عبارات مورد جستجو در ۱۴۰۲ گوهر پیدا شد:
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۹ - نبشته ای است به میرزا بزرگ
مخدوم معظم مکرم: چیزی نخواستم که در آب و گل تو نیست.
کسی که یک سطر خوش شیوه و تمام بنویسد در قلمرو آذربایجان نبود. چند قطعه و سرمشق شکسته و نستعلیق خواستم، دو سال است بمضایقه گذشت یا مماطله؛ اگر امدادی فرضا در کرور خوی می‌خواستم چه می‌کردید؟
بر پاره کاغذی دو سه خط می‌توان کشید، بنده که بشما کمتر عریضه بنویسم عیبی ندارد، چرا که حاجتی به خط و کاغذ من نیست، اما از شما که حاجت است چرا نمینویسید، یا چنان بعجله و شتاب می‌نویسید که مبتدی نفعی از آن نبرد. باری این بار مثل هر بار مکنید، ملک کتّاب محصلی است مثل ملک عذاب، جزودان سرکار را بعزم تماشا بخواهد و برسم یغما ببرد. مثل دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که بطهارت می‌روم و بغارت می‌رفت. اینقدر بدان که اعتماد نایب السلطنة روحی فداه در برادری بنواب مالک رقاب شاهزاده دخلی و نسبتی به هیچ کس ندارد.
همه گویند و سخن گفتن سعدی دگر است.
شما عریضه منید بر وجه احسن، خوش خط تر، مربوط تر، مضبوط تر، بدان جهت است که گاهی جسارت نمیکنم.والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۳ - خطاب به فاضل خان گروسی
خذا من نجدا مانا لقلبه. امروز از رسیدن این کاغذ بحمدالله رفع کسالت شد و حسن و شمایل قصیده ابن خیاط، جان و دل را بوجد و نشاط آورد خصوصاً این بیت:
آغار اذا انست فی الحی انه
حذارا علیه ان تکون لحبه
معنی دوستی و دوستداری همین است، و هر که جز این باشد نه عاشقش خوانیم نه صادقش دانیم. بقول شیخ: کل مدع کذاب. یحئی خان روانه است؛ اغذ پر و پوچ بی حاصلی چندان باید نوشت که تلخه؛ جا بگندم تنگ کرده، حاصل زندگانی عالم صحبت احباب است، اگر حضور مقدور نشود، ناچار بغیاب و توسط قاصد و کتاب.
آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زیان بودی اکنون برسول است و پیام
ای پیک نامة بر که خبر می‌بری بدوست
یالیت اگر بجای تو من بودمی رسول
در جواب سایر مطالب و ابیاتی که مشعر بر نسخ آثار صاحب؛ بل احیای شعار او رحمه الله علیه، نوشته بودند همین بس که عالیجاه یحئی خان آنجا خواهد آمد، در خدمات محوله باو ان شاءالله تعالی اهتمامی وافر بکنید.
عالیجاه اخوی میرزا تقی را بمراحم خاطر والا و اطمینانی که شما خود بجهه جامعه معلومه از من دارید مطمئن ساخته، ان شاءالله تعالی بهیئت اجتماعی عام شرفیابی شوند. کل المارب مانرجوه یحضرنا.
حاشا وکلا، بخدا جز بی خوابی و بی آرامی و تشویش و اضطراب و صحبت‌های دلکوب و رویت‌های جانکاه هیچ حاضر ندارم.
اما امیدوارم که عمر باشد تلافی همه را بیک دمه صحبت شما بکنم.
یک دیدنت تلافی صد ساله فرقت است – حکیم مکنیل زیاده از من مشتاق است، بهر مذهب هست خود داند و خدای خود. اما در حقوقی آشنائی، بسیار باید پسندید او را خصوصا با شما.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۴ - خطاب به فاضل خان در حین حرکت از خراسان
مررنا باکناف العقیق فاعشبت. اجارع من آماقنا و مسائل یا منازل یا مناهل انسانیه طول العهد و الم البعد و دهشه الباب فی فرقه الاحباب و هل نعمن من کان اقصر عهدة ثلاثین شهرا فی ثلاثه احوال.
فردا که روز بیست و چهارم است از ارض اقدس حرکت خواهد شد اگر در راه ها عایقی حادث نشود، چهاردهم ماه نو ان شاءالله تعالی ورود دارالخلافه است و هر چه بیشتر بسعادت حضور نزدیک میشوم بواعث شوق زیاده قوت می‌یابد. هرگز این قدرها طول نکشیده بود که ازمطالعه مکاتیب سرکاربل، مشاهده جنات تجری من تحتها الانهار، بی نصیب مانم. قاصدهای عالی جناب فرزند مسعود در راه بودند و پی در پی رفت و آمد می‌کردند و هر بار کاغذی از شما ملاحظه می‌شد رفع کسالت ها بعمل می آمد وگرنه، هر دمم از هجرتست بیم هلاک.
هر چه از آذربایجان یافته بودیم در خراسان باختیم، فارغ الکیس و صفر الوطاب رضیت من الغنیمه بالایاب. راجع نجفی حنین هستیم یعنی سردار و ایلخانی و با این همه بهمین خورسندیم که الحمدالله یک مشت آبروئی که بود بر خلاف معتقد عالمی الی حال ریخته نشده، تا با این تهی دستی در دارالخلافه چه شود؟ از احوال دوستان صادق الوداد بپرسند و از فرزندان عزیزم غافل نشوند ان شاءالله تعالی.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۲۸ - خطاب به عبدالحسین خان پسر صدراعظم
مخدوم مکرم من:
فرشته ای است در این طارق لاجورد اندود
که پیش آرزوی بی دلان کشد دیوار
خدای واحد شاهد است که خوشی بنده شما در طهران در ملازمت شما بود، باقی همه بیحاصلی و بوالهوسی شد، اگر چه الحمدلله تعالی نوعی میگذرد ولی بزحمت و مشقت، آسودگی و راحتی نیست؛ خدا آسان کند دشوار ما را.
عالیجاه عزیز مهربان، میرزا عبدالغنی حسب الامر قدرت نواب مستطاب ولی النعم علی الهمم نایب السلطنة بآنجا میآید از همه جا باخبر و آگاه است هر چه استفسار فرمائید عرض خواهد کرد، منت خدا را که ایام آشفتگی رفت و هنگام شکفتگی در رسید، آخر عمر کفر و کین است و اول نظام دولت و دین، الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن مشارالیه قطع نظر از اینکه نوکر خوب نواب نایب السلطنة روحی فداه است، انیس و همدم و جلیس و محرم بنده شماست، فرصت فرموده او را زود و خوب روانه فرمائید. آن صلح بهم بر زن و از جنگ بدر زن باز شکست خورد، کار درستی کرد این جا ماندنی است نه طهران رفتنی، قبلة عالم و عالمیان روحی و روح العافین فداه بورود بدارالخلافه بندگان صاحب مکرم امین الدوله را خواهند خواست، بمرگ خودت که فرصتی ندارم که شرح دلی نگارم هر چه پرسید میرزا عبدالغنی عرض خواهد کرد.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۳۲ - این نامه را معلوم نیست قائم مقام به کی نوشته و به خط رمز بوده است
حسب الامر حضرت ولی عهد روحی فداه، چند فقره بملک نوشته ام باید جوابش با صواب از شما برسد و طول نکشد که بسیار انتظار دارند. خدمتی مخصوص است که بعد از فضل خدا از شما می خواهند.
قو علی خدمته جوارحک و اشدد علی العزیمه جوانحک.
جلودار سرکار اشرف که اسب بسلطان آباد میبرد، من در کشمکش ملاقات قرائی بودم مجال نشد، حالا دو کلمه نوشتم نزد ملک فرستادم که ان شاءالله تعالی زود برسانید و عذر بخواهید، حق این است که دو رقیمه از ایشان تا حال رسیده و من هیچ جواب ننوشته ام.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۳۴ - نامه ای از قائم مقام به وقایع نگار
حضرت ولیعهد روحی فداه می فرماید: ذوالفقار علی ع در نیام و زبان وقایع نگار در کام نشاید، چه واقع شده که دو بار است غلام شاه و چاپار ایلچی آمده و رفته، حکایت احضار ما در میان آمده و از جانب وقایع نگار هیچ واقعه نگاشته نشده، نمی دانیم این تقصیر از میرزا مهدی است که ناخوش بوده و خبر نشده، یا خوش بوده و خبر نکرده، یا خدا نخواسته وجود شریف را نقاهتی عارض بوده، یا رفت و آمد خدمت بندگان خداوندگار را کمتر فرموده اید؟ اگر این طور اسباب و علل نمیبود چگونه امکان داشت که هزار محاسن و قبایح در باب ترک و فعل این سفر انشا و انشاد نفرموده باشند. چنانکه مکرر می فرموده اید و می دیده ایم و معتاد بوده ایم و اکنون که خلاف مشاهده میشود، مستبعد میداریم و مستعجب می دانیم و از روی کمال استعجاب این صفحه کاغذ با این خط جلی تسوید مییابد وآخر اولاهام که در خاطرها خلجانی دارد این است که خامة سرکار هم مثل خامة و صاف صریح و صابونی و صاف حتی متی اجری بلااجر گفته باشد. قلم اینجا رسید و سربشکست.
صاحب بنده اگر از صاحب کار فراهان که محتد رأس بنده است و اول ارض مس جلدی ترابها کم خدمتی اتفاق افتاده باشد، خجلت وشرمندگی با بنده و علی وفی ذمتی که اگر همه از بقیه منافع املاک مرهونه باشد از عهدة بر آیم، ولیکن خراسان و ولایت شما ومن بیگانه و یا آشنا، حضرت ولیعهد روحی فداه، تا زحمت و خرج و نوبت فتق بود تشریف داشتند و اکنون که هنگام رتق و اول بهار و قرار خراج است، احضار شدند و از این جا هم فرصت نشد که مطمئن شوند.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۳۶ - خطاب به مقرب الخاقان محمدخان امیر نظام
مقرب الخاقان امیر نظام بداند که: تحریرات مرسله آن عالیجاه بنظر رسید بحمدالله تعالی، از کار یزد آسوده شدیم، اخوی شجاع السّلطنه از رفتار خود نادم شد و نصرالله خان را دلجوئی کرد، بعذرخواهی فرستاد و رفت وعبدالرضاخان و فضلا و جمع شریف و وضیع دارالعباده طوری باستقبال شتافتند و دعاگوئی کردند و خورسند ومشعوف شدند که فوقی بر آن متصور نیست.
سلیمان خان سرتیب را با هزار نفر سرباز مأمور بمحافظت قلعه کردیم و توپخانه و قورخانه و جبه خانه را که در نارین قلعه بود کلا باو سپردیم وراه های قوافل و تجار را که از فارس و عراق و خراسان به یزد می آمد و سال هاست ناامن و مغشوش بود، همه را سواره و سرباز و تفنگچی ولایتی تعیین فرمودیم و فراری های رعایا را استمالت دادیم. فوج فوج در زیر سایه همایون شاهنشاهی بر میگردند وعمارات ویران و اراضی بایر است که بعدل و انصاف ظل الله روحنا فداه آباد ودایر می شود.
فانظر الی آثار رحمه الله کیف یحئی الارض بعد موتها.
اولاد و اعقاب مرحوم تقی خان که متجاوز از هفتصد نفر ذکور و اناث صغیر وکبیرند درین دو سه روزه امن و فراغتی یافتند که از کسالت خوف و تزلزل آن دو سه ساله بر آمدند و حمد خدا و شکر شاهنشاه بر ما واجب و لازم است که بفضل الله تعالی وجود فایض الوجود ما موجب این عفو وگذشت خسروانه گردید، اگر صد هزار جان داشته باشیم که در راه خدمت شاهنشاه بدهیم و با صد هزار زبان ستایش و ثنا بگوئیم باعتقاد ما خدا گواه است. که:
هنوز از بی زبانی خفته باشم
ز صد شکرش یکی ناگفته باشم
این عنایتی که امسال نسبت به آذربایجانی فرمودند و نام آنها را بنیکی در صفحات عراق بر آوردند، فوق آن اعانت بود که در ایام تغلب روس همه خلق آن سرزمین را زرخرید کردند وبر عموم خلق آذربایجان فرض است که حق گزاری کنند و تلافی این نوع عاطفت خدیوانه را به خدمات گوناگون و جانثاری های صادقانه بعمل آرند؛ و خاطر جمع دارند که همین که نیت بنده در درگاه خدا و عقیدت نوکر در خدمت پادشاه، صافی و صادق باشد بهر سو رو کنند اقبال و بخت است، سختی و رنج نیست؛ هم چنانکه این سفر را بصفای نیت و شوق خدمت شاهنشاه روحنا فداه کردند و دیدند که اقتضای فصل زمستان اعتدال موسم بهار شد و پس از قحط و غلای راه ها و رنج و بلای منزل ها به هیچ وجه آسیب و ضرری نرسید و یک نفر بیمار نشد و فوت و موتی اتفاق نیفتاد و جاهائی که بهر رونده و آینده بسیار بد و ناخوش می گذشت، بیمن اقبال شاهنشاه روحنا فداه برین خیل و حشر بسیار خوب و خوش گذشت. این ها همه از صدق و خلوص ترکانه خلق آذربایجان است که در خدمتگزاری شاهنشاه والا جاه خودداری ندارند و هر نوکر که این طول خالص و صادق باشد لاشک فضل خدا و رافت شاهنشاه همه جا و در هر حال با او خواهد بود. چگونه شکر این نعمت گزاریم که سه سال قبل از این ساه خراسان بامداد آذربایجان مأمور بود وحاجت نیفتاد و امسال سپاه آذربایجان برفع خودسری های خراسان مأمور است و این گونه تفوق و زبردستی که برای مردم این ولایت بهم رسیده از این رهگذرست که در بندگی آستان شاهنشاهی زیاد کوشیده اند، والا در واقع و نفس الامر، نه شقاقی و شاهسون از افغان و اوزبک در احتشاد و ایلیت بیشترند، نه ارومی وخوی از قندهار و خوارزم بهتر است. باید بعد از وصول این ملفوفه هر چه از توپ های فرمایشی سابق راه نیفتاده باشد و هر چه از فوج های سرباز که خواسته بودیم و هنوز در ولایتند با سوارهائی که با یکی از فرزندان بایست ببارد، در کمال شوق و ذوق و آراستگی و استعداد روانه شوند و اخوی ملک قاسم میرزا و فرزندی محمد حسین میرزا و هر یک از سایر فرزندان که از پذیرفتن نصایح آن عالیجاه و حکومت فریدون میرزا در آذربایجان عار و انکاری داشته باشند؛ یا با همین قشون ها روانه شوند و باردوی ما بیایند؛ یا بی تامل روانه نزد برادر کامکار ظل السلطان باشند و مخارج آنها را ماه بماه آن عالیجاه برساند. کسانی در آن ولایت بمانند که آن عالیجاه خاطر جمع شوند که ابدا از نصایح آن عالیجاه تحلف نمیکنند و بفرزندی فریدون میرزا تمکین مینمایند و اگر غیر این طور باشد محال است که در سفرهای طولانی ما، کار آن ولایت بگذرد، در این باب هر نوع اعانتی که لازم است برادر کامکار ظل السلطان و ارجمندی آصف الدوله به آن عالیجاه خواهند کرد.
انشاالله تعالی شهر شوال المکرم سنه ۱۲۴۶
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۳۷ - نبشته ای است به وقایع نگار
مخدوم مشفق مهربان؛ رقیمه مرسله رسید با بشارات توجه خاطر همایون و اشارات بامر مکتوم وسرمکنون، اگر وجه مژدگانی را از فرط مهربانی بنقد جا بگذرانید جا دارد که حجاب حظایر قدس شروه بثمن بخس گویند.
در دلم بود که جان بر تو فشانم اما
باز در خاطرم آمد که متاعی است حقیر
اگرچه ملک را خبر نکرده بودند و حامل عریضه عجب داشتم که دست خطی از بندگان عظمت نشان خداوندگاری نداشت لکن خطوط مبارکه وقایع نگار، لایغادر صغیره ولاکبیره هر چه می خواستی داشت، فیها ماتشتهی الانفس عرب گوید: کل الصید فی جوف الفرا، بله بگوئید که گوش ها بنوای سروش است الحمدالله و خون بوده و نمی کشیم، ان شاءالله اگر اندک سست نیندازید دغ لللاقاصیص را راست نوشته اید و بفضل خدا بی کم و کاست نه از مقوله اطراب و اطر است و نه تحریض و اغراء. بل قول حق و کلمه صدق، سبحان الله هیچ یک از دوستان ومخادیم اسمی از دوست حقیق و یار قدیم نمیبرند، همه کاغذهای دارالخلافه را که خواندم نام نامی استاد الانامی آقا میرزا محمد سلمه الله را ندیدم.
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۳۹ - این نامة را قائم مقام از خراسان به وقایع نگار نوشته است
صبا بلطف بگو آن غزال رعنا را
که سر بکوه و بیابان تو داده ما را
جاده خراسان را شما پیش پای ما گذاشتید و حال می فرمائید پول پارسال هنوز نرسیده است، بلی، شما لطف کنید ان شاءالله تعالی ما را برحسب دلخواه باز آرید، پنج را پنج الف بگیرید. ما کجا این جا کجا؟ مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست. الحمدلله کارهای این جا همه خوب است، مگر این که نقد و غله هیچ بهم نمیرسد؛ اگر اکراد بگذارند، در هرات و سرخس سیورسات فراوان هست، لاش و فرا، هم استدعای ساخلو کرده اند و تعهد نقد و غله میکنند، لکن هم حضرات کرد بد عادت کرده اند، هم کاغذهای شما بسیار دلنشین شده است، تا تقدیر چه باشد. این کاغذ آخری شما هم با آن که هیچ کس این طور گمان نمیبرددلنشین شد و فی الواقع از غرایب بود، اما حکم شد که در این باب اول ملک شما را ببیند. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۴۲ - نامه ای از ولیعهد به امیر نظام
مقرب الخاقان امیرنظام بداند که: عریضه و سایر مسطورات آن عالیجاه بنظر رسید. در باب محمود پاشا و وزیر، بدان تفصیل عرض کرده بود، استمالت نامة را با رقم سردشت نزد آن عالیجاه فرستادیم که ان شاءالله تعالی او را باین دستاویز بیارد و اگر نیاید مختصری که ما به وزیر مرقوم داشته ایم، با مفصلی از خود به ملاعبدالعزیز انفاد بغداد کند و اگر آن هم موثر نشود چاه کلی و تدبیر اصلی این مقوله مهمات همان است که به اقتضای وقت اقدامی مجدد بشود.
فلایومنوا حتی یوالعذاب الالیم. آدمی که نزد وزیر رود باید از همان نوکرها که در آذربایجانند انتخاب شود.
دیگر در باب کرور دهم که عالیجاه میرزا صالح مضمون نامة را مصلحت ندانسته حق است و از روی دولت خواهی است. بلی آن روز که این مضمون نوشته شد با امروز که انصافا دولت و مملکت عثمانی کلا در تحت اقتدار امپراطور است تفاوت کلی دارد و در نظر داریم که محمدحسین خان ایشیک آقاسی را با هدایا بفرستیم و درخواستی برای مهلت بکنیم. محمدحسین خان برای این خدمت از هر که برود بجهات عدیده بهتر و خوب تر است، الا آن که هر وقت بهر کار از آستانه والا مفارقت کند، حرکت او قسری و اضطراری خواهد بود، نه شوقی وطبیعی.
دیگر چون از مضمون مسطورات آن عالیجاه چنین مفهوم میشد که عالیجاه محمدخان سرتیب لاغیر مأمور خدمت سلیمانیه باشد و فی الحقیقه شهرت وبلدیت او را هم سایر نوکرها نداشتند. لهذا اذن و اختیار کلی در این باب به آن عالیجاه دادیم.
در باب مراغه که باز تجدید عرضی از آن عالیجاه شده شایسته نیست که هر روز تجدید حکمی از ما بشود. قضی الامرفیه تستفتیان.
فتحعلی خان قاجار حاکم شد و میرزا مجید عامل و خلعت حکومت را با رقم مصحوب آقاحسین فرستادیم و بعد از این، اوقات آن عالیجاه باید مصروف باشد که پول آنجا نسوزد و بقایا بوصول رسد و رعایا از اوضاعی که در سهند معروض میداشتند آسوده شوند و نفسی بفراغت بکشند.
مرند هم که ببیژن مفوض شده حکمی برخلاف آن صادر نشده، تاکیدی که در باب وصل طلب های مرحوم یوسف خان کردیم ربط بتغییر حکومت و ایالت ندارد. البته بیژن خان در کار خود به دلگرمی مشغول باشد و آن عالیجاه اهتمامی که باید و شاید بکند که طلب مرحوم یوسف خان در مرند نسوزد و گفتگوهای املاک ارونق در محکمه صدرالفضلا بگذرد، قرار اروانق ومهران رود را هم هر طور آن عالیجاه صلاح داند بانجفقلی خان و آقا ابراهیم بدهد.
اما شیشوان و سایر جاها که بملک قاسم میرزا واگذاشته ایم باید حکما باو برسد؛ صدای او بیرون نیاید.
فرزندی طهماسب میرزا هم هر طور رضای خاطرش باشد ما راضی هستیم و آن عالیجاه هم همین قاعده را باید معمول دارد. آقا حسین قلی آدم او یک چند که در دارالخلافه توقف نموده با میرزا تقی سخن داشته که مابین او و حشمت الدوله سازشی بدهد یک دل و یک جا باشند، آن عالیجاه بهتر میداند که این دو نفر هر دو را همیشه ما بچشم فرزندی دیده ایم و زیاده طالب و مایل هستیم که در هر حل یک دل و یک جا باشند. عالیجاه میرزا ابوالقاسم که دو بار در این باب اظهار و اصرار کرد؛ چون بواسطه انکاری که حشمت الدوله از عربستان کرد فرزندی طهماسب میرزا دل گران بود ما ملاحظه رضای او کردیم اما حالا آن عالیجاه مأذون است که این خدمت را ان شاءالله بطوری که مرضی خاطر فرزندان باشد صورت انجام دهد.
دیگر در باب تفنگ های ارمغانی امپراطور که بسیار بموقع و بجا رسید. آن چه بای در رقیمه وزیر مختار اظهار رضامندی نمودیم، آن عالیجاه هم اگر تواند که بطور خوش پانصد قبضه را بگیرد، البته بسیار بسیار خوب است.
احضار میرزا احمد مستوفی را که آن عالیجاه بدان روش مرض کرده بود، باید کاغذی که در این باب باو نوشته ملاحظه کند. حقیقت این است که او استدعای احضار کرده بود و جوابی که باو نوشته شد این است که بعد از تفریغ محاسبات کاغذ پاکی بگیرد و بیاید و این مطلب منافاتی با مضمون عرایض آن عالیجاه ندارد.
و دیگر در باب معاون ستیک خان؛ از قراری که آن عالیجاه صلاح دیده از داکتر کارمیک خواهیم پرسید و باستیک خان گفتگو خواهیم فرمود؛ لکن اصل کار آن است که آن عالیجاه مراقب باشد و اهتمام کند که این کار ان شاءالله تعالی مایة و پایه بهم رساند.
در باب شاطرانلو و خلخال که آن عالیجاه تفصیلی عرض کرده، حکم همان است که سابقا مرقوم داشته ایم، البته یک نفر از اهل نظام که محل اعتماد باشد در میان شاطرانلو و یک تحویل دار که ملاحظه خدمت محمدقلی خان را بکند در میان خلخال بگذارد، حکومت ایل و رعیت با محمدقلی خان و داد و ستد مال دیوان با تحویل دار باشد و بقایای طاعونی و لم یصل که آن عالیجاه بی پا داند بتخفیف مقرر شود.
تحریرا فی شهر ربیع الاول ۱۲۴۹
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۴۴ - خطاب به پسر امان الله خان والی سنندج محمدحسن خان
عالیجاه نتیجه الولاه العظام، چاکرزاده ارادت فرجام، محمدحسن خان نایب الایاله کردستان بداند که: چون عالیجاه فدوی بلااشتباه عمده الولاه الفخام امیرالامراء العظام امان الله خان والی از بدایت کار چاکری و خدمتگزاری الی الان در هر حال هیچ دقیقه از دقایق خدمتگزاری و جانثاری غفلت و اهمال نکرده و گاه و بی گاه در طاعت آستان خلافت آنچه در قوة بندگی و ارادت داشت، بفعل اورده است لهذا بر ذمت همت والا نیز واجب است که در هر باب از لوازم مرحمت درباره عالیجاه معزی الیه غافل نبوده جزئی و کلی امورات و اوضاع او را همواره بنظر التفات و اهتمام ملحوظ داریم و هرگاه لازم افتد اصلاح مشفقانه و توجه بی کرانه مبذول سازیم و این مطلب مشهود و معلوم است که امر اولاد و اجفاد او از سایر امور اهم و اقدم و اهتمام در اصلاح آن انسب والزم است و امروز زبده اولاد و عمده اخلاف عالیجاه معزی الیه آن عالیجاه است که هم بحسب سن اکبر است، هم بپایه و منصب برتر، هر چندی از التزام آستان شاهنشاهی کسب سعادت کرده و همه وقت زیاده از دیگران مشغول انجام خدمت و مشمول اقسام تربیت بوده؛ یک دو بار در اردوی سلطانیه و اوجان هم بحضور والا مشرف شده وضع قابلیت و استعداد او در نظر مرحمت گستر مقبول و مستحسن آمده و از روز نخست پرتو التفات و عنایتی کامل بساحت حال او انداخته ایم و او را مستعد خدمت و قابل تربیت شناخته؛ شایسته نمیدانیم که خانه زادی مثل آن عالیجاه که سلفا بعد سلف زاده صلب ارادت و پرورده حجر عبودیت باشد، در عنفوان شباب مانند نهالی نورس که بی تربیت باغبان نشو و نما نماید ببار آید وعاقبت مظهر هیات اعو جاج گردد و بتغییر و تبدل ناچار احتیاج افتد. اگرچه منصب جلیل ایال کردستان از میامن الطاف بالغه سبحانی نظر بمزید خدمت و حقوق قدمت والد آن عالیجاه نسلا بعد نسل و فرعا بعد اصل در دودمان او ثابت وبرقرار خواهد بود و آن عالیجاه بحکم فرمان همایون شاهنشاهی برتبه وراثت و مصب نیابت معزز و مباهی است؛ ولیکن چون اولاد عالیجاه منحصر بفرد است باید آن عالیجاه از این نکتة آگاه باشد که در پیشگاه حضرت همایون مدار قرب و اعزاز و قرار اختصاص و امتیاز بافزودن اسباب کمال است نه افزونی سن و سال و بزور کیاست ملک و ریاست میتوان گرفت که محض وراثت. بهتری پایه برتری است نه مهتری و اکملیت موجب فضیلت خواهد بود نه اکبریت.
بالجمله نواب والا که بمقتضای التفات فطری پیوسته احوال آن عالیجاه را از کسان سرکار و واردین آن حدود پرسیده ایم و کماهی اوضاع و امور او را بسمع دقت و اهتمام شنیده و سنجیده؛ لایق نمیدانیم که با آن که آن عالیجاه بحد رشد و تمیز رسیده و قابل قبول حضرت و رجوع خدمت گردیده، باز بعادت اطفال و شیوه جهال معتادباشد و از جاده ایالت براه بطالت میل کند و مردم دور و نزدیک هنوز او را مانند طفلان نوآموز طالب باز و یوز و عاشق اسب تازی و شیفته قوش و تازی دانند. اگرچه رسم شکار مشقی است که از عهد قدیم معمول ارباب جلادت بوده، اما هر کاری را در روزگار، اندازه و قراری مقرر است که تجاوز از آن مکروه طباع و ناپسند اسماع خواهد بود و غالبا هر چه مکرر ودایم است در نظرها ناملایم. اقدام صید و سواری و مشق دشمن شکاری چندان خوب است که مشقش توان گفت نه عشقش توان خواند.
آن عالیجاه را امروز که اول وقت تحصیل و آغاز تکمیل کار است هزار گونه مشق دیگر در پیش است که مشق سواری در پیش آن بسیار جزئی است و بعد ازین دیگر فرصت این مشق ها که کار طفلان نوآموز است نخواهد داشت. اگر عشقی دارد باید همین عشق خدمت باشد و اگر مشقی میکند مشق صدق و ارادت باید.
آن عالیجاه سیاق رفتار را از والد خود اقتباس کند نه از زمره عوام الناس و اگر اندک با خود تامل نماید خواهد یافت که او از چه کسب این جاه و مرتبه نموده و بکدام بازی گوی سبقت از همگنان ربوده و بچه سبب مستوجب چندین عنایت شده و بچه تدبیر والی ولایت و حافظ رعیت گشته؟ طبع انسان از اخلاق ملک و حیوان معجون است و امثال آن عالیجاه که هنوز فطرت بر باد نداده و مانند الواح ساده قبول هر نقش را آماده اند، باید با اصحاب حال و ارباب کمال معاشر و مربوط باشند؛ نه با اوباش و اراذل، مجالس و مخلوط، منتهای ستم است که آن عالیجاه با کمال زادگی و آزادگی. باقتضای غرور جوانی با فرقه اسافل و ادانی محشور شود و پایه جلالت را بمایة جهالت از دست دهد و ایام فرصت را با اسباب عطلت بگذراند و این مطلب را بداند که اگر در این اوقات خاطر همایون شاهنشاهی بدین حد شامل است و التفات ما کامل و پدری مثل عالیجاه والی با رافت ابوت شاغل بلوازم تربیت کسب کمالی نکند و ایام قدرت وشباب را بخواب غفلت سپری سازد پس در چه وقت در صدد تکمیل ذات و تلافی مافات تواند آمد؟ نواب والا تا حال که آن عالیجاه را بحال خود گذاشته و در امثال این نواهی و اوامر امری نافذ و حکمی صادر نداشته بودیم، بانتظار آن بوده که شاید آن عالیجاه رفته رفته از عادات و اخلاقی که لازم قرب عهد صبی و ناشی از فرط هوس و هوی است معلول شود و بکاری که کار آید و بر مراتب قدر ورفعت افزاید مشغول گردد و حال که اطوار و افعال آن عالیجاه از قراری که بکرات مذکور و مسموع میشود، هنوز وفق عادات مهد کودکی است نه از روی کمال دانائی و زیرکی.
اولا بترقیم این حکم نصایح آمیز در صدد اصلاح امر آن عالیجاه بر آمدیم و بعد از این العیاذبالله امری برخلاف دلخواه از آن عالیجاه استماع افتد یقین است که کار از نصیحت بفضیحت خواهد کشید و با کمال قابلیت و استعدادی به آن عالیجاه داشته باشیم بالمره مأیوس نشویم. ممکن نیست که در غیبت و حضور آن عالیجاه را از نیش خامة قهر بی بهره داریم یا از ضرب چوب تأدیب بی حظ و نصیب گذاریم و در معنی تربیت آن عالیجاه را نوع خدمتی بدیوان قضا نشان ومرحمت کلی درباره والی والاشان میدانیم و این ملفوفه را از روی نهایت عنایت باخبار آن عالیجاه مرقوم داشته ایم و مترصد می باشیم که ان شاءالله تعالی من بعد هر چه از دیوان تربیت به آن عالیجاه صادر شود، جملگی پروانه رضا و سرخط قبول باشد، نه آیت عذاب و خطاب و عتاب. چرا که آن عالیجاه را هنگام شرفیابی حضور عاقل و قابل بجا آورده ایم نه جاهل و ناقابل و شک نیست که این همه مرقومات ما را در مزاج قابلیت او تاثیری بی نهایت خواهد بود و محتاج به تأدیبی فوق غایت نخواهد شد.
والسلام خیر ختام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۴۷ - ایضا به وقایع نگار از تبریز نوشته است
مخدوم من:
ای آن که مرا در همه عالم
مانند تو یک یار وفادار نباشد
انشاالله تعالی همیشه بامراد خود باشید نه ملث بنده و جلایر که از مفارقت شما ناکامیم و نامراد. رقیمه رسید، الطاف نواب رکن الدوله را که شرح داده بودید، هرچه فکر میکنیم خدمتی بسزا بر نیامد از دستم؛ شاید از نتیجه عنایت ها و اعانت های شما باشد این جا میرزا صادق منشی را به احوال جوئی فرستادند تا تمهید مقدمات شما را تتمیم ذیل شود که بزرگ وکوچک و آقا ونوکر همه خود را رهین خجالت می دانند. ایچ آقاسی باشی را خوب نشد که در طهران ندیدید و خوب شد که در قزوین دیدی، بقاعده مالا یدرک کله. از این جا که بزرگ و کوچک و آقا و نوکر همه خود را رهین خجالت می دانند. ایچ آقاسی بای را خوب نشد که در طهران ندیدید و خوب شد که در قزوین دیدی، بقاعده مالا یدرک کله. از این جا میرزا صادق منشی را باحوال جوئی فرستادند تا تمهید مقدمات شما را تتمیم ذیل شود.
اما سپهدار اگرچه مخلص را بفرمایشات شما کمال اعتماد است لکن، کاغذهای ولایت طورهای دیگر میرسد. ملک الکتاب بهتر از من خبر دارد. یکی از کاغذها را نزد اخوی میرزا موسی خان فرستادم، البته ملاحظه خواهید فرمودند قدری از فارس و عراق نالیده بودند بنظر نواب نایب السلطنة روحی فداه رسید بسیار تغییر فرمودند، اما دانسته باشید که نه نواب نایب السلطنة عرض های شما را بکسی بروز داده اند، نه بنده از فرمایشات شما بروز بکسی داده ام. ملاحظه فرمائید که باده فروشان از کجا شنید.
فرمودند حقیقت این امر را درست تشخیص بدهید و بعد از ورود دارالخلافه دقت کامل کنید و از روی علم یقین اعلامی بکنید.
در باب جناب آصف الدوله فرمودند: حرف همان است که فرموده ایم، تخلف ندارد.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۴۸ - قائم مقام به منوچهر خان ایچ آقاسی باشی نوشته است
مخدوم مهربان من؛ عالیجاه مقرب الحضرت العلیه آقا لوبیک از حضرت سپهر رفعت نواب ولی النعمی نایب السلطنة العلیه روحی فداه روانه آن حضرت بود و مراسم موالفت و مراودت مقتضی تحریر صحیفه افتاد، در طی نگارش صحیفه عهد صحبت برادرانه دیرینه مرا بیاد آمد و رسم الفت دوستانه ایام وصال.
به خیال که عهد جوانی بود و هنگام کامرانی، فراغت داشتیم، امنیت بود و راحت میکردیم. در حالتی که ازدیاد آن حال ها همه تن نشاط بود و جان همه انبساط. باز بخاطرم افتاد که اکنون از گذشته بجز افسوس وتاسف حاصل و سود ندارم، نوبت جوانی رفته وقت پیری رسیده، امنیت و راحت هیچ نمانده، فرصت و فراغت بکلی از دست رفته.
فیالیت الشباب یعودلنا یوما
فاخبره بما فعل المشیب
خواست تا از شوق باطن بکام دل بسطی دهد و فصلی نگارد. دیگر باره بخاطر رسید که اینک موکب شاهنشاه رسید و نایب السلطنة رفت. لشکر ارس از دو سه سمت ارس رو آورد، عمله شاه سیورسات و جیره میخواهد. قشون شاه، مواجب و راتبه گرانی ولایت را خراب کرده، مالیات از مملکت وصول نمیشود، از شاه پول نمیرسد، قشون بی پول جنگ نمیکند. دشمن بی جنگ از پیش بدر نمیرود و اگر اندک غفلت در این حالت روی دهد نزد خدا وسایه خدا در عذاب و عقاب خواهیم بود.
لابد درد دل را ناگفته گذاشتم و احوالات را محول بتقریر او نمودم، بپرسید آگاه است.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۵۱ - به دوستی میرزا اسمعیل نام نوشته است
برادر مهربان من:
این پرده بگوی تا بیک بار
زحمت ببرد ز پیش مستان
این زن ... ظالم مگر پرده ظلام است که با شفق میآید و با فلق نمیرود؟ مهمان ها را تمام جواب گفتم و خلق روی زمین همه در خواب برفتند و شب از نیمه گذشت و این نوکرک قرمساق خودم مثل علم یزید برپا ایستاده، گوئی ابریست که از پیش قمر مینرود. نه پایش خسته میشود و نه زبانش بسته. قرمساق، سلسل القول دارد، کاش سلسل البول میداشت.
در قوة لافظه و قدرت حافظه بی مثل و مانند است. فضل الله فاه قرب و کثر غمه و عناه.
میرزا اسمعیل جان من: جای شما نه چندان در پیش ما خالی است که بوصف آید و بشرح گنجد.
هر شب و روزیکه بی تو میرود از عمر
هر نفسی میرود هزار ندامت
صبح شد و این ظالم کافر خسته نشد، چرا پیش زن لوندش نمیخوابد و پیش من دردمند میایستد. من از حضورش حالت احتضار دارم و آن قحبه با حسرت و انتظار؛ بده انگشت ... همی خارد.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۵۳ - خطاب به میرزا بزرگ نوری وزیر نواب
ای جفا پیشه یار دیرینه
که فزون باد با منت یاری
رقیمه سرکار را که خواندم گویا درهای بهشت را بر روی این دور افتاده مسکین گشودند و چندان خوشوقت و شادکام شدم که فلک نعوذبالله اگر فکر انتقام کند؛ آنقدر از مراحم و اشفاق نواب شاهزاده نوشته بودید که عالمی را بنده و برده کردید؛ خصوصا من و نواب نایب السلطنة روحی فداه را آنقدر واثق و معتقد ساختید که عالیشان محمدحسین بیک بهتر خبر دارد. بلی حق این است که همت والا نهمت فرمودند و ما همگی را از خاک برداشتند.
خدا عمر و توفیق ببنده و شما بدهد که خدمتی در تلافی این همه مرحمت توانیم کرد. هر چه خواستم وضع رضامندی خودم را از برادر گرامی مهربانم میرزا نبی خان اظهار کنم عبارتی یافتم که از آنچه در ضمیر دارم تعبیر بدان کنم، لابد سکوت اختیار کردم اما سکوتی بیان عنده و تکلم.
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۵۵ - معلوم نیست به که نبشته است
مخلصان نواز امطاعا: آن شب در باب مقراض داروغه دفتر و چوخای نور چشم عزیز میرزا محمد جعفر حرفی مذکور شد و اکنون که ماهوت ندوخته، بجای چوخای دوخته ارسال میشود، شاید بر این حمل کنند که بالمثل خرج یقه و مزد خیاط را نفع خود کرده، این جزئی را هم نوعی از صرفه دانسته ام. اقرار خودم در رقعه آن شبی هم شاهدک خوبی است و فقره ارحج فلسی، البته در نظر شما هست. الحمدالله شما عارف و واقفید که اقرارالعقلا گفته اند نه سفها و جهلا و بالفرض که آنچه آنجا گفته ام حجت شود، باری حالا که بخل و خساست بنده باقرار خودم بر من ثابت و مدلل شده، چه لازم که حمق و سفاه را هم بکردار خود بر خود لازم و موجه کنم؟
اهدای چوخای مستعمل بعد از مدتی بچنین حضرتی برهان حماقت است؛ هر چند از روی صداقت باشد وماهوت سایه بشان و پایه ایشان سزاوارتر است هر چند بی خرج یقه و زنار ارسال شود.
دیگر استفتائی در باب چاقو فرمودید، صورت فتوی این است که نور چشم عزیز در این خصوص حق دارند برخلاف شما؛ چرا که عمل مکرر حسنی ندارد و ایشان، هم مشتاقند هم مستعد، هم درکسب کمالات مستقل و مستبد و اگرچه با من سابقه عنایت ندرند، من سالفه ارادت دارم و از حق نمیگذرم همان مقراض کذا از شماست.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۱ - رقم باشی گری و تیول میرزا جعفرخان مهندس باشی
آنکه مهندس نظام قدر و محاسب مهام بشر که طاق نه رواق گردون بی قائم و ستون افراشته و تدبیر مصالح املاک بتدویر دوایر افلاک مقرر داشته، ذات اشرف ما را واسطه نظم دین و دولت ورابطه جمع شرع وشوکت کرد وضبط ثغور اسلام وجبر کسور انام را بعهدة اهتمام ما سپرده، بر ذمت همت ما بحکم شرع مطاع و فرمان واجب الاتباع، تمهید نظامی رایق و تجدید قراری لایق، که موجب رضای خالق و عصام خلایق شود؛ لازم آمد تا مقلدان شریعت غرا و متقلدان سیف غزا در اجتهاد ادآب جهاد مستبد، بر مقابله و مقاتله اعدای دین مستعد گشته؛ شوکت اسلام از صدمت خصام مصون و حوزه ملک از مداخلت شرک مصون آید. فعلی هذا هر که رموز قتال و رسوم جدال را بقانون نظام متین و آئین دین مبین بهتر و برتر داند و دارد و شرط جهاد و دفاع و ضبط بلاد و بقاع را بطرح و طرز سدید سزا و بجا آید و آرد، فزون از حد و حساب منظور نظر عاطفت نصاب آید. عالیجاه فطانت و فراست انتباه سلاله السادات العظام میرزا جعفر مهندس که در بدایت جوانی حسب الاشاره بتحصیل هندسی و ریاضی و تکمیل آداب نظام بمملکت انگلیس مأمور شد، پس از مدتی که حصول علم مأمور برا حایز بحضور باهرالنور ما فایز گشت، او را در علم و عمل بر وجه اتم و اکمل آزمودیم، فی الحقیقه در حساب و هندسه که بفنون ریاضی و تعیین قلعه و سنگر و ترتیب لشکر و معسکر کامل و ماهر بود و ذهن و قادش و فکر نقادش در حل اشکال ریاضی بر مفترعات اقلیدس و مخترعات بطلمیوس غالب و قاهر، در ازای این حسن تعلم بر همگنان تقدم یافته، مهندسین سرکار اشرف را باشی و خدمات شایسته از او ناشی گشته، مقرر داشتیم از این حسن تعلیم مستوجب مزید احسان و تکریم آید، متوجهات قریه فلان را در هذه السنه فلان بموجب تفصیل بتیول ابدی و سیور غال سرمدی عنایت فرمودیم الخ.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۴ - این مکتوب به فاضل خان گروسی نوشته شده است
الا یا صبا نجدمتی هجت من نجد
لقدزادنی مسراک و جدا علی وجد
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
کتاب مستطاب که مجموعه فضایل و آداب بود، مصحوب پسر اسمعیل بیک گروسی رسید، هر چه خواهش کرد بپاداش این نعمت پذیرفتم و قدوم را بر خلاف سایر آن قوم گرامی داشتم. خورسندی وصول مکتوب شما و خوشوقتی از سلامتی مزاج کثیرالابتهاج و خوشنودی از رجوع مطالب و مهام همه یک طرف بود و این یکی یک طرف ه مسطورات یدبد مرا مرغوب داشته بودید، باین دلیل که گله از نوشتن کاغذ به خط غیر داشتید؛ هر چند میرزا علی نقی فراهانی باشد، یا میرزا محمدتقی آذربایجانی، یا کربلائی محمدتقی ابن کربلائی محمد قربان که بالفعل در مسقو و پطرپورغ از جمله کرسی نشینان است، گوی سبقت از همزه استفهام میرباید، پای تفوق بر فرق لام ابتدا میگذارد، فرقدین را شسع نعلین خود نمیشمارد، سخن در اوج فلک الافلاک دارد، من که گاهی به خط خود در جواب تحریرات شما گستاخی میکنم از آن است که خار بگشن نفرستم و چراغ در بر آفتاب نیارم، والا بخدا هر وقت آدمی بجانب شما روانه شود شوق و ولع چنان است که هر موئی در بدن من بنانی شود و هر یک بر دیگری پیشی و بیشی جویند.
فی کل جارحه هواک دفین دست و بنان را اگر خاصیتی هست همین است که چیزی از شما بشما نگارند، چشم و زبان اگر حاصلی دارند همان است که سطری از شما ببینند یا بخوانند. ور نبیند چه بود فایده بینائی را؟
اگر بدانی که هر بار کاغذی از شما میرسد تا چه حد برای من شادی فزا و غم کاه است، با آن طور مهربانی و غمگساری که داری، دایم خواهی نوشت و منتظر جواب نخواهی شد. من اگر هیچ ننویسم حق دارم همه زشت ها مخدره و مستوره میشوند. ابکار افکار شما را چه افتاده که شاهدی و خودنمائی نکنند؟
خم گشته مگر کمان ابرویش
بشکسته مگر خدنگ مژگانش
زان سبزه فغان که خوابگه بگزید
در سایه سنبل گلستانش
بیت ثانی را باقتضای زمان حال نوشتم نه از مقوله المقال یجرالمقال است، افسوس که اشعراق خیال شما چنانم فریب داد که گویا حالا با هم نشسته ایم و بی واسطه نامة و رسول سخن در پیوسته. هیهات! هیهات!
آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زبان بودی اکنون برسول و پیام
عجبت و الدهر کثیر عجبه که مثل شمائی امروز هرگاه کاغذی بنویسید همه شکایت اوضاع زمان باشد و زمام کارش در دست امثال بنده و میرزا سعید افشار بیفتد. دنیای ما دریائی است که لای و خاشاک را در هر موج هزار اوج میدهد و در مرجان را دائما در حضیض قعر میدارد. حرفت ادب نه امروزی است نه بوالعجب و اگر نه چنین بود بایست شما چنان که در فضل و کمال وحید عصرید در جاه و مال نیز اوحد دهر باشید. نه مثل حالا که مانند سرو، آزاده و تهی دستید و جمع زخارف بقدر مصارف مقدور نمیگردد. اگر در بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشی مظنون باشد از آن است که من نیز چنان اهل و خردمند نیم، اما امیدوارم که اگر خزاین پرویز و دفاین قارون و حاصلات املاک ربع مسکون از من باشد در پای یک مونس جان و یار هم زبان نثار توانم نمود.
صحبت یوسف باز دراهم معدود چه فایده که دور زمان حضرت یعقوب را در حسرت این صحبت چنان میدارد که: و ابیضت عیناه من الحزن و یوسف صدیق را در حبس عزیزی بی تمیز چنان میگذارد که: لبث فی السجن بضنع سنین.
راست نوشتید من شما را به طهران آوردم، اما برای راحت دل و شادی جان، نه برای طواف درب مختاران و عواف کوچه کبابیان سجن و سجین فاضلان جز این نیست که مجاور جاهلان و معاشر بی حاصلان باشند.
المرء عدولما جهل نستجیر بالله تعالی من قرب الاعادی و بعد الایادی
لعل وگوهر در آخور گاو و خر، چه قدر دارد، گرگ و سگ را گند جیفه مردار مرغوب است، نه بوی کلبه عطار.
اما تغلط الایام فی به آن اری
بغیضا ینائی او حبیبا یقرب
ای بی وفا زمانه و بد عهد روزگار، آخر بغلط یکی وفاکن. عجب تر آن که زاغ نیز از صحبت طوطی بجان بود و لاحول کنان میگفت: سزاوار من آنستی که با زاغی بر سر دیوار باغی همی رفتمی خرامان.
پارسا را بس این قدر زندان
که بود هم طویله رندان
قدر فرات را تشنه مستسقی میداند، نه سیراب بلغمی. در مذاق قبطیان خون بود نیل. انما یریدالله لیعذ بهم ولکن لایشغرون. اسب و استر برای شما در عزم عیادت احباب قحط است و دیگران را جنایت از مواکب میباشد و حال آن که ابلق چرخ گردون را قابل رکوب شما نمیتوان گفت والا از قول ثنائی حجازی میگفتم:
گر رأی رکوب آری بر خنگ نهم نه زین
نه هم چو مه و خورشید بر اشهب و ادهم باش
خسته شدم از بس بیهوده نگاری کردم و هیچ از جواب مکتوب شما ننوشتم باز به میرزا علی نقی رجوع شد ناچار. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۰ - نامة ای است از قائم مقام به میرزا محمد بروجردی
جاء الکتاب فجائنی روح و ریحان وراحه
مما حوی نکت البلاغه والبراعه والفصاحه
جمعت صحیفتک الشریفه بالکنایه والصراحه
بین اللطافه و النظافه و الظرافه و الملاحه
ما کان فیها سیئی لولم یکن فی الاستماحه
اقصر فان الاستماحه اس بنیان الوقاحه
ماذا یضرک انارحت اخا و نفسک مستراحه
قد وصلت بی رقعه ظریفه فی بقعه شریفه مرسله من اسم النبی الی کنیه موصله قلب الشجی الی منیته واقعه فی العین محل السواد راقعه بالرفق خروق الفواد فو ثبت علیها و نظرت الیها نظر الصب الکئیب علی وجه الجیب اذا کان الوصل بعد الصدود، والصد بعدالعهود، مازلت امتع فکری بها و ارجع ذکری لها و اردد طرفی فیها متفکرا فی کنه معانیها متحیرا فی وجه غوانیها تنتقل عینی فی کل ساعه و دقیقه من حدیقه الی حدیقه و یطیرالقلب من غصن و من شجره الی شجره و یسطعم ثمر ابعد ثمر و ماهی الاریاض ذات ترتع فیه للقلوب و المهج و جنات ذات فواکه و اثمار تستلذ منه الطباع و الافکار و ما اناالاکابی عائل جوعان حضر علی مائده السلطان یعطف من ادام الی ادام و یاکل من طعام بعد طعام جاهلا بما یاکل و یطعم انظر الی خط کانه جنج طاوس اوصدغ عروس فاعطف عن لفظ کانه لحظ غزال ام لیل وصال ثم اتبغی کشف القناع و اهوی الوقوف والاطلاع علی باطن حجله العرایس و حجره النفایس فشغلنی دقاق المعانی عن قاق الالفاظ تاره اشکر سعی اخ العزیز و فضل انعامه و اخری یسکرنی شوق کلامه و ذوق مدامه فاصبح متقلبا بین السکر و الشکر و لاادری فیم اطمع ومم اقنع ابیدیع البیان عن صنیع البنان ام بجلو المطایبه عن حسن المکاتبه او بصریح الروایات عن فصیح الکنایات ام تلمیح الاشارات و تنقیح العبارات.
به چه عضو تو زنم بوسه نداند چه کند
بر سر سفره سلطان چو نیند درویش
کانی رزقت الحج و دخلت البیت فرایت قبلة کل ما رایت اووردت بباب سلطان الملوک و امام الانام فشهدت ملکا و اماما فی کل محل و مقام و اسئل الله التوفیق و اشکره فیما اقدرو اطیق علی ما رزقت خیر الکلام من خیرالکرام.
تا بدینجا آن چه مسطور شد، مستور نیست که خود پسندان را دام دل و کام عقل است. خلاف خردمندان که بحکم خرد، نیک را از بد شناسند و باطراء و اطراب مغرور و مسرور نگردند.
حضرت صاحب رقعه که خود را در فهم و ادراک از اوج افلاک برتر شمارد، همان بکه از کتاب خود بجواب حقیر کفایت کند و مکتوب مرسل، مکتوم و مهمل گذارد تا ارباب نظر از مطالعه آن بمعاتبه برنخیزند و هر دو از لوم لائمان در امان مانیم.
سبان اله اگر این مرد را عقل و تمیزی بود چگونه از چون منی که:
ارجح فلسی علی نفسی و وجهی علی قلبی و صره عینی علی قره عینی و بدره فضتی علی بهجه مهجتی. آمل کرم وسایل درم میگشت. والعجب ثم العجب سئل منی دیباج الصین و نفایس قسطنطین یا فاجرما انا بتاجران حضرک نقد فعلیک بسوق التجاره والا فعلی سنک الحجاره.
و بنده حقیر که در جرک ممالیک محسوبم و در حضرت نیابت بچاکری موصوف و منسوب، عمری است که از دربار معدلت والا بدرگاه اعلی مأمور گشته و مهام چند در عهدة اهتمام دارد که:
بهضنی حملها و تکادنی ثقلها. فرصت کو، مهلت کجا، که مزوری چند را بمزخرفی چند جواب فرستم تا بر رقعه مجهولی صره معلومی فشانم.
استر رقعتک فی ثقبتک و لا تطمع فی مال احد اذاالم تعاونه بلسان اوبید و اعلم اننی بعد ورودی بهذی البلد عرضت مهمی علی امناء السلطان و استعنت الاعوان والاخوان فمازلت متفقا لهم مشفقا علیهم منفقا بهم منقطعا الیهم و افتح راحه تلزم السماحه و تعشق الاستماحه و یبقی الکف و ملقی السجود و تسرف فی صرف الاجناس و النقود و الزم بابهم فی کل باب و اسئل حاجتی بالابتهال حتی وجع رجلی و خرق نعلی و وهبت کل ماکسبت فی عمری و اهلکت کل املکت و بذلت کل ما حصلت و لم یحصل شیء الافرط الندم و جرح القدم و انتبهت من رقدتی ومنامی بعد خوی کیسی و خلوکاسی و علمت ان البخل فی موقعه احسن من البدل فی غیر موضعه مالی و بذل المال علی فئه ذات خصال احسنها الکذب و المطال جربتکم ایها الاخوان و وقفت علی حیلتکم و مکنون مقالتکم خوت الدار خویا خلت من اهلها. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۲ - به دوستی نوشته است
مخدوم مهربان من: از آن زمان که رشته مراودت حضوری گسسته و شیشه شکیبائی از سنگ تفرقه و دوری شکسته، اکنون مدت دو سال افزون است که نه از آن طرف بریدی و سلامی و نه از این جانب قاصدی و پیامی.
طایر مکاتبات را پر بسته و کلیه مراودات را دربسته.
تو بگفتی که بجا آرم، گفتم که نیازی
عهد و پیمان وفاداری و دلداری و یاری
الحمدالله فراغتی داری، نه حضری و نه سفری، نه زحمتی و نه خوابی، نه برهم خوردگی و نه اضطرابی.
مقدری که بگل نکهت و بگل جان داد
به هر که هر چه سزا دید حکمتش آن داد
شما را طرب داد، ما ا تعب. قسمت شما حضر شد و نصیب ما سفر. ما را چشم بر در است و شما را شوخ چشمی در بر.
فرق است میان آن که یارش در برست یا چشمش بر در.
خوشا بحالت که مایة و معاشی از حلال داری و هم انتعاشی در وصال.
نه چون ما دل فگار و در چمن سراب گرفتار. روزها روزه ایم و شب ها بدریوزه. شکر خدای را که طایع نادری و بخت اسکندری داری، نبود نکوئی که در آب و گل تو نیست جز آن که فراموش کاری.
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و آن مجنون بود
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
مخلصان را امشب بزمی نهاده و اسباب عیشی ترتیب داده. دلم پیاله، مطربم ناله، اشکم شراب، جگرم کباب. اگر شما را هوس چنین بزمی و بیاد تماشای بی دلان عزمی است، بی تکلفانه بکلبه ام گذری و بچشم یاری بشهیدان کویت نظری.
مائیم و نوای بی نوائی
بسم الله اگر حریف مائی
والسلام