾
لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴿۲۶﴾
وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴿۲۷﴾
مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ ۗ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴿۲۸﴾
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴿۲۹﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴿۳۰﴾
أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ آيَاتِهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴿۳۱﴾
وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ﴿۳۲﴾
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَّا يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئًا ۚ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴿۳۳﴾
إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴿۳۴﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة الدخان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
حم﴿۱﴾
وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ﴿۲﴾
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ ۚ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴿۳﴾
فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴿۴﴾
أَمْرًا مِّنْ عِندِنَا ۚ إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ﴿۵﴾
رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴿۶﴾
رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا ۖ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ﴿۷﴾
لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ﴿۸﴾
بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴿۹﴾
فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِينٍ﴿۱۰﴾
يَغْشَى النَّاسَ ۖ هَـٰذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴿۱۱﴾
رَّبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ﴿۱۲﴾
أَنَّىٰ لَهُمُ الذِّكْرَىٰ وَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُّبِينٌ﴿۱۳﴾
ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ﴿۱۴﴾
إِنَّا كَاشِفُو الْعَذَابِ قَلِيلًا ۚ إِنَّكُمْ عَائِدُونَ﴿۱۵﴾
يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَىٰ إِنَّا مُنتَقِمُونَ﴿۱۶﴾
وَلَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَجَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ﴿۱۷﴾
أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ ۖ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ﴿۱۸﴾
وَأَن لَّا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ ۖ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ﴿۱۹﴾
وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ﴿۲۰﴾
وَإِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ﴿۲۱﴾
فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَـٰؤُلَاءِ قَوْمٌ مُّجْرِمُونَ﴿۲۲﴾
فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلًا إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ﴿۲۳﴾
وَاتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا ۖ إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ﴿۲۴﴾
كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ﴿۲۵﴾
وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ﴿۲۶﴾
وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ﴿۲۷﴾
كَذَٰلِكَ ۖ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ﴿۲۸﴾
فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ﴿۲۹﴾
وَلَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ﴿۳۰﴾
مِن فِرْعَوْنَ ۚ إِنَّهُ كَانَ عَالِيًا مِّنَ الْمُسْرِفِينَ﴿۳۱﴾
وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَىٰ عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ﴿۳۲﴾
وَآتَيْنَاهُم مِّنَ الْآيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاءٌ مُّبِينٌ﴿۳۳﴾
إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ لَيَقُولُونَ﴿۳۴﴾
إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَىٰ وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ﴿۳۵﴾
فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴿۳۶﴾
أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ أَهْلَكْنَاهُمْ ۖ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴿۳۷﴾
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ﴿۳۸﴾
مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ﴿۳۹﴾
إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ﴿۴۰﴾
يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيْئًا وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ﴿۴۱﴾
إِلَّا مَن رَّحِمَ اللَّهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ﴿۴۲﴾
إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ﴿۴۳﴾
طَعَامُ الْأَثِيمِ﴿۴۴﴾
كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ﴿۴۵﴾
كَغَلْيِ الْحَمِيمِ﴿۴۶﴾
خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَىٰ سَوَاءِ الْجَحِيمِ﴿۴۷﴾
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ﴿۴۸﴾
ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴿۴۹﴾
إِنَّ هَـٰذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْتَرُونَ﴿۵۰﴾
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ﴿۵۱﴾
فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ﴿۵۲﴾
يَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَقَابِلِينَ﴿۵۳﴾
كَذَٰلِكَ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ﴿۵۴﴾
يَدْعُونَ فِيهَا بِكُلِّ فَاكِهَةٍ آمِنِينَ﴿۵۵﴾
لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَىٰ ۖ وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ﴿۵۶﴾
فَضْلًا مِّن رَّبِّكَ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴿۵۷﴾
فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴿۵۸﴾
فَارْتَقِبْ إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ﴿۵۹﴾