عبارات مورد جستجو در ۶۸ گوهر پیدا شد:
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹
چه شتابی از پی من تو که رنجه شد سمندت
که من آمدم در این دشت که اوفتم به بندت
تو نکو پسندی و من چه کنم که تا پسندت
نشوم، نگو نگردم من و لایق کمندت
تو اگر ملولی از من، سر خویشتن بگیرم
من و چشم اشکبارم، تو و لعل نوشخندت
دل زاهدان توانی ببری از آن نبردی
که نبود صید غافل زتو، در خور کمندت
تو که خسرو کریمی زمن گدا چه پرسی
من و دست کوته من تو و همت بلندت
دگر ای دل اوفتادی به بساط لعب طفلان
که بلطف می ستانند و بقهر می دهندت
تو چه غمفرا نشاطی و چه بیهنر غلامی
که بهیچ میفروشیم وز ما نمیخرندت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۹ - تتبع بعضی عزیزان
بگفت عشق که می نوش و رو به ملک عدم
بگفتمش که بده جام می دمست و قدم
ردا بروی تغار می است و شعله آه
مراست کشور رندی کنون به طبل و علم
درم درم که شده داغ من به سجاده ده
چه سود چون نشود رهن می به نیم درم
مبین به توبه ام ای پیر دیر و جامم ده
ز من اگر یکی آید تو باش اهل کرم
حدیث دوست برندان بگوی نی به ملک
که اهل عشق بود سر عشق را محرم
عمارت دل ویران ریش فانی اگر
ز لای باده کنی هم گل است هم مرهم
نظیری نیشابوری : قصاید
شمارهٔ ۳۹ - این قصیده در تعریف چهره ابوالمنصور جهانگیر پادشاه گفته شده
روشن شود ز فر شهنشاه بارگاه
با آفتاب چهره بدل کرده پادشاه
عالم ز تاب چهره خسرو منورست
قرص قمر مجو ازو نور خور مخواه
دستار بی کلاه به سر زان نهد ملک
تا کج به عهد او نرود گوشه کلاه
گویند خلق مشتری آید ز آسمان
پیچد سحر عمامه زرین به فرق شاه
نی نی طلای دست فشار آورد حکیم
خسرو کند ترنج زرش بر فرازگاه
سیاره و ثوابت این کارخانه را
دانی ز وقت شام هنر چیست تا پگاه؟
خیط الشعاع تاب دهند و به هم تنند
تا صبح تار و پود برندش به کارگاه
چون صبح موج آب زرش را نظر کند
دوش و بغل ز شوق گشاید پی شناه
بر هر زمین که عطر نسیمش گذر کند
خوش بوی تر ز سنبل و نسرین دمد گیاه
دستار زرنگار شه ز جعد سنبلش
شد رشگ مهچه علم و پرچم سیاه
غمگین به خاطر ار گذراند خیالشان
یابد شمیم عنبر و گل از نسیم آه
بادام فارس و روغن گل های هندبو
دارند بهر همدمی عطرشان نگاه
ظاهر کنم که شبه گل آفتاب نیست
سنجیده کن به طره دستار شه نگاه
می خواست تا گل از سر خود بر سرش زند
از کار ماند پنجه خور در میان راه
وصفش بس این که از دو جهان برفراختست
سر در پناه سایه او شاه دین پناه
بحر سلیم شاه جهانگیر نور دین
اکلیل ملک، فرق دول، سایه اله
آن را که او به سر کله سروری نهد
از بار آسمان نشود قامتش دو تاه
کاود اگر کسی شکن عقد چهره اش
بیش آید از خزینه قارون به مال و جاه
دیدم فراز چیره خسرو مثال او
پنداشتم که دیده احول دو دیده ماه
معلوم شد که چیره مکرر نموده است
تا اهل شرک را به درد آرد ز اشتباه
آویخته ز جبهه احباب عکس خویش
تا جز به سوی او نبود سجده جباه
سرمایه ایالت تسخیر عالمست
آن را که شه به سرنهد این چیره سیاه
بیند اگر به هم شده تحریر مصرعی
امید هست شه ننهد بر کسی گناه
لرزان ز بیم کرده رقم شمس اعظم است
بر حاشیه به آب طلا عبده فداه
خوش آن که محو چیره شاه جهان شود
گردد به گرد سر چو نظیریش هر پگاه
تاکس به روز زهره و پروین ندیده است
بر سقف زرد نرگسه و سبز بارگاه
باشی درین حدیقه رنگین بنای و نوش
پروین ز فرق و سنبل و نسرین به روی گاه
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۳
طرفه شهدی است خموشی، که ز شیرینی آن
چسبدم بس‌که به هم لب، به سخن وا نشود!
نظام قاری : قصاید
شمارهٔ ۴ - در آگاهی یافتن لشکر موئینه از محاصره کتان
وشق بکیش چو این قصه گفت گرمانه
زخشم بر تن وی موی گشت چون خنجر
بطیره گفت کتان کرده است این خنکی
منش زهم بدرم تا شود هباوهدر
که باشد او بجهان باردلت انبانی
که دستمال زن و مرد هر دو شد یکسر
کسی کجاست بگوید بآن چنان تن سست
کری نهاده برو پیش هر کسی شده تر
که ای کتان زچه در پوستین موئینه
زسردی افتی آخر برو حصیر مدر
نمانده تاب مراو را وزین نمط بابرد
شویم دست و یقه سال و ماه باصرصر
زکیش ماست که پرتیرترکش جوزاست
زآس ماست که شد آسمان بمه انور
سزد زوصله مازیب و زینت شاهان
که هست صندلی و تختمان مکان و مقر
مگر به بیشه کت شیر در نهالی نیست
که چون پلنگ بما گشته اند خشم آور
دریم رخت حریر و لباس خاراشان
بضرب نیره قندس بحرب زیر و زبر
یکی دواند بکامو که زود بشتابی
چه گر به شانه کنی مو چه گر کلت بر سر
ز آستین نمد نیز برتراشیدند
یکی کلاه که جاسوسشان بود به خبر
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۱
ز شیرین بود خسرو خوشدل و فرهاد از آن خوش‌تر
که داد دلبران خوش باشد و بیداد از آن خوش‌تر
تغافل‌های عاشق تازه‌تر از ناز معشوق است
رمیدن خوش بود از صید و از صیّاد از آن خوش‌تر
چنان محکم نهاده عشق بی‌بنیادی ما را
که ننهادست در عالم کسی بنیاد از آن خوش‌تر
جواب نور چشم پیر کنعان بوی یوسف برد
کسی هرگز جواب نامه نفرستاد از آن خوش‌تر
ز بس لطف از بتان تندخو خوبست نتوان گفت
که باشد با همه زیبندگی بیداد از آن خوش‌تر
به خاموشی شب از بیداد او درد دلی کردم
که نتوان کرد درد دل به صد فریاد از آن خوش‌تر
ز دنیا فکر عقبا مرد را فیّاض لایق‌تر
که فتح ایروان خوش شاه را، بغداد از آن خوش‌تر
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱
با عشق هوس سوز غم کام کجا
این دانه ببین کجا و این دام کجا
ترطیب دماغ عشق چیز دگرست
سودای تو و روغن بادام کجا
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۵۴
ته دولت و ته سعادتِ صراحی
ته می‌پیاله ریجنْ، سی سَرْ به شاهی
ته دولتْ اُونْ بو، اَنّه درْیُویِ ماهی
شاهی هَکنْ که شاه به تو دارْنه شاهی