عبارات مورد جستجو در ۱۳۰ گوهر پیدا شد:
رهی معیری : چند قطعه
پوشکین
ای پوشکین درود فرستم تو را درود
وز اهل دل پیام رسانم تو را پیام
آثار تو خجسته بود ای خجسته مرد
اشعار تو ستوده بود ای ستوده نام
بستی میان به خدمت مردم، ز روی مهر
زان رو که لوح سینه ات از کینه پاک بود
افسانه ات چو نغمه شادی امیدبخش
اندیشه ات چو مهر فلک تابناک بود
گفتی سخن ز سعدی آثار وی از آنک
گوهرشناس بود، دل تابناک تو
وینک ز مهد نظم وز اقلیم شاعران
آمد رهی، که لاله فشاند به خاک تو
هستی میان ما ز هنرهای خود پدید
گر ظاهرا پدید نه ای در میان ما
نام تو جاودان بود ای شاعر بزرگ
چونان که نام سعدی شیرین زبان ما
آزاده خوی بودی و آزاد زیستی
جان باختی که برفکنی رسم بندگی
مردی، ولیک نام شریف تو زنده ماند
مردن به راه خلق بود شرط زندگی
گفتی سخن ز سعدی و شهر و دیار او
با آنکه دور بود ز شهر و دیار تو
وینک رهی ز جانب سعدی پارسی
افشان کند شکوفه و گل بر مزار تو
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۶
غزل رودکی وار نیکو بود
غزلهای من رودکی وار نیست
اگر چه بکوشم بباریک وهم
بدین پرده اند مرا بار نیست
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۳
ز فزیدیوس و ز دیفیریا
چه مایه شبه شد به لوقاریا
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
از بس که تنم ز آتش دل بگداخت
نتوان تنم از شمع همی باز شناخت
زین بیش مرا مسوز جانا که چو شمع
هر شب تنی از موم نمی شاید ساخت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
تیغ تو که مغز شهریاران بشکافت
چون برق بزخم کوهساران بشکافت
کردم بزبان مار او را تشبیه
از تیزی او زبان ماران بشکافت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
گل خواست که چون روی تو زیبا باشد
وین خود چه خیالست و چه سودا باشد؟
حسنی باید چو حسن تو روز افزون
یک روز نکویی همه کس را باشد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۵۷
گل گر چه کند دعوی شهر آرایی
او چون رخ تو کجاست در زیبایی؟
این از پی آسایش بینی باشد
وان از پی روشنایی بینایی
کمال‌الدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۱۸۹ - وله ایضاً
شاعران خوش حریفکان باشند
با من آخر چرا حریف بیی؟
هر که قوّاد لطفکی دارد
چیست موجب که تو لطیف نیی؟
ملحدانرا ظرافتی باشد
تو بدین ملحدی ظریف نیی
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۳ - وله ایضا
نظم و نثر سخن برابر نیست
گر چه هر یک چو دّر مکنونست
سخن نثر اگر چه بس نغزست
کار منظوم خود دگر گونست
آن نبینی که آهن بی قدر
همبر زر بود چو موزونست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۹۰ - ایضا له
خواجگانی که پیش ازین بودند
عرض خود داشتند نیک نگاه
زر و سیم جهان همی دادند
تا نگویندشان حدیث تباه
خواجگانی که اندرین عهدند
با هجی گوی خویش بیگه و گاه
بزبانی فصیح می گویند
هر چه خواهی بگوی و سیم مخواه
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۲۱ - وله ایضا
این همه سرکشی مکن بر من
گر چه معزولم و تو بر کاری
گر چه ماهر دوان دو کار گیرم
که کند مان خرد خریداری
حالت من خلاف حالت تست
تا مرا همچو خود نپنداری
من چو کلکم که نشر علم کند
تو چو شمشیر تیز و خون خواری
نسختی از نیام و مقلمه است
حالت ما به گاه بیکاری
تو بگاه عمل سر افرازی
سرنگون، گاه عزلت از خواری
من به عطلت درون سرافرازم
وز عمل باشدم نگونساری
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
نازک‌خاطر، کم آرزو می‌باشد
رو سخت، شریر و فتنه‌جو می‌باشد
آیینه شیشه را بود روی یکی
آیینه فولاد، دورو می‌باشد
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۳۸
مرا هست اکثر غزل هفت بیت
چو گفتار سلمان نرفته زیاد
که حافظ همی خواندش در عراق
بلند و روان همچو سبع شداد
به بنیاد هر هفت چون آسمان
کزین جنس بیتی ندارد عماد
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۴۰ - همچنین مرثبه
آب و نان جانند اما این کجا و آن کجا
هر دو یکسانند اما این کجا و آن کجا
قلب امکان احمد ختمی مآب و بو برای اوب
هر دو انسانند اما این کجا و آن کجا
نزد اهل صورت و معنی شه دین بایزید
هر دو سلطانند اما این کجا و آن کجا
در ره جانان نثار جان و بذل سیم و زر
هر دو آسانند اما این کجا و آن کجا
چشم کور و قلب نابینا برای آدمی
هر دو نقصانند اما این کجا و آن کجا
دعوی دینداری و سردادن اندر راه دین
هر دو برهانند اما این کجا و آن کجا
دوست با دشمن ز صبر و طاقت شاه شهید
هر دو حیرانند اما این کجا و آن کجا
در زمین کربلا حر با حسین تشنه لب
هر دو مهمانند اما این کجا و آن کجا
گر رسد بر دین زیبانی یا به دنیا زحمتی
هر دو خسرانند اما این کجا و آن کجا
شاه دین در فکر آب و شمردون در فکر خون
هر دهو عطشانند اما این کجا و آن کجا
آفتاب اندر فلک راس حسین اندر تنور
هر دو تایانند اما این کجا و آن کجا
زینب دلخون و ابن سعد از بهر حسین
هر دو گریانند اما این کجا و ین کجا
از برای ماتم فرزند زهرا عرش و فرش
هر دو لرزانند اما این کجا و آن کجا
حلقه گیسوی اکبر قلب لیلای غریب
هر دو پیچانند اما این کجا و آن کجا
ماه در گردون سر سالار دین اندر تنور
هر دو رخشانند اما این کجا و آن کجا
قلب زینب با خیام عصمت آل رسول
هر دو سوزانند اما این کجا و آن کجا
خنجر شمر و خدنگ آه زینب در کمین
هر دو برانند اما این کجا و آن کجا
درد وداع شام و کوفه بهر سجاد از نظر
هر دو پنهانند اما این کجا و و آن کجا
دعوی اسلام و قتل شاه دین بهریزید
هر دو عصیانند اما این کجا و آن کجا
مهربانی با یتیمان یا به اطفال حسین
هر دو احسانند اما این کجا و آن کجا
بی‌پدر، دنیا و شهر شام بهر عابدین
هر دو زندانند اما این کجا و آن کجا
آب نوح و اشک چشم زینب خونین جگر
هر دو طوفانند اما این کجا و آن کجا
کشتن و مردان به دوران (صامت) از داغ حسین
هر دو درمانند اما این کجا و آن کجا
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۷
لاف رندی مزن ای زاهد پاکیزه خصال
درد آن حال نداری به همین درة بنال
تو و مسئوری و سجاده و طاعت همه عمر
ما و سی و نظربازی و رندی همه سال
ما نه آشفته نقشیم که در آب و گل است
نظر پاک نباشد نگران بر خط و خال
هر کس از مائدة وصل نصیبی طلبید
تا کرا بخت نشاند به سر خوان وصال
چشم حق دیده کجا بسته فردا باشد
عاشق و وعده تأخیر رهی امر محال
طالب دوست کو دور شمارد خود را
بی خبر تشنه همی میرد و در عین زلال
گرچه نقصان کمال از می و شاهد بازیست
در مقامی که همه اوست چه نقصان چه کمال
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۲۷ - این قطعه را در داوری میان شعر جمال الدّین عبدالرّزاق اصفهانی و پسرش کمال الدین اسماعیل به میرزاابوطالب شولستانی نوشته
دوش از بَرِ یاری که دلم شیفتهٔ اوست
وز شرح کمال خردش، ناطقه لال است
آمد به برم، قاصد فرخنده سروشی
با نامهٔ عذبی، که مگر آب زلال است
نظمش نتوان گفت، که سلکی ست ز گوهر
هرسطری از آن در نظرم عقد لآل است
بگشودم و برخواندم و سنجیدم و دیدم
کز بنده رهی، حاصل آن نامه، سؤال است
کامروز، درین ناحیه عاشق سخنان را
غوغا به سر شعر جمال است و کمال است
القصه، درتن مساله یاران دوگروهند
در حجت ترجیح یکی زین دو، جدال است
این شعر پدر آورد، آن شعر پسر را
یکسو نشد این مشغله، امروز دو سال است
راضی شده اند آن همه یاران مجادل
کز کلک تو حکمی که رسد، وحی مثال است
بگشاد پی پاسخ سنجیده، پر خویش
سیمرغ خیالم که سپهرش ته بال است
مجموعهٔ آن هر دو، به دقّت نگرستم
گر معجزه گفتن نتوان، سحر حلال است
دیدم که دوات و قلم آن دو شهنشاه
در مملکت شوکتشان کوس و دوال است
آن هر دو، به فضل آیت و برهان بلاغت
در حجله‎ی آن هر دو، پریزاد خیال است
غرّایی هر مطلعشان مهر سپهری ست
سیرابی هر مصرعشان، تیغ مثال است
شعر شعرایی که قرینند به ایشان
نسبت به گهرسنجی آن هر دو سفال است
در چنگ دبیران قوی پنجه، قلمها
پر پیچ و خم، از خجلت آن هر دو، چو نال است
جمع، آن همه اتقان به لطافت کِه نموده؟
پیش دمشان، غاشیه بر دوش شمال است
هر صفحهٔ مشکین رقم آن دو گهر سنج
چون عارض خوبان، همه خط و همه خال است
امّا چو کسی دیدهٔ انصاف گشاید
این مطلع من آینهٔ صدق مقال است
در شعر جمال ارچه جمالی به کمال است
امّا نه به زیبایی ابکار کمال است
لفظش، به صفا آینهٔ شاهد معنی ست
معنی به شکوهی ست که طغرای جلال است
هر نکتهٔ سربستهٔ او نافهٔ مشکی ست
هر نقطهٔ او، شوختر از چشم غزال است
فیض رقمش، از تتق غیب سروش است
مد قلمش در افق فضل، هلال است
صد بار ز سرتاسر دیوانش گذشتم
لیلی ست،که سر تا به قدم غنج و دلال است
دریوزه گر رشحهٔ اویند، حریفان
الحق رگ ابر قلمش بحر نوال است
استاد سخن گر چه جمال است ولیکن
تکمیل همان طرز و روش، کار کمال است
تحقیق در اقوال دو استاد، حزین را
این است که گفتیم و جز این محض جدال است
رای همه این بود، که خلّاق معانی
آخر نه خطاب وی از اصحاب کمال است
معیار کمالم من و با من دگران را
در پلهٔ میزان خود، اندیشه وبال است
این نامه نوشتم به شب هفتم شوال
ماه این و هزار و صد و سیّ و دو به سال است
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
میزان حقیم و امتحان و لَکَ لک ؟
تا باز نماییم گران را ز سبک
از ما نَرَمی چگونه، ای حیزِ خنک
ما بدرِ تمامیم و کتان تو تنک
حزین لاهیجی : صفیر دل
بخش ۱۴ - حکایت
سیه دل امیری، شبی خفت مست
سحر بر سرش سقف ایوان نشست
به کیفر کمر بست استیزه اش
نیامد برون استخوان ریزه اش
فقیری در آن شب به صحرا بخفت
چو شد روز، آن ماجرا دید و گفت
برین بنده فرض است چندین سپاس
که ایوان چرخ است محکم اساس
ز ویرانی ایمن بود پایه اش
فراغت توان خفت در سایهاش
نیرزد به این رنج قصر بلند
شبی نیم راحت، سحرگه گزند
ندارم تمنای ایوان و کاخ
نیم تنگدل، از زمین فراخ
که باران و خورشید پرتوفکن
نه چون خشت و سنگ است پیکر شکن
غبار همدانی : مفردات
شمارهٔ ۴
این قامت رعنای تو این خانۀ ویران من
سرو سرای روستا طاووس خانۀ خار کن
جلال عضد : مفردات
شمارهٔ ۱۲
حافظ ما به عقل و خوش خوانی
ثانی انتر ست و صوت حمار