عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵ - وله ایضا در رثاء
میر حیدر گوهر درج ورع
کز عدم نامد نظیرش در وجود
بس که قابل بود در آغاز عمر
از هدایت بر رخش درها گشود
گشت اکرم نزد حق کاندر رخش
نور عندالله اتقیکم نمود
زبدهٔ ساداتش ار خوانم رواست
کز همه گوی صلاحیت ربود
حجت این بس کز ندای ارجعی
مژده گلگشت جنت چون شنود
بهر تاریخش یکی از غیب گفت
میر حیدر زبدهٔ سادات بود
کز عدم نامد نظیرش در وجود
بس که قابل بود در آغاز عمر
از هدایت بر رخش درها گشود
گشت اکرم نزد حق کاندر رخش
نور عندالله اتقیکم نمود
زبدهٔ ساداتش ار خوانم رواست
کز همه گوی صلاحیت ربود
حجت این بس کز ندای ارجعی
مژده گلگشت جنت چون شنود
بهر تاریخش یکی از غیب گفت
میر حیدر زبدهٔ سادات بود
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۸ - در مرثیه فرماید
آه کامسال اندرین بستان سرای
دهر هر گل را که بهتر دید چید
واندرختی را که خوشتر بود پار
چرخ ناخوش خوی از بیخش برید
وانکه در برداشت تشریف قبول
دست مرگ اول لباس او برید
لاجرم زان پیشتر کاید ز شیب
شاه راه عمر را پایان پدید
پیک مرگ از دشت آفت بیمحل
بر سر حافظ محمد جان رسید
وه چه حافظ آن فرید روزگار
کایزدش در عهد خود فرد آفرید
آن که بود از پرتو انفاس او
گرمی هنگامهٔ شاه شهید
وانکه دوران انتظار شغل او
از محرم تا محرم میکشید
واندرین ماتم سرا گلبانگ او
گوش حوران جنان هم میشنید
عندلیب روحش از بستان دهر
از صدای کوس رحلت چون رمید
بهر تاریخش یکی از غیب گفت
عندلیبی باز ازین بستان پرید
دهر هر گل را که بهتر دید چید
واندرختی را که خوشتر بود پار
چرخ ناخوش خوی از بیخش برید
وانکه در برداشت تشریف قبول
دست مرگ اول لباس او برید
لاجرم زان پیشتر کاید ز شیب
شاه راه عمر را پایان پدید
پیک مرگ از دشت آفت بیمحل
بر سر حافظ محمد جان رسید
وه چه حافظ آن فرید روزگار
کایزدش در عهد خود فرد آفرید
آن که بود از پرتو انفاس او
گرمی هنگامهٔ شاه شهید
وانکه دوران انتظار شغل او
از محرم تا محرم میکشید
واندرین ماتم سرا گلبانگ او
گوش حوران جنان هم میشنید
عندلیب روحش از بستان دهر
از صدای کوس رحلت چون رمید
بهر تاریخش یکی از غیب گفت
عندلیبی باز ازین بستان پرید
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۴۵ - وله در رثاء
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۴۷ - وله ایضا
دلا دقیقه شناسی و نکتهپردازی
ز من مخواه و مجو از درخت خشک ثمر
که از مفارقت خواجه میرزا علیم
چنان ملول کز ادراک من نمانده اثر
ز من اعزه چو تاریخ فوت او جستند
به عون هم نفسان سکهدار گشت این زر
سمی شاه ولایت علی نوشت یکی
نگاشت سرور حاتم نهاد شخص دگر
اگرچه وقت حساب از غبارخانه فکر
یکی زیاد برآمد برون یکی کمتر
به یک عدد که در اول فزود در ثانی
درست گشت دو تاریخ طبع حیلتگر
ز من مخواه و مجو از درخت خشک ثمر
که از مفارقت خواجه میرزا علیم
چنان ملول کز ادراک من نمانده اثر
ز من اعزه چو تاریخ فوت او جستند
به عون هم نفسان سکهدار گشت این زر
سمی شاه ولایت علی نوشت یکی
نگاشت سرور حاتم نهاد شخص دگر
اگرچه وقت حساب از غبارخانه فکر
یکی زیاد برآمد برون یکی کمتر
به یک عدد که در اول فزود در ثانی
درست گشت دو تاریخ طبع حیلتگر
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۱
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۳ - ماده تاریخ
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۶ - وله ایضا
بر روی فرش اغبری مستدیر سقف
در زیر چرخ چنبری لاجورد فام
از محتشم ز سر کشی چرخ یک مهم
افتاد با سر آمد ارباب احتشام
با آن که لطف بیبدل او به این محب
ز الطاف خاص بود نه از لطفهای عام
با آن که در کفایت آن سعیها نمود
نواب آفتاب لقای فلک مقام
با آن که دوستان مدبر در آن مهم
دادند داد کوشش و امداد و اهتمام
جوهرشناسی آخر از ایشان که در سخن
اعجاز مینمود بگیرائی کلام
انکار را به همت دستور نامدار
کرد آنچنان که شرط حمایت بود تمام
آن آصفی که میکندش دهر انقیاد
وان آصفی که میکندش چرخ احترام
بر خلق واجبست که در مدح او کنند
منعم به سیدالوزرا اشرفالانام
ظلش که ظل سایهٔ خلق خداست باد
بر مملکت مخلد و مبسوط و مستدام
در زیر چرخ چنبری لاجورد فام
از محتشم ز سر کشی چرخ یک مهم
افتاد با سر آمد ارباب احتشام
با آن که لطف بیبدل او به این محب
ز الطاف خاص بود نه از لطفهای عام
با آن که در کفایت آن سعیها نمود
نواب آفتاب لقای فلک مقام
با آن که دوستان مدبر در آن مهم
دادند داد کوشش و امداد و اهتمام
جوهرشناسی آخر از ایشان که در سخن
اعجاز مینمود بگیرائی کلام
انکار را به همت دستور نامدار
کرد آنچنان که شرط حمایت بود تمام
آن آصفی که میکندش دهر انقیاد
وان آصفی که میکندش چرخ احترام
بر خلق واجبست که در مدح او کنند
منعم به سیدالوزرا اشرفالانام
ظلش که ظل سایهٔ خلق خداست باد
بر مملکت مخلد و مبسوط و مستدام
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۸ - رباعیات
ازین شش رباعی که کلکم نگاشت
برای جلوس خدیو جهان
هزار و صد بیست تاریخ از او
قدم زد برون هشت افزون بران
بدین سان که از هر دو مصرع زنند
بهم خالداران دم از اقتران
دگر سادگان پس گروه نخست
ثباتی و بر عکس آن همچنان
چه شد زین چهار اقتران در عدد
هزار و صد و چار مطلب عیان
ز هر مصرعی نیز به روی فزود
یکی از تواریخ معجز بیان
برای جلوس خدیو جهان
هزار و صد بیست تاریخ از او
قدم زد برون هشت افزون بران
بدین سان که از هر دو مصرع زنند
بهم خالداران دم از اقتران
دگر سادگان پس گروه نخست
ثباتی و بر عکس آن همچنان
چه شد زین چهار اقتران در عدد
هزار و صد و چار مطلب عیان
ز هر مصرعی نیز به روی فزود
یکی از تواریخ معجز بیان
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۸۰ - در مرثیهٔ شاه زاده سلطان حسین
ناگه از طبعم مشام دل شنید
بوی طوفان خیزی کون و مکان
بهر آن گردید نطقم نوحه گر
کز اجل دی میر زرین افسران
مالک گردون شکوه کامکار
کامل عالی سریر کامران
زین ملک و سلطانت سلطان حسین
شهسوار نامدار نوجوان
شد روان با هودج گردون اساس
بهر سیر ملک فردوس از جهان
زان الم انس و ملک یک سر شدند
اهل ماتم بر زمین و اسمان
وز پی سال وفاتش از جمل
بست دل گویا طلسمی در زبان
و آن طلسم از شانزده مصرع بود
کلک عاجل را ز فکرم بر زبان
بوی طوفان خیزی کون و مکان
بهر آن گردید نطقم نوحه گر
کز اجل دی میر زرین افسران
مالک گردون شکوه کامکار
کامل عالی سریر کامران
زین ملک و سلطانت سلطان حسین
شهسوار نامدار نوجوان
شد روان با هودج گردون اساس
بهر سیر ملک فردوس از جهان
زان الم انس و ملک یک سر شدند
اهل ماتم بر زمین و اسمان
وز پی سال وفاتش از جمل
بست دل گویا طلسمی در زبان
و آن طلسم از شانزده مصرع بود
کلک عاجل را ز فکرم بر زبان
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۸۱ - مرثیه در شهادت میر معصوم گوید رحمهالله
امیر اعدل اعظم پناه ملک و ملل
ملاذ اهل جهان کارساز اهل زمان
ملک مواکب انجم سپاه مه رایت
فلک سرادق کرسی بساط عرش ایوان
سپهر مرتبهٔ معصوم بیک آن که رساند
صدای کوس تسلط به گوش عالمیان
ز ملک خود سفر حج گزید با خلقی
که مثل او گوهری در صدف نداشت جهان
سلالهٔ نبوی شمع دوده صفوی
صفای دودهٔ آدم خلاصه انسان
سرآمد علما تاج تارک فضلا
دلیل وادی دین هادی ره عرفان
لطیف طبع و زکی فطرت و صحیح ذکا
دقایق آگه و روشن دل و حقایق دان
فرشتهٔ هیات و خوش منطق و صحیح کلام
بلیغ لفظ و معانی رس و بدیع بیان
رفیع مرتبه خان میرزا که پس خرد
به حسن فطرت او در جهان نداد نشان
در آن سفر که به جز اهل خدمت ایشان را
نبود یک تن از انصار و یک کس از اعوان
لباس حج چه در احرام گاه پوشیدند
به جای خود و زره بیخبر ز تیغ و سنان
سنان و تیغ از آن جسمهای جانپرور
برآن خجسته زمین خون فشان و خونباران
هم از شهادت ایشان فلک دگر باره
نمود واقعهٔ کربلا به پیر و جوان
هم از مصیبت آن سروران به نوحه نشست
زمانه با دل بریان و دیدهٔ گریان
درین قضیه چو تاریخ خواستند ز من
ز غیب داد یکی این دو مصرعم به زبان
نموده واقعهٔ کربلا دگر باره
عجب که تا با بدنوحه بس کند دوران
تو ای رفیق زهر مصرعی به جو تاریخ
که من به گریهٔ رفیقم مراچه فرصت آن
ملاذ اهل جهان کارساز اهل زمان
ملک مواکب انجم سپاه مه رایت
فلک سرادق کرسی بساط عرش ایوان
سپهر مرتبهٔ معصوم بیک آن که رساند
صدای کوس تسلط به گوش عالمیان
ز ملک خود سفر حج گزید با خلقی
که مثل او گوهری در صدف نداشت جهان
سلالهٔ نبوی شمع دوده صفوی
صفای دودهٔ آدم خلاصه انسان
سرآمد علما تاج تارک فضلا
دلیل وادی دین هادی ره عرفان
لطیف طبع و زکی فطرت و صحیح ذکا
دقایق آگه و روشن دل و حقایق دان
فرشتهٔ هیات و خوش منطق و صحیح کلام
بلیغ لفظ و معانی رس و بدیع بیان
رفیع مرتبه خان میرزا که پس خرد
به حسن فطرت او در جهان نداد نشان
در آن سفر که به جز اهل خدمت ایشان را
نبود یک تن از انصار و یک کس از اعوان
لباس حج چه در احرام گاه پوشیدند
به جای خود و زره بیخبر ز تیغ و سنان
سنان و تیغ از آن جسمهای جانپرور
برآن خجسته زمین خون فشان و خونباران
هم از شهادت ایشان فلک دگر باره
نمود واقعهٔ کربلا به پیر و جوان
هم از مصیبت آن سروران به نوحه نشست
زمانه با دل بریان و دیدهٔ گریان
درین قضیه چو تاریخ خواستند ز من
ز غیب داد یکی این دو مصرعم به زبان
نموده واقعهٔ کربلا دگر باره
عجب که تا با بدنوحه بس کند دوران
تو ای رفیق زهر مصرعی به جو تاریخ
که من به گریهٔ رفیقم مراچه فرصت آن
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۹۶
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۳
همان اوج دولت شاه یحیی
که پروازش گذشت از ذروهٔ ماه
به تنگ آمد دلش ناگه ازین بوم
ز هم پروازی اقران و اشباه
چو بود از زمرهٔ همت بلندان
ز شاخ سدره گردید آشیان خواه
چو بیرون از جهان میرفت میگفت
زبان هاتفان الخلد مثواه
چو او را جان برآمد برنیامد
ز جان خلق غیر از آه جانکاه
چو تاریخش طلب کردم خرد گفت
برون شد شاه یحیی از جهان آه
که پروازش گذشت از ذروهٔ ماه
به تنگ آمد دلش ناگه ازین بوم
ز هم پروازی اقران و اشباه
چو بود از زمرهٔ همت بلندان
ز شاخ سدره گردید آشیان خواه
چو بیرون از جهان میرفت میگفت
زبان هاتفان الخلد مثواه
چو او را جان برآمد برنیامد
ز جان خلق غیر از آه جانکاه
چو تاریخش طلب کردم خرد گفت
برون شد شاه یحیی از جهان آه
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۸ - وله ایضا
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۹ - وله ایضا
شکر کز فیض کرد بار دگر
جنبشی بحر لطف ربانی
گوهری از محیط نسل نهاد
رو به ساحل چو نجم نورانی
مهی از برج سلطنت گردید
نور بخش جهان ظلمانی
نازنین صورتی که تصویرش
نیست یارای خامه مانی
معتدل پیکری که تعدیلش
عقل را داده سر به حیرانی
میر سلطان مراد خان که ازوست
در بقا روی عالم فانی
نایب آب سمی جد که قضا است
ابجد آموزش از ادب دانی
لایق داوری و دارائی
قابل خسروی و خاقانی
خلف میرزا محمد خان
صورت لطف و قهر سبحانی
خان نوعهد نوجوانکه باو
میکند فخر مسند خانی
در سرور است تا قیام قیام
از جلوسش سریر سلطانی
آن جهان بان که داده از رایش
بانی این جهان جهان به اینی
وان جوان دل که هست تا ابدش
زیر ران توسن طرب رانی
آن که ایزد نگین ملک باو
داشت با آن گرانی ارزانی
وانکه از رشک خاتمش لب خویش
می گزد خاتم سلیمانی
مدتی کان یگانه بود ز تو
خانهٔ ازدواج را بانی
بود او در محیط نسلش طاق
چون در شاهوار عمانی
گوهر فرد میر شاهی خان
کش معین بادعون یزدانی
چند روزی چو رفت و باز آمد
ابر صلبش به گوهر افشانی
گشت شهزاده دوم پیدا
کاولش کردم آن ثنا خوانی
محتشم این زمان قلم بردار
وز خیالات طبع سبحانی
بهر سال ولادتش بنگار
مه نو شاهزادهٔ ثانی
لیک بر مدت اندرین مصراع
هست چیزی زیاده نادانی
گر شود شاه زاده شهزاده
میشود رفع آن به آسانی
جنبشی بحر لطف ربانی
گوهری از محیط نسل نهاد
رو به ساحل چو نجم نورانی
مهی از برج سلطنت گردید
نور بخش جهان ظلمانی
نازنین صورتی که تصویرش
نیست یارای خامه مانی
معتدل پیکری که تعدیلش
عقل را داده سر به حیرانی
میر سلطان مراد خان که ازوست
در بقا روی عالم فانی
نایب آب سمی جد که قضا است
ابجد آموزش از ادب دانی
لایق داوری و دارائی
قابل خسروی و خاقانی
خلف میرزا محمد خان
صورت لطف و قهر سبحانی
خان نوعهد نوجوانکه باو
میکند فخر مسند خانی
در سرور است تا قیام قیام
از جلوسش سریر سلطانی
آن جهان بان که داده از رایش
بانی این جهان جهان به اینی
وان جوان دل که هست تا ابدش
زیر ران توسن طرب رانی
آن که ایزد نگین ملک باو
داشت با آن گرانی ارزانی
وانکه از رشک خاتمش لب خویش
می گزد خاتم سلیمانی
مدتی کان یگانه بود ز تو
خانهٔ ازدواج را بانی
بود او در محیط نسلش طاق
چون در شاهوار عمانی
گوهر فرد میر شاهی خان
کش معین بادعون یزدانی
چند روزی چو رفت و باز آمد
ابر صلبش به گوهر افشانی
گشت شهزاده دوم پیدا
کاولش کردم آن ثنا خوانی
محتشم این زمان قلم بردار
وز خیالات طبع سبحانی
بهر سال ولادتش بنگار
مه نو شاهزادهٔ ثانی
لیک بر مدت اندرین مصراع
هست چیزی زیاده نادانی
گر شود شاه زاده شهزاده
میشود رفع آن به آسانی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۶ - در ماده تاریخ گوید
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۷ - در مرثیه یکی از خواتین فرماید
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۱ - در مدح صفوة الدین مادر اخستان
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
کانگشت کوچک تو چو دریای قلزم است
اعدای مار فعل تو را زخم کین تو
سوزندهتر ز سوزن دنبال کژدم است
تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت
قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است
بانوی شرق و غرب توئی بر درت مرا
قصه دمادم است که غصه دمادم است
آب کرم نماند و به وقت نماز عید
اینک مرا به خاک در تو تیمم است
رفتند خسروان گهر بخش زیر خاک
از ما نصیبشان رضی الله عنهم است
مظلومم از زمانه و محرومم از فلک
ای بانوی الغیاث که جای ترحم است
چون آدمم ز جنت ایوان شه برون
بیآنکه مرغ همت من صید گندم است
من رانده ارچه از لب عیسی نفس زنم
خوانده کسی است کو خر دجال را دم است
شیر سیه برهنه ز هر زر و زیوری
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است
نامم همای دولت و شهباز حضرت است
نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است
سلطان مرا شناسد و دان خلیفه هم
مجهول کس نیم همه معلوم مردم است
نان تهی نه و همه آفاق نام من
گنج روان نه و همه آاق گم گم است
خلی نه آخر از خم تا کی مزاج چرخ
که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم است
آگاهی از غلام و براتی که گفته بود
شاه فلک غلام که سلطان انجم است
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است
من بر امید مهتری ای بانو عمر خویش
اینجا چه گم کنم که غلامی به من گم است
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است
بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل تعلم است
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
کانگشت کوچک تو چو دریای قلزم است
اعدای مار فعل تو را زخم کین تو
سوزندهتر ز سوزن دنبال کژدم است
تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت
قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است
بانوی شرق و غرب توئی بر درت مرا
قصه دمادم است که غصه دمادم است
آب کرم نماند و به وقت نماز عید
اینک مرا به خاک در تو تیمم است
رفتند خسروان گهر بخش زیر خاک
از ما نصیبشان رضی الله عنهم است
مظلومم از زمانه و محرومم از فلک
ای بانوی الغیاث که جای ترحم است
چون آدمم ز جنت ایوان شه برون
بیآنکه مرغ همت من صید گندم است
من رانده ارچه از لب عیسی نفس زنم
خوانده کسی است کو خر دجال را دم است
شیر سیه برهنه ز هر زر و زیوری
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است
نامم همای دولت و شهباز حضرت است
نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است
سلطان مرا شناسد و دان خلیفه هم
مجهول کس نیم همه معلوم مردم است
نان تهی نه و همه آفاق نام من
گنج روان نه و همه آاق گم گم است
خلی نه آخر از خم تا کی مزاج چرخ
که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم است
آگاهی از غلام و براتی که گفته بود
شاه فلک غلام که سلطان انجم است
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است
من بر امید مهتری ای بانو عمر خویش
اینجا چه گم کنم که غلامی به من گم است
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است
بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل تعلم است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۴ - فیلسوف اجل افضل الدین ساوی این قطعه را در آنوقت که خاقانی به رسالت سلطان ارسلان رفته بود بدو فرستاد