عبارات مورد جستجو در ۲۰۰ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۱۵
به درد و داغ توان گشت کامیاب سخن
به قدر گریه و آه است آب و تاب سخن
زبان خامه به بانگ بلند می گوید
که می شود ز دل چاک فتح باب سخن
گلابها اگر از آفتاب تلخ شوند
ز سوز عشق بود تلخی گلاب سخن
سخن که شور قیامت ز دل نینگیزد
به کیش زنده دلان نیست در حساب سخن
به جیب کش سر دعوی که از رگ گردن
نگشته است کسی مالک الرقاب سخن
چو ماه عید به انگشت می نمایندش
سبکروی که نفس سوخت در رکاب سخن
شود به موی شکافان خرده بین معلوم
سخن شناسی هر کس ز انتخاب سخن
ز مرگ، روز سخنور نمی شود تاریک
که بی زوال بود نور آفتاب سخن
به قدر آنچه کنند ایستادگی در فکر
جهان نورد به آنقدر گردد آب سخن
ز دل میار نسنجیده حرف را به زبان
که هست جوهر این تیغ پیچ و تاب سخن
ز تیره روزی اهل سخن بود روشن
که نیست آب حیاتی به غیر آب سخن
چو خامه در دهن تیغ آبدار رود
سیاه مست شود هر که از شراب سخن
نقاب سوز بود حسن آتشین رویان
به زیر ابر نمی ماند آفتاب سخن
به نیم جرعه قلم سر به جای پای گذاشت
ز می زیاده بود مستی شراب سخن
شکار مردم کوته نظر نمی گردد
فتاده است بلند آشیان عقاب سخن
به نیم چشم زدن می دود به گرد جهان
چو آب خضر زمین گیر نیست آب سخن
زیاده است ز فرزند فیض حسن غریب
مرا ز فکر برآورد انتخاب سخن
تتبع سخن آبدار کن صائب
مرو ز راه به هر موجه سراب سخن
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۷۹
اگر چه دارد از الفاظ چندین ترجمان معنی
به معنی همچنان گنگ است با چندین زبان معنی
ز معنی لفظ می گردد زمین گیر و جهان پیما
بر این کشتی بود هم لنگر و هم بادبان معنی
ندارد دیده کوتاه بینان نور آگاهی
وگرنه هست در هر نقطه پنهان یک جهان معنی
لباس نارسای لفظ، معنی را کجا پوشد؟
کف بی مغز باشد لفظ و بحر بیکران معنی
به تاریکی مکن انفاس را ضایع چو اسکندر
که می بخشد چوآب خضر عمر جاودان معنی
جمال آب حیوان نیل چشم زخم می خواهد
ازان از لفظ پوشد جامه عباسیان معنی
ز بیم چشم بد، یوسف لباس بندگان پوشد
ازان در پرده الفاظ می گردد نهان معنی
در احسان نارسایی نیست ارباب مروت را
مخلد زنده ماند هر که را بخشید جان معنی
مسیحا را به گفتار آورد خاموشی مریم
تو چون خاموش گردی می شود صاحب بیان معنی
اگر باریک گردی بر تو این معنی شود روشن
که در هر خار پوشیده است چندین گلستان معنی
به دلها چون هلال عید نتوانی زدن ناخن
نسازد تا خدنگ قامتت را چون کمان معنی
سخن آسوده است از سردی ناز خریداران
ندارد چون بهار عنبر سارا خزان معنی
یکی صد گشت ثقل زاهد از عمامه آرایی
که بر دلها ز لفظ پوچ می گردد گران معنی
چنان کز مرکز ثابت قدم پرگار می گردد
به قدر پافشردن می دود گرد جهان معنی
ز پشت تیره گردد رونما آیینه روشن
به قید لفظ تن درمی دهد صائب ازان معنی
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۸
می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان
در لباس خدمت اظهار ملالت می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۶۳
چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب
که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۸۰
(هر که خاموش شد از اهل بیان است اینجا
هر که انداخت سپر تیغ زبان است اینجا)
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۰۹
زبان در کام کش تا خامشان را همزبان بینی
بپوشان چشم تا پوشیده رویان را عیان بینی
مسعود سعد سلمان : مثنویات
شمارهٔ ۱۱ - مدح ابوالقاسم دبیر
باز ابوالقاسم آن خیاره دبیر
کودکست و به رأی و دانش پیر
کلک او بر رقم که پیوندد
هر دبیری که دید بپسندد
تازی و پارسی نکو داند
هر چه راند همه نکو راند
گر ز طیبت درو گشادگی است
چه شد آنجا بزرگ زادگی است
هیچ عیب دگر جز آتش نیست
که تن سنگی گرانش نیست
ار ضعیف ار قوی دهند شراب
طبع بی تاب او ندارد تاب
چون کند پر کم و ندارد جای
طشت سازد ز آستین قبای
منتظر ایستاده ده فراش
تا چگونه رود حدیث هراش
هر چه خورده بود براندازد
معده پر شده بپردازد
آنچنانش برندمست و خجل
که نشاطش فرو مرد در دل
پس بشستن قبا دهد ناچار
نرسد چند گه به خدمت بار
چون بدانند علت تأخیر
اینک آید خیانت و تقصیر
زود بینی که از حوالت شاه
سوی هر دستگاه یابد راه
جامی : دفتر اول
بخش ۷۳ - حکایت بر سبیل تمثیل
دو سفیه زبان به هرزه گشای
به تعصب شدند و هرزه درای
آن یکی رو به دیگری آورد
گفت ای در نکال و خسران فرد
هر کجا در زمانه دشنامی
رفته بر لفظ خاص یا عامی
یا نرفته ست لیک می شاید
که کس از وی زبان بیالاید
همه را کردم اندر انبانی
تحفه همچو تو گران جانی
آن دگر یک زبان به هرزه گشاد
داد دشنام و ناسزا می داد
هر چه از روی بغض و کین می گفت
ناسزا گوی اولین می گفت
هست اینها همه در انبان درج
تا به کی می کنی ز انبان خرج
چون زبان را همی کنی جنبان
چیزی آور که نیست در انبان
همچنین هر چه عقل و وهم و خیال
نقش بندد ز جنس شر و وبال
اسم شاعر به عرف اهل زمان
هست بی اشتباه شامل آن
گر چه عدس برون امکان است
همه درجش درون انبان است
شاعری گر چه دلپذیرم نیست
طرفه حالی کز آن گزیرم نیست
نکته الشعیر قد یؤکل
و یذم در عرب شده ست مثل
مضرب آن مثل منم امروز
بهر خویش آن مثل زنم امروز
می کنم عیب شعر و می گویم
می زنم طعن مشک و می بویم
طعنه بر شعر هم به شعر زنم
قیمت و قدر آن بدو شکنم
چه کنم در سرشت من اینست
وز ازل سرنوشت من اینست
بهر این آفریده اند مرا
جانب این کشیده اند مرا
هر چه حق ساخت طوق گردن من
کی توانم کشید ازان گردن
جامی : دفتر اول
بخش ۸۲ - حکایت نحوی و عامی و صوفی که هر کدام از الفاظ و عباراتی که میان ایشان گذشت مناسب فهم و حال خویش معنی دیگر خواستند
نحویی گفت در حضور عوام
«کان » گه ناقص است و گاهی تام
تام از اسم بهره ور باشد
لیک همواره بی خبر باشد
وان که ناقص بود خبردار است
خبرش همچو اسم ناچار است
عامیی بانگ برکشید که هی
مولوی قول منعکس تا کی
بی خبر را به عکس خوانی تام
با خبر را به نقص رانی نام
تام آن کس بود که با خبر است
ناقص آن کز خبر نه بهره ور است
خبر آمد دلیل آگاهی
جهل برهان نقص و گمراهی
پیش ارباب دانش و عرفان
کی بود این تمامی آن نقصان
صوفیی بود دور بنشسته
عقد صحبت ز خلق بگسسته
لب گشاد و در حقیقت سفت
گفت خوش نکته ای که نحوی گفت
کامل و تام آن بود الحق
که در اسم حق است مستغرق
ساخت حق ز اسم خویش بهره ورش
نیست از حال ماسوا خبرش
وان که ناقص فتاد اسم خدا
نکندش بی خبر ز غیر و سوا
نشود محو اسم حق اثرش
باشد از غیر اسم حق خبرش
متکلم سه و کلام یکی
نیست کس را درین مقام شکی
هر کسی زان کلام کامده پیش
معنیی خواسته مناسب خویش
وین خلافی که می شود مفهوم
هست ناشی ز اختلاف فهوم
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۱۲۵ - حکایت حکیم سنایی رحمه الله که در وقت وفات این بیت می خواند
بازگشتم از سخن زیرا که نیست
در سخن معنی و در معنی سخن
چون سنایی شه اقلیم سخن
راقم تخته تعلیم سخن
خواست گردون که فرو شوید پاک
رقم هستیش از تخته خاک
بر سر بستر کین افکندش
همچو سایه به زمین افکندش
لب هنوزش ز سخن نابسته
داشت با خود سخنی آهسته
همدمی بر دهنش گوش نهاد
به حدیثش نظر هوش گشاد
آنچه از عالم دل تلقین داشت
بیتکی بود که مضمون این داشت
که بر اطوار سخن بگذشتم
لیک حالی ز همه برگشتم
بر دلم نیست ز هر بیش و کمی
به جز از حرف ندامت رقمی
زانکه دور است درین دیر کهن
سخن از معنی و معنی ز سخن
سخن آنجا که شود دام نمای
صید معنی نشود کام گشای
معنی آنجا که کشد دامن ناز
گفت و گو را نرسد دست نیاز
سخن آنجا که شود تنگ مجال
مرغ معنی نگشاید پر و بال
معنی آنجا که نهد پای بلند
از عبارت نتوان ساخت کمند
پایه قدر سخن چون این است
وای طبعی که سخن آیین است
لب فرو بند که خاموشی به
دل تهی کن که فراموشی به
جامی : تحفة‌الاحرار
بخش ۱۰ - در اشارت به خاموشی که سرمایهٔ نجات است
ای به زبان نکته گذار آمده!
وی به سخن نادره‌کار آمده
نقطهٔ نطق است تو را بر زبان
گشته از آن نقطه زبان‌ات زیان
گر کنی آن نقطه ازین حرف حک
بر خط حکم تو نهد سر ملک
هر که درین گنبد نیلوفری
افکند آوازهٔ نیکوفری
نیکوئی فر وی از خامشی‌ست
خامشی‌اش تیغ جهالت‌کشی ست
گفتن بسیار نه از نغزی است
ولولهٔ طبل، ز بی‌مغزی است
غنچه که نبود به دهانش زبان
لعل و زرش بین گره اندر میان
سوسن رعنا که زبان‌آور است
کیسه‌تهی مانده ز لعل و زرست
منطق طوطی خطر جان اوست
قفل نه کلبهٔ احزان اوست
زاغ که از گفتن‌اش آمد فراغ
جلوه‌گر آمد به تماشای باغ
خست طبع است درین کهنه کاخ
حوصلهٔ تنگ و حدیث فراخ
چرخ بدین گردش و دایم خموش
چرخهٔ حلاج و هزاران خروش
رستهٔ دندانت صفی بست خوش
پیش صف آمد لب تو پرده کش
کرده زبان تیغ پی یک سخن
چند شوی پرده‌در و صف‌شکن
گرچه سخن خاصیت زندگی‌ست
موجب صد گونه پراکندگی‌ست
زندگی افزای، دل زنده را!
ورد مکن قول پراگنده را!
هر نفسی از تو هیولی‌وش است
قابل هر نقش خوش و ناخوش است
گر ز کرم نقش جمالش دهی،
منقبت فضل و کمالش دهی،
بر ورق عمر تو عنوان شود
فاتحهٔ نامهٔ احسان شود
ور ز سفه داغ قصورش کشی،
در درکات شر و شورش کشی،
خامه کش صفحهٔ دین گرددت
میل‌زن چشم یقین گرددت
لب چو گشائی، گرو هوش باش!
ورنه زبان درکش و خاموش باش!
دل چو شود ز آگهی‌ات بهره‌مند
پایهٔ اقبال تو گردد بلند
بر سخن بیهده کم شو دلیر!
تا که از آن پایه نیفتی به زیر
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» مفسران در معنى این آیت سه قول گفته‏اند: یکى آنست که این خطاب با مصطفى است و تشریف و تعظیم وى را بلفظ جمع گفت و بر عادت عرب که یکى را گویند: ایّها القوم کفوا عنّا اذاکم. و نظیر این در قرآن و در کلام عرب فراوانست و در ضمن این خطابست که پیغامبران را همه چنین فرمودیم که: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» پاک خورید و کار نیک کنید، اى محمّد خطاب با تو همان است بایشان اقتدا کن و راه ایشان رو، و کان النبىّ یاکل من الغنائم.
قول دوم آنست که این خطاب با عیسى است که آیت بذکر وى متصل است و کان یأکل من غزل امّه و هو اطیب الطیّبات. قول سوم آنست که این خطاب با پیغامبران است که ذکر ایشان در مقدمه این آیت رفت، و معنى آنست که: ارسلنا الرّسل و قلنا لهم «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى کلوا من الحلال، و کلّ مأکول حلال مستطاب فهو داخل فیه. «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» اى اعملوا بطاعة اللَّه و ما یوافق رضاه، و قیل الصّلاح الاستقامة على ما توجبه الشّریعة. «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» هذا ترغیب فى فعل الخیر و ترک الشرّ، اى اعلم الجمیع فاجازى علیه.
«وَ إِنَّ هذِهِ» بکسر الف و تشدید نون قراءت اهل کوفه است بر معنى استیناف.
ابن عامر، «و ان هذه» بفتح الف و تخفیف نون خواند، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و هى اذا خففت اقتضت ما یتعلّق بها کما تقتضى اذا لم تخفف، و قوله: «هذِهِ» فى موضع نصب لانّها اسم انّ المخففة و ما بعدها جملة هى للخبر، و یجوز ان یکون موضع «هذِهِ» رفعا على ان تکون مع ما بعدها جملة فى موضع الخبر و اسم انّ مضمر و هو ضمیر الامر و الشأن، و التقدیر ان الامر او الشأن «هذِهِ أُمَّتُکُمْ» و تعلق انّ بما یتصل بها على ما قدّمناه من الوجهین، و یجوز ان تکون انّ صلة، و تقدیره «و هذه امتکم»، باقى قراء «و انّ» بفتح الف و تشدید نون خوانند، و باین قرائت اضمارست، یعنى: و اعملوا انّ هذه امّتکم. و قیل معناه و لانّ هذه امّتکم امّة واحدة. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» اى لاجل هذه النعمة فاتقون، کذا قال الخلیل و سیبویه و مثل ذلک عندهما قوله تعالى: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا» اى لانّ المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا. و کذلک قوله: «لِإِیلافِ قُرَیْشٍ» کانّه قال: فلیعبدوا رب هذا البیت لایلاف قریش. اى لیقابلوا هذه النعمة بالشکر و العبادة للمنعم علیهم بها. امّت اینجا بمعنى دین است و ملّت، معنى آنست، که شما را همان فرمودم که پیغامبران گذشته را فرمودم، دین شما و ملّت شما یکى و خداوند شما یکى، دین دین اسلام است و جز ازین دین نیست، «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، و من خداوند شمایم جز از من خداوند نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» بپرهیزید از آن که با من دیگرى پرستید، کلمة یخرج بها عیسى من عزّ الربوبیة. و روا باشد که امّت بمعنى جماعت بود، اى جماعتکم و جماعة من قبلکم کلّهم عبادى و انا ربّکم، و المعنى انّها ما دامت متوحدة فهى مرضیة، فاذا تفرقت فلا، «فَاتَّقُونِ» اى خافونى فى شقّ العصا و تفریق کلمتکم. آن گه خبر داد از قومى که دین اسلام بگذاشتند و در دین خویش و در کلمت خویش تفرقت راه دادند «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ» اى قطّعوا امر دینهم و فرّقوا ما امروا به ان یکون دینا واحدا، «زُبُراً» اى فرقا مختلفة، واحدها زبر و هو الفرقة و الطائفة، و قرأ بعض اهل الشام زبرا بفتح الباء جمع زبرة، و منه زبر الحدید، اى صاروا فرقا کزبر الحدید، میگوید گروه گروه گشتند هر گروهى جز از دین اسلام دینى و مذهبى گرفتند، یعنى مشرکان و جهودان و ترسایان، و محتمل است که این گروه‏هاى مختلف احزاب ترسایانند که در کار عیسى مختلف شدند کقوله: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» تحزبوا على عیسى على ثلاثة اقاویل. و گفته‏اند زبر جمع زبورست و مراد باین کتب است، یعنى دان کلّ فریق بکتاب غیر الکتاب الّذى دان به الآخر، و ذلک انّ الیهود اخذوا بالتوریة و ترکوا الانجیل و القرآن، و کذلک النصارى، و قیل معناه جعلوا کتبهم قطعا مختلفة آمنوا بالبعض و کفروا بالبعض و حرّفوا البعض، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ» اى بما عندهم من الدّین و الکتاب، و قیل بالاموال و الاولاد «فَرِحُونَ» مسرورون معجبون و المحق واحد.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ» هذا کنایة عن الخذلان، یعنى دعهم یا محمّد فى جهالتهم و ضلالتهم السّاترة وجه الصّواب، و اصله الستر، و قیل معناه دعهم فیما غمرهم من دنیا هم، «حَتَّى حِینٍ» حتى یجی‏ء اجلهم، اى انّ امهالنا ایّاهم لا ینجیهم.
«أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ»، جزاء على حسن صنیعهم، بل لیس الامر على ما توهموا، «لا یَشْعُرُونَ» انّ ذلک امتحان و استدراج، و تقدیر الآیة، أ یحسبون امدادنا ایّاهم بالمال و البنین مسارعتنا لهم فى الخیرات، سارع و اسرع واحد، ثمّ ذکر المسارعین فى الخیرات فقال: «إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» الخشیة الخوف مع التعظیم المخشى منه، و الاشفاق الخوف من المکروه، و المعنى انّ المؤمنین بما هم علیه من خشیة اللَّه خائفون من عقابه. قال الحسن البصرى: المؤمن جمع احسانا و خشیة، و المنافق جمع اساءة و امنا.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ» اى بکتب اللَّه، «یُؤْمِنُونَ» «وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» اى لا یدعون معه الها.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» اى یؤدون ما ادّوا، کقوله: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»
اى ادیکم و کقوله: «فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ» اى ادت، و قیل یعطون ما اعطوا من الصّدقات و الزکوات. «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» خائفة ان لا تقبل منهم لتقصیرهم.
میگوید صدقات و زکوات مى‏دهند و اعمال بر مى‏کنند و دلهاى ایشان ترسان که نپذیرند از ایشان، از بهر آن که خود را در آن مقصر دانند و باین معنى خبر عایشه است‏
قالت: قلت یا رسول اللَّه «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» هو الّذى یزنى و یشرب الخمر و یسرق؟ قال: لا یا بنت الصدّیق و لکنه الرّجل یصوم و یصلّى و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه.
«أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ» قیل هو مفعول الوجل، اى وجلة للرجوع الى اللَّه، و قیل قلوبهم وجلة لانّهم الى ربّهم راجعون، فیرد عملهم و لا یقبل منهم، قال الحسن: لقد ادرکت اقواما کان خوفهم على طاعاتهم ان لا تقبل منهم اکثر من خوفکم على معاصیکم ان تعذّبوا علیها.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» اى الّذین هذه صفاتهم هم الّذین یبادرون الى الطاعات و یستکثرون، و هذا خبر انّ، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» اى لاجل الخیرات سابقون الى الجنّات، و قیل اللّام بمعنى الى اى الى الخیرات سابقون، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها» اى اوحى الیها. و کقوله: «لِما نُهُوا عَنْهُ» اى الى ما نهوا عنه، قال الکلبى: سبقوا الامم الى الخیرات، و قال ابن عباس: سبقت لهم من اللَّه السّعادة فلذلک سارعوا فى الخیرات. و قیل و هم للسعادة سابقون الى الجنّة ثمّ ذکر انّه لم یکلّف العبد الا ما یسعه فقال: «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» فمن لم یستطع ان یصلّى قائما فلیصل جالسا، و من لم یستطع الصوم فلیفطر، و الوسع ما فى القدرة و هو مصدر وسع نظیره قوله: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها». «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى اللوح المحفوظ، «یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» یبیّن بالصدق، و المعنى لا نکلف نفسا الّا ما اطاقت من العمل و قد اثبتنا عمله فى اللوح المحفوظ فهو ینطق به و یبیّنه، و قیل «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى کتاب اعمال الخلق لا یشهد على احد الا بما عمل. «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد على سیئاتهم،ثمّ ذکر الکفّار فقال: «بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ» اى قلوب الکفّار فى غطاء من هذا، اى من هذا الّذى وصف به المؤمنون، و قیل من کتاب الحفظة، و قیل من القرآن، و قیل من الحقّ، مفسران گفتند این آیت متصلست بآنچه گفت: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ» اى لیس الامر کما یحسبون، نه چنانست که مشرکان و بیگانگان مى‏پندارند که آن مال و پسران که بایشان میدهیم بایشان خیر خواسته‏ایم، لکن دلهاى ایشان در غفلتست و در نادانى و در پوشش ازین طاعات و اعمال برّ که اوصاف مؤمنانست، روشنایى قرآن در دل ایشان نتافته و از آنچه حفظه بر ایشان مى‏نویسند غافل مانده. آن گه گفت: «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ» اى للکفار اعمال خبیثة من المعاصى و الخطایا محکومة علیهم. «مِنْ دُونِ ذلِکَ» اى من دون اعمال المؤمنین الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الآیات، «هُمْ لَها عامِلُونَ» لا بدّ لهم من ان یعملوها فیدخلوا بها النّار لما سبقت لهم من الشقوة.
مى‏گوید این کافران را عملهاست کردنى جز از آن اعمال که مؤمنانرا یاد کردیم ازین خبائث و معاصى که بر ایشان حکم کرده‏ایم و در ازل رانده که ناچار آن کنند و بان مستوجب دوزخ شوند، و روا باشد که «مِنْ دُونِ ذلِکَ» کنایت نهند از اعمال کفار و بهذا قال الزجاج: اخبر اللَّه عز و جل بما سیکون منهم و اعلم انّهم سیعملون اعمالا تباعد من اللَّه عز و جل غیر الاعمال الّتى ذکروا بها. مفسران گفتند: «بَلْ قُلُوبُهُمْ» این ضمیر با مؤمنان شود، اى قلوبهم مغمورة بالاشفاق مع هذه الافعال الحسنة، «وَ لَهُمْ» اى و للمؤمنین «أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» یرید بالاوّل الفرائض و بالثانى النوافل، «هُمْ لَها عامِلُونَ» و علیها مقیمون.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ» اى لا تنقطع اعمالهم السیئة الى ان نأخذ متنعمیهم بالعذاب. قال ابن عباس: هو السیف یوم بدر، و قال الضحاک: بالقحط و الجوع حین‏ دعا علیهم رسول اللَّه و قال: اللّهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف.
فابتلاهم اللَّه سبع سنین حتّى اکلوا الجیف و الکلاب و العظام المحرقة و القد. «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» یضجّون و یجزعون و یستغیثون و اصل الجؤار رفع الصوت بالتضرع.
«لا تَجْأَرُوا» اى یقال لهم لا تجأروا، «الْیَوْمَ»، اى لا تتضرعوا و هذا یأس لهم من النجاة لا نهى، «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» اى انکم من عذاب اللَّه لا تمنعون، و قیل «إِنَّکُمْ مِنَّا» اى من جهتنا. «لا تُنْصَرُونَ» بقبول التوبة.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ» یعنى القرآن، «فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» ترجعون قهقرى، تتأخرون عن الایمان.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» و اختلفوا فى هذه الکنایة فاظهر الاقاویل انها تعود الى البیت الحرام کنایة عن غیر مذکور، «مُسْتَکْبِرِینَ» اى متعظمین بالبیت الحرام و تعظمهم به انهم کانوا یقولون نحن اهل حرم اللَّه و جیران بیته فلا یظهر علینا احد و لا نخاف احدا فیأمنون فیه و سائر النّاس فى الخوف، هذا قول ابن عباس و مجاهد و جماعة، و قیل «مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» اى بالقرآن فلم یؤمنوا به، یعنى بحضرهم عند قراءته استکبار «سامِراً» نصب على الحال یعنى یسمرون باللّیل فى مجالسهم حول البیت، و حدّ سامرا و هو بمعنى السّمار لانّه وضع موضع الوقت اراد «تَهْجُرُونَ» لیلا و قیل و حدّ سامرا کقوله: «یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» قرأ نافع «تهجرون» بضم التّاء و کسر الجیم من الإهجار و هو الافحاش اى یفحشون القول، و ذکر انّهم کانوا یسبون النبى و اصحابه، و قرأ الآخرون تَهْجُرُونَ بفتح التّاء و ضم الجیم، اى تعرضون عن النبى و عن الایمان و عن القرآن و ترفضونها، و قیل من الهجر و هو القول القبیح یقال هجر یهجر هجرا اذا مال عن الحقّ، و قیل تهدون، و تقولون ما لا تعلمون من قولهم، هجر الرّجل فى منامه، اى هذى.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» یعنى أ فلم یتفکروا فى القرآن فینظروا فى لفظه و نظمه و معانیه و کثرة فوائده و سلامته عن التناقض و الاختلاف فیستدلوا انّه من عند اللَّه.
«أَمْ جاءَهُمْ» امر بدیع عجیب، «لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» یعنى انزال الکتاب و ارسال الرسول.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» بالصّدق و الامانة قبل اظهار الدعوة فیورث ذلک تهمة فى حاله و ریبة فى امره، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» اى فلذلک انکروه فلم یؤمنوا به.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» اى جنون. «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» اى لیس الامر کما یقولون، جاء هم الرّسول بالحقّ من عند اللَّه، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ». معنى آنست که این کافران خود هیچ تفکر نکنند درین قرآن در اعجاز لفظ و حسن نظم و معانى فراوان و فواید بى‏کران، از تناقض آزاد و از اختلاف پاک، تا بدانند که کلام خداست و نامه او براستى و رسول آورده بدرستى، یا نه که این پیغامبر که بایشان آمد چیزى بدیع است و کارى غریب که بر پیشینیان و گذشتگان ایشان نیامده و نبوده، و خود مى‏دانند و اقرار مى‏دهند که پیشینیان ایشان را پیغامبر و کتاب فرستادیم، یا نه که ایشان این رسول را پیش از اظهار دعوت بصدق و امانت نشناخته‏اند و در وقتى تهمتى یا ریبتى دیده‏اند تا آن خود را عذرى سازند بانکار و تکذیب وى که میکنند، یا نه که مى‏گویند این محمّد دیوانه است که سخن دیوانگان مى‏گوید سخنان بیهوده نامفهوم نه نه که این جمله هیچیز نیست و ایشان را هیچ عذر نیست و آنچه رسول آورد بایشان جز حق و صدق نیست، امّا ایشان را حق دشوار آید و شنیدن حق نتوانند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» قال مقاتل و السّدى و جماعة: الحقّ هو اللَّه عز و جل و المعنى لو عمل الرب تعالى و تقدس بهوى المشرکین و اجرى على التدبیر مشیّتهم فترک الحقّ الّذى هم له کارهون. «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» لایثارهم الباطل على الحقّ فهلک الخلق اجمعون. و قیل المراد بالحقّ القرآن، یعنى لو نزل القرآن بما یحبّون من جعل الشریک و الولد على ما یعتقدونه، «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»، و ذلک انها خلقت دالّة على توحید اللَّه عز و جل و لو کان القرآن على مرادهم لکان یدعوا الى الشرک و ذلک یؤدى الى فساد ادلّة التوحید. «وَ مَنْ فِیهِنَّ» لانّهم حینئذ یشرکون باللّه عز و جل. «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» قال ابن عباس: بما فیه فخرهم و شرفهم، یعنى القرآن کقوله: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» اى شرف لک و لقومک. «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ» اى عن شرفهم، «مُعْرِضُونَ»، و قیل معناه «بِذِکْرِهِمْ» اى بالذکر الّذى فیه حظهم لو اتّبعوه، فهم عن ذکرهم اى عن القرآن، «مُعْرِضُونَ».
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ» یعنى ام یظنون انّک یا محمّد تسئلهم على ما جئتهم به، «خَرْجاً» جعلا و اجرا فیعرضوا عنک کذلک. «فَخَراجُ رَبِّکَ» اى فعطاء ربّک «خَیْرٌ» ممّا فى ایدیهم، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» اى ادومهم عطاء، قرأ حمزة و الکسائى خراجا فخراج ربک، کلاهما بالالف، و قرأ ابن عامر کلاهما بغیر الف، و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فخراج بالالف و الخرج و الخراج ما یخرج من ریع ما یقاسیه، و قیل الخرج الجعل، و الخراج العطاء.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» و هو الاسلام اى ان الّذى تدعوا الیه صراط مستقیم. من سلکه ادّاه الى مقصده.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اى لا یصدّقون بالبعث و الحساب. «عَنِ الصِّراطِ» اى عن دین الحقّ، «لَناکِبُونَ» عادلون مائلون، یقال نکب عن الشی‏ء اذا عدل عنه، «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» اى قحط و جدوبة، «لَلَجُّوا» تمادوا، «فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» و لم ینزعوا عنه، و قیل معناه لو رددناهم عن طریق النّار الى الدّنیا للجّوا فى طغیانهم یعمهون. کقوله: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ».
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» و ذلک‏
انّ النبىّ دعا على قریش ان یجعل علیهم سنین کسنى یوسف، فاصابهم القحط، فجاء ابو سفیان الى النبى فقال انشدک اللَّه و الرحم الست تزعم انّک بعثت رحمة للعالمین؟ فقال بلى، قال قد قتلت الآباء بالسیف و و الأبناء بالجوع فادع اللَّه ان یکشف عنّا هذا القحط، فدعا فکشف عنهم فانزل اللَّه هذه الآیة.
«فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» اى لم یتضرعوا الى ربّهم بل مضوا على تمرّدهم.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» قال ابن عباس: یعنى القتل یوم بدر، و قیل هو الموت، و قیل هو العذاب فى القیامة، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» آیسون من کلّ خیر.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ» اى الاسماع، «وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» لتسمعوا و تبصروا و تعقلوا. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» فتوحدونه فتستیقنون بانّه واحد.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» اى صیّر بعضکم ذریّة بعض، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» اى تجمعون للحساب و الجزاء.
«وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» اى یحیى الموتى للبعث، و یمیت الاحیاء فى الدّنیا، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» اى تدبیر اللّیل و النهار فى الزّیادة و النقصان. و قیل جعلهما مختلفین یتعاقبان و یختلفان فى السواد و البیاض، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ما ترون من صنعه فتعتبروا، أ فلا تعقلون انّه لا یقدر على ذلک الا اللَّه عز و جل.
«بَلْ قالُوا» اى قالت قریش، «مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» اى مثل من کان قبلهم من المکذّبین بالبعث، قالوا یعنى على طریق الانکار و التعجب، «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» خالیة عن اللّحوم و العروق و الاعصاب بالیة، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» مخرجون من قبورنا احیاء، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة ء إذا أ انّا بالاستفهام فیهما، و قرأ نافع و الکسائى و یعقوب ء اذا بالاستفهام أ إنّا بالخبر، و قرأ ابن عامر بضدّهم «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» بالخبر «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بالاستفهام.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ» هذا الوعد، و وعد «آباؤُنا» اى وعدهم قوم ذکروا انّ للَّه رسلا اى قیل لنا و لآبائنا هذا الحدیث من قبل مجیئک و لم یکن من ذلک شی‏ء، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى ما هذا الّذى تخوفنا به الّا ما سطره الاوّلون فى کتبهم ممّا لا حقیقة له.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ» اى قل یا محمّد مجیبا لمنکرى البعث «لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها»
من الخلق، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» خالقها و مالکها.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» و لا بدّ لهم من ذلک لانّهم یقرّون انّها مخلوقة. معنى آنست که مشرکان مکه چون بر طریق انکار و تعجب گفتند. «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً» بعث و نشور را منکر شدند فرمان آمد که یا محمّد ایشان را جواب ده که این زمین و هر که در آن کراست و ملک و ملک کیست؟ مصرّف و مدبّر آن کیست؟ اگر مى‏دانید که مملوک کیست بگوئید مالک آن کیست؟ چون مى‏دانید کى مخلوق است بگوئید خالق آن کیست؟ یا محمّد و ناچار که ایشان گویند خدایراست ملک و ملک زمین و هر چه در آنست که ایشان بمخلوقى و مملوکى همه مقرند، چون ایشان چنین گویند و اقرار دهند تو بگو «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعلموا ان من قدر على خلق الارض و من فیها ابتداء یقدر على احیاءهم بعد الموت، چرا در نیابید و پند نپذیرید و دلیل نگیرید که آن خداوند که باوّل قادر بود بآفرینش خلق بآخر قادرست که باز آفریند و بر انگیزد.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ». در حرف اوّل خلاف نیست که للَّه بى الف است. امّا در حرف دوم و سوم خلافست قراءت ابو عمرو و یعقوب سیقولون اللَّه أ فلا تتّقون، سیقولون اللَّه قل فانّى تسحرون»، هر دو حرف بالف خوانند جوابا على معنى و اللفظ و هو ظاهر، باقى للَّه خوانند همچون حرف اول جوابا على المعنى دون اللفظ کقول القائل للرّجل: من مولاک؟ فیقول لفلان. اى انا لفلان و هو مولاى. «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» یعنى أ فلا تتقون عقابه على انکار البعث و النشور، على اضافة الشریک و الولد الیه سبحانه.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» الملکوت الملک، و التّاء للمبالغة کالرحموت من الرحمة، و الرهبوت من الرهبة، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» اى یعقد الایمان لمن شاء و لا ینقض امانه و لا یعقد علیه الامان، یعنى یؤمن من یشاء و لا یؤمن من اخافه اللَّه و منه قوله عزّ و جل: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ» اى آمنه، و قیل یمتنع هو من السوء من یشاء و لا یمتنع منه من اراده بسوء. «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اجیبوا ان کنتم تعلمون.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» یعنى کیف تخدعون و تصرّفون عن توحیده و طاعته، و قیل کیف یخیّل الیکم ما لیس له اصل و لا حقیقة، و السّحر تخییل ما لیس له اصل.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» اى جئناهم بالحقّ الصّدق، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فیما یدعونه من الشریک و الولد.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» اى ما اتخذ اللَّه ولدا، و من هاهنا زائدة، و انّما قال ذلک لانّ بعض المشرکین کانوا یقولون الملائکة بنات اللَّه، و بعض الیهود قالوا عزیر بن اللَّه، و بعض النصارى قالوا المسیح ابن اللَّه، و بعضهم قالوا اتخذ المسیح ابنا فبیّن اللَّه تعالى انّه لم یتخذ ولدا لا من جهة الاستیلاد و لا من جهة الاضافة. «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» اى لم یشرک فى الهیّته احدا، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» قوله: «إِذاً» کنایة عن ضمیر طویل، یعنى و لو اتخذ ولدا و کان معه اله، «لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» اى لانفرد کلّ اله بخلقه و لم یرض ان یشارکه فیه غیره و لوقع التنازع و هو نظیر قوله: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» اى لم ینتظم امرهما کما لم ینتظم امر ملک فیه ملکان قاهران. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» اى طلب بعضهم مغالبة بعض کفعل ملوک الدّنیا فیما بینهم، و قیل لعلا القوى منهم على الضعیف بالقهر و الغلبة و لا ینبغى للمقهور ان یکون الها، ثمّ نزّه نفسه فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» اى تقدّس من ان یکون له شریک او ان یتخذ ولدا «عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» اى یعلم ما سیکون و ما هو کائن حاضر، و هو معنى الشهادة یقال شهد اذا حضر، قرأ اهل مدینة و الکوفة غیر حفص، عالم الغیب برفع المیم على الابتداء، و قرأ الآخرون بجرّها على نعت اللَّه فى سبحان اللَّه «فَتَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى تعظم عن ان یکون له شریک او نظیر.
«قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» هذا شرط و جوابه، «فَلا تَجْعَلْنِی»، و قد اعترض النداء بین الشرط و الجواب، و المعنى قل یا محمّد ان ترنى فى هؤلاء الکفار ما تعدهم من العذاب، فاجعلنى خارجا منه و نجّنى من سخطک و عذابک، «وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِیَکَ» هذا اخبار من اللَّه عزّ و جل عن انزال العذاب الّذى اوعدهم به فى حیاة نبیّه و اخبار عن قدرته على ذلک، و قد حقق هذا الخبر یوم بدر، و ارى ذلک رسوله (ص)، و قیل المعنى «وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ» فى حیاتک او نعاقبهم بعد وفاتک، «لَقادِرُونَ» فحذف.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که این سوره هشتاد و هشت آیت است و هفتصد و سى و دو کلمه و سه هزار و شصت و هفت حرف، جمله به مکه فرو آمد از آسمان و مکّى شمرند، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر دو آیت: یکى إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ معنى نذرات درین آیت منسوخ است بآیت سیف، دیگر آیت وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ منسوخ است بآیت سیف. سعید مسیب گفت: بلغنى انه ما من عبد یقرأ ص کلّ لیلة الّا اهتزّ له العرش.
قوله تعالى: «ص» مفسران را درین حرف قولهاست مختلف ابن عباس گفت و ضحاک: «ص» اى صدق اللَّه و صدق محمد. باین قول «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» قسم است و جواب قسم فرا پیش داشته میگوید: باین قرآن بزرگوار با شرف با بیان که اللَّه راست گفت و محمد راست گفت. و گفته‏اند: در آسمان بحرى است که عرش اللَّه بران بحر است و «ص» نام آن بحر است. و قیل: هو اسم من أسماء اللَّه. و قیل: هو اسم للقرآن. و قیل: هو اسم للسّورة. و در شواذّ خوانده‏اند: «صاد» بفتح دال، یعنى اقرأ صاد و بکسر دال خوانده‏اند فیکون مشتقّا من المصاداة و هى الملاینة و المساهلة، باین قول معنى آنست که: اى محمد رفق بکار دار و سهل فراگیر، همانست که جاى دیگر فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ». و قیل: هى المعارضة، اى عارض القرآن بعملک و کلّ شأنک.
«وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» اى ذى الشرف و الصّیت، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ». و شرفه انه لیس بمخلوق و قال ابن عباس و مقاتل: «ذِی الذِّکْرِ» اى ذى البیان. و قیل: «ذِی الذِّکْرِ» اى فیه ذکر الاولین و نبأ الآخرین. و در جواب قسم علماى تفسیر مختلف‏اند، قومى گفتند: جواب قسم «کَمْ أَهْلَکْنا» است، و تقدیره: لکم اهلکنا، فخذف اللام لتطاول الکلام، کقوله فى سورة الشمس: «قَدْ أَفْلَحَ» تقدیره لقد افلح، لکن لمّا حیل بین القسم و المقسم علیه حذف اللام فکذلک هاهنا. و گفته‏اند: جواب قسم در آخر سوره است: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ و قیل: ان هذا لرزقنا.
و قیل: جوابه: «إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا و کقوله فى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و إِنْ کُلُّ نَفْسٍ. و قال النحاس: جواب القسم محذوف. و قیل: «بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا» حلّ محلّ الجواب، تقدیره: و القرآن ذى الذکر ما آمن بک قومک و ما الامر کما یقول هؤلاء الکفّار.
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ» رب العزة سوگند یاد میکند بصاد و بقرآن که این قوم تو نگرویدند بتو و نه چنانست که ایشان گفتند که تو دروغ زنى و سخن دروغ آوردى، بلکه ایشان در ستیزاند و در عداوت ظاهر و از راه صواب برگشته و از حقّ روى گردانیده. «فِی عِزَّةٍ» اى فى انفة من الانقیاد للحقّ و فى تکبّر عن قبول الحقّ، «وَ شِقاقٍ» اى خلاف و عداوة، و منه قیل للعصیان: شقّ العصا.
قوله: کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قریش، «مِنْ قَرْنٍ» یعنى من الامم الخالیة، و القرن اسم لاهل کلّ عصر. و قیل: هو اسم للزّمان، و تقدیره: من اهل قرن و هو ثلاثون سنة، و قیل: ستّون. و قیل: ثمانون. و قیل: مائة. و قیل: مائة و عشرون
«فَنادَوْا» اى استغاثوا و رفعوا اصواتهم بالویل عند نزول العذاب و حلول النقمة «وَ لاتَ» بمعنى لیس بلغة اهل الیمن. قال الشاعر:
طلبوا صلحنا ولات اوان
فاجبنا ان لیس حین بقاء
و نصب «حِینَ» لانّ معنى لات لیس فنصب بلات کما ینصب بلیس، اى لیس الحین حین مناص. و یجوز «وَ لاتَ حِینَ» برفع النّون على انه اسم لیس و خبره محذوف اى لیس حین مناص لهم. و الکسر شاذ شبیه بالخطاء عند البصریّین و لم یروه سیبویه و الخلیل و الّذى علیه العمل النصب و الرّفع. و قال الاخفش: انّ «لاتَ حِینَ مَناصٍ» نصبها بلا، کما تقول: لا رجل فى الدّار، و دخلت التّاء للتّأنیث. و قیل: هى «لا» زیدت فیها التّاء کقولهم: ربّ و ربّت، و ثمّ و ثمّت. و قیل: التّاء یلحق بحین کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
و المطعمون زمان ما من مطعم
و «المناص» مصدر ناص، ینوص، نوصا و مناصا، و هو الفرار و الهرب، ابن عباس گفت: کافران در حرب بوقت عزیمت با یکدیگر میگفتند: مناصا، اى اهربوا و خذوا حذرکم. روز بدر بوقت نزول عذاب همچنین گفتند: مناصا بگریزید و حذر کنید.
ربّ العالمین بجواب ایشان فرمود: لاتَ حِینَ مَناصٍ نه جاى این سخن است و نه وقت گریز.
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ» اى من ان جاءهم، «مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» اى رسول من انفسهم و نسبهم، یعنى محمدا علیه الصلاة و السلام، استبعدوا ان یکون النبى من البشر.
«وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» یسحر اعیننا فى اظهار المعجزات، «کَذَّابٌ» یکذب على اللَّه انه رسوله.
«أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» معنى «جعل» هاهنا سمّى و حکم. «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ» اى عجیب فى النهایة و کیف یسع الخلق کلّهم اله واحد! العجیب و العجاب واحد، یقال: رجل کریم و کرام، و طویل و طوال، و عریض و عراض، و جمیل و جمال، و قریب و قراب، و کبیر و کبار، و قد یشدّد للمبالغة فیقال: جمّال و حسّان و کبّار، و منه قوله: وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً.
سبب نزول این آیت آن بود که چون عمر خطاب باسلام درآمد مسلمانان شاد شدند و کافران بغایت اندوهگن و غمگین گشتند و کار بریشان سخت شد و دشوار، تا ولید مغیره که مهتر و پیر ایشان بود فرا صنادید و اشراف قریش گفت، و کانوا خمسة عشر رجلا: بر بو طالب روید و او را گوئید: انت شیخنا و کبیرنا و قد علمت ما فعل هؤلاء السفهاء بنا فرّقوا جمعنا و سفّهوا احلامنا و انا جئناک لتقضى بیننا و بین ابن اخیک، پانزده مرد از ان صنادید و اشراف قریش برخاستند و بر بو طالب شدند و بو طالب بیمار بود، او را عیادت کردند آن گه گفتند: مى‏بینى که این نادانان و ناکسان بما چه کردند و ما بچه روز رسیدیم؟ جمع ما پراکنده کردند و پیران ما را حرمت برداشتند و خدایان ما را خوار کردند، اکنون ما بر تو آمدیم که سرور و مهتر ما تویى و تیمار بر ما تویى تا این برادرزاده خود را بخوانى و میان ما و وى براستى حکم کنى، او ما را با خدایان ما فروگذارد تا ما وى را بخداى وى فروگذاریم، نه او ما را رنجاند و نه ما او را رنجانیم، بو طالب کس فرستاد و رسول را (ص) بخواند، رسول خدا آمد و بر بالین وى بنشست، و بو طالب سخنان ایشان با وى بگفت. رسول اللَّه جواب داد که: انما ادعوهم الى کلمة واحدة یملکون بها العرب و تدین لهم بها العجم‏ من ایشان را که میخوانم بر یک کلمه میخوانم تا بدان بر عرب و عجم دست یابند و خلق ایشان را زیر دست شوند. بو جهل گفت: ما هى لک فهى لک و عشر امثالها آن چه کلمت است و چه درخواست بگو تا مرادت بدهیم این و ده چندین. رسول خداى فرمود: «تشهدون ان لا اله الّا اللَّه».
آن بدبختان بیگانگان چون کلمت شهادت شنیدند نفور گشتند و بخشم و غیظ برخاستند و رفتند و میگفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» مى‏بینى که چه میگوید، خدایان را با یکى آورد، یک خداى کار همه عالم و همه خلق چون راست دارد، فانزل اللَّه هذه الآیات.
آن گه ولید مغیره با قوم میگوید: «امْشُوا» و اترکوا محمدا «وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ» اى على عبادتها «إِنَّ هذا» یعنى التوحید «لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» اى هذا امر یریده محمد گفتند این توحید چیزى است و کارى که محمد خود میخواهد و مى‏باید که او را پیش شود تا ما را زیر دست خود کند. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» اى هذا الاستعلاء و الترفع و الریاسة شى‏ء یریده کل احد و کل ذى همّة. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» بنا و مکر یمکر علینا.
«ما سَمِعْنا بِهذا» اى بهذا الّذى یقوله محمد من التوحید «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» یعنى النصرانیة التی هى آخر الملک فانّهم لا یوحّدون بل یقولون ثالث ثلاثة. و قیل: «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» اى فى زمان قریش و دینهم الّذى هم علیه. «إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» کذب و افتعال اختلقه محمد من تلقاء نفسه. «أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» یعنى: و انزل علیه القرآن و اعطى النبوة من بیننا و لیس هو باکبرنا و لا اشرفنا، یقوله اهل مکة حسدا فاجابهم اللَّه تعالى: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی وحیى و وحدانیّتى، اى انهم لا یکذّبونک و لکن جحدوا آیاتى: بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ اى لم یذوقوه بعد و سیذوقون.
قال قتادة: هو یوم بدر اخبرهم اللَّه به قبل ان یکون. و قیل: لم یذوقوا عذابى و لو ذاقوه لمّا قالوا هذا القول.
«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» الرحمة فى هذه الآیة که فى قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ معنا هما الرسالة، یقول تعالى: أ عندهم مفاتیح النبوّة فیعطونها من یشاء. و قیل: «خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» اى علم ربک فهم یعلمون على من ینزل وحى ربک «الْعَزِیزِ» فى ملکه «الْوَهَّابِ» لمن یشاء ما یشاء.
«أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» فیفعلون ما یشاءون من الا عطاء و المنع، اى لیس لهم ذلک و کیف یتجاسرون على عداوتى ولى ملک السماوات و الارض و ما بینهما، ثم قال: «فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ» یعنى ان یملکوا السماء فلیصعدوا الیها و لیأتوا منها بالوحى الى من یختارون. و هذا امر توبیخ و تعجیز. و اسباب السمّوات ابوابها.
قال زهیر بن ابى سلمى:
و من هاب اسباب المنایا ینلنه
و لو رام اسباب السماء بسلّم‏
«جُنْدٌ ما هُنالِکَ» اى هؤلاء الذین یقولون هذا القول: «جُنْدٌ ما هُنالِکَ» و «ما» صلة مهزوم، اى مقهور مغلوب «مِنَ الْأَحْزابِ» اى من جملة الاحزاب الذین یتحزّبون علیک یوم بدر و یهزمون الحزب الجند المتحزبون على من عداهم. تقول حزّبت علیک الاحزاب، اى هیجت علیک الاعداء. و قیل: «مِنَ الْأَحْزابِ» اى هم من القرون الماضیة الّذین تحزّبوا و تجمعوا على الانبیاء بالتکذیب فقهروا و اهلکوا. و قیل: «الاحزاب» هاهنا ابلیس و اتباعه. نزول این آیه به مکه بود و وقوع این حالت روز بدر بود و «هُنالِکَ» اشارت است بروز بدر و بمصارع قوم، خلاصه معنى آنست که کفّار مکه حزبى‏اند از احزاب ابلیس و اتباع وى سپاهى از سپاههاى پیشین دشمنان پیغامبران که بر پیغامبران جمع آمدند و ایشان را دروغ زن گرفتند تا همه مقهور و مغلوب گشتند و هلاک شدند، اینان هم چنان بر دشمنى تو جمع آیند روز بدر و باز شکسته شوند مغلوب و مقهور، همانست که جاى دیگر فرمود «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
ثم قال تعالى معزّیا لنبیّه (ص): کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ» یعنى فرعون موسى «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الملک الشدید الثابت و القوّة و البطش، من قول العرب: هم فى عزّ ثابت الاوتاد، اى دائم شدید. و قیل ذو الجنود و الجموع الکثیرة، یعنى انهم کانوا یقوّون امره و یشدّدون ملکه کما یقوّى الوتد الشی‏ء. و قیل: ارادوا اوتاد الخیام و کانت فیها کثیرة. قال ابن عباس و محمد بن کعب: «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الأبنیة المحکمة و ذلک انه بنى ابنیة طویلة محکمة صارت کالاوتاد تطول بقائها و ثباتها. و قال الکلبى و مقاتل: «الاوتاد» جمع الوتد، و کانت له اوتاد یعذب الناس علیها فکان اذا غضب على احد مدّة مستلقیا بین اربعة اوتاد یعذّب الناس علیها شدّ کلّ ید و کلّ رجل منه الى ساریة و کان کذلک فى الهواء بین السماء و الارض حتى یموت. و قال مجاهد و مقاتل بن حیان: کان یمدّ الرجل مستلقیا على الارض ثمّ یتد یدیه و رجلیه و رأسه على الارض بالأوتاد و یرسل علیه العقارب و الحیّات. و قال قتاده و عطاء: کانت له اوتاد و ارسان و ملاعب یلعب علیه بین یدیه.
«وَ ثَمُودُ» و هم قوم صالح. قال ابن عباس: انّ قوم صالح آمنوا به فلما مات صالح رجعوا بعده عن الایمان فاحیا اللَّه صالحا و بعثه الیهم فاعلمهم انه صالح فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة فکذّبوه فعقروها فاهلکهم اللَّه. «وَ قَوْمُ لُوطٍ» و قال مجاهد. کانوا اربع مائة الف بیت فى کلّ بیت عشرة. و قال عطاء: ما من احد من الانبیاء الّا یقوم معه یوم القیمة قوم من امّته الّا لوط فانه یقوم وحده. «وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ» کذّبوا شعیبا. و قیل: هم اصحاب الرس ایضا یأتون فى الصیف الرس و یعودون فى الشتاء الى الایکة «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» اى احزاب الشیاطین بالموالاة. و قیل: «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» الذین تحزّبوا على الانبیاء بالعداوة، فاعلم یا محمد ان مشرکى قریش حزب من هؤلاء الاحزاب.
«إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» اى ما کل الّا کذب الرسل، «فَحَقَّ عِقابِ» اى وجب عقابى و نزل بهم عذابى.
«وَ ما یَنْظُرُ» اى ما ینتظر «هؤُلاءِ» یعنى کفار مکة، و المعنى یلحقهم لحوق المنتظر و ان کانوا لا یتوقعون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» و هى النفخة الاولى نفخة الفزع، «ما لَها مِنْ فَواقٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فواق» بضمّ الفاء، و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان، بالفتح لغة قریش و بالضم لغة تمیم، و المعنى: مالها من رجوع و مردّ، اى ما یردّ ذلک الصوت فیکون لها رجوع. و قیل: مالها نظرة و لا مثنویة، اى تلک الصیحة الّتى هى میعاد عذابهم اذا جاءت لم تردّ و لم تصرف. و قیل: الفواق بالفتح الافاقة و الفواق بالضم ما بین الحلبتین، اى العذاب لا یمهلهم بذلک القدر الیسیر.
«وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» هذا قول النضر بن الحارث بن علقمة بن کلدة الخزاعى کان من شیاطینهم و نزل فى شأنه فى القرآن بضع عشرة آیة، و هو الذى قال: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و القطّ الصّک و هو الحظّ اخذ من القطّ و هو القطع، فالقطّ فى الاصل النصیب المقطوع. فقیل للکتاب الذى یکتب للرّجل بنصیبه القطّ، و المعنى: عجّل لنا نصیبنا المقطوع من العذاب. و قال الکلبى: لمّا نزلت: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ» قاله استهزاء: عجّل لنا کتابنا فى الدّنیا «قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ».
«اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ» اى اصبر على اذى قومک فانک مبتلى بذلک کما صبر سائر الانبیاء على ما ابتلیتهم به، ثم عدّهم و بدأ بداود علیه السلام فقال: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ» اى ذا القوّة فى العبادة کان یصوم یوما و یفطر یوما و ذلک اشد الصوم و کان یقوم اللیل کله.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ احبّ الصیام الى اللَّه صوم داود و احبّ الصلاة الى اللَّه صلاة داود و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان ینام نصف اللیل و یقوم ثلثه و ینام سدسه».
و قیل: ذا القوّة فى الملک. و قیل: فى الحرب. «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه عزّ و جل بالتوبة عن کلّ ما یکره. و قیل: مطیع. و قیل: مسبّح بلغة الحبشة.
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۶۲
گشاده دارد بر زایرش دوازده چیز
بدان صفت که نماند بجز بیک دیگر
دلش چو دستش و عشرت چو طبع و رای چو روی
عمل چو قول و زبان چون هنر و بدره چو زر
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۷۲
بلفظ هندو کالنجر آن بود معنیش
که آهن است و بدو هر دم از فساد خبر
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۱۷
سخنور چو رای روان آورد
سخن بر زبان ردان آورد
عنصری بلخی : اشعار منسوب
شمارهٔ ۱۸
بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیربگاز
عنصری بلخی : اشعار منسوب
شمارهٔ ۱۹
از صفات حرام لفظی را
باز گردان و پس مصحف کن
چون بدانی که آن مصحف چیست
ضد او گیر و نقش بر کف کن
بودن دال پیش او بنگار
عرب اندر عجم مؤلف کن
کمال‌الدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۶۶ - الهزلیّات والاهاجی و الشّکایة وله فی هجو ضیاءالّدین المزدقانی
تیزی که مغز چرخ ز بانگش فغان کند
تیزی که روزگار بدو امتحان کند
تیزی که مردگان همه از بیم درریند
گر نفخ صورصدعت خود را چنان کند
تیزی که چون زمنفذ سفلی گشاد یافت
در سنگ خاره قوّت زخمش نشان کند
تیزی که زیر دامن چرخ ارکند بخور
تیزش از دماغ زحل خون روان کند
تیزی که رازهای تجاویف جانور
بانگ بلند او بفصاحت بیان کند
تیزی که برزنخ بشکافد بسحر موی
در معرضی که دعوی زخم زبان کند
تیزی که گر بد بینی کهسار بر شود
ارکانش از تخلخل چون موشدان کند
تیزی که در بهار اگر دم بر آورد
رنگ زریر بر دورخ ارغوان کند
تیزی گه شمّه یی ز نسیم معطّرش
هشیار را چو مستان خیزان فتان کند
تیزی که چو کواکب منقّضه گاه رجم
با ریش بلمۀ شب تیره قران کند
تیزی که برشود بفلک همجو گردباد
پس راه کهکشان چو ره گه کشان کند
تیزی که خرمن مه تابان دهد بباد
گرچه نفخه یی زهبوبش عیان کند
تیزی که بر سپهر بمیرد چراغ روز
گراوپفی بقصد سوی نیّران کند
تیزی که بانگ رعد بود جفت ساز او
در زیر لب چو دندنه ناتوان کند
تیزی که پرده های فلک منخرق شود
گر عزم بر شدن بدماغ جهان کند
تیزی که همچو تیر سحرگاهی از نفوذ
آسان گذار بر سپر آسمان کند
تیزی که بادهای مخالف وزان شود
در بحراگر عزیمت هندوستان کند
تیزی که بگسلد همه افزار لنگرش
هر کشتیی که او طلب بادبان کند
تیزی که هر کجا که یکی پشم توده دید
حالی چو مرغ کور در او آشیان کند
تیزی که جیب صبح بدرّد صدای او
وقت سحر که نغمگکی دلستان کند
تیزی که همچو صاعقه از بیخ برکند
هر ریش کهنه یی که تشبّث بدان کند
تیزی که گر تبیره زنش بانگ بشنود
بر بوق وگاودم ز غضب سرگران کند
تیزی که گر عنان بنسیم صبا دهد
حالی جعل نشاط گل و گلستان کند
تیزی که از چنار همی گوزتر دمد
گر فی المثل گذار سوی بوستان کند
تیزی که ناف آهو چون کون سگ شود
گر بر دیار چین گذری ناگهان کند
تیزی که کور گردد از وچشم روشنان
گر با هشام چرخ بلند اقتران کند
تیزی چنان دراز نفس کامتداد آن
در بینی زمین و زمان ریسمان کند
تیزی که چون سموم بهر کس که باز خورد
از وی بموی اربجهد موزیان کند
تیزی که طاس چرخ بگیرد طنین او
تیزی که نای زهره زبادش فغان کند
تیزی که بر کبوتر دم کش سبق برد
تیزی که قاقیا بتر از ماکیان کند
تیزی که بر بروت هر آنکس که بگذرد
خراورهاش حشو شکم در دهان کند
تیزی که بر نبات زنخندان چو بروزد
از ریختن حکایت برگ خزان کند
تیزی که باشد استرۀ تیزش آرزو
هر ریش کو مجاورتش یک زمان کند
تیزی که گر خر نرش آواز بشنود
شرم آیدش که بار دگر عان عان کند
تیزی که خاص از جهت مغز احمقان
از گند و گوه لخلخه رایگان کند
تیزی که چون گذشت ز خلوت سرای خاص
میدان بار عام ز ریش فلان کند
تیزی که ز اصفهان چو کند عزم مزدقان
مبداء دم زدن ز در گوز دان کند
تیزی چنین که گفتم و امثال این هزار
دزریش آنکه دشمنی شاعران کند
این اختیار کس نکند پس اگر کند
آن خرس روی خر صفت گاوبان کند
گرگ کهن، ضیاءمضّل آنکه چربکش
اغراء گوسفند بخون شبان کند
آن سرد مسخر، که بهنگام ظرف و لطف
فصل تموز را بدمی مهرگان کند
گر دست او بچشمۀ خورشید در شود
چیزی ز تیرگّی شبش در میان کند
در عمر اگر حدیثی گوید چو تیر راست
تضریبکی چو پیکان پیوند آن کند
گر ظاهرا نماید با تو تملّقی
آن دم ازو بترس که قصدت بجان کند
سرمایۀ دروغ و نفاقست و کبر و بخل
بس سودها که خلق برین اهریان کند
از مهر آفتاب کند سرد ذرّه را
گر در خیال رای بتضریبشان کند
از همرهیّ سایۀ خود منقطع شود
هرک اختیار صحبت آن بدگمان کند
از یکدگر بتیغ قطعیت جدا شوند
گر یک نفس مجالست فرقدان کند
پیوند آن کس از زن و فرزند بگسلد
کورا بعمر خویش شبی میهمان کند
خون ریزش افکند گهر و تیغ را بهم
چون او بخبث تیغ زبانرا فسان کند
ناخن بقصد گوشت برآرد ز پوست سر
گر او بگاه فکر نظر در بنان کند
با ثروتی چنان که با فلاک بر رسد
از سیم خویش گر بمثل نردبان کند
انبان زر بخانه رها کرده می رود
تا بهر لقمه زخمت بر پاسبان کند
مسکین زنش زبیم نیارد شکست نان
از بیم آنکه خواجه امامش لعان کند
گوید که آشکاره عبادت ریا بود
زیر زکات مال ز سایل نهان کند
در معرضی که یافت مجال سعایتی
آن لطفها که در حق پیر وجوان کند
هر ساده دل که داد بدو رست اعتماد
طرّاردیده یی که چه با ترکمان کند
جولاهه ییست همسر او در سرای او
کوکسوت شریف ورا پود وتان کند
گر شعر بافئی کند از تار ریش او
کون پوش مرکبان جهان پلهوان کند
علم خلاف گوید فنّ منست لیک
باشد خلاف علم هر آنچ او بیان کند
خطّش زریش گنده تر و نطقش از بیان
پس قدح بر ائمّۀ بسیار دان کند
گه گه که در افادت علمی کند شروع
تا همچو خویش خر کره را درس خوان کند
الفاظ بسته اش ز زبان شکسته اش
باشد چوسنده کو گذر از ناودان کند
الحق خوش آیدم که ریم در دهان او
خاصه چو دعوی نسب و خاندان کند
ای بی حافظ شرم نداری که چون تویی
بر اهل فضل بیشی در اصفهان کند
آزرده آنکه از تو نگشتست نان تست
دیگر همه کس از تو امان الامان کند
بر چون منی مزاحمت ای سفلۀ خسیس
آنکس کند که او زسلامت کران کند
خصمّی شاعران نه متاعی بود و لیک
ریش بزرگ، مردم را قلتبان کند
از گفت و گوی کون خران مردگاوریش
گر محترز نشیند واجب همان کند
آن بز گرفتن تو و روباه بازیت
روزی ترا نوالۀ شیر ژیان کند
خروارکی دو جو بر بودی ولی ببین
تا این هجا کرای دوخر زعفران کند
آن جوخری دگر خورد و شعر من ترا
بر روی روزگار یکی داستان کند
پرهیز کن ز تیغ زبانی که هجو او
در سینه ها نیابت نوک سنان کند
پرپشت و گردن از چه کشد باروزرخلق
آن کوشکم زخوان کسان پر زنان کند
آنکس که وصف تیز بدین سان کند ببین
تا وصف سنده یی چو تو خود بر چه سان کند
تا دامن قیامت هر کس که این بخواند
بر جان تو وظایف نفرین روان کند
تا با کسی که دوست بود مزدقانیی
قصدش بجاه و مال و بخان و بمان کند
بادا سقیم در وطن خود بعجز وذل
هر مفسدی که نسبت بامزدقان کند
کمال‌الدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۱۵۵ - و قال ایضا
زهی گرفته به تیغ زبان جهان سخن
وقوف یافته ذهن تو بر نهان سخن
زند عطارد، مسمار خامشی برلب
چو خامۀ دو زبانت کند بیان سخن
برای رجم شیاطین جهل ساخته اند
نجوم فکر ترا زیب آسمان سخن
مربّی سخن امروز طبع تست که هست
ز خوان دانش تو مغز استخوان سخن
رموز وحی تجلّی کجا کند بر دل
اگر نباشد لفظ تو ترجمان سخن ؟
خرد نتایج فکر ترا بگاه بیان
نخواند جز خلف الصّدق خاندان سخن
ز کلک تیره ی تو روشنست آب علوم
زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن
کنی بتیغ زبان جوی خون ز چشم روان
چوگاه وعظ دهی رونق سنان سخن
سخن دعای تو گوید همی، از آن هردم
زبان من ز گهر پر کند دهان سخن
چگونه مدح تو گویم من شکسته زبان؟
که می نگنجد مدح تو در زبان سخن
زهی بقوّت دانش، کشیده تا بن گوش
زبان تو بگه موعظت کمان سخن
ز عهد آنکه سخن را لب تو بار نداد
بلب رسید ز بس انتظار، جان سخن
ز پیرعقل که استاد کار داناییست
سؤال کردم من دوش در میان سخن
که از برای چه یک هفته رفت تا دانش
نچید یک گل معنی ز گلستان سخن ؟
چه موجبست که بر شاخسار منبر علم
نوای نطق نزد مرغ آشیان سخن؟
ز فرضۀ دهن او بجان مستمعان
چرا نمیرسد از غیب کاروان سخن؟
جواب داد که گیرم که خود زنالۀ من
بگوش تو نرسید این همه فغان سخن
خبر نداری آخر که ناتوان گشتست
کسی که خاطر او می دهد توان سخن
چگونه کار سخن برقرار خواهد بود
چو مضطرب بود از عارضه جهان سخن
چو این سخن بدلم می رسید از ره گوش
زجان برآمد مسکین دلم بسان سخن
زبان خجلت من گرد عذر برمیگشت
ولی نبود مرا آن زمان زبان سخن
بظاهر ارچه که تقصیرگونه یی رفتست
بتهمتی نکشد اندرین گمان سخن
ضمیر من همه شب با تو راز می گوید
وگرنه بازدهم یک بیک نشان سخن
زرنگ دعوی من بوی صدق می آید
خودآگهست ضمیرت ز سوزیان سخن
خرد لگام بسر باز می زند که چرا
فرو گذاشته ام پیش تو عنان سخن؟
زبس که پای ترا برمنست دست منن
بریده شد پی عذرم ز آستان سخن
شکایتی ز سخن با تو باز خواهم راند
که از عجایب دهرست داستان سخن
بزرگتر ز سخن محنتی نمی بینم
که نیست حاصل او جز که امتحان سخن
نگاه کردم و اندرمیان همه سخنست
ازین کران سخن تابدان کران سخن
زدود سینۀ اهل سحن سیاه شدست
دل دوات که آن هست دودمان سخن
بگاه خویش همه گفتنی شود گفته
گرم زمان بود از عمر جاودان سخن
سخن ز خامه و دفتر دگر نخواهم گفت
که روی خامه سیه با دوخان ومان سخن