عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۰
جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن
آنرا بنگر از این و آن یاد مکن
گر جان داری از این جهان یاد مکن
مستی خواهی ز عاقلان یاد مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۶
چون جوشش خنب عشق دیدم ز تو من
چون می به قوام خود رسیدم ز تو من
نی نی غلطم که تو می و من آبم
آمیخته‌ایم و ناپدیدم ز تو من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۴
در حضرت توحید پس و پیش مدان
از خویش مدان خالی و از خویش مدان
تو کج نظری هرچه درآری به نظر
هیچ است همه ز آتشی بیش مدان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۰
گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین
روزان و شبان بر در عشاق نشین
آنگاه چو این حلقه گشائی کردی
از خلق گذر کن بر خلاق نشین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۰
من بندهٔ مستی که بود دست زنان
دورم ز کسی که او بود مست زنان
باری من خسته دل چنینم نه چنان
آلوده مبا بنان عشاق بنان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵۰
ای ساقی جان برین خوش آواز برو
ساز ازلیست هم بر این ساز برو
ای باز چو طبل باز او بشنیدی
شه منتظر تست سبک باز برو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳۲
صوفی نشوی به فوطه و پشمینه
نه پیر شوی ز صحبت دیرینه
صوفی باید که صاف دارد سینه
انصاف بده صوفی و آنگه کینه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۳
آنی تو که در صومعه مستم داری
در کعبه نشسته بت‌پرستم داری
بر نیک و بد تو مر مرا دستی نیست
در دست توام تا بچه دستم داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۴
ای پیر اگر تو روی با حق داری
یا همچو صلاح دست مطلق داری
اینک رسن دراز و اینک سر دار
بسم الله اگر سر انا الحق داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۷
ای دوست ز من طمع مکن غمخواری
جز مستی و جز شنگی و جز خماری
ما را چو خدا برای این آوردست
خصم خردیم و دشمن هشیاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۱
ای ساقی جان که سرده ایامی
آرام دل خستهٔ بی‌آرامی
مستان تو امروز همه مخمورند
آخر به تو بازگردد این بدنامی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۰
گر آب دهی نهال خود کاشته‌ای
ور پست کنی مرا تو برداشته‌ای
خاکی بودم به زیر پاهای خسان
همچون فلکم مها تو افراشته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۸
جانم دارد ز عشق جان‌افزائی
از سوداها لطیفتر سودائی
وز شهر تنم چو لولیان آواره است
هر روز به منزلی و هر شب جائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۱
چشم مستت ز عادت خماری
افغان که نهاد رسم تنها خواری
چون می مددیست ای بخیلیت چراست
می می نخوری و شیره می‌افشاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۹
خوش باش که خوش نهاد باشد صوفی
از باطن خویش شاد باشد صوفی
صوفی صاف است غم بر او ننشیند
کیخسرو و کیقباد باشد صوفی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۸
درویشان را عار بود محتشمی
واندر دلشان بار بود محتشمی
اندر ره دوست فقر مطلق خوشتر
کاندر ره او خوار بود محتشمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۳
دی مست بدی دلا و چست و سفری
امروز چه خورده‌ای که از دی بتری
رقصان شده سر سبز مثال شجری
یا حاجب خورشید بسان سحری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۵
رفتم به طبیب گفتم ای بینائی
افتادهٔ عشق را چه می‌فرمایی
ترک صفت و محو وجودم فرمود
یعنی که ز هر چه هست بیرون آئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۱
زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی
آن زهد نبود می‌نمود ای ساقی
مردانه درآ مرو تو زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه هست بود ای ساقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۶
گر خوب نیم خوب پرستم باری
ور باده نیم ز باده مستم باری
گر نیستم از اهل مناجات رواست
از اهل خرابات تو هستم باری